چرا واجب الوجود نباید نقص داشته باشد ؟و چرا ها موجودی که داری اندکی نقص باشد می گوییم خدانیست ؟
لطفا در مورد احساسیت وعقلانیت در اسلام که ما باید چه مقدار احساس در رفتار داشته باشیم و چه مقداری باعقل رفتار کنیم چون احساس می کنم بعضی اوقات این دو با هم به مشکل بر می خوردند؟
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
نكته مهمي كه بايد به آن توجه كنيد اين است كه بحث ما از واجب الوجود بحث پيرامون يك موجود فرضي نيست، بلكه از موجودي خاص است كه داراي صفات خاص و ويژگي هاي مشخصي است و بدون آن صدق عنوان واجب الوجود بر او ناممكن است.
واجب الوجود يعني موجودي كه وجودش ضرورت دارد و تمام كمالات را دارا بوده و از هرگونه نقصي مبراست. همين تعريف كوتاه را بر سوال خود تطبيق دهيد. شما مي گوييد كه چرا نشود واجب الوجودي داشته باشيم كه ناقص باشد مثلا داراي محدوديت باشد؟ دقيقا مشكل همين جاست. زيرا واجب الوجود بايد جامع جميع كمالات باشد و با فرض نقص ديگر نمي تواند واجب الوجود باشد و در همان بخش نقص وجودي اش حقيقتي امكاني دارد و ممكن الوجود محسوب مي شود.
در واقع عدم محدوديت از ذات واجب الوجود برمي خيزد و اگر واجب الوجود نامحدود نباشد، مستلزم ممكن الوجود بودن واجب الوجود مي شود و اين خلاف فرض است و محال. بيان مطلب:
1- واجب عبارت است از وجودي كه وجود بر آن ضرورت دارد و نمي توان وجود را از آن سلب كرد، يعني واجب الوجود بالذات موجودي است كه عدم در ذات آن اخذ نشده است. زيرا وجود هر عدم در آن وجود به منزله تهي بودن او از بخشي از وجود است.
2 - ممكن الوجود موجودي است كه عدم در ذات آن اخذ شده است، يعني عقلا و بدون در نظر گرفتن علت، مي توان عدم آن را فرض كرد.
3 - نقص، عدم است، يعني عدم وجودي كه مي توانست باشد يا مي بايست باشد. مثل جهل كه عدم علم است و يا عجز كه عدم قدرت است و جبر كه عدم اراده است و ... .
4 - راهيابي عدم به موجود باعث امكاني شدن آن موجود مي شود. چرا كه در تعريف ممكن الوجود گفته شد: موجودي است كه فرض عدم نسبت به ذات آن امكان پذير باشد.
5 - هر موجود كه در صفتي از صفات معدوم باشد، موجودي امكاني است، چرا كه عدم در صفت و كمال به معني خالي بودن ذات از آن صفت و كمال است. اين يعني عدم ذات به نسبت آن صفت و كمال. اين چيزي نيست جز راهيابي فرض عدم در ذات كه نتيجه اش امكاني شدن موجود است.
پس اگر عدم در نسبت به كمالي از كمالات واجب تعالي فرض شود، فرض عدم سرايت مي كند به ذات واجب الوجود بالذات كه نتيجه اي جز امكاني شدن ذات واجب ندارد. يعني واجب الوجود مي شود ممكن الوجود و اين يعني اجتماع عدم و وجود و اجتماع نقيضين كه محال است. (1)
بخش دوم پرسش شما چندان روشن نيست؛ اما به اختصار عرض مي كنيم:
طبيعي است كه عقل زير ساخت و اساس رفتارهاي ديني ما را تشكيل مي دهد و در بستر خاص مراجعه به عقل و كمك گرفتن از آموزه هاي عقلي، مجالي براي ورود احساسات و عواطف نيست؛ در حقيقت در زمينه شناخت ركن اساسي و ريشه اي ساختن منظومه فكري بر مبناي عقل و ادراكات عقلي است، هرچند در ادامه و براي رسيدن به ايمان عميق و اطمينان بخش نمي توان از كاركرد فطرت و ادراكات دروني غافل شد.
در هر حال مجال بروز احساسات و عواطف و دل مشغولي ها معمولا در حيطه امور درون ديني و رفتاري است كه انسان در عمل به دستورات ديني و آموزه هاي صحيح و در طي كردن مشكلات و موانع پيش رو در همين مسير تلاش مي كند از احساسات و عواطف و ابزارهاي كليدي مانند محبت به خداوند و اولياء او و حتي محبت به مخلوقات الهي كمك بگيرد كه نقش و جايگاه خطير اين جنبه در پيشبرد اهداف ديني قابل انكار نيست.
به همين جهت در بسياري از روايات بر جايگاه همين محبت تاكيد شده؛ در روايتي نقل شده امام صادق(ع) در پاسخ فردي كه از ايشان از محبت در دين سوال كرد فرمود:« هل الدين الا الحب» " آيا دين غير از محبت چيز ديگري است؟ "(2) البته اين سخن به اين معنا نيست كه مبناي اسلام بر عشق و احساسات است، بلكه منظور مي تواند اين باشد كه زيرساخت دين كه ايمان باشد بعد از شناخت عقلي خدا و به دليل محبتي كه انسان انديشمند در درون خود به اين كمال مطلق و موجود برتر و در نهايت زيبايي مي يابد شكل مي گيرد.
در ادامه نيز محبت به پيامبران و امامان به عنوان انسان هاي در اوج كمال اين ايمان را تكميل مي كند و در مقام عمل نيز اين عشق به خدا و اولياء او و رسيدن به سعادت ابدي و قرب حق است كه موتور محركه حركت در مشكلات و مصائب زندگي مومنانه خواهد شد.
اين به معنا درهم آميختگي عقل و ادراكات عقلي با احساسات و عواطف دروني است، هرچند اين دو با اين بيان ذكر شده در كنار هم و مويد يكديگر خواهند بود و تعارضي با هم ندارند. البته در موارد خاصي كه احساس تعارض بين اين دو مي شود بايد با تامل در خود مورد و بررسي جايگاه روشن ورود هريك از اين دو مقوله به پاسخ درست در مورد شيوه عكس العمل در آن مورد رسيد.
پي نوشت ها:
1. ر.ك: طباطبايي، سيدمحمد حسين، نهاية الحكمه، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1390ش، مرحله چهارم فصل اول و چهارم - مرحله دوازدهم فصل اول و هشتم.
2. محمد بن يعقوب كليني، كافي، تهران، مكتبه دارالكتب الاسلاميه، 1365هـ.ش، ج 8 ، ص 80.
موفق باشید.