لطفا دلایل رد شبهه ی اکل و مأکول را بیان کنید

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت: شبهه آكل و مأكول، شبهه‌اي قديمي و بسيار كهن است كه در خصوص معاد جسماني همواره مطرح بوده است؛ بر اين اساس كه اگر بنا است، جسم انسان‌ها در قيامت مجدداً شكل بگيرد و به روح آن‌ها بپيوندد‌، پس تكليف جسم‌هايي كه به نوعي در چند بدن ادغام شده‌اند، چيست؟ در واقع، اگر بدن يك انسان مورد تغذيه انساني ديگر قرار بگيرد، يعني يك انسان بدن ديگري را بخورد و اين بدن خورده‌شده جزء اجزاء بدن خورنده گردد يا به طور روشن‌تر يك بدن انساني بعد از چرخه طبيعي حيات تبديل به بدن انساني ديگر گردد، اين بدن خاص و اجزاء مشترك بين دو يا چند بدن، در قيامت جزء كدام بدن خواهد بود و آيا با اين وضعيت، بدن‌هاي ديگر ناقص نخواهند ماند؟
اگر تأمل كنيم، پاسخ به اين سؤال، به پاسخ به سؤالي ريشه‌اي‌تر بر مي‌گردد كه واقعاً در قيامت و معاد كدام بخش از انسان حاضر مي‌شود؟ آيا معاد انسان، معاد جسماني است يا روحاني يا جسماني و روحاني؟ در اين خصوص اكثر انديشمندان ديني قائل به معاد جسماني و روحاني هستند؛ اما در تبيين حقيقت معاد جسماني اختلافاتي دارند و به دسته‌هايي تقسيم مي‌شوند و پيروان هر ديدگاه در اين زمينه به نوعي تلاش كرده‌اند به شبهه آكل و ماكول نيز بر اساس ديدگاه خود جواب بدهند.
فلاسفه و برخي متكلمان متأخر معتقدند كه معاد انسان در قيامت، هم جسماني است و هم روحاني؛ اما تصور اين‌كه بدن انسان در قيامت بايد دقيقاً از اجزاي بدن دنيايي موجود ساخته شود، پندار باطلي است.
هيچ مانعي ندارد كه بدن آخرتي ما، از اجزاي ديگري ساخته شود؛ زيرا ادراك كننده لذت و درد، نفس و روح انسان است؛ بدن، تنها ابزاري براي ادراك نفس مي‌باشد. بنابراين، فرقي نمي­كند كه بدن شخص، بدن دنيايي او باشد يا بدن مشابهي ديگر.
شاهد قضيه اين است كه در دنيا هر هفت يا نه سال يك­ بار اكثر سلول‌هاي بدن عوض مي­شوند؛ اگر لازم باشد همين بدن با اجزاي موجودش در قيامت با انسان باشند، سؤال مي‌شود كدامين بدن؟ با آن‌كه يك نفر ممكن است در طول عمر خود، ده­ها بدن عوض كرده باشد. آياتي نيز كه بر زنده شدن مردگان و ساخته شدن مجدد بدن سخن گفته‌اند، تصريح نكرده­اند كه حتماً بدن از همين اجزا ساخته خواهد شد؛ بلكه همگي بر اين دلالت دارند كه مانند همين را خداوند مي‌تواند بار ديگر بسازد، مانند آيه: «أَ وَ لَمْ يرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ‏ً؛ (1) آيا نمى‏دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده، قادر است مثل آنان را بيافريند (و به زندگى جديد بازشان گرداند)؟»
حقيقت انسان، به روح او است. لازم نيست دقيقاً بدنش از اجزاي موجود در دنيا ساخته شود. در نتيجه، خداوند مي‌تواند مثل دنيا، بدني براي او بسازد. از سوي ديگر، بدن قيامتي انسان، متناسب با ملكات روحي، اخلاقي و كيفيات رفتاري انسان درست مي­شود؛ برخي به صورت حيوانات محشور مي­شوند و تنها مؤمنان صورت انساني دارند كه بدن آنان نوراني و بسيار زيباتر از جسم دنيايي است.
از بين رفتن بدن‌هاي دنيايي يا تبديل شدن بدن اموات گذشته به گياه يا بدن حيوان، و در نتيجه، تبديل شدن همه آن يا بخشي از آن به بدن انسان‌هاي نسل‌هاي ديگر، تفاوتي در نتيجه به وجود نخواهد آورد. در هر حال، از آن‌جا كه روح همه انسان‌ها در برزخ زنده است، در روز قيامت يا در مثل بدن‌هاي دنيايي آن‌ها محشور مي‌شود و يا در بدني مشابه آن و متناسب با وضعيت قيامت كه خداوند براي آن روح ايجاد مي‌نمايد. (2)
بر اساس اين ديدگاه، روشن است كه علوم تجربي در اثبات يا ابطال اين ادعا، ورودي ندارند و اين ديدگاه، هرچند پاسخگوي اشكالات مربوطه خواهد بود، اما دليل قطعي بر اثبات خود هم ندارد؛ يعني تنها به عنوان يك فرضيه قابل قبول مي‌توان از آن ياد كرد.
در مقابل، عده زيادي از مفسران و متكلمان پيشين معتقدند كه همين جسم دنيايي در قيامت محشور مي‌شود و خداوند با قدرت خود، همين جسم را بازگردانده و با روح خود متحد مي‌سازد؛ اما بايد توجه داشت كه در اين بازسازي جسم ضرورتاً نياز به تكرار عيني همه اجزاء قبلي نيست؛ بلكه كافي است كه تنها بخشي از جسم قبل بازگردد تا بتوان گفت اين جسم، همان جسم قبلي است. اين ديدگاه مي‌تواند به شكلي علمي و تجربي هم مورد تأييد قرار بگيرد. در تفسير نمونه، اين ديدگاه در ضمن چند مقدمه بيان شده است:
1. مى‏دانيم كه اجزاء بدن انسان، بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى‏شود؛ حتى سلول‌هاى مغزى با اين‌كه از نظر تعداد كم و زياد نمى‏شوند، باز از نظر اجزاء عوض مى‏گردند؛ زيرا از يك طرف تغذيه مى‏كنند و از سوى ديگر، تحليل مى‏روند و اين خود، باعث تبديل كامل آن‌ها با گذشت زمان است. خلاصه اين‌كه در مدتى كمتر از ده سال، تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى‏ماند.
ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى‏گيرند، همه خواص و آثار خود را به سلول‌هاى نو و تازه مى‏سپارند. به همين دليل، خصوصيات جسمى انسان، از رنگ و شكل و قيافه گرفته تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند و اين نيست، مگر به دليل انتقال صفات به سلول‌هاى تازه (دقت كنيد).
بنابراين، آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مى‏شود، داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويايى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر.
2. درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى‏دهد، ولى بايد توجه داشت كه" روح" همراه" جسم" پرورش و تكامل مى‏يابد، و هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهت با هم شبيه نيستند دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت.
به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى‏تواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد. و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد، تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عالى‏تر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهره‏مند شود.
3. هر يك از ذرات بدن انسان، تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد؛ يعنى اگر هر يك از سلول‌هاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل درآيد، آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده، دارا خواهد بود (دقت كنيد).
مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك سلول نطفه، تمام صفات او را در بر داشت و به ‌تدريج، از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب، تمام سلول‌هاى بدن انسان به وجود آمدند. بنابراين، هر يك از سلول‌هاى بدن انسان، شعبه‏اى از سلول نخستين مى‏باشد كه اگر همانند او پرورش بيابد، انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.
اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سه‏گانه فوق، به پاسخ اصل ايراد مى‏پردازيم:
آيات قرآن صريحاً مى‏گويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد، روز قيامت به همان بدن باز مى‏گردد. بنابراين، اگر انسان ديگرى از او تغذيه كرده، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مى‏گردد؛ تنها چيزى كه در اين‌جا خواهد بود، اين است كه لابد بدن دوم ناقص مى‏شود؛ ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمى‏شود؛ بلكه كوچك مى‏شود؛ زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از او گرفته شد، به همان نسبت مجموع بدن دوم، لاغر و كوچك‏تر مى‏شود؛ مثلاً يك انسان شصت كيلويى، چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده، از دست خواهد داد و تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او
باقى مى‏ماند.
ولى آيا اين موضوع مى‏تواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلماً نه؛ زيرا اين بدن كوچك، تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بر دارد و به هنگام رستاخيز، همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مى‏شود، پرورش مى‏يابد و به صورت انسان كاملى محشور مى‏گردد. اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز، هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.
آيا اين پرورش هنگام رستاخيز، فورى است يا تدريجى، بر ما روشن نيست؛ اما اين‌قدر مى‏دانيم كه هر كدام باشد، هيچ اشكالى توليد نمى‏كند و در هر دو صورت، مسأله حل شده است. (3)
مي‌توان گفت بهترين مؤيد علمي و تجربي براي اين پاسخ، همين پيشرفت‌هاي بشري در مسأله شبيه‌سازي سلولي است كه از طريق سلول موجودات زنده، موجودي كاملاً مشابه او و همسان با او را توليد مي‌كنند. در نتيجه، با فرض وجود تنها يك سلول از جسم قبلي موجودات زنده، مي‌توان نظير آنان را به طور كامل بازسازي نمود.
پي‌نوشت‌ها:
1. اسراء (17)، آيه 99.
2. ملاصدرا، شواهد الربوبية، مشهد چهارم، نشر بوستان كتاب، قم 1382 ش، ص 349-35.
3. آيت الله مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، 1374 ش، ج 2، ص 309-311.
موفق باشید.