علامه در تفسیر المیزان ذیل آیه2 سوره ملک می گوید
دیگر نباید پرسید چرا در آيه مورد بحث فرموده:" خدا موت و حيات را آفريده" مگر مرگ هم آفريدنى است؟ چون گفتيم: از تعليم قرآن برمىآيد كه مرگ به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است. امرى است وجودى كه مانند حيات خلقتپذير است.
علاوه بر اين اگر مرگ را امر عدمى بگيريم، همانطور كه عامه مردم هم چنين مىپندارند، باز خلقت پذير هست، چون اين عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و مانند كورى و تاريكى، عدم ملكه است، كه حظى از وجود دارد.
لطفا می شود در مورد عدم ملکه توضیح دهید
آیا می شود در مورد همین عدم بودن شر توشیحی دهید زیرا در آیه 1 سوره انعام هم خدا می گوید که من ظلمنت و نور را قرار دادم اتفاقا در همان جا علامه می گوید باز ظلمت عدمی است من حرفشان را خوب نمی فهمم می شه توضیح دهید
ما که نفهمیدیم شر عدمی هست یانه
فلاسفه یه نظر دارن کلامیون یه نظر -الله اعلم
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز
پرسش شما را با توجه به نکته های سه گانه پاسخ می دهیم :
1- به نظر علامه طباطبایی مرگ، امری وجودی است، نه عدمی:
كلمه" حيات" در مورد چيزى به كار مىرود كه آن چيز حالتى دارد كه به خاطر داشتن آن حالت داراى شعور و اراده شده است. كلمه" موت" به معناى نداشتن آن حالت است. به طورى كه از تعليم قرآن برمىآيد ،معناى ديگرى به خود گرفته، عبارت از اين است همان موجود داراى شعور و اراده از يكى از مراحل زندگى به مرحلهاى ديگر منتقل شود، قرآن كريم صرف اين انتقال را موت خوانده، با اينكه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده، هم چنان كه از آيه" نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ ... فِي ما لا تَعْلَمُونَ"( 1) اين معنا استفاده مىشد، بنا بر اين ديگر نبايد پرسيد: چرا در آيه مورد بحث فرموده:" خدا موت و حيات را آفريده" مگر مرگ هم آفريدنى است؟ چون گفتيم: از تعليم قرآن برمىآيد كه مرگ به معناى عدم حيات نيست، بلكه به معناى انتقال است. امرى است وجودى كه مانند حيات خلقتپذير است.
علاوه بر اين اگر مرگ را امر عدمى بگيريم، همان طور كه عامه مردم چنين مىپندارند، باز خلقت پذير هست، چون اين عدم با عدم هاى صرف فرق دارد و مانند كورى و تاريكى، عدم ملكه است، كه حظى از وجود دارد.(2)
2- اما معنای عدم ملکه که در واقع دو چیز به نام عدم و ملکه معروفند:
شب و روز دو مفهوم متقابلند، و تقابل آن دو، تقابل عدم و ملكه است، نظير تقابلى كه بين دو مفهوم كورى و چشم هست، چون همان طور كه كورى به معناى مطلق نبود چشم نيست، و به همين جهت به ديوار كه چشم ندارد نمىگوييم كور، بلكه كورى عبارت از نبود چشم در چيزى است كه مىبايست چشم مىداشت، مانند انسان.
بىنورى شب نيز همين طور است، يعنى كلمه" شب" به معناى مطلق عدم نور نيست، بلكه به معناى زمانى است كه در آن زمان ناحيهاى از نواحى زمين از خورشيد نور نمىگيرد.
واضح است كه چنين عدمى (عدم ملكه) وقتى تحقق مىيابد كه ضد آن يعنى ملكه قبلا وجود داشته باشد، تا نسبت به آن تعين پيدا كند، چون اگر در عالم چيزى به نام چشم نبود، كورى هم تحقق نمىيافت، و نيز اگر در عالم چيزى به نام روز نمىبود، شب معنا نمىداشت.( 3)
موت و حيات دو امر وجودى از باب عدم و ملكه مي باشد، زيرا موت بر چيزى صادق آيد كه لايق حيات باشد . بشود آثار حياتى بر وى بروز و ظهور نمايد ،مثل كورى در مقابل بينايى. انسانى و حيوانى را كور گويند كه فاقد چشم گرديده لكن سنگ و چوب و باقى اشيا را كور نمي گويند گرچه چشم ندارند .
در نظام عالم مكوّنات و مادّيات موت مقدمه حيات است . هر موجود زندهاى از مرده بيرون مي آيد كه موت و حيات متعاقب يكديگر و دنبال هم اين نظام بديع و ترتيب جميل خلقت را تشكيل مي دهند. از نطفه مرده حيوان و انسان پديد مي گردد .از جماد نبات، از نبات حيوان، از حيوان انسان به وجود مي آيد. نيز انسان از حيوان مرده تغذيه نموده، امرار حيات مي نمايد و به زندگانى خود ادامه مي دهد.(4)
3- در پاسخ به این که شر عدمی هست :
حكما شر را امر عدمى می دانند لكن نه عدم مطلق كه هيچ حظى و بهرهاى از وجود دارا نباشد. بعضى از آنان شر را از باب عدم ملكه می دانند؛ يعنى در جايى كه شأنيّت وجود داشته و مفقود گرديده، آن را شر نامند، مثل كورى كه كسى را اعمى گويند كه لايق چشم باشد.
بعض ديگر را رأى چنين است كه شر، امر عرضى اضافى است و نسبت به خير شر،امر عدمى به شمار مي رود ؛يعنى موجودى كه در آن خيريّت مفقود گرديده ،شر ناميده مي شود . شر يكى از عوارض و موجود عرضى به شمار مي رود.(5)
هر چه از خيرات ،چه فعل باشد و چه ترك، چه امر وجودى باشد ،چه عدمى، همه نخست منسوب به خداى تعالى است . پس از آن منسوب به بندهاى از بندگان اوست، برخلاف شر كه چه فعل باشد و چه ترك، ابتدا منسوب به بنده است. اگر هم به خدا نسبت مىدهيم، شرورى را نسبت مىدهيم كه خداوند بندهاش را به عنوان مجازات مبتلا به آن كرده باشد.(6)
پی نوشت ها:
1.واقعه(56 ) آیات 60-61.
2.المیزان ،ج19،ص585.
3. همان، ج17،ص141 .
4.بانوى اصفهانى ،مخزن العرفان در تفسير قرآن، نهضت زنان مسلمان، تهران،1366ش،ج14، ص 7.
5. همان، ص 236.
6. علامه طباطبایی ترجمه الميزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش،نوبت پنجم، ج12، ص 100.