منظور از ذوالقرنین همان شخصی که در قران نام برده شده است وبعد لطفا یک پاسخ دقیق دهید
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
آيات 83-98 كهف در باره ذوالقرنين است و به بيان علامه طباطبايي از اين آيات استفاده مي شود:
اول اينكه صاحب اين داستان قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود. بلكه حتى در زمان زندگىاش، ذو القرنين ناميده مىشده و به اين لقب معروف بوده است.
دوم اينكه او مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كريم گفته است:" هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا" و نيز گفته:" أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ..." گذشته از اينكه آيه" قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً" كه خداوند اختيار تام به او مىدهد، خود شاهد بر مزيد كرامت و مقام دينى او مىباشد، و مىفهماند كه او به وحى و يا الهام و يا به وسيله پيغمبرى از پيغمبران تاييد مىشده، و او را كمك مىكرده است.
سوم اينكه او از كسانى بوده كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براى اينكه سلطنتى به او داده بود كه توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود و هيچ چيز جلوگيرش نشود. بلكه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. اما آخرت، براى اينكه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و كرامت نفس و گستردن خير و دفع شر در ميان بشر سلوك كرد، كه همه اينها از آيه" إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً" استفاده مىشود. علاوه بر آنچه كه از سياق داستان بر مىآيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
چهارم اينكه به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.
پنجم اينكه سدى كه بنا كرده در غير مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنكه به مشرق آفتاب رسيده پيروى سببى كرده تا به ميان دو كوه رسيده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اينكه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده، اين است كه ميان دو كوه ساخته شده، و اين دو كوه را كه چون دو ديوار بودهاند، به صورت يك ديوار ممتد در آورده است. و در سدى كه ساخته پارههاى آهن و قطر به كار رفته، و قطعا در تنگنايى بوده كه آن تنگنا رابط ميان دو قسمت مسكونى زمين بوده است.(1)
بنا بر اين، از آيات قرآن بر مي آيد او پيامبر يا ملهم از غيب (از غيب به او الهام مي شده )يا مؤيد(مورد تاييد) به پيامبر بوده است.
اما روايات او را از بندگان مؤمن و صالح خدا شمرده كه پيامبر نبوده است.
از امام علي سؤال شد آيا ذوالقرنين پيامبرذ بوده است؟ و حضرت فرمود: او نه پيامبر بود و نه ملك بلكه بنده اي بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم او را دوست داشت و براي خدا خير خواهي مي كرد و خدا هم براي او خير خواست.(2)
از امام باقر و صادق هم نقل شده كه ما همچون صحابي موسي(يوشع بن نون) و ذوالقرنين هستيم كه عالم بودند و پيامبر نبودند.(3)
اما اينكه ذو القرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مىشود، ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهم ترين آنها سه نظريه زير است.
اول: بعضى معتقدند او " اسكندر مقدونى" است. بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين مىخوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آن جا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد" هند" و" چين" نمود و از آن جا به خراسان بازگشت. شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بيمار شد و از دنيا رفت به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آن جا دفن نمودند.(4)
دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذو القرنين يكى از پادشاهان"يمن" بود. پادشاهان يمن به نام"تبع" خوانده مىشدند كه جمع آن"تبابعه"است.
از جمله" اصمعى" در تاريخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاريخ معروف خود به نام" سيره"و" ابو ريحان بيرونى"در" الآثار الباقيه" را مىتوان نام برد كه از اين نظريه دفاع كردهاند.
حتى در اشعار" حميرىها" (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مىشود كه در آنها افتخار به وجود" ذو القرنين" كردهاند.(5)
طبق اين نظريه، سدى را كه ذو القرنين ساخته، سد معروف" مارب" است.
سومين نظريه كه ضمنا جديدترين آنها محسوب مىشود، همان است كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" گفته كه وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانهاى كه در اين زمينه نگاشته است.(6)
طبق اين نظريه ذو القرنين" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.
از آن جا كه نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى
داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين شمرده و نه هيچ يك از پادشاهان يمن؛به علاوه" اسكندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" يمن" سدى است كه با هيچ يك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است، تطبيق نمىكند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمعآورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلاب ها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است؛ بحث را بيشتر روى نظريه سوم متمركز مىكنيم. لازم مىدانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
الف: نخستين مطلبى كه جلب توجه مىكند، اين است كه" ذو القرنين" (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مىكند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است، نيز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مىگويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد.
بعضى بر اين عقيدهاند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.
مبتكر نظريه سوم يعنى" ابو الكلام آزاد" از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مىشود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقهاى كه در آن جا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد.
- مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمىشد، به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقهاى نداشت. هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. سازنده يكى از مهم ترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد( و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد، تحت الشعاع اين فلزات بود). هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است. او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت. قريش يا يهود از پيغمبر در باره او سؤال كردند، چنان كه قرآن مىگويد:« يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مىكنند»
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده، استفاده نمىشود؛ هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشاره به اين معنى دارد.
در بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر و ائمه نقل شده نيز مىخوانيم:" او پيامبر نبود، بلكه بنده صالحى بود"(7)
ج: اساس قول سوم (ذو القرنين كورش كبير بوده) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است، يهود بودهاند، و يا قريش به تحريك يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمىگرديم، در آن جا مىخوانيم:
در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد. بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين شد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته، نگريستم و اين كه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد. موافق رأى خود عمل مىنمود و بزرگ مىشد ..." (8)
پس از آن در همين كتاب از" دانيال" نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود: قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى، ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز
شدنش بر شاهان بابل، پايان مىگيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همان گونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخ هايش را به غرب و شرق و جنوب مىزند، كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.
در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 مىخوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مىفرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده، به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد.
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورشتعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است. (كتاب اشعيا، فصل 46 شماره 11)
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمهاى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مىدهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخهاى قوچ در آن ديده مىشود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است، چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشهاى مايه مىگرفت، همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بال هايى همچون بال عقاب است، به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مىكند، اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشتهاند.
هردوت مورخ يونانى مىنويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند، او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند، به طورى كه توده
ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
نيز" هردوت" در باره او مىنويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت، بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار مىساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود، دوست مىداشت.
مورخ ديگر" ذىنوفن" مىنويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضائل حكما در او جمع بود. همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
اين مورخان كه كورش را چنين توصيف كردهاند، از تاريخنويسان بيگانه بودند، نه از قوم يا ابناي وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مىدانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمىكردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مىگويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مىكند.
از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سهگانهاى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مىباشد:
نخستين لشگر كشى كورش به كشور"ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت، صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم، خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجكهاى كوچك غرق مىشود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمهاى به خود مىگيرد.
قرآن مىگويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گل آلودى فرو مىرود.
اين صحنه همان صحنهاى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب در نظر بيننده در خليجكهاى ساحلى مشاهده كرد.
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت"مىگويد: اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح"
ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله وا داشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مىكند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند، اشاره به اينكه آن قوم بيابانگرد و صحرانورد بودند.
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آن جا بودند، در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مىشود كه در نقشههاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مىشود، در همان جا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده، زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده، كاملا بر آن تطبيق مي كند. (9)
پي نوشت ها:
1. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج13، ص523.
2. فيض كاشاني، الاصفي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ج2، ص726؛ بحراني، البرهان، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، ج3، ص659.
3. بحراني، همان، ص664.
4. تفسير فخر رازى، ذيل آيات مورد بحث؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرد، شيخ ابوعلى سينا در كتاب الشفا بوده است.
5. الميزان، ج 13، ص 414.
6. اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به نام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتاب هاى خود آوردهاند.
7. به تفسير نور الثقلين، جلد سوم، صفحات 294 و 295 مراجعه شود.
8. كتاب دانيال، فصل هشتم، جملههاى 1- 4.
9. براى توضيح بيشتر به كتاب" ذو القرنين يا كورش كبير" و همچنين" فرهنگ قصص قرآن" مراجعه شود.
موفق باشید.