چرا امام حسن(ع)صلح با معاویه را پذیرفت ؟

در مورد صلح , یا بهتر است بگوییم : آتش بس حضرت مجتبی با معاویه .بعد از شهادت حضرت على (ع)امام مجتبى در روز جمعه , بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهل هجرى بالاى منبر رفت و آن چه مى بایست به مردم , گفت و مردم با او بیعت کردند. بلافاصله امام عمّال خود را به نواحى فرستاد و حکّام را در بلاد منصوب نمود, از جمله ابن عباس را والى بصره کرد. معاویه از جریان با خبر شد و چندجاسوس فرستاد, که یکى از طایفه بنى القین بود که به سوى بصره فرستاده شد و دیگرى از قبیله حمیر به سوى کوفه ,تا آن چه را در این دو شهر مى گذرد, به او اطلاع بدهند. امام مجتبى از جریان مطلع شد و هر دو را گرفت و گردن زد وبه معاویه نامه نوشت که جواسیس مى فرستى , مکر و حیله مى کنى و گویا قصد جنگ دارى ! اگر چنین است , آماده جنگ هستم . پس از چند بار مکاتبه , معاویه با لشگر زیادى متوجه عراق شد و براى سران منافقان که از ترس شمشیرِ حضرت على (ع)در لشکر حضرت امیر(ع)بودند و اکنون نیز چهره منافقانه خود را پوشانده و در لشکر امام مجتبى به سر مى بردند, مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن على را به قتل برسانند, دویست هزار درهم به هر یک مى دهد و دخترش را نیز به عقدشان در مى آورد. به علاوه آن ها را امیر یکى از لشکریان شام خواهد نمود. با این شیوه اکثر منافقان را متوجه خود ساخت , حتى روزى یکى از منافقان در اثناى نماز به جانب حضرت تیر انداخت , ولى چون آن بزرگوار زره پوشیده بود, اثرى نکرد. آن ها به ظاهر به حضرت اظهار محبت مى کردند, اما در خفا به معاویه نامه مى نوشتند که با تو هستیم .
خبر لشکر کشى معاویه به جانب عراق به سمع مبارک حضرت رسید. حضرت بر منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت کرد,ولى کسى اجابت نکرد, اما با تحریص و ترغیب عدىّ بن حاتم گروهى برخاستند و با او موافقت کردند. امام فرمود: اگر راست مى گویید, به نخیله بروید, ولى مى دانم به گفته خود وفا نخواهید کرد, چنان که با امام على (ع) وفا نکردید.
حضرت به نخیله رفت و متوجّه شد که اکثر آن ها که اظهار اطاعت کرده بودند, حاضر نشدند حضوریابند. امام در نخیله سخنرانى کرد. بعد از اتمام سخن مردى از قبیله کنده را به نام «حکم » با چهار هزار نفر به سوى لشکر معاویه فرستاد ودستورداد: در منزل انبار توقف کنید تا فرمانم برسد, اما وقتى به انبار رسیدند و معاویه از قضیه مطلع گردید, پیکى نزد «حکم » فرستاد که اگر به طرف ما بیایى و از حسن بن على (ع)دست بردارى , یکى ازولایت شامات را به تو مى دهم و پانصد هزار درهم برایش فرستاد. مرد پست و دنیا پرست امام را رها کرد و بادویست نفر از اقوام و دوستان نزدیک خود به معاویه ملحق شد. امام مرد دیگرى را از قبیله بنى مراد, همراه چهارهزار نفر به سوى انبار فرستاد که او هم فریب معاوبه را خورد و به او پیوست .
حضرت بعد از خیانت فرماندهان به محلّى به نام «دیر عبدالرحمن » کوچ کرد. همه سپاه سه روز در آن جا اقامت کردند تا این که چهل هزار سواره و پیاده جمع شدند. در این جا حضرت دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبیداله بن عباس به جنگ با معاویه فرستاد و فرمود امیر لشکر عبیداله بن عباس است . اگر حادثه اى برایش پیش آید, قیس بن سعد امیر باشد و چنان چه براى قیس هم عارضه اى پیش آید, پسرش سعید بن قیس امیر باشد.
لشکر حرکت کرد و امام به شهر ساباط رفت تا مردم را به جنگ با معاویه تهییج کند. به منبر رفت و حقایق را بیان کرد و در ضمن سخن فرمود: تفرقه و تشتت را کنار بگذارید. گوش به فرمان باشید. آن چه من صلاح شما را در آن مى بینم , نیکوتر است از آن چه شما صلاح خود را در آن مى دانید.
بعد از اتمام سخنرانى , عده اى از منافقان که جزء خوارج بودند, از جا بلند شدند و فریاد زدند: به خدا قسم ! این مردکافر شده است . گروهى علیه آن بزرگوار شورش کردند و به خیمهء آن حضرت ریختند و هر چه بود, غارت کردند,حتّى سجادهء حضرت را از زیر پایش کشیدند و بردند. امام وقتى جریان را چنین مى بیند, همراه جمعى از اصحاب باوفاى خود به طرف شهر مدائن حرکت مى کند. وقتى خواست از ساباط حرکت نماید, در تاریکى ملعونى به نام «جرّاح بن سنان»خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت : اى حسن ! کافر شدى , چنان که پدرت کافر شد! باتیغ یا خنجر به ران مبارک حضرت زد و او را مجروح ساخت . شیعیان حضرت را به مدائن در خانه سعد بن مسعودثقفى بردند.
با توجه به مطالب فوق حال قضاوت کنید آیا آن بزرگوار راه و چاره اى جز صلح یا پذیرش آتش بس داشت ؟حضرت با این کار چند امر مهم انجام داد:
اوّلاً: چهره ضد دینى و منافق گونه معاویه را آشکار کرد و مردم فهمیدند با چه جرثومه فسادى مواجه اند, چون وقتى صلح منعقد گردید, معاویه متوجه کوفه شد و روز جمعه به نخیله رفت و نماز جمعه اقامه کرد. بین دو خطبه گفت :مردم ! با شما مبارزه نکردم براى این که نماز بخوانید یا روزه بگیرید و زکات بدهید و... بلکه مبارزه کردم تا به امارتى که خدا به من عطا کرده است برسم , با این که حاضر نبودید آن را به من بسپارید.
تمام توافق هایى که با حسن بن على کردم , همه زیر پاى من است و به هیچ کدام عمل نخواهم کرد.
ثانیاً: امام جان خود و شیعیانش را حفظ کرد و جلوى کشتار جمعى آنان را گرفت .
ممکن است گفته شود: چه مانعى داشت حضرت امام مجتبى با معاویه مى جنگید, حتى اگر به شهادت وى ویارانش منجر مى شد, همان طور که حضرت اباعبداله چنین کرد؟
در پاسخ گفته مى شود که موقعیت اجتماعى معاویه اصلاً قابل قیاس با یزدید نبود. مردم معاویه را خال المؤمنین ,کاتب وحى , از صحابه رسول خدا(ص)حامى سرسخت خون عثمان و دلسوز به اسلام مى دانستند. درصورت شهادت حضرت و یارانش با قدرتِ پول و تطمیع و تبلیغات چنان رواج مى داد که آنان بر ضد حاکم قانونی قیام کردند و واجب القتل بودند و در نتیجه خون آن بزرگان به هدر مى رفت یا چندان اثر نداشت , هم چنان که حضرت حسین ده سال در زمان معاویه زندگى کرد و قیام ننمود, اما یزید در بین مردم به جوان هوس باز و شراب خوار وبوالهوس معروف بود و پایگاه اجتماعى نداشت و حضرت اباعبداله از این فرصت بهترین استفاده را نمود.
وانگهى اصلاً صلح امام حسن زمینهء قیام اباعبداله الحسین را فراهم نمودچرا که در
در مواد صلح نامه حضرت با معاویه را آمده است:
بسم اله الرّحمن الرّحیم حسن بن على با معاویه صلح کرد که متعرض او نشود, به شرطى که معاویه ,
1 بین مردم به کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیرت خلفاى شایسته عمل کند.
2 بعد از خود احدى را به عنوان خلیفه رسول خدا تعیین ننماید.
3 مردم در هر جا که باشند, از شرّ او ایمن باشند.
4 جان و مال و عِرض و شیعیانِ على بن ابى طالب از دست او در امان باشد.
5 ضررى به (امام ) حسن و برادرش حسین و سایر اهل بیت نرساند.
6 به على بن ابى طالب سبّ نکند و در قنوت نماز به او و شیعیانش ناسزا نگوید.