3. علامه استاد شیخ عبداللّه علائلى مصرى‏

وى از نویسندگان مصرى است که با قلمى بسیار شیوا کتابى به نام تاریخ الحسین به نگارش در آورده است. وى در این کتاب پیرامون شخصیت امام حسین بن على و نهضت عاشورا تحقیق شایسته‏اى انجام داده است. البته تاریخ الحسین بخش دوم کتاب‏ ارزشمند دیگر ایشان است که به نام سموالمعنى فى سمو الذات مى‏باشد.
در اینجا به فرازهایى از این کتاب اشاره مى‏کنیم، علاقمندان مى‏توانند به کتاب مزبور مراجعه نمایند.
ایشان در آغاز کتاب پیرامون شخصیت امام حسین مى‏نویسد: «اى ابا عبداللّه حسین! هیچ تاریخى سزاواتر از تاریخ تو نیست که عنوان بزرگوارى ابدى یابد. تو نهالى هستى که در جویبار معجزه روییدى تابار دیگر معجزه ببار آرى. درخت نیرومند باهمه نمایشهاى دلرباى خود همان نهالى است که نیرومند شده. نبوت معجزه‏اى است که انسان را براى فکر بلند تازه آماده مى‏کند. پیغمبر اسلام مردم را براى آدمیت بى‏آلایش آماده کرد و معجزه خود را به پایان رساند. اى ابا عبد اللّه حسین! تو خود را آماده کردى که معجزه آدمیت بى‏آلایش باشى و از این رو اعجاز را به پایان رسانیدى. پیغمبرى باید تا مغزها را از اندیشه‏هاى ناشایسته و خرافات شستشو کند و مصلحى لازم است تا مردان خودپرستى را که خدایى به خود مى‏بندند سرکوب نماید. جد تو همان پیغمبرى است که خدایان دروغى خرافات را نابود کرد و تو همان سبط مصطفى مى‏باشى که شور خدایى را از سر مردمان خودپرست بیرون کرده‏اى. زندگى همیشه جنبش است و مرگ آرامش؛ ولى مرد بزرگ وقتى هم مرد آرام و خموش نمى‏ماند بلکه از مرکز هستى خود در یک فضاى پهناور بى پایان در جنبش آید تا همه زندگان به جوش و خروش آرد. اى حسین! جان تو با جان هر مصلحى آمیخته، و هر مجاهدى، جانبازى را در پرتو آموزش حضرت تو آموخته».
آنگاه درباره ویژگیهاى امام مى‏گوید: «خانواده هاشم از دیر زمان، متخصص در شؤون دینیه بودند و در دوران جاهلیت در اعمال حج پیشواى مردم بودند. آنان نوعى پرورش دینى مخصوص داشتند که پیوسته شعور خداخواهى را در آنها مى‏افروخت. از این رو خون حسین از وراثتهاى دینى پشت اندر پشت آمیخته بود و باید کارهاى او را در پرتو این وراثت دینى بازرسى نمود. حسین اوصاف خوبى از مادرش به ارث برده بود نظیر:
1. واداشتن خویش به کارهاى نیک و تقوا؛
2. شعور آمیخته به اندوه؛ این صفت در حسین آشکار بود. بسیارى کم خنده و کم شادى بود، همیشه در آینده جامعه اسلامى اندیشه مى‏کرد.
3. بر آنان که از راه راست و برکنار بودند بسیار خشمناک بود و این از اوصاف مادرى بود که به ارث برده بود. آن بانو سوز دلى بى‏اندازه از دست دشمنان پدرش داشت و آرزوى انتقام از آنها را مى‏کشید. همان دشمنانى که پدرش را در احد خونین دل کردند و در روز عاشورا به روى پسر او شمشیر کشیدند.
همه اینها و مشاهدات روزگار جوانى و شورش‏هاى دوره عثمان و پدرش در جنگ جمل، صفین و نهروان او را آماده کرده بود که در راستاى راه اندازى برنامه اصلاح همگانى که پدرش تنظیم کرده بود مردى بزرگ باشد. از این روى بى‏انصافى است که آن حضرت را به شورش مؤاخذه کنند و بر او تندى نمایند. من هر روز زنده باد مى‏گویم به آن جوانمردانى که در برابر حکومتهاى فاسد شورش بر پا مى‏کنند و بر دل بزرگ آنهایى که پر از اخلاص و شرافت است آفرین مى‏گویم و بزرگترین همه آنان حسین بن على است».
علائلى درباره نقش پیامبر در تربیت و رشد امام مى‏گوید: «پیغمبر مى‏خواست هر چه از رموز و اسرار عالم در دل بزرگوارش جا گرفته بود را یک بار با روان آن جوان خود بیامیزد و آن چه دست خدإ؛ّّ در صفحه پاک دلش نگارش کرده بود را در صفحه پاک دل او بنگارد. دو شاگرد از گهواره پرورش پیغمبر بیرون آمد؛ یکى نمایش واژه آرامش حق بود و دیگرى نیز همان واژه بود ولى با جوش و خروشى که صدف طبع بشر را شکافت و زنگ گمراهى را از صفحه هستى آنها زدود چرا که طبیعت رنگ خورده انسان جز با سوهان فریاد حق، جلا و روشنى نیابد.
یکى از آن دو شاگرد داعى حق بود و دیگرى نمایش مدافع و نگهبان. پیغمبر شاگرد بزرگوار خود را در یک نوازش و دل نازکى فرو مى‏برد تا خود را دریابد و در عالم هستى مستقل شود».
آنگاه علائلى پرورش را به یک درخت تشبیه مى‏کند که در کنار آب روان کشت مى‏شود و کشاورز با کمک کارمندان طبیعت از آن وارسى مى‏کند تا به بار نشیند: «خدا نیروهاى آدمیت را در او نهاده تا کم‏کم نمود کند و اندک‏اندک در او نمایان شود، اندام و ملکات تدریجاًبه کمال رسد و ایمان کودک با نشو و نماى او ترقى یابد. پیغمبر مى‏خواست بچه خویش را اینطور بپرورد. سپس على هم به معنویت سرشار او که همیشه در فزونى بود کمک کرد.
اگر چه بیش از شش سال و کمى زیر دست پرورش پیغمبر زیست نکرد ولى بهره بزرگى از آن به دست آورد. در این شش سال از مشاهده جمال زیباى نبوت، دل و وجدان او پر از حقایق گردید. پیغمبر چنان به او و برادرش علاقه‏مندى نشان مى‏داد که آنها را گل بوستان خود خواند. حضرت فاطمه نیز در نفس پاک او، اندیشه خیر و دوستى مطلق را پرورش داد و در گوشه‏هاى دل و نهاد او فضایل عالیه را پروراند و چنان مبادى اولیه را در نفس او تشکیل داد که نقطه دایره الهى شد. کودک دایره کوچکى براى خود رسم مى‏کند که بر دور مادرش مى‏چرخد ولى در عوض مادر براى او یک دایره بى‏پایان رسم مى‏کند؛ چون که اندیشه خدایى را نقطه پرگار افکار او قرار مى‏دهد و به این وسیله دل او وسعت پیدا مى‏کند تا همه جهان را با عواطف پاک خود فرا گیرد».
او در جاى دیگر از کتاب خود مى‏گوید: «در آثار و اخبار آمده است که حسین، سایه مانند با جد بزرگوارش همانند بود و پیغمبر پرتوى از محبت و خصایص خویش به وى داده بود تا در پس صورت، معناى آن را نیز داشته باشد و پس از وى حقیقت او باشد، چنانچه پیشتر انسانى بود که از کنگره نبوت انا من حسین بالا رفته و یک نبوتى بود که به درجه انسانیت فرود آمده بود.
کودک به اعتبار خانواده‏اى که در آن بزرگ مى‏شود داراى تربیتى متفاوت مى‏گردد مانند قطره باران که گاهى در میان شیشه مى‏ریزد و گاهى میان خاک تیره بیابان. و حسین در خانواده نبوت زاده شد. حسین نهالى بود که پیغمبر به دست خویش آبش داد. اصلش پاکیزه بود و فرعش پاکیزه شد. نگریست تا از چشمه نبوت سرشار شود. سپس هر دو به عنوان یک حقیقت؛ یکى به سوى گذشته رهسپار شد و دیگرى به سوى آینده؛ اما پیامبر بزرگ تا آن زمان که مى‏رفت رو برمى‏گردانید و با چشم حسرت و دل هراسان ولى پر محبت به فرزند خویش مى‏نگریست.
حسین بن على رمز راستى و درستى وجود پیغمبر بود. در او معنا و طبیعت پیغمبر بود. گویا از وجود او دوباره پیغمبر پدیدار گشت، نماینده اخلاق محمدى بود و در هر کارى از کارهاى دنیا و آخرت مثال پیغمبر؛ تا آن که همه حفاظ و روات اجماع کردند که حسن سنت پیغمبر و روش آن حضرت را به همه نمایاند و از این رو انجمن او دلخواه همه کس و محل رفت و آمد فرشتگان بود. کسى که در محضر او مى‏نشست درمى یافت که در محضرى پر از سکینه و وقار جاى دارد که فرشتگان هر صبح و شام آستان بوس و شیفته جلوس آنند.
معاویه به مردى از قریش گفت هر گاه به مسجد پیغمبر رفتى حلقه‏اى مى‏نگرى با وقار و آرام‏ نشسته‏اند، در آن حلقه ابى عبداللّه است که ازارى تا نصف ساق‏هایش پوشیده است. چون حضرت حسین به سوى مردم مى‏آمد حلقه حلقه و صف در صف تا چشم کار مى‏کرد برابرش مى‏نشستند و از سرچشمه فیض او کامیاب مى‏شدند و به دامن او مى‏چسبیدند؛ مانند مرغانى که از سختى گرما بر روى زمین نمناک بیفتند که خود را خنک سازند.
هر گاه حسین به لسان الغیب خود سخن مى‏گفت، در اسرار الهى در مى‏سفت و پرده از حقایق غیبیه برمى‏داشت و چون خاموش مى‏شد به طریقه دیگرى اسرار نهان را به فهم حاضران مى‏رسانید».
علائلى مى‏گوید: «مرد خدا تا زنده است استوار، و چون مرد نماینده‏اى است عالى مقدار که تا ابد در جهان بپاید و تاریخ هر ملتى واقعاً تاریخ بزرگان آن است هر ملتى که رجال بزرگ ندارد تاریخ ندارد و ما چون حسین را در میان رجال تاریخ داریم نه تنها از مردى بزرگ مانند دیگر رجال تاریخى بهره‏مندیم بلکه بزرگترین رجال تاریخ که عمر خویش را نه صرف تحصیل مجد و بزرگوارى زمینى بلکه صرف رضاى دوست نمود و جان خود را فداى آن کرد برخورداریم.
حسین مردى است که همه عظمت‏هاى جهان در او جمع شده و در هر صفت پسندیده یگانگى پیدا کرده است. آرى مردى که وجودش سرشار از عظمت نبوت محمد، عظمت مردانگى على و عظمت فضیلت فاطمه است؛ نماینده عظمت انسان و آیت آیات بینات است. از این رو یاد کردن او و انجمن کردن در ذکر حالات و مصایب او فقط یاد کردن مردى از مردان جهان نیست؛ بلکه یاد کردن انسانیت است که ابدى است و اخبار او اخبار یک نفر بزرگ نیست که اخبار بزرگوارى بى مانند است. مردى است که وجودش آیت مردان جهان است و بزرگوارى است که در او حقیقت بزرگى مجسم است و باید همیشه او را یاد کرد و از او موعظه گرفت؛ از این جهت شایسته است که همیشه در ذکر او باشیم و به یاد او رازهاى غیب را خواستار گردیم زیرا مصدر الهام الهى است و در این عالم جلوه‏گر شده و پرتو هیبتش در قرن‏هاى پى در پى کشیده شده و همیشه درخشنده خواهد بود تا آن که لا نهایت ابد را در اشعه انوار خود منتظم کند و در ماوراى آسمان و زمین جلوه‏گر شود و آیا براى نور خدا حدى هست.
هر کس در پایان کار حسین بنگرد بداند که بزرگترین پایان و بزرگترین فداکارى و بزرگترین یادگارى است که در جهان دست خدا به خامه توانایى به خطى سرخ تا ابد نوشته. اخلاص لفظى است که معناى آن در شهادت مظلومانه است. هر کس خواهد مخلص باشد دل بر مصیبات آن نهد.
قد خط سطراً على الایام فقرؤه‏و کان آیة امجاد و احماسیا جند الموت دون المجد مختلداًو احقرن بعیش الذل انکاساً
سطرى نوشت بر صفحه روزگار که آن را مى‏خوانیم و آیت بزرگوارى و غیرت بود. خوش است مردن براى بزرگوارى و پست شمردن زندگى در خوارى.
نمایش کامل آن با روى خون آلوده جلوه‏گر شود. زنده باد گوییم پاکى را که در منزلش طشت، قدس و خون است. توده‏هاى آینده به آوازى بلند لرزان و سوزان از زیر سنگها و پشت پرده قبرها مى‏شنوند. زنده و جوشنده که در اعماق دلها اثر مى‏کند و سینه‏ها را آتش مى‏زند و شعور و وجدان را زنده مى‏کند. از سوز زیر و بم این آواز انسان مى‏تواند گناهان خود را بشوید و چرکهاى خود را پاک کند و پلیدى خویش را دور کند تا انسانى شود که دین خواسته و شریعت آن را آراسته... و حسین فقط براى این اوصاف پسندیده قربانى شد و این تهمت است اگر گفته شود فداى تصاحب سلطنت و پادشاهى شد. این امور در اندیشه ذات بزرگش راه نداشت زیرا اینها مقصود مردمان شهوت پرست است.
امام شهید برنامه شورش و نهضت خود را بیان کرد و به ولید بن عتبه بن ابى سفیان حاکم مدینه فرمود: اى امیر ما خانواده پیغمبر، معدن رسالت و محل نزول فرشتگانیم. خدا دین او را باوجود ما آغاز کرد و به وجود ما انجام مى‏دهد و یزید مرد فاسق و شرابخوارى است که مردم بیگناه را مى‏کشد و تجاهر به فسق مى‏کند و مثل من کسى با مثل او بیعت نخواهد کرد.
امام براى ما روح بیعت و فلسفه خلافت را در یک کلمه گنجانیده که فرمود: مانند من با مثل یزید بیعت نمى‏کند. بیعت با خلیفه خودفروشى است. بیعت با او این است که خود را به فسق و فحشا و ستمکارى و مجاهره در گناهکارى بفروشى. اگر خلافت را به معنایى که حسین اعتبار مى‏کرد بفهمیم ممکن است بزرگى او را درک کنیم. باید اندکى در حادثه کربلا تأمل کرد تا بزرگواریهاى امام را به روشنى دریافت».
علامه علائلى درباره زمینه‏هاى پیدایش نهضت عاشورا مى‏نویسد: «باید اندیشه بیشمار نمود و خود را از هرگونه طرفدارى مجرد ساخت زیرا هرگاه به غرض‏رانى آمیخته باشد موجب مبالغه و اغراق گردد و جز زنده کردن اختلافات مذهبى فایده دیگرى ندارد. تعصب مذهبى و قصد تقرب به سلطان زمان خود، از غرضهاى مهمى بوده است که تاریخ را درهم و برهم خواهد کرد و ما را در حیرتى سخت انداخته است».
آنگاه مى‏گوید: «براى - کشف - حقیقت افکار حسین بن على (ع)، بایستى احساسات عرب و افکارى را که بر اساس تقلید کورکورانه حاکم بوده بررسى کنیم و روشن سازیم که نبوت حضرت خاتم چه اثرى از خود بر به جاى گذاشت و در جنگ عصبیت با دین، چگونه عصبیت در کمین دستورات نبوت نشست تا در فرصت مناسب آن را در هم شکند و شرح دهیم حالت نفسانیه عرب را پیش از اسلام؛ همچنین دستورات و عادات بدویه، و نظام عشیرگى را و سهل انگارى خلفا در جلوگیرى از نظام ناهنجار بدویت که پیغمبر براى برانداختن اساس آن رنجهابرد و چون زمام حکم به دست امیران داده شد عالم اسلام یکپارچه استبداد محض گردید.
براى اداى حق مطلب درباره حسین بن على شایسته است به شرح - وقایع - زمان پیغمبر، روز سقیفه و دوران خلیفه اول، دوم و سوم بپردازیم و ببیننیم که على بن ابیطالب چگون زمامدار شد و معاویه و مستشارش عمرو عاص چه آثارى در جامعه اسلام به جاى گذاشتند و بدانیم گروهى از صحابه از جنگ على و معاویه کناره گرفتند و در گوشه عزلت خزیدند و فکر دینى جامعه را متزلزل ساختند و بساط خوارج را فراهم کرده و راه خروج و سرپیچى از فرمان امام وقت را براى نادانان گشودند. حوداث بزرگى به وجود آمد که باعث به وجود آمدن میدانهاى خون ریزى اسفناک شد و جامعه را از روح دین و معناى شریعت بسیار دور نمودند. از این رو زد و خورد میان على بن ابیطالب و معاویه زد و خوردى شخصى نبود بلکه جنگ میان قانون قرآن و مبادى جاهلیت بود، جنگ میان خلافت اسلام با ملک و پادشاهى و استبداد بود. وضع حکومت زمان خلفا از وضع زمان پیغمبر دور نبود هنوز گرمى ایمان در دل مردم بود و از پیغمبر یاد گرفته بودند ولى چاره‏اى جز پیمودن این راه نداشتند». (8)
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
(8) - تاریخ الحسین، نقد و تحلیل، عبداللّه علائلى مصرى، مترجم، حاج شیخ محمد باقر کمره‏اى .