باسلام
1. از نظر عقلی چگونه می فهمیم که خداوند نباید نیازمند، محتاج و محدود باشد؟ چه اشکالی پیش می آید اگر (العیاذ بالله) خدا در اوج کمالات خود محدود باشد و بعضی کمالات را نداشته باشد؟ (نیازی هم به رفع آن ها نداشته باشد که در آن صورت گفته شود به موجود بالاتر از خود نیاز دارد پس خدا نیست)
(در بعضی از اثبات ها در اثبات این که امکان ندارد دو یا چند خدا وجود داشته باشد، به این جا می رسند که لازمه ی دوئیت امتیاز است و درنتیجه ی آن، فقدان بعضی کمالات در خدای دیگر لازم می شود، از طرفی واجب الوجود باید همه ی کمالات را دارا باشد و من متوجه نمی شوم که چرا واجب الوجود باید همه ی کمالات را مطلقا دارا باشد و چه اشکالی پیش می آید اگر در آن کمالاتی که دارد، به ذات خود قائم باشد اما بعضی دیگر را نداشته باشد)

2. این سوال برایم مهم تر از بالایی است:
چگونه از نظر ((عقلی)) ثابت می شود که خداوند در صفات خود از هر مخلوقی منزه است و به عبارتی در هیچ یک از ویژگی های مخلوقات (مانند قدرت، علم و...) با صفات خدا سنخیتی ندارد؟ (البته منظورم این نیست که اثبات شود علم و قدرت خداوند در بالاترین مرتبه و بی نهایت است بلکه منظورم این است که مثلا این قدرتی که درباره ی خداوند می گوییم از جنس و سنخ این قدرتی نیست که ما آن را می شناسیم و با آن آشناییم. همانطور که این معنا به طور فراوان در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است)

پرسش: تنزيه خداوند
باسلام
1. از نظر عقلي چگونه مي فهميم كه خداوند نبايد نيازمند، محتاج و محدود باشد؟ چه اشكالي پيش مي آيد اگر (العياذ بالله) خدا در اوج كمالات خود محدود باشد و بعضي كمالات را نداشته باشد؟ (نيازي هم به رفع آن ها نداشته باشد كه در آن صورت گفته شود به موجود بالاتر از خود نياز دارد پس خدا نيست)
(در بعضي از اثبات ها در اثبات اين كه امكان ندارد دو يا چند خدا وجود داشته باشد، به اين جا مي رسند كه لازمه ي دوئيت امتياز است و درنتيجه ي آن، فقدان بعضي كمالات در خداي ديگر لازم مي شود، از طرفي واجب الوجود بايد همه ي كمالات را دارا باشد و من متوجه نمي شوم كه چرا واجب الوجود بايد همه ي كمالات را مطلقا دارا باشد و چه اشكالي پيش مي آيد اگر در آن كمالاتي كه دارد، به ذات خود قائم باشد اما بعضي ديگر را نداشته باشد)
پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
نكته مهمي كه بايد به آن توجه كنيد اين است كه بحث ما از خداوند بحث پيرامون يك موجود فرضي نيست، بلكه از موجودي خاص است كه او را واجب الوجود مي خوانيم و داراي صفات خاص و ويژگي هاي مشخصي است و بدون آن صدق عنوان واجب الوجود بر او ناممكن است.
واجب الوجود يعني موجودي كه وجود داشتن براي او ضرورت دارد و به همين جهت حقيقت وجود را در بالاترين درجه داراست يعني تمام كمالات وجودي را دارا بوده و از هرگونه نقصي مبراست. همين تعريف كوتاه را بر سوال خود تطبيق دهيد. شما مي گوييد كه چرا نشود واجب الوجودي داشته باشيم كه ناقص باشد مثلا داراي محدوديت باشد؟ دقيقا مشكل همين جاست زيرا واجب الوجود بايد جامع جميع كمالات باشد و با فرض نقص ديگر نمي تواند واجب الوجود باشد و در همان بخش نقص وجودي اش حقيقتي امكاني دارد و ممكن الوجود محسوب مي شود.
در واقع عدم محدوديت از ذات واجب الوجود برمي خيزد و اگر واجب الوجود نامحدود نباشد، مستلزم ممكن الوجود بودن واجب الوجود مي شود و اين خلاف فرض است و محال. بيان مطلب:
1- واجب عبارت است از وجودي كه وجود بر آن ضرورت دارد و نمي توان وجود را از آن سلب كرد، يعني واجب الوجود بالذات موجودي است كه عدم در ذات آن اخذ نشده است زيرا وجود هر عدم در آن وجود به منزله تهي بودن او از بخشي از وجود است.
2 - ممكن الوجود موجودي است كه عدم در ذات آن اخذ شده است، يعني عقلا و بدون در نظر گرفتن علت، مي توان عدم آن را فرض كرد.
3 - نقص، عدم است، يعني عدم وجودي كه مي توانست باشد يا مي بايست باشد. مثل جهل كه عدم علم است و يا عجز كه عدم قدرت است و جبر كه عدم اراده است و ... .
4 - راهيابي عدم به موجود باعث امكاني شدن آن موجود مي شود. چرا كه در تعريف ممكن الوجود گفته شد: موجودي است كه فرض عدم نسبت به ذات آن امكان پذير باشد.
5 - هر موجود كه در صفتي از صفات معدوم باشد، موجودي امكاني است، چرا كه عدم در صفت و كمال به معني خالي بودن ذات از آن صفت و كمال است. اين يعني عدم ذات به نسبت آن صفت و كمال. اين چيزي نيست جز راهيابي فرض عدم در ذات كه نتيجه اش امكاني شدن موجود است.
پس اگر عدم در نسبت به كمالي از كمالات واجب تعالي فرض شود، فرض عدم سرايت مي كند به ذات واجب الوجود بالذات كه نتيجه اي جز امكاني شدن ذات واجب ندارد. يعني واجب الوجود مي شود ممكن الوجود و اين يعني اجتماع عدم و وجود واجتماع نقيضين كه محال است.(1) به علاوه كه اصولا ممكن الوجود شدن خداوند يعني نيازمندي اين موجود به خالق و مخلوق بودن اين موجود و بديهي است كه مخلوق بودن با خدا و خالق بودن قابل جمع نيست.
پي نوشت:
1. ر.ك: طباطبايي، سيدمحمد حسين، نهاية الحكمه، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1390ش، مرحله چهارم فصل اول و چهارم - مرحله دوازدهم فصل اول و هشتم.
پرسش: 2. اين سوال برايم مهم تر از بالايي است:
چگونه از نظر ((عقلي)) ثابت مي شود كه خداوند در صفات خود از هر مخلوقي منزه است و به عبارتي در هيچ يك از ويژگي هاي مخلوقات (مانند قدرت، علم و...) با صفات خدا سنخيتي ندارد؟ (البته منظورم اين نيست كه اثبات شود علم و قدرت خداوند در بالاترين مرتبه و بي نهايت است بلكه منظورم اين است كه مثلا اين قدرتي كه درباره ي خداوند مي گوييم از جنس و سنخ اين قدرتي نيست كه ما آن را مي شناسيم و با آن آشناييم. همانطور كه اين معنا به طور فراوان در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است)
پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
با توضيحي كه در پاسخ قبل داده شد روشن مي شود كه اصولا حقيقت وجودي موجودي كه او را خدا مي خوانيم، جز با برخورداري از نهايت كمال و بالاترين مراتب وجود قابل قبول نخواهد بود و در نتيجه وقتي حقيقت وجود خداوند امري بالذات و واجب و مستقل و بي نياز از غير است، ولي وجود ديگر موجودات امري بالعرض و ممكن و نيازمند و غير مستقل؛ در صفات و كمالات وجودي هم اين تفاوت كاملا وجود خواهد داشت.
پس اين تفاوت تنها در كميت و ميزان صفات نيست، بلكه ماهيت صفات الهي با ماهيت صفات و كمالات بشري قابل مقايسه نيست. زيرا صفات خداوند عين ذات او هستند و ذات خداوند وجودي متفاوت از وجود موجودات ممكن است در حالي كه صفات موجودات مكن با ذات آن ها اتحاد نداشته و اموري عارض بر ذات محسوب مي شود.(1)
به علاوه ماهيت برخورداري از بسياري از صفات بشري همراه با نوعي نقص و تغيير و دگرگوني است و معنا ندارد كه همين صفات در مورد خداوند جريان داشته باشد، مثلا بخش عمده علوم حاصله براي بشر از طريق نقش بستن صورت آن ها در نفس انسان يا همان علم حصولي است كه اين امر مستلزم حدوث تغيير و تاثير در ذات عالم است كه در مورد خداوند بي معناست، در نتيجه نمي توان عالم بودن خداوند را از اين سنخ علم دانست.
نظير همين مباحث در مورد مساله اراده الهي نيز مطرح شده و بحث هاي گسترده اي در اين رابطه بين انديشمندان مطرح شده كه اراده به شكل شناخته شده در بين موجودات ممكن براي ذات خداوند محال بوده و مستلزم نقص در ذات اوست، پس خداوند در عين مريد بودن نمي تواند اراده اي نظير اراده بشري داشته باشد (2).
پي نوشت ها:
1. رك : سبحاني، جعفر، عقايد اسلامي، بوستان كتاب، قم، چاپ دوم، 1386ش، ص150 و 151.
2. علامه طباطبائي، بدايه الحكمه، ترجمه و شرح علي شيرواني، نشر دفتر تبليغات اسلامي، قم 1374 ش، ج 4، ص 202.

موفق باشید.