پرسش وپاسخ

انسان همچنان که به غذا و نوشیدنى و خواب و استراحت و نظافت نیاز دارد، همین طور به تفریح و سرگرمى سالم نیز نیازمند است. و هیچ عاقلى نمى‏ تواند این نیاز فطرى و طبیعى انسان را انکار نماید. حتى حیوانات نیز از این قانون کلى استثنا نیستند ساعتى را در شبانه روز مشغول بازى و تفریح هستند از پرندگان هوا گرفته تا درندگان صحرا، از خزندگان گرفته تا موجودات و ماهیان دریا، هم صحنه ‏هاى زیبایى از تفریح و بازى را به نمایش مى ‏گذارند، حتى درنده خوترین حیوانات مانند شیر و پلنگ و گرگ، ساعتى را با فرزندان خویش در کنار هم به بازى و شادى و تفریح سپرى مى ‏کنند. انسان قطعاً در این جهت باید پیشگام باشد چرا که انسان یک موجود فولادى و یک جسم بى جان نیست که هر چه بخواهد کار کند، بلکه موجودى است داراى روح و روان، و روح نیز همچون تن و جسم خسته مى‏ شود، همانگونه که جسم با استراحت و خواب انرژى مصرف شده را تأمین مى ‏کند، روح و روان نیز با تفریح و سرگرمى سالم شارژ شده دوباره نیرو مى ‏گیرد. تجربه و گذشت زمان نیز نشان داده است که اگر انسان به کارهاى یک نواخت بدون وقفه ادامه دهد، و از سرگرمى و تفریح محروم باشد، بازده و راندمان کار بر اثر کمبود نشاط تدریجاً افت کرده، پایین مى‏ آید. و امّا بر عکس پس از ساعاتى تفریح و سرگرمى آنچنان نشاط کار و تلاش در او ایجاد مى ‏شود که کمّیت و کیفیت کار هر دو فزونى پیدا مى‏ کند، به این جهت باید گفت ساعاتى که صرف تفریح و سرگرمى سالم مى‏ شود نه تنها هدر نمى‏ رود بلکه با رفع خستگى از روح و روان عامل تقویت و پیشرفت ساعات کارى و مطالعاتى انسان مى‏ شود.(1) تفریح در قرآن‏ 1- قرآن کریم درخواست برادران را از پدر در مورد حضرت یوسف این چنین بیان مى‏ کند: «ارسله معنا غداً یرتع و یلعب و انّا له لحافظون ؛ او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذاى کافى بخورد،(2) و بازى و تفریح کند و ما حافظ او هستیم.»(3) وقتى برادران یوسف مسئله تفریح و گردش در صحرا و خوردن از گیاهان را مطرح کردند. حضرت یعقوب اعتراض نکرد که این عمل شایسته یک جوان موحّد و وابسته به خانواده نبوّت نیست( بلکه از جنبه امنیتى اظهار نگرانى نمود) از این بیان بخوبى استفاده مى‏ شود که به تفریح نظر مثبت داشته، بلکه امر مسلّمى بوده است در جامعه آن روز و امروز شهرنشینى، و فضاى بسته خانه‏ هاى شهرها، این نیاز را دوچندان کرده است. 2- در آیات متعددى از قرآن خداوند دستور داده در زمین سیر کنید(4) و درآن گردش کنید از جمله فرمود: «و میان آنها و شهرهایى که برکت داده بودیم، آبادی هاى آشکارى قرار دادیم و سفر در میان آن‏ها را به طور متناسب(با فاصله نزدیک) مقرر داشتیم (و به آنان گفتیم:) شب ها و روزها در این آبادی ها با ایمنى کامل، سفر و گردش کنید.»(5) 3- آیاتى که دستور مى‏ دهد در بین گیاهان گردش کنید و در کیفیت خلقت آنها دقت کنید، از جمله فرمود: «اَوَلَم یروکم انبتنا فیها من کلّ زوجٍ کریمٍ؛ آیا آنان به زمین نگاه کردند که چه قدر از انواع گیاهان پر ارزش در آن رویاندیم؟»(6) نیز فرمود: «اولم یروا انا نسوق الماء الى الارض الجرر فنخرج به زرعاً تأکل منه انعامهم و انفسهم افلایبصرون؛ آیا ندیدند که ما آب را به سوى زمین‏ هاى خشک مى‏ رانیم و به وسیله آن زراعت هایى مى‏ رویانیم که هم چهارپایانشان از آن مى‏ خورند و هم خودشان تغذیه مى‏ کنند، آیا نمى‏ بینند؟!»(7) و همین طور از انسان ها خواسته شد که به دریا نظر کنند و از انواع جنبندگان عبرت بگیرند، از جمله مى‏ فرماید: «در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز، و کشتی هایى که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانه هایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مى‏ اندیشند.»(8) منتهى قرآن در گردش‏ها و تفریح‏ها به دو نکته انسان را توجّه داده است . 1- تفریح، فقط گردش بدون اندیشه و تفکر، و بدون عبرت‏گیرى و پندپذیرى نباشد، انسانهایى که در صحراها و کنار دریاهاو... گردش مى‏ کنند و یا مسافرتهایى در شهرها و آثار باستانى دارند، با تفکّر و اندیشه به آن محلهاى گردشى بنگرند، و از این راه به عظمت خالق و صانع آنها پى برند. و همین طور از سرانجام شاهان و ظالمان و کاخ هاى بجاى مانده از آنها درس عبرت بگیرند. 2- تفریح، باعث آلوده شدن انسان به گناهان دیگر نشود، دشمنان تلاش دارند میادین ورزشى و تفریحى: محلّى براى آلوده کردن مردم، مخصوصاً جوان‏ها باشد، و تا حدودى به این امر موفق شده‏اند، شاهدش این است که بیشترین بى‏ حرمتى‏ ها را نسبت به مسائل دینى در پارک‏ها، کنار دریاها، و بعضى میادین ورزشى، و مسیر رفت و آمد این مکان‏ها مشاهده مى‏ کنیم. قرآن هشدار مى‏ دهد که به بهانه ورزش و تفریح و گردش، شما را نبرند، چنان که برادران یوسف به بهانه تفریح او را بردند و به داخل چاه افکندند. یکى از مفسّران در این زمینه مى‏ گوید: «همانگونه که برادران یوسف از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند در دنیاى امروز نیز دست هاى مرموز دشمنان حق و عدالت از مسأله ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى‏ کنند باید به هوش بود که ابرقدرتهاى گرگ صفت در پوشش ورزش و تفریح، نقشه‏ هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه‏ اى یا جهانى پیاده نکنند.»(9) تفریح در روایات‏ در روایات نیز به امر تفریح سالم پرداخته شده، و سفارش شده که ساعتى از زندگى را به لذّتهاى حلال و تفریح هاى سالم اختصاص دهد، على(ع) فرمود: «للمؤمن ثلاث ساعاتٍ، فساعة یناجى فیها ربّه و ساعةٌ یرمّ معاشه، و ساعةٌ یخلّى بین نفسه و بین لذّتها فیما یحلّ و یجمل و لیس للعاقل ان یکون شاخصاً الّا فى ثلاثٍ مرمّةٍ لمعاشٍ ، او خطوةٍ فى معادٍ او لذّةٍ فى غیر محرمٍ؛(10) براى مؤمن (در شبانه روز) سه وقت است، زمانى براى (نیایش) و مناجات با پروردگارش، و زمانى براى تأمین معاش زندگى‏اش، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّت‏هایى که حلال و مایه زیبایى است. خردمند را نشاید جز آن که در پى سه چیز حرکت کند: (کسب حلال) براى تأمین زندگى، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذّت‏هاى (حلال و) غیر حرام.» جالب این است که در برخى روایات، این جمله اضافه شده است: «و ذلک عونٌ على سائر السّاعات؛(11) این سرگرمى (و تفریح سالم) کمکى است براى سایر برنامه‏ ها» و در تعبیر دیگر دارد: «و بهذه السّاعة تقدرون على الثّلاث السّاعات؛(12) و با این ساعت (تفریح) نیرو مى‏ گیرید بر انجام وظائف اوقات دیگر». 2- در برخى روایات عقل را به درخت پربارى تشبیه نموده و ثمره آن را نشاط و شادى مى‏ داند، على(ع) فرمود: «اصل العقل القدرة و ثمرتها السّرور؛(13) ریشه عقل قدرت است و میوه آن نشاط و خوشحالى» البته شادى و نشاط نیز اخلاق خوش و نرمى مى‏ طلبد که همان حضرت فرمود: «لایستعان على السّرور الّا باللّین؛(14) بر شادى و (نشاط) نمى‏ توان دست یافت مگر با نرمى (و خوشخویى).» 3- شادى و تفریح‏هاى سالم فرصتهایى است که زمینه بهره‏ بردارى بیشتر از اوقات عمر را فراهم مى‏ کند على(ع) فرمود: «اوقات السّرور خلسةٌ؛(15) اوقات شادى فرصتهاى لطیف است.» 4- عامل آرامش و راحتى، امیرمؤمنان(ع) فرمود: «بقدر السّرور بکون التنفیص؛(16) به میزان شادى و نشاط راحتى و آرامش (فکرى) به دست مى‏ آید.» 5 - شادى (و تفریح) عامل غمزدایى است على (ع) فرمود: «السّرور یبسط النّفس و یثیر النّشاط، الغمّ یقبض النّفس و یطوى الانبساط؛(17) شادى روح انسان را باز (و بلند پرواز نموده) نشاط را مى‏ انگیزاند، غصّه نفس انسانى را در فشار قرار داده و در حصر نگاه مى‏ دارد و فضاى نشاط را مى‏ پیچد(و جمع مى‏ کند)».(18) در اسلام به مسائل تفریح تا آن جا اهمّیت داده شده که یک سلسله مسابقات راحتى با شرط بندى اجازه داده، و برخى موارد را با عنوان هاى قابل تعظیم مورد تأکید قرار داده است. الف: اسب و شتر دوانى یکى از موارد تفریحات سالم که شرط بندى و تعیین جایزه نیز در آن روا مى‏ باشد، اسب دوانى است، تاریخ نشان داده که قسمتى از این مسابقات در حضور شخص پیامبراکرم(ص) و با داورى و نظارت او انجام مى‏ گرفت، حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه‏ اى سوارى در اختیار یاران مى‏ گذاشت. در روایتى از امام صادق(ع) چنین آمده است: «انّ النبىّ اجرى الابل مقبلةً من تبوک فسبقت الغضیاء و علیها اسامة، فجعل النّاس یقولون سبق رسول اللّه(ص) و رسول اللّه یقول سبق اسامة؛(19) هنگامى که پیامبر از تبوک بر مى‏ گشت (میان یاران خود) مسابقه شتر سوارى را مقرّر ساخت، پس غضیا(شتر معروف پیامبر اکرم(ص)) در حالى که اسامة (بن زید) بر آن سوار بود از همه پیشى گرفت، پس مردم (به خاطر این که شتر از آن پیامبر بود) صدا زدند پیامبر پیشى گرفت ولى رسول خدا(ص) مى‏ فرمود: اسامة سبقت گرفت (و برنده شد)». حضرت با جمله «سبق اسامة» فهماند که سوارکارى مهمّ است نه مرکب و چه بسا مرکب راهوارى که به دست افراد ناشى بیفتد و کارى از آن ساخته نباشد. گاه حتى خود حضرت شخصاً مسابقه مى‏ داد، از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: عربى آمد نزد پیامبر اکرم(ص) و گفت آیا با این شترت با من مسابقه مى‏ دهى؟ «قال نعم فسابقه و الاعرابىّ فقال رسول اللّه انّکم رفعتموها فاحبّ اللّه ان یضعها انّ الجبال تطاولت سفینة نوحٍ(ع) و کانت جودىّ اشدّ تواضعاً بها فحبط اللّه فیها؛(20) حضرت فرمود: بلى پس اعرابى برنده شد، پیامبر اکرم(ص) آنگاه فرمود: شماها (بس که شتر مرا تعریف کردید و مبالغه نمودید) او را بالا بردید، ولى خداوند دوست مى‏ دارد، که او را پایین آورد، زیرا کوهها در طوفان نوح گردن کشى نمودند (براى فرود آمدن کشتى نوح) امّا کوه جودى بانهایت، تواضع را نشان داد، خداوند کشتى را در آن قرار داد(و این افتخار ابدى نصیب او گردید).» حتّى در مسابقه اسب دوانى و شتر دوانى، شرط بندى و تعیین جایزه مى‏ کردند: ابن لبید از انس بن مالک پرسید آیا شما در زمان رسول خدا(ص) براى مسابقه شرط بندى مى‏ کردید، گفت: آرى «راهن رسول اللّه على فرسٍ فسبق فسرّ بذلک و اعجبه؛(21) رسول خدا روى اسبى که داشت (براى مسابقه) شرط بندى کرد و مسابقه را برد و این پیروزى باعث مسرّت و اعجاب آن حضرت شد.» از امام ششم بازگو شده که جمعى از مشرکین به چراگاه‏هاى مدینه به منظور دستبرد گوسفند آمدند: منادى اهل مدینه را به کمک خواست رسول خدا(ص) صداى او را شنید براى دفع دشمن سوار اسبش شده ابوقتاده نخستین کسى بود که از یاران پیامبر به او پیوست و سپس از اصحاب به آنها پیوستند و دشمن فرار کرده بود از آنها اثرى نیافتند. ابوقتاده گوید به رسول خدا گفتم: حالا که دشمن فرار کرده اگر موافقت فرمایید از فرصت استفاده نموده مسابقه اسب دوانى برقرار نمایى، رسول خدا(ص) جواب مثبت داد مسابقه آغاز شد در نتیجه آن حضرت از همه پیشى گرفت و رو به حاضرین کرد و فرمود: من از قریش هستم و این اسب، اسب نجیب خوبى است.(22) 2- تیراندازى‏ مورد دیگر از تفریحات مجاز، مسابقه تیراندازى است. رسول خدا(ص) هم عملاً در مسابقات تیراندازى شرکت مى‏ فرمود، و هم در مورد آن سفارش مى‏ فرمود. شیخ در مبسوط آورده که روزى رسول خدا(ص) به جمعى از انصار عبور کرد که مشغول تیراندازى بودند، حضرت نیز پیشنهاد فرمود که در مسابقه تیراندازى با آنها شرکت کند و فرمود: من با گروهى که «ابن اردع» در آن است همکارى مى‏ کنم، دسته مقابل با شنیدن گفتار حضرت از تیراندازى دست کشیدند و گفتند: گروهى که رسول خدا در آن باشد هرگز مغلوب نمى‏ شوند. حضرت براى این که مسابقه تعطیل نشود، فرمود، من با هر دو گروه همکارى مى‏ کنم مجدداً مسابقه شروع شدو پیامبر اکرم(ص) با هر دو گروه تیراندازى نمود. علاوه بر شرکت عملى، در سخنان خویش نیز به این مسأله سفارش نموده است از جمله رسول خدا(ص) فرمود: «کلّ لهو المؤمن باطل الّا فى ثلاثٍ: فى تأدیبه الفرس، ورمیه عن قوسه و ملاعبته امرأته، فانّهن حق؛ هر لهو و بازى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد: 1- در تربیت اسب (و اسب دوانى) 2- تیراندازى از کمانش (و مسابقه تیراندازى) 3- شوخى و بازى با همسرش، این سه مورد حق (و روا) است.» و امامان معصوم نیز تیراندازى مى‏ کردند، و مهارت خاصى داشتند از جمله جریان مسابقه تیراندازى امام باقر(ع) است که نقل شده هشام بن عبدالملک تصمیم گرفت مسابقه تیراندازى ترتیب داده امام را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه امام باقر(ع) در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام به قصر خلافت، عده‏اى از درباریان را واداشت نشانه‏اى نصب کرده مشغول تیراندازى شوند. امام باقر(ع) وارد مجلس شد و اندکى نشست ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده‏ ام وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار، هشام اصرار و پافشارى کرد و امام را سوگند داده و همزمان، به یکى از بزرگان بنى امیّه اشاره کرد که تیر و کمان را به آن حضرت بدهد. امام دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چلّه کمان نهاد و نشانه‏ گیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد، آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت، تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد! هشام بى اختیار گفت: آفرین برتو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى‏ گفتى پیر شده‏ ام؟... حضرت فرمود: مى‏ دانى اهل مدینه به تیراندازى عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدّتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.(23) 3- شنا یکى دیگر از سرگرمى‏ هایى که در روایات به آن سفارش شده شنا است، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «خیر لهو المؤمن من السّباحة، و خیر لهو المرأة المفزل؛(24) بهترین لهو و بازى مؤمن شنا کردن است و بهترین لهو و بازى زن (مؤمنه) بافندگى است.» 4- گردش در صحرا و باغات نمونه دیگر از تفریحات سالم گردش در صحرا، باغات، مزارع کشاورزى و کلّاً در فضاى سبز است. گردش در چنان محیطى غم انسان را مى‏ زداید، شاعر عرب با استفاده از روایات این جمله را گفته: ثلاثة یذهبن عن قلب الحزن‏ والماء و الخضرا و الوجه الحسن‏ سه چیز(غم را) از قلب محزون مى‏ برد، آب (و دریا) فضاى سبز و صورت (نورانى) و نیکو. این بخش نیز هم مورد سفارش معصومان قرار گرفته و هم عملاً خود حضرات از چنین تفریحى استفاده مى‏ بردند از جمله: 1- عمرو بن حریث مى‏گوید: به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شده و او را در منزل برادرش عبداللّه پیدا کردم. عرض کردم: «جعلت فداک ما حوّلک الى هذا المنزل فقال طلب النّزهة؛(25) فدایت بشوم چه باعث شد به این جا آمدید؟ فرمود: براى تفریح نمودن.» 2- ابراهیم بن ابى محمود روایت مى‏ کند. حضرت امام رضا(ع) در جمعى از ما پرسید؟ چه نوع خورشتى بهتر و پراستفاده‏ تر است؟ جمعى گفتند: گوشت و بعضى گفتند: روغن زیتون و بعضى دیگر گفتند: روغن بهتر است، فقال (ع): لابل الملح لقد خرجنا الى النّزهة لنا و نسى الغلمان الملح فما انتفعنا شى‏ءٌ حتّى انصرفنا؛(26) پس حضرت فرمود: نه (هیچ از آنچه گفته شد نیست) بلکه نمک (مفیدترین است) براى این که روزى ما(با جمعى) براى تفریح و سیاحت(از شهر) خارج شدیم و غلامان نمک را فراموش کردند: پس از چیزى (که از خوردنى‏ ها همراه داشتیم) بهره نبردیم و استفاده نکردیم تا آنکه (همانطور) برگشتیم.» ابن سکیت مى‏گوید: «خرجنا نتنزّه اذا خرجوا الى البساتین؛ خارج شدیم براى تفریح، وقتى گفته مى‏ شود که براى (دیدن) باغات و بوستان خارج شوند.(27) موارد فوق و غیر آن نشان مى‏ دهد که یکى از موارد تفریح (و شاید بهترین مورد) رفتن به باغات و فضاى سبز اطراف شهر است، منتهى حدود شرعى مراعات شود و از کارهاى خلاف شرع پرهیز شود. امام رضا(ع) مى‏ فرماید: «از لذائذ دنیا نصیبى براى (کامیابى) خویش قرار دهید و تمنّیات دل را از راه‏هاى مشروع و حلال برآورید و (مراقبت کنید که) مردانگى و عزتتان آسیب نبیند و دچار اسراف نشوید و با این تفریحات سالم به زندگى دنیا مدد رسانید.(28) 5 - مزاح و شوخى با برادران دینى‏ از دیگر تفریحات که مجاز شمرده شده شوخى و مزاح هایى است که از نزاکت خارج نباشد. و مرز شخصیّت انسان را نیز نشکند و همین طور حدود شرعى در آن مراعات شود. در روایت آمده که: «کان یمزح و لایقول الّا حقّاً؛(29) رسول خدا(ص) مزاح مى‏ کرد و غیر از حق نمى‏ گفت.» و نمونه‏ هایى از مزاح آن حضرت در تاریخ نقل شده است: از جمله روزى به یک زنى از طایفه اشجع فرمود: پیرزن ها به بهشت وارد نمى‏ شوند، زن به گریه افتاد بلال حبشى علّت گریه را پرسید بعد از این که متوجه شد نزد رسول خدا(ص) رفت، حضرت فرمود: سیاه‏ ها هم به بهشت راه ندارند او هم شروع کرد به گریه، هر دوى آن‏ها را عبّاس عموى پیغمبر دیدار کرد و مسأله را به عرض پیامبر اکرم(ص) رساند، حضرت فرمود: پیرمردها هم به بهشت راه ندارند، او نیز ناراحت شد، سپس حضرت همه آنها را احضار کرد و فرمود: اهل بهشت همه جوان و بى مو و آراسته‏ اند و اضافه نمود که: «انّهم یدخلون الجنّة شبّاناً منورّین؛(30) آن‏ها به صورت جوان و نورانى وارد بهشت مى‏ شوند.» و همین طور بلال نیز گاهى شوخى و مزاح مى‏ کرد. و خود پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود: «انّى لامزح ولااقول الّا حقّا؛(31) من شوخى مى‏ کنم و جز واقع و حق نمى‏ گویم.» در جاى دیگر فرمود: «المؤمن دعبٌ لعبٌ والمنافق قطب غضب؛(32) مؤمن مزاح کننده و بازى کن است منافق ترش رو و خشمگین است.» امامان معصوم نیز به این مسئله سفارش نموده‏ اند، و خود نیز گاهى مزاح مى‏ فرمودند: یونس شیبانى مى‏ گوید، امام صادق از من پرسید: «کیف مداعبة بعضکم بعضاً قلت قلیلاً، قال: هلّا تفعلوا فانّ المداعبة من حسن الخلق و انّک لتدخل بها السّرور على اخیک و لقد کان النّبى یداعب الرّجل یرید ان یسرّه؛(33) چگونه است شوخى و مزاح شما با (برادران دینى و) دیگران، گفتم: خیلى کم. فرمود: چرا(در این کار سستى و کم کارى مى‏ کنید و) انجام نمى‏ دهید. براستى شوخى و مزاح از شاخه‏ هاى حُسن خلق است و تو با این عمل شادى در قلب برادر(دینى) خود وارد کنى. رسول خدا(ص) این گونه بود که هرگاه مردى را مى‏ خواست خوشحال کند با او شوخى مى‏ کرد.» 6- تفریح در خانواده و با خانواده‏ نوعى دیگر از تفریحات سالم، تفریحاتى است که در منزل با اهل و عیال، و با همراه آنها به مسافرت رفتن و به بیرون از شهر رفتن انجام مى‏ گیرد، این بخش در سه قسمت بیان مى‏ شود. الف: همراه با خانواده در خارج از شهر و باغات‏ رفتن به تفریح گاهها همیشه مجرّدى و همراه رفقا و دوستان نباید باشد، گاه لازم است خانواده را از این تفریحات بهره‏ مند سازیم، چنان که معصومان ما این گونه بودند، اگر گاهى همراه دوستان و رفقاى خویش به تفریح مى‏ رفتند زمانى نیز دست زن و بچه را گرفته به خارج از شهر براى تفریح مى‏ رفتند. ابى بصیر از امام صادق(ع) روایت مى‏ کند، که رسول خدا(ص) روزى به در خانه فاطمه(س) آمد و او را سوار الاغ کرده و به على و حسن و حسین (علیهم السلام)هم دستور داد که از شهر مدینه همراه او خارج شوند هنگامى که از دیوارهاى شهر فاصله گرفتند سر دو راهى رسیدند رسول خدا(ص) دست راست را انتخاب کرد تا رسیدند به محلى که در آنجا درخت خرمایى وجود داشت رسول خدا(ص) گوسفندى خرید که در یکى از گوش‏ هایش نقطه‏ هاى سفید داشت و دستور داد آن را ذبح نمودند و آن را پختند.(34) ب: شوخى و بازى با همسر مورد دیگر از تفریح سالم که باید به آن توجّهى جدّى شود، و مناصب و مقام هاى علمى و سیاسى و...مانع آن نگردد توجّه ویژه به همسران و شوخى و تفریح با آنهاست. در روایت متعددى به این امر اشاره شده است که نشان دهنده اهمیت آن است از جمله: 1- رسول خدا(ص) فرمود: هر لهوى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد، تأدیب و تربیت اسب (سوارکارى) تیراندازى «و ملاعبته امرأته؛ و بازى کردن مؤمن با همسرش، این موارد حقّند.»(35) 2- همان حضرت فرمود: «کل شى‏ءٍ لیس من ذکر اللّه لهوٌ و لعبٌ الا ان یکون اربعةً: ملاعبة الرّجل امرأته...؛(36) هر چیزى غیر از یاد خدا لهو و بازى است، جز چهار چیز (که تفریح سالم شمرده مى‏شود) شوخى و بازى مرد با همسرش، تربیت اسب، تیراندازى، و یاد دادن شنا». 3- امام باقر(ع) فرمود: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشیاء: التّمتّع بالنساء...؛ لهو و تفریح مؤمن در سه چیز است بهره ورى و لذّت بردن از زنان، شوخى با برادران (دینى) و نماز شب.»(37) ج: بازى با کودکان‏ از جمله تفریحاتى که هم براى خود انسان مفید است و هم کودکان، بازى با کودکان و به بازى گرفتن آن‏هاست پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من کان عنده صبىّ فلیصاب له؛(38) هر کس کودکى نزد اوست پس باید با او کودکانه رفتار کند.» چون که با کودک سرو کارت فتاد پس زبان کودکى باید گشاد حتّى شخص پیامبر اکرم(ص) با آن همه عظمت با کودکان بازى مى‏کرد، جابربن عبداللّه گوید: «دخلت على النّبىّ(ص) و الحسین و الحسن على ظهره و هو یحبثو لهما و یقول نعم الجمل جملکما و نعم العدلان انتما؛(39) بر رسول خدا وارد شدم در حالى که حسن و حسین سوار پشت رسول اللّه بودند وى پشت خود را خم کرده بود(مانند حالت رکوع) براى آن دو مى‏ فرمود: بهترین شتر، شتر شما است و بهترین سواره شما هستید.»(40) و عمربن خطاب مى‏ گوید: حسن وحسین را بر دوش رسول خدا(ص) دیدم، گفتم چه اسب خوبى دارید؟ رسول خدا(ص) فرمود: «چه سواران خوبى هستند آن دو». 7- نماز شب و ارتباط با خدا از مهمترین موارد تفریح سالم که نشاط درونى عمیق و انبساط روحى پایدار در انسان ایجاد مى‏ کند دعا و مناجات و ارتباط با خداى متعال است. او که قدرت و علم و کرم بى‏ نهایت دارد، که هر کس به دریاى رحمت و یاد او وصل شود انبساط روحى گسترده‏اى پیدا مى‏ کند، در بین ارتباطات با خدا نماز شب از جایگاه و منزلت خاصى برخوردار است. در روایت پیش گفته از حضرت باقر(ع) چنین مى‏ خوانیم: «لهو المؤمن فى ثلاثة اشیاء...و الصّلوة باللیل؛ لهو و تفریح مؤمن در سه چیز است، به ره‏ورى از زنان، شوخى با برادران و خواندن نماز شب.» راز این که نماز شب باعث نشاط درونى مى‏ شود، یکى این است که خدا نماز شب خوان‏ها را دوست مى‏ دارد و با بشاشت و نشاط و بشارت با آنها برخورد مى‏ کند، رسول خدا(ص) فرمود: «ثلاثة یحبّهم اللّه و یضحک الیهم و یستبشرون بهم... و الّذى له امرأة حسناء و فراشٌ لهن حسن فیقوم من اللیل فبذر شهوته فیذکرنى و یناجینى ولوشاء رقد؛ سه گروه را خداوند دوست مى‏ دارد و با آنها با خنده (و نشاط) برخورد نموده آنها را (به بهشت) بشارت مى‏ دهد... و کسى که براى او زن زیبایى است و بستر نرم و (گرم و) و نیکو دارد (با این حال) پس شب بر مى‏ خیزد و شهوت خویش را رها نموده مرا یاد نموده و با من مناجات مى‏ کند و (با این که) اگر مى‏ خواست مى‏ توانست بخوابد.»(41) و نکته دیگر این که نماز شب باعث صحّت و سلامتى انسان مى‏ شود، و این خود در شادى و نشاط انسان نقش دارد، على(ع) فرمود: «قیام اللیل مصحّة للبدن و مرضاةٌ للرّبّ عزّ و جلّ و تعرّض للرّحمة و تمسّک باخلاق النبییّن؛(42) برخاستن در شب (براى نماز) باعث سلامتى بدن، خشنودى پروردگار عزیز و جلیل، در معرض رحمت الهى قرار گرفتن و (باعث) چنگ زدن به اخلاق انبیاء مى‏ شود.» تذکّر این نکته ضرورى است آنچه مورد اشاره قرار گرفت نمونه‏ هایى از تفریحات سالم بود که در منابع دینى آمده و گرنه تفریحات سالم منحصر به این موارد نیست هر قوم و ملّتى متناسب با فرهنگ خویش از ورزشها و تفریحاتى برخوردارند، که اگر خلاف دستورات شرعى نباشند، و گناهى در آن انجام نگیرد مورد تأیید اسلام نیز مى‏ باشد. پى‏ نوشت‏ ها: - 1- ر ک تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، دارالکتب الاسلامیّه، ج 9، ص 334 ؛ شعارهاى فضیلت، محمد باقر مدرس، انتشارات سوره، اول 1374، ج 4، ص 231 با تغییر و اضافات. 2- یرتع یعنى علف خوارى از گیاهان صحرایى و شیره درختان، و به معناى فراوان خوردن نیز آمده، تفسیر نمونه، همان، ص 330، و ستاره‏هاى فضیلت، همان ص 231. 3- سوره یوسف، آیه 12. 4- سوره آل عمران، آیه 137، سوره انعام، آیه 11، سوره نمل، آیه 36. 5- سوره سبأ، آیه 17 - 18. 6- سوره شعراء، آیه 7. 7- سوره سجده، آیه 27. 8- سوره بقره، آیه 164. 9- تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، دارالکتب الاسلامیه، 1370، ج 9، ص 336. 10- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 724، حکمت 390. 11- تفسیر نمونه، ص 334، ستاره‏هاى فضیلت، همان، ص 232. 12- بحار، ج 78، ص 346، حدیث 6. 13- محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، بیروت، دارالحدیث، دوّم، 1419، ج 3، ص 1290 روایت 8457. 14- همان، روایت 8456. 15- همان، روایت 8451. 16- همان، 8452. 17- همان، ص 1290، حدیث 8448. 18- شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ص 596، به نقل از تفسیر نمونه، ج 9، ص 335. 19- سفینة البحار، ج 1، ص 596. 20- حرّ عاملى، وسائل الشیعه، داراحیاء التراث العربى، ج 2، ص‏517. 21- همان، ج 13، ص 346. 22- شیخ طوسى، مبسوط، بحث سبق و رمایه، به نقل از ستاره‏هاى فضیلت، همان، ص 245 - 246. 23- میزان الحکمه، همان، ج 7، ص 2804، روایت 18368. 24- محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریّه، 1383ه.ق، ص 105 و ر ک سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، ص 340 - 341. 25- میزان الحکمه، همان، ج 7، ص 2804. 26- اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج 3، ص 36. 27- شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 584. 28- ستاره‏هاى فضیلت، همان، ج 4، ص 24. 29- بحار، ج 78، ص 346 «اجعلوا لانفسکم حظّا من الدّنیا باعطاءها ماتشتهى من الحلال و مالا ثلم المروة و الاسرف فیه و استعینوا بذلک على لهو الدّنیا.» 30- بحارالانوار، ج 16، ص 294. 31- همان، ص 294، حدیث 95. 32- همان، ج 16، ص 296. 33- همان، ج 77، ص 153. 34- همان، ج 16، ص 298؛اصول کافى، ج 2، ص 662. 35- بحارالانوار، ج 76، ص 192، حدیث 13 با تلخیص. 36- میزان الحکمه، همان، ج 7، ص 2804 و روایت 18368. 37- همان، روایت 18370. 38- همان، روایت 18367. 39- وسایل، همان، ج 15، ص 203. 40- بحارالانوار، همان، ج‏43، ص 285. 41- الدّر المنثور، ج 2، ص 383، به نقل از میزان الحکمه، همان، ج‏4، ص 1654 روایت، 10755. 42- همان، روایت 10759. پاسدار اسلام ـ ش 297 - شهریور 85

 از آنجا که جایگاه پیامبران در تمدن گذشته بشر پیوسته مورد نقد و بررسى موافقان و مخالفان پیامبران بوده و با توجه به اینکه اراده انسان مهمترین عامل تمدن ساز شناخته شده چگونگى تأثیرگذارى پیامبران مورد ارزیابى و سنجش قرار مى ‏گیرد. منابع دینى، تاریخى و علمى و نیز داورى اندیشمندان، مأخذ و مستند سنجش این امر و تعیین نتیجه آن مى‏ باشد. مقدمه: ارزش و اهمیت هر موضوعى به میزان تأثیرگذارى آن در سعادت و تأمین خواسته‏ ها و نیازهاى انسان وابسته است. «پیامبران و نقش آنان در تمدن جهان» نیز از همین منظر و نگاه قابل ارزیابى است. بررسى‏ ها نشان مى‏ دهد که تأثیرگذارى پیامبران در تمدن بشر از جانب دو گروه مختلف مورد داورى قرار گرفته و تبیین ابعاد آن موجب پیدایش دو نظریه شده است: نظریه اول: دیدگاه اندیشمندان موافق پیامبران است. این گروه تأثیر و نقش پیامبران در تمدن انسان را مثبت، و هدایتگر یافته ‏اند و جامعه بشریت را در مسیر تمدن مدیون خدمات پیامبران مى‏ دانند. نظریه دوم: از جانب پاره‏اى رهبران فکرى مکتب‏هاى مادى و نظام‏هاى سیاسى است. این گروه مخالف پیامبران بوده و تأثیرگذارى آنان را منفى شمرده ‏اند. برخى از آنان دین را افیون ملت ‏ها(1) و برخى دیگر اقدامات پیامبران را مخدوش، کم رنگ و مناسب زندگى قبیله ‏اى و بَدَوى نامیده ‏اند.(2) در چنین شرایطى بررسى منصفانه جایگاه پیامبران در تاریخ و تعیین نقش مثبت یا منفى آنان در تمدن بشر امرى لازم یا ضرورى است، زیرا عدد مؤمنان و کسانى که ارتقاء بشر و تمدن انسان را حاصل و نتیجه کار پیامبران مى ‏دانند زیاد است و افراد ناآشنا به مکتب و هدف و اقدامات پیامبران نیز اندک نیستند. از سوى دیگر این مسئله، امرى نیست که صرفاً متعلق به تاریخ گذشته باشد، بلکه واقعیت آن هر چه باشد مرتبط با تمدن معاصر و قابل تعمیم نسبت به تمدن آینده است. بدین لحاظ تاکنون محققان زیادى پیرامون این مسئله پژوهش نموده و کتاب و مقاله نوشته‏ اند، اما در مقایسه با اهمیت موضوع و نیاز نسل‏هاى جدید کافى نیست و تبیین و ارائه جنبه‏ ها و ابعاد مسئله پیوسته مورد نیاز است و تلاش بیشترى مى‏طلبد. مقاله حاضر گامى در این زمینه است، به این امید که پاسخ به پرسشى بنیادین و فراگیر باشد. در این نوشتار تأکید بر این است که در عین اختصار، غناى علمى و محتواى فکرى و استوارى یک مجموعه گسترده تحقیقى، حفظ و رعایت شود. تعریف تمدن‏ تعریف‏هاى مختلفى از تمدن ارائه شده است که افزون بر تفاوت‏هاى لفظى به لحاظ محتوا و نیز جامعیت و مانعیت، هم وزن و یکسان نیستند. هر چند برخى تعاریف تا حدودى به یکدیگر نزدیکترند. در این زمینه جان لوییس مى‏نویسد: «تمدن مرتبه ‏اى از فرهنگ نسبتاً پیشرفته‏اى است که در آن فنون و علوم، و همینطور حیات سیاسى، رشد لازم را یافته باشد و نمودارهاى آن: وجود طبقات اجتماعى، تخصص، پیدایش شهرها، حساب و نویسندگى است.»(3) ویل دورانت نیز در تعریف تمدن چنین مى‏گوید: «تمدن عبارت است از خلاقیت فرهنگى که خود در نتیجه وجود نظم اجتماعى و حکومت قانون و رفاه نسبى امکان وجود مى‏ یابد.»(4) به طور کلى مى‏ توان به وضعیت زندگى یک قوم و ملت در بُعدهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، ساده و پیشرفته، تمدن گفت، اما در این بررسى مراد ما از تمدن، وضعیت مطلوب و پیشرفته ابعاد زندگى اقوام و ملت هایى که پیامبران در میان آنان حضور عینى و مستقیم یا حضور شخصیتى و غیر مستقیم داشته ‏اند و با آنان در تعامل بوده ‏اند تا مشخص گردد پیامبران (به ویژه پیامبر اسلام (ص)) در پیشرفت و ارتقاء این تمدن چه جایگاهى دارند. عوامل و ارکان تمدن‏ اظهار نظر پیرامون عامل یا عوامل تمدن در حقیقت نوعى اظهار نظر در مورد فلسفه تاریخ یا تاریخ یک ملت است ؛(5)زیرا تمدن هر قوم و ملت بخشى از تاریخ آن مردم است و با توجه به اینکه پیرامون عوامل تحول تاریخ نظریه‏هاى مختلفى وجود دارد. لذا کسانى که تحولات تاریخى را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و...مى‏دانند و براى اراده انسان نقش تعیین کننده قائل نبوده و آن را تابعى از عوامل اقتصادى و...مى‏بینند، طبعاً آنان تمدن را معلول عوامل اقتصادى، اجتماعى و...خواهند شمرد. «نژاد در ایجاد تمدن چندان تأثیرى ندارد و تمدن در جاهاى مختلف یانزد ملت هایى که رنگ هاى گوناگون دارند آشکار مى‏ شود. به عبارت دیگر نژاد نیست که تمدن را به وجود مى‏ آورد بلکه تمدن است که ملتها را خلق مى‏ کند. مثلاً فرد انگلیسى تمدن انگلیس را ایجاد نمى‏کند بلکه از تمدن انگلیسى است که فرد انگلیسى ساخته می ‏شود. هنگامى که فرد انگلیسى به نقطه دورى مانند تومبوکتو مى‏ رود و تمدن خود را همراه مى‏ برد و در آنجا نیز لباس شب نشینى مخصوصى را مى ‏پوشد، این دلیل آن نیست که تمدن خود را در این نقاط به صورت جدید خلق کند، بلکه نشانه آن است که حتى در این نقاط دور افتاده هم نمى ‏تواند از زیر تسلط آن تمدن خارج شود. اگر شرایط مساوى از لحاظ زمین‏ شناسى، جغرافیایى و اقتصادى در نژاد دیگرى جز انگلیسى، مشابه با شرایط انگلیس پدید آید، نتایج همانندى به دست مى ‏آید و از این روست که مى ‏بینیم تمدن ژاپن قرن بیستم، تمدن انگلستان قرن نوزدهم را تجدید مى ‏کند. تأثیرى که نژاد در تمدن دارد این است که پیدایش آن غالباً پس از موقعى است که ریشه ‏هاى نژادى مختلف با یکدیگر مى‏ آمیزند و به تدریج ملتى که به طور نسبى حالت تجانسى دارد از آن میان بیرون مى‏آید.»(6) طبق این نظریه پیدایش تمدن زائیده شرایط خارجى است و عوامل محیطى، اقتصادى و...بر اندیشه و درون افراد تأثیر مى‏گذارد، نه اینکه ویژگیهاى درونى افراد عامل تمدن باشد. اما کسانى که حوادث اجتماعى و تحولات تاریخى را معلول و تابعى از تفکر و اراده انسانها مى ‏دانند در پیدایش تمدنها نیز عامل اساسى و محرک اصلى را اراده و اندیشه انسانها مى ‏شناسند.(7) برخى نویسندگان نیز دو قسم عامل تمدن ساز برشمرده و بالتبع دوقسم تمدن را قائل اند: عامل مادى و تمدن معلول آن، عامل انسانى و تمدن معلول آن. به عبارت دیگر به اقتضاى شرایط در بعضى تمدنها عوامل مادى و ظاهرى قویتر بوده و باعث پیشرفت ابعاد زندگى شده است، تا آنجا که در فکر و اراده انسانها نیز رسوخ و نفوذ کرده و آنها را ارتقا بخشیده است و بالعکس در پاره ‏اى از تمدن‏ها که عوامل مادى ضعیف بوده، فکر و اراده انسانها نخستین و بیشترین حرکت را ایجاد نموده است. این تفصیل را در مقایسه‏اى که میان تمدن روم و تمدن عربى اسلامى انجام گرفته چنین مى‏ بینیم: «ارتقا و پیشرفت ملت روم از زندگى ساده اولیه ‏اش به حیات و زندگى تکامل یافته ، در مقایسه با ارتقاء ملت عرب از زندگى جاهلیتش به دوره اسلامى نهایت فاصله را داشت. چرا که ارتقاء و پیشرفت روم ارتقایى مادى بود که این تعبیر اگر درست باشد از پیشرفت اندک اندک تمدن نشأت گرفت و به وجود آمد. درحالى که ارتقاء و پیشرفت عرب ارتقایى معنوى بود که از تغییر و دگرگونى روح عربى بر اثر اسلام شدت گرفت. گویى این ارتقاء ارتقایى از درون به ظاهر بود. روح عرب تغییر نموده و در اثر آن حیات و زندگى مادى عرب تغییر نمود. در حالى که ارتقاء روم ارتقاء از ظاهر به باطن و درون بود. نخست ظروف و شرایط ظاهرى ملت روم تغییرکرد و سپس در اثر آن روحیه ‏ها و باطن ملت روم ترقى و تعالى یافت.»(8) بطلان و بى پایه بودن این تفصیل و به طور کلى نظریه جبر تاریخ در جاى خود اثبات رسیده است(9) چون عامل اصلى و تعیین کننده در تحولات تاریخى و پیدایش و شکوفایى تمدن‏هاى بشرى تنها اندیشه و اراده انسانى است (و عواملى جدا از آن در حد زمینه سازى و شتاب زائى تأثیرگذارند) این امر یه اندازه‏اى روشن است که برخى اندیشمندان مادى نیز به آن اعتراف نموده‏ اند.(10) ارکان تمدن‏ عناصرى از تمدن به عنوان اجزاء اصلى وپایه ‏هاى حیات و استقرار تمدن شناخته شده‏اند: «در تمدن معمولاً چهار عنصر یا رکن اساسى را مى ‏توان تشخیص داد:1- پیش بینى و احتیاط در امور اقتصادى 2- پیدا شدن سازمان سیاسى 3- پیدا شدن سنت‏هاى اخلاقى و سلوکى 4- و سرانجام جهد و کوشش در راه علم و بسط هنر.»(11) اکنون که ارکان تمدن و نیز اراده انسان به عنوان عامل اصلى در بناى تمدن شناخته شد باید دید پیامبران، به مثابه عاملى انسانى چه نقش و تأثیرى در تمدن‏هاى مطلوب و پیشرفته بشر داشته ‏اند؟ اگر به راستى آنان مؤثر بوده ‏اند، این تأثیرگذارى در چه حدى بوده است. در اینجا براساس هر یک از منابع دینى، منابع تاریخى و علمى، و متن اعترافات صاحب نظران به بررسى این موضوع در تمدن گذشته و معاصر مى ‏پردازیم: 1- منابع دینى قرآن کریم در آیات و موارد مختلفى تأثیر وجود پیامبر اسلام را در ارتقاء و پیشبرد زندگى و تمدن اقوام و جمعیت ها بازگو نموده است، از جمله: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشّرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه.»(12) مردم (در آغاز) یک گروه بودند پس خداوند پیامبران را نوید دهنده و بیم دهنده برانگیخت و با ایشان کتاب بحق فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف کرده‏ اند حکومت کنند. این بیان قرآن نشانگر آن است که پیامبران در زمانى که تنها یک جامعه انسانى بیش نبود، حضور نداشته ‏اند و دلیل روشنى بر سابقه دیرینه و هدف سازنده آنان در عرصه روابط اجتماعى است. مفسران بزرگ ابعاد مختلف این آیه و دلالت هاى آن را طرح نموده ‏اند که نقش پیامبران در تدوین قانون وتنظیم جامعه از آن جمله است: «افراد انسان که به حسب فطرت، مدنى و اجتماعى بودند در آغاز تشکیل اجتماع به صورت گروه واحد و یکنواختى بودند، بعداً در میان ایشان به مقتضاى فطرت، اختلافاتى در کسب مزایاى حیاتى بروز نمود، رفع این اختلافات و مشاجرات محتاج وضع قوانین و نظامات مناسبى بود. لذا ایزد متعال پیامبرانى را برانگیخت و با ایشان احکام و قوانینى در شکل دین براى بشر فرستاد و بشارتها و تهدیدهایى به آنها ضمیمه کرد و با یک سلسله وظایف عبادى کامل نمود...»(13) «لقد منّ الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.»(14) خداوند بر مؤمنان منّت گذارد (نعمت بزرگى بخشید)هنگامى که در میان آنها پیامبرى از جنس خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد، اگر چه پیش از آن در گمراهى آشکار بودند. «هو الّذى بعث فى الأمّییّن رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.»(15) خداوند کسى است که درمیان مردم درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را پاکیزه کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، هرچند پیش از آنان در گمراهى آشکارى بودند. با توجه به جایگاه اخلاق و دانش در تمدن از آیات فوق این نکته استفاده مى‏شود که پیامبران خاصه پیامبر اسلام آیات خدا را بر انسان‏ها خوانده، اخلاق آنان را تصفیه و تهذیب مى‏نمودند و به آنان کتاب و حکمت تعلیم مى‏دادند. در فرازى از نهج البلاغه، حضور پیامبران در میان اقوام پیشین و تأثیرگذارى آنان در جنبه‏ هاى معنوى و مادى زندگى انسانها چنین ذکر شده است: «...فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسىّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم الایات المقدّرة من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجالٍ تفنیهیم و اوصابٍ تهرمهم و احداثٍ تتابع علیهم. ...على دلک نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباءُ و خلفت الأبناءُ الى ان بعث الله سبحانه محمداً رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم لانجاز عدته و اتمام نبوّته. مأخوذاً على النبیین میثاقه، مشهورةً سماته کریماً میلاده. و اهل الأرض یومئذٍ مللٌ متفرقة و اهواءٌ منتشرةٌ. و طرائقُ متشتّته. بین مشبّه لله بخلقه او ملحدٍ فى اسمه، او مشیرٍ الى غیره.فهداهم به من الضّلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة.»(16) خداوند پیامبرانش را در میان مردم برانگیخت و پیاپى انبیاء خود را به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پیمان فطرى که با خداوند بسته بودند وادار نمایند و نعمت فراموش شده او را بیادشان آورند و با تبلیغ دلایل روشن وظیفه رسالت را بجاى آورند و عقل هاى پنهان شده مردم را برانگیزانند آیات مقدر الهى را به آنان بنمایانند، آسمانهایى برافراشته بالاى سرشان و گهواره گسترده زمین زیر پایشان، معیشتهایى که حیاتشان را تأمین نماید و اجل هایى که آنان را به نیستى کشاند. سختیهایى که پیر و فرسوده شان سازد و رویدادهایى که آنان را تعقیب مى‏کند.... قرنها این گونه گذشت و روزگاران سپرى شد. نیاکان در گذشتند و فرزندان به جاى آنان قرار گرفتند. تا اینکه خداوند سبحان «محمد پیامبر خدا(ص)» را برانگیخت تا وعده‏اش را وفا کند و نبوبش را کامل گرداند، او که میثاق پذیرش نبوتش از همه پیامبران گرفته شده بود. پیامبرى با علامات مشهور و ولادت شریف. و در آن روزگاران مردم روى زمین ملّتهایى پراکنده با گرایشهایى متفرق و روشهایى درهم و برهم و سرگردان بودند. گروهى از مردم خداوند را به مخلوقاتش تشبیه مى ‏کردند و گروه دیگر در اسماء مقدّسش الحاد مى‏ورزیدند. جمع دیگرى با نامهاى الهى به موجودات دیگر اشاره مى‏نمودند. خداوند سبحان آنان را به وسیله پیامبر اکرم از گمراهى نجات داد و با مکانت وى آنان را از (سیه چال) جهالت برگرفت. در فراز نخست اهتمام پیامبران به ایجاد تنبه و آگاهى در انسان‏ها و توجه دادن آنان به موهبت‏هاى فراوان و موجود در جهان و اسباب قابل استفاده در زندگى و نیز عوامل زیان بار و نابودگر افراد ذکر شده است. در فراز دوم نقش برجسته پیامبر اسلام در بناء جامعه ‏اى مطلوب از میان اقوام و انسان‏هاى پراکنده، سرگردان و نادان را مى ‏نگریم . منابع علمى و تاریخى‏ در بیان ارکان تمدن گذشت که در ساختمان تمدن چهار عنصر اقتصاد، سیاست، اخلاق و علم قابل تشخیص است، لذا کارنامه پیامبران در این چهار بخش را با استناد به منابع علمى و تاریخى به اختصار بررسى مى ‏کنیم: پیامبران و امور اقتصادى‏ در تعالیم پیامبران توجه به عامل اقتصاد و اهمیت آن به خوبى مشهود است. نمونه آن را در مدیریت و برنامه حکومت یوسف(ع) مى‏ توان ملاک قرار داد.(17)زمانى که یوسف (ع) به اقتدار سیاسى دست یافت تصدى امور اقتصادى کشور را خواستار شد و در نخستین اقدام به سازماندهى وضعیت اقتصادى پرداخت.(18) همچنین قرآن کریم زندگى مرفه و توأم با آسایش را پسندیده شمرده و از آن به عنوان نعمت الهى(19) و رزق و روزى پروردگار براى مردم یاد نموده که در خور شکر و سپاس الهى است.(20) پیامبران براى ایجاد رفاه و رونق اقتصادى در دو مرحله نظرى و عملى اهتمام ورزیده‏اند. به لحاظ نظرى و تئورى پیامبران مدیریت اقتصاد و مراحل مهم آن از جمله تولید، توزیع و مصرف را مورد توجه قرار داده و فکر و اندیشه انسانها را در راستاى اقتصاد سالم و مطلوب هدایت نموده‏اند. این عنایت و هدایت در منابع اسلامى مکرر بازگو شده است. الف - مدیریت اقتصادى: قرآن کریم اموال و ثروتها را عامل قوام و استوارى زندگى مردم شمرده و از سپردن آن به کسانى که اهلیت سرپرستى ندارند نهى نموده است: «و لا تؤتوا السّفهاء اموالکم الّتى جعل الله لکم قیاماً...»(21) و اموال خود را که خداوند وسیله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفیهان ندهید. ب - تولید: پیامبر اسلام از پاداش و اجر معنوى فراوان براى کوشش و تلاش تولیدى خبر داده(22) و کوتاهى در امر تولید و بهره‏گیرى از منابع طبیعت را نکوهش نموده است: «عن الباقر(ع) قال کان امیر المؤمنین (ع) یقول: من وجد ماءً و تراباً ثم افتقر فابعده الله.»(23) امام باقر (ع) از امیر مؤمنان (ع) روایت نموده است که مى‏فرمود: هر کس آب و زمین داشته باشد و با داشتن آن در فقر زندگى کند خداوند او را (از رحمت خود) دور نموده است. علاوه بر آن به صورت قانونى و رسمى براى کار تولیدى نتایج و پاداش مثبت و مادى مقرر نموده است: «عن ابى عبدالله (ع) قال رسول الله (ص): من غرس شجراً او حفر وادیاً بدیّاً لم یسبقه الیه احد و أحیى أرضاً میتة فهى له قضاء من الله و رسوله (ص)»(24) امام صادق (ع) از پیامبر خدا (ص) روایت نموده که فرمود: هر کسى درختى غرس کند یا وادى (و رودخانه‏اى) را پیش از دیگران حفر سازد یا زمین بایرى را آباد کند به حکم خدا و پیامبرش (این) از آن اوست. ج - توزیع: در اینجا مراد از توزیع (فراتر از توزیع کالا است بلکه مراد) توزیع اموال و ثروت میان اقشار و افراد جامعه است. بر اساس تعالیم انبیاء توزیع ثروت در صورتى مطلوب اوست که در اختیار افراد «حق شناس و نیکوکار» قرار گیرد. زیرا بقاء جامعه اسلامى و آیین اسلام در گرو توزیع مطلوب است و توزیع نامطلوب مى‏ تواند جامعه اسلامى و مکتب اسلام را نابود سازد. «قال ابو عبدالله (ع) انّ من بقاء المسلمین و بقاء الاسلام أن تصیر الأموال عند من یعرف فیها الحقّ و یصنع المعروف و انّ من فناء الاسلام و فناء المسلمین أن تصیر الأموال فى أیدى من لا یعرف فیها الحق و لا یصنع فیها المعروف.»(25) امام صادق (ع) فرمود: از امورى که بقاء و ماندگارى مسلمانان و بقاء اسلام به آن وابسته است، قرار گرفتن اموال نزد کسى است که نسبت به آن حق شناس باشد و آن را در راه صحیح هزینه کند و از عوامل نابود کننده اسلام و مسلمانان آن است که اموال در دست کسى قرار گیرد که راه و روش حق را نسبت به آن نداند و در راه صحیح مصرف ننماید. د - مصرف: در نظام اقتصادى انبیاء، مصرف تولیدات و کالا نیز داراى ضابطه است. مالکیت فرد مجوز آن نیست که هرگونه اقدامى نسبت به کالاى تولید شده انجام دهد. بلکه در مرحله مصرف، موظف است از امورى از جمله اسراف، اتلاف، مصرف غیر مفید و نابخردانه اجتناب کند. در قرآن کریم آیات عدیده‏اى پیرامون انضباط در مصرف مى‏بینیم از جمله: «و کلوا و اشربوا و لاتسرفوا إنّه لایحبّ المسرفین.»(26) و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد. برنامه اقتصادى پیامبران در حدّ نظریه و ارائه طرح باقى نماند بلکه قابلیت اجرا و کارایى آن نیز در عمل به منصه ظهور رسید. ملتهایى که رهنمودهاى اقتصادى پیامبران را به کار بسته ‏اند بردیگران سبقت گرفته و به دیگران خدمت رسانده ‏اند. به اعتراف مورخان و نویسندگان غربى مانند ویل دورانت توسعه و ترویج کشاورزى و بسیارى از صنایع توسط اعراب مسلمان به اروپاییان تعلیم داده شد: «...اعراب نخستین کسانى هستند که در اروپا به کشت پنبه دست زدند. ...مسعودى مورّخ قرن دهم میلادى در ایران و خاور نزدیک آسیاى بادى دیده است در صورتى که پیش از قرن دوازدهم در اروپا نشانى از آن نبود. شاید این هدیه دیگرى است که شرق اسلامى به دشمنان صلیبى خود داده است. مسلمین از مهارت مکانیکى بهره کافى داشتند. شاهد گفتار آنکه ساعت آبى هدیه هارون الرشید به شارلمانى از چرم و برنج منقش ساخته شده بود... بازرگانى و صنعت آسیاى غربى در دولت اسلامى رونق گرفته بود که اروپاى غربى زودتر از قرن شانزدهم بدان دست نیافت.»(27) پیامبران، قانون و نظام سیاسى: قانون در حقیقت، راه و رسم، چارچوب (و برنامه) زندگى فردى و اجتماعى است. (قدمت و سبقت در وضع قوانین، کیفیت قوانین و کمّیت قوانین، زمینه هایى است که قابل بررسى و ارزیابى است.) جامعه ‏اى که در آن، جنبه ‏ها و ابعاد زندگى افراد، پوشش فراگیرى از قوانین داشته باشد در واقع زندگى آنان داراى برنامه و سامان و هدفمند است و به هر میزان که در این امر، سبقت داشته و نسبت به جامعه‏ هاى دیگر پیشگام باشد، در تمدن پیشگام است ؛ به گونه‏اى که اندیشمندان در حال حاضر کشورهاى جهان را در زمینه ‏هاى مختلف زندگى همچون سیاست، اقتصاد، صنعت، آموزش و بهداشت مقایسه مى‏کنند و تعیین مى‏کنند چه کشورهایى به مدّت چند سال بر سایر کشورها پیشى گرفته‏اند یا از آنها عقب مانده‏اند. مدّت زمانى در حدّ ده یا بیست سال و چند دهه از تقدم و پیشرفت زمانى یا عقب افتادگى را مهم مى‏دانند و این موضوع از حیث تقدّم در وضع قوانین، برترى در کیفیت قوانین، تقدم در کمّیت قوانین قابل بررسى و ارزیابى است.(28) 1 - سبقت در وضع قوانین‏ اگر به تاریخ جهان نظرى داشته باشیم به این واقعیت مى‏ رسیم که پیامبران در زمینه نظم و ساماندهى زندگى افراد از طریق عرضه و ارائه قوانین پیشگام بوده‏اند. قرآن به عنوان آخرین سند متقن تاریخى و چکیده ‏اى از کارنامه پیامبران از قول پروردگار جهان چنین گفته است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.»(29) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند. ملاحظه مى ‏گردد که رسالت پیامبران و هدف آنان، ساماندهى زندگى مردم برپایه عدالت ذکر شده و تحقق این هدف از طریق بکارگیرى کتاب و میزان بوده است. اگر واژه «میزان» را با واژه «قانون» مقایسه کنیم به این نتیجه مى ‏رسیم که داراى یک معنا هستند، چنانکه غایت نهایى هردو یک چیز یعنى برقرارى عدالت است. نویسنده کتاب «حقوق اساسى» (در بحث از پیشینه تاریخى مکاتب حقوقى) چنین نگاشته است: «در اینکه دین (حال هر نوع دینى) در تکامل دولت نقشى داشته است جاى تردید نیست. فرمانروایان ابتدایى، قدرت و وظایف پادشاه و روحانى را درخود جمع داشتند. در آن اعصار قانون ضمانت اجراى مذهبى داشته است. براى بشر ابتدایى قوانین مذهبى باب طبع ‏تر از قوانین بشرى بود. اطاعت از دولت یک تکلیف مذهبى به نظر مى‏رسید و پرستشگاه مذهبى مورد سرپرستى و حمایت حکومت بود. اعتقاد به یک دین مشترک عامل بزرگ پیوند دهنده‏اى بود که مردم را در تعقیب هدفهاى مشترک منسجم مى‏کرد.ژتل (Gettell) مى‏گوید:«در آن اعصارى که بشر به علت عدم رشد عقلى نمى‏دانست که چگونه بر خود حکومت کند دین به او یاد داد که چگونه اطاعت کند.» و سرانجام تئورى منشأ الهى دولت به وظایف دولت چاشنى و طعم اخلاقى مى‏داده است. ژیل مى‏گوید:«اینکه دولت دست بافت خداوند تلقى مى‏ شده، موضع آن را از حیث اخلاقى ارتقا مى‏داده است و از آن نهادى ساخته که شهروندان براى آن احترام توأم با ترسى در خود احساس مى ‏کرده‏اند. در نظر آنها دولت کمال مطلوب زندگى بوده است.»(30) 2 - سبقت در کمّیت قوانین‏ به هر نسبت که قوانین کلّى و جزئى در یک جامعه بیشتر وضع شده باشد، زندگى اجتماعى افراد و روابط متقابل میان آنان، از نظم، سلامت و آرامش بیشترى بهره ‏مند خواهد بود و حقوق افراد بهتر مراعات خواهد شد و نقاط کور و موارد ابهام در عرصه زندگى آنان کمتر وجود خواهد داشت. پیامبران در این جهت نیز بالاترین رتبه را احراز کرده ‏اند. مقایسه‏ اى میان مجموعه قوانین اساسى و مدنى در هر یک از کشورها با مجموعه قوانین موجود در فقه اسلامى نشانگر این واقعیت است، على (ع) تقسیم و تفصیلى در احکام و قوانین اسلام ارائه نموده است که از محتواى آن مى‏توان جامعیّت و فراگیرى قوانین اسلام و به عبارتى پیامبران را به دست آورد: «انّ اللّه افترض علیکم فرائض فلاتضیّعوها و حدّ لکم حدوداً فلا تعتدوها و نهاکم عن أشیاء فلاتنتهکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعْها نسیاناً فلاتتکلّفوها.»(31) خداوند، 1 - امورى را بر شما واجب نموده است پس آنها را تباه ننمایید.2 - و حدودى را براى شما تعیین نموده، از آنها تجاوز ننمایید.3 - و شما را از چیزهایى بازداشته پس حرمت آنها را نشکنید. 4 - و نسبت به چیزهایى براى شما خاموشى گزیده و آنها را از روى فراموشى ترک ننموده است پس در مورد آنها خود را به رنج نیندازید. 3 - برترى در کیفیت قوانین‏ برترى در کیفیّت، یکى از شاخصهاى مقایسه و ارزشیابى میان سیستمهاى قانون گذارى است. هرگاه معلوم گردد نظامى تقنینى، داراى جامعیت و علمیّت بیشترى نسبت به سیستمهاى دیگر است. این امر ملاک برترى آن سیستم خواهد بود.(32) مراد از جامعیت کیفى آن است که نظام قانونى بتواند ابعاد مهم حیات و زندگى انسان به خصوص در دو بُعدِ ثابت و متغیر را فراگیرد اصول و مواد قانونى ثابت در مورد بعد ثابت شخصیت انسان و اصول و مواد قانونى متنوع و قابل انعطاف در خصوص بعد متغیر حیات و حالات انسان داشته باشد. بدین خاطر است که سازمانها و نهادهاى قانون گذار تلاش مى‏کنند دو قسم قوانین وضع و تدوین نمایند. «...قوانین باید هم ثابت باشند و هم متغیر. هم حافظ ارزشهاى موجود جامعه باشند و هم قابلیت انعطاف داشته همراه با شرایط متغیر جامعه تغییر ماهیت و صورت بدهند. این تعارض ظاهرى که به چشم مى‏خورد از ماهیت حیات انسان ناشى مى‏شود. چه زندگى ما ترکیبى از ثبات و تغییر است... ثبات بدون تغییر به مرگ بى شباهت نیست و باعث رکود، تنگ فکرى و بى حاصلى مى‏گردد و تغییر بدون ثبات بحران و اغتشاش، تنهایى و تزلزل خاطر به وجود مى‏آورد...»(33) مکتب قانونى اسلام با داشتن منابع قانونى کتاب و سنت که مشتمل بر قوانین ثابت و متغیر است و با استفاده از عنصر اجتهاد پیوسته این دو بخش قوانین را در حیطه عمل و عرصه رفتار ارائه مى‏ کند و در نتیجه راهگشا و راهنماى افراد و جامعه‏ ها قرار مى‏گیرد. اعتبار علمى قوانین عبارت از صحّت و درستى آن است. به این معنا که مصالح و مفاسد مربوط به فرد و جامعه در آنها لحاظ شده باشد. تضمین کننده بیشترین فایده و فاقد (کمترین) زیان براى فرد و جامعه باشد و این ویژگى قانون از طُرق و راههاى علمى به اثبات رسیده باشد. قوانین اسلامى که دست آورد تعالیم انبیا است داراى چنین سابقه‏اى است. مقایسه برخى قوانین اسلامى با قوانین عرفى مشابه آن (که توسط قانون گذاران بشرى وضع شده) در این خصوص قابل ملاحظه است. کشفیات علمى هرچه بیشتر و دقیق‏ تر ارائه مى ‏گردد صحّت و درستى قوانین اسلام بیشتر روشن مى‏ گردد و نارسائى و نادرستى قوانین عرفى در موارد زیادترى مشخص مى ‏شود. نمونه هایى از دو قسم قوانین اسلامى و قوانین عرفى را در چند زمینه مقایسه و بررسى مى ‏کنیم: - خردمندى: در فقه اسلامى توجه دادن هرگونه تکلیف و مسئولیت به هر فرد منوط به سلامت عقلانى و خردمندى او است. اگر فرد از میزان کافى عقل و حدّ نصاب ادراک محروم و اصطلاحاً دیوانه باشد هیچگونه مسئولیتى از او خواسته نمى‏شود و در قبال صدور عمل زیان آور از او، مجازات نمى‏گردد. حال آنکه در قرون نه چندان دور بعضى ملتها و دولتها افراد مجنون و دیوانه را مسئول شمرده و بر طبق قوانین، آنان را مانند افراد عاقل مجازات مى ‏کردند. سیستم قانونى و حقوقى فرانسه چنین پیشینه‏اى دارد: «در قدیم قاعده عدم مسئولیت مجنون همیشه مورد قبول نبوده است. در حقوق رومى اشخاص سلیم الفکر از اشخاص مجنون تفکیک گردیده بودند. رومیان مجنون را مریض تلقّى کرده و نسبت به او تدابیرى اتّخاذ مى‏داشتند که عنوان مجازات را نداشته است. ولى در روزگار ظلمانى قرون وسطى افکار عمومى تحت تأثیر حالت رمزآساى جنون واقع شده و معتقد بود که در شخص مختل المشاعر یک حالت شیطانى و به اصطلاح «بى وقتى» وجود دارد. از این عقاید موهوم و خرافاتى که تا انقلاب کبیر فرانسه استمرار داشت حقوق قدیم فرانسه الهام گرفته بود. در عهد استبداد، دیوانه مسئول به شمار مى‏آمد و مجازات مى‏ شد. از نوشته ‏هاى مویاردو، ووگلان (Muyaride Vouglans) مسلّم مى ‏گردد که شخص مخبط د رآن زمان مانند شخص سلیم الفکر مجازات مى‏شده است و فقط پارلمانها که به منزله دیوان عالى دادگسترى بودند متعاقب تقاضاى رسیدگى پژوهشى حق داشتند در مجازات مجنون تخفیف قایل شوند. تا سال 1789 نسبت به مجانین رفتار زشت و ناهنجارى معمول بود. زیرا خیال مى ‏کردند جنون در اثر ارتکاب معصیت پیدا مى‏شود و هیچ رابطه ‏اى با علم طب ندارد.»(34) پیامبران و ارزشهاى اخلاقى‏ اگر اخلاق یکى از اجزا و ابعاد تمدن است پیامبران بالاترین نقش و بیشترین سهم را در تهذیب اخلاق و ترویج ارزشهاى اخلاقى میان انسانها داشته ‏اند. تأثیرگذارى پیامبران در تحکیم زیربنا، ضمات التزام، توسعه کمّى و ارتقاء کیفى اخلاق قابل ارزیابى است، توضیح آنکه: 1- در مکتب انبیاء اساس و زیربناى اخلاق، ایمان به غیب و اعتقاد به مبدأ و معاد است.در نتیجه ارزشهاى اخلاقى از ضمانت اجرائى قوى و حرمت و قداست بالایى بهره‏مند است. 2- پیامبران فضایل و رذایل اخلاقى را محدود به عرصه روابط اجتماعى و متقابل افراد یک جامعه با یکدیگر ندانسته‏اند. بلکه افزون بر روابط اجتماعى، حالات و رفتار شخصى، و نیز روابط فرد با خالق و آفریدگار را عرصه و حیطه فضایل و رذایل اخلاقى شمرده‏اند. 3- پیامبران بر اهمیت و شناسایى محاسن اخلاقى تأکید ورزیده، اما به آن بسنده ننموده ‏اند. بلکه علاوه بر آن مکارم اخلاق را در گفتار و در عمل میان انسانها ترویج نموده ‏اند که این امر از امتیازات مکتب اخلاقى پیامبران است. مصداق‏هاى مکارم اخلاق همچون عفو، ایثار، غیرت و عزّت نفس توسط پیامبران به ویژه پیامبر اسلام رایج گردید.(35)(36) شایسته است سخن نویسنده شهیر آمریکایى را در برترى ارزشهاى اخلاقى پیامبران ملاحظه کنیم: «اگر قرار مى‏بود مجموعه‏اى از اصول اخلاقى مطاع و متّبع باشد که مردم رعایت آن را سخت با تمایلات و غرایز خویش ببینند بیشتر ضرورى بود که همگان این قوانین را صادر از یک منبع فوق الطبیعه بدانند و معتقد شوند که این اصول اخلاقى از بارگاه الهى نازل شده است.»(37) پیامبران و علوم و فنون‏ وجود بى شمار دانشمندان، مخترعان و مکتشفان الهى خاصه مسلمان در تاریخ علوم و فنون بر کسى پوشیده نیست. افرادى چون جابربن حیان، ابوریحان، رازى و ابن سینا ستارگانى هستند که از وجود پیامبران روشن شده و پیوسته در سپهر تمدن مى‏ درخشند. در این زمینه به لحاظ اختصار تنها به گزارشى از نویسنده شهیر فرانسوى اکتفا مى‏ کنیم: «در قرون وسطى علوم و فنون یونان و روم فقط به وسیله اعراب در اروپا انتشار یافته تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى کتب و مصنفات آنان دائر بود و همان‏ها بودند که اروپا را علماً و عملاً و نیز در اخلاق تربیت کرده داخل در طریق تمدن نمودند.»(38) 3- اعترافات و داوریها صاحب نظران و اندیشمندان زیادى نسبت به حضور و تأثیرگذارى پیامبران در تمدن گذشته توجه داشته و پیرامون آن نظر داده و به گونه‏ اى داورى کرده‏ اند. در اینجا چند نمونه از آن را ارائه مى ‏نماییم: «ممالکى را که اعراب فتح نموده بودند اقوام مختلفه فاتحى آن ممالک را از دست آنها خارج ساختند اما تمدنى که آنها سنگ بنیاد آن را گذاشته بودند هیچ قوم فاتحى نتوانست آن را از میان برداشته تمدن دیگرى به جاى آن برقرار سازد. بلکه تمام آن اقوام، مذهب، قانون، فنون، صنعت و حرفت و بسیارى از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختیار نمودند و شریعت محمدى که در این ممالک انتشار یافته بود غیر قابل تغییر گردید و می ‏نماید که براى همیشه باقى خواهد ماند.»(39) «اسلام با یک طریق ساده و سهلى پیش مى‏رود که واقعاً حیرت‏انگیز است و باید آن را از اختصاصات اسلام شمرد. در هر جایى که مسلمین قدم گذارده ‏اند اسلام در آنجا ریشه دوانیده و براى همیشه باقى مانده است. در چین و آفریقاى مرکزى و روسیه نه به طور حمله و طرز کشورگیرى بلکه با لباس تجارت وارد شده حالیه کرورها مسلمان موجود مى‏باشند و در واقع سکنه این بلاد نه به طور تهدید یا تطمیع بلکه به اختیار و از روى رضا و رغبت داخل در دین اسلام شده‏اند و تاکنون شنیده نشده است که نیرویى هم به کمک این تجّار اعزام شده باشد. عجب‏تر اینکه در هرجا همین که تخم این مذهب ریخته شده بعد خودبه خود بناى رشد و نموّ را گذارده است.»(40) «نفوذ اخلاقى همین عراب - زائیده اسلام - آن اقوام وحشى اروپا را که سلطنت روم را زیر و زیر نمودند داخل در طریقت آدمیت نموده و نیز نفوذ دماغى و عقلانى آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را که از آن به کلّى بى‏خبر بودند به روى آنها باز کرده و تا ششصد سال استاد ما - اروپائیان - بودند.»(41) مورخ و نویسنده معروف انگلیسى نیز تأثیر اسلام بر تمدن غرب را چنین ابراز داشته است: «...نتایج اقتصادى و فرهنگى جنگ‏هاى صلیبى به مراتب مهم‏تر از فتوحات ارضى بود. بر خلاف شکست‏هاى سیاسى و نظامى، از نظر اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام بر فاتحان نیمه وحشى خود غالب شد و تمدن و هنر پیشرفته خود را بر زندگى ساده و دهقانى اروپاى لاتین تحمیل نمود. در بعضى از رشته‏ها از جمله معمارى، جهان اسلام تمام ممالک اروپاى غربى را در دوران قرون وسطى تحت تأثیر خود درآورد...»(42) خلاصه و نتیجه بحث‏ - بر اساس منابع اسلامى پیامبران در پرتو آیات الهى و آموزش کتاب خدا و تعلیم حکمت، مردم را به زندگى بر پایه عدالت فراخواندند.(قرآن کریم) - همچنین مردم را به خردورزى و بهره‏ بردن صحیح از موهبت‏ هاى طبیعى دعوت نموده و نسبت به عوامل تباهى و نابود کننده انسان‏ها پیوسته هشدار داده ‏اند.(نهج البلاغه) - وجود نظم اجتماعى و حاکمیت قانون جهت پیدایش و تعالى تمدن ضرورى است و بر اساس منابع علمى وتاریخى پیامبران در تکوین نظم اجتماعى و وضع قوانین به لحاظ کمیت، کیفیت و تقدم زمانى داراى اولویت و پیشگام بوده‏اند. - صاحب نظران و اندیشمندان منصف، تأثیرگذارى پیامبران به ویژه پیامبر اسلام در عرصه ‏هاى مختلف تمدن بشرى را اعجاب آور و شگفت ‏انگیز مى ‏دانند. پی ‏نوشت‏ها: - 1. مارکس و مارکسیسم، ص 245. 2. نشؤالامم، ص 160. 3. «تاریخ تمدن اسلام»، ص 17، مقدمه نوشته دکتر على اصغر حلبى، انتشارات اساطیر، چاپ دوم سال 1372 ه.ش به نقل از جان لوییس، کتاب مردم‏شناسى(270 لندن، 1969). 4. همان، ص 18، به نقل از تاریخ ویلدورانت. 5. دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 276 نوشته دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى، تهران، ناشر: مؤسسه مطبوعاتى عطائى سال 1348، چاپ سوم. 6. کتاب تاریخ تمدن اسلام، ص 20، نوشته دکتر على اصغر حلبى چاپ دوم سال 1372، انتشارات اساطیر. 7. آینده نامعلوم تمدن صفحه 222، تألیف «ارنولد توینبى» ترجمه فرهنگ جهان پور، تاریخ تمدن ویل دورانت، ج 4، (عصر ایمان) ص 265، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى چاپ سوم سال 1371 «تمدن از دو عامل اساسى به وجود مى‏آید زمین و انسان، یا از منابع طبیعى زمین که علاقه و کار و نظم انسانى آن را به چیزهاى سودمند مبدل مى‏کند.» 8. کتاب اسلامیات، ص 681 نوشته دکتر طه حسین، چ 4، بیروت دارالعلم للملایین سال 1948 م. 9. جامعه و تاریخ، ص 474، 419، 379 نوشته استاد مرتضى مطهرى. اقتصادنا، ج 1، ص 20 - 42 نوشته سید محمد باقر صدر، النظم السیاسیه، ص 624 تألیف الدکتور محمد کامل لیله. 10. نشؤالامم، ص 54، نوشته أنطون سعاده، سوریه، 1994 م. 11. تاریخ تمدن اسلام، ص 18 نوشته دکتر على اصغر حلبى. 12. سوره بقره، آیه 213. 13. تفسیر المیزان، ج 2، ذیل آیه فوق. 14. سوره آل عمران، آیه 164. 15. سوره جمعه، آیه 2. 16. نهج البلاغه، خطبه 1. 17. «تاریخ در قرآن» صفحه 146 تألیف دکتر عزت اللّه رادمنش، انتشارات آستان قدس رضوى مشهد، چاپ 2 سال 1371. 18. سوره یوسف، آیه 55. 19. سوره نحل، آیه 116. 20. سوره سبأ، آیه 19 - 15. 21. سوره نساء، آیه 5. 22. وسایل الشیعه، ج 17، ص 19. 23. همان، ص 40. 24. همان، ج 25، ص 412 و 413، ج 9، ص 549. 25. همان، ج 16، ص 285. 26. سوره اعراف، آیه 31، سوره انعام، آیه 141، سوره فرقان، آیه 67، سوره اسراء، آیه 26 و 27. 27. تاریخ ویل دورانت «تاریخ تمدن» ج 4، (عصر ایمان)، ص 266. 28. سیاست سنجى، تألیف سید على اصغر کاظمى. 29. سوره حدید، آیه 25. 30. کتاب حقوق اساسى، ص 78، تألیف دکتر محمد عالى خانى. 31. نهج البلاغه، حکمت 105. 32. «تعداد 65 کشیش مسیحى پس از اطلاع یافتن از قوانین ارث در دین مبین اسلام مسلمان شدند،» مجله افق حوزه شماره 43 سال سوم، مورخ 16/6/84. 33. حقوق و اجتماع، ج 1، ص 163، دکتر پرویز صانعى، چاپ دانشگاه شهید بهشتى (ملّى) سال 1347 و سال 2535، ش 74 از انتشارات دانشگاه مذکور. 34. حقوق جنائى جلد 1، ص 185، تألیف دکتر عبدالحسین على‏آبادى. 35. بحارالانوار، ج 71، ص 373 ؛ شرح دعاى مکارم الاخلاق، ج 1، ص 194 نوشته محمد تقى فلسفى. 36. تاریخ تمدن ویل دورانت، به نقل از «نقش پیامبران در تمدن انسان» ص 36، نوشته فخرالدین حجازى - مؤسسه انتشارات بعثت. 37. کتاب تمدن اسلام و عرب، ص 4، مقدمه نوشته دکتر گوستاو لویون. 38. تاریخ تمدن اسلام و عرب ص 5 - 4، تألیف گوستاو لیون. 39. همان، ص 807. 40. همان، ص 754. 41. آینده نامعلوم تمدن، ص 222. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85

کلمات کلیدی: پیامبران - تمدن - گذشته - نقد - تأثیرگذاری - ارزیابی

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

همه ابعاد زندگى ائمه (ع) بایسته پژوهش است ولى بخشى از آن ابعاد مانند: عدالت امام على (ع)، صلح امام حسن (ع) و... در زندگى آن بزرگواران نقطه عطف محسوب مى‏گردد. لذا این نوشتار سعى مى‏کند در هر شماره، یک ویژگى مهم از زندگى آنان را به صورت مختصر بررسى نماید و تفصیل آن را به پژوهش‏گران عزیز واگذار کند. در این شماره، دلایل صلح امام حسن (ع) را تحلیل مى‏کنیم. 1 - تکلیف گرایى شمارى بر این باورند که علت اصلى صلح امام حسن (ع) انجام وظیفه بود، زیرا امامان معصوم هر کدام وظیفه خاصّى داشته‏اند که از سوى خداوند تعیین شده است. از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «به راستى که وصیّت به صورت کتابى از آسمان بر محمد (ص) نازل گردید و نامه مُهر شده‏اى جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئیل عرض کرد: اى محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستى وصیّت، مُهرهایى بود، پس على (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن (ع) از دنیا رفت، حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود... .»(1) اگر علت صلح امام حسن (ع) انجام تکلیف الهى باشد؛ بدین معنا که خداوند چنین وظیفه‏اى را براى آن حضرت تعیین کرده است، اشکال و شبهه‏اى بر صلح ایشان وارد نیست، و اگر مى‏بینیم برخى اشکال‏هایى بر آن وارد مى‏کنند به این دلیل است که سرّ آن را نمى‏دانند. از سوى دیگر، امامان معصوم (ع) حجت خدا بر مردم هستند و از این‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر این اساس، صلح امام حسن (ع) عملى است که از سوى حجت خدا انجام شده و قطعاً دلایل بسیار مستحکم و متقنى داشته، گرچه دیگران آن را ندانند؛ چنان‏که آن حضرت خود بدان اشاره کرده است. شیخ صدوق به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که گفت: وقتى به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! چرا با این‏که مى‏دانستى حق با شماست، با معاویه گمراه و ستم‏گر صلح کردى؟! امام فرمود: اى ابا سعید! آیا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم و چه نکنم. اى ابا سعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه‏اى است که رسول خدا (ص) با بنى ضمره... و مردم مکه کرد؛ آنان کافر بودند به تنزیل (ظاهر آیات قرآن) و معاویه و اصحاب او کافرند به تأویل (باطن آیات قرآن). اى ابا سعید! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم، نمى‏توان مرا در کارى که کرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد؛ اگر چه سرّ کارى را که کرده‏ام، براى دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر (ع) را ندیدى که وقتى آن پسر را به دلیل سوراخ کردنِ کشتى کشت و آن دیوار را بر پا داشت، موسى (ع) به کار او اعتراض کرد؟ زیرا سرّ آن را نمى‏دانست؛ اما وقتى علت آن را فهمید، راضى شد. و همین گونه است کار من که چون شما سرّ آن را نمى‏دانید، مرا هدف اعتراض قرار داده‏اید... .(2) 2 - حفظ دین‏ در فرهنگ امامان، حفظ دین و احیاى معارف اهل بیت (ع) محورى‏ترین عنصر است. به همین دلیل تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احیاى سنّت شکل مى‏گیرد. اگر در شرایطى اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام مى‏کنند و اگر در مقطعى دیگر سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سکوت مى‏کنند، هر چند این سکوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام على (ع) فرمود: «سلامة الدین احبّ الینا من غیره.»(3) بر این اساس، یکى از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مى‏توان «حفظ دین» بیان کرد، زیرا وضعیت جامعه اسلامى در شرایطى قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. مضافاً این‏که اوضاع بیرونى جامعه اسلامى نشان مى‏داد که روم شرقى آماده حمله نظامى به مسلمانان بود.(4) از سوى دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگى در وضعیتى قرار داشتند که خون‏ریزى و جنگ، نوعى بدبینى به دین و مقدّسات را به وجود مى‏آورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن (ع) یکى از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد؛ چنان‏که او در پى اعتراض برخى از شیعیانش فرمود: «انّى خشیت أن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدّین ناعى؛(5) ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسى از آنان باقى نماند؛ از این رو با مصالحه‏اى که انجام گرفت، خواستم دین خدا حفظ شود.» 3 - مصالح عمومى‏ رعایت مصالح عمومى، خردمندانه‏ترین استراتژى‏اى است که از سوى رهبران دل‏سوز و آزادى خواه، به ویژه رهبران الهى اتخاذ مى‏شود، زیرا آنان هیچ‏گاه مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمى‏کنند. امام حسن (ع) نیز براى جلوگیرى از خون‏ریزى و رعایت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏که آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذیرفتم تا از خون‏ریزى جلوگیرى کنم و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمى خویش را حفظ کرده باشم.»(6) وى مى‏دانست که برخى او را مذلّ المؤمنین خواهند خواند(7) و برخى به او بى‏احترامى و اهانت خواهند کرد، ولى همه این سختى‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومى تهدید نشود، زیرا جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامى رومیان را به جهان اسلام فراهم مى‏کرد. ابن واضح یعقوبى مى‏نویسد: معاویه در سال چهل و یکم [هجرى ]به شام برگشت و وقتى خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است... با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد... .»(8) شاید همین دلیل (رعایت مصالح عمومى) بوده که پیامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پیشواى مسلمانان است و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»(9) صلح امام حسن (ع) زمینه ساز قیام امام حسین (ع) بود. سید عبدالحسین شرف الدین مى‏نویسد: «حسن (ع) از جان خود دریغ نداشت و حسین (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت. شهادت کربلا پیش از آن‏که حسینى باشد، حسنى بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداکارى بسى آمیخته ‏تر است، تا روز عاشوراى امام حسین (ع)... زیرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسینى، که حسن (ع) شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزى قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر این‏که با صبر و پایدارىِ حکیمانه‏ اش حقیقت را بى‏پرده آشکار کند و در پرتو این روشنى بود که امام حسین (ع) توانست به آن نصرت و پیروزى پرشکوه ابدى نایل آید؛ تو گویى آن دو گوهر پاک براى این خطّ مشى هم‏داستان شده بودند که: نقش پایدارى حکیمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گرى و قیام مردانه، از آنِ حسین (ع)... .»(10) 4 - حفظ شیعیان‏ حفظ شیعیان گرچه از مصادیق مصالح عمومى است، ولى از آن‏جایى که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و موالى اهل بیت (ع) بودند، حفظ آنان از اهمیت ویژه‏اى برخوردار بود. شیعیان خاص امیر المؤمنین (ع) اغلب در جمل، صفین و نهروان به شهادت رسیده و گروه اندکى از آنان باقى مانده بود و اگر جنگى به وقوع مى‏پیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شیعیان متحمل خسارات جبران‏ناپذیرى مى‏شدند، زیرا معاویه در این صورت آنها را به شدت سرکوب مى‏نمود. اما صلح امام مى‏توانست آنها را براى شرایطى نگه دارد که در آینده فراهم مى‏آمد، به طورى که اگر بنا بود خون آنها ریخته شود بتواند بازده مفیدى داشته و جریانى مؤثر در تاریخ به وجود آورد. حال اگر امام مصالحه نمى‏ کرد و نتیجه جنگ نیز پیروزى شامیان بود، معاویه با بهانه کردن جنگ، حتى یک نفر از آنان را باقى نمى‏گذاشت. گرچه معاویه عهدشکنى کرد و برخى از شیعیان مانند: حجر بن عدى، مرو بن حمق و... را شهید کرد، ولى صلح سبب شد که شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن (ع) یکى از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانست و فرمود: «نگه‏دارى و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد... .»(11) 5 - عدم حمایت مردم و خیانت فرماندهان‏ تشکیل حکومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمى نیاز دارد. اگر حکومت را به کبوترى تشبیه کنیم که با دو بال به سوى مقصد پرواز مى‏کند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است و این، پیوند عمیق آن دو را مى ‏رساند. حکومتِ بدون مردم، همانند کبوترى بال شکسته است که به هدف نهایى نمى ‏رسد؛ از این رو در اسلام به مردم سالارى توجه خاصّى شده است. بى ‏تردید، یکى از علل عدم موفقیت امامان معصوم (ع) در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهرى در قیام‏ها، عدم همکارى مردم بود. امام على (ع) به رغم این‏که حکومت را حقّ خود مى‏ دانست،(12) ولى به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد تا این‏که آنان پس از قتل عثمان به او روى آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مى‏کردم.»(13) بى‏گمان یکى از علل اصلىِ صلح امام حسن (ع) نیز حمایت نکردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم کوفه از او حمایت مى‏ کردند و فرماندهان سپاهش به او خیانت نمى‏ کردند، حضرت صلح نمى‏ کرد؛ چنان‏که فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او سپردم که یاورى نداشتم، اگر یاورى مى‏داشتم، شبانه روز با معاویه مى‏جنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»(14) مردم و فرماندهان حضرت به امام خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایى، عدم رشد سیاسى و تبلیغات معاویه بسیار تأثیر گذار بود. در این جا لازم است به صورت مختصر به فعالیت‏هاى امام و خیانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود. بعد از شهادت امام على (ع) مردم با امام حسن مجتبى (ع) بیعت کردند و آن حضرت بلافاصله مدیران خود را به شهرها فرستاد. وقتى معاویه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموریت داد تا از شهر اطلاعات کسب کنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گیر کرد و گردن زد. آن‏گاه به معاویه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اى، گویا قصد جنگ دارى! اگر چنین است، آماده جنگ هستم. پس از چند بار مکاتبه، معاویه با لشکریان فراوانى به سوى عراق حرکت کرد و براى سران منافقان که سابقاً در لشکر على (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اینک در لشکر امام مجتبى (ع) به سر مى ‏بردند، مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن على (ع) را به قتل برسانند، دویست هزار درهم به هر یک مى‏دهد، به علاوه این‏که آنها را امیر یکى از لشکریان شام خواهد نمود. معاویه با این شیوه، اکثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتى روزى یکى از آنها در اثناى نماز به جانب حضرت تیر انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشیده بود، اثر نکرد. آرى، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مى‏کردند، اما در خفا به معاویه نامه مى‏نوشتند که با تو هستیم. وقتى خبر لشکرکشى معاویه به امام رسید، بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت کرد، ولى کسى اجابت نکرد، اما با ترغیب عدى بن حاتم گروهى برخاستند و با او موافقت کردند. امام فرمود: اگر راست مى‏گویید، به نخیله بروید، ولى مى‏دانم به گفته خود وفا نخواهید کرد؛ چنان‏که با بهتر از من (امام على) وفا نکردید. حضرت به نخیله رفت و متوجه شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخیله سخن‏رانى کردند و سپس مردى از قبیله کنده را به نام «حکم» با چهار هزار نفر به سوى لشکر معاویه فرستادند و امر کردند در منزل انبار توقف کنید تا فرمانم برسد، اما وقتى به انبار رسید و معاویه از این رخداد آگاه گردید، پیکى نزد «حکم» فرستاد که اگر به طرف ما بیایى و از حسن بن على (ع) دست بردارى، یکى از ولایت شامات را به تو مى‏دهم و پانصد هزار درهم برایش فرستاد. او امام را رها کرد و با دویست نفر از اقوام و دوستان نزدیک خود به معاویه پیوستند. پس از آن، امام فرد دیگرى را از قبیله بنى مراد همراه چهار نفر به سوى انبار فرستاد که او هم فریب معاویه را خورد و به وى پیوست. حضرت بعد از خیانت فرماندهان به محلى به نام «دیر عبدالرحمن» کوچ کرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت کردند تا این‏که چهل هزار سواره و پیاده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبید الله بن عباس به جنگ با معاویه فرستاد و فرمود: امیر لشکر، عبید الله بن عباس است. اگر حادثه ‏اى برایش پیش آمد، قیس بن سعد، امیر باشد و چنان‏که براى قیس هم عارضه‏اى اتفاق افتاد، پسرش سعید بن قیس، امیر باشد. لشکر حرکت کرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاویه تهییج کنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را کنار بگذارید. گوش به فرمان باشید. آن‏چه من صلاح شما را در آن مى ‏بینم، نیکوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مى‏دانید. بعد از اتمام سخن‏رانى، عده‏اى از منافقان که جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فریاد زدند: به خدا قسم! این مرد کافر شده است. گروهى علیه آن بزرگوار شورش کردند و به خیمه آن حضرت ریختند و هر چه بود غارت کردند، حتّى سجاده او را از زیر پایش کشیدند و بردند. وقتى امام اوضاع را چنین دید، به همراه جمعى از اصحاب با وفاى خود به طرف شهر مدائن حرکت نمودند. در تاریکى شب شخصى به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى؛ چنان‏که پدرت کافر شد. آن‏گاه با تیغ یا خنجر به ران مبارک حضرت زد و او را مجروح ساخت. امام حسن (ع) براى امتحانِ آمادگى مردم براى جنگ با معاویه، فرمود: «اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و براى شما تأمین بگیریم». در این هنگام مردم از هر سوى مسجد به فریاد در آمدند و با نداى «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.(15) هم‏چنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته، به صورت اسیر به او تحویل مى ‏دهند.»(16) جاحظ مى‏ نویسد: «وقتى امام حسن (ع) در هم ریختگى سپاه خود را دید، با شناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم با پدرش داشت و مى‏دانست که هر روز به نوعى و رنگى رفتار مى‏کنند، از حکومت کناره گرفت.»(17) بى‏تردید صلح امام (ع) خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن بزرگوار بود، اما چاره‏اى هم نداشت. سید عبدالحسین شرف الدّین مى‏نویسد: «صلح امام حسن (ع) با معاویه، از دشوارترین حوادثى بود که امامان اهل بیت پس از رسول اکرم (ص) از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با این صلح، آن چنان محنت طاقت‏ فرسایى را متحمل شد که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش... سربلند و پیروز بیرون آمد.»(18) آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوى معاویه، خطاب به مردم فرمود: «معاویه ما را به چیزى خوانده که نه در آن عزت و بزرگوارى است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگى هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را بر هم نهیم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستید، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مى ‏کنیم و محاکمه معاویه را به خداى یکتا وا مى‏ گذاریم.»(19) با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترین نرمش تاریخ است که با توجه به شرایط زمانى و مکانى آن عصر به وجود آمد. امام حسن (ع) صلح را به دلیل ترس از مرگ و روحیه سازش‏کارى نپذیرفت، زیرا او فرزند همان على‏اى (ع) است که به مرگ آن‏گونه علاقه دارد که کودک به پستان مادر.(20) از این‏رو در پاسخ اعتراض عبید الله بن زبیر به صلح فرمود: «واى بر تو! چه مى‏ گویى؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاع‏ترین مردان عرب هستم و فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است، از کسى بترسم. واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانى همانند تو بود که ادعاى دوستى با من داشتید، ولى در دل، نابودى مرا آرزو مى ‏کردید... .»(21) محورهاى پژوهش: لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید. 1 . عوامل و زمینه ‏هاى صلح امام حسن (ع). 2 . مقایسه تطبیقى صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع). 3 . آثار و پى‏آمدهاى صلح امام حسن (ع). 4 . مواضع مسلمانان عصر امام حسن (ع) در برابر صلح آن حضرت. منابع پژوهش: 1 . صلح امام حسن (ع)، راضى آل یاسین (پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه آیة الله خامنه‏اى). 2 . فلسفه صلح امام حسن (ع)، على راجى. 3 . سیماى امام حسن (ع) و صلح با معاویه، محمد حسین بروجردى. 4 . نگرشى بر صلح امام حسن (ع)، ابراهیم طاهرى. 5 . سیره ائمه اطهار (ع)، مرتضى مطهرى. 6 . حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، احمد زمانى. 7 . سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى. 8 . زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه. 9 . زندگانى حسن بن على (ع)، باقر قریشى، ترجمه فخرالدین حجازى. 10 . امام در عینیت جامعه، محمدرضا حکیمى. 11 . حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان. 12 . تاریخ تحلیلى اسلام، محمد نصیرى. 13 . زندگانى امام حسن (ع)، سیدرسول هاشمى محلاتى. پی نوشت ها: 1) به نقل از: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسین (ع)، ص 168. 2) علل الشرایع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2. 3) اخبار الطوّال، ص 181. 4) مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 97. 5) باقر شریف قرشى، حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن (ع)، ص 203؛ احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 197. 6) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان‏شیعه، ص 155. 7) احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 212. 8) تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج 2، ص 144 و 145. 9) الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44. 10) صلح امام حسن (ع)، ص 21. 11) اخبار الطوّال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35. 12) نهج البلاغه، خطبه 2. 13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1 و 2، ص 156. 14) بحارالانوار، ج 46، ص 147. 15) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 406؛ ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 199. 16) عوالم العلوم، ج 16، ص 175، با اقتباس از: رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 17) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 18) صلح امام حسن (ع)، ص 7. 19) سیدرسول هاشمى‏محلاتى، زندگانى امام حسن (ع)، ص 229. 20) جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 73. 21) حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280. معارف اسلامى ـ ش 64 ، تیر - شهریور 85

عسکرى اسلامپور مقدمه‏ یکى از رخدادهاى شگرف و شگفت ‏انگیز که در صدر اسلام و براى شخص پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، سفر اعجازآمیز «معراج» است که یکى از بزرگترین معجزه‏ هاى رسول اکرم (ص) بوده و عقول بشرى از درک حقیقت آن عاجز است. این معجزه الهى در سایه عبودیت و بندگى خالص نبوى (ص) حاصل شده است و آیات و روایات بسیارى، از آن با عظمت و شکوه یاد کرده است. در حقیقت معراج، سفر رسول اکرم (ص) از زمین به سوى عرش بود. در این باره اختلافها زیاد است، بعضى معتقدند که این سفر جسمانى بود و عده‏ای بر این باورند که سفرى روحانى بود. در این نوشتار مختصر بر آنیم تا با مطالعه در آیات الهى و روایات اسلامى ضمن بیان عظمت این سفر اعجازآمیز، به برخى از ابهاماتى که درباره این موضوع مهم اسلامى وجود دارد، پاسخ دهیم. مفهوم معراج‏ عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى که دعا بالا رود لیلة المعراج گویند؛(1) و نیز حرکت (با جسم) در زمین و بر روى زمین را گویند،(2) و «اسار و اسراء» به معناى راندن است، یا سیر در شب را گویند،(3) و معناى روح و جسم هم روشن است. راغب اصفهانى، روح را به معناى نفس گرفته است.(4) بنابراین، حقیقت معراج، سیر در زمین و جهان‏ هاى بالا و دوردست است. نکته درخور توجه در اینجا این است که داستان معراج پیامبر اکرم(ص) مرکب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن سفر با مرکب فضاپیمایى به نام «براق»(5) از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى بود که آن حضرت در مدت کوتاهى در آن نقطه پایین آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و «بیت اللحم» که زادگاه حضرت عیسى (ع) است و منازل انبیاء و آثار و جایگاه آنها دیدن کرد؛ و در برخى از منازل دو رکعت نماز گزارد. البته ناگفته نماند آن حضرت این مسیر را در یکى از شبها در دوران رسالت در مکه از طریق اعجاز طى کرده است، که این قسمت را اصطلاحاً در کتابها و تواریخ «إسراء» مى ‏نامند و قسمت دوم داستان معراج، سیر آن حضرت از مسجدالاقصى به آسمانها انجام شده و «ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده کرد؛ و با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراکز رحمت و عذاب (بهشت و دوزخ) بازدیدى به عمل آورد؛ درجات بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهد فرمود.»(6) این قسمت سفر اعجازآمیز آسمانى را اصطلاحاً «معراج» مى‏نامند. رسول اکرم (ص) در این سیر آسمانى (معراج) با رموز هستى و اسرار شگفت‏انگیز دستگاه عظیم آفرینش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى‏پایان خداوند کاملاً آگاه گشت. سپس به سیر خود ادامه داد، و به «سدرة المنتهى»(7) رسید، و آن را سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. در این هنگام برنامه سفر اعجازآمیز وى پایان یافت، سپس مأمور شد از همان راهى که پرواز نموده بود بازگشت نماید. در برگشت نیز در «بیت‏ المقدس» فرود آمد، و روانه مکه و وطنش گردید. معراج در آینه آیات و روایات‏ هر موضوعى را که قرآن‏ کریم بدان اشاره فرموده است از ضروریات دین در میان مسلمان مى ‏باشد. داستان نیز این چنین است. یعنى، معراج اجمالاً یکى از ضروریات دین و صریح قرآن و جمله مسلمات در میان تمام فرق اسلام است؛ پس انکار آن، انکار ضرورى دین و موجب ارتداد است؛ بنابراین، هر فرد مسلمان که معتقد به قرآن و روایات اسلامى و اتفاق مسلمانان باشد، نمى‏تواند آن را انکار نماید؛ زیرا، معراج ریشه قرآنى دارد و در دو سوره از قرآن‏کریم به سرگذشت این سیر جسمانى و روحانى تصریح شده است. اول: سوره اسراء، که شروع این سفر اعجازآمیز را متذکر است: «سبحان الذى اسراى بعبده لیلاً من المسجدالحرام الى المسجدالاقصى الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا إنه هو السمیع البصیر»(8)پاک و منزه است آن خدایى که بنده‏ اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى که در سرزمین مبارک و مقدسى واقع شده برد، تا آیات و نشانه ‏هاى (عظمت) ما را ببیند، او شنوا و بینا است. دوم: سوره «النجم» که به قسمتهایى از این سفر آسمانى اشاره دارد که در ضمن 6 آیه، از آیه 13 تا 18 قسمت دوم معراج، یعنى سیر آسمانى را بیان مى‏کند. آنجا که مى ‏فرماید: «و لقد رءاه نزلة اُخرى، عند سدرة المنتهى، عندها جنة المأوى، اذ یغشى السدرة ما یغشى، مازاغ البصر و ما طغى، لقد رأى من آیات ربّه الکبرى» آیا با او درباره آنچه (با چشم خود) دیده مجادله مى‏کنید؟! و بار دیگر نیز او را مشاهده کرد، نزد «سدرة المنتهى»، که «جنت المأوى» در آنجاست. در آن هنگام که چیزى (= نور خیره کننده‏اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود، چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان نکرد (آنچه دید واقعیت بود). او پاره‏اى از آیات و نشانه ‏هاى بزرگ پروردگارش را دید. غالب مفسران، آیات سوره «النجم» را هم در ارتباط با قضیه معراج پیامبر (ص) دانسته‏ اند.(9) همچنین در آیه دیگرى از قرآن‏ کریم به صورت اشاره، برخى از تماسهاى پیامبر(ص) را در شب معراج تأیید مى ‏کند و آن آیه 45 سوره «زخرف» است: «و سئلْ مَن ارسلنا مِن قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن ءالهةً یُعبدون؛ اى پیامبر! از پیامبرانى که قبل از تو فرستادیم بپرس: آیا ما براى آنها معبودانى غیر از خداى رحمان براى پرستش قرار داده بودیم؟!» آیا پرسش پیامبر اکرم (ص) از انبیاى گذشته به جز با رویارویى با آنها ممکن است؟ و در کدام مجمعى غیر از آن شب معهود این امر مواجهه میسر شد؟ روایتى هم از امام باقر (ع) در تفسیر این آیه شریفه به همین معنا وارد شده است و نیز علامه مجلسى در «جلد 18 بحارالانوار، باب اثبات المعراج» این آیه شریفه را در زمره آیات معراج مطرح نموده است. ناگفته پیداست که با امعان ‏نظر در مطالب یاد شده، بدون مراجعه به روایات تفسیرى معراج، تنها از تأمل در آیات سوره «اسرا» و «النجم» به تصویر نسبتاً روشنى از این سفر مبارک اعجازآمیز رسول خدا (ص) دست مى ‏یابیم. در منابع روایى اسلام روایات زیادى درباره معراج وارد شده که بسیارى از علماى اسلام، تواتر یا شهرت آن را تصدیق کرده‏ اند،(10) که به عنوان نمونه و رعایت اختصار به دو روایت و آن هم از طریق فریقین اشاره مى ‏کنیم: 1- امام باقر (ع)در ضمن روایتى که طولانى است فرمود: «و لکنّه اسرى به... و اشار بیده الى السماء؛ و لکن پیامبر را از مسجدالحرام تا آسمانها سیر داد.»(11) 2- زمخشرى حدیثى را نقل نموده است که در قسمتى از آن چنین آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلک اللیله... و انه لقى الانبیاء و بلغ البیت‏المأمور و سدرةالمنتهى؛ در حالى که سیر داده شده بود بسوى آسمان در این شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبیاء را ملاقات نموده بود و تا بیت‏ المأمور و سدرة المنتهى سیر نمود.»(12) در این حدیث «عرج به»، به معراج جسمانى اشاره دارد؛ از اینجا معلوم مى‏شود روایاتى که فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن کریم است، قابل اعتماد نیست. سخن از این که آیا تنها روح بزرگ پیامبر (ص) در خواب و مکاشفه در این سفر همراه جبرئیل بوده و یا آن حضرت با این بدن خاکى دعوت به عالم بالا شده است، مورد اختلاف است. با این که صریح قرآن و روایات اسلامى گواهى قطعى بر جسمانى بودن آن مى‏دهد؛ چنان که فقیه و مفسر بزرگ شیعه، مرحوم طبرسى، در تفسیر «مجمع البیان» اتفاق علماء را بر جسمانى بودن معراج نقل مى‏ کند.(13) همچنین محدث عالیقدر شیعه، علامه مجلسى (ره)، و مفسر معروف اهل سنت، فخررازى، معتقدند که اهل تحقیق بر این باورند که به مقتضاى دلالت قرآن‏ کریم و روایات متواتر شیعه و سنى، خداى متعال روح و جسد پیامبر اسلام (ص) را از مکه به مسجدالاقصى و سپس از آنجا به آسمانها برد و انکار این مطلب، یا تأویل آن به عروج روحانى، یا وقوع آن در خواب، ناشى از کمى تتبع یا سستى دین و ضعف یقین است.(14) براى اثبات این موضوع دلائل و شواهدى وجود دارد که: 1- کلمه «عبد» نشان مى‏دهد،(15) که این سفر در بیدارى و این سیر، جسمانى بوده است؛ چون وقتى گفته مى‏شود: فلان شخص را به فلان نقطه بردم، یعنى خودش را با همان جسم و روح، نه این که در عالم خواب و خیال برده؛ مگر قرینه‏ اى برخلاف باشد. بنابراین، از باب آن که قرآن خود مفسر خود است مى‏ بینیم در سوره «جن» آیه 19 مى ‏فرماید: «و انّه لمّا قام عبدالله یدعوه» و در سوره «علق» آیه 10 مى‏فرماید: «عبداً اذا صلى» از عبد اراده مجموع روح و جسم شده است. یعنى پیامبر اسلام (ص) با تن و جسم خود به عالم بالا عروج کرده است و این سیر جسمانى و روحانى بوده است، نه روحانى تنها، و معلوم است چنین سیرى، از مسجدالحرام تا بیت‏ المقدس (حدود یکصد فرسخ) در صورتى یک ارزش و معجزه حساب مى‏شود که با جسم بوده باشد. همچنین در تأیید و تقویت بیشتر این نظر (جسمانى بودن معراج) آیت ا... سبحانى مى‏فرماید: «قریش از شنیدن این که پیامبر ادعا نمود من در ظرف یک شب همه این اماکن (سیر به مسجدالاقصى و عروج به آسمانها) را سیر نموده‏ام، سخت ناراحت شدند، و جداً به تکذیب او برخاستند؛ به طورى که جریان معراج وى در همه محافل قریش موضوع روز شد؛ هرگاه سیر این عوالم به صورت یک رؤیا بود، معنا نداشت که قریش به تکذیب حضرت برخیزند، و جنجالى راه بیندازند؛ زیرا گفتن این که من در شبى از شبها در هنگام خواب، چنین خوابى را دیده‏ ام، هرگز موجب نزاع و اختلاف نمى‏ گردد، چون سرانجام هر جه هست خواب است، و تمام امور محال و غیر ممکن و به دور از ذهن، در خواب به صورت ممکن درمی آید.» ایشان مى‏ افزاید: «این نظر (معراج در خواب و عالم مکاشفه بود) آن قدر ارزش ندارد، که ما آن را دنبال کنیم؛ ولى افسوس اینجاست که برخى از دانشمندان مصرى، مانند «فرید وجدى»(16) این نظر را پسندیده و با سخنان بى‏اساس، به تحکیم آن پرداخته است. با این همه، بهتر آن است که از این مطلب بگذریم.»(17) شیخ طوسى (ره) در تفسیر «التبیان»، ذیل این آیه شریفه مى‏ فرماید: «علماى شیعه معتقدند که خداوند در همان شبى که پیامبرش را از مکه به بیت‏ المقدس برد، او را به سوى آسمانها عروج داد، و آیات عظمت خویش را در آسمانها به او ارائه فرمود؛ و این در بیدارى بود، نه در خواب.» 2- لفظ «سبحان» که در ابتداى سوره اسراء آمده حکایت از اعجازگونه بودن این جریان مهم دارد که خداوند متعال براى رفع استبعاد مردم، خود را از هرگونه عیب و نقص و ناتوانى تنزیه مى‏کند و گرنه سیر روح منهاى جسد که از محدویت‏هاى عالم مادى رها باشد، این تعبیر را نمى‏طلبد. 3- آن‏که در سوره «النجم» ماده «رؤیت» بکار رفته: «ما زاغ البصر و ماطغى، لقد رأى من آیات ربه الکبرى»؛ چشم پیامبر(ص) دچار خطا و انحراف نشد. او نشانه ‏هاى بزرگ خداى خود را مشاهده کرد. این دو آیه شریفه به روشنى مى‏ رساند که این رؤیت با همین و حالت بیداری پیامبر(ص) رخ داده، نه در حالت خواب و عالم مکاشفه. سؤالى که در اینجا مطرح مى‏ شود این است که بر اساس تناسب بین رائى و مرئى (بیننده و دیده شده)، این چشم مادى تنها آنچه را که از جنس خود باشد را مى‏بیند نه روح مجرد را و فرشتگانى که در ذات وجوشان طبیعت مادى راه ندارد. بنابراین، دیدارهاى پیامبر(ص) با انبیاى گذشته و برپا شدن نماز جماعت در بیت ‏المقدس که آن تمامى انبیاء و رسل به خاتم خود (پیامبر اسلام) اقتداء کردند و حجت با فرشتگان و رؤیت اهل بهشت و جهنم که شرحش در اخبار آمده، چگونه صورت گرفته است؟ پاسخ آن است که: این امر با تمثل ارواح در ابدان مناسب خود، و مفارقت نوریه در قالب‏ هاى مثالى، شدنى است؛ چنان که جبرئیل(ع) در برابر حضرت مریم به صورت مردى ظاهر گشت. ناگفته نماند که ما این برخوردها را در نقل روایاتى که در این‏باره رسیده، تا جایى مى‏ پذیریم که برهان عقلى آن را مردود نداند و بر این اصل، آن قسمتهایى که در پاره‏اى از روایات، مراحل نهایى و اوج صعود حضرت را بازگو مى‏ کند که ملاقات با پروردگار است و چگونگى آن که ملازم است با جسمیت خدای متعال، به هیچ وجه پذیرفته نیست؛ به عنوان نمونه: ابن هوازن قشیرى (متوفى 465) در کتاب معراجش روایت مى‏ کند که پیامبر (ص)، پروردگارش را با همین چشم سر دید، یا آن که از پیامبر نقل کرده است که: خداى خود را دیدم در حالى که دو کفش از طل در پاى وى بود و در نوشته‏ هاى برخى از خاورشناسان آمده است: در آخرین آسمان، پیامبر (ص) به خداوند به اندازه‏اى نزدیک شد که صداى قلم خدا را مى‏ شنید و مى‏ فهمید که خدا مشغول نگاهدارى حساب افراد مى ‏باشد.(18) متأسفانه جریان معراج پیامبر (ص) مانند بسیارى دیگر از جریان‏ هاى صحیح تاریخى، از روى غرض ‏ورزى یا ساده‏ لوحى و اعمال سلیقه‏ هاى شخصى در طول تاریخ آمیخته با خرافات عجیب و غریبى شده است که قیافه اصلى آن را از نظر کسانى که مطالعه کافى در این قسمت ندارند، ناپسند نشان داده است. درباره مطالب مزبور (دیدن خداوند و...) مى‏گوییم: لازمه رؤیت با چشم، محدود بودن مرئى است و هر محدودى، محدودکننده‏اى باید، پس او نمى‏تواند واجب الوجود باشد و آیا نشنیده‏ اید این کلام امام على (ع) را که در جواب «ذعلب یمانى» فرمود: «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان...»(19) و فرازى دیگر از کلام 182 مى ‏فرماید: او مکان ندارد و با حواس ظاهرى ادراک نگردد و با مردمان مقایسه نشود. او با موسى سخن گفت و آیات خویش را به او نمایاند، بدون آن که از اعضا و جوارح و ابزارى همانند بشر استفاده کرده باشد. آخرین ابهام و یا سؤالى که در باره معراج مطرح مى‏ شود این است: آیا معراج پیامبر(ص) به عنوان یک بشر، از نظر علوم طبیعى امکان‏پذیر است؟ در پاسخ، مقدمه ذکر مى‏ کنیم: اساساً اعتقاد ما بر آن است که شریعت حیات‏بخش اسلام و قوانین نورانى آن از طرف خالق هستى‏ بخش حکیم، تنظیم و توسط بهترین ‏ها که انبیا، و ائمه معصومین (ع) هستند به بشر ابلاغ شده است. ازاین‏رو، آنچه که جنبه خرافى داشته و با عقل و علم و حکمت منافى باشد در آن راه ندارد. ما پیرو مذهبى هستیم که علوم روز آن را تأیید مى‏ کند، بلکه این مذهب پویا خود، دانش هایى را پایه‏ گذارى کرده است، ولى باید متوجه بود که منظور از علوم تنها آن دسته از مسائلى است که صد در صد جنبه قطعى به خود گرفته، نه هر آنچه که به عنوان علم مطرح شود؛ زیرا ممکن است در پرتو اکتشافات دیگرى دیر یا زود دگرگون شود و این دسته در میان علوم کم نیستند. کوتاه سخن آن که ما مى‏گویى میان عقائد مسلمان مذهبى و مسائل قطعى علوم، رابطه تنگاتنگ وجود دارد و هر کدام دیگرى را تقویت مى‏کند. از این مقدمه نتیجه مى‏گیریم که بسیارى از موانع سفر انسان به فضا با اختراعات و اکتشافات علم روز از میان بر داشته شده است و امورى که زمانى غیرمعقول انگاشته مى ‏شد با پیشرفت بشر در عرصه هاى علمم و صنعت و فناورى به امرى ممکن و معقول مبدل شد و انسان در این عصر تسخیر فضا و ... توانست بر مشکل جاذبه زمین، پرتوهاى خطرناک شهاب هاى آسمان، فقدان اکسیژن، مشکل بى وزنى فائق آید. ولى سخن در این است: آیا تنها این موجود ضعیف (بشر) که سراپا فقر و نیاز است، و پس از گذشت قرنها تلاش و کوشش طاقت ‏فرسا با تجهیزات کذائى، توان سفر به کرات آسمانى را دارد؟ و آیا خالق قادر متعال او از ابداع وسیله ‏اى که بهتر از سفینه‏ هاى فضایى مدرن، این مأموریت را انجام دهد، عاجز است؟! روى سخن با مسلمانان است آیا هیچ فرد خداپرستى که ایمان به قدرت لایزال و بى‏پایان الهى دارد. (ان الله على کل شى‏ء قدیر) می ‏تواند انکار کند؟ آیا براى خداى متعال مانعى دارد که وسیله مرموزى که از فکر محدود بشر بیرون است در اختیار پیامبرش بگذارد تا بتواند در آسمانها سیر کند و عجائب آیات پروردگارش مشاهده نماید؟ جواب البته منفى است. چه مانعى در مقابل عظمت و قدرت خداى متعال مى‏تواند ابراز وجود کند! جایى که بشر با این فکر محدود در پرتو صنعت و تکنولوژى، همه موانع را برطرف کرد و توانست فضانوردانى را در قمر (کرات آسمانى) پیاده کند و در ماوراء جوّ به حرکت درآورد، به یقین پیامبران الهى مى‏توانند با عنایت خداوند بزرگ که قدرت او مافوق قدرتها است و خالق تمام موجودات و قدرتهاست بدون اسباب ظاهرى و خارجى ایجاد کنند. پیامبر اسلام (ص) با عنایت خداوند بزرگ به معراج رفته است. هرگاه برنامه سیر تاریخى پیامبر، در پرتو عنایت الهى انجام گرفته باشد، به طور مسلم تمام این قوانین طبیعى در برابر اراده قاهره وى تسلیمند، و هر آنى در قبضه قدرت او هستند؛ از این رو، چه اشکالى دارد: خدایى که به زمین جاذبه داده است و به اجرام آسمانى اشعه کیهانى بخشیده، بنده برگزیده ‏اش را به وسیله قدرت نامتناهى خویش، بدون اسباب ظاهرى و خارجى از مرکز جاذبه خارج نماید، و اشعه‏ هاى خطرناکى که در ماوراء جو وجود دارد، مانند اشعه ماوراءبنفش، اشعه‏ ایکس و اشعه کیهانى، مصون بدارد. پى‏نوشت‏ها: - 1. حسین راغب اصفهانى، المفردات، دفتر نشر الکتاب، دوم 1404ق، ص 329. 2. همان، ص 247. 3. احمد سیاح، فرهنگ جامع ، تهران: کتاب فروشى اسلام، 1354، ج 1- 2،ص 690. 4. مفردات راغب، ص 205. 5. براق نام مرکوبى است که بنا بر روایات، حضرت رسول(ص) شب معراج برپشت او آسمانها را درنوردید. 6. طبرسى، مجمع البیان، سوره اسراء،ج 3، ص 395. 7. سدره یا سدرة المنتهى، نام درخت کُنار بزرگى است که بنابر روایات اسلامى بر بالاى آسمان هفتم قرار دارد و برگش مانند گوش فیل و میوه اش مانند کوزه است. علم ملائکه و سایر مخلوقات به آن منتهى شود و از آن درنمى گذرد. هیچ موجودی، بجز پیامبر اسلام (ص) در شبِ معراج از آن درنگذشته است و آنچه وراى آن است جز خداى نداند. از پاى این درخت رودهایى از آب صاف روشن و شیر تازه و باده خوشگوار، براى نوشندگان روان مى گردد. دربارة آن گفته اند که اسب سوار، در سایه اش هفتاد سال راه مى پیماید و یک برگ از آن روى تمام مردم سایه مى افکند.(جعفر یاحقّى، دکتر جعفر محمّد: فرهنگ اساطیر و اشارات در ابیّات فارسى، ص 241 - 242.) 8. سوره اسراء، آیه 1. 9. ر.ک: محمود زمخشرى، الکشاف، دارالکتاب العربى، بیروت، چ سوم، 407 ق، ج‏4، ص 419. 10. تفسیر نمونه، ج 12، ص 12. 11. محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، بیروت: مؤسسة الاعلمى مطبوعات، ج 3، ص 166-171. 12. الکشاف، ج 2، ص 647. 13. مجمع البیان، ج‏7، ص 395. 14. بحارالانوار، چاپ مؤسسه الوفاء، بیروت، ج 18، ص 289 فخررازى، مفاتیح الغیب، ج 5، ص 540 - 546. 15. تفسیر نمونه، ج 12، ص 9. 16. دایرة المعارف، ج 7، ص 329، ماده «عرج». 17. آیت اللّه جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم چاپ نهم، 1373، ج‏1، ص 386. 18. «محمد پیامبرى که از نو باید شناخت»، ص 125. 19. نهج البلاغه صبحى صالح، کلام 179. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85

صفحه‌ها