با توجه به اینکه خدا در قران از زنده کردن مردگان در روز قیامت سحن میگوید:
1. آیا همه انسانها در یک سن زنده میشوندو همه هم سن هستند؟
2. اگر فرض بر این بگذاریم که چهارمیلیون سال انسان روی کره زمین باشه و بعد قیامت بشه قطعا نفرات اخری قسمتی از بدنشان از نفرات اولیه است. حال چطوری ممکن است خدا همه را با بدن خود زنده کند ولی در حالی که بدن فرد دیگری است.
(مثلا ناخن دستم را میچینم و بیست سال دیگه توی باغچه میوه برداشت میکنه یه نفر و میخوره و میشه جزو بدن او)
با سلام و عرض تبریک سال نو و آرزوي سال پرخیر و برکت برای شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
پاسخ در دو محور بيان مي شود:
الف _ در باره فراز اول سوال بايد گفت: هرچند نمي توان در اين مورد اظهارنظر قطعي كرد. اما از مجموع آيات قرآن و روايات و دلائل عقلي ميتوان استفاده كرد كه افراد در همان سن و وضعيتي كه از دنيا رفتهاند، محشور ميشوند (1)
ب_ در مورد اشتراك بدن انسان ها با هم در ابتدا بايد گفت اگر تأمل كنيم، پاسخ به اين سؤال، به پاسخ به سؤالي ريشهاي تر بر ميگردد كه واقعاً در قيامت و معاد كدام بخش از انسان حاضر ميشود؟ آيا معاد انسان، معاد جسماني است يا روحاني يا جسماني و روحاني؟ در اين خصوص اكثر انديشمندان ديني قائل به معاد جسماني و روحاني هستند؛ اما در تبيين حقيقت معاد جسماني اختلافاتي دارند و به دستههايي تقسيم ميشوند و پيروان هر ديدگاه در اين زمينه به نوعي تلاش كردهاند به شبهه مورد اشاره شما يا همان شبهه آكل و ماكول جواب بدهند.
فلاسفه و برخي متكلمان متأخر معتقدند كه معاد انسان در قيامت، هم جسماني است و هم روحاني؛ اما تصور اينكه بدن انسان در قيامت بايد دقيقاً از اجزاي بدن دنيايي موجود ساخته شود، پندار باطلي است.
هيچ مانعي ندارد كه بدن آخرتي ما، از اجزاي ديگري ساخته شود؛ زيرا ادراك كننده لذت و درد، نفس و روح انسان است؛ بدن، تنها ابزاري براي ادراك نفس ميباشد. بنابراين، فرقي نميكند كه بدن شخص، بدن دنيايي او باشد يا بدن مشابهي ديگر.
شاهد قضيه اين است كه در دنيا هر هفت يا نه سال يك بار اكثر سلولهاي بدن عوض مي شوند؛ اگر لازم باشد همين بدن با اجزاي موجودش در قيامت با انسان باشند، سؤال ميشود كدامين بدن؟ با آنكه يك نفر ممكن است در طول عمر خود، دهها بدن عوض كرده باشد. آياتي نيز كه بر زنده شدن مردگان و ساخته شدن مجدد بدن سخن گفتهاند، تصريح نكرده اند كه حتماً بدن از همين اجزا ساخته خواهد شد؛ بلكه همگي بر اين دلالت دارند كه مانند همين را خداوند ميتواند بار ديگر بسازد، مانند آيه: «أَ وَ لَمْ يرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمًْ؛ (2) آيا نمىدانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده، قادر است مثل آنان را بيافريند (و به زندگى جديد بازشان گرداند)؟»
حقيقت انسان، به روح او است. لازم نيست دقيقاً بدنش از اجزاي موجود در دنيا ساخته شود. در نتيجه، خداوند ميتواند مثل دنيا، بدني براي او بسازد. از سوي ديگر، بدن قيامتي انسان، متناسب با ملكات روحي، اخلاقي و كيفيات رفتاري انسان درست ميشود؛ برخي به صورت حيوانات محشور ميشوند و تنها مؤمنان صورت انساني دارند كه بدن آنان نوراني و بسيار زيباتر از جسم دنيايي است.
از بين رفتن بدنهاي دنيايي يا تبديل شدن بدن اموات گذشته به گياه يا بدن حيوان، و در نتيجه، تبديل شدن همه آن يا بخشي از آن به بدن انسانهاي نسلهاي ديگر، تفاوتي در نتيجه به وجود نخواهد آورد. در هر حال، از آنجا كه روح همه انسانها در برزخ زنده است، در روز قيامت يا در مثل بدنهاي دنيايي آنها محشور ميشود و يا در بدني مشابه آن و متناسب با وضعيت قيامت كه خداوند براي آن روح ايجاد مينمايد. (3)
بر اساس اين ديدگاه، روشن است كه علوم تجربي در اثبات يا ابطال اين ادعا، ورودي ندارند و اين ديدگاه، هرچند پاسخگوي اشكالات مربوطه خواهد بود، اما دليل قطعي بر اثبات خود هم ندارد؛ يعني تنها به عنوان يك فرضيه قابل قبول ميتوان از آن ياد كرد.
در مقابل، عده زيادي از مفسران و متكلمان پيشين معتقدند كه همين جسم دنيايي در قيامت محشور ميشود و خداوند با قدرت خود، همين جسم را بازگردانده و با روح خود متحد ميسازد؛ اما بايد توجه داشت كه در اين بازسازي جسم ضرورتاً نياز به تكرار عيني همه اجزاء قبلي نيست؛ بلكه كافي است كه تنها بخشي از جسم قبل بازگردد تا بتوان گفت اين جسم، همان جسم قبلي است. اين ديدگاه ميتواند به شكلي علمي و تجربي هم مورد تأييد قرار بگيرد. در تفسير نمونه، اين ديدگاه در ضمن چند مقدمه بيان شده است:
1. مىدانيم كه اجزاء بدن انسان، بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مىشود؛ حتى سلولهاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمىشوند، باز از نظر اجزاء عوض مىگردند؛ زيرا از يك طرف تغذيه مىكنند و از سوى ديگر، تحليل مىروند و اين خود، باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است. خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال، تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمىماند.
ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مىگيرند، همه خواص و آثار خود را به سلولهاى نو و تازه مىسپارند. به همين دليل، خصوصيات جسمى انسان، از رنگ و شكل و قيافه گرفته تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند و اين نيست، مگر به دليل انتقال صفات به سلولهاى تازه (دقت كنيد).
بنابراين، آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مىشود، داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويايى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر.
2. درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مىدهد، ولى بايد توجه داشت كه" روح" همراه" جسم" پرورش و تكامل مىيابد، و هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهت با هم شبيه نيستند دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت.
به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمىتواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد. و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد، تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عالىتر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهرهمند شود.
3. هر يك از ذرات بدن انسان، تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد؛ يعنى اگر هر يك از سلولهاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل درآيد، آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده، دارا خواهد بود (دقت كنيد).
مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك سلول نطفه، تمام صفات او را در بر داشت و به تدريج، از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب، تمام سلولهاى بدن انسان به وجود آمدند. بنابراين، هر يك از سلولهاى بدن انسان، شعبهاى از سلول نخستين مىباشد كه اگر همانند او پرورش بيابد، انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.
اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سهگانه فوق، به پاسخ اصل ايراد مىپردازيم:
آيات قرآن صريحاً مىگويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد، روز قيامت به همان بدن باز مىگردد. بنابراين، اگر انسان ديگرى از او تغذيه كرده، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مىگردد؛ تنها چيزى كه در اينجا خواهد بود، اين است كه لابد بدن دوم ناقص مىشود؛ ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمىشود؛ بلكه كوچك مىشود؛ زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از او گرفته شد، به همان نسبت مجموع بدن دوم، لاغر و كوچكتر مىشود؛ مثلاً يك انسان شصت كيلويى، چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده، از دست خواهد داد و تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او
باقى مىماند.
ولى آيا اين موضوع مىتواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلماً نه؛ زيرا اين بدن كوچك، تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بر دارد و به هنگام رستاخيز، همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مىشود، پرورش مىيابد و به صورت انسان كاملى محشور مىگردد. اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز، هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.
آيا اين پرورش هنگام رستاخيز، فورى است يا تدريجى، بر ما روشن نيست؛ اما اينقدر مىدانيم كه هر كدام باشد، هيچ اشكالى توليد نمىكند و در هر دو صورت، مسأله حل شده است. (4)
ميتوان گفت بهترين مؤيد علمي و تجربي براي اين پاسخ، همين پيشرفتهاي بشري در مسأله شبيهسازي سلولي است كه از طريق سلول موجودات زنده، موجودي كاملاً مشابه او و همسان با او را توليد ميكنند. در نتيجه، با فرض وجود تنها يك سلول از جسم قبلي موجودات زنده، ميتوان نظير آنان را به طور كامل بازسازي نمود.
پينوشتها:
1. فيض، تفسير صافي، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات بيروت، 1415ق، ج5، ص275، استاد مكارم شيرازي معاد و جهان پس از مرگ، نشر مطبوعات هدف قم 1378ش، ص338. يس(36)51آيه، حج(22)آيه7.
2. الإسراء (17)، آيه 99.
3. ملاصدرا، شواهد الربوبية، مشهد چهارم، نشر بوستان كتاب، قم 1382 ش، ص 349-35.
4. آيت الله مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، 1374 ش، ج 2، ص 309-311.
موفق باشید.