سلام
25 فروردین امسال یه پسری به خواستگاری من اومد.قرار شد مدتی باهم رفت و امد داشته باشیم و بیرون بریم بعدش جواب بدم.چند بار با هم بیرون رفتیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم (سه ماه)من متوجه شدم میتونم باهاش ازدواج کنم.تا اینکه قرار شد برای صحبت راجب مهریه و... به خونه ما بیان. دو شب پیشش یه اتفاقی افتاد و این آقا با من قهر کرد و گفت میخواد این رابطه ادامه پیدا نکنه و من هم قبول کردم و خداحافظی کردیم.ولی از اونجاییکه اتفاقی که افتاده بود بسیار ساده بود و من میدونستم برمیپرده به پدر و مادرم نگفتم.تا اینکه شب قبل از روزی که قرار بود بیان ایشون به من زنگ زد و معذرتخواهی کرد و گفت که قرار فردا رو بهم نزنیم.من از این رفتار احساس ناامنی کردم و پیش خودم گفتم ایشون چقدر راحت رابطه رو قطع میکنن و دوباره برمی گردن.بنابراین به بابام گفتم که فعلا قضیه رو به صورت صد در صد تمو نکنه.البته مشکل رو کامل بهش نگفتم.
فردا اونا اومدن و بابام هی حرفای حاشیه ای زد که زمان بگذره.رفت شام خرید که کلی هم طولش داد و بالاخره اونا رفتن.
فردای اونروز اون آقا "از این به بعد برای راحتی به ایشون میگم "ط"" به بابام زنگ زد و بسیار عصبی با بابام صحبت کرد.بابام هم بهم گفت که ط خیلی عصبیه ولی من میدونستم که ط بخاطر دیشب عصبانی شده و کلا عصبی نیست. از اونروز رابطه پدرم و ط هرروز بد و بدتر شد.
اونا دوباره به خونه ما اومدن ولی بابام مهریه و شرایط بسیار سنگینی (البته دقیقا مینگین مهریه عروس و دختر خانواده ط) براشون تعیین کرد. یکی از بندهای اون برگه هم این بود که خانواده داماد تلویزیون و یخچال و یک تخته فرش بخرن.اونا هم پذیرفتن و پای برگه رو امضا کردن و قرار شد پس فرداش بریم آزمایش و ادامه کارها.
وقتی اونا رفتن بابام زنگ زد به اینور و اونور و دنبال تالار گشت تا برامون نامزدی بگیره.همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه دو روز بعد مادرش بهم زنگ زد و خیلی ناراحت بهم گفت که من به مادرت زنگ زدم و اون یه سری حرف زده.من دو روز تحقیق کردم و فهمیدم مادر ط داره دروغ میگه و مادر من هرگز اون حرفا رو نزده بود.(کاملا این موضوع به اثبات شد) چند روز بعد همین داستان رو راجب بابام اجرا کرد که من(با اینکه میدونستم بابام دروغ نمیگه و ایشون کاملا به راستگویی در خانواده و فامیل معروف هستن و من تابحال ازشون دروغ نشنیدم)ولی برای اطمینان در مورد اون قضیه هم تحقیق کردم و فهمیدم باز هم خانواده ط دروغ میگن.
چند روز بعد مادر ط بهم زنگ زد و گفت امضایی که پای اون برگه کردم جعلی بوده و اون امضای من نیست و ما اون شرایط رو قبول نمیکنیم.ط هم به شدت تحت تاثیر مادرشه و دائما رفتارش عوض میشه.
بابای من هم از شرایطش پایین نمیاد و دائما به من میگه که اینها خانواده قابل اعتمادی نیستند و بهشون نه بگو و دیگه جوابشون رو نده.
ولی من ط رو دوست دارم و ایشون هم همینطور.این ماجرا تا امروز که 26 اسفنده ادامه داره و ما دیگه نمیدونیم چیکار کنیم.تو رو خدا کمکمون کنید.
دنیا و آخرتمون در خطره.شیطون فکرای بسیار ناجوری به سرمون میندازه.
(من 26 سالمه و ط 30 سالشه)

با سلام و عرض تبریک سال نو و آرزوي سال پرخیر و برکت برای شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

همان طور كه مي دانيد آمار طلاق در كشور ما بسيار بالاست و اين امر مي طلبد كه ما با دورانديشي و همه جانبه نگري بيشتري به قضايا بنگريم. دوست داشتن يك جنس مخالف آن قدر عادي است كه به هيچ وجه نمي توان آن را دست مايه يك عمر زندگي قرار داد. اگر شما سري به دادگاه هاي خانواده بزنيد تقريباً قريب به اتفاق آنان از همان ابتدا از طرف مقابلشان متنفر نبوده اند، بلكه بسيار عاشق سينه چاك هم بوده اند. با اين وصف چاره اي جز طلاق فراروي خود نمي بينند. اگر فكرهاي بسيار ناجور به ذهنتان مي آيد بيش از هر چيزي به واكاوي و تحليل آن ها بپردازيد. چه بسا وجود همين فكرها ملاكمندي ازدواج شما را زير سؤال ببرد. مثلاً يكي از مهم ترين و سرنوشت ساز ترين ملاك هاي انتخاب همسر، ملاك سلامت رواني نسبي زوجين است. اگر كسي قدرت كنترل احساسات و اميالش را نداشته باشد بي شك ازاين ملاك بي بهره است و بايد در اين انتخاب همسر تجديد نظر كرد. خويشتنداري يكي از مولفه هاي مهم هوش هيجاني است و هوش هيجاني درصد بالايي از موفقيت ازدواج را رقم مي زند. زندگي اي كه با غليان احساسات و عواطف ناپخته آغاز گردد به احتمال زياد با غليان احساسات و عواطف به ناكامي مي گرايد. زندگي بسيار جدي است و هيچ كس نمي تواند با قواعد بعضاً غيرقابل تغيير آن برخورد شوخي وار نمايد. در بسياري موارد امر منحصر در دو چيز است و چيز سومي در كار نيست. يا خداي ناكرده والدين شما دروغ مي گويند كه در اين صورت ازدواج ايشان با شما بسيار پر مخاطره است، چرا كه دير يا زود اصطكاك ها و تنش هاي بنيان برافكن در زندگي زناشويي تان رخ مي نماياند يا اين كه بر عكس. كه در اين صورت ازدواج شما با ايشان برخلاف ظاهر دل انگيزش بسيار اضطراب انگيز است. زندگي موفق از پي همين احتياط هاي متعادل (و نه افراطي و وسواس گونه ) شكل مي گيرد و بدون رعايت برخي جوانب امر، موفقيت هر زندگي در هاله اي از ابهام قرار دارد.
تجربه باليني چندين ساله بنده به عنوان روان شناس نشان مي دهد كه ريسك اين چنين ازدواج هايي بسيار بالاست و به هيچ وجه نبايد با اتكا به علاقه يا عشق، چشم بر همه حقائق تلخ زندگي بست. البته مشكل فقط از ناحيه اين پسر يا خانواده اش نيست، بلكه خود شما خواهر گرامي نيز مصون از برخي مسائل نيستيد.
ما تقريباً هم نظر پدر محترم شما مي باشيم و اين خانواده با اين شرايط را زياد قابل اعتماد نمي دانيم. ناگفته پيداست كه هر پسر و دختري بسياري از ويژگي هاي منفي يا مرضي اش را از پدر يا مادرش (يا هر دو) به ارث مي برد و وقتي شاهد امري مرضي در يكي از والدين بوديم بايد وجود احتمالي آن را در فرزندشان پيش بيني نماييم. عشق يكي از بدترين بر هم زننده هاي ملاكمندي در ازدواج است چرا كه باعث مي گردد ما با يك فيلتر ذهني آسيب زا به توجيه برخي معايب آشكار در طرف مقابلمان بپردازيم.
نظر مثبت يا منفي ما به عنوان يك مشاور كتبي، ارزش چنداني براي شما ندارد. مهم اين است كه يك مشاور حضوري‌ (مثلاً مشاور خانواده يا روان شناسي باليني) ملاكمندي ازدواج شما را تأييد كند.