سلام من 23 سالمه با پسری 22 ساله رابطه دوستی دارم هردومون مذهبی هستیم و اصلا به این رابطه راضی نیستیم اما یه مدت بخاطر کار و الانم بخاطر مخالفت پدرم با خواستگاری اومدنشون به دلیل اینکه همشهری نیستیم و نمیشناسه متاسفانه این رابطه ادامه پیدا کرده و بلاتکلیفیم
میخواستم راجع به بعضی رفتارای این اقا باهوتون مشورت کنم و کمک بخوام
من از وقتی که با این اقا اشنا شدم همه دوستام از دست دادم چون اصلا دوس نداره که من برم خونه دوستام یا باهاشون برم بیرون.رفتو امدم با فامیل خیلی کم شده چون همش میگه نامحرم هست و دوس نداره برم مهمونی.بیرون رفتن با مادرم و خانواده انقد کم شده که همه شاکی هستن
اگربرم بیرون میگه فقط با مادرت برو اونم هر ساعتی که خودش بخواد باید برم و برگردم وقتی با مادرم یا خانواده میرم جایی مدام زنگ میزنه مجبورم میکنه ج بدم وهزارتا سوال میپرسه اونم با ناراحتی و عصبانیت هرجا میرم باید بگم کی میرم کی میام چی میپوشم میخوام برم مهمونی هر چی اون قبول کنه باید بپوشم با اینکه چادر سرم و حجابم کامل اما همش میگه هرجا میخوای بری وبشینی مرد نباشه یا تو مهمونی پیش مردا نشین اگرم میشینی باید اروم صحبت کنی کامل حجاب بگیری طوری بخندی که دندونات معلوم نشه دست به سیاه سفید نزنی شب دیر نیای همش گوشی پیشت باشه باید بگی کیا میان تو مهمونی کجا میشینی وهزارتا کار دیگه
تو خونه هم که هستم واسه هرکاری باید قبلش بهش بگم کسی به گوشیم ز میزنه یا پیام میده فوری باید بگم میخوام برم اینترنت و اینکه چه سایتی باید اول بگم بعد میخوام به کسی زنگ بزنم یا پیام بدم میخوام بدم باید بگم میخوام با مادرم جایی برم هیچ وقت نمیذاره اگرهم بذاره میگه چندساعت قبل باید هماهنگ کنی والا حق نداری بری هرجاهم میری مثلا واسه خرید یا مرد نباشه یا اگر باشه نباید حرف بزنی و مامانت ص کنه هرچیزی هدیه میگیرم باید بگم شارژ گوشی قبل ازینکه بخرم باید بپرسم یا بخوام وارد کنم باید قبلش بگم تا بهش نگم حتی دکتر نمیتونم وقت بگیرم یا برم همش باید اون بگه من کی و کجا و چجوری برم و خیلی چیزای دیگه..اگر بهش نگم یا دیر بگم میگه تو که از الان نمیتونی بامن هماهنگ باشی پس..میگه باید از الان عادت کنی که تو همه چیز با من هماهنگ باشی هرکدوم ازین کارارو انجام ندم کلی دعوا میکنه یا سکوت میکنه و قهر و منو مقصر میدونه
من خیلی احساس بدی دارم یعنی همش زیر ذره بینم و در واقع هیچ چیز شخصی و مستقل ندارم خسته شدم ازینکه همش تو استرس هستم
همه ازم ناراضی هستن چون با هیچکی ارتباط ندارم و جاهایی که دلم میخواد نمیتونم برم اگرهم برم همیشه با استرس و نگرانی و اینکه اخرش دعوامون میشه خیلی جاها که دوس دارم برم اما نمیتونم و یجورایی عقده ای شدم خیلی سرگردون و بی هدف شدم نمیتونم ازخودم تصمیمی بگیرم و کاری بکنم عین ادمای افسرده شدم
خودش این رفتاراش از رو عشق و دوست داشتن و نگرانی و بفکر بودن و غیرت میدونه و اگر بهش بگم اصلا قبول نمیکنه که من اینجوری اذیت میشم فقط کار خودش درست میدونه و میگه اگه من قرار شوهرت بشم پس باید تو زندگی مطیع باشی
من خیلی دوسش دارم چون خییلی از اخلاق و رفتارش خوبه خیلی خصوصیات و ویژگی های خوبی داره که خیلیا ندارن اما رو این چیزا خیلی مقرراتی و حساس تا یه حدی برام قابل قبول اما دیگه خیلی بدجور شده نمیدونم چطور این مشکل حل کنم چون نمیخوام از دست بدمش میخوام یه راهی باشی که این رفتاراش به مرور زمان متعادل بشه
ازتون خواهش میکنم کمکم کنید بهم نگید تمومش کن و بهش فکر نکن چون اگرهم اون مشکل داشته باشی با رها کردنش هیچ مشکلی حل نمیشه من دوسش دارم اونم خیلی دوسم داره میخوام بخاطر اینده مون این مشکل حل بشه
خواهشا بگید این رفتارا و حرفاش نشونه چیه؟ و چطوری میشه باهاش صحبت کنم و بهش بگم.اگه راهی واسه حل این مشکل هست راهنماییم کنید
چون میدونم اگه پدرم با ازدواجمون موافقت کنه و نامزد کنیم وضع بدتر میشه میخوام تکلیفم بدونم من دوسش دارم این فقط از رو احساس نمیگم چون من یهو عاشقش نشدم که چشمم رو واقعیت ببندم من ای مشکلات دارم میخوام هرجرشده حل بشه توروخدا زودتر کمکم کنید

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
آنچه در پي مي آيد نگاهي آسيب شناسانه نه همدلانه به نامه شما خواهر گرامي است اميد است از گزش احتمالي قلم، دل آزرده نگرديد و بيشتر در آن تأمل نماييد.
به عنوان دانش آموخته حوزه و كارشناس ارشد روان شناسي توجه شما را به مطلب ذيل جلب مي كنم: از نظر ما روان شناسان اين پسر از چند اختلال شديد رواني در رنج است اختلالاتي كه درمان آن به ماه ها و حتي سال ها مشاوره با بهترين رواندرمانگران كشور نيازمند است. تقريبا صد درصد رفتارهاي به ظاهر مثبت ايشان هيچ ربطي به دوست داشتن شما يا غيرت و ايمان ندارد. همگي آن ها تحت تاثير اختلالات شديد رواني وي مي باشد. اين پسر از اضطراب و وسواس فكري شديد در رنچ است. مثلا وسواس فكري ايشان نيازمند 25 تا 45 جلسه روان درماني با بهترين متخصصان مي باشد. البته به احتمال زياد دارودرماني نيز بايد به آن اضافه گردد. اضطراب ايشان به گونه اي بالاست كه باعث افكار پارانوئيدي (سوء ظني) در ايشان شده است. عقايد ايشان نوعي وسواس فلج كننده است و به شدت به ازدواج احتمالي شما و روابط شما بعد از ازدواج آسيب مي زند. بر فرض اين كه تا قبل از ازدواج بتوانيد نظر ايشان در زمينه غيرت مرضي (كه غيرتي شيطاني است نه رحماني) تامين كنيد، قطعا بعد از ازدواج با هيچ كاري نمي توانيد رضايت او را بدست آوريد. ايشان حتي در مورد شما دچار توهم خيانت خواهد شد و حتي امكان آسيب رساني جسمي و حتي جاني به شما از جانب وي وجود دارد. اگر بخواهيد تا حدي از خطرناكي اين افراد مطلع گرديد توصيه مي گردد حتما كتاب عشق ويرانگر نوشته براد جانسون ترجمۀ زهرا حسين زاده و الهام شفيعي، انتشارات رسا را به دقت مطالعه نماييد. شك نكنيد ايشان بعد از ازدواج چندين برابر سخت گيري هايش بيشتر خواهد شد و حتي كارش به يكسري توهمات بي پايه، البته بسيار خطرناك خواهد كشيد. محبت هاي ايشان صد درصد مرضي است و نبايد شما در ظاهر محبتهاي ايشان متوقف شويد. اين محبت هاي همچون دوستي خاله خرسه، شما را مجبور به مراجعه به دادگاه خانواده خواهد كرد و شما به خاطر يك ازدواج غيردورانديشانه براي هميشه از زندگي ساقط خواهيد شد. متاسفانه شما در 22و 23 سالگي دست به انتحار زده ايد و اين گونه براي وصال يك بيمار رواني دست به آب و آتش مي زنيد. حتي ما روان شناسان نيز از مصاحبت چند دقيقه اي با اين گونه بيماران رواني در رنجيم. نمي دانيم شما چگونه مي خواهيد يك عمر زندگي با ايشان را تحمل نماييد. اين تصميم شما حاكي از آن است كه شرايط رواني -عاطفي شما دست كمي از اين پسر ندارد و شما نيز از برخي اختلالات احتمالي در رنجيد. عشق شما نيز ريشه در سه اختلال عمده روانپزشكي يعني اضطراب وسواس فكري و افسردگي دارد. اگر نيك در درونيات خود بنگريد از يك اضطراب نسبتاً بالا بي نصيب نيستيد و اين اضطراب بالا باعث شده اين پسر را يگانه آرامشگر خود بدانيد. عشق شما به ايشان در حقيقت چيزي جز يك فكر يا رفتار وسواسي نيست. افكار تكرار شونده اي كه هرگونه پيشنهاد به قطع رابطه به ناكامي مي كشاند. روحيات افسرده وار شما باعث شده زود ذوق زده گرديد و بدون هيچ دليل روشني ايشان به تنها معناي زندگي شما مبدل گردد. اگر شما واقعا ارزش خود را مي دانستيد حاضر نبوديد به زندگي با يك بيمار رواني رضايت دهيد. مطمئن باشيد اولا ايشان هيچ گاه تن به درمان نخواهد داد. چرا كه اصلا معتقد نيست مريض است (و همه رفتارهاي خود را مطابق شرع خودساخته مي داند) ثانيا فرض كنيد كه ايشان صددرصد موافق درمان باشد باز درمان ايشان آن قدر طول خواهد كشيد كه شما مجبوريد عطاي وي را به لقائش ببخشيد. تازه با فرض اين كه چنين درمانگري نصيب شما گردد معمولا اين اختلالات آن قدر شديد است كه هر آن امكان عود آن بعد از درمان وجود دارد. همواره اين نكته را آويزه گوش نماييد كه خداوند هيچ شفايي را در حرام قرار نداده است. اگر رابطه شما حرام باشد (كه صد درصد حرام است) قطعا نه در زمان حال و نه در آينده هيچ شفاي روحي نصيب شما نخواهد شد. تمام ارتباط هاي پيامكي و تلفني شما به نوعي بر خلاف رضايت خداست و شما با به جان خريدن خشم خدا براي جلب رضايت خلق خدا هيچ چيز به دست نخواهيد آورد. متاسفانه اختلالات رواني احتمالي شما اميد هرگونه تغيير در شما را به صفر مي رساند و گويا شما بايد تا پايان عمر پاسوز عشق مرضي خدا به اين مريض رواني گرديد.
موفق باشید.