امام شناسي

آیا "ولایت" با "خلافت" و "ولایت فقیه" با "خلافت فقیه" متفاوت است؟
ولایت از ماده (و ل ي) به معناي قرب و نزدیكي است به عبارت دیگر، ولایت نوعی قرب و نزدیكی معنوي نسبت به چیزی است

آیا "ولایت" با "خلافت" و به تبع آن "ولایت فقیه" با "خلافت فقیه" متفاوت است؟ به عبارت دیگر آیا میان "ولایت" و "خلافت" تفاوت و افتراقی می باشد؟ و یا اینكه اینهمانی دارد؟ یا یكی اعم از دیگری است؟ فی الجمله رابطه "ولایت" با "خلافت" و خاصّه، رابطه "ولایت فقیه" با "خلافت فقیه" چیست؟

ولایت از ماده (و ل ي) به معناي قرب و نزدیكي است (1) به عبارت دیگر، ولایت نوعی قرب و نزدیكی معنوي نسبت به چیزی است به گونه ای كه بواسطه اين قرب و نزديكي معنوي، يكي بر ديگري در مال،جان و...ولايت پيدا مي كند مثلاً پدر نسبت به فرزند قرب معنوي و در نتيجه نوعي ولايت دارد يا در برخي مواقع قرابت از نوع محبت و علاقه است. لذا محبوب بر ديگري ولايت پيدا كرده و اراده او را تابع اراده خود مي كند و...(2) لذا در مجموع می توان گفت ولایت گونه ای از قرابت است كه منشأ نوعی تصرف باشد (3)

اما خلافت در لغت به معناي قائم مقامي و جانشیني از ديگري است(4)آن چنانكه خداوند در سوره اعراف مي فرمايد" وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح"(5)به یاد آورید هنگامی شما را جانشینان قوم نوح قرار داد.

و در اصطلاح شيعه خلیفه كسي است كه خداي متعال او را معيّن فرموده تا «اسلام» را به اهل زمان خويش تبليغ نمايد؛ اعمّ از اينكه اين شخص پيامبر باشد يا وصيّ پيامبر(6)

حال با این بیان می توان گفت كه در لغت، ولایت اعم از خلافت است یعنی هر كجا خلافتی باشد، قطعاً ولایتی است. اما اینگونه نیست هر كجا ولایتی باشد، خلافتی نیز در بین بوده باشد. آنچه ولايت از نوع دوم یعنی ولایت محبوب، شاید به نوعی ولایت باشد. اما عنوان خلافت و جانشینی در كار نیست.

و در در اصطلاح نيز بين ولايت و خلافت رابطه عام و خاص برقرار است يعني ولایت اعم از خلافت است. لذا هر خليفه اي (كه مطابق تعريف اصطلاحي بيان شده، همان امام است) قطعاً ولايت دارد. اما اينگونه نيست كه هر ولي مانند پدر و ...خليفه اصطلاحي يعني پيامبر(ص) يا جانشين وي باشد و در مواردي مانند ولي فقيه،فقيه هم ولايت دارد هم خلافت در نتیجه به اعتقاد ما ولی فقیه با واسطه منصوب از طرف امام بوده، لذا عنوان خلیفه و جانشین بر او قابل صدق است كه این نوع جانشینی منشاء ولایت بر دیگران نیز می شود و ولایت ولي فقیه ولايتي است كه به نوعی ریشه در خلافت فقیه دارد. لذا يك شخص هم مي تواند ولايت داشته باشد و هم خليفه باشد يعني هم مي توان گفت ولايت فقيه هم خلافت فقيه. 

پی نوشت ها :

1. مصطفوي،حسن،التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1360 ه ش، ج 13، ص 202

2. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، چ رائد، قم 1390ه ش، ص 146.

3. موسوي همداني، ترجمه المیزان، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه، قم‏ 1374 ش‏، ج 6، ص 15.

4. ر.ك راغب اصفهانی، المفردات في غريب القرآن، دارالعلم، بیروت، 1412ق، ص 293.

5. اعراف(7)آيه 69 .

6. عسكري،سيد مرتضي، نقش ائمه در احياي دين، ‏چ ‏مركز فرهنگي انتشارات منير، 1386 ش، ج 2، ص 230 ‏

آیا امامت از اصول دین هست؟ آیا كسی منكر امامت شود كافر می شود؟ ...
اصولا حكم ارتداد مربوط به نوعی تغییر دین و انكار اصول دین می شود نه معتقد شده به هر باور خاص و غیر مشهور...

آیا امامت از اصول دین هست یا نه؟ آیا كسی منكر امامت شود كافر می شود؟ مثلا كسی كه منكر نماز شود كافر میشود آیا امامت نیز چنین می باشد؟

اصولا حكم ارتداد مربوط به نوعی تغییر دین و انكار اصول دین می شود نه معتقد شده به هر باور خاص و غیر مشهور؛ به عبارت روشن تر مرتد كسی است كه از دین خارج شده و كفر را انتخاب كند. براین‏اساس نمی توان كسانی كه مثلا امامت را قبول ندارند یا پیامبر و ائمه را معصوم نمی دانند، ولی خداوند و پیامبر و ضروریات اسلام را انكار نكرده‏اند را به آسانی مرتد دانست و از اسلام بیرون تلقی نمود .

مرتد كسی است كه بعد از ایمان كافر می شود و كافر یعنی كسی كه منكر خدا است، یا برای خدا شریك قرار می‏دهد، یا پیغمبری حضرت خاتم‏الانبیا - محمد بن عبدالله (ص) را قبول ندارد. هم چنین است اگر كسی در یكی از این ها شك داشته باشد. نیز كسی كه ضروری دین (یعنی چیزی را كه مثل نماز و روزه، مسلمانان جزء دین اسلام می‏دانند) منكر شود (كه انكار آن ها به انكار خدا و پیامبر برمی‏گردد)...". (1)

با این تعریف روشن می شود كه بسیاری از تردیدها و انكارهای روشنفكران امروزی در مقوله انكار ضروری دین یا انكار اصل مهمی كه به انكار خداوند و نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم منتهی گردد نیست. به علاوه انكار نماز و مانند ان هم در صورتی كه به انكار نبوت منتهی گردد مستلزم كفر است و الا بسیارند كسانی كه خواندن نماز را لازم نمی دانند و نماز نمیخوانند اما منشا این نظر آن ها نادرستی كلام پیامبر و قرآن نیست و اصولا می گویند كه این دستور در دین اسلام نیامده نه این كه نعوذ بالله پیامبر نفهمیده و یا دروغ گفته است.

البته اگر در مواردی خاص فردی به صراحت و بدون تردید و تامل و شبهه رسما از اسلام بر گردد یا اصول دین را به طور قطع و یقین انكار نماید و یا ضروریات دینی مانند عبادات قطعی و یا اصولی مانند امامت را نفی كند به گونه ای كه این انكار به انكار توحید و نبوت منتهی گردد و این امر به تایید كارشناسان مربوطه برسد، چنین فردی مرتد و كافر محسوب می شود.

 

پی‏نوشت‏ها:

1. توضیح‏المسائل مراجع، دفتر انتشارات اسلامی، قم 1385، ج 1، مساله 106 .

« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ

 « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (1)

 اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي‏كند.

اين آيه شريفه كه به آيه تبليغ معروف است آيه اي است كه پيامبر را مأمور مي سازد تا خلافت و جانشيني علي بن ابي طالب را به مردم برساند(2) و براي تاكيد مطلب مي فرمايد اگر اين كار را انجام ندهد انگار رسالت و پيامبري خود را كه بخاطر آن مبعوث شده بود را انجام نداده است. و اين بخاطر اهميت مسئله امامت و ولايت و جانشيني بعد از پيامبر است كه آنقدر مهم است كه در اين آيه پيامبر مأمور ابلاغ آن به مردم مي شود.

 

پي نوشت:

1. مائده (5)آيه67.

2. آيت الله مكارم شيرازي و همكاران، پيام قرآن ،انتشارات نسل جوان،ج9،ص 181.

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد و حال آنكه روايت به روشني بيان كرده است كه اگر فرزند بزرگتر امام نقصي كه مانع امامت است داشته باشد امام نيست و نمي توان به فرزند بزرگتر بودن بر امامت او بسنده كرد. بلكه بايد امام را از راههاي ديگر و نشانه هاي ديگر شناخت نه اين كه منحصر در فرزند بزرگتر باشد و راه شناخت امام در روايات، متعدد است كه از جمله آن وجود نص از امام پيشين و امتحان و آزمايش علمي توسط عالمان است.(1) بنا بر اين از راههاي متعدد مي شود امام را شناخت.

پي نوشت ها: 

1. ر.ك، محمد بن محسن، فيض كاشاني، الوافي، كتابخانه امير المومنين علي(ع)، ج2، ص 131.

حديث ثقلين در تمامي كتب اهل سنت با سند هاي متعدد و با اختلاف مختصر در الفاظ نقل شده است

حديث ثقلين در تمامي كتب اهل سنت با سند هاي متعدد و با اختلاف مختصر در الفاظ نقل شده است ،حديث ثقلين متواتر است و هيچ كتاب حديثي شيعه و سني نيست كه از اين حديث خالي باشد.

براي اطلاع بيش تر به "حديث الثقلين" از نجم الدين عسكري  و "حديث الثقلين" از سيد علي ميلاني،  مراجعه كنيد. هر دو كتاب در نرم افزار "كتابخانه اهل بيت " موجود است.

به گواهي منابع حديثي، پيامبر اسلام حديث ثقلين را در زمان ها و مكان هاي مختلف بيان فرموده، از جمله در روز غدير خم كه مهم ترين رخداد در راستاي اعلان وصايت و جانشيني پـيـامـبـر اسـت كـه آن را يكصد و ده تن از بزرگان صحابه نقل نموده اند. راويان حديث ثقلين بزرگاني از صحابه مانند زيد بن ارقم , سلمان فارسي , ابوذر ،علي بن ابيطالب و حتي خلفاي ثلاثه مي باشند.(4)

اين روايت به طور قطع و يقين از احاديث متواتر و قطعي الصدور نزد علماي شيعه و سني است ،زيرا ابن حجر در كتابش گفته: اين حديث را بيست صحابي نقل كرده اند. (5)

ترمذي  اين متن را اين چنين نقل كرده است:

«إِنّي تارك فيكم ما إِن تَمسكتم بِه لنْ تَضلّوا بَعدي، اِحدهما أَعظم مِن الآخر: كِتاب الله حَبل مَمدُود مِن السَّماء إلي الأرض، و عِترَتي اَهل بيتي، لَن يَفتَرِقا حَتي يَردا عَليَّ الحَوض، فَانْظروا كيف تَخلِفوني فيها؛ (6) ميان شما دو چيز به وديعت مي‌گذارم . مادامي كه به آن تمسّك جستيد ، هرگز گمراه نمي‌شويد، يكي از ديگري بزرگ تر است: كتاب خدا كه ريسمان رحمت آويزان از آسمان به سوي زمين است. عترت و اهل بيت من؛ اين دو هرگز جدا نمي‌شوند تا در حوض به من مي‌پيوندند؛ بنگريد چگونه با وديعت‌هاي من رفتار مي‌كنيد!!».

 حديث فوق در ميان علماي اسلام ،چه شيعه و چه سني از اعتباري خاص برخوردار است. كسي نمي تواند در آن شك و ترديد نمايد. سند آن در كمال اتقان است. نياز به بحث و گفتگو ندارد.

پي نوشت:

4. ابن حجر عسقلاني هيتمي احمد، الصوارق المحرقه، مصر، مكتبه القاهره، بي تا، ج 11،ص 129.

5. علامه اميني، الغدير، ناشر دارلكتب العربي، بيروت، چاپ4، سال 1397ق، ج 3 ،ص 15 و46.

6. ترمذي، سنن ترمذي، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، چاپ چهارم، سال 1403ق، ناشر دارلفكر بيروت، ج 5، ص663.

حديث ثقلين در تمامي كتب اهل سنت با سند هاي متعدد و با اختلاف مختصر در الفاظ نقل شده است ،حديث ثقلين متواتر است و هيچ كتاب حديثي شيعه و سني نيست كه از اين حديث خالي باشد.

براي اطلاع بيش تر به "حديث الثقلين" از نجم الدين عسكري  و "حديث الثقلين" از سيد علي ميلاني،  مراجعه كنيد. هر دو كتاب در نرم افزار "كتابخانه اهل بيت " موجود است.

به گواهي منابع حديثي، پيامبر اسلام حديث ثقلين را در زمان ها و مكان هاي مختلف بيان فرموده، از جمله در روز غدير خم كه مهم ترين رخداد در راستاي اعلان وصايت و جانشيني پـيـامـبـر اسـت كـه آن را يكصد و ده تن از بزرگان صحابه نقل نموده اند. راويان حديث ثقلين بزرگاني از صحابه مانند زيد بن ارقم , سلمان فارسي , ابوذر ،علي بن ابيطالب و حتي خلفاي ثلاثه مي باشند.(4)

اين روايت به طور قطع و يقين از احاديث متواتر و قطعي الصدور نزد علماي شيعه و سني است ،زيرا ابن حجر در كتابش گفته: اين حديث را بيست صحابي نقل كرده اند. (5)

ترمذي  اين متن را اين چنين نقل كرده است:

«إِنّي تارك فيكم ما إِن تَمسكتم بِه لنْ تَضلّوا بَعدي، اِحدهما أَعظم مِن الآخر: كِتاب الله حَبل مَمدُود مِن السَّماء إلي الأرض، و عِترَتي اَهل بيتي، لَن يَفتَرِقا حَتي يَردا عَليَّ الحَوض، فَانْظروا كيف تَخلِفوني فيها؛ (6) ميان شما دو چيز به وديعت مي‌گذارم . مادامي كه به آن تمسّك جستيد ، هرگز گمراه نمي‌شويد، يكي از ديگري بزرگ تر است: كتاب خدا كه ريسمان رحمت آويزان از آسمان به سوي زمين است. عترت و اهل بيت من؛ اين دو هرگز جدا نمي‌شوند تا در حوض به من مي‌پيوندند؛ بنگريد چگونه با وديعت‌هاي من رفتار مي‌كنيد!!».

 حديث فوق در ميان علماي اسلام ،چه شيعه و چه سني از اعتباري خاص برخوردار است. كسي نمي تواند در آن شك و ترديد نمايد. سند آن در كمال اتقان است. نياز به بحث و گفتگو ندارد.

پي نوشت:

4. ابن حجر عسقلاني هيتمي احمد، الصوارق المحرقه، مصر، مكتبه القاهره، بي تا، ج 11،ص 129.

5. علامه اميني، الغدير، ناشر دارلكتب العربي، بيروت، چاپ4، سال 1397ق، ج 3 ،ص 15 و46.

6. ترمذي، سنن ترمذي، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، چاپ چهارم، سال 1403ق، ناشر دارلفكر بيروت، ج 5، ص663.

 

سوال:در آيه تطهير قبل و بعد آن ، همه در مورد زنان پيامبر(ص) مي باشد، اما چرا شيعه زنان پيامبر(ص) را جزء آيه تطهير نمي آورد؟ مگر زنان پيامبر(ص) جزئ اهل بيت او نيستند چرا كه تا آخر عمر هم نمي توانستند با كس ديگري ازدواج كنند تا جزئ اهل بيت او شوند؟ ثانيادر حديث كسا هم فقط اهل بيت بودن حضرت علي(ع)، حسن(ع) و حسین(ع) نشان داده شده، پس عصمت ساير معصومين كه فرزندان امام حسين (ع)هستند چگونه ثابت مي شود؟ چرا فرزندان امام حسن(ع) معصوم نباشند؟ كلمه تطهير براي آيه وضو هم آمده، اما هر كس كه وضو بگيرد معصوم نمي شود، پس چرا با استناد به آيه تطهير ائمه(ع) را معصوم مي دانيم؟
پاسخ:عبارت " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا"در بين آياتي آمده كه مربوط به همسران رسول خداست ، يعني هم مخاطب آيات قبل و هم آيات بعد همسران است ، ولي مخاطب اين عبارت به دلايل متعدد همسران نيست، از جمله:
1- آيات قبل همه با صيغه جمع مونث مخاطب يا غايب آمده ،مثلا:"ان كنتن" ،"تردن"،"تعالين"، "امتعكن"و...؛ ولي به ناگاه در اين عبارت ضمير عوض شده و ضمير جمع مذكر مي آيد: "عنكم"،"يطهركم"؛اين نشان مي دهد كه مخاطب اين عبارت زنان نيستند.
2-آيات قبل و بعد خطاب به زنان پيامبر است و بر اين تصريح شده است. در ابتداي آيات آمده :"يا ايها النبي قل لازواجك ... "و باز در آيات بعد تصريح مي كند : "يا نساء النبي من ...يا نساء النبي لستن... " ولي به ناگاه در اين عبارت مخاطب را با عنوان "اهل البيت" ياد مي كند و اين هم نشان مي دهد مخاطب غير از مخاطب قبلي است.
3-اين عبارت دلالت بر اراده خاص خدا بر طهارت و عصمت اهل بيت دارد ، زيرا اراده عمومي خدا بر پاكي همه انسان ها است . ارسال كتب و مبعوث كردن پيامبران براي محقق ساختن آن اراده عمومي است . خداوند در سوره مائده بعد از بيان احكام وضو و غسل و تيمم مي فرمايد :
«ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم»(1)
در اين جا سخن از اراده اختصاصي است چون با "انما" آورده كه دلالت بر انحصار(فقط شما ) دارد. پس غير از اراده عمومي است و به همين جهت دلالت بر عصمت دارد اما هيچ كس ادعا نكرده زنان پيامبر معصوم بوده اند، بلكه همه بر معصوم نبودن آنان اتفاق دارند ، به خصوص كه قرآن بر گناهكار بودن بعضي صراحت دارد. در سوره تحريم راجع به بعضي زنان پيامبر آمده:
" ان تتوبا الي الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو موليه و ..."(2)
اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست ...
در سوره احزاب آمده :"ان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما"(3)
در همين سوره آنان به خانه نشيني بعد از پيامبر و دوري از سردمداري جريانات سياسي امر شدند :
"و قرن في بيوتكن"(4) اما بعضي از آنان از اين فرمان صريح سر پيچي كردند .پس معلوم مي شود زنان قطعا منظور نبوده اند.
4-"اهل بيت " كه مخاطب آيه تطهير است، يك عنوان است كه مصداق هاي مختلفي مي تواند داشته باشد . اهل خانه يك فرد مي تواند خودش ، زن يا زنانش، فرزندان، پدر و مادرش كه با او زندگي مي كنند و كسان ديگري كه تحت تكفل او هستند ، باشند. قرآن ساره ، همسر حضرت ابراهيم را جزو اهل بيت ايشان مي شمارد . ملائكه خطاب به ساره مي گويند:
"رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت"(5) .
علاوه اينكه ما شيعيان، علي را كه داماد و پسر عمو ي پيامبر است و زهرا را كه جزو دختران پيامبر است و حسن و حسين را كه دختر زاده هاي پيامبرند، جزو اهل بيت مي شماريم ، حال آن كه پيامبر دامادها و دخترها و دختر زاده هاي ديگر هم داشته است .
پس بايد گفت مصداق اهل بيت افراد فراواني مي تواند باشد، ولي در اين جا اهل بيت با وصف عصمت آمده و بسياري از اينان معصوم نبوده اند . نمي دانيم كدامين معصوم بوده اند. پس در اين جا براي شناسايي مصداق ها راهي جز مراجعه به شخص پيامبر نداريم.
5 - حديث رسول خدا كه تنها راه شناسايي مصداق هاي اهل بيت است ، به ما اعلام مي كند اهل بيت فقط امام علي ، امام حسن، امام حسين و حضرت زهرا عليهم السلام بودند كه اصحاب پنجگانه كسا را تشكيل دادند . ديگران هر چند از جانب پيامبر به خير و صلاح معرفي شدند، ولي از اهل بيت به شمار نيامدند . بنا بر روايات متعدد پيامبر بارها با پيچاندن عبا به دور خود و اين چهار نفر اعلام كرد اين افراد اهل بيت هستند و جز اين ها نيست . به همين جهت دو تن از همسران در دو بار كه رسول خدا اهل بيت خود را زير عبا جمع و آن ها را معرفي و براي آن ها دعا مي كرد، خواستند به زير عبا و در جمع اهل بيت وارد شوند، ولي رسول خدا ضمن تاييد آن ها اجازه ورود آن ها به زمره اهل بيت را نداد ، همچنان كه در مباهله پيامبر جز اين چهار كس را با خود نبرد.
بنا بر اين آيه تطهير دلالت بر عصمت اهل بيت دارد. اهل بيت گر چه مي تواند مصداق هاي مختلف داشته باشد، ولي اهل بيت معصوم را فقط خدا و پيامبر مي شناشد. جز معرفي پيامبر، هيچ راهي براي شناسايي آنان وجود ندارد. مي توانيم با دلايلي بفهميم كه بعضي جزو اهل بيت نيستند ، زيرا گناه آشكار كرده اند، ولي نمي توانيم بدانيم چه كساني جزو اهل بيت هستند، چون عصمت امري دروني است و جز خدا كسي بدان علم ندارد . پس راه شناسايي اهل بيت معصوم فقط مراجعه به پيامبر است و پيامبر هم زنانش را جزو اهل بيت نشمرده است.
مطلب بعد اين كه در زمان نزول آيه اين پنج نفر(ع) موجود بودند به همين خاطر گفته ميشود كه مراد اينها هستند
وگرنه بقيه ائمه هم شامل ميشود . كسي كه اين پنج نور مقدس را پذيرفت راهي جز پذيرش بقيه ندارد
مطلب آخر اين كه از امام باقر(ع) تا امام مهدي (عج ) همه از ذريه امام حسن و حسين (ع) بوده اند (زيرا مادر امام باقر دختر امام حسن مي باشد)
پي نوشت ها:
1. مائده(5)آيه6.
2. تحريم(66)آيه4.
3. احزاب(33)آيه 29.
4. همان،آيه33.
5. هود(11)آيه 73.

ما امامان را به استناد آيات قرآن و روايات فراوان از پيامبران ديگر برتر مي دانيم .

سوال:آيا امامان از پيامبران بالاتر هستند؟چرا؟ وآيا آيه59نساء كه ميفرمايد:"ياايهاالذين امنوا اطيعوا الله واطيعوالرسول واولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردّوه الي الله و الرسول و ان كنتم..." مي بينيم كه اگر مردم در موردي با هم منازعه كردند پس كافي است به خدا و پيامبر رجوع كنيم و نيازي به رجوع به امام نيست. كما اينكه در نهج البلاغه اميرالمومنين با اين مضمون مي فرمايد اي مردم اگر در موردي با من مخالفيد پس به آيات قرآن و رسولش مراجعه كنيد. پس آيا معلوم مي شود كه احتمال خطا هم در امامان است؟ پاسخ: ما امامان را از پيامبران ديگر برتر مي دانيم به استناد آيات قرآن و روايات فراوان كه شرح همه وقت زياد مي خواهد و به يك موارد اشاره مي كنيم: در اين كه رسول اكرم خاتم پيامبران است و افضل مخلوقات خداست و بر همه انسان ها از پيامبران و غير پيامبران برتر است، شكي نيست و در قرآن حضرت امير ، "نفس رسول خدا" خوانده شده (1) همچنان كه پيامبر حضرت زهرا و امامان را "بضعه" (2) و پاره تن خود مي خواند و اين دلالت دارد كه آنان هم پايه پيامبر و برترين خلايق بعد از پيامبرند. اما آيه 59 سوره نسا چنين است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الي الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر». در آيه بالا مؤمنان به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول و اولوالامر موظف شده اند. اگر در آيه بالا دقت عقلي كنيم ،بسياري از مطالب روشن مي شود. 1- ابتدا به اطاعت از خدا و اطاعت از پيامبر و اولي الامر دستور مي دهد تا بعد نتيجه بگيرد كه بايد در موارد نزاع به حكم خدا و پيامبر گردن نهند. 2- پيامبر دو حيثيت و جنبه دارد: يكي تشريع گري كه جزئيات احكام را تشريع مي كند ،همان كه خدا فرمود: «انا انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم». (3) دوم حكومت و قضاوتي كه خدا به او داده است و دستوري كه به اين جهت صادر مي كند: «لتحكم بين الناس بما اراك الله». (4) با كمي توجه معلوم مي شود كه چرا كلمه "اطيعوا " تكرار شده است. اندكي تامل ما را متوجه مي كند كه اطاعت از پيامبر در مواردي كه ايشان جزئيات احكام را تشريع مي كند، اطاعت از خداست. اگر منظور از اطاعت پيامبر، اطاعت از بيانات تفسيري و تبييني ايشان بود، احتياج به تكرار لفظ " اطيعوا " نداشت. اما اطاعت از ايشان در موارد احكام حكومتي و قضايي غير از اولي است و گرچه آن هم به امر خدا واجب شده و اطاعت از خداست، ولي جا دارد كه با امر جداگانه واجب شود. اگر كسي گمان كند كه منظور از تكرار فقط تاكيد است، نه توجه دادن به اين دو حيثيت، مي گوييم ترك تكرار بيشتر مفيد تاكيد بود و بايد مي فرمود :"اطيعوا الله و الرسول...". با توجه به همين نكته است كه وجه عطف اولي الامر به رسول معلوم مي شود،چون اطاعت از اولي الامر و رسول يك گونه است و هر دو در امور حكومتي و قضايي است، زيرا اولي الامــــر ( هر كه باشند) سهمي از وحي و تشريع ندارند. 3- اولي الامر در وحي و تشريع سهمي نداشت ،ولي رسول خدا، هم شان تشريعي داشت و هم شان حكومتي. به همين جهت مسلمانان موظف شدند موارد نزاع را به خدا و پيامبر كه صاحبان وحي و تشريع هستند بر گردانند. اولي الامر حق ندارند حكم جديد تشريع كنند يا حكم ثابتي از قرآن و سنت را نسخ نمايند. اگر اولي الامر را چنين حقي بود، بايد مومنان را در هر عصر براي حل نزاع به ولي امر آن عصر ارجاع مي داد. خدا مي فرمايد: «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا بعيدا». (5) بنا بر اين جز خدا و پيامبر ،هيچ كس حتي اولي الامر حق جعل حكم تشريعي ندارد .اولي الامر فقط حق دارند در مواردي كه ولايت دارند ،حكم كنند يا در قضايا و موضوعات حكم خدا و رسول را بيان نمايند. به همين جهت هنگام تعيين تكليف مرجع مومنان براي رفع اختلاف ، رد حكم را به شارع يعني خدا و رسول واجب شمرد و نامي از اولوالامر نبرد. 4- "اولو الامر " هر كه باشند، بايد معصوم باشند، زيرا اطاعت از آنها در رديف اطاعت از رسول خدا قرار گرفته, پس همچنان كه اطاعت از رسول خدا مطلق است و هيچ قيدي بر نمي دارد، اطاعت از آنان هم هيچ قيدي برنمي دارد و اطاعت بي قيد و شرط فقط از معصوم جايز است. ممكن است گفته شود در اين جا اطاعت از اولو الامر مقيد به قيد عقلي است؛ يعني عقل حكم مي كند اطاعت از اولو الامر در مواردي كه حكمشان مخالف قران و سنت نباشد، واجب است ،همچنان كه رسول خدا هم به عنوان يك قاعده كلي فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق». (6) در رد اين توهم عرض مي شود : اطلاق وجوب اطاعت از اولي الامر ،نه در اين آيه و نه در هيچ آيه ديگري قيد نخورده و مشروط به شرطي نشده است، با اين كه خدا در مواردي كه به مراتب از اهميت كمتري برخوردار بوده ،اگر امر به اطاعت كرده ، از جمله روايتي كه گذشت، قيد آن را هم ذكر كرده و به تقييد عقلي يا تقييد به عمومات قرآن و سنت ، بسنده نكرده است. مثلا وقتي وجوب اطاعت از پدر و مادر را بيان مي كند ، مي فرمايد: «و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما». (7) آن وقت چگونه ممكن است در موردي به اين اهميت به تقييد عقلي و عمومات قران و سنت اكتفا كند؟! علاوه بر اين، اولي الامر به رسول عطف شده كه عصمت او قطعي است. اگر اولو الامر معصوم نباشد، هم عطف پسنديده نيست و هم لزوم ذكر قيد و شرط بيشتر است تا توهم عصمتي را كه از عطف حاصل شده ، بزدايد.بنا بر اين امر به اطاعت از اولو الامر مطلق است. آنان نيز همانند رسول معصوم هستند. 5- مخاطب آيه مومنان هستند. آنان مامور شده اند كه مطيع خدا و رسول و اولي الامر باشند. ضمير در "تنازعتم" به مومنان بر مي گردد؛ يعني اگر بين شما(نه بين شما و اولي الامر) در امور اجتماعي يا در تفسير قرآن و سنت اختلاف افتاد و نزاع در گرفت، براي حل، آن را به خدا و رسول يعني حكم صاحب شريعت بر گرديد. اما نزاع آنان با اولي الامر معنا ندارد، زيرا اطاعت از اولي الامر به طور مطلق واجب است. اگر اولوالامر در امور اجتماعي و حكومتي امري مي كند يا در تفسير قران و سنت رايي مي دهد، اطاعت از او واجب بوده و نزاع با او با وجوب اطاعت سازگاري ندارد. بنا بر اين وقتي اولو الامر بگويد حكم خدا و رسول در اين مسئله اين است، كسي حق نزاع و مخالفت با او را ندارد ،زيرا واجب الاطاعه است. اين وجوب به هيچ قيدي مقيد نشده است.پس گفتار اولو الامر قطعا به كتاب و سنت بر مي گردد و او از خود چيزي بر آن نمي افزايد. 6- موضوع مورد اختلاف ، مي تواند همين موضوع اولوالامر باشد، بنابراين كاملاً منطقي است كه در تعيين اولو الامر به خدا و پيامبر مراجعه شود و نه به اولو الامر ؛ زيرا اين كه "اولو الامر كيست؟"، محل اختلاف است، پس نمي شود به خود اولو الامر مراجعه شود. به اين معنا، خود اولو الامر نيز در اين نزاع حضور دارند اما نه از آن جهت كه در عصمت آنها خدشه است، بلكه از آن جهت كه تعيين مصداق نزد مسلمانان مجهول است، بايد به خدا و پيامبرش رجوع كنند. 7- ممكن است كه گفته شود خدا تصريح دارد اولو الامر از شما هستند (منكم)، يعني آنان افراد معمولي هستند كه گاهي خطا و اشتباه مي كنند. در جواب مي گوييم "منكم " مثل همان تصريحايي است كه در مورد پيامبر آمده: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم ». (8) «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم». (9) يعني پيامبر و اولي الامر مانند شما انسانند، نه اينكه فرشته باشند، ولي نفي عصمت آنان را نمي كند. 8- بسياري از علماي اهل سنت تصريح كرده اند كه آيه بر عصمت اولي الامر دلالت دارد. چون به نظرشان بعد از پيامبر افراد معصوم را يافت نكرده اند، آن را بر "اهل حل و عقد"تطبيق كرده اند؛ يعني گفته اند منظور از اولي الامر مجموع اهل حل و عقد در هر زمان است؛ يعني مجموعه افراد موجه امت. ولي مجموعه اي كه تك تك افراد آن غير معصوم باشند ،به هيچ وجه مجموعه معصوم نمي شود زيرا مجموعه چيزي جز تك تك افراد نيست و وجودي جدا از وجود افراد ندارد. اگر بخواهند بگويند خدا به لطف و اعجاز چنين مجموعه اي از جامعه اسلامي را از خطا در امان مي دارد و حديث "لا تجتمع امتي علي خطاء" (10) به اين عنايت دلالت دارد، مي گوييم اين حديث به فرضي كه از پيامبر صادر شده باشد، بر مطلب شما دلالت ندارد، بلكه ناظر بر اين است كه هيچ گاه همه افراد امت بر امر خطا و امر اشتباهي اجتماع نمي كنند. هميشه گروهي هر چند كم _ حتي يك نفر _ بر حق پافشار و استوارند. ديگر اين كه امت به معناي همه افراد است ،نه گروه خاص. علاوه بر آن اهل حل و عقد به خودي خود معصوم نيستند،مگر اينكه لطف خاص خدا شامل امت اسلام شده، آنان را نگه دارد؛ اگر چنين لطف و كرامتي در حق امت اسلام صورت گرفته ، چرا خدا و پيامبر ،وظيفه اين هيات و افراد آن و حوزه نفوذ راي و نظر آنان را معين نكرده اند؟ مسلمانان هم بايد اين مسائل را از پيامبر پرسيده و سؤال و جواب ها ثبت شده باشد، ولي چرا از آنها خبري نيست، در حالي كه كتب روايي پر است از سوال هاي اصحاب از امور كم اهميت ؛ بايد بعد از رسول خدا براي حل امور به اين عنوان متمسك مي شدند و در احتجاج ها بدان احتجاج مي كردند، در حالي هيچ سخني از اين عنوان و احتجاج بدان نيست؟! بنا بر اين مردم بايد مطيع اولي الامر باشند و نزاع با اولي الامر با اطاعت از آنها منافات دارد. البته اولي الامر در امور اجتماعي مثل پيامبر حاكم است و در امور دين فقط بيان كننده قرآن و سنت پيامبر مي باشد و ما بيان قرآن و سنت را بايد از اولي الامر بگيريم نه از غير و اگر تفسير كسي از قرآن و سنت با تفسير اولي الامر متفاوت بود ، تفسير اولي الامر معتبر است. اينها همه از لوازم وجوب اطاعت بدون قيد و شرط است كه در آيه بدان تصريح شده است. در آخر متذكر مي شويم كه يكي از موارد مهم نزاع كه شديدا هم اتفاق افتاده نزاع راجع به مصداق اولي الامر است؛ آيا در اين نزاع صحيح است به خود اولي الامر مراجعه شود ؟ يقينا خير از اين رو مي فرمايد به خدا و رسول مراجعه كنيد. پي نوشت ها: 1. آل عمران (3) ايه 61. 2. قاضي نعمان مغربي ، قاهره ، دار المعارف ، ج2، ص 214؛ صدوق ، امالي، بيروت، اعلمي ، ص 119. 3. نحل (16) آيه 44. 4. نساء (4) آيه 105. 5. احزاب (33) آيه 36. 6. شيخ صدوق ،الفقيه، قم ، انتشارات اسلامي ، ج4، ص381. 7. عنكبوت (29) آيه 8. 8. جمعه (62) آيه 2. 9. بقره (2) آيه 129. 10. ابن ماجه ، سنن ، بيروت ، دار الفكر ،ج2،ص 1303.

جايگاه و نقش اهل‏بيت (ع) در ترويج و توسعه فرهنگ قرآني همزمان با نقش تاثيرگذار رسول خدا (ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران‏قدري از صحابه، از حضرت علي (ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاه‏ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مي‏شود. علي‏ بن ابي‏طالب (ع) به عنوان يك شاگرد ويژه رسول خدا، چنان كه خود فرمود :« عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَاب‏ (1) ؛ پيامبر هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب، هزار باب ديگر گشوده مي‏شود» .
كه تمام مسائل وحي و شريعت را از رسول خدا (ص) آموخته بود، به تربيت مفسران پرداخت و به گونه‏ اي در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ‏ يك از صحابه داراي هر دانش و منصبي كه بودند، خود را بي‏ نياز از وي نمي‏ديدند.
بزرگ‏ترين مفسران صحابه پس از حضرت علي (ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابي بن كعب، به علم بي‏نظير آن حضرت اعتراف كرده‏ اند، بلكه در بسياري از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مي‏دانند.
ابن عباس مي‏گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از علي بن ابي‏طالب (ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوي و رابطه فكري با علي (ع)، آموزه‏ هاي خود را متاثر از دانش و معلومات او مي‏داند و مي‏گويد: «من تفسير را از علي (ع) برگرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بي‏شك علي (ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل‏بيت (ع) ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران‏هاي بعد نيز اين تلاش‏ها ادامه مي‏يابند و پيشوايان اهل‏بيت (ع) به گسترش فرهنگ قرآني مي‏پردازند. خانواده علي بن ابي‏طالب نيز اين كار را انجام مي‏دادند و حتي حضرت زينب (س) به بانوان قرآن مي‏آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير امامان (ع) ادامه‏دهنده اين راه بوده‏اند، نمونه هايي ازتفسيرهاي معتبر نقل شده از اهلبت (ع) مي پردازيم كه شيعيان بخصوص به آن استناد مي كنند،مثل،233سوره بقره كه مي فرمايد: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ ، و آيه 15 سوره احقاف، كه مي فرمايد: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ، امير مؤمنان بين اين دو آيه جمع كرده و استفاده كرده كه حداقل دوران بارداري بانوان شش ماه است ، و بر همين اساس حكم رجم راكه براثر اتهام به بزهكاري به آن متهم شده بود برداشتند، وهمچنين حضرت جواد(ع) با ضميمه كردن آيه، وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ .... (3) به آيه وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (4) حد سارق را قطع انگشتان دست دانسته اند در حالي كه افراطيون از خوارج با استناد به خصوص آيه دوم استناد مي كردند و معتقد بودند كه دست دزد را بايد از شانه قطع شود. و نيز آيه وضو، آيه قصر در سفر، آيه خمس، آيه تحريم خمر، آيه كيفرقتل مؤ من، سه طلاقه كردن زن، متعه حج، رجعت وبداء، از اين امور است. (5)
گفتني است چند تفسير هم كنون منسوب به امامان معصوم (ع) از جمله امام صادق(ع) به ما رسيده است كه به دليل طولاني شدن جاي ذكر آن نيست. براي اطلاع بيشتر به ترجمه تفسير الميزان ج 1 ص 19. و تفسير تسنيم ج 1 ص 69 مراجعه نماييد .
پي نوشت ها:
1.محمد هادي معرفت، تفسير و مفسران،قم ، ذوي القربي،سال 1385. ج 1، ص 467.
2. المتقي الهندي، كنز العمال،بيروت، مؤسسه الرساله ،سال 1409. ج 13،ص 114.
3. جن ،(74) آيه 18.
4. مائده (5) آيه 38.
5. عبدالله جوادي، تفسير تسنيم ، قم ، نشر اسراء ج 1، ص 69.

وقتي از برتري دو چيز نسبت به يكديگر سخن به ميان مي آوريم. بايد جهت برتري را هم ذكر كنيم

وقتي از برتري دو چيز نسبت به يكديگر سخن به ميان مي آوريم. بايد جهت برتري را هم ذكر كنيم. يعني بايد مشخص كنيم كه اگر يكي از اين دو چيز بر ديگري برتري دارد اين برتري از چه جهت مي باشد. زيرا اين دو چيز ممكن است ابعاد مختلفي داشته باشند كه هر يك از اين ابعاد نياز به مقايسه و نسبت سنجي داشته باشد. مثلا وقتي مي پرسيم طلا برتر است يا انسان؟! بايد مشخص كنيم كه از كدام جهت بدنبال برتري هستيم؟ آيا از جهت ارزش مالي بحث مي كنيم؟ يا از جهت زيبايي و يا جهت ماندگاري و يا از ساير جهات مقايسه بين قرآن و عترت نيز همين حالت را دارد. يعني قرآن و عترت جنبه ها و جهات مختلفي دارند كه مي توان به نسبت هر يك از اين جهات مقايسه نمود و ممكن است از بعضي جهات قرآن و از برخي جهات ديگر اهل بيت برتر از قرآن باشند. بررسي تفصيلي همه جهات و جنبه هاي قرآن و عترت فرصت ديگري را مي طلبد و در اينجا به اين سخن آيت الله جوادي آملي اشاره مي كنيم كه در تفسير تسنيم فرموده اند: « عترت طاهرين گرچه به لحاظ مقام هاي معنوي و در نشئه باطن از نظر بزرگان دين مانند صاحب جواهر و كاشف الغطاء از قرآن كمتر نيستند و سخن بلند اميرالمؤمنين(ع)« مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي‏»(1) نيز گواه اين مدعاست. اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دين قرآن كريم ثقل اكبر و آن بزرگواران ثقل اصغرند و در اين نشئه جسم خود را نيز براي حفظ قرآن فدا مي كنند.»(2) بنابراين اگر از جهت ظاهري و در مدار تعليم و تفهيم، قرآن و عترت را مقايسه كنيم. قرآن كريم ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر است و ممكن است اين برتري بدان سبب باشد كه طبق حديث ثقلين(3)، مسلمانها به تمسك و پيروي از ثقلين (قرآن و عترت) دعوت شده اند و روشن است كه تبعيت از كلام و فعل خالق و خدا بر تمسك و پيروي از كلام و فعل ولي خدا از لحاظ رتبه تقدم و برتري دارد. و حقيقت قرآن نيز، كلام و فعل خداست. لذا بر كلام و فعل ولي خدا و عترت پيامبر (ص) برتري دارد. اما از لحاظ اينكه كداميك از اين دو آيه و نشانه برتر پروردگار هستند. بايد بگوييم كه همانطور كه كلمات و جملات قرآن آيه و نشانه وجود پروردگار هستند رفتار و سيره عترت نيز نشانه وجود پروردگار هستند آن هم نشانه و علامتي ناطق و لذا به قرآن ناطق مشهور شده اند و طبق عبارتي كه حضرت علي (ع)‌فرموده (4) عترت مي تواند آيه و نشانه برتري نيز باشد. پي نوشت ها: 1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية‌، 1407 ه‍ ق‌، ج‏1، ص 207. 2. آيت الله جوادي آملي، تفسير تسنيم، قم، انتشارات اسراء، 1371ش، ج 1، ص 76. 3. « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ » (شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، سال 1409 هـ.ق، ج 27، ص 34). « من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شود كتاب خدا و عترت و اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.» 4. « مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي‏» «آيه و نشانه اي بزرگ تر از من براي خدا نيست.»

ما در كار خدا و رسول نمي توانيم چون و چرا كنيم

ما در كار خدا و رسول نمي توانيم چون و چرا كنيم. خداوند آگاه مطلق است و بر همه چيز علم دارد و احكامش ناشي از علم مطلق او و بر اساس عدل و حكمت است و رسول هم تابع علم مطلق خداست.
حديث كساء در صدد تبيين آيه تطهير است. در آيه تطهير خداوند از پاكي و طهارت مطلق روحي و عملي افرادي از وابستگان پيامبر خبر مي دهد كه آنها را "اهل البيت" و بنا بر روايات "عترت" ناميده است:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (1)
خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
اين افراد كساني اند كه پاكي طلب بوده و از رجس و پليدي و گناه فراري اند و خداوند آنها را به واسطه اين شايستگي برگزيده و در كنف حمايت خود قرار داده و مدافع طهارت و پاكي آنان از هر پليدي شده است.
اين افراد در قرآن فقط با عنوان "اهل البيت" معرفي شده اند و "اهل البيت" هم عنواني است كه افراد مختلفي را مي تواند در بر بگيرد. از طرفي فرزند آدمي كه ظاهر ترين مصداق اهل بيت مي تواند باشد، در مورد نوح پيامبر از اهل بيت او شمرده نشده بلكه طرد شده(2) و از طرف ديگر همسر فرد كه ممكن است از او طلاق بگيرد و از خانه او برود و ديگر ارتباطي بين آنها نباشد، در مورد حضرت ابراهيم از اهل بيت او شمرده شده است.(3)
بنا بر اين آيه از لحاظ مصداق مجمل است و پيامبر به عنوان مبين و مفسر قرآن موظف است مصداق ها و افراد اين آيه را روشن كند و همه فرزندان و دختران پيامبر با وجود ايمان و تقواي بالايي كه داشتند، اما به درجه اي نرسيدند كه برگزيده شوند و مشمول عنوان "اهل البيت" شوند. همچنان كه همسران ايشان كه بعضي در درجات بالاي ايمان و تقوا بودند، مشمول اين عنوان نمي شدند و پيامبر به آنها اجازه حاضر شدن به زير عبا را نداد. (4)
پس چون پيامبر به امر خدا در صدد بيان مصداق هاي آيه تطهير بود و اين مصداق ها منحصر در اين افراد بودند، پيامبر غير آنها را نام نبرد و به زير عبا راه نداد. گرچه آنان افراد با ايمان و خوبي بوده باشند همچنان كه وقتي موظف شد براي مباهله خود با زنان و فرزندانش بيايد، فقط دخترش زهرا و فرزندانش حسن و حسين و پسرعمويش امام علي را با خود برد در حالي كه عنوان "زنان" مي توانست شامل همسرانش، ديگر دخترانش و زنان مؤمن به او باشد.
پيامبر اينجا موظف بود برگزيدگاني كه عنوان اهل بيت سزاوار آنان بود را معرفي كند و آنان همين جمع محدود بودند و غير آنان مشمول اين عنوان نمي شدند.
زينبين (س) اگرچه داراي مقام ويژه و بالايي هستند اما يقينا به جايگاه پنج تن نمي رسند.
پي نوشت ها:
1. احزاب(33) آيه33.
2. هود(11) آيه46.
3. همان، آيه73.
4. طبري، جامع البيان، بيروت، دار المعرفه، 1412ق، ج12، ص8؛ و ... .

صفحه‌ها