با سلام
بنده حدود دو سال است که به یکی از همکلاسی هایم علاقه مند شده ام،بعد از در جریان گذاشتن خانواده ام،از طرق مختلف(غیر مستقیم) در مورد ایشان تحقیق نمودم،و بعد از تحقیق(حدود شش ماه قبل) متوجه شدیم که پدر ایشان اعتیاد دارد،و تا آن زمان بنده با آن خانم صحبتی نکرده بودم...و با مخالفت شدید خانواده بنده این جریان تمام شده بود.
تا اینکه بعد از یک اتفاقی در دانشگاه بنده و آن خانم با هم صحبت کردیم!و بعد از جلسه گفتگو متوجه شدم که ایشان هم بسیار به من علاقه مند است...و قرار شد که ما این مشکل را از میان برداریم تا خانواده راضی شوند.حدود چهار ماهی است که بنده با ایشان در ارتباط بودم و برای حل مشکلاتی که در راه ازدواجمان بود تلاش کردیم تا اینکه حدود سه هفته ای است که کار ترک اعتیاد پدر ایشان شروع شده است و با صحبت های پزشک معالج ایشان به زودی هیچ آثاری از اعتیاد در زندگی شان نخواهد ماند.
ولی با اینکه الآن این مشکل در حال حل شدن می باشد و بنده به ایشان دلبسته شده ام،در تمام احساسات و معیارهایی که قبلا برای انتخاب ایشان داشته ام از جمله اعتقادات،پاکی و نجابت،نزدیکی افکار و اهدافی که برای زندگی و عبودیت خداوند داشته ایم،شک کرده ام!حتی به علاقه ی خودم به ایشان هم شک کرده ام. با اینکه از سد مشکلات بسیاری گذشتیم تا به اینجا رسیدیم الآن حتی به آن محبتی که مرا وادار به بسیاری کارهای مختلف کرده بود تا اینکه مشکل میان راهمان را حل نماییم شک کرده ام(و حتی آن محبت اولیه را در دلم حس نمی کنم!!) ولی با این حال بنده مادرم را راضی کردم که قدمی جلو بگذاریم و برای خواستگاری برویم...ولی خودم سرشار از شک ام!واقعا گیج شده ام!با آن همه دلبستگی ای که آن خانم در طول این مدت به من پیدا کرده واقعا نمیدانم چه باید بکنم؟؟
نمیدانم آیا ما با هم خوشبخت خواهیم بود یا نه!؟/در ضمن عرض کنم که بنده تمام معیارهای اخلاقی و عقیدتی،ظاهری و باطنی ایشان را بررسی نموده ام و فکر میکنم کفو خودم را یافته ام!/
ولی نمیدانم این حس شک و تردید که گاهی هم به اطمینانی به قطع رابطه منجر میشود،از کجا به دلم آمده!؟ و آیا شک و تردید صحیح است یا خیر!
لطفا هرچه زودتر بنده را راهنمایی فرمایید
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
تشخيص دقيق مشكل شما بدون مصاحبه باليني دشوار است و نمي توان به صرف چند خط نامه شما به گمانه زني در زمينه علت مشكلتان پرداخت. اين احتمال وجود دارد كه شك و ترديد شما از جنس افكار وسواسي باشد. افكار وسواسي ريشه در اضطراب بالاي فرد دارد و با هر بالا آمدن سطح اضطرابي، اين افكار ترديد آميز به ذهن وارد مي شوند. اگر در گذشته نيز از اين شك و ترديدها بي بهره نبوده ايد يا آن كه رگه هايي از وسواس فكري و عملي در خود مشاهده مي كنيد، بدانيد كه شك و ترديد فعلي شما ربطي به شرايط اين دختر ندارد و هر چه هست در درون شماست.
در برخي موارد علائق ما به ديگران نيز منشأ وسواسي دارد. يعني وسواس فكري باعث تعلق خاطر ما به جنس مخالف مي گردد. عشق هم در برخي موارد چيزي جز يك فكر يا رفتار وسواسي نيست. مكانيزم اين نوع خاطرخواهي وسواس گونه به اين شرح است كه وقتي ما مضطربيم، اضطراب ما باعث مي گردد تا ناخودآگاه به دنبال يك آرامشگر دروني يا بيروني باشيم. در بيشتر موارد، ما اين آرامشگر را در ميان جنس مخالف مي يابيم. يعني اگر چشمان ما رها و بي حريم باشد و به جنس مخالف نظر بيفكنيم، بسيار احتمال دارد كه اولين جنس مخالفي كه به ما آرامش دهد، تصويرش در ذهن ما جاگير شود و بعد از مدتي پيوند شرطي بين اضطراب و تصوير يا صداي وي در ذهن ما ايجاد شود. يعني به محض اين كه ما احساس اضطراب در خود مي كنيم ناخودآگاه شاهد حضور تصوير آن جنس مخالف در ذهن خود مي شويم و بعد از مدتي به عشق او گرفتار مي آييم. در بسياري موارد ما شاهديم كه عشق آتشين به خاطر ماهيت وسواسي اش به يكباره به يخ زدگي عاطفي يا سردي عاطفي مي انجامد. مثلاً بسيار پيش مي آيد كه ما با هزار شور و شوق چيزي را خريداري مي كنيم؛ ولي بعد از مدتي كوچكترين علاقه اي به ديدن آن نداريم، حتي از آن متنفر و منزجر مي گرديم. رگه هايي از كمال گرايي منفي (كه يكي از ويژ گي هاي افراد مبتلا به وسواس فكري است) در نامه شما مشهود است. واژه كمال گرايي منفي را مي توانيد در اينترنت جستجو كنيد و بيشتر با آن آشنا گرديد. اگر نيم نگاهي به نامه خود بيندازد اهداف و افكار كمال گرايانه بسياري در آن يافت مي شود اهدافي كه ماهيتي طبيعي ندارند و رنگ و بوي غيرطبيعي مي دهند.
فرد كمال گرا مي كوشد كه بهترين و بي عيب ترين انتخاب را داشته باشد تا هيچ كس نتواند به انتخاب او ايراد بگيرد. اضطراب فرد به خاطر ترس از عدم تأييد ديگران بدين نحو افزايش مي يابد. در برخي موارد ميل به داشتن يك چيز يا وصال يك فرد تا زمان پيش از وصال به ما انگيزه و انرژي مي بخشد ولي بعد از اين كه ما آن چيز يا آن كس را در چنگ خود ديديم، به ناگاه انگيزه خود را تحليل رفته يا پايان يافته مي بينيم. گويا ديگر معناي زندگي خاصي در آن چيز يا فرد نمي يابيم و نسبت به ادامه و همراهي آن چيز يا آن كس مردد مي گرديم. در هر صورت همان طور كه در پيش گذشت نمي توان به اتكاي چند فراز نامه شما به گمانه زني پرداخت و اين حتمال وجود دارد كه همه صحبت هاي بالا هيچ ربطي به مشكل شما نداشته باشد. بهتر اين است به جاي حل يك تنه ماجرا در اسرع وقت به روان شناس باليني كارآشنا مراجعه نماييد. روانشناس باليني مي تواند ضمن چكاب روحي رواني شما به توصيه هاي كاربردي در زمينه اين مشكل بپردازد.
اين را بدانيد كه مشكل شما اختصاصي به اين دختر يا آن دختر ندارد و شما با هر كسي ازدواج مي كرديد بعد از مدتي اين سردي عاطفي را تجربه مي كرديد كما اين كه احياناً در ساير انتخاب هاي خود در زمينه هاي ديگر، مشابه اين احساس را تجربه كرده ايد. سعي كنيد باقي ماجرا را با يك مشاور حضوري در پي گيرد، چرا كه مشاوره نوشتاري يا تلفني تأثير چنداني بر حل مشكل شما ندارد.
موفق باشید.