سلام. خسته نباشید. حدود 4ساله که به پسر همسایمون علاقه مند شدم. خیلی تلاش کردم فراموشش کنم. اما موفق نمی شم. نمی دونم اما حس می کنم اونم به من فکر می کرده. الان 21 سالمه نمی دونم با این وضعیت بتونم ازدواج کنم یا نه! اصلا نمی تونم به کس دیگه فکر کنم. خواهشمنم راهنماییم کنید.
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
همان طور كه مي دانيد بروز اين علايق بين دو جنس مخالف بسيار امر پيش پاافتاده اي است چرا كه اين علقه ها حتي بين جمادات نيز اتفاق مي افتد. اساسا اين علايق فيزيولوژيك جنبه جدي ندارند و بهتر است ما هم اين امر غير جدي را جدي نگيريم. دليل غيرجدي بودن اين امر آن است كه اگر جاي اين پسر هر پسر ديگري بود اين احتمال وجود داشت كه شما عاشق وي گرديد. حال اين سؤال به وجود مي آيد آيا همه پسرها لياقت همسري شما را دارند؟ قطعا نه. پس اگر در اين انديشه باشيم كه عشق مساوي است با صلاحيت معشوق تا حد زيادي به بيراهه رفته ايم. اگر شما سري به دادگاه هاي خانواده بزنيد زوجين عاشق پيشه بسياري خواهيد يافت كه روزي مثل شما عشق خود را جدي گرفته اند و به قولي معشوق خود را نيمه گمشده خود دانسته اند. پس اين پسر هيچ ويژگي خاص و ممتازي ندارد و چهار تا ويژگي مثبتي هم كه دارد در ديگر پسران نيز يافت مي شود. قطعا ظواهر ايشان بسيار با باطن ايشان متفاوت است و شما نمي توانيد بر اساس ظواهر ايشان به صلاحيت ايشان رأي دهيد. بايد دانست عشق به ويژه اگر به كاهش عملكرد طبيعي ما بينجامد ريشه در سه اختلال عمده روانپزشكي يعني اضطراب، افسردگي و وسواس فكري دارد. وقتي ما مضطربيم ناخود آگاه به دنبال آرامشگر بيروني مي گرديم. در بيشتر موارد اين آرامشگر را در ميان جنس مخالف خود جستجو مي كنيم. به ويژه جنس مخالفي كه به دلايلي در مجاورت فيزيكي ما قرار گرفته است (مثل پسران فاميل و.. ). حال چون تصوير اين پسر به ما آرامش مي دهد به محض بالا آمدن اضطراب، ناخودآگاه به او مي انديشيم و او را ناجي زندگي اضطراب آلود خود مي دانيم. اكثر ما به غلط فكر مي كنيم اگر با فلان پسر ازدواج كنيم ديگر از حال بدي هاي اضطراب رهايي مي يابيم و مي توانيم به يك آرامش پايدار دست يابيم، ولي متاسفانه بايد گفت اضطراب ما با وصال ما پايان نمي پذيرد و ما بعد از ازدواج نيز باز شاهد همان حال بدي ها به نحو ديگر هستيم.
در برخي موارد ما از روحيات افسرده وار در رنجيم و چون معناي خاصي براي زندگي نداريم معشوق مان را به يگانه معناي زندگي خود مبدل مي سازيم. به گونه اي تصور مي كنيم كه با وجود معشوق زندگي مان با معناست و بدون معشوق زندگي كاملا بي معنا و زجرآور است. به عبارت ديگر فكر مي كنيم ازدواج با هر كسي غيرمعشوق، مساوي است با شروع يك زندگي بي معنا. حال آن كه در اكثر قريب به اتفاق موارد اين گونه نيست و چه بسا خواستگاران ما به مراتب بهتر، سالم تر و معنا بخش تر باشند. اگر شاهد رگه هايي از افسردگي در خود هستيد بايد به جاي عشق درماني به درمان تخصصي آن همت گماريد. عشق در بسياري موارد چيزي جز فكر يا رفتار وسواسي نيست. افكار وسواسي افكار مزاحمي هستند كه به صورت مكرر و بي اختيار به ذهن ما هجوم مي آورند. تصوير و ياد و خاطره اين پسر مي تواند همچون يك فكر و يا تصوير وسواسي به ذهن ما هجوم بياورد و ما خيال كنيم تنها راه خلاصي از اين افكارِ تكرار شونده، همانا وصال وي مي باشد.
بايد پذيرفت كه تصوير ذهني شما از اين پسر بسيار با واقعيات اين پسر متفاوت است و در حقيقت شما خواهان ازدواج با تصوير ذهني تان هستيد نه با اين پسر. راز وفور طلاق در زوجين عاشق پيشه همانا عدم سنخيت ذهنيت عاشق با واقعيات معشوق است. بايد بدانيد نيازي به فراموشي نيست، چرا كه اساسا چنين امري تا حد زيادي ناشدني است. صرفا بايد به درمان تخصصي ناهنجاري هاي بسترساز عشق پرداخت تا از طريق درمان آن به ناگاه شاهد افول امپراطوري عشق در ذهنمان باشيم. بايد به جاي بزرگنمايي اين پسر به ساده سازي ذهني وي پرداخت. بايد رويت ايشان را به صفر رساند و اجازه داد سايرخواستگاران به عرصه ذهني ما پا گذارند. در برخي مراجعانمان شاهد اين قضيه هستيم كه فرد عاشق بعد از اين كه در وصال معشوق باز مي ماند و با ديگري ازدواج مي كند به ناگاه خدا را به خاطر عدم ازدواج با معشوقش شكر مي كند و به مرور با زندگي جديدش خود را سازگار مي نمايد.
موفق باشید.