2 سال پیش با پسری به طور کاملا سنتی ازدواج کردم.البته 4 ماه نامزد بودیم و در این مدت ناگهان پدر و مادرم فقط به این دلیل که لیاقت من بیشتر از این پسر است با ازدواجم مخالفت میکردند. اما دیگر دیر شده بود و من عاشق شده بودم و بالاخره با هم عقد کردیم.اما مادر و پدرم دست بردار نبودند و به هر طریقی سعی بر تحقیر شوهرم و خانواده اش جلوی خودش و آشنا و غریبه داشتند و از طرف دیگر هم مدام در گوش من میخاندند او تو را دوست ندارد وگرنه فلان کار را برایت میکرد...شوهرم هم بعضی وقتها کوتاه میآمد و میگفت مهم خودت هستی و گاهی اخلاقش با من تند میشد و از من متنفر میشد..من این وسط نقش منفعلی داشتم.میخاستم هر دو طرف را در جای خود نگهدارم از یک طرف میخاستم همسرم در مقابل بی احترامیهای خانواده ام ساکت بماند و از طرفی به هر روشی بود به مادر و پدرم نشان می دادم که او مرا دوست دارد.از بزرگترهای فامیل و حتی مشاور میخاستم با مادرم حرف بزنند اما حرفهای آنها نه تنها تاثیری نداشت بلکه مادرم با من دعوا میکرد چرا مرا بد نام میکنی!!! بالاخره بعد از 2 سال شوهرم طاقتش تمام شد و گفت عطای مرا به لقای من میبخشد و دیگر حاضر نیست حتی برای یک لحظه مرا ببیند.تازه آن وقت بود که فهمیدم زندگیم سر پر توقع بودن مادرم به تباهی رفته است...به شوهرم گفتم دور خانواده ی مرا خط میکشیم و خودمان 2نفری با هم عروسی میکنیم و حتی یک لحظه هم به خانه مادرم برنمیگردم.اما او گفت اگر مهریه ات را داشتم همین لحظه طلاقت می دادم پس خودت برو دنبال طلاق.الان یک ماه است که با التماس، گریه و حتی تهدید و نفرین از او خاستم برگردد.اما او مرا تحقیر میکند و حتی تهمت های جور وا جور به من میزند تا خودم بروم طلاق بگیرم.مادر و پدرم هم بجای اینکه ذره ای خودشان را مقصر بدانند مدام میگویند دیدی که او تو را دوست نداشت؟
حالا من ماندم و تنهایی مفرط و یک غرور خورد شده.حاضرم بمیرم اما طلاق نگیرم.شوهرم و خانواده اش به هیچ وجه حاضر نیستند مرا بپذیرند.شده ام مثل مرغ پر کنده.از طلاق و پیامدهایش به شدت وحشت دارم و ظاهرا راه دیگری ندارم.به من بگویید چه کنم؟ چطور سرافکندگی ایم را تحمل کنم؟ دوری از کسی که دوستش دارم ولی انگار دیگر واقعا دوستم ندارد را چگونه تحمل کنم؟
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در اين گونه شرايط دشوار نه شما و نه هيچ زن ديگر از عهده مديريت يك تنه ماجرا بر نمي آيد و بهتر است اين مهم را از طريق مشاوره هفتگي يا دو هفته يك بار با يك روان شناس خانم پي بگيريد. تخليه هيجاني در نزد يك روان شناس كار آشنا ذهن شما را براي تجزيه و تحليل شرايط و تصميم گيري همه جانبه باز مي كند. همچنين رهنمودهاي مشاور بسيار مي تواند به شما در برون رفت كم آسيب و كم هزينه از اين معضل كمك شايان نمايد. متاسفانه مشاوره نوشتاري به هيچ وجه كارآمدي مشاوره حضوري را ندارد و بايد همچون گذشته حل اين مشكل را با كسب مشاوره از يك مشاور پي بگيريد. از يك سوي بايد بدانيد تحقير يا زخم زبان هزاران بيش از زخم شمشير عميق تر است و در بسياري موارد تا پايان عمر بهبود نمي يابد از سوي ديگر بايد بدانيد كه پدر و مادر شما به هيچ وجه تغيير بردار و يا اصلاح پذير نيستند. هر گونه سرمايه گذاري شما در اين موضوع (اصلاح نگرش والدين) به احتمال قريب به يقين شرايط را به مراتب بدتر خواهد كرد. نبايد سر سوزني به بحث و مشاجره با والدين خود بپردازيد و صرفاً بايد از تكينك هاي غير مستقيم ديگر از جمله تكنيك مظلوم نمايي استفاده نماييد. متاسفانه اين تكنيك ها زياد با مباني اخلاقي- ديني ما سازگار نيست وگرنه مي توان از طريق تمارض مثلاً افسردگي شديد ساختگي و اغراق شده والدين را از پيشروي سراسيمه در مسير اشتباه باز داشت.
باز تاكيد مي گردد اين تكنيك ها قابل توصيه نيستند، ولي از هرگونه بحث و مشاجره بهتر و كم آسيب تر است.
نكته ديگر اين كه اساساً همه مردان سالم (از نظر روان شناختي) از زنان عاشق و واله و شيدا گريزانند. مردان دوست ندارند در قفس محبت افراطي همسرشان اسير آيند. آنان همواره خواهان استقلال عاطفي- رواني نسبي همسرشان مي باشند و از وابستگي عاطفي همسرتان دل آزرده مي گردند. زني كه به شوهرش وابسته مي گردد انگيزه شوهر را براي تلاش بيشتر در جهت جلب توجه زن (و ارتقا سطح كيفي روابط) به صفر مي رساند، چرا كه زن وابسته، هويتي جداگانه اي از شوهرش ندارد و شوهر نمي داند براي چه و براي چه كسي بايد سعي و كوشش نمايد و به اصطلاح صد درصدِ قلب همسرش در دست اوست و او انگيزه اي براي تلاش در راستاي صيد قلب همسرش ندارد. استقلال عاطفي نسبي (نه كامل كه معمولاً در زنان سالم نيز وجود ندارد) جذابيت آفرين است و مرد را به تداوم زندگي ترغيب مي نمايد. در شرايط فعلي نيز بايد به جاي پيشروي در مسير وابستگي (يا همان عشق) سعي در پيشرفت در راه استقلال نسبي عاطفي نماييد. به خود بياييد و گوهر وجود خود را دريابيد. همه وجود خود را در آينه همسرتان نبينيد چرا كه هر آن امكان شكستن يا فقدان اين آينه وجود دارد. به اصطلاح، تمام تخمه مرغ هاي خود را در سبد تداوم زندگي با شوهرتان نچينيد تا اگر خداي ناكرده ايشان به هر دليلي از ادامه زندگي سر باز زد، شما از زندگي ساقط نگرديد. ان شاالله با كمك مشاور شوهرتان را به تداوم زندگي راضي خواهيد كرد، ولي بر فرض محال اگر چنين امري مسير نشد باز سن پايين شما اقتضاي هر شروع مجددي را دارد.
موفق باشید.