بسمه تعالی
با سلام و احترام
ازینکه با سایت شما آشنا شدم خیلی خوشحالم و امیدوارم که بزودی اینجانب را در رفع مشکلم یاری بفرمائید.
من مرضیه 30 ساله دارای مدرک کارشناسی می باشم.
حدود دو سال پیش با پسری آشنا شدم در یکی از حوزه های تهران.ایشان 31 ساله هستند و استاد حوزه به نام سید علی.پدر ایشان اهل کربلا و مادرشان هم ایرانی می باشند ایشان حدود 8 سال هست که در ایران زندگی میکردند.وقتی که با ایشان آشنا شدم اوایل حرفی از ازدواج نمیزدند و فقط می دونستم که از عشق من بسیار بی تاب هستند.هر وقت که از ایشان میخواستم که به خواستگاری بیایند یک بهانه برام میوردند که اصلا منطقی نبود تا اینکه یکروز خیلی جدی با ایشان صحبت کردم.مشکل ایشان این بود که از وقتی که ایران آمده بودند دختر دائی ایشان عاشق سرسخت سید علی شده بود بطوریکه حتی وقتی سید علی یکبار به خواستگاری دختر دیگری رفته بود دختر دائی ایشان دست به خودکشی زده بود.ظاهرا مشکل دختر دائی به نحوی است که کسی نمیتواند این مشکل را از دوش سید علی بردارد.سید علی بارها بهم گفت اگر بیام خواستگاری شما دختر دائی ام خودش را میکشد و من نمیخوام که ما زندگی را با آه و ناله شروع کنیم.اما از طرفی منو سید علی انقدر بهم دلبسته بودیم که نمیتونستیم از هم جدابشیم تااینکه ایشان عید سال 91 همراه خانواده اش به کربلا رفتند برای دیدن اقوامشان. اما متاسفانه به دلائلی هنوز کشور ایران از پذیرش خانواده سید علی به ایران معذور است. که ظاهرا قضیه به خاطر اتمام تاریخ کارت اقامتشان در ایران بوده که شاید برگشت مجددشان به ایران زمان دار باشد.زمانی که سید علی در کربلا بود ما باهم همچنان رابطه داشتیم و علی کم کم قبول کرده بود که بیاد خواستگاری ام.ما عاشق هم شدیم و هستیم. ما در تمام این مدت از زندگی حرف زدیم و آینده.... تا اینکه چند هفته پیش پسری با بنده تماس گرفتند برای امر ازدواج.نمیدانم به چه شکل برایتان عنوان کنم. این آقا به اسم حسین مرا دیده بود و بسیار دلباخته من شده بود با او صحبت کردم وقتی حرف میزد فقط گریه میکرد اوایل فکر کردم که ایشان مزاحم هستند و به ایشان گفتم نامزد دارم اما باور نکرد و مجبور شدم که شماره سید علی را به او بدهم . سید علی میگفت که او عاشق من شده و بارها در این مدت خانواده اش به علی زنگ زدند و التماسش کردند که از زندگی من برود بیرون تا من بتوانم حسین را قبول کنم.گفتنی است که حسین در تمام این مدت بیمار من شده و حتی در بیمارستان بستری شده است.
باید این را هم خدمت شما عرض کنم که سید علی پسری است که هر دختری آرزوی داشتنش را دارد.و به این دلیل دختران زیادی با او تماس میگیرند و ابراز عشق میکنند و بی تابی میکنند اما او در این دوسال با هیچ دختر ی رابطه نداشته و به همه اعلام نموده که تنها دختری او عاشقش هست من هستم.
بعد از ماجرای حسین، سید علی بسیار ناراحت است و میگوید که اصلا قصد ازدواج ندارد چون او از جانب دختر دائی اش و دختران دیگر و حسین میترسد. میترسد که آنها دست بخودکشی بزنندو ما زیر بار نفرین آنها میرویم و در کل نمیخواهد که ناراحتی کسی را ببیند یعنی حاضر است بخاطر اینکه آنها رنجیده خاطر نشوند قید ازدواج را برای همیشه بزند.
من و علی بخاطر اعتقادات مذهبی که داشتیم تمام این دوسال را باهم محرم بودیم یعنی صیغه محرمیت را بدون اطلاع خانواده هایمان از این رابطه جاری کرده بودیم.
جدائی از علی برای من حکم مرگ را دارد من نمیتوانم که علی را فراموش کنم اما رفتار اخیر سید علی من را آزار میدهد وقتی که میگوید قصد ازدواج ندارد از طرفی هم نگران برگشتن ایشان به ایران هستم. البته خودم حاضرم که مدتی در عراق زندگی کنم اما میخواهم که او به ایران بیاید و مرا ببرد اما چطور نمیدانم؟؟؟؟
تو رو خدا کمکم کنید من نمیتوانم همسر مرد دیگری جز علی شوم در حالیکه آینده من و علی بسیار گنگ است.
اجرتان با فاطمه زهرا سلام الله علیها
با سلام و عرض تبریک سال نو و آرزوي سال پرخیر و برکت برای شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
آن چه در پي مي آيد نگاهي كاملاً آسيب شناسانه و نه همدلانه به نامه شماست. اميد است از گزش احتمالي قلم دل آزرده نگرديد و بيشتر در آن تأمل نماييد.
متاسفانه مشكل شما بسيار پيچيده تر از آن است كه بتوان در يك مشاوره نوشتاري يكي دو صفحه اي به حل آن پراخت. اساسا مشكل شما ربط چنداني به مشاوره ندارد و شما بايد از طرق ديگر (كه ما نمي دانيم) به حل آن اميد داشته باشيد.
از نظر ما روان شناسان اصل بر پيشگيري است وگرنه بعد از ابتلا معلوم نيست درماني وجود داشته باشد. پرواضح است كه دو سال پيش شما هيچ مجوز عقلي يا شرعي براي شروع رابطه با يك مرد صددرصد نامحرم نداشته ايد و حتي در همان نگاه اول بايد به جاي تداوم آن به خويشتنداري مبادرت مي ورزيديد. متأسفانه اين آقاي سيد علي بهره چنداني از اسلام ندارد، چرا كه در جاي جاي آيات و روايات به حفظ حريم نگاه و حرمت رابطه با جنس مخالف (حتي به بهانه ازدواج در آينده اي نامعلوم) تاكيد شده است. سيد علي داستان ما آيا از ابتدا نمي دانست كه دختر دائي اش اجازه خواستگاري از شما را نمي دهد؟ آيا اين از عقلانيت و وجدان به دور نيست كه ما بي دليل ناموس ديگران را درگير عواطف شكست خورده و ناكام مانده خود نماييم؟ آيا اين صيغه محرميت (كه معلوم نيست شرعاً صحيح باشد) چيزي جز اتلاف عمر و وابستگي آسيب زا براي شما داشته است؟ واقعيت اين است كه اين مسائل تا حد زيادي از عقل ما روان شناسان بيرون است و اگر كسي اين امور را عقلاني و منطقي مي داند خودش بايد يه رتق و فتق آن بپردازد. متاسفانه اين كلاف سردرگم اميد چنداني به باز شدنش نيست و كمتر روانشناسي است كه از عهده باز كردن آن بر آيد. با عرض تأسف به دلايلي دختران و پسران امروزي عاشق شدن را امري قابل افتخار براي خود مي دانند در حالي كه عشق (در صورتي كه كاهنده عملكرد طبيعي باشد و باعث اختلال در نظام زندگي فرد گردد) چيزي جز يك اختلال شديد رواني نيست. اختلالي كه حسين را روانه بيمارستان رواني نموده است و دختر دايي سيد علي را مجبور به خود كشي كرده است. آيا ابتلا به بيماري رواني واقعاً امري قابل افتخار است؟ آيا كسي مي تواند مثلاً به سرطانش افتخار كند و به خاطر آن به زمين و زمان فخر بفروشد؟ ترديدي نيست كه عشق مرضي چيزي جز سرطان رواني نيست. عشق مرضي باعث شده شما به يك مرد غيرخويشتندار آن قدر وابسته شويد كه حاضر شويد سال ها در يك كشور غريب زندگي نماييد؛ مردي كه تكليف كارش با خودش روشن نيست چه رسد به تكليفش با شما.
چه نيك مي گشت شما همان دوسال پيش به دستور خدا مبني بر چشم بستن از نامحرم گوش جان مي سپرديد و اين گونه دو سال در يك انتظار فرسايشي كشنده به سر نمي برديد. انتظاري كه احتمالاً سال ها به طور خواهد انجاميد و شما وقتي به خود مي آييد كه نه از سيد علي خبري است و نه از هيچ خواستگار ديگر. شما متاسفانه از برهه خواستگار داشتن به واسطه اين عشق بي مبنا در حال گذر هستيد و ديري نمي پايد كه خداي ناكرده از اين جا رانده و از آن جا مانده خواهيد شد. عشق ريشه در سه اختلال عمده روانپزشكي يعني اضطراب، وسواس فكري و افسردگي دارد و به همين دليل است كه حسين و دختر دايي، سيد علي و احياناً شما تواني براي بيرون آمدن از آن نداريد. تجربه به ما نشان مي دهد كه شما انگيزه اي براي ترك اين پسر نخواهيد داشت و احيانا ماه ها و سال ها در انتظار وصال ايشان عمر مي گذرانيد. بالاخره شما صاحب اختيار خود مي باشيد و به ما يا هيچ كس ديگر ربطي ندارد كه شما مي خواهيد كماكان عشاق بمانيد يا راه دورانديشانه تر ديگري برگزينيد. شايد شما دوست داشته باشيد كه به اين سبك، ادامه زندگي دهيد و ما حق هيچ مداخله اي در سبك زندگي شما نداريم. توصيه مي شود حداقل نيم نگاهي به ماهيت مرضي عشق داشته باشيد و از بزرگنمايي و رمانتيك سازي آن تا حدودي پرهيز نماييد. متاسفانه امروزه خواستگاري سنتي به عنوان كم آسيب ترين شيوه خواستگاري بسيار كم رونق شده است و دختران و پسران پيش از آن كه در سر سفره عقد از يكديگر جواب بله بگيرند يك دل نه بكله صد دل عاشق يكديگر مي شوند. پس از عشق هم كه كار تمام است و فقط فرد بايد در لحظه ها زندگي كند، لحظه هايي كه هيچ جا استقرار نمي يابد و اضطراب و بي قراري و التهاب جان مايه آن است.
موفق باشید.