تقویت ایمان

سلام دختری 23 هستم دانشجو.3برادر دارم.پدرم معتاد به انواع مواد مخدر شیمیایی است و اخیرا متوجه شدم که به صورت وحشتناکی هروئین مصرف میکند.چند سال پیش به خاطر حمل مواددستگیر شد در مدت3سالی که زندان بود برادرم که الان 25 سال دارد رفتارهای عجیبی داشت بعد از چند سال متوجه شدیم که تقریبا از همان زمان معتاد شده ولی دیگر دیر شده بود چون بر اثر مصرف مواد مارا شدید کتک میزد ودر اخر مادرم را که برای نجات من ودو برادر کوچکم پیش رفت به طرز وحشیانه ای کتک زد ومادرم که زن بسیار جوان وسالمی بوداز همان زمان تقریبا فلج شدواین سراغاز تنهایی ما شد.
ان زمان 15 ساله بودم که ا ولین خواستگاری رسمی از من تشکیل شد و پدر نشعه ام من را همان شب به عقد پسر دیوانه ای در اورد.بعد از 10ماه زندگی با تشخیص دادگاه مبنی بر دیوانه ادواری بودنش مهرم رابه خواست خودم بخشیدم وطلاق گرفتم.این در حالی بود که پدرم حتی نمیدانست من کجا هستم...
برادر19ساله ام با یک دنیا امید وارزو که قرار نیست راه پدر و برادرش را ادامه دهد برای استخدامی نیروی انتظامی اقدام کرد درنهایت فقط بخاطر سابقه پدرم رد صلاحیت شد.بعدازاین جریان چند وقتی است که فهمیدم بوی شدید تریاک میدهد.
مادرم دیگر قادر به کار کردن در منزل نیست.من هم درس میخوانم هم به تمام کارهای خانه رسیدگی میکنم.پدر وبرادر معتادم حتی مدفوع خود را نمیشویند و من باید ظرف غذا را از جلویشان بردارم وزیرشان را تمیز کنم.مادرم خیلی غصه میخورد به خاطر من بخاطر برادر19 ساله ام که واقعا خوب است واقعا پاک بود.بعضی وقتها بخاطر فشارزیاد مالی و ... سر مادرم دادمیکشم و بعد تمام غصه دنیا بسراغم میاید و شبها کابوس میبینم .تا بحال حتی یک کلمه به پدرم بی احترامی نکرده ام ولی دیگر طاقت ندارم.اگر برادرهای کوچکم کار خلاف و حرامی انجام دهند پدرم با خوشحالی تمام از کارشان استقبال میکندو با کسی که مخالفت کند میجنگد.جز من و مادر وبرادرم کسی نماز نمیخواند.خانمان رنگ و بوی خدایی ندارد.همه فرشها بخاطر رفت وامد نادرست به دستشویی نجس است هیچ کس با ما رفت و امد نمیکند حتی نزدیکترین فامیلمان.
گاهی وقتها با خدا دعوا میکنم.کفرمیگویم.
چند وقتی است یکی از هم کلاسیهایم که بسیار متشخص وبا ایمان است از من خواستگاری کرده وحتی باازدواج قبلیم کنار امده ولی هر بار درباره پدرم وبرادرهایم میپرسد همه ارزو هایم و همه خوشبختی که با او در رویا برای خودم ساخته ام روی سرم خراب میشود.فکرمیکند من با این ظاهر اراسته و شخصیت متین دختر چه کسی هستم؟میدانم که فکر میکند دختر یکی از سرشناس ترین و پولدارترین مرد شهرم.وگرنه باازدواجم به این راحتی کنارنمیامد.
من دیگر شانسی برای خوشبختی ندارم.پس به من کمک کنید که ایمانم را قوی تر کنم وبا این زندگی کنار بیایم چون برادران کوچکم ومادرم به من احتیاج دارند.کمک کنید ناشکری نکنم و با وجود هر چقدر مشکلات به پدر و مادرم احترام بگذارم.برایم دعا کنید.