با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
«نفاق» به معناي دو رويي و دو زباني است و فرد منافق كسي است كه در ظاهر چيزي را نشان مي دهد و اعلان مي كند كه در درون و باطن آنرا قبول و اعتقاد ندارد. مهمترين ويژگي انسان دو چهره و منافق كه در قرآن هم به آن اشاره شده است اين است كه در بين هر گروهي كه قرار مي گيرد مطابق نظر آنان حرف مي زند و عقيده خود را ظاهر مي كند. خداوند مي فرمايد: «وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»(1)؛ و هنگامى كه افراد باايمان را ملاقات مى‏كنند، و مى‏گويند ما ايمان آورده‏ايم (ولى) هنگامى كه با شيطان هاى خود خلوت مى‏كنند، مى‏گويند ما با شمائيم ما فقط (آنها را) مسخره مى‏كنيم.
و نيز چيزي را به زبان مي گويند كه در دل باور ندارند:«يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ»(2)؛ به زبان خود چيزى مى‏گويند كه در دلهايشان نيست و خداوند از آنچه كتمان مى‏كنند، آگاهتر است.
اما «تقيه» يك عملي است كه در مذهب شيعه است و امامان معصوم(ع) براي حفظ جان پيروان و شيعيان خود به آنها فرموده اند در مواقعي كه جانشان در خطر است مي توانند تقيه كنند يعني به زبانشان چيزي را بگويند كه اعتقاد ندارند يا عملي را بر خلاف دستور دين انجام دهند. در قرآن هم آيه اي است كه آن را دليل بر جواز تقيه دانسته اند: «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ...»(3)؛ كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند بجز آنها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است.
بعضى از مفسران در شان نزول اين آيه چنين نقل كرده‏اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.
آنها" عمار" و پدرش" ياسر" و مادرش" سميه"و" صهيب" و" بلال" و" خباب" بودند، پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى‏خواستند به زبان آورد.
اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده، پيامبر ص فرمود: چنين نيست (من عمار را به خوبى مى‏شناسم) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است. چيزى نگذشت كه عمار گريه‏كنان به خدمت رسول خدا (ص) آمد، پيامبر (ص) فرمود: مگر چه شده است؟
عرض كرد اى پيامبر بسيار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر (ص) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى‏فرمود و مى‏گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى‏خواهند بگو و جان خود را از خطر رهايى بخش.(4)
«اكراه و اضطرار» هم براي حفظ جان مسلمانان و انسان ها قرار داده شده است يعني اگر مسلماني را مجبور به خوردن شراب كردند و گفتند اگر نخوري تو را مي كشيم، اسلام اجازه داده است براي حفظ جانش بخورد هر چند در باطن اعتقاد به حرمت آن دارد و دلش نمي خواهد بخورد. يا اگر كسي در بياباني گرفتار شد و غذايي براي خوردن پيدا نكرد، به اندازه اي كه اگر چيزي نخورد مي ميرد، مي تواند از مردار يا حيوان حرام گوشت به اندازه رفع نياز و حفظ جانش بخورد: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»(5)؛ خداوند، تنها (گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را نام غيرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام كرده است. (ولى) آن كس كه مجبور شود، در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست (و مى‏تواند براى حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد) خداوند بخشنده و مهربان است.
بر اين اساس از توضيحات فوق به دست مي آيد كه «نفاق و تقيه و اكراه و اضطرار» در اين وجه مشتركند كه در همه اينها انسان بر خلاف ميل باطني و اعتقاد قلبي اش، كاري را انجام مي دهد، ولي «نفاق» به اختيار انسان شكل مي گيرد و فرد منافق عمدا و براي رسيدن به منافع مادي و دنيايي دست به نفاق و دو چهره بودن مي زند گاهي مواقع باعث ضربه زدن به ديگران است و به همين خاطر بدترين عذاب را در آخرت مي بيند، اما در تقيه يا اكراه و اضطرار، انسان به اختيار خودش نيست كه خلاف اعتقاد و باطنش حرفي را مي زند، بلكه او را مجبور و وادار به انجام آن كار كرده اند كه اگر نكند براي حفظ جانش خطر دارد، كه در بعضي موارد خداوند و پيشوايان دين اجازه داده اند كه انسان مومن، در ظاهر خلاف ايمان و اعتقادش عمل كند.
تقيه كاملا مورد تاييد عقل و عقلاست ، تمام عقلا قبول دارند كه اگر انسان بين اهم و مهم قرار گرفت بايد مهم را فداي اهم كند فرض كنيد اگر كسي تقيه نكند جانش در خطر باشد. آيا خلاف واقع گفتن براي حفظ جان مذموم است.
پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه14.
2. آل عمران(3)آيه167.
3. نحل(16)آيه106.
4. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج‏11، ص 418.
5. بقره(2)آيه173.
موفق باشید.