سلام علیکم
در رابطه با صفات خدا میخواهم بپرسم
در قرآن خدا برای خود صفاتی را معرفی کرده مثل رحمن و رحیم وغفور و رازق و . . .
در دعای جوشن کبیر هم از ائمه 1000 اسم و صفت برای خدا ذکر شده
ولی در کتب مختلف منجمله کتاب الاحتجاج از قول حضرت علی علیه السلام در مورد صفات خدا مطالبی ذکر شده و صفات را نفی کرده که من نمی فهمم
در اینجا چند عبارت از قول ایشان را می آورم:
الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 433
كمال اخلاصش آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته دارند،
چه اينكه هر صفتى گواهى مىدهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد كه غير از صفت است، آن كس كه خداى را به صفتى وصف كند وى را به چيزى مقرون دانسته، و آن كس كه وى را مقرون به چيزى قرار دهد، تعدّد در ذات او قائل شده، و هر كس تعدّد در ذات او قائل شود، اجزايى براى او تصوّر كرده، و هر كس اجزايى براى او قائل شود وى را نشناخته است.
ودر ادامه می فرمایند:
ابتداى عبادت و بندگى پروردگار متعال معرفت و شناخت به او است، و ريشه و اساس معرفت خدا توحيد است، و نظام و استوارى توحيد متوقّف است بر نفى صفات از او، منزّه است خداوند كه صفات در او حلول كند، زيرا به حكم عقل هر كه در او صفاتى حلول كند مخلوق و مصنوع است، و نيز به حكم عقل دريافته مىشود كه خداوند جلّ جلاله خالق است نه مخلوق، و توسّط صنايع و مخلوقات به وجود آفريننده و خالق آنها هدايت يافته و با كمك عقل و تفكّر توفيق معرفت را پيدا مىكنيم
===============
لطفا به این سوال به زبان عامه فهم پاسخ بدهید چون از نظر اعتقادی دچار تعارض شده ام
درضمن در موقع جواب فقط به یک جمله اول نقل قول که حضرت فرمودند
" وى را از صفات ممكنات پيراسته دارند"به عبارت ممکنات بسنده نکنید چون در چند سطر بعد صراحتا صفات را از خدای متعال نفی فرموده اند
با سپاس فراوان
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت آنچه از كتاب احتجاج نقل نموده ايد به عنوان اولين خطبه در نهج البلاغه آمده است.
اما آنچه در باره آن خطبه بايد توجه داشته باشيد اين است كه آن فرمايش حضرت ناظربه صفات زايد بر ذات است و نفي صفات بدين بيان كه اشاعره «صفاتيه» هستند، و صفاتيه همان سلفىهاى اسلامند، كه صفات علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و كلام را براى خداوند ازلى دانستهاند، و در مقابل آنها گروه از اهل سنت به نام معتزله نفى صفات كردند آنها را «صفاتيه» خواندند. ولي شيعه بر خلاف هر دو آنها معتقيد است كه خداوند داراي صفات است، ولي صفات او عين ذاتش است.
اشاعره مىگفتند كه خداوند قادر به قدرت، و عالم به علم وحى و زنده به حيات و ديگر از صفات است، و اين معانى قديم است، كه زائد بر ذات اوست، و قائم به آن مىباشد.
در خصوص عينيت ذات وصفات در خداوند حقيقت امر آن است كه خداوند يك ذات يگانه و يكپارچه وبدون هرگونه جزئي است؛ يعني به اصطلاح بسيط است.
آنچه در خداوند وجود دارد تنها ذات الهي است وصفات آن گونه كه مي شناسيم- يعني آن گونه كه بتوان آن را از يك موجود به صورت جدا تصور كرد و آن را از او گرفت يا به او داد - در مورد خداوند معنا ندارد. ذات خداوند به تنهايي در اوج كمال است؛ يعني هرآنچه خير و كمال و نيكي به حساب آيد، در او وجود دارد. از اين دارايي به «صفت داشتن» ياد مي كنيم ومي گوييم مثلا خداوند داراي صفت قدرت است در حالي كه هرچه هست در خود ذات خداست، نه جدا و غير از او، پس هر صفتي كه براي خدا برشمرديم، يك مفهوم ذهني بود كه از نهايت كمال بودن ذات خداوند به دست آورديم، نه چيز ديگري و اين يعني عينيت صفات با ذات.
پس در واقع صفاتي حقيقي و مجزا براي خداوند قائل نشديم.
اگر بخواهيم اين عينيت وعدم انفكاك را در قالب مثالي بيان كنيم مي توان گفت: فرض كنيد صفت علم براي يك انسان قابل جدايي از اوست مثلا آدمي ممكن است در برهه اي از عمر خود عالم نباشد مثلا در كودكي يا پيري اما وصف انسان بودن از او قابل جدا شدن نيست و تا زماني كه زنده است اين صفت را دارد؛ در واقع انسان بودن او چيزي غير از ذات او نيست. ولي در خداوند اين طور نيست و علم او از ذات او جدا نيست، بلكه تمام ذات او علم است و اين طور نيست كه ذاتي داشته باشد و علمي ،و اين دو غير از هم باشد.
معتقديم كه از نظر مفهمومي بين صفات و ذات تغاير وجود دارد ولي از نظر مصداق و خارج بين اين دو اتحاد و يگانگي وجود دارد. تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد. (1)
گفتني است صفت حيات عين ذات الهي است، ولي صفات فعليه را نمي توان عين ذات الهي دانست. اين رو صفت خالقيت زايد بر ذات و از مقام فعل حق تعالي انتزاع مي شود. (2) صفت گاهي با خود موصوف قائم است. مانند حيات و علم و قدرت كه با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند. ميتوانيم انسان را به تنهايي با آن ها متصف كنيم، اگر چه غير از وي چيز ديگر فرض نكنيم و گاهي تنها با موصوف قائم نيست. موصوف براي اين كه با آن صفت متصف شود، نيازمند تحقق چيز ديگري است. مانند نويسندگي و سخنگويي و خواستاري و نظاير آن ها، زيرا انسان وقتي ميتواند نويسنده باشد كه دوات و قلم و كاغذ فرض شود، وقتي سخنگو ميشود كه شنوندهاي فرض شود. وقتي خواستار ميشود كه خواستي وجود داشته باشد. تنها فرض انسان در تحقق اين صفات كافي نيست. از اين جا روشن ميشود كه صفات حقيقي خداي متعال عين ذات اوست. اما قسم دوم كه در تحقق آن ها پاي غير در ميان است و هر چه غير اوست، آفريده او، و در پيدايش پس از اوست، صفتي را كه با پيدايش خود به وجود ميآيد، نميشود صفت ذات و عين ذات خداي متعال گرفت، صفاتي كه براي خداي متعال بعد از تحقق آفرينش ثابت ميشود، مانند آفريدگار، كردگار، پروردگار، زنده كننده، ميراننده، روزي دهنده و نظاير آن عين ذات نيستند، بلكه زايد بر ذاتاند، صفت فعلاند، مراد از صفت فعل اين است كه پس از تحقق فعل، معناي صفت از فعل گرفته شود، نه از ذات، مانند آفريدگار كه پس از تحقق آفرينش از آفريدهها، آفريدگار بودن خدا ماخوذ و مفهوم شود. با خود آفريدهها قائم است، نه با ذات مقدس خدا تا ذات با پيدايش صفت از حالي به حالي تغيير كند.(3) در نتيجه تعارض بين دعا ي جوشن كبير در باب اسما وصفات الهي و آن در خطبه ياد شده آمده وجود ندارد. چون خداوند داراي اسما و صفات است گرچه صفات زايد بر ذات ندارد.
پينوشتها:
1. محمد سعيدي مهر،آموزش كلام اسلامي، نشرطه، قم 1383ش، ج 1، ص 193.
2. مصباح، آموزش فلسفه، نشر سازمان تبليغات اسلامي ، 1368 ش،ج 2، ص372.
3. طبا طبايي، شيعه در اسلام، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1348 ش، ص157.
با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.
در فضای مجازی:
انجمن گفتگوی دینی: http://www.a