من دختری 20 ساله متاهل هستم. من در یک خانواده نیمه مذهبی به دنیا امدم من یک خواهر بزرگتر از خودم دارم و تا زمان 9 سالگی فرزند کوچک خانواده بودم و بسیار لوس چون بطور شدید مورد توجه پدر و مادرم بودم بیشتر پدرم تا اینکه با تولدخواهر کوچکترم تمام توجه پدر به او رفت بطور که بخاطر خواهر کوچکم با من دعوا میکرد من از پدر زده شودم و دیگر زیاد طرفش نرفتمو و از او دور شودم با بزرگتر شدن ما خواهر بزرگم در سن 17 ساگی به خواست خود با پسری ازدواج کرد ولی بعد از چند وقت دچار مشکل شد و توجه مادرم هم به او معطوف شد من دراین زمان دانشجو شدم و در شهرستان درس میخواندم وکم کم از خانواد دورتر شدم و بعد از دو ترم دانشگاه ازداج کردم به شوهرم وابسته شدید شدم و یک لحضه بدونه او میمیرم مادر که میدید من از اب گل در امدم و دیگر مشکل ندارم توجهش به من کمتر شد و به خواهر بزرگم بیشتر در ان زمان اوج مشکلات خواهرم بود یعنی بعد ازواج من خواهرم با شوهرش دچار مشکلات زیادی شد و خیلی کارهای اشتباه کرد تا حدی که ابروی پدر مادرم با کاری زشت ریخت جلوی بعضی اقوام همه متوجه نشدن و با این اشتباه بزرگ به خودش امد و الان زندگی خوبی دارد در این زمان من به خانه خودم رفتم و از عقد در امدم وتوقع داشتم حالا مادرم بر ای من وقت بگذارد ولی او این کار نیکند و حالا من از خواهر بزرگم متنفرم احساس میکنم مادر از من گرفته و نمیتوانم این حرفها رو به مادر بگویم چون چند بار که گفتم او میگوید تو فکر میکنی تو اشتباه میکنی واین جور حرفها مادرم همشه نگران خواهر بزرگتر من است و توجه کمی به من دارد ولی من توقع داشتم چون من دختر خوبی بودم و هیچ وقت برای انها مشکلی به وجود نیاوردم به من توجه کنن و چند روز پیش به خاطر اینکه او ناراحت نشود و از شوهر او میترسند که باز به مشکل بخورند کاری کردن که من ناراحت شوم میدانستان من با این کا ناراحت میشوم من خودم به انها گفتم این کارا نکنید ولی انها به خاطر او انکار را کردن و دعوای به پا کردم و انها گفتن دیگر با تئ قهریم حالا من چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با سلام و عرض تبریک سال نو و آرزوي سال پرخیر و برکت برای شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
همان طور كه مي دانيد زنان، روان شناسي خاص خودشان را دارند و بسيار از اين نظر (يعني ويژگي هاي روان شناختي) با مردان متفاوتند. متاسفانه والدين شما تخصصي در مديريت تقسيم عواطف بين شما و خواهرانتان نداشته اند و همين امر باعث بروز يكسري ناكامي هاي عاطفي مكرر در شما شده است. ترديدي نيست رفتار محبت آميز پدر در همان چند سال اول، برخلاف ظاهر مثبتش به هيچ وجه به نفع شما نبوده و باعث بروز اختلاف سطح شديد در حوزه عاطفه شما شده است. اي كاش آن سال ها پدر شما كمتر محبت مي كرد و همان محبت كم و متعادلش را تداوم مي بخشيد. در هر صورت شما يك دختر 20 ساله هستيد و بايد كمي از آن دوران به در آييد.
عواطف ناكام مانده شما هر چقدر سخت و غيرقابل تحمل باشند باز قابل مديريت توسط شما مي باشند. متاسفانه در سال هاي اخير شما پيش از هرچيز و هركس به ناديده گرفتن خود پرداخته ايد و همان بلايي كه والدينتان با ناديده گرفتن شما بر سر شما آورده اند شما به سر خود آورده ايد. بدترين ظلم شما به خودتان همانا عدم توجه كافي به ويژگي ها و ارزش ها ي منحصر به فرد درونتان مي باشد. همان طور كه مي دانيد درون شما هم نيازمند عشق و توجه شما مي باشد و حتماً نبايد اين عشق توسط ديگران تامين شود. اگر به جاي اين كه سال ها به لب و دهان پدر و مادر خود(براي يك جمله يا رفتار محبت آميز) چشم بدوزيد به خودتان و درونتان چشم مي دوختيد همينك شرايط شما بسيار متفاوت بود. شما بايد عشق تان را از خودتان دريغ نورزيد و او را در حد متعادل از نوازش مهربانه خود محروم نسازيد.
بهترين و سالم ترين زنان دنيا كساني هستند كه به خود عشق مي ورزند و بيشتر بر خودشان متمركز مي شوند. اساسا بدترين خيانت در حق اعصاب وروان خودمان اين است كه ما منبع آرامشمان را در بيرون خود تعريف كنيم. شكي وجود ندارد امور بيروني (از جمله پدر، مادر، خواهر، شوهر و فرزند) تا حد زيادي از دايره اختيار ما بيرون هستند و ما نمي توانيم منبع آرامش خود را يك امر غيرثابت و دائماً در حال نوسان قرار دهيم. اگر شما دورانديشانه تر به موضوع بنگريد متوجه مي شويد كه مهربانترين پدران و مادران روزي ما را تنها مي گذارند و اگر ما آنها را يگانه آرامشگر خود قرار داده باشيم با يك بحران روحي رواني تمام عيار مواجه خواهيم شد.
از سويي مهارت خودآگاهي يكي از مهارت هاي زندگي است كه شما بايد فارغ از مهرباني يا بي مهري والدين يا شوهر خود به آن مجهز گرديد. شما بايد از گنج وجود خود اطلاع وآگاهي يابيد و از اين به بعد به جاي قرض گرفتن محبت از ديگران از اين گنج بي پايان خرج نماييد. واقعاً خداوند مهربان هيچ چيز براي شما كم نگذاشته است و شما مي توانيد بي نياز از مهر و محبت ديگران (كه باهزاران منت به شما عطا مي كنند) به يك زندگي سالم و بانشاط لبخند زنيد. وابستگي شديد شما به شوهرتان جز بدترين كارهايي است كه شما مي توانيد انجام دهيد. شوهر شما يك انسان كاملاً معمولي است كه خودش نيازمند محتاج محبت ديگران است. آيا زيبنده است كه ما خود و خدا را ناديده بگيريم و به محبت نصفه و نيمه ديگران دل خوش نماييم.
آيا واقعاً اين گونه ما مي توانيم ادامه زندگي دهيم؟ واقعاً تا كي من و شما مي توانيم به اين سبك به خاطر بي مهري ديگران با آنها بجنگيم. مادر و پدر و شوهر شما عاشق يك دختر مستقل يا نيمه مستقل عاطفي هستند. هر چقدر شما به جاي وابستگي عاطفي، استقلال عاطفي داشته باشيد بيشتر محبوب ديگران خواهيد شد. به خاطر داشته باشيد كه همه مردان از جمله شوهر شما از زنان وابسته شديد به شدت گريزانند و هيچ مردي دوست ندارد در قفس محبت و توجه افراطي همسرش اسير آيد. اگر خواهان حفظ زندگي زناشويي خود هستيد سعي كنيد وابستگي خود را به صورت روزافزون كاهش دهيد و محبت خود را متناسب و متعادل نماييد. البته با كمي آزمون و خطا نقطه تعادل محبت، دست شما خواهد آمد. عاشق خود و ويژگي هاي منحصر به فرد خود باشيد و با عزت نفس بالا و خودارزشمندي مثال زدني تان به تعامل متعادل با ديگران بپردازيد. فارغ از همه مسايل بالا بايد بدانيد ايمان به خداوند متعال و سعي وافر در جهت جلب نظر او (به جاي سعي در جهت جلب نظر بندگان خدا كه خود بيش از شما به جلب نظر و توجه محتاجند) بهترين راه ارتقا عزت نفس واقعي و كمرنگ شدن اتكاي شما به جلب نظر والدينتان مي باشد. اگر اين گونه عمل كنيد ديري نمي گذرد همه از جمله والدين محترمتان مشتاق و مريد عزت نفس مثال زدني شما مي گردند و مشكل فعلي شما با كمترين تقلا حل خواهد شد.
موفق باشید.