با عرض سلام و تبریک سال 92
قبلا از طولانی شدن صورت سوال عذر خواهی می کنم. دو تا سوال بیشتر ندارم!!
1-در ایه ای از قران امده است که"و بشر العباد الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه"
و این یعنی دادن اختیار به انتخاب بهترین راهها.
در آیه ای دیگر امده است که :"اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ قَلِیلاً ما تَذَکرُونَ" و البته ایات مشابه دیگر که تبعیت از غیر خدا را رد می کند و این یعنی اختیار نداشتن .
این مساله چگونه قابل حل است ؟
2-آیا امام معصوم (ع) برای برپایی یک حکومت الهی نیاز به تایید مردم دارد؟ یعنی آیا می تواند در صورتی که مردم مایل به حکومت وی نباشند، برای تشکیل حکومت الهی به زور متوسل شود یا اینکه باید مانند یک فرد عادی در جامعه زندگی کند تا مردم مایل به حکمرانی وی شوند؟

پرسش: تبعيت از بهترين ها
با عرض سلام و تبريك سال 92
قبلا از طولاني شدن صورت سوال عذر خواهي مي كنم. دو تا سوال بيشتر ندارم!!
1-در ايه اي از قران امده است كه"و بشر العباد الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه"
و اين يعني دادن اختيار به انتخاب بهترين راهها.
در آيه اي ديگر امده است كه :"اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ" و البته ايات مشابه ديگر كه تبعيت از غير خدا را رد مي كند و اين يعني اختيار نداشتن .
اين مساله چگونه قابل حل است ؟

پاسخ: با سلام و عرض تبریک سال نو و آرزوي سال پرخیر و برکت برای شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
دو پاسخ به پرسش شما مي دهيم:
1- در اين دو آيه تناقضي وجود ندارد. زيرا هر دو اشاره به اختيار انسان دارد، آيه اول اشاره به حسن انتخاب اختيار انسان در خوب تر و نيكوتر را دارد و آيه دوم هم اشاره به اختيار انسان در انتخاب بد و انتخاب خوب را دارد:
آيه اول: "و بشر العباد الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه":(1) همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏كنند آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.
اين آيه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، آزادانديشى مسلمانان، و انتخاب گرى آنها را در مسائل مختلف بخوبى نشان مى‏دهد. آنها نه تنها طالب حقند و تشنه گفتار نيك، بلكه در ميان" خوب" و" خوبتر" و" نيكو" و" نيكوتر" دومى را برمى‏گزينند، خلاصه آنها خواهان بهترين و برترينند.
ظاهر اين آيه هر گونه قول و سخن را شامل مى‏شود، بندگان با ايمان خداوند از ميان تمام سخنان آن را برمى‏گزينند كه" احسن" است، و از آن تبعيت مى‏كنند، و در عمل خويش به كار مى‏بندند. يعني در واقع اختيار كامل در اجراي برنامه ها را دارند. (2)
آيه دوم : "اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ":(3) از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده، پيروى كنيد! و از اوليا و معبودهاى ديگر جز او، پيروى نكنيد! اما كمتر متذكّر مى‏شويد.
از اين آيه ضمنا استفاده مى‏شود كه انسان بر سر دو راهى است، يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند، و يا داخل شدن در (ولايت) ديگران، اگر مسير اول را قبول كند، (ولى) او تنها خدا است، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه‏اى انتخاب كند، كلمه" اولياء" كه جمع" ولى" است، اشاره به همين معنى است.(4)
امر و نهي در آيه دلالت بر اختيار انسان دارد، وگرنه امر و نهي كردن كسي كه هيچ اختياري ندارد بي معنا و قبيح است.
2. اصل پرسش شما كه اختيار و جبر در انسان چگونه قابل حل است را هم جواب مي دهيم:
البته لازم است كه منظور دقيق از اصل تقدير الهي كه در عرف از آن به سرنوشت تعبير مي شود تبيين گردد؛ اصولا در مورد سرنوشت، دو تفسير وجود دارد؛ تفسير نخست مى گويد:
سرنوشت هر كس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعيين شده؛ بنابراين هر كس با سرنوشت معيّنى از مادر متولد مى شود كه قابل دگرگونى نيست. هر انسانى نصيب و قسمتى دارد كه ناچار بايد به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد، ‌و كوشش‌ها براى تغيير سرنوشت بيهوده است. بنا بر اين تفسير، ‌بديهى است كه انسان موجودى مجبور و بى اختيار است.
بررسى منابع اسلامى نشان مى دهد اين تفسير مورد تأييد اسلام نيست. قبول و پذيرش آن، تمام مفاهيم مسلّم اسلامى از قبيل:‌تكليف، جهاد، سعى و كوشش و استقامت و غيره را به هم مى ريزد.
استاد شهيد مطهرى مى گويد: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي،‌انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد». (5)
اما در تفسير دوم از سرنوشت، در عين حال كه دست تقدير الهي در زندگي انسان و قضا و قدر الهي را مردود نمي داند، نقش انسان را در تعيين سرنوشت زندگي او مي‌پذيرد. در اين تفسير، نقش انسان نه تنها مغاير با سرنوشت نيست، بلكه جزئي از همان سرنوشت است. در سرنوشت و تقدير انسان چنين است كه او سرنوشت خود را تعيين نمايد. در واقع اختيار داشتن انسان جزئي از تقديرات الهي است.
خداوند خواسته و مقدّر نموده كه بشر كارهاي خود را به اراده خود انجام دهد، و سرنوشت خويش را رقم زند. اين كه مي‌گوييم كارهاي انسان هم به اختيار خود او است و هم قضا و قدر الهي دخالت دارد، به همين معني است كه خدا اراده فرموده و مقدّر كرده كه بشر سرنوشت خود را تعيين كنند. بشر مختار و آزاد آفريده شده، يعني به او عقل و فكر و اراده داده شده است. بشر در كارهاي ارادي خود مانند سنگ نيست كه او را از بالا به پايين رها كرده باشند و تحت تأثير عامل جاذبة زمين خواه ناخواه به طرف زمين سقوط كند. نيز مانند گياه نيست كه تنها يك راه محدود در جلوي او هست و همين كه در شرايط معيّن رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذايي را جذب و راه رشد و نمو را طي مي‌كند. هم چنين مانند حيوان نيست كه به حكم غريزه كارهايي انجام دهد. بشر هميشه خود را در سر چهار راه هايي مي‌بيند . هيچ گونه اجباري كه فقط يكي از آن‌ها را انتخاب كند ندارد و ساير راه‌ها بر او بسته نيست. انتخاب يكي از آن‌ها به نظر و فكر و اراده او مربوط است؛ يعني طرز فكر و انتخاب او است كه يك راه خاص را معيّن مي‌كند. (6)
اين كه از يك طرف مسئله تقدير الهي مطرح است و از طرف ديگر اختيار انسان، به اين معنا است كه خداوند مقرّر كرده كه انسان با اختيار و اراده خود، يكي از راه‌ها را انتخاب كند و آن راهي كه انسان با ارادة خود انتخاب كرده، همان است كه مقدّر است.
خداوند به قضا و قدر مقرّر كرده كه انسان با اختيار خود، آن راهي كه خداوند از ازل مي‌داند، انتخاب كند.
پس تقدير خداوندي اين است كه بشر افعال خود را از روي اختيار انجام دهد، نه اين كه تقدير او را به انجام يك طرف مجبور سازد. انسان به هر سو كه رو آورد، همان قضا و قدر او است كه با دست خود آن را انتخاب مي‌كند.
در قرآن آيات زيادى وجود دارد كه به صراحت اختيار انسان و نقش اراده او را بيان داشته است؛ مانند آيه: «ليس للانسان الا ما سعي؛ براى انسان چيزى جز حاصل سعى او نيست.» (7) و آيه « ِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم (8) خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد. مگر خودشان آن را تغيير دهند.»
جهت آگاهي بيش تر مي‌توانيد به كتاب علم پيشين الهي و اختيار، نوشته محمد سعيدي مهر؛ و انسان و سرنوشت، نوشته استاد مطهري مراجعه فرماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. زمر(39) آيه 18.
2. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، نوبت اول، ج‏19، ص 413.
3. اعراف (7) آيه 3.
4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، نوبت اول، ج‏6، ص 82.
5. شهيد مطهري مرتضي، مجموعة‌آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374ش، ج1، ص 384.
6. همان، ص 385.
7. نجم (53) آية 39.
8. رعد (13) آية 11.
پرسش: تبعيت از بهترين ها
2-آيا امام معصوم (ع) براي برپايي يك حكومت الهي نياز به تاييد مردم دارد؟ يعني آيا مي تواند در صورتي كه مردم مايل به حكومت وي نباشند، براي تشكيل حكومت الهي به زور متوسل شود يا اينكه بايد مانند يك فرد عادي در جامعه زندگي كند تا مردم مايل به حكمراني وي شوند؟
پاسخ: با سلام و عرض تبریک سال نو و آرزوي سال پرخیر و برکت برای شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
طبق روايات، مشروعيّت حاكميت ائمه(ع) منوط به به رأي و رضايت مردم نمي‏باشد، بلكه اين مشروعيت را خداوند عطا مي نمايد، لذا شيعيان عقيده دارند كه ائمه(ع) از سوي خداوند به امامت منصوب شده اند و مردم دراصل مشروعيت رهبري آنان نقش ندارند. تشكيل و عدم تشكيل حكومت امامان، داير مدار حداكثري و حداقلي مقبوليت مردم نيست. در برخي روايات اسامي و تعداد ائمه به روشني بيان شده است رسول خدا(ص) فرمود:«وصي و خليفه بعد از من علي بن ابي طالب، بعد از او دو نواده‌ام حسن و حسين است كه بعد از حسين نُه نفر از صُلب حسين امام هستند، كه نام آنان عبارتند از: علي، بعد از او فرزندش محمد، بعد از او فرزندش جعفر، بعد از او فرزندش فرزندش موسى، بعد از او فرزندش علي، بعد از او فرزندش محمد، بعد از او فرزندش علي، بعد از او فرزندش حسن، بعد از او فرزندش حجت بن الحسن، اين دوازده نفر امامان بعد از من هستند».(2) بر اين اساس مقبوليت مردم درتحقق وكارآمدي حكومت نقش دارد، يعني اگر مردم از ائمه (ع) حمايت نمودند، آنان حكومت تشكيل مي دهند و در غير اين صورت چنين وظيفه اي ندارند. در سيره و گفتار و كلمات خود ائمه (ع) نيز به اين امر اشاره شده است. حضرت امير(ع) مي‏فرمايد: اگر حضور بيعت‏كنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمي‏شد...رشته كار [حكومت] را وا مي‏گذاشتم.(2) هم چنين مي‏فرمايد: لا رأي لمن لا يطاع؛ كسي كه فرمانش پيروي نمي‏شود، رأيي ندارد.(3) در ضمن نبايد فراموش نمود كه ائمه(ع) مقبوليت داشتند و اهل بيت(ع) همواره نه تنها مورد توجه و احترام توده شيعيان بودند، بلكه در نظر اهل سنت نيز داراي جايگاه والا بودند. به عنوان نمونه وقتي امام عسكري(ع) از دنيا رفت، بازارهاي سامرا تعطيل شد.حضور جمعيت فراوان و حزن آنها به گونه اي بود كه آن روز را به قيامت تشبيه كردند.(4) البته موانع وجودداشت كه موجب عدم تشكيل حكومت توسط ائمه مي گرديد، مثلا يكي ازاين موانع حاكمان بودند، يعني رهبران قدرت طلب با نيرنگ وجنايت نمي گذاشتند ائمه بر مسند قدرت قرار گيرند، همچنان كه انبيا نيز با اين مانع روبرو بودند، و اين در حالي است كه ائمه لايقترين افراد براي رهبري بودند. چنانكه علي(ع) خود را لايقترين فرد براي اين امر معرفي كرد. (5) امام حسين(ع) خطاب به وليد بن عتيه، فرماندار مدينه، خاندان پيامبر(ص) را شايسته ترين افراد براي رهبري دانست.(6) يكي ديگراز موانع عدم رشد فكري مردم مي باشد، يعني اينكه مردم از نظر رشد فكري به حدي نرسيده بودند كه امامان را خوب بشناسند و در ايجاد حكومت ياري كنند. مگر اين مردم نبودند كه به جاي اين كه از علي(ع) حمايت كنند، از معاويه حمايت كردند؟! آنان تصور مي كردند كه معاويه زيركتر از علي(ع) است. در چنين فضايي بود كه علي(ع) فرمود:«به خدا قسم! اشتباه مي كنيد. معاويه از من زيركتر و سياستمدار نيست.(7) يكي ديگر ازموانع دنيا گرايي است، يعني برخي به منظور به حكومت رسيدن يا اينكه حكومت امامان را با منافع خود درتضاد مي دانستد نمي گذاشتند ائمه(ع) حكومت تشكيل دهند، چناكه برخي در زمان علي با حكومت امام مخالفت نمودند، زيرا مي دانستند كه امام مانند حكومت هاي قبل عمل نمي كند. برخي از ياران امام علي(ع) پيشنهاد كردند كه براي جذب بعضي به حكومت، به آنان پول بيشتري داده شود. امام فرمود: «من كسي نيستم كه از عدالت منحرف شوم! (8) از من تقاضا نكنيد كه پيروزي و موفقيت در سياست را به قيمت ستمگري و پايمال كردن حق مردم ضعيف به دست آورم.(9) در زمان ظهور امام زمان(ع) موانع تحقق حكومت امام برداشته و شرايط پذيرش حكومت جهاني امام زمان(ع) فراهم مي گردد. بدين معنا كه مردم جهان از وضعيت موجود منزجر و از عمق جان خواهان دگرگوني حكومت ها مي شوند اين آمادگي با گذشت زمان و با به بن‌بست رسيدن بشر در بسياري از مشكلات و يأس انسان از وضع موجود به وجود مي‌آيد.
پي نوشت ها:
1. فيض الاسلام، نهج البلاغه، تهران، چاپ آفتاب خطبه سومٌ، ص43.
2. عبدالواحد تميمى آمدى‏تصنيف غرر الحكم و درر الكلم‏ ،ناشردفتر تبليغات‏، ص483.
3. محمدباقرمجلسي، بحار الانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ه.ق، ج34، ص 64.
4. كلينى، الكافي، دارالكتب الإسلامية تهران، 1365 ه.ش، ج1، ص505.
5. طبرسي، الإحتجاج على أهل اللجاج، ناشر مرتضي، ج‏1، ص 73.
6. بحار الانوار، ج 44، ص325.
7. همان، ج41، ص .15.
8. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 18، ص55.
9. فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص380.

موفق باشید.