باسلام پیرامون ایه شریفه 277 سوره بقره وتشبیهی که در ان بکارگرفته شده است مطالبی را بفرمایید ونیر پیرامون مستثنیات ربا وادله انها مطالبی رابفرمایید واینکه ایا در مستثنیات ربا کفار اهل ذمه وغیرذمه باهم تفاوتی دارند وضمن اینکه در کتاب شریف تفسیر جامع جلد 1 صفحه 556 به روایتی برخوردم به نقل از کتاب وسائل الشیعه کتاب التجاره ابواب الربا باب7 ح 4به این مضمون از امام محمد باقر علیه السلام که میان فرد وفرزندش وزوجه وعبدش ربا وجود ندارد چراکه درحقیقت انها ملک انسان هستند ایا روایت فوق صحیح می باشد ودرصورت صحیح اینکه این افراد ملک انسان هستند چگونه قابل تفسیر وتوجیه است؟ متشکر وممنونم

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
ظاهرا منظور شما آيه 275 است كه ربا خوار را تشبيه به چيزي كرده و آيه 277 در اينباره نيست.
«الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (275)؛ آن كسانى كه ربا خورند (از قبر در قيامت) برنخيزند جز به مانند آن كه به وسوسه شيطان مخبّط و ديوانه شده. و آنان بدين سبب در اين عمل زشت افتند كه گويند فرقى بين تجارت و ربا نيست حال آنكه خدا تجارت را حلال و ربا را حرام كرده. پس هر كس كه اندرز (كتاب) خدا بدو رسد و از اين عمل دست كشد خدا از گذشته او در گذرد و عاقبت كارش با خدا باشد، و كسانى كه دست نكشند اهل جهنّمند و در آن جاويد معذّب خواهند بود.
كلمه"خبط" به معناى كج و معوج راه رفتن است، وقتى مى‏گويند:"خبط البعير" معنايش اين است كه: راه رفتن اين شتر غير طبيعى و نامنظم است، انسان هم در زندگيش راهى مستقيم دارد كه نبايد از آن منحرف شود، چون او نيز در طريق زندگيش و بر حسب محيطى كه در آن زندگى مى‏كند حركات و سكناتى دارد، كه داراى نظام مخصوصى است، كه آن نظام را بينش عقلايى انسان‏ها معين مى‏كند، و هر فردى افعال خود را (چه فردى چه اجتماعى) با آن نظام تطبيق مى‏دهد.
انسان وقتى گرسنه شد تصميم مى‏گيرد تا غذا بخورد، و چون تشنه شد، در صدد نوشيدن آب بر مى‏آيد، براى استراحتش بسترى فراهم مى‏كند، و چون شهوتش طغيان كرد ازدواج مى‏نمايد، و چون خسته شد استراحت مى‏كند، و چون گرمش شد، زير سايه مى‏رود، و براى اين منظور خانه مى‏سازد، و همچنين ساير حوائجى كه دارد بر مى‏آورد، و در معاشرتش با ديگران در برابر پاره‏اى امور خوشحال، و در برابر بعضى ديگر، گرفته خاطر مى‏شود، هر وقت مقصدى داشته باشد كه نيازمند به مقدماتى است، نخست مقدماتش را فراهم مى‏كند، و هر هدفى را دنبال مى‏كند كه نيازمند به سببى است، نخست سبب آن را فراهم مى‏كند. همه اين افعالى كه در زندگيش دارد، ناشى از اعتقاداتى است كه همه به هم مربوط، و به نحوى متحد و سازگار است و با يكديگر تناقض ندارند، و مجموع اين افعال را همان زندگى بشر مى‏ناميم.
و همانا انسان به واسطه نيرويى كه در او به وديعت نهاده شده (يعنى نيرويى كه با آن، خير و شر، نافع و مضر را تشخيص مى‏دهد) راه صحيح زندگى را يافته است. اين وضع انسان معمولى است، اما انسانى كه ممسوس شيطان شده، يعنى شيطان با او تماس گرفته و نيروى تميز او را مختل ساخته، نمى‏تواند خوب و بد، نافع و مضر و خير و شر را از يكديگر تميز دهد و حكم هر يك از اين موارد را در طرف مقابل آن جارى مى‏سازد، (مثلا به جاى اينكه خير و نافع و خوب را بستايد، زشتى‏ها و شرور و مضرات را مى‏ستايد، و يا به جاى اينكه ديگران را به سوى كارهاى خير و مفيد دعوت كند به سوى شرور مى‏خواند و اين به آن جهت نيست كه معناى خوبى و خير و نافع را فراموش كرده و نمى‏داند خوب و بد كدام است، براى اينكه هر چه باشد انسان است، و اراده و شعور دارد و محال است كه از انسان، افعال غير انسانى سر بزند بلكه از اين جهت است كه زشتى را زيبايى و حسن را قبح و خير و نافع را شر و مضر مى‏بيند، پس او در تطبيق احكام و تعيين موارد، دچار خبط و اشتباه شده است و چنين انسان مخبط، در عين اينكه مخبط است اينطور نيست كه هميشه عمل غير عادى را نمى‏بيند، براى اينكه لازمه اين فرض، آن است كه صاحب آراء، و افكارى منظم باشد، عادى و غير عادى را تشخيص بدهد، و اين را به جاى آن و آن را به جاى اين بگيرد، بلكه عادى و غير عادى براى او به هم مخلوط شده، نمى‏تواند اين را از آن تشخيص دهد، عادى آن عملى است كه او عادى بداند، و غير عادى آن عملى است كه او غير عادى تشخيص دهد، پس در نظر او عادى و غير عادى يكى است، اگر او عملى را كرد عادى است، و گرنه غير عادى، عينا مانند شترى كه در راه رفتن مى‏لنگد، او در عين اينكه خلاف عادى راه مى‏رود، عادى را مثل خلاف عادت مى‏پندارد، بدون اينكه اين در نظرش بر آن مزيتى داشته باشد، پس او هيچوقت مشتاق آن نيست كه از خلاف عادت به حال عادى برگردد. وضع ربا خوار عينا همين طور است، چون او چيزى براى مدتى به ديگرى مى‏دهد، و در عوض همان را با مقدارى زيادتر مى‏گيرد، و اين عمل بر خلاف فطرت آدمى است، چون فطرت كه پايه و اساس زندگانى اجتماعى بشر را تشكيل مى‏دهد حكم مى‏كند كه آنچه را كه آدمى دارد و از آن بى‏نياز است با آنچه كه ديگران دارند و او به آن نيازمند است معاوضه كند (آن مقدار، كه از مال خود مى‏دهد به همان مقدار از مال ديگران گرفته جاى خالى را پر كند، نه بيشتر بگيرد و نه كمتر) و اما اينكه مالى را بدهد، و عينا همان را بگيرد با چيزى زائد (از دو جهت غلط است، اول اينكه مبادله‏اى صورت نگرفته، ديگر اينكه زيادى گرفته)، و اين، حكم فطرت و اساس اجتماع را تباه مى‏سازد، براى اينكه از طرف ربا خوار، منجر به اختلاس و ربودن اموال بدهكاران مى‏شود و از طرف بدهكاران، منتهى به تهى دستى و جمع شدن اموالشان در دست ربا خوار مى‏گردد، پس ربا خوارى عبارت است از كاهش يافتن بنيه مالى يك عده، و ضميمه شدن اموال آنان به اموال رباخوار. اين كاهش و نقصان، از يك طرف، و تكاثر اموال از طرف ديگر، نيز منجر به اين مى‏شود كه به مرور زمان و روز به روز خرج بدهكار و مصرف او بيشتر مى‏شود، و با زياد شدن احتياج و مصرف، و نبودن درآمدى كه آن را جبران كند روز به روز خرج بيشتر مى‏شود، و ربا نيز تصاعد مى‏يابد و اين تصاعد از يك طرف، و نبودن جبران از طرف ديگر، زندگى بدهكار را منهدم مى‏سازد. و اين خود خبطى است كه رباخوار مبتلاى به آن است، مانند خبطى كه جن زده مبتلاى به آن است، براى اينكه معاملات ربوى او را در آخر دچار اين خبط مى‏كند، كه فرقى ميان معامله مشروع يعنى خريد و فروش، و معامله نامشروع يعنى ربا نگذارد، و وقتى به او بگويند: دست از ربا بردار و به خريد و فروش بپرداز، بگويد: چه فرق هست ميان ربا و بيع و چه مزيتى بيع بر ربا دارد تا من ربا را ترك كنم، و به خريد و فروش بپردازم، و لذا خداى تعالى به همين سخن رباخواران (كه چه فرق هست ميان بيع و ربا) استدلال بر خبط آنان كرده است.
و اين استدلالى است قوى و بجا، براى اينكه ربا تعادل و موازنه ثروت را در جامعه به هم مى‏زند، و آن نظامى را كه فطرت الهى به آن، راهنمايى مى‏كند و بايد در جامعه حاكم باشد، مختل مى‏سازد.
از اين بيان چند نكته روشن مى‏گردد: اول اينكه: مراد از قيام در جمله" لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ ..." مسلط بودن بر زندگى و بر امر معيشت است، چون اين معنا هم يكى از معانى قيام است، كه در استعمالات اهل زبان معنايى مشهور و شايع است و در قرآن كريم در موارد متعددى آمده است و اما قيام به معناى ايستادن كه مقابل نشستن است بدون شك مناسب با مورد آيه نيست و آيه شريفه با آن، معناى درستى نمى‏دهد.
نكته دوم اينكه: مراد از" خبط ناشى از مس شيطان"، حركات نامنظم جن‏زدگان در حال بيهوشى و يا بعد از آن نيست، و مفسرينى كه كلمه نامبرده را به اين معنا گرفته‏اند اشتباه كرده‏اند، زيرا اين معنا با هدف آيه سازگار نيست، چون غرض آيه اين است اعتقاد رباخوار را در اينكه فرقى ميان بيع و ربا نيست بفهماند و عمل او را كه بر اساس اين اعتقاد انجام مى‏دهد تخطئه كند، و حاصلش اين است كه افعال رباخوار، افعال اختيارى است كه از اعتقادى غلط سر مى‏زند، و اين چه ربطى به جست و خيزهاى يك شخص مصروع و غش كرده دارد، پس برگشت معناى آيه به همان بيانى است كه ما كرديم و گفتيم: مراد اين است كه رفتار رباخوار در مورد امر معاش و زندگى به رفتار جن زده و ديوانه‏اى مى‏ماند كه خوب را از بد تميز نمى‏دهد.
نكته سوم اينكه: تشبيهى كه در آيه شده، و رباخوار را به كسى تشبيه كرده كه در اثر مس شيطان ديوانه شده، خالى از اين اشعار نيست كه چنين چيزى (يعنى ديوانه شدن در اثر مس شيطان) امرى است ممكن، چون هر چند آيه شريفه دلالت ندارد كه همه ديوانگان در اثر مس شيطان ديوانه شده‏اند، ولى اينقدر دلالت دارد كه بعضى از جنونها در اثر مس شيطان رخ مى‏دهد.(2)
اما درباره مستثنيات ربا: در روايات صحيح چنين مطلبي آمده كه چند گروه در امر ربا استثنا شده اند و در تفسير جامع هم كه شما اشاره كرديد در پايان توضيح آيه فوق چنين آمده كه: «در خاتمه تذكر داده مي شود كه ربا نسبت به اين چند طايفه حرام نيست، بلكه حلال و جايز است به نص احاديث صحيحه معتبره، اول ميان پدر و فرزند دوم ميان مولا و بنده سوم ميان زوج و زوجه چهارم ميان مسلمان و كافر اعم از آنكه اهل كتاب باشند مانند يهود و نصارى يا داراى كتاب نباشند مثل فرق ديگر از كفار.»(3)
اين روايات معتبر و صحيح است و در كتاب شريف وسايل الشيعه يك بابي مستقل با اين عنوان اختصاص يافته:
«بَابُ أَنَّهُ لَا يَثْبُتُ الرِّبَا بَيْنَ الْوَلَدِ وَ الْوَالِدِ وَ لَا بَيْنَ الزَّوْجَيْنِ وَ لَا بَيْنَ السَّيِّدِ وَ عَبْدِهِ وَ لَا بَيْنَ الْمُسْلِمِ وَ الْحَرْبِيِّ مَعَ أَخْذِ الْمُسْلِمِ الزِّيَادَةَ وَ حُكْمِ الرِّبَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الذِّمِّيِ‏»(4) ؛ باب اينكه ربا ثابت نيست بين پدر و فرزند، زن و شوهر، مولا و عبد، مسلمان و كافر حربي در صورتي كه مسلمان زيادي بگيرد ولي بين مسلمان و كافر ذمي حكم ربا جاري است.
مرحوم شيخ حر عاملي در ذيل اين باب روايات مربوطه را آورده است. از اين عنواني كه ايشان آوردند و همچنين در رواياتي كه در ذيل آن آوردند فهميده مي شود كه بين مسلمان و كافر ذمي ربا است، ولي بين مسلمان و كافر حربي ربا نيست.
همچنين روايتي كه مي فرمايد ربا بين انسان و كساني است كه ملك انسان نيستند، متن آن چنين است: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: لَيْسَ بَيْنَ الرَّجُلِ وَ وَلَدِهِ وَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَبْدِهِ وَ لَا بَيْنَ أَهْلِهِ رِبًا إِنَّمَا الرِّبَا فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَا لَا تَمْلِكُ...»(5)؛ امام باقر(ع) فرمودند بين مرد و فرزندش و بين مرد و بنده اش و بين مرد و همسرش ربا نيست. همانا ربا بين تو و بين كسي است كه مالكش نيستي....
معناي اينكه اين افراد( فرزند و عبد و همسر) ملك انسان هستند اين است كه پدر و مولا و شوهر در واقع سرپرستي آنها را به عهده دارند و ولي آنها مي باشند.
پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه275.
2. طباطبايي، الميزان، (ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏2، ص 629-632.
3. بروجردي، سيد محمد ابراهيم، تفسير جامع، انتشارات صدر، ج‏1، ص 394.
4. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة، انتشارات آل البيت، ج‏18، ص 135.
5. همان، ص136.
رسشگر گرامی:
ضمن تشکر از ارتباط شما با این مرکز؛ با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.

سامانه هاي فضای مجازی ( اينترنتي):
انجمن گفتگوی دینی: http://www.askdin.com
کانون گفتگوی قرآنی: http://www.askquran.ir
پاسخگوئی زنده اینترنتی از طریق سایت : http://www.09640.ir

سامانه پیامک(فقط احکام شرعی): به شماره 30009640 یا از طریق سایت http://www.30009640.ir

سامانه تلفني : 096400