سلام
من دختری هستم23 ساله به نام م من بسار سختی در زندگی کشیده ام کسی را ندارم که با اون درد دل کنم و حرف دلم را برای اون بگم
شروع میکنم
از بچگی: من یک خواهر داشتم که وسواس فکری و عملی داشت تمام وسواسش روی من بود از بچگی منو اذیت میکرد من دوسش داشتم اما اون حتی به نفس کشیدن من هم حساس بود منو مجبور به انجام دادن عمل وسواسیاش میکرد مثلا میگفت باید جورا بپوشی به من نگاه نگی نفس نکشی اگر گوش نمی کردم یا دعوامون میشد یا اذیتم میکرد مادر پدرم هم دیگه خسته شده بودن من همش خونه اینو اون بودم به مادرم خیلی وابستگی شدید داشتم تو سن 8 سالگی به اجبار رفتم خونه مادر بزرگم زندگی کنم چون مادرم حامله بود و از پس منو خواهرم بر نمی آمد سخت ترین روزای بچگیم شبا خوابم نمی برد مادر بزرگم اجازه نمی داد با مادرم حرف بزنم دلم براششش تنگ میشد بچه های مدرسه منو مسخره میکردن تو مادرت پیره با من بازی نمی کردن خیلی روزای سختی داشتم دلم توجه میخواست اما نبود بعد از یک سال دوباره برگشتم خونه خودمون بازم همون جور همون سختی فقط تنها چیزی که خوشحالم میکرد بسکتبال بازی کردن بود که بهم انرژی میداد و منو روپا نگه میداشت تا رسیدم به سن دبیرستان توی درس خیلی ضعیف بودم و همیشه مشکل داشتم تو مدرسه البته باهوش بودم اما انقدر خونه نا آرامی داشتیم نمی تونستم بخونم با هزار بد بختی خواهرم پیش یک دکتر خوب خیلی بهتر شد اما من چی پر از خشم و حقارت سوم دبیرستان به سطح بالایی تو ورزشم رسیدم برای تمرین صبح ها به پارک میرفتم با یه پسری آشنا شدم که 12 سال از من بزرگتر بود بوکسر بود من که تا بهحال تو زندگیم از کسی محبت ندیده بودم شیفته توجه های اون شدم یه روز دوستم زنگ زد گفت بیا خونه ی د همون پسره من رفتم و اونجا اون در کمال حقارت به من تجاوز کرد من که بجه بودم و نمی فهمیدم گولشو خوردم و از سر اجبار این اتفاق افتاد و از اونجایی که خیلی دوست داشتم از خونمون برم پدر مادرمو راضی کردم که با اون ازدواج کنم و ما عقد کردیم فکر میکردم دیگه همه چیز آروم و خوب میشه و من دیگه سختی نمیگشم اما تازه اول بدبختیم بود تا عقد کردیم فهمیدم د مشکل شدید اعصاب داره یبار ازدواج کرده و حتی یبار تو یه دعوا آدم کشته و زندان بوده اون موقع بود که تمام دنیا برام تیره شد من فقط 17 سالم بود من که تو ورزش خیلی موفق بودم و فقط اونو داشتمو ازم گرفت کارم شده بود هروز کتک خوردن و دعوا تا حتی که آبروی مارو برده بود همش خودکشی میکرد و منو میزد و اذیت و ازار میداد توی سن 17.18 سال تمام موهای جلوی سرم سفید شده بود بعد از دوسال عقدی و بدبختی و دادگاه رفتن ازش طلاق گرفتم من موندمو یه انگ رو پیشونیم بعد از یک سال که صدای شکستن استخونای بدنمو خودم میشنیدم با یه پسر آشنا شدم که منو راهنمایی کرد درسمو بخونم خیلی کمکم کرد تا رفتم دانشگاه توی زندگیم آدمای زیادی اومدن و خواستن ازم سوء استفاده کنن و نمکی شدن روی زخمم با این پسره که اسمش ح بود خیلی نزدیک شدیم در حدی که خودمون صیغه میخوندیم مثلا یک هفته یک هفته مدت کوتاه یا مثلا از صبح تا ساعت 12 شب اون روزی که باهم بودیم با مهریه مثلا گل فقط فکرم این بود گناه نکنم که محرم باشیم بعد ها باهم خیلی به مشکل خوردیم که من و تهدید میکرد و حتی این آخریا آبروی منو جلوی خانواده ام برد من همیشه از خدا میخواستم که یکی رو بهم بده که یه زندگی آروم یه خانواده یه عشق یه بچه کلا تمام خواستم تمام شدن این روزای سختی بود تمام زندگی سختم گذشت تا اردیبهشت 1391 قبل از روز مادر آخرین باری که با ح صیغه کوتاه مدت خوندیم که ازمدتش مثل همیشه تا ساعت 12 شب همون روز بود بود و بعد از اون روز مدتش تموم شد و ما کلا باهم بهم زدیم و من با یپسری آشنا شدم که به تمام آرزوهام جامعه عمل داد همونی که میخواستم م دکتره با من 2سال تفاوت سنی داره و من عاشقشم خیلی دوسش دارو و اونم منو واسه خودم میخواد و عاشقمه ماجرای عقد گذشتمو میدونه و بعد از چندماه یعنی من با ح 23 اردیبهشت کلا تمام کردم و مدت صیغه ام هم تا ساعت 12 شب همون شب آخر بود بعد از اونروز که در ماه اردیبهشت بود من در خرداد و تیر و مرداد عادت ماهانه شدم یعنی (عده) نگه داشتم در این فاصله من و م باهم بودیم اما نزدیکی نداشتیم که تو یه عید فطریعنی بعد از عادت ماها نه سوم باهم دوماه صیغه خوندیم که باز هم نزدیکی نداشتیم در حد باهم بودن و خودمون میخوندیم و بعد از اتمام مدت در روز 20آبان 1391 باهم ازدواج کردیم رسمی حالا خیلی خوشبختم روزای دارم که تو خوابم نمی بینم آرامشی دارم که در زندگیم تجربه نکرده بودم اما مدتی که همش فکر مزاحم گذشته داره جلوی لذت بردن منو میگیره خودم هم میدونم اشتباه اما چون همیشه یه چیزی شادیمو ازم میگرفت فکرمیکنم نکنه خراب شه دیگه کم آوردم همش فکر میکنم نکنه حرام ابدی برام اتفاق افتاده باشه ?شما بهم کمک کنید خواهش میکنم بنظر شما ازدواج شیرینم حلال و من باید چیکار کنم که بتونم فکر مزاحم رو از خودم دور کنم و از زندگی لذت ببرم ممنون میشم بهم کمک کنید من خیلی تنهام تمام
یاحق
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
يكي از اشتباهات شما در گذشته اين بوده است كه به پسرها خيلي زود اعتماد مي كرده ايد، و مورد سوء استفاده آنها قرار مي گرفته ايد، اما خيلي خوشحاليم كه الان ازدواج موفقي داشته ايد و از اين ازدواجتان راضي هستيد.
كل مسئله اي كه از آن سوال كرده ايد فقط يك سوال شرعي است و چيزي بيشتر از آن نيست، و جواب سوالتان هم اين است كه هيچ كدام از ازدواج هاي شما اشكال شرعي نداشته است و همه ازدواج هاي شما و هم چنين اين ازدواج آخر شما با آقاي "م" كاملا شرعي و حلال بوده است و شما و آقاي "م" الان به صورت كاملا درستي، زن و شوهر هستيد و هيچ حرام ابدي اي بين شما اتفاق نيفتاده است. توضيحش هم اين است كه طبق نظر همه مراجع تقليد، مقدار عده طلاق، دو بار ديدن عادت ماهيانه و پاك شدن است، و همين كه عادت ماهيانه سوم را ديد عده آن زن تمام مي شود و مي تواند ازدواج كند. حالا خودتان گفته ايد كه بعد از عادت ماهيانه سوم، اولين عقد موقتتان را با آقاي "م" خوانده ايد، لذا عقد شما در زمان عده نبوده است و هم عقد اولتان با آقاي م صحيح بوده است و هم عقد دوم و رسمي اتان. لذا دليلي ندارد كه فكر كنيد كه با آقاي "م" حرام ابدي شده باشيد. چيزهايي كه به ذهنتان مي آيد وسوسه شيطان است، اصلا به آن اعتنايي نكنيد، خودش به تدريج از بين مي رود.
شما خدا را شكر كنيد كه بعد از اين همه فراز و نشيب در زندگي اتان، بالاخره به زندگي دلخواهتان رسيده ايد، معمولا دختراني كه طلاق مي گيرند موقعيتشان براي ازدواج، كمي متزلزل مي شود، اما شما به لطف خدا ازدواج كرده ايد. نكته اي كه در اين مورد لازم به ذكر است اين است كه در مورد مسائلي كه در گذشته با افراد ديگر داشته ايد به هيچ عنوان با شوهر فعلي اتان چيزي را در ميان نگذاريد، به غير از عقد رسمي اي كه در گذشته داشته ايد و به شوهر فعلي اتان هم خبر داده ايد از عقدهاي موقتي كه در گذشته داشته ايد چيزي به همسر فعلي اتان نگوييد، چون كه اصلا لازم نيست و نبايد همه چيزهايي كه در گذشته اتفاق افتاده است را براي همسرمان تعريف كنيم، و اين كار، دروغ گوئي نيست، چون دروغ گوئي حرام است اما لازم هم نيست كه همه حرفهاي راست را بر زبان بياوريد. تذكر اين نكته به شما لازم بود، چون مردها اگر بفهمند كه همسرشان در گذشته، با كسي عقد موقت بوده است شايد خوششان نيايد و نسبت به او سرد شوند. به هر حال شما در گذشته هم كه عقد موقت كرده ايد كار حرامي مرتكب نشده ايد، ولي لازم نيست و نبايد كه اينها را به شوهرتان بگوييد. همين تذكر در مورد ساير مشكلاتي كه در گذشته داشته ايد هم هست، به عبارت ديگر لازم نيست كه همه مشكلاتتان در گذشته را براي همسرتان تعريف كنيد.
روي آن فكرهايي هم كه به ذهنتان مي آيند حساسيت نشان ندهيد، به تدريج از بين مي روند، مهم اين است كه بدانيد كه عقد شما در ايام عده نبوده است، لذا صحيح بوده است و حرام ابدي در كار نيست، و ازدواجتان كاملا حلال است. اگر باز هم مشكلي داشتيد مي توانيد با شماره تلفن 096400 با قسمت احكام شرعي، و هم چنين قسمت مشاوره اين مركز تماس بگيريد، يا اينكه باز هم با ما مكاتبه كنيد.
موفق باشید.