سلام.لطفا دقیقا به سوالات پرسیده شده(و در صورت امکان با ذکر شماره) پاسخ دهید.همه پرسش ها در مورد یک موضوع است.
1- آیا از لحاظ تاریخی حمله اعراب به ایران و کشتار و تجاوز آن ها را تایید می کنید یا خیر؟(اگر رد می کنید از کجا تشخیص دهیم شایعه است یا واقعیت)
2- آیا از لحاظ اعتقادی و اخلاقی حمله اعراب به ایران (خواه با تجاوز و خواه بدون تجاوز-یعنی به هر شکلی که بوده) مورد حمایت اسلام بوده است؟
3- *همه می دانیم در هر جنگی به احتمال بسیار زیاد ، کشته وجود دارد.طبق سخنانی که گفته می شود مردم ایران آمادگی پذیرش اسلام را هنگام حمله داشته اند. چرا باید سربازان و حتی مردمی کشته شوند که از لحاظ قلبی دین اسلام را پذیرفته اند.تاریخ نویسان کشتار در شهر ها را ثبت کرده اند.حتی اگر چنین چیزی وجود نداشته باشد باز هم سربازان معتقد به اسلام ممکن است کشته شده باشند.
**حتی در صورت نپذیرفتن اسلام توسط آنان چرا باید تاوان گناه پادشاهان را مردم و سربازان آن ها (که فقط در آیین خود می خواهند باشند) دهند.چرا مردم یک سرزمین آزادی ندارند تا عقیده و فرهنگی به غیر از اسلام داشته باشند.
4- این سوال جدای از مبحث حمله اعراب بوده و کلی است: کشور گشایی مسلمانان چطور با اعتقاد به آزاد اندیشی آنان سازگار است؟یک ملت ، حتی کافر تا وقتی که آذاری به مسلمین ندارد چرا باید زیر سیطره مسلمانان بروند و مالیات بدهند؟آیا این اعتقاد به جبر را در ذهن متبادر نمی کند؟
موفق باشید

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
1. حمله اعراب مسلمان به ايران و فتح آن موضوعي مسلم و قطعي است. اما اينكه اين حمله واقعاً همراه با جنايت بوده است يا خير؟ قطعاً آنگونه كه دشمنان دين اسلام مطرح مي كنند كه مسلمانان دست به كشتار زده و تمام افراد غير مسلمان را وادار به پذيرش اسلام مي كردند، و اگر نمي پذيرفتند بايد كشته مي شدند، نبوده است و گزارشات تاريخي خلاف آن را بيان مي كنند. بعنوان مثال بررسiي صلح نامه هاي ميان مسلمانان و ايرانيان اسلام نياورده خود مشتمل بر نكات مهمي است كه تسامح مسلمانان اوليه و نيز همراهي ايرانيان را نشان مي دهد. مضمون بيش تر صلح نامه ها حاكي از آن است كه مردم مي توانند بر دين خود بمانند و معابد و املاك خود را نگاه دارند و جزيه و خراج دهند، يا از آن شهر بروند، بي آن كه كسي متعرض آنان شود، اما نبايد بر مسلمانان سلطه جويي كنند.(1)
مسعودى در جلد اول مروج الذهب صفحه 382 تحت عنوان‏«فى ذكر الاخبار عن بيوت النيران و غيرها»از آتشكده‏ هاى زردشت ياد مى ‏كند. از آن جمله از آتشكده ‏اى در«دارابجرد»نام مى ‏برد و مى ‏گويد: در اين تاريخ كه سال 332 هجرى است، آن آتشكده موجود است و مجوس آن اندازه كه به آتش آن آتشكده احترام مى ‏گزارند و آن را تعظيم و تقديس مى ‏كنند،آتش هيچ آتشكده ديگر را چنين تعظيم نمى‏ كنند.
اينها همه مى ‏رساند كه ايرانيان در پذيرش اسلام،آزاد بوده اند.
2. آنچه مسلم است اگر حركت ترسيمي از سوي رسول خدا(ص)، پس از فوت ايشان ادامه مي يافت و زمام امامت و خلافت به دست وصي ايشان اميرمؤمنان(ع) مي افتاد، بي شك دعوت اسلامي پيامبر(ص) به ميدان وسيع تري گسترش مي يافت و همسايگان دولت اسلامي و ساير ملل خود به پذيرش اين دين الهي پيشقدم مي شدند و فتوحات خونين و لشكركشي هاي دوران خلفا، به گونه اي ديگر رقم مي خورد. چرا كه در اسلام جنگ به منظور كشور گشايي و قدرت گرايي جايز نيست. اساساً اسلام استفاده از قدرت نظامي را تنها در سه مورد روا مي‏داند:
1. براي نابودي آثار شرك و بت پرستي.
2. كساني كه نقشه نابودي و حمله به مسلمانان را مي‏كشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامي بر ضد اينان را صادر كرده است.
3. هر آييني حق دارد آزادانه و به صورت منطقي خود را معرفي كند و اگر كساني مانع اين كار شوند، مي‏توان با توسل به زور اين حق را به دست آورد.(2)
آن دسته از جنگ هاي خلفا كه جنبه كشور گشايي داشت، غير مشروع بود. لذا مورد تاييد امام علي (ع) نيز نبوده و خود آن حضرت نيز در آنها نقشي نداشت و نه تنها هيچ گزارشي مبني بر حضور آن حضرت در حمله مسلمانان به ايران وجود ندارد، بلكه گزارشاتي وجود دارد مبني بر عدم پذيرش درخواست خلفا براي حضور در اين جنگ ها. عمربن خطاب تلاش كرد كه علي(ع) را به جنگ بفرستد، ولي(ع) نپذيرفت و نيامد. عمر بن خطاب رفتن به جنگ قادسيه را به علي (ع) پيشنهاد كرد تا فرماندهي عمليات ارتش مسلمانان را بر عهده گيرد، ولي امام علي (ع) امتناع كرد؛ ناگزير سعد وقاص را اعزام نمود.(3)
البته در حين جنگ ها و يا بعد از آن، شرايط به گونه اي فراهم مي شد كه بدان جهت امام با خلفا همكاري مي نمود.همكاري امام در راستاي مصالح جهان اسلام بود، نه به معناي تأييد حكومت خلفا و تأييد مشروعيت جنگ.
3. پاسخ سوال سوم و چهارم شما تا حدي با توجه به مطالب فوق، روشن شده است. شواهد و قرائن متعدد اين واقعيت را ثابت مي كند كه ايرانيان مجبور به پذيرش اسلام نبوده اند و چند قرن طول كشيد تا اسلام در سرتاسر ايران گسترش يابد. در اين جنگ كساني كه به مبارزه و مقابله با مسلمانان پرداخته و وارد نبرد شده بودند، كشته و مجروح و يا اسير شدند.والا بسياري از مناطق بدون ورود نيروهاي مسلمان با مسلمانان صلح كرده و بدون هيچ مشكلي به زندگي خود ادامه مي دادند.
در رابطه با دريافت ماليات از پيروان اديان ديگر توسط حكومت اسلامي و ارتباط آن با اجبار براي پذيرفتن دين اسلام،بايد عرض كنيم:
يكى از افتخارات اسلام اين است كه كسى را مجبور نمى كند كه بطور اكراه پيرو اين آيين گردند، چـنان كه در آيه 256 از سوره بقره فرموده است:« لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى: در قبول دين اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى روشن شده است». اساسا عقيده و ايمان واقعى احتياج به مقدمات و مبانى مخصوصى دارد كه تا درانـسـان از روى درك و بـصـيرت و اختيار حاصل نشود، محال است در دل جاى گيرد و اگر روزى با جبر و فشار تحميل شود، از محيط زبان بيرون نمى رود و راهى به قلب پيدا نخواهد كرد. و البته با برطرف شدن عوامل جبر، فورا به صورت نخست بازخواهد گشت. ايمان يك چنين افرادى در اسلام بى ارزش است. اسـلام مى خواهد افرادى را تربيت كند كه تا آخرين نفس، پايبند به اصول مقدس اسلام بوده و آنى از آن غفلت نورزند. اين چنين ايمانى جز با منطق و دليل و تنوير افكار، ميسر نمى شود.
جزيه ماليات سرانه اى بود كه اهل كتاب آن را در هر سال، به دولت اسلامى مى پرداختند .علت قرار دادن چنين مالياتى اين بود كه چون كشورهاى آنان به دست مسلمانان اداره مى شد و يـا بـه صـورت يـك اقـلـيـت در جوامع اسلامى زندگى مى كردند، دولت اسلامى مجبور بود كه حفاظت و نظم و امنيت آنها را به عهده بگيرد، از اين لحاظ لازم بود ماليات عادلانه اى از هر فردى كـه اسـلام را نـپـذيرفته است دريافت كند و در راه تامين وسايل زندگى و حفظ جان و مال آنان صرف نمايد . نـاگـفته پيداست، نيروهايى كه دولت اسلامى مجبور بود در نقاط مختلف كشور متمركزسازد تا جـان و مـال آنها را از هرگونه تجاوز احتمالى مصون دارد، احتياج به هزينه هاى زيادى داشت كه يـگـانـه راه تامين آن اين بود كه از خود مردم گرفته و درطريق رفاه خودشان مصرف نمايد- به خـصـوص ايـن كه غير مسلمانان هرگز در جنگهايى كه با دشمنان اسلام روى مى داد، نفراتى به ميدان نمى فرستادند.
پي نوشت ها:
1. تاريخ‏الطبري، محمد بن جرير الطبري (م 310)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، ط الثانية، 1387/1967، ج‏4، ص137.
2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 2، ص 283.
3. مروج الذهب، مسعودي (م 346)، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409، ج2، ص310.
موفق باشید.