امامت عامه

از ديدگاه قرآن و روايات گزينش امام انتخابي است يا انتصابي؟

طبق نظریه انتصاب، امام یا نبی باید از جانب خداوند نصب و تعیین شود نه از جانب مردم و شورا. در ادامه، با عنایت به این مطلب، به پرسش موردنظر پاسخ می‌دهیم:

  1. نظریه انتصاب:

امامت به معناى رياست عامّه در امور دنيوى و اخروى است. بنابر معتقدات شيعه، امامت، استمرار نبوّت است در همه جزئیات و كلّيّات؛ و تنها تفاوت آن با نبوّت اين است كه بر شخص امام وحى فرود نمى ‏آيد و نزول وحى پس از پيامبر (ص) پایان‌یافته است. امامت از گذر علم لدنّى و الهام الهى و مصونیت از خطا و اشتباه و گناه، از آيين پيامبر اسلام (ص) پاسدارى مى‏ كند و مصالح دينى و دنيوى مردم را محفوظ مى‏ دارد. شيعيان معتقدند كه مقام امامت تنها به معصومين مى‏ رسد. متكلّمان امامیه بر اين اعتقاد دلايلى آورده ‏اند؛ ازجمله اينكه مردم ازآن‌رو به امام محتاج‏ند، كه معصوم نيستند و بدون او به خطا و اشتباه و گناه مى ‏لغزند. حال، اگر امام، معصوم نباشد، خود به امامى ديگر نيازمند است و اين باطل است؛ زيرا مستلزم دور است. چون متكلّمان امامیه اين مدّعا را ثابت مى‏ كنند، از آن نتيجه مى‏ گيرند كه مردم را در انتخاب شخص امام، حقّ و سهمى نيست؛ زيرا او بايد معصوم باشد و عصمت حالتى است باطنى و جز خداوند كسى از باطن انسان خبر ندارد و مردم توانِ آن ندارند كه معصوم را از غير معصوم بازشناسند. ازاینرو، شیعیان امامیه قائل به لزوم نصب امام از سوی خداوند و ابلاغ آن از طریق نص و متون دینی هستند. ازاینرو، امامت هم باید منصوب باشد و هم منصوص. (1) توجه به آیات قرآنی نیز گواه بر این امر است که امامت مقامی زمینی و دنیوی محض نیست که مردم آن را انتخاب کنند بلکه امامت عهد الهی است که خداوند آن را نصب و جعل می‌نماید و آن را به ظالمان نمی‌دهد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»(2)؛ بنابراین، روشن می‌شود که امام باید معصوم باشد و به همین جهت نیز منصوب و منصوص است و به همین جهت است که اطاعت از امام هم‌راستا با اطاعت از خداوند به‌صورت مطلق واجب شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏»(3). ازاین‌رو، پیامبر ص و اولی الامر نیز باید معصوم باشند چراکه اگر معصوم نباشد در این صورت، ممکن است در موردی اطاعت از خداوند در تقابل با اطاعت از پیامبر ص و اولوالأمر باشد.

به همین جهت است که با مراجعه به نصوص دینی، درمی‌یابیم که چرا پیامبر ص امام را منصوب نمود و آن را به مردم واگذار نکرد. با توجه به روایات واردشده از پیامبر اسلام ص که از طریق اهل سنت و شیعیان نقل‌شده است، روشن می‌شود که مصداق این آیه، علی ع و اوصیای او هستند. (4)

  1. نظریه انتخاب:

اما درباره نظریه انتخاب و بیعت گفتنی است که این نظریه غالباً ازاین‌جهت معتبر دانسته شده است که راهی جز آن نبوده است؛ یعنی چون نص بر وجود امام نبوده است، پس سراغ انتخاب و بیعت رفتند که امری عقلایی بوده است و سابقه تاریخی در اسلام نیز داشته است. به همین جهت، چون ابوبکر عمر را منصوب نمود، هیچ‌کسی سراغ انتخاب امام نرفت چراکه اجمالاً همگان قبول داشتند که وجود نص، بر انتخاب از سوی اکثریت، ترجیح دارد؛ اما در دو بند پیشین نشان دادیم که اولاً امام، معصوم است و باید منصوب و منصوص باشد؛ در این صورت، باید سراغ نصوص رفت و نباید به انتخاب تکیه نمود؛ و ثانیاً چنین نصب و نصی را نیز در اختیارداریم. در این صورت، نظریه انتخاب خودبه‌خود، از مشروعیت ساقط می‌شود. ثالثاً اگر هم بپذیریم که نظریه انتخاب لازم‌الاجرا است، آنگاه می‌توان این ایراد را مطرح نمود که میزان رأی لازم برای انتخاب چه چیزی است: اجماع یا اکثریت؛ اکثریت صحابه یا اکثریت مسلمانان؟ تعیین هر یک از فروض، محتاج دلیل موجه است ولی نظریه انتخاب فاقد آن است. رابعاً اگر هم خلافت ابوبکر از طریق انتخاب را بپذیریم، خلافت عمر را نمی‌توان پذیرفت چراکه خلافت عمر دلیلی جز نصب ابوبکر ندارد یعنی نه از سوی پیامبر منصوب و منصوص است و نه از سوی مردم یا خواص سیاسی انتخاب‌شده است؛ و خامسا این‌که اساساً امامت محدود به خلافت و ریاست سیاسی و اجتماعی نیست بلکه شامل هدایت دینی و معنوی جامعه اسلامی نیز می‌شود و این امر مقبول همگان ازجمله خلفا بوده است که در این زمینه علی ع اعلم از سایر خلفا بوده است؛ درنتیجه، باید ایشان را به‌عنوان امام برمی‌گزیدند. برخی از بیانات امیرالمؤمنین ع نیز ناظر به همین امر بود که ایشان خود را بهترین گزینه می‌دانست یعنی اعتراض ایشان به‌صورت جدلی بود مبنی بر این‌که اگر هم قرار است نص را نادیده بگیریم و از طریق انتخاب پیش برویم، انتخاب ایشان بهتر از انتخاب سایر خلفا بود و باید ایشان برگزیده می‌شدند. مثلاً در نامه 28 نهج‌البلاغه آمده است که «لَمَّا احتَجَّ المُهاجِرونَ عَلَى الأنصارِ يَومَ السَّقيفَةِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَجوا عَلَيهِم، فَإِن يَكُنِ الفَلجُ بِهِ فَالحَقُّ لَنا دونَكُم؛ یعنی: «در سقيفه، مهاجران بر انصار به «قرابت با پيامبر خدا» احتجاج كردند و به‌واسطه آن بر آنان چيره گشتند. پس اگر چيرگى به آن است، حقّ [خلافت] براى ماست نه شما».

  1. نتیجه:

با عنایت به آنچه گذشت روشن شد که اولاً نظریه انتصاب نظریه مشروع است؛ و نظریه انتخاب مشروعیت ندارد و ثانیاً برای انتصاب علی ع نص داریم؛ و ثالثاً اگر هم نظریه انتخاب، مشروعیت داشته باشد، شامل خلافت برخی از خلفا نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه بیشتر، رک: خرازی، محسن، بدایه المعارف فی شرح عقائد الامامیه، موسسه النشر الاسلامی، ج 2، صص 3-124؛ جمعی از نویسندگان، امامت پژوهی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1381، صص 153-163.

2. بقره: 124.

3. نساء: 54.

4. برای مطالعه بیشتر، رک: بحرانی، هاشم، غایه المرام و حجه الخصام فی تعیین الامام من طریق الخاص و العام، موسسه التاریخ العربی، ج 2، صص 15-23.

از ديدگاه قرآن و روايات گزينش امام، انتخابي است يا انتصابي؟
طبق نظريه انتصاب، امام يا نبي بايد از جانب خداوند نصب و تعيين شود نه از جانب مردم و شورا. در ادامه، با عنايت به اين مطلب، به پرسش مورد­نظر پاسخ می‌دهیم: ...

از ديدگاه قرآن و روايات گزينش امام، انتخابي است يا انتصابي؟

به نام خدا و با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

طبق نظريه انتصاب، امام يا نبي بايد از جانب خداوند نصب و تعيين شود نه از جانب مردم و شورا. در ادامه، با عنايت به اين مطلب، به پرسش مورد­نظر پاسخ می‌دهیم:

1.       نظريه انتصاب:

امامت به معناى رياست عامّه در امور دنيوى و اخروى است. بنابر معتقدات شيعه، امامت، استمرار نبوّت است در همه جزئيّات و كلّيّات؛ و تنها تفاوت آن با نبوّت اين است كه بر شخص امام وحى فرود نمى‏آيد و نزول وحى پس از پيامبر (ص) پايان يافته است. امامت از گذر علم لدنّى و الهام الهى و مصونيّت از خطا و اشتباه و گناه، از آيين پيامبر اسلام (ص) پاسدارى مى‏كند و مصالح دينى و دنيوى مردم را محفوظ مى‏دارد. شيعيان معتقدند كه مقام امامت تنها به معصومين مى‏رسد. متكلّمان اماميّه بر اين اعتقاد دلايلى آورده‏اند؛ ازجمله اينكه مردم ازآن‌رو به امام محتاج‏اند، كه معصوم نيستند و بدون او به خطا و اشتباه و گناه مى‏لغزند. حال، اگر امام، معصوم نباشد، خود به امامى ديگر نيازمند است و اين باطل است؛ زيرا مستلزم دور است. چون متكلّمان اماميّه اين مدّعا را ثابت مى‏كنند، از آن نتيجه مى‏گيرند كه مردم را در انتخاب شخص امام، حقّ و سهمى نيست؛ زيرا او بايد معصوم باشد و عصمت حالتى است باطنى و جز خداوند كسى از باطن انسان خبر ندارد و مردم توانِ آن ندارند كه معصوم را از غير معصوم بازشناسند. ازاین‌رو، شيعيان اماميه قائل به لزوم نصب امام از سوي خداوند و ابلاغ آن از طريق نص و متون ديني هستند. ازاین‌رو، امامت هم بايد منصوب باشد و هم منصوص.(1) توجه به آيات قرآني نيز گواه بر اين امر است که امامت مقامي زميني و دنيوي محض نيست که مردم آن را انتخاب کنند، بلکه امامت عهد الهي است که خداوند آن را نصب و جعل می‌نماید و آن را به ظالمان نمی‌دهد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»(2). بنابراين، روشن می‌شود که امام بايد معصوم باشد و به همين جهت نيز منصوب و منصوص است و به همين جهت است که اطاعت از امام هم‌راستا با اطاعت از خداوند به‌صورت مطلق واجب شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏»(3). ازاین‌رو، پيامبر (ص) و اولي الامر نيز بايد معصوم باشند چرا که اگر معصوم نباشد در اين صورت، ممکن است در موردي اطاعت از خداوند در تقابل با اطاعت از پيامبر ص و اولوالامر باشد.

به همين جهت است که با مراجعه به نصوص ديني، درمی‌یابیم که چرا پيامبر (ص) امام را منصوب نمود و آن را به مردم واگذار نکرد. با توجه به روايات وارد شده از پيامبر اسلام (ص) که از طريق اهل سنت و شيعيان نقل شده است، روشن می‌شود که مصداق اين آيه، علي(ع) و اوصياي او هستند.(4)

2.       نظريه انتخاب:

اما درباره نظريه انتخاب و بيعت گفتني است که اين نظريه غالباً ازاین‌جهت معتبر دانسته شده است که راهي جز آن نبوده است؛ يعني چون نص بر وجود امام نبوده است، پس سراغ انتخاب و بيعت رفتند که امري عقلايي بوده است و سابقه تاريخي در اسلام نيز داشته است. به همين جهت، چون ابوبکر عمر را منصوب نمود، هیچ‌کسی سراغ انتخاب امام نرفت چراکه اجمالاً همگان قبول داشتند که وجود نص، بر انتخاب از سوي اکثريت، ترجيح دارد. اما در دو بند پيشين نشان داديم که اولا امام، معصوم است و بايد منصوب و منصوص باشد؛ در اين صورت، بايد سراغ نصوص رفت و نبايد به انتخاب تکيه نمود. و ثانیاً چنين نصب و نصي را نيز در اختيار داريم. در اين صورت، نظريه انتخاب خودبه‌خود، از مشروعيت ساقط می‌شود. ثالثاً اگر هم بپذيريم که نظريه انتخاب لازم‌الاجرا است، آنگاه می‌توان اين ايراد را مطرح نمود که ميزان رأی لازم براي انتخاب چه چيزي است: اجماع يا اکثريت؛ اکثريت صحابه يا اکثريت مسلمانان؟ تعيين هر يک از فروض، محتاج دليل موجه است ولي نظريه انتخاب فاقد آن است. رابعاً اگر هم خلافت ابوبکر از طريق انتخاب را بپذيريم، خلافت عمر را نمی‌توان پذيرفت چراکه خلافت عمر دليلي جز نصب ابوبکر ندارد يعني نه از سوي پيامبر منصوب و منصوص است و نه از سوي مردم يا خواص سياسي انتخاب شده است. و خامساً اين که اساساً امامت محدود به خلافت و رياست سياسي و اجتماعي نيست بلکه شامل هدايت ديني و معنوي جامعه اسلامي نيز می‌شود و اين امر مقبول همگان ازجمله خلفاء بوده است که در اين زمينه علي(ع) اعلم از ساير خلفاء بوده است؛ درنتیجه، بايد ايشان را به‌عنوان امام برمی‌گزیدند.  برخي از بيانات امیرالمؤمنین(ع) نيز ناظر به همين امر بود که ايشان خود را بهترين گزينه می‌دانست يعني اعتراض ايشان به‌صورت جدلي بود مبني بر این‌که اگر هم قرار است نص را ناديده بگيريم و از طريق انتخاب پيش برويم، انتخاب ايشان بهتر از انتخاب ساير خلفا بود و بايد ايشان برگزيده می‌شدند. مثلاً در نامه 28 نهج‌البلاغه آمده است که «لَمَّا احتَجَّ المُهاجِرونَ عَلَى الأنصارِ يَومَ السَّقيفَةِ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَلَجوا عَلَيهِم ، فَإِن يَكُنِ الفَلجُ بِهِ فَالحَقُّ لَنا دونَكُم؛ يعني: «در سقيفه ، مهاجران بر انصار به «قرابت با پيامبر خدا» احتجاج كردند و به‌واسطه آن بر آنان چيره گشتند. پس اگر چيرگى به آن است، حقّ [خلافت] براى ماست نه شما».

3.       نتيجه:

با عنايت به آنچه گذشت روشن شد که اولاً نظريه انتصاب نظريه مشروع است؛ و نظريه انتخاب مشروعيت ندارد و ثانیاً براي انتصاب علي (ع) و اوصياي او نص داريم و دليلي ندارد که انتخاب گروه يا فردي از مردم را بر نص نبي و نصب الهي مقدم کنيم؛ و ثالثاً اگر هم نظريه انتخاب، مشروعيت داشته باشد، شامل خلافت برخي از خلفا نمی‌شود.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. براي مطالعه بيشتر، رک: خرازي، محسن، بدايه المعارف في شرح عقائد الاماميه، موسسه النشر الاسلامي، ج2، صص3-124؛ جمعي از نويسندگان، امامت پژوهي، دانشگاه علوم اسلامي رضوي، 1381، صص153-163.

2. بقره، آيه124.

3. نساء، آيه 54.

4. براي مطالعه بيشتر، رک: بحراني، هاشم، غايه المرام و حجه الخصام في تعيين الامام من طريق الخاص و العام، موسسه التاريخ العربي، ج2، صص15-23.

آيا ائمه رسول هم هستند؟
رسالت مقامي بالاتر از نبوت است که شخص بعد رسيدن به مقام نبوت به آن می‌رسد، لذا به حضرت ابراهيم (ع) نخست مقام عبوديت، و سپس نبوت، و بعد رسالت، آنگاه خلت، و در...

آيا ائمه رسول هم هستند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

رسالت مقامي بالاتر از نبوت است که شخص بعد رسيدن به مقام نبوت به آن می‌رسد، لذا به حضرت ابراهيم (ع) نخست مقام عبوديت، و سپس نبوت، و بعد رسالت، آنگاه خلت، و در آخر امامت عنايت شد. (1) در حديثي از امام باقر(ع) نقل‌شده است که فرمود" به‌راستی خدا ابراهيم را به بندگى خود پذيرفت پيش از آنكه او را پيغمبر خود نمايد و پيغمبرش گرفت پيش از آنكه رسولش سازد و به رسالتش برگزيد پيش از آنكه خليل خودش گيرد و خليل خودش نمود. پيش از آنكه امام گيردش و چون همه اين مقامات را براى او فراهم نمود (و كف خود را براى نمودن جميع مقامات به هم بست) به او فرمود: اى ابراهيم «به‌راستی من تو را براى مردم امام ساختم.»(2)

اما اين مقام همچون مقام نبوت اقتضاي اتصال به منبع وحي تشريعي را داشته و روشن است که با خاتميت نبوت، خاتميت رسالت نيز حاصل شده است. چراکه بر طبق نظر مشهور بين مقام نبوت و رسالت ازنظر مصداقي رابطه عام(نبي) خاص(رسول) مطلق حاکم است و هر رسولي قطعاً نبي نيز هست ولي هر نبي، رسول نيست. ازاین‌رو هنگامی‌که قرآن کريم به‌صراحت از خاتميت نبوت سخن می‌گوید، اين آيه به معناي خاتميت رسالت نيز هست.

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيين(3) 

[ترجمه: ] محمد ص پدرِ هيچ‌يک از مردان شما نيست وليکن رسول خدا و خاتَمِ پيامبران است؛

با توجه به آنچه بيان شد، پاسخ سؤال شما نيز روشن می‌شود به اينکه هیچ‌کدام از ائمه مقام رسالت نداشته و با از دنيا رفتن حضرت رسول اکرم(ص) هم مقام نبوت و هم مقام رسالت به‌کلی به پايان رسيده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.       موسوى همدانى، ترجمه الميزان، چ دفتر انتشارات اسلامى، قم‏ 1374ش‏، ج 1، ص 420.

2.       مرحوم كليني، اصول كافى، ترجمه كمره‏اى‏،چ اسوه، قم ‏‏1375ش‏، ج‏2، ص 43.

3.       احزاب، آيه 40.

علت اينکه شیعه12 امام دارد چیست و نه بيشتر چيست؟
در رابطه بااينکه چرا ما شيعيان قائليم که امامان معصوم (عليهم‌السلام) دوازده نفر بيشتر نيستند گفتني است که تنها راهي که در اين زمينه وجود دارد، روايات متواتری...

سلام می‌خواستم بپرسم علت اينکه شیعه12 امام دارد چیست و نه بيشتر چيست؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

در رابطه بااينکه چرا ما شيعيان قائليم که امامان معصوم (عليهم‌السلام) دوازده نفر بيشتر نيستند گفتني است که تنها راهي که در اين زمينه وجود دارد، روايات متواتري است که از طرف پيامبر (صجوا) به دست ما رسيده است همچنين رواياتي که در آن هر امامي امام بعد از خود را معرفي نموده است. (1)

در رواياتي که حتي از طرف اهل سنت نقل‌شده، عدد خلفا پيامبر (ص) دوازده نفر معين‌شده است به‌عنوان نمونه:

1-قال رسول‌الله (ص): «ان هذالامر لا ينقضي حتي يمضي فيهم اثنا عشر خليفه؛ اين امر (دين اسلام) به سر نيايد تا دوازده خليفه و جانشين را پشت سر گذارد.»(2) در روايات اهل سنت اين نکته نيز قيدشده که تمام اين خلفا از قريش هستند. اين احاديث قابل انطباق بر خلفاء چهارگانه- معتبر نزد اهل سنت- نيستند زيرا کمتر از دوازده نفر هستند، همچنين قابل تطبيق بر پادشاهان اموي نيستند زيرا عدد آن‌ها بيش از دوازده نفر است، همچنين بسياري از آن‌ها از قريش نيستند.

2- هنگامي‌که آيه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْکُمْ»(3) نازل شد و اطاعت کساني که به‌عنوان «اولو الامر» به‌طور مطلق، واجب کرد و اطاعت ايشان را همسنگ اطاعت پيغمبر اکرم (ص) قرارداد. جابربن عبدالله انصاري از آن حضرت پرسيد: اين «اولوالامر» که اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه کساني هستند؟ پيامبر (ص) فرمودند: «هم خلفائي يا جابر و ائمه المسلمين من‌بعدی. اولهم علي بن ابي طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمدبن علي المعروف في التوراه بالباقر- ستدرکه يا جابر، فأذا لقيته فاقراه مني السلام- ثم الصادق (ع) جعفر بن محمد، ثم موسي بن جعفر، ثم علي بن موسي، ثم محمد بنعلي، ثم علي بن محمد، ثم الحسن بن علي، ثم سميي و کنيمي حجه الله في ارضه و بقيته في عباده ابن الحسن بن علي ... .»(4)

3-قال رسول الله (ص): «لا يزال أمر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلاً... کلّهم من قريش؛ تا آنکه دوازده مرد بر آن‌ها فرمان برانند کار مردم پيوسته بگذرد... که همگى آنان از قريش هستند»؛ و نيز قال رسول‌الله (ص): «ان عدة الخلفاء بعدى عدة نقباء موسى؛ شمار جانشينان من به تعداد نقباى موسى است»؛ و نيز «لا يزال هذا الدين قائما حتى يکون عليکم اثنا عشر خليفه؛ تا وقتی‌که دوازده خليفه و جانشين بر شما حکومت کنند دين پيوسته برپاست». (5)

رواياتي كه حاكي از آن است كه جانشينان پيامبر پس از او دوازده نفرند، توسط راويان فراواني واردشده است. گذشت زمان و آشنايي انسان با جهان روشن ساخته است كه مقصود پيامبر از اين دوازده خليفه همان امامان دوازده‌گانه از اهل‌بيت اوست. زيرا نمي‌توان اين احاديث را بر خلفاي راشدين تطبيق كرد چون تعداد آنان از دوازده‌تا كمتر است. همچنين نمي‌توان آن‌ها را به پادشاهان اموي منطبق نمود زيرا تعداد آنان از دوازده‌تا بيشتر بوده و همگي جز عمربن عبدالعزيز عناصري ظالم و ستمگر بوده‌اند. گذشته از اين در برخي از روايات، پيامبر فرموده است: اين دوازده نفر از دودمان هاشم‌اند درحالی‌که خلفاي بنی‌امیه از تيره امیه بوده‌اند. در برخي از روايات آمده است كه پيامبر اسلام وقتي خواست بگويد: جانشينان من همگي از بنی‌هاشم‌اند از صداي خود کاست زيرا گروهي از حضار خلافت بني‌هاشم را دوست نداشتند. همچنين نمي‌توان اين دوازده خليفه را به خلفاي بني‌عباسي تفسير کرد زيرا تعداد آنان از دوازده نفر بيشتر بوده و آنان پيوسته با نزديكان پيامبر در جنگ و ستيز بودند و فرمان خدا را درباره‌ي نزديكان او رعايت نمي‌کردند. بنابراين راهي جز اين نيست كه بگوييم مقصود پيامبر در روايات مزبور دوازده خليفه از عترت و اهل‌بيت اوست كه همگي داناترين مردم عصر خود و پارساترين و بافضيلت ترين آن‌ها بوده‌اند و دانش‌هاي خود را جز از طريق پدران خود، كه سينه‌به‌سينه به پيامبرمي رسيد، نگرفته بودند. (6)

4-در منتخب کنز العمال از جابر بن سمره چنين نقل‌شده که «بر اين امت دوازده خليفه حکومت خواهند کرد به عدد نقباء بني‌اسرائيل»، (7)

5-پيامبر اسلام (ص) در مورد ائمه دوازده‌گانه بيان صريح دارند الائمه بعدى اثنى عشر، تسعة من صلب الحسين و التاسع مهديّهم؛ امامان بعد از من دوازده نفرند که نه نفر از ايشان از صلب امام حسين ع بوده و نهمين ايشان مهدي (عج) است. (8).

البته اگر امامان مثلاً چهارده نفر بودند و يا ۲۰ نفر و بيشتر و کمتر بودند بازهم اين پرسش مطرح بود. هرچند بايد گفت عددها رازهاي مهم دارند که ممکن است هنوز براي ما کشف نشده باشد.

بنابراين نصوصى که از پيامبر اکرم (ص) در مورد تعداد ائمه (ع) واردشده است و اهل سنت و شيعه آن را نقل کرده است، حقانيت شيعه اثبات مي‌شود؛ و اضافه بر آن در مورد امامت ائمه دوازده‌گانه (ع) چه به‌صورت دسته‌جمعي و چه به‌صورت فردا به فرد، نصوص و متون زيادي واردشده است و هر يک از امامان امام بعد از خود را معرفى کرده است و امام بدون نصّ و تعيين امام قبلي نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1. براي آگاهي بيشتر از اين روايات به «اصول کافي، ج ۱ کتاب الحجه» مراجعه کنيد.

2. صحيح مسلم، ج ۶، کتاب الاماره، باب الناس تبع لقريش ص ۳.

3. نساء، آيه ۵۹.

4. غايه المرام ص ۲۶۷، «اثبات الهداه» ج ۳ ص ۱۲۳ و ينابيع الموده ص ۴۹۴.

5. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ک: صحيح مسلم، ج ۳، کتاب الامارة.

6. ينابيع الموده شيخ سليمان قندوزي چاپ استانبول سال 1301 و ص 446.

7. منتخب کنز العمال.

8. کفاية الاثر ۲۳، نقل ازموسوعه الامام على بن ابيطالب، ج ۲، ص ۴۸.

چرا خدا بايد امام را به‌عنوان حاکم مردم مشخص کند؟
اين امر کاملاً صحيح است، اما منافاتي با انتخاب حاکم و امام از سوي خداوند ندارد، چراکه در حقيقت انتخاب امام براي مردم مصداق هدايت تشريعي خداوند بوده و همچون ...

سرنوشت هرملتي به دست خود آن ملت مشخص می‌شود، چرا خدا بايد امام را به‌عنوان حاکم مردم مشخص کند؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

 ظاهراً اصلي که در ابتداي سؤال خود بدان اشاره فرموديد، برگرفته از اين آيه شريفه است که:

إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (1)

[ترجمه]: در حقيقت، خدا حال قومى را تغيير نمى‌دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.

اين آيه و آيات مشابه آن به ما می‌فهماند که مقدرات هر قوم دست خود او نوشته‌شده و هرگونه تغيير و دگرگوني در خوشبختي و بدبختي اقوام در درجه اول به خود آن‌ها بازگشت مي‌کند، لذا آنچه اساس و پايه است اين است که ملتي خود بخواهد سربلند و سرفراز و پيروز و پيشرو باشد و يا به‌عکس خودش تن به ذلت و زبوني و شکست دردهد، حتي لطف خداوند، يا مجازات او، بي‌مقدمه، دامان هيچ ملتي را نخواهد گرفت، بلکه اين اراده و خواست ملت‌ها و تغييرات دروني آن‌هاست که آن‌ها را مستحق لطف يا مستوجب عذاب خدا مي‌سازد.

اين امر کاملاً صحيح است، اما منافاتي با انتخاب حاکم و امام از سوي خداوند ندارد، چراکه در حقيقت انتخاب امام براي مردم مصداق هدايت تشريعي خداوند بوده و همچون ديگر مصاديق هدايت تشريعي، هيچ اجبار و اکراهي در پذيرش آن نيست. قرآن کريم در اين خصوص مي‌فرمايد:

 إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (2)

[ترجمه:] ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!

به‌عبارت‌ديگر، هرچند تعيين امام از سوي خداوند به معناي ارائه طريق سعادت و رستگاري است اما قبول آن و يا عدم قبول آن به دست امت‌ها بوده و ايشان خود سرنوشت خود را در اين خصوص رقم مي‌زنند. چنان‌كه پس از حادثه غدير نيز گروهي، امام علي (ع) را انكار و حق امامت ايشان را غصب كردند و گروهي بر ولايت و رهبري آن حضرت وفادار ماندند. ازآنجاکه امام بايد در ميان مردم زندگي وامرو نهي كند، مردم بايد او را قبول داشته باشند و با او بيعت كنند تا امرونهي امام پشتوانه اجرايي داشته باشد

درنتيجه خداوند راهنمايي مي‌كند و خوبي‌ها و بدي‌ها را معرفي مي‌كند و راه سعادت و شقاوت را مي‌نماياند، ولي انسان‌ها در اطاعت از رهبر آزادند؛ مي‌توانند از امام حق پيروي كنند و به سعادت برسند يا مخالفت كنند و گمراه شوند.

اما اگر پرسيده شود: چه اشکالي دارد که ملت‌ها، امامشان را خودشان انتخاب کنند؟ در پاسخ‌خواهيم گفت:

امامت در حقيقت، مقام انسان كامل است که با صفاتي چون عصمت و علم غيب همراه است و شناخت چنين انساني تنها از طرف خداوند ممكن است. ازاين‌رو در آيه‌اي از قرآن آمده است:

اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (3)

[ترجمه]: خدا آگاه‌تر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد.

توضيح مطلب آن است که به‌طور حتم، انسان‌هاي عادي مرتکب خطا و اشتباه و گاهي مرتکب معصيت مي‌شوند; اگر براي تفسير قرآن و بيان احکام و مسائل جديد، فرد معصومي نباشد، لازم مي‌آيد که انسان‌ها به‌حق و سعادت نرسند و ازآنجاکه غير از خدا کسي نمي‌تواند پي به عصمت افراد ببرد، پس خداوند براي تأمين غرض (= رسيدن به کمال و سعادت) امام را از جانب خود برمي‌گزيند چراکه شناخت معصوم به عهده‌ي معصوم است، بايد امام از جانب خدا و پيامبر معرفي شود و خداوند امامت را به کسي عطا مي‌کند که او را شايسته ببيند; نه اين‌که مردم او را تعيين کنند.

پي‌نوشت‌ها:

1.       سوره رعد، آيه 11.

2.       سوره انسان، آيه 3.

3.       سوره انعام، آيه 124.

آیا صحيح است رهبر را با لفظ امام خطاب كنيم؟
امام، واژه‌اي عربي و به معناي پيشوا، سرپرست و مقتداست.(1) راغب اصفهاني مي‌نويسد:"امام كسي است كه به او اقتدا مي‌شود، چه شي‌مورد اقتدا انسان باشد كه به گفتار ...

امام شناسي؛ما معتقديم امام زمان(عج) وجود دارد، از طرفي هم دوازده امامي هستيم و لفظ امام را براي ايشان بكار مي بريم. آيا صحيح است به رهبر كبير انقلاب؛حضرت آيةالله سيد علي خامنه اي؛را با لفظ امام خطاب كنيم؟ مگر ما تنها يك امام زنده نداريم؟ مگر امام به معصوم نمي گويند؟

امام، واژهاي عربي و به معناي پيشوا، سرپرست و مقتداست.(1) راغب اصفهاني مينويسد:"امام كسي است كه به او اقتدا ميشود، چه شيمورد اقتدا انسان باشد كه به گفتار و كردارش اقتدا شود يا كتابي باشد يا شيديگري، چه اقتدا حق و صواب باشد و چه باطل و ناصواب».(2) بنابراين معناي لغوي واژه امامت آن است كه مورد تبعيّت و پيروي قرار گيرد؛ يعني رئيس باشد. از آن جهت كه در مفهوم امامت تبعيّت و اقتدا نهفته است، به كسي كه نماز جماعت را برگزار ميكند، امام گويند؛ زيرا مردم در قيام و ركوع و سجده و تشهّد به وي اقتدا كرده و از او تبعيت ميكنند، بنابراين كلمه امام به معناي رهبر و پيشوا است،(3) كه در موارد گوناگون استعمال مي شود- از جمله –به برخي عالمان ديني هم امام اطلاق مي شود. چون پيش قراول آن علم يا رهبر سياسي جامعه هستند، مانند: امام محمد غزالي ... بدينسان اطلاق آن بر غير ائمه(ع) با توجه به همين معنا مانعي ندارد؛ گرچه بديهي است امام به مفهوم خاص كلامي اختصاص به دوازده امام دارد.(4)

ازآنجا كه مقام معظم رهبري عالم ورهبر سياسي جامعه است، واژه امام بر ايشان نيز اطلاق مي گردد.

پينوشتها:

1. لسان العرب، ابن منظور ،ج 12، ص24 ، 1405، ناشر: نشر أدب الحوزة - قم - ايران.

2. راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن في غريب القرآن، تحقيق نديم مرعشي، ص 20.

3. سيد مصطفي دشتي، معاريف و معاريف نشر دانش قم 1376ش، ج 2، ص 328.

4. همان، ص390.

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست؟
مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست، فرض را بر این میگذاریم كه حضرت فاطمه از حكم امیر المومنین ابوبكر ناراضی شد و تا آخر عمر ناراضی ماند، این معنایش این نیست كه او را امام قبول نداشته البته اگر بر امام خروج میكرد و جنگ می نمود آن وقت می توانیم بگوییم كه بیعت ابوبكر را نداشت

خروج بر امام به چه معنا است؟ اگر بیعت نكردن و اطاعت ننمودن و خلیفه را باطل خواندن و مردم را به انكار بیعت او فراخواندن و ... خروج نیست، پس خروج چیست؟ نكند انتظار دارید فوری مانند طلحه و زبیر علیه خلیفه شمشیر بگیرد و مردم مسلمان را به خاك و خون بكشد؟

مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟ اگر یزید و مأمورانش امام را مجبور به دفاع نكردند، او قصد جنگ نداشت و می خواست با سخن و برهان و آگاهی دادن مردم را بیدار كرده و امور جامعه را سامان دهد؛ ولی یزیدیان او را از ورود به كوفه و باز گشت به مدینه یا مكه و ... مانع شدند و به كربلا كشاندند و در آنجا محاصره كرده و بین بیعت با یزید یا چشیدن شمشیر یزیدیان مخیر ساختند: 

«ألا وإن الدعي بن الدعي ، قد خيرنا بين اثنتين : السلة أو الذلة ، وهيهات منا الذلة ! يأبي الله ذلك لنا ورسوله والمؤمنون ، وحجور طابت ، وحجز طهرت  ، وأنوف حمية ، ونفوس أبيه؛ (1) آگاه باشید حرامزاده پسر حرامزاده ما را بین دو امر مخیر كرده است: شمشیرهای كشیده آنان یا ذلت و خواری ما (با پذیرش بیعت با یزید ) و دور است از ما ذلت و خدا و رسول و مؤمنان و دامن های پاك و نفسهای سرافراز و با غیرت از پذیرش ذلت از جانب ما ابا دارند».

پس امامان و پیروانشان و شخصیتی مانند حضرت زهرا در صدد شمشیر كشیدن و برادر كشی راه انداختن و جامعه اسلامی را نا امن كردن و ... نیست؛ بلكه می خواهند با برهان و آگاهی دادن و ارائه آیات و بینات مردم را به پاخاستن برای اقامه قسط و پذیرش امام عادل و انكار امام ظالم فرابخوانند:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط؛ (2) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

و این ظالمان هستند كه در مقابل منطق قوی و بیدار كننده آنان به شمشیر و زور و سركوب متوسل می شوند و آنان را به دفاع و دست بردن به شمشیر ، ناچار می سازند.

پی نوشت ها:

1. ابن ابی الحدید معتزلی ، شرح نهج البلاغه ،  قم ، اسماعیلیان (افست) ، ج 3 ، ص 249.

2. حدید (57) آیه 25.

تفاوت امامت با انتخاب نظامهای دیكتاتوری چیست؟
بررسی معیارهای اساسی امامت و رهبری در اسلام به خوبی نشان می دهد كه اسلام با نظام موروثی، كاملاً در تضاد و است.

امامت با انتخاب نظامهای دیكتاتوری كه شاه فرزند خود را برای پادشاهی بعد از خود می گزیند چه تفاوتی دارد ؟

تطبيق مساله امامت با سيستم انتخاب حاكم در برخي از نظام ها مانند نظام هاي سلطنتي صحيح به نظر نمي رسد؛  موروثی بودن در مقام و منصب اجتماعی مانند : سلطنت یا حكومت به معنای آن است كه به دور از هر گونه معیار اساسی و صحیح، حكومت، از كسی به بازماندگان خاندان وی منتقل شود. در بسیاری از نظام های شاهنشاهی و سلطنتی این شیوه حكمفرما است و بر اساس آن صلاحیت های لازم جهت اداره جامعه و حكومت، به كلی از نظر دور مانده، فقط  بقای قدرت و سلطنت در یك خانواده، اصل حاكم بر همه ارزش ها و معیارها تلقّی می شود.

بدیهی است موروثی بودن به این معنا، از نظر منطقی كاملاً نادرست و باطل می باشد. بهترین گواه بر بطلان این روش، نظام های موروثی حاكم بر جهان در طول تاریخ است كه موجب سقوط و انحطاطات بسیاری از آنها گردیده است.

بررسی معیارهای اساسی امامت و رهبری در اسلام به خوبی نشان می دهد كه اسلام با نظام موروثی، كاملاً در تضاد و چالش است و به هیچ وجه چنین شیوه ايی را بر نمی تابد. چنان كه یكی از اهداف امام حسین (ع) از قیام خود، مبارزه با همین شیوه و تفكر بوده است.

اما با دقت و تامل در حقیقت مسئولیت امامت كه رسالتی بسیار سنگین و با اهمیت است، می توان دریافت كه اصولا این مسئولیت چیزی مانند حكومت و سلطنت و مانند آن نیست و احراز این مقام نه مقامی اجتماعی است و نه حكومتی ظاهری؛ بلكه نوعی توانمندی برای ارتباط با عالم غیب و تلاش در مسیر حفظ حقیقت و هویت دین و هدایت باطنی انسان ها به سوی كمالات و سعادت ابدی و - اگر زمینه مساعد بود - تلاش برای برقراری حكومت دینی و اجرای دستورات دین در جامعه است.

بر این اساس كسی كه امام می شود، نیازمند بهره مندی از كمالات و برخورداری از قابلیت هاي عظیمي است و این امر نه قابل درك از طرف افراد عادی است و نه امكان انتخاب و تعیین از جانب توده جامعه در آن ممكن است؛ در نتیجه تنها راه این امر انتخاب الهی و برگزیده شدن از جانب عالم غیب است (1) كه به همین نحو  هر امام از جانب پیامبر یا امام قبلی به مردم معرفی می شد.

اما چرا در سلسله امامان معمولا امامت در یك نسل باقی ماند و امام از بین افراد دیگر برگزیده نشد؟

در اين رابطه بايد گفت كه جزییات این امر دقيقا براي ما روشن نیست و فقط خداوند است كه از این امر آگاه است، چنان كه خود فرموده است : «الله أعلم حیث یجعل رسالته ؛ (2) خداوند بهتر میداند رسالتش را كجا قرار دهد».

اما با اندكی تامل روشن می شود كه مسئولیت خطیر امامت، به شرایط و لوازم متعددی نیاز دارد؛ بخش مهمی از آن ها، قابلیت ها و ظرفیت های والای روحی است كه هر چند برخی اكتسابی است، اما برخی دیگر وابسته به طهارت نسلی و شرافت معنوی، و نیز تهذیب، خلوص و صفای باطن پدر و مادر و بلكه همه نیاكان است كه این امر به معنای كامل كلمه، تنها در خاندان پیامبر - كه منتهی به خاندان حضرت ابراهیم علیه السلام می شد - محقق بود . اگر چه اين امر در سلسله انبياء گذشته نيز مشهود است.

بنا بر این اگر انتخاب امامان را در نسل واحدی شاهدیم، این امر از یك جهت به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی به ارث رسیده از حضرت آدم (ع) تا آخرین امام در این خاندان شریف است؛ هر چند از سوی دیگر انتخاب امامان وابسته به كنش های اختیاری آنان است كه در تمام لحظات عمرشان از هر گونه آلودگی دوری كرده و همواره جزء بندگان شایسته خدا بوده اند.

اما در هر حال به یقین انتخاب هر فرد به عنوان امام فقط به خاطر شایستگی های ذاتی او بوده و هیچ ضرورتی بر انتخاب فرزند امام قبلی نیست.

همین امر در خصوص امام حسن علیه السلام  اتفاق افتاد؛ بعد از شهادت حضرت به جای فرزندانش، برادر بزرگوارش امام حسین علیه السلام به عنوان امام معرفی شد؛ اگر ما فرزندان امام حسین عليه السلام را امام می‏دانیم، به خاطر این است كه امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ  است كه امامت، امری موروثی است و پس از یك امام باید به فرزند وی منتقل گردد.

اگر خداوند، پس از امام حسین، فرد دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود كه امامت وی را بپذیریم و اصراری بر بقای امامت در این خاندان نداشتیم.

در میان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند كه انسانهای نیك بودند؛ مانند: حضرت ابوالفضل، اما عهدهدار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آن ها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه هم ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این كه ارثی از پدر باشد، مانند فرزندان پادشاهان به نزاع برنمیخاستند؛ اگر هم كسی چون جعفر كذاب، ادعای امامت كرد، از طرف شیعیان ، كذب او آشكار شد! زیرا نشانههای امامت را در او نمیدیدند، اگر چه فرزند امام بود، و امام قبلی هم بر امامت او تصریح نكرده بود.

در نتیجه امامت، انتخابی از پیش تعیین شده است؛ امام قبلی هم تنها مسئولیت معرفی امام بعدی را داشت، نه این كه بعد از فوت امام قبلی، امامت همچون منصبی اجتماعی به فرزند او اعطا و او دارای این مقام می شد.

در جمع بندي نهایی بايد گفت :

نقطه ضعف موروثي بودن يك مقام آن است كه اين مسئوليت قابل انتقال به افراد گوناگوني باشد و توده جامعه يا نخبگان جامعه بتوانند چنين فردي را انتخاب نمايند؛ اما بي دليل اين حق از ديگران سلب شود و مقام تنها به خاطر نسب و نژاد خانوادگي در اختيار فرد معيني يا خاندان خاصي قرار داشته باشد، نه در مواردي كه اصولا چنين امكان و زمينه انتخابي براي مردم وجود ندارد و اين انتخاب از جانب خداوند صورت پذيرفته و امامان قبلي تنها واسطه معرفي فرد منتخب خداوند به توده جامعه باشند .

 

 پی نوشت ها:

1. محسن خرازی، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقائد الامامیه، ج 2، ص 111ـ 113 ، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم ، 1411 ه ق .

2. انعام (6) ، آیه 124.

چرا بعد پيامبر به امام معصوم نياز داريم كه مورد تاييد خدا و پيامبر (ص)
بنابراين همانگونه كه براي ابلاغ و بيان وحي نياز به پيامبر است, براي تبيين وتفسير خطاناپذيري از اصول و فروع دين به انسان عالم به علم نيازمند است.

چرا بعد پيامبر به امام معصوم نياز داريم كه مورد تاييد خدا و پيامبر (ص) باشد؟

خداوند حكيم غرض از بعثت وارسال پيامبران الهي را هدايت مردم به سوي سعادت و كمال قرارداده است. در صورتي اين هدف تامين مي شود كه افزون به وجود برنامه و دستورالهي, مجري و مفسر خطا ناپذير هم داشته باشد و الا بعد از رحلت پيامبران الهي دين الهي بدست مردم مي افتاد و در مرور زمان دچار كمبودي و كاستي يا افزايش و انحراف خواهد مردم بعد از انحرافات ايجاد شده قادر نيست كه راه حق و راستين سعادت را از راه دروغ وانحرافي باز شناسد.

بنابراين همانگونه كه براي ابلاغ و بيان وحي نياز به پيامبر  است, براي تبيين وتفسير خطاناپذيري از اصول و فروع دين به انسان  عالم به علم نيازمند است و الا موجب مي شود كه هدف از بعثت پيامبران الهي تامين نشود.

در واقع آيين پاك و شريعت ناب پيامبر براي زمان محدودي نيامده، بلكه تا روز قيامت ضامن سعادت و رستگاري پيروان و رهروان خود است. لذا حفظ اين آيين واجب است. از سوي ديگر، پاسداري از شريعت در صورتي امكان پذير است كه حافظ و نگهبان و پاسدار آن، شرايط لازم و كافي براي حفظ آن را داشته باشد; يعني كسي كه مسئوليت حفظ شريعت را به عهده دارد، بايد بتواند شريعت را بدون كم ترين تغيير و تحريف حفظ نمايد و براي مكلفان بيان كند.

در نتيجه بايد گفت:

1. شريعتي كه پيامبر آورده است بر عموم مكلفان تا روز قيامت واجب است; پس پيوسته به حافظي نياز دارد كه بدون هرگونه تغيير و تحريفي آن را براي مكلفان بازگويد; زيرا در غير اين صورت، تكليف به ما لا يطاق لازم خواهد آمد.

2. آن ناقل و حافظ بايد معصوم باشد; زيرا در غير اين صورت احتمال تغيير و تحريف در شريعت وجود دارد; لذا براي مصون ماندن آن از تغيير و تحريف، چاره اي جز اين نيست كه حافظ آن مصون از هر خطا و گناه و اشتباه باشد و او كسي جز معصوم نيست.(1)

البته براي ضرورت عصمت در امام دلائل ديگري وجود دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خود داري مي كنيم. و از آنجا كه عصمت امري دروني است شناخت فرد معصوم جزء از راه غيب امكان پذير نيست و كسي مي تواند معصوم را شناخته و معرفي كند كه خود آگاه به باطن افراد باشد لذا خداوند فرد را شناخته و براي ابلاغ به پيامبر معرفي مي كند.

پي نوشت ها :

1. بحراني، ابن ميثم، قواعد المرام، چ كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، چ 2، ص 178

آیا "ولایت" با "خلافت" و "ولایت فقیه" با "خلافت فقیه" متفاوت است؟
ولایت از ماده (و ل ي) به معناي قرب و نزدیكي است به عبارت دیگر، ولایت نوعی قرب و نزدیكی معنوي نسبت به چیزی است

آیا "ولایت" با "خلافت" و به تبع آن "ولایت فقیه" با "خلافت فقیه" متفاوت است؟ به عبارت دیگر آیا میان "ولایت" و "خلافت" تفاوت و افتراقی می باشد؟ و یا اینكه اینهمانی دارد؟ یا یكی اعم از دیگری است؟ فی الجمله رابطه "ولایت" با "خلافت" و خاصّه، رابطه "ولایت فقیه" با "خلافت فقیه" چیست؟

ولایت از ماده (و ل ي) به معناي قرب و نزدیكي است (1) به عبارت دیگر، ولایت نوعی قرب و نزدیكی معنوي نسبت به چیزی است به گونه ای كه بواسطه اين قرب و نزديكي معنوي، يكي بر ديگري در مال،جان و...ولايت پيدا مي كند مثلاً پدر نسبت به فرزند قرب معنوي و در نتيجه نوعي ولايت دارد يا در برخي مواقع قرابت از نوع محبت و علاقه است. لذا محبوب بر ديگري ولايت پيدا كرده و اراده او را تابع اراده خود مي كند و...(2) لذا در مجموع می توان گفت ولایت گونه ای از قرابت است كه منشأ نوعی تصرف باشد (3)

اما خلافت در لغت به معناي قائم مقامي و جانشیني از ديگري است(4)آن چنانكه خداوند در سوره اعراف مي فرمايد" وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح"(5)به یاد آورید هنگامی شما را جانشینان قوم نوح قرار داد.

و در اصطلاح شيعه خلیفه كسي است كه خداي متعال او را معيّن فرموده تا «اسلام» را به اهل زمان خويش تبليغ نمايد؛ اعمّ از اينكه اين شخص پيامبر باشد يا وصيّ پيامبر(6)

حال با این بیان می توان گفت كه در لغت، ولایت اعم از خلافت است یعنی هر كجا خلافتی باشد، قطعاً ولایتی است. اما اینگونه نیست هر كجا ولایتی باشد، خلافتی نیز در بین بوده باشد. آنچه ولايت از نوع دوم یعنی ولایت محبوب، شاید به نوعی ولایت باشد. اما عنوان خلافت و جانشینی در كار نیست.

و در در اصطلاح نيز بين ولايت و خلافت رابطه عام و خاص برقرار است يعني ولایت اعم از خلافت است. لذا هر خليفه اي (كه مطابق تعريف اصطلاحي بيان شده، همان امام است) قطعاً ولايت دارد. اما اينگونه نيست كه هر ولي مانند پدر و ...خليفه اصطلاحي يعني پيامبر(ص) يا جانشين وي باشد و در مواردي مانند ولي فقيه،فقيه هم ولايت دارد هم خلافت در نتیجه به اعتقاد ما ولی فقیه با واسطه منصوب از طرف امام بوده، لذا عنوان خلیفه و جانشین بر او قابل صدق است كه این نوع جانشینی منشاء ولایت بر دیگران نیز می شود و ولایت ولي فقیه ولايتي است كه به نوعی ریشه در خلافت فقیه دارد. لذا يك شخص هم مي تواند ولايت داشته باشد و هم خليفه باشد يعني هم مي توان گفت ولايت فقيه هم خلافت فقيه. 

پی نوشت ها :

1. مصطفوي،حسن،التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1360 ه ش، ج 13، ص 202

2. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، چ رائد، قم 1390ه ش، ص 146.

3. موسوي همداني، ترجمه المیزان، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه، قم‏ 1374 ش‏، ج 6، ص 15.

4. ر.ك راغب اصفهانی، المفردات في غريب القرآن، دارالعلم، بیروت، 1412ق، ص 293.

5. اعراف(7)آيه 69 .

6. عسكري،سيد مرتضي، نقش ائمه در احياي دين، ‏چ ‏مركز فرهنگي انتشارات منير، 1386 ش، ج 2، ص 230 ‏

صفحه‌ها