با سلام و خسته نباشيد
در سال 1379 با پسري كه 5 سال از من كوچكتر بود در دانشگاه آشنا شدم و او درخواست دوستي كرد من به فرض اينكه كه اين دوستي ختم به ازدواج مي شود قبول كردم از خصوصيات او اهل نماز و روزه ،مهربان ،خسيس ،خشن و بداخلاق، زورگو،اهل شوخي در حد زياد، مسخره كردن،شعر مي گفت
او از اين دوستي فقط تجربه مي خواست،قصد ازدواج نداشت هر وقت حرف ازدواج مي زدم مسخره مي كرد خلاصه دردها وضعفهايم وعلاقه شديدمن را فهميد از فرصت ها استفاده كردهر روز يك قدم به من نزديكتر مي شد . از نفهمي و سادگيم او هر كار مي خواست من برايش انجام مي دادم كه اعتماد و رضايت او جلب كنم.
بعد از 4 سال دوستي ديگه دوست نداشت منو ببينه خيلي راحت گفت برو دنبال زندگيت، اما من نمي تونستم هم علاقه شديدي پيدا كرده بودم(عاشق شدم) و هم عذاب وجدان داشتم. باز موضوع ازدواج با او مطرح كردم. اين بار تسليم شد به 10 شرط سفت و سخت كه اولين شرطشم هر وقت خواست ازدواج مي كند اين شرايط توي كاغذي نوشت به من داد بعد از چندماه همراه خانواده براي خواستگاري به منزلمان آمدن، پدر و مادرم و برادرم مخالفت كردن اما من اصرار داشتم كه اين ازدواج صورت بگيرد . علت مخالفت مادرم1-آنها هم زبان ما نيستند 2-پسر شغلي نداردو هنوز دانشجو3-خانه شان اينجا نيست 4-خانواده گستاخ و بي پروايي و خيلي راحت هستند5-خسيس هستند6-سن پسر كمتر از دختر7-سرمايه اي ندارد بعد از گرفتن جواب مثبت آزمايش به عقد هم درآمديم و بعد از چند ماه بگو مگوهاي ما شروع شد: 1-ايراد گرفتن از طرز تفكر و اداب و رفتار خانواده ام2-زورگويي(اولين چيزي كه ازم به زور گرفت موبايلم بود)3-پرخاشگري بي مورد4-سرهرجر و بحثي اسم طلاق مي آوردو... با اينهمه مشكلات بعد از 2 سال عقد رفتم سرخونه زندگيمان من هم كار مي كردم و هم درس مي خواندم و خرج خانه با من بود او فقط درس مي خواند بعد از كارشناسي ، كارشناسي ارشد تهران قبول شد از طرف دانشگاه محل خودشان هيئت علمي شد ولي براي تدريس نمي رفت بعد از دفاع ارشد براي دكتري خودش آماده كرد بماند چقدر سرپايان نامه اش سرم داد و بيداد مي كرد و كتكم مي زد. دكتري ايران قبول نشد منم كارشناسيم گرفتم و صاحب فرزند دختر شدم براي دكتري انگلستان اقدام كرد دوره زبان را گذراند قبولم نشد بعد از 2 سال دوندگي ويزاي انگلستان درست شد.با مخالفتهاي من جلوي رفتنش نگرفت از بچه و من گذشت و بره دنبال تحصيل. بعد از يك سال ارتباط انگلستان و ايران قطع شد و دانشگاه آكسفورد تعطيل شد و چون سرمايه نداشت مجبور بود با تمامي سختيهايي كه كشيده به ايران برگشت او بيشتر از قبل مذهبي تر شده بود بيشتر وقتها روزه ميگيره و نماز شب مي خواند اما هنوز من و بچه اش سر سفره او نشستيم . دانشگاه مي ره تدريس مي كنه اما فعلن حقوقي بهش تعلق نگرفته است . اگر حقوقي برقراربشه وام هاش و بدهيهايش اينقدر زياد كه حالا حالاها ما روزي اون نمي تونيم ببينم.
يارانه ها همه به سرپرست خانواده ريخته مي شه
من تا كي بايد مثل يك مرد باشم و خرج خانه و خرج بچه و خرج... بدهم؟
چرا لطف مكرر مي شه حق مسلم ؟
چرا بايد هم بيرون كار كنم هم توي خونه غذام به موقع آماده باشد لباسها شسته و اتو شده باشه خونه مرتب باشد؟ آيا روزي منم به موقع مي رسه؟
چرا مي گن شما زن ها ملك مايد و حقوقتان مال ماست؟
چرا زنهايي كه بيرون كار مي كنند مردها خرجي بهشون نمي دن ارزشي براشون قائل نمي شن ولي زنهاي خانه دارهستند مردهاشون روي سرشون مي گذارن؟ اگر مردهامون سنت قديم دوست دارند چرا دوست دارن زن كارمند بگيرن ؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
ضرب المثل يا تعبير بسيار زيبايي در نامه شما بود، مبني بر اين كه «چرا لطف مكرر ميشه حق مسلم؟» باور نماييد اين تنها ضرب المثل ساري و جاري در زندگي شما نيست و ضرب المثل هايي مثل «خود كرده را تدبير نيست» نيز وجود دارد. البته ما اين جا خداي ناكرده قصد محاكمه يا مواخذه شما را نداريم، چرا كه به اندازه كافي خودمان مستحق مواخذه هستيم. ما از شرايط شما در همان روزهاي اول آشنايي با اين آقا اطلاعي نداريم و نمي دانيم شما بر چه اساسي به پيشنهاد دوستي يك پسر (با همه خصوصيات مثبت و منفي اش) جواب مثبت داده ايد. از بدو خلقت آدم (ع) تا به امروز، اين ندا و گفته خداوند يعني حرمت رابطه خارج از چارچوب با جنس مخالف در گوش ما انسان ها طنين انداز است. همه ما نيك مي دانيم رابطه با جنس مخالف سرانجامي ندارد و ما دير يا زود از كرده خود پشيمان مي گرديم. از روز روشن تر است كه نمي توان بدون جلب رضايت خداوند به كسب رضايت خلق خدا پرداخت و به اصطلاح به رضامندي زناشويي بي توجه به رضاي خداوند دست يافت. وقتي بر خلاف رضايت خداوند عمل كرديم نتيجه همين آشفته بازار مي گردد. اگر كسي از شما بپرسد كه آيه اي مبني بر لزوم ازدواج شما با اين پسر غيرخويشتندار نازل شده بود شما چه خواهيد گفت؟ آيا شما چاره اي جز جواب مثبت به پيشنهاد دوستي ايشان نداشتيد؟ قطعاً شما مثل همه انسان ها ديگر در آن زمان در معرض يك آزمايش بزرگ الهي بوديد كه اگر از اين آزمايش سر بلند بيرون مي آمديد، مسلماً امروز شرايط به مراتب بهتري را تجربه مي كرديد. دنيا دار بلا و ابتلا و آزمايش است و ما هر لحظه و هر آن، در معرض يك آزمايش بزرگ يا كوچك الهي هستيم. اتفاقً شيريني زندگي دنيا به همين سربلندي ها يا شكست ها در اين آزمايشات است. البته ما به عنوان روانشناس قصد روضه خواندن براي شما نداريم، چرا كه همان طور كه گفتيم ما هم در بسياري از اين آزمايش ها سربلند بيرون نيامده ايم و يكي بايد خود ما را به خاطر اين به اصطلاح «ندانم كاري ها» نصيحت و موعظه كند. در شرايط فعلي بهتر است كه پيامدهاي كار خود را بپذيريد و همه آنها را به گردن همسرتان نيندازيد. هر چند ايشان با اين كارش بسيار در حق شما جفا كرده است، ولي اين جفا مي توانست با يك خويشتنداري و خودكنترلي ساده شما در همان لحظات اوليه به صفر برسد. اين كه مردان چرا اينجورند و چرا اين گونه فكر مي كنند، زياد دخلي به زندگي فعلي شما ندارد، چرا كه مردان مثل زنان خيلي فكر ها مي كنند و ما نمي توانيم ذهن خود را بي جهت درگير افكار ناكارآمد يا كارآمد ديگر انسان ها نماييم. بهتر است در شرايط فعلي بر زندگي خود متمركز گرديد و با تمام توان خود بكوشيد شرايط را به نحو بهتري مديريت نماييد. سازگاري استراتژيك با مشكلاتي كه به نحوي حل ناپذير به نظر مي رسند بهترين و كارآمدترين شيوه زندگي مي باشد. بهتر است كه تمركز خود را به طور كامل يا نيمه كامل از مسائل مرتبط با مشكلات شوهرتان برداريد و به صورت صد درصدي بر روي خودتان و فرزندتان ببريد. همان طور كه مي دانيد عشق (از جمله عشق شما به اين پسر در ان زمان) در بسياري موارد ريشه در سه اختلال عمده روانپزشكي يعني اضطراب، وسواس فكري و افسردگي دارد و احتمالاً شما از هيچ كدام از اين سه بي نصيب نيستيد. وجود اين سه ناهنجاري روحي احتمالي در شما ريشه همه مشكلات فعلي شما مي باشد. به گونه اي كه اگر اين سه به نوعي از طريق روان درماني و يا دارو درماني درمان مي پذيرفت يا پذيرد، شما مشكل چنداني با زندگي زناشويي خود نخواهيد داشت. وابستگي عاطفي به مثابه يك اعتياد رواني است كه فرصت استقلال نسبي عاطفي و به تبع آن فرصت تنفس ذهني را از شما مي گيرد. درگيري و اشتغال ذهني شما، بيش از آن كه به نوسانات خلقي و رفتاري شوهرتان ربط داشته باشد به وسواس فكري احتمالي تان ربط دارد و با درمان تخصصي آن شما تا حد زيادي از فكر كردن مداوم به مسائل شوهرتان خلاصي خواهيد يافت. اضطراب بالا انسان را كلافه مي كند و همواره انسان را در تب وتاب دلشوره هاي متعدد زندگي مياندازد. عزت نفس و خود ارزشمندي با افسردگي بسيار در ارتباط است چه بسا با بهبود عزت نفس در شما، زياد احساس خلأ عاطفي نكنيد و شوهرتان تا اين حد در كانون توجه شما قرار نگيرد. اگر من جاي شما بودم فارغ از اين كه شوهرم آيا اصلاح خواهد شد يا نه؛ به اصلاح خودم و ناهنجاري هاي روحي رواني احتمالي خودم مي پرداختم. اين مهم فقط از طريق روان درماني و دارودرماني ميسر است و با ده ها سال خوددرماني درمان نخواهد پذيرفت.
موفق باشید.