در سوره کهف و در ایه
فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا
حضرت خضر این پسر را کشتند چون در بزرگی کافر می شد و پدر و مادر را منحرف می کرد ؟
اگر خدا به کفر این کودک اگاه بود چرا به دنیا امد؟؟
چرا به او فرصت اصلاح داده نشد؟؟؟
اگر علم خدا در باره کفر کافی است و دلیل روشن بر کشتن ان کودک می شد چرا سایر افراد شفی را در کودکی نکشتند مثلا کشته شدن امام علی مهمتر است با انحراف ان پدر و مادر؟
مکر در مسئله علم الهی این موضوع مطرح نمی شود که این علم منافاتی با اختیار ما ندارد ولی در این داستان حتی به ان کودک اجازه بزرگ شدن هم داده نشد؟؟؟
2- اگر علم حضرت خضر بیشتر از حضرت موسی است چرا او نبی اولوالعزم نشد؟

پرسش: قضا وقدر و جبر و اختيار
1- در سوره كهف و در ايه " فانطلقا حتى اذا لقيا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا "
حضرت خضر اين پسر را كشتند چون در بزرگي كافر مي شد و پدر و مادر را منحرف مي كرد ؟ اگر خدا به كفر اين كودك اگاه بود چرا به دنيا امد؟؟ چرا به او فرصت اصلاح داده نشد؟؟؟
پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
اولا اين جوان كه كشته شد، حتماً بالغ بوده و مرتد و يا حتي مفسد بوده و به اين ترتيب به خاطر اعمال فعليش جايز القتل بوده است. اگر خضر در كار خود استناد به جنايات او در آينده مي كند،‌ به خاطر آن است كه مي خواهد بگويد اين جنايتكار نه تنها فعلاً مشغول به اين كار است، بلكه در آينده نيز جنايت هاي بزرگ تري را مرتكب خواهد شد، پس كشتن او طبق موازين شرع به سبب اعمال فعليش جايز بوده است. (1) طبق اين روي كرد او به خطر گناه آينده اش به قتل نرسيده، بلكه اين در واقع نوعي كفير او بوده است و ممكن است فرصت لازم را داشته، ولي توبه نكرده است. چنان كه بسيار ديگر از اهل گناه فرصت هاي بسياري براي توبه دارند، ولي تا آخر توبه نمي كنند.
ثانيا _اگر قرار باشد كه خداوند بر اساس علم خود بر سرنوشت افراد عمل نمايد مي بايست بسياري ديگر از افراد را خلق نكند. چون مي داند كه كه آنها كفر مي ورزند و تا آخر هم توبه نمي كنند در نتيجه اين منجر به جبر و يا عامل تعطيل در نظام خلقت مي شود كه خلاف عقل وحكمت است.
پي نوشت:
1. ر ك: ناصر مكارم، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران، 1378 ش، ج‏12، ص 503.
پرسش: اگر علم خدا در باره كفر كافي است و دليل روشن بر كشتن ان كودك مي شد
2- اگر علم خدا در باره كفر كافي است و دليل روشن بر كشتن ان كودك مي شد چرا ساير افراد شفي را در كودكي نكشتند مثلا كشته شدن امام علي مهمتر است با انحراف ان پدر و مادر؟
مكر در مسئله علم الهي اين موضوع مطرح نمي شود كه اين علم منافاتي با اختيار ما ندارد ولي در اين داستان حتي به ان كودك اجازه بزرگ شدن هم داده نشد؟؟؟
پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
به طور كلي سنت خداوند در ادراه امور عالم اين نيست كه بر اساس علم پيشين خود حوادث زندگي مختارانه بشر را به هم بزند و به دليل علم به سوء عاقبت يك فرد او را از فرصت زندگي دنيا و امكان رسيدن به سعادت محروم نمايد چنان كه خود در قرآن فرموده همه امور بايد بر اساس حجت و بينه انجام شود تا در قيامت افراد شقي ادعا نكنند كه اگر زنده مي مانديم و به ما فرصت حيات داده مي شد مي توانستم به سعادت برسم، خداوند در توجيه رخ دادن برخي حوادث در صدر اسلام مي فرمايد:
« لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليم (1) (همه اينها) براى آن بود كه خداوند، كارى را كه مى‏بايست انجام شود، تحقّق بخشد تا آنها كه هلاك (و گمراه) مى‏شوند، از روى اتمام حجّت باشد و آنها كه زنده مى‏شوند (و هدايت مى‏يابند)، از روى دليل روشن باشد و خداوند شنوا و داناست.»
در نتيجه سنت خداوند اين نيست كه مانع رفتارهاي مختارانه بشر چه در جانب سعادت و خير و چه در جانب ضلالت و شر گردد و به همين جهت خداوند قاتلين امامان و پيامبران را در كودكي نابود نكرد تا اينان نيز مسير آزمايش خود در حيات دنيا را همانند ديگران بپيمايند و حجت و دليلي روشن بر شقاوتمندي مختارانه شان در قيامت براي همه خلايق موجود باشد.
اما اين امر به معناي عدم قدرت خداوند در اجراي خواست و تقديرات خود بر اساس مصالح معين نيست و خداوند چنان كه اراده بفرمايد مي تواند اين اصل كلي را در مواردي معين تغيير داده و به هم بزند؛ چنان كه در موارد خاص در برابر مصالح و اهداف عاليه اي كه مد نظر داشت سنت هاي طبيعي و جاري عالم را به هم زده مثلا آتش را بر ابراهيم(ع) سرد نمود (2) و يا براي تبيين حقيقت معاد براي پيامبري چون عزير او را بعد از مرگي صد ساله مجددا زنده نمود(3) و... .
در تمام اين موارد خاص مصلحتي اقوي باعث شد كه خداوند سنت جاري خود را تا حدودي تغيير دهد و در داستان موسي و خضر هم به نظر مي رسد اهميت تعليم حقايق باطني و اراده تكويني خداوند در مديريت عالم از جانب حضرت خضر(ع) به موسي(ع) موجب رخ دادن اين واقعه شد؛ هرچند چنان كه پيشتر ذكر شد به احتمال قوي فرد مقتول به سن بلوغ رسيده بود و كودك نبود.
پي نوشت ها:
1. انفال (8) آيه 42.
2. انبياء (21) آيه 69.
3. بقره (2) آيه 259.
پرسش: 3- اگر علم حضرت خضر بيشتر از حضرت موسي است چرا او نبي اولوالعزم نشد؟

پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد اشاره شود: اين كه چرا حضرت خضر از از انبياي العزم نيست، چيزي در منابع نيامده است؛ ولي به طور كلي بايد اشاره شود كه نبوت، به خصوص پيامبر الوالعزم بودن، شرايط و ضرورت هاي زماني و مكاني خاص خود را دارد.
گرچه پيامبران الهي ويژگي‌هاي ذاتي و فطري و الهي بسيار داشته اند كه در رسيدن به مقام نبوت‌شان نقش دارد، ولي برخي از ويژگي‌هاي آنان كسبي است كه از رهگذر استفاده از هدايت خداوند به آن فيض رسيده‌اند؛ يعني از طريق عبوديت و تهذيب و خودسازي به مقامي بار يافته‌اند كه فيض نبوت و رسالت نصيب‌شان شده است.
در عين حال، مقام نبوت و رسالت موهبتي است و نه كسبي. فيضي است كه خداوند به كساني از بندگان خود داده كه بخواهد، عطا مي‌كند. از اين رو، فرمود:
«اللهُ أعْلَمُ حيثُ يَجْعَلُ رِسالتَهُ»؛ (1) «خداوند بهتر مي‌داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد». بنابراين، نمي توان پرسيد كه چرا فلان بنده الهي، پيامبر نشده است. اين مسئله، چرا بردار نيست؛ به دليل اين كه: نبوت، موهبتي است و نه كسبي؛ يعني كسي نمي‌‌تواند از راه رياضت‌هاي گوناگون و حتى عبادت‌هاي بسيار به مقام نبوت برسد. نبوت، موهبتي است كه خداوند بر قلب‌هاي پاك افاضه مي‌كند و آن ها را براي هدايت بندگان خود مأمور مي‌سازد.
اما درباره برتري علمي جناب خضر بر موسي بايد گفت : دليلي بر اين برتري وجود ندارد، بلكه محور ماموريت آن دو متفاوت بوده است. زيرا خضر از اولياى الهى بوده و داراى علم به باطن و حقايق عالم؛ بوده و كار هاي بر مدار امور باطن انجام مي شده، ولي موسي كار هايش بر محور ظاهر و شريعت بوده است و در مجموع هر كدام در محور ماموريت خاص خود داراي علم كامل بوده است به تعبيري ديگر اعتراض حضرت موسي از آن جا كه بر اساس ظاهر و «نظام تشريع» به اين عمل نگاه مي كرد، صحيح بود؛ لكن حضرت خضر اين عمل را بر اساس «نظام تكوين» و باطن انجام داد و آن اين بود كه از طرف خداوند بر مصالح و حكمت الهي مأمور به انجام اين كار بود. تفصيل بحث به منبع ذيل مراجعه شود.(2)
پي نوشت ها:
1. انعام (6) آيه 126.
2. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، ترجمه موسوي، همداني، قم، جامعه مدرسين، 1378 ش، ج 13، ص489 - 488.

موفق باشید.