چرا با وجود این که پیامبر در چندین مورد امام على را به جانشینى خود برگزید،مسلمانان بعد از رحلت ایشان به دستور پیامبر عمل نکردند؟

سرمنشأ همه عوامل روى گردانى از حق و هواپرستى است.
انسان در هر موردى که گناه مى‏کند، پیروى از هواى نفس را به جاى اطاعت از خدا انتخاب مى‏کند. هواپرستى از تمام انواع بت پرستى خطرناک‏تر است چرا که ممکن است کسى بت پرست باشد، ولى دست به جنایات هولناک نزند، ولى هواپرستان به خاطر هواپرستى شان هزاران و گاه میلیون‏ها انسان بى گناه را به خاک و خون کشیده‏اند، و گاهى دست به کارى زده‏اند که سبب انحراف امتى از مسیر حق شده‏اند، مانند غصب خلافت على(ع).
رسول گرامى اسلام فرمود: "در زیر آسمان هیچ بت بزرگى نزد خدا از هوا و هوس که از آن پیروى کنند وجود ندارد".(1)
حسد، کبر، غرور و سایر صفات رذیله که آثار و عواقب زیانبار و هولناکى بر فرد و جامعه دارند، هر کدام شاخه‏اى از درخت شوم هواپرستى است.
در مسئله غصب خلافت على(ع) و این که چرا مردم به دستور و سفارش پیامبر گرامى اسلام(ص) در خصوص امامت و خلافت على(ع) عمل نکردند، مى‏توان گفت: عامل اصلى هواپرستى بود.
اگر بخواهیم این عامل اصلى را در عنوان‏هاى ریز جستجو کنیم، عوامل را مطرح مى‏کنیم:
1- حسادت ورزى و برترى جویى نسبت به خاندان پاک پیامبر و قبیله بنى هاشم، از طرف معرکه گردانان غصب خلافت و اطرافیان آنان از انگیزه‏هاى مهم عمل نکردن به دستور پیامبر اسلام(ص) در مورد امامت على(ع) است. این انگیزه ریشه دار بود و به عصر پیامبر اسلام(ص) و شاید پیش از اسلام برگردد و مربوط به قبایل عرب به ویژه برخى قبایل قریشى مکه است.
بررسى‏هاى تاریخ نشان مى‏دهد که بسیارى از اقوام و قبایل عرب خصوصاً برخى از قبایل قریش و در رأس آنان بنى امیه بنا به انگیزه یاد شده هیچ گاه با پیامبر و خاندانش (که از بنى هاشم بودند) خوب نبودند و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومى و قبیلگى رشک مى‏بردند. بر این اساس هرگز مایل نبودند فردى از این خاندان به حکومت برسد و بر آنان حکم کند. این حسادت به قدرى در اعماق جانشان شعله ور بود که بسیارى از قریشیان حتى پس از بیعت خودجوش مردم با امیرمومنان(ع) بعد از قتل عثمان یا با حضرت بیعت نکردند و یا اگر به انگیزه سیاسى مجبور شدند بیعت کنند، از همکارى با حکومت علوى سرباز زدند و پیوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازى حکومتش بودند. امام(ع) درباره انگیزه مخالفت قریش مى‏فرماید: "ما تنقم مِنا قریش إلا أنّ اللَّه اخْتارنا علیهم فأدخلناهم فى حیّزنا؛ قریش با ما دشمنى نمى‏کند جز براى این که خداوند ما را به رهبرى و سرورى ایشان برگزید و ما آنان را زیر فرمان خویش کشاندیم".(2)
حضرت در پاسخ به این سؤال که چگونه مردم شما را از خلافت که حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: "به خاطر خودخواهى بود که گروهى بخیلانه به خلافت چسبیدند (و حق را از ما گرفتند)".(3)
ابوسفیان سرکرده قریشیان و بنى امیه، پس از انتخاب عثمان به خلافت، بسیار خوشحال بود و در پوست خود نمى‏گنجید. وى در آن وقت نابینا بود و به مردى گفت او را به قبر حضرت حمزه عموى پیامبر اسلام(ص) برساند. وقتى به کنار قبر رسید، خطاب به حمزه گفت: حکومتى که با ضرب شمشیر به دست آوردید، امروز بازیچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(4)
2- کینه توزى و انتقام جویى اعراب و قریش.
این انگیزه ریشه‏اش به جنگ‏هاى صدر اسلام بر مى‏گردد. امام على(ع) در دفاع از پیامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبلیغ و نشر اسلام، تعدادى از سران شرک و کفر را به هلاکت رساند. از این رو بسیارى از اعراب و قریشیانى که در جنگ‏ها از نزدیکان خویش، کسانى را از دست داده بودند، کینه حضرت را به دل گرفتند. آنان این کینه را پنهان نمى‏کردند، بلکه در محافل و مجالس ابراز مى‏کردند و پیوسته در صدد انتقام جویى از حضرت بودند. این واقعیت در قسمت هایى از دعاى ندبه آمده است: "در راه خدا خون‏هاى سران و گردن کشان عرب را به خاک ریخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سرکشان آن‏ها را مطیع ساخت (در نتیجه) دل‏هاى آنان را نسبت به خود پر از حقد و کینه از واقعه جنگ‏هاى بدر و خیبر و حنین و غیر آن‏ها ساخت".(5)
ابن ابى الحدید معتزلى درباره کینه توزى قریشیان نسبت به حضرت على(ع) مى‏گوید: "تجربه ثابت کرده که گذشت زمان موجب فراموشى کنیه‏ها و خاموشى آتش حسد و سردى دل‏هاى پرکینه مى‏شود، ولى بر خلاف انتظار روحیه مخالفان على پس از گذشت ربع قرن (25 سال) عوض نشد و عداوت و کینه‏اى که از دوران پیامبر(ص) نسبت به على(ع) داشتند، کاهش نیافت و حتى فرزندان قریش و نوباوگان و جوانان آنان که شاهد حوادث خونین معرکه‏هاى اسلام نبوده‏اند و قهر مانى‏هاى امام(ع) را در جنگ‏هاى بدر و احد و... بر ضد قریش ندیده بودند، بسان نیاکان خود سرسختانه با على(ع) عداوت ورزیدند و کینه او را در دل داشتند".(6)
3- دنیاطلبى.
عده‏اى با توجه به شناختى که از امیر مؤمنان على(ع) داشتند، به خوبى مى‏دانستند که اگر حکومت به دست حضرت بیفتد و امام قدرت اجرایى پیدا کند، اجازه دنیاطلبى و تعدّى به بیت المال را به آنان نمى‏دهد. این قبیل افراد مى‏دانستند تاب تحمّل عدل علوى را ندارند.
عدالت و دادگرى و سخت‏گیرى و تقید کامل امام(ع) به رعایت اصول از عصر رسالت زبانزد خاص و عام بود.
در مواقع مختلف در زمان پیامبر، سخت‏گیرى حضرت على(ع) را در موضع عدالت و بیت المال دیده بودند. مثلاً در جریان غنیمت یا جزیه‏اى که از یمن به دست آوردند، حضرت على(ع) متوجه شد که فرماندهان آن را بین سربازان تقسیم کرده‏اند، حضرت با شدت با آن‏ها برخورد نموده و اموال را از همه سربازان و افسران پس گرفت. مسلمانان پیش پیامبر(ص) از حضرت على(ع) شکایت کردند، پیامبر در جوابشان فرمود: "از بدگویى درباره على(ع) دست بردارید که او در اجراى دستور خدا بسیار دقیق و سخت گیر است و هرگز در زندگى او تملّق و سازش وجود ندارد".(7)
4- عدم رشد سیاسى.
غاصبان خلافت و سیاست بازان و دغلکاران بازار سیاست، آگاهانه امامت را از مسیر خود منحرف کردند، چنان که على(ع) در خطبه شقشقیه مى‏فرماید: "ابوبکر با این که شایستگى و افضیلت مرا مى‏دانست، غصب خلافت نمود". توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سیاسى و عدم درک صحیح از این که انحراف در مسئله امامت و رهبرى امت اسلام چه مصایبى به بار مى‏آورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصیه و سفارش پیامبر اسلام(ص) عمل کردند و نه به دعوت على(ع) پاسخ مثبت دادند.
آن‏ها تصور مى‏کردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهمیت چندانى ندارد که آیا حضرت على(ع) به دست گیرد یا کسانى مانند ابوبکر و عمر (که از کهنسالان و پدر خانم پیامبر و از اوّلین مسلمانان بودند و به عقیده آن‏ها به اندازه على(ع) شایستگى داشتند).
اگر جریان سقیفه و اتفاقاتى را که در آن جا اتفاق افتاد و نحوه انتخاب ابوبکر را مرور کنیم، مى‏بینیم به صورت برنامه طراحى شده، این مسئله اتفاق مى‏افتد و مسلمانانى که در آن جا حضور دارند، براى این که عقب نیفتند، زود تصمیم گرفته و بیعت مى‏کنند.
این عوامل چهارگانه باعث شد که به دستور رسول گرامى اسلام(ص) در مورد جانشینى و خلافت على(ع) عمل نکردند. نه تنها با حضرت بیعت نکردند، بلکه به زور شمشیر از حضرت براى خلیفه اوّل بیعت گرفته شد.
با توجه به این که ریشه اختلاف مذهبى بین شیعه و سنى، مسئله امامت .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت‏ها:
1. تفسیر نمونه، ج 15، ص 103.
2. مجله حکومت اسلامى، ج 18، ص 316، به نقل از شیخ مفید، ارشاد (ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ج 1، ص 242).
3. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 161.
4. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب، (ترجمه سید محمّد مهدى جعفرى) ج 1، ص 287.
5. مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
6. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 144، ذیل خطبه 211.
7. جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 114.