با سلام
دیگه از اسلام و قرآن خسته شده ام
می دانم مقداری از این خستگی به خاطر ذغل کاری سیاستمداران کشورمان است اما همه اش مربوط به آنها نیست
احساس می کنم امروز قرآن راهگشای ما نیست و ما باید از عقل و فکر خودمان بهره ببریم
اما پس از 30 سال مسلمانی کردن ساده نیست زیر پا گذاشتن تمام اعتقادات .
لطفا مرا راهنمایی کرده و از این همه افکار مشوش خلاصم کنید:
چرا خدا انسانها را بدون پیامبر راهنمایی نکرد ، در صورتی که او قادر مطلق است ؟
چرا پیامبر و پس از او به زور شمشیر و جزیه مردم را مسلمان کردند ؟
آیا دستورات قرآن برای هدایت امروز مردمان کافی است ؟
چرا امروز حتی پیروان اسلام و قرآن و دعوت کنندگان به این آیین خود نمی توانند از این دستورات پیروی کنند و چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟
چرا امثال آیه ا.. قاضی و آیه ا.. کشمیری ، آیه ا..بهجت و ... دیگر نیستند و کمیاب شده اند ؟ آیا کارایی اسلام و قرآن کم شده است یا مردم از دین و قرآن فاصله گرفته اند؟ و علت این فاصله ذات اسلام است یا عملکرد مسلمانان ؟ اگر عملکرد مسلمانان چرا مردم سکوت کرده و شاهد این فروپاشی و تنزل اسلام اند؟
و هزاران سوال دیگر که شدیدا بنده حقیر را در بلاتکلیفی نگه داشته و پاسخی برایشان ندارم .
لطفا در صورت امکان بنده را با نوضیحات خویش یا معرفی شخصیتی جهت پاسخ دهی یا کتابهایی جهت مطالعه راهنمایی بفرمائید .
با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
پرسشگر محترم
بدون دليل و برهان قرآن را راهگشا ندانستن، حيله شيطان است براي بريدن شما از دين و حق. اگر دليل بر راهگشا نبودن داريد و اگر معرفت يا حكمي را امروز ناپسند مي يابيد، مطرح كنيد تا جواب دهيم و خلاصه با برهان قرآن را قبول كنيد يا كنار بزنيد.
اما سؤال هاي شما:
1. خداوند همه انسان ها را با فطرت توحيدي و عقل كه نور و رسول باطني است، هدايت كرده است و در باطن وجود هر كس با او سخن گفته و راه را از چاه به او نمايانده است و همين عقل و فطرت حكم مي كنند كه براي رسيدن به قله بايد دست در دست پيامبران نهيم.
اما چرا بر همه انسان ها وحي نشده و خدا دين را به همه وحي نكرده است، بدان جهت است كه براي دريافت وحي و متصل شدن به مقام قرب ربوبي بايد صالح و پاك شد و صلاحيت دريافت نور وحي را پيدا كرد و غالب انسان ها از اين صلاحيت بي بهره اند و خداوند براي اين كه محروم نشوند برگزيدگاني كه چنين صلاحيتي دارند و به چنين قربي رسيده اند به نبوت مبعوث مي كند و پيام خود را از طريق آنان به مردم مي رساند.(1)
پس مراحل اول هدايت كه فطري و عقلي است عمومي مي باشد و مراحل بعد كه هدايت وحياني است عمومي نيست چون غالب انسان ها صلاحيت دريافت وحي را ندارند و اين ضعف قدرت خدا نيست. بلكه نقص و ضعف خلايق است و خداوند هم بنا ندارد بدون خواست و حركت و مجاهده آنان را به اوج برساند.
2. خداوند به هيچ پيامبري اجازه نداده به زور مردم را مسلمان كند و پيامبر اسلام براي واداشتن مردم به اسلام جنگ نكرده اند. تمام جنگ هاي اسلام دفاعي و براي دفع هجوم مشركان و كافران يا براي رفع ظلم از مظلومان ستمديده و جنگ هجومي است و براي تحميل دين اصلا مشروع نيست. اگر يك نمونه از آيات قرآن سراغ داشتيد كه چنين اجازه اي داده به ما هم اطلاع دهيد.
پرسشگر محترم از ابتداي ظهور اسلام تا به امروز مخالفان اسلام بويژه يهود و مسيحيان سعي داشته اند اسلام را دين شمشير و زور بنامند و معرفي كنند و به آيات جهاد مثال آورده اند. خوشبختانه هم قرآن و هم تاريخ اسلام و هم عاقلان اين برچسب ناچسب را انكار مي كند.
عاقلان مي گويند هر كس منطق و برهان و استدلال براي حرف و دعوتش داشته باشد و دعوتش مطابق با فطرت و خواست طبيعي انسان ها باشد، لزومي نمي بيند براي ترويج دعوتش به زور و شمشير و تحميل و سركوب متوسل شود و توسل به زور و سرنيزه و تحميل روش كساني است كه دعوتشان مطابق مباني فطري و استدلالي نيست و براي انسان ها جاذبه اي ندارد.
اسلام ديني است مبتني بر برهان و منطق و استدلال عقلي و مطابق با خواست طبيعي انسان ها و منادي آزادي و مساوات و كرامت انساني مي باشد و اين مفاهيم آن قدر جاذبه دارد كه براي دعوت به آنها نه تنها شمشير لازم نيست بلكه مخالفان براي جلوگيري از اقبال عموم به اين دين، به شمشير متوسل مي شوند.
اين نمرود و فرعون و مشركان قريش هستند كه وقتي اقبال عمومي مردم به ابراهيم و موسي و پيامبر اسلام را مي بينند براي جلوگيري از اين اقبال عمومي به شمشير و سرنيزه و سركوب متوسل مي شوند. ابراهيم و موسي و محمد صلوات الله عليهم اجمعين با دست خالي و مجهز به برهان و كتاب و كلام و منطق به دعوت مردم بر مي خيزند و عموم مردم به سرعت جذب دعوت منطقي، برهاني و فطري آنان مي شوند و مستكبران احساس خطر مي كنند و براي جلوگيري از فراگيري اين دعوت نجاتبخش از يوغ بندگي مستكبران و ظالمان، دست به شمشير مي برند و با چماق و سرنيزه بر سر مظلومان حق طلب مي زنند تا آنان را از اجابت دعوت حيات بخش پيامبران منصرف كنند و اينجاست كه پيامبران به مظلومان مؤمن اذن دفاع مي دهند.
اولين آيه اي كه در باب جهاد نازل شده، آيه زير است كه بعد از ساليان مظلوميت و مقهوريت در مكه و در ابتداي هجرت به مدينه و براي دفع هجوم مشركان نازل شده است:
اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير(2)
به كساني كه مظلومانه مورد قتل و ستم قرار گرفتند، اجازه دفاع داده شد و خدا بر ياري آنان توانا است.
مسلمانان در مكه مورد سركوب شديد بودند فقط به خاطر اين كه دعوت رسول خدا را اجابت كرده و از شرك و بت پرستي و اطاعت طاغوت رخ برتافته بودند و هر روز جمعي از آنان سر و دست و پاي شكسته و خوني به محضر رسول خدا رسيده و اجازه مقابله و دفاع مي طلبيدند و بعد از هجرت به مدينه با نزول اين آيه براي اولين بار اجازه دفاع داده شد.
مسلمانان از مكه فرار كرده و زن و فرزند و خانه و كاشانه خود را رها كرده و مشركان بر بازماندگان آنها ظلم روا داشته و اموال آنان را غارت كرده و علاوه بر آن، زنده بودن آنان در غربت را هم نمي پذيرند و براي ريشه كن كردن اسلام و مسلمانان لشكر كشي كرده اند و اسلام به اين مسلمانان اجازه مي دهد از خود دفاع كنند و مهاجمان را بكشند. آيا اين عاقلانه و عادلانه است يا ظالمانه؟!
همه آيات قتال در باره مشركان و كافران و اهل كتابي است كه براي نابود كردن اسلام و مسلمانان نقشه ريخته و لشكر كشيده اند يا جمعي از محرومان و مستضعفان ايمان آورده اند، ولي ظالمان و كافران به آنان اجازه برگزاري مناسك ديني را نمي دهند و مي خواهند آنان را به كفر و شرك سابق بازگردانند يا اجازه دعوت منطقي و برهاني به مبلغان اسلام نمي دهند و محرومان و مستضعفان را در بندگي و بردگي و جهل و بي خبري نگه داشته و مانع رسيدن دين حياتبخش و آزادي دهنده به آنها هستند. در چنين مواردي اسلام مسلمانان را اجازه داده دست به شمشير ببرند و در مقابل هجوم دشمن از خود دفاع كنند يا به نجات مستضعفان در بند جهل و ظلم و كفر بپردازند و اين اجازه اي كاملا انساني و منطقي است.
اگر كساني غير از اين مدعي هستند، آيات و رواياتي كه به غير اين دلالت دارد، را نشان دهند.
جهاد و جنگ اسلام فقط دفاعي و آزادي بخش است. جنگ ابتدايي براي تحميل دين در اسلام جايز نيست و خدا خودش اگر ايمان تحميلي را مي خواست، مي توانست كاري كند كه همه از ترس ايمان بياورند، ولي نه خودش انسان ها را به اجبار و از سر ترس به اسلام وارد كرده و نه به بندگانش چنين اجازه اي داده است. خدا فقط ايمان اختياري انسان ها را مي خواهد و پيامبران و پيروان پيامبران موظف به بيان و تبليغ دين خدا هستند و اگر مستكبران مانع تبليغ شدند يا خواستند دينداران و جامعه اسلامي را از بين ببرند يا گروهي ديندار را در چنبره ظلم خود گرفته و از پايبندي به دين و مناسك آن مانع شدند، دينداران موظفند براي رفع اين موانع و ظلم و هجوم، دست به شمشير برده و از كيان خود و آزادي دينداران دفاع كنند.
آياتي كه در مورد قتال وارد شده همه همين محدوده را مشخص كرده و به قتال با متجاوزان ستم پيشه و دفاع از كيان دين و جامعه ديني و دينداران تصريح دارد.
در آيات 89-91 نساء سخن از مشركان و منافقاني است كه ابتدا ايمان آوردند. اما از هجرت روي برتافتند و حاضر نشدند از خانه و كاشانه خود بگذرند و با مؤمنان به مدينه مهاجرت كنند بلكه به كفر برگشتند و در زمره كافران ماندند و همين افراد در جنگ بدر هم عليه مسلمانان شركت كردند و جمعي از آنان در نبرد با مسلمانان كشته شدند. بعضي از مومنان را جنگ با اين مشركان سخت بود در حالي كه خدا آنان را به واسطه گناهانشان گمراه كرده بود، آنان بيجا در باره آنان اميد هدايت داشته و از جنگ با آنها كراهت داشتند و خدا اين مؤمنان را توبيخ مي كند كه خدا آنان را به واسطه ظلم و ستم هايي كه كرده اند گمراه كرده و شما نبايد در مورد كسي كه خدا گمراهش كرده و به جرگه دشمنان خدا و رسول و مؤمنان پيوسته و همراه با آنان براي نابود كردن شما اقدام نموده، ترديد كنيد واميد بيجا داشته و از نبرد با آنان شانه خالي كنيد.
بعد يكي از اوصاف زشتشان كه آنان را شايسته مرگ مي گرداند يادآور شده:
ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء = آنان دوست دارند شما هم به شرك سابق برگرديد و مانند آنان شويد
و بعد ادامه مي دهد كه آنان را به بريدن از مشركان محارب و هجرت از دار حرب به دار ايمان (سرزمين مكه دار حرب و لانه جنگجويان عليه اسلام و سرزمين مدينه كاشانه مؤمنان بود)دعوت كنيد، اگر اجابت كردند كه هيچ ولي اگر اجابت نكردند و در زمره مشركان محارب ماندند، با آنان قطع رابطه دوستي و ولايي كنيد و هر كجا آنان را كه به نابودي شما كمر همت بسته اند يافتيد، بكشيدشان؛ بعد دو گروه را استثنا كرده و مؤمنان را اجازه جنگ و كشتن آنها را نمي دهد:
اول. گروهي از مشركان كه با كساني هم پيمان هستند كه آن كسان با مسلمانان هم پيمان مي باشند.
دوم. گروهي از مشركان كه دوست ندارند با شما درگير شوند و با قوم مشرك خود هم نمي خواهند يا توان ندارند درگير گردند.پس اينان را اگر از قتال با شما كناره گرفتند و به شما پيشنهاد صلح دادند،شما حق جنگ با آنان را نداريد.
با توجه با اين استثناها معلوم مي شود فقط مسلمانان بايد با مشركاني بجنگند و آنان را بكشند كه علَم دشمني برداشته و در صدد نابودي اسلام و مسلمانان برآمده اند و اما مشركاني كه نمي خواهند با مسلمانان بجنگند. بلكه مي خواهند در صلح زندگي كنند و علم دشمني بر نداشته اند، بايد در امان باشند.
آيه بعد از اين هم صريح تر مي فرمايد:
ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم كل ما ردوا الي الفتنه اركسوا فيها فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا
گروهي ديگر هستند كه مي خواهند شما و قومشان در امنيت باشيد. البته اين قوم يك نفاق دروني دارند و هرگاه راه شرك و فتنه و ستم بر مؤمنان باز شود، بدان رو مي كنند ( بر عكس گروه قبل كه واقعا دنبال صلح بودند).با اين گروه اگر از جنگ با شما كناره نگرفتند و به شما صلح را پيشنهاد ندادند و دست از كشتار شما بر نداشتند، بجنگيد و هر جا يافتيدشان، بكشيدشان كه ما براي شما عليه اينان تسلط كامل قرار داده ايم.
اين آيه به صراحت اعلام مي كند كه اين مشركان هستند كه وضعيت جنگ يا صلح را معين مي كنند. اگر آنان از دشمني و قتال دست بكشند و اعلام صلح نمايند و بر اعلام خود پايبند باشند، مؤمنان حق قتال با آنان را ندارند ولي اگر بر قتال و جنگ با مؤمنان اصرار داشته باشند، خداوند به مؤمنان اجازه دفاع و جنگ و كشتار آنان را داده تا ريشه فتنه عليه جامعه اسلامي كنده شود. اين آيه شبيه آيه ديگري است كه مي فرمايد:
و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله(3) اگر به صلح متمايل شدند، تو هم با توكل بر خدا تمايل نشان بده و پيشنهاد صلح را بپذير.
در آيات سوره توبه هم سخن از مشركان پيمان شكني است كه پيمان صلح با مسلمانان را نقض كرده و به مؤمنان شبيخون زده و آنان را مظلومانه كشته اند. خداوند به پيامبرش اعلام مي كند به اين مشركان اعلام بي زاري كن و به آنان چهار ماه مهلت بده تا ايمان بياورند و بعد از چهارماه ديگر هيچ امنيتي ندارند و شما حق داريد هر جا اين مشركان محارب متجاوز پيمان شكن را يافتيد، بكشيد.
در همان آيات ملاك اين حلال بودن خون آنان را بيان مي كند و مي فرمايد:
كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا في مؤمن الّا و لا ذمه...و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا في دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدءوكم اول مره
چگونه خون آنان حلال نباشد حال آن كه آنان در باره مؤمنان هيچ حق خويشاوندي و پيماني را رعايت نمي كنند ...و اگربعد از عهد، پيمان شكستند و دين شما را به طعنه و تمسخر گرفتند، پس آن پيشوايان كفر را بكشيد زيرا آنان را پيمان و عهد نيست شايد دست از پيمان شكني بردارند.چرا با قومي كه پيمان شكستند و تصميم بر اخراج پيامبر از وطنش گرفتند و ابتداي بر دشمني و جنگ با شما كردند، نمي جنگيد؟
سيره پيامبر هم نشان دهنده آن است كه ايشان بر هيچ قوم و قبيله اي بدون سابقه دعوت و دشمني و پيمان شكني و... حمله نكرده، بلكه يا براي دفع حمله دشمن جنگيده يا پيشگيري كرده و دشمناني كه در صدد حمله بوده و تهيه ديده اند را قبل از اقدام غافلگير نموده است.
كساني كه ادعا دارند اسلام دين شمشير است يا آيه اي ارائه دهند كه به مسلمانان اجازه حمله به كافران و مشركان مسالمت جو را داده باشد يا نمونه اي از اين جنگ ها توسط پيامبر يا امير مؤمنان ارائه دهند.
بله وقتي گروهي از اهل كتاب تحت حمايت اسلام واقع مي شدند و يا بعد از هجوم به كشور اسلامي شكست خورده وتسليم مي شدند، حكومت براي انجام وظيفه دفاع از آنان و ايجاد امنيت از آنان جزيه مي گرفت همچنان كه مسلمانان موظف به پرداخت خمس و زكات بودند تا بودجه لازم حاصل شود و حكومت بتواند وظيفه خود را انجام دهد.
3. اين كه مدعيان مسلماني متاسفانه معتقد صد در صد نيستند و در خلوت مرتكب گناه مي شوند، طبيعي است زيرا ايمان درجات فراوان دارد. از اقرار به زبان شروع مي شود تا به مرحله عين اليقين وحق اليقين برسد كه وقتي مي خواهد حرام بخورد به عيان مي بيند كه مي خواهد آتش بخورد و از اين رو به هيچ وجه مرتكب حرام و گناه نمي شود. طبيعي است كه هر چه درجه ايمان بالاتر باشد، نايل شدگان به آن درجه كمتر هستند ولي همين كه انسان ها بخواهند به قله برسند و از لغزش ها و عقب گردهاي خود توبه كنند و پشيمان شوند، ارزشمند است.
امروز هم امثال قاضي ها و ... هستند، ولي بندگان صالح خدا تا زنده اند، ناشناخته اند چون انگيزه اي براي معروف شدن ندارند و بعد از مرگ معمولا شناخته و معروف مي شوند. البته در اين زمان ها به خاطر فراوان و رايگان بودن اسباب گناه، دينداري هم سخت تر مي شود و دينداران واقعي كمتر مي شوند. در گذشته فرد اگر هم مي خواست فاسد شود، خيلي موقع ها اسباب گناه برايش مهيا نمي شد ولي امروز با اينترنت و موبايل تصويري و ... سالم و عفيف ماندن واقعا مشكل مي باشد.
پي نوشت ها:
1. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج1، ص 168.
2. حج(22)آيه 39.
3. انفال(8)آيه 61.
موفق باشید.