تاريخ تدوين حديث

روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است، و حتی اگر روایات منع کتابت حدیث را هم بپذیریم، قابل توجیه است.
نقل حدیث

در مقدّمه نهج الفصاحه از قول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است: «چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند.» شاید این منع ازآن‌رو بود که بیم می‌رفت، مأثور نبوی با آیه‏‌های قرآن بهم آمیزد که بیشتر آن اسقاط‌ها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کرده‏اند از اینجاست که توضیح آیه‌‏ای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز نداده‏‌اند» (ص 47). امّا درعین‌حال روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل‌شده که: «من کتب عنی علما أو حدیثا لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث‏»، که البتّه ظاهراً فقط در کنز العمّال نقل‌شده است (از کتب روائی اصل).
حال سؤال در این است که آیا رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به‌صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟

پاسخ :

مهم‌ترین توجیهی که اهل سنت برای منع کتابت حدیث رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌اند آمیختگی قرآن با حدیث و جلوگیری از خلط قرآن با حدیث است و این را ازجمله کهن‌ترین توجیه‌ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت حدیث رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌حساب آورده‌اند، بدین معنی که کسانی پنداشته‌اند که اگر کتابت حدیث ممنوع گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن درمی‌آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می‌گشت و قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می‌گشت. تا حدی که از عمربن‌الخطاب (به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) چنین نقل‌شده است:
وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1)به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی درنمی‌آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام «ابوسعید خُدْری» است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است: نمی‌نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی‌دهیم؛(2)
قرآن کریم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یا رای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشن‌تر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین‌جهت این پندار که «قرآن» با «حدیث» درمی‌آمیخت و جداسازی آن امکان‌پذیر نمی‌بود درست نیست. اندیشه‌ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره کرده‌اند؛ ازجمله «محمود ابوریه» از علمای اهل سنت در نقد این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده‌ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر این‌که احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی‌گمان هیچ‌کس بر این دیدگاه نخواهد شد؛ چراکه معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.(3)
علامه «هاشم معروف الحسنی» نوشته‌اند:
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به‌گونه‌ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی‌انجامد؟! دیدگاهی که قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی:  انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.(4)
و اگر هراس از آمیخته شدن قرآن باحدیث در میان بوده است، آیا راه‌حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آن‌ها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ آیا نمی‌توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر این‌که حدیث به‌گونه‌ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید،حل کرد؟ چنان‌که در پایان برخی روایت‌ها آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده: أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛ (5) کتاب خداوند را یک دست سازید و آن را از غیر آن بپیرایید.
چنان‌که این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می‌کردند و از این‌که حدیث را کنار قرآن بنویسند حرف می‌زدند. محدثان آورده‌اند که «ابراهیم بن یزید نخعی»، از این‌که حدیث را در برگه‌های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،(6) و «ضحّاک بن مزاحم هلالی» از این‌که حدیث را در برگه‌هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می‌کرد؛ و می‌گفت: برگه‌های حدیث را با برگه‌های قرآن همانند نسازید.(7)
بدین‌سان هم قرآن پیراسته می‌ماند و هم سنت حفظ می‌شد و تباه نمی‌گشت.
به گفته هاشم معروف الحسنی: آنان که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و اگر نیت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می‌کردند و در مجموعه یا مجموعه‌هایی قرارمی دادند و به‌دقت آن‌ها را شمارش می‌کردند، و گروهی از دانایان را بر استوارسازی آن‌ها می‌گماشتند و بدین‌سان هم از سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حراست می‌کردند، و هم از این‌که کسانی علیه اسلام سخن گویند و کینه‌ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه‌های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می‌گرفتند…(8)
به‌هرحال ما بر اساس نقد و بررسی دیدگاه‌ها و نقل‌های مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنا استوار و دقیقی برای آن‌ها قائلیم بدآن‌گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. درنهایت چنان‌که اشاره کردیم تأکید می‌کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیان‌بار و شرم‌آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه‌ها و تحلیل‌ها می‌گماشته‌اند. این است آنچه استوار می‌نماید وگرنه هدف از این منع و جلوگیری‌ها راز و رمزهای زیادی دارد.
البته برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده‌اند. «ابن قتیبه»، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث «عبداللّه بن عمروبن عاص» را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست‌کم «اباحه» تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه درتوجیه ناهمسانی این دوحدیث ازجمله گفته است:
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت کتابت داده است؛ ازآن‌رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می‌نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی‌سواد بودند و جز اندکی از آنان برنگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.(9)
جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه‌ای گرفته‌اند برای توجیه آنچه پنداشته‌اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد، به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته‌اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی‌توان پذیرفت که این‌گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی‌کردند، بدآن‌گونه که «واقدی» آورده است. برخی از پژوهشگران ضمن این‌که کمبود کاتبان را پذیرفته‌اند، بر اساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده‌اند که کتابت می‌کرده‌اند و با نوشتن آشنا بوده‌اند.(10)
با ظهور اسلام و تأکید رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیین کتابت گسترده شد و مساجد و خانه‌هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان برنگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به‌هیچ‌روی نمی‌توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.(11)
بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه‌های دین برنگاشتن را فهمیده بودند، بی‌گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن‌گونه که پنداشته می‌شد استوار نبود هم چنان باقی‌مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت‌ساز بی‌اعتنا بود؟ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و به‌مثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.(12) چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل‌توجهی رسیدند.(13)
بیش از سی نفر وحی الهی را می‌نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [نامه‌ها، معاهده‌ها و…] را کتابت می‌کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی‌پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی‌دانیم.(14)
1 نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی‌گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می‌شود.
2 این‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که:«لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟» به‌روشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده‌اند و کتابت می‌کرده‌اند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منع کرده است. بدین‌سان چه مانعی داشت که رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان‌گونه که بر کتابت وحی تأکید می‌ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به‌دقت، درست نگاری و استوار نویسی فراخواند، و از این‌که بخش عظیمی از بنیادهای آموزه‌های دین تباه شود جلو گیرد؟
دکتر «مصطفی اعظمی» نوشته‌اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه این‌که صحابیان از آغاز قرآن را می‌نوشته‌اند… تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، امّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، ازاین‌رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.(15)
پس یا دلایل فوق به این نتیجه می‌رسیم که استناد این روایت به پیامبر درست نیست و روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است ولو این روایت را هم بپذیریم قابل توجیه است.

پی‌نوشت:
1. تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395.
2. حجیة السنّة، ص36.
3. أضواء علی السنّة المحمدیة، ص51؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص20.
4. حجر، آیه 9.
5 . مسند احمد بن حنبل، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34.
6. تقیید العلم، ص48؛ سنن دارمی، ج1، ص82.
7. همان، ص47.
8. دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23.
9 . تأویل مختلف الحدیث، ص193
10. هدی الساری مقدمة فتح الباری، ص4.
11. فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157.
12. المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
13. بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
14. دراسة فی الحدیث والمحدّثین ص1917
15. کسان بسیاری به امر رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می‌گماشته‌اند، این‌گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند  (تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی،ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).

اختلاف در مسلک و عقاید، یکی از عوامل مهم اختلاف است که موجب شده هر یک از مفسران سعی در تطبیق آیات و معارف قرآن و أحادیث معصومین بر عقاید خود داشته باشند.
نقل حدیث

چرا احادیث و روایات پیامبر و ائمه بزرگوار را به گونه‌های متعددی تفسیر می‌کنند؟

پاسخ:

اختلافاتی که در تفسیر برخی از روایات معصومین (علیهم‌السلام) وجود دارد عوامل گوناگونی می‌تواند داشته باشد که به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم.
1-  اختلاف سطح علمی تفسیرکنندگان:
بدیهی است که فهم معارف روایی همانند فهم معارف قرآنی مبتنی بر تحصیل علوم و مقدماتی همچون ادبیات عرب، حدیث‌شناسی، اصول فقه ، منطق و ... هست و میزان تبحر و تسلط مفسران بر این مسائل  و مقدمات، نقش بسزایی در تفسیر و فهم معارف قرآن و روایات دارد و لذا می‌بینیم که در بحث تقلید این مسئله مطرح‌شده است که مکلفانی که خود به درجه اجتهاد و استنباط احکام شرعی نرسیده‌اند باید از مرجع تقلید «أعلم» تقلید نمایید و آوردن قید اعلم (داناتر) بدین سبب است که فقیه اعلم، در تفسیر متون دینی از آگاهی و تبحر بیشتری بهره‌مند‌است.
2- اختلاف در مسلک و عقاید:
اختلاف در مسلک و عقاید نیز یکی از عوامل مهم اختلاف است که موجب شده هر یک از مفسران سعی در تطبیق آیات و معارف قرآن و أحادیث معصومین (علیهم‌السلام) بر عقاید خود داشته باشند و برخی  بجای اینکه به دنبال فهم معارف قرآن و روایات باشند به دنبال تطبیق قرآن و أحادیث بر اعتقادات خود برآمده‌اند چنانکه علامه طباطبایی درباره این منشأ مباحث جالبی را در ابتدای تفسیر المیزان مطرح نموده‌اند که برای مطالعه تفصیلی می‌توانید به مقدمه جلد اول این تفسیر شریف مراجعه نمایید.
3. قابلیت صدق روایات بر وجوه و معانی متعدد:
برخی از اختلافات هم ازاینجا ناشی شده که خود روایت به نحوی نقل‌شده که قابلیت صدق بر وجوه و معانی متعدد را دارد و گرچه در زمان صدور حدیث از معصوم (علیه‌السلام) مخاطبان حضرت، با توجه به وجود قرائنی ، معنا و مراد آن را می‌دانستند، اما به دلیل نرسیدن این قرینه‌ها  و عدم نقل آن‌ها در روایات، معنا و مراد آن برای مفسران عصرهای بعدی مبهم باقی‌مانده و لذا وجوه متعددی که قابل‌برداشت از الفاظ روایت هست، توسط علما و مفسران بیان‌شده است.

نقل‌شده است که صحابه و تابعین، حدیث را نمی‏‌نوشتند و فقط به حفظ می‌سپردند. تا این‌که به‌واسطه گذشت زمان و درگذشت علماء، ترس نابودی حدیث پیش آمد
احادیث پیامبر

باتوجه به ممنوعیت نوشتن احادیث پیامبر بعد از فوت آن حضرت به دستور خلفا، چگونه اکنون ما از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله احادیث داریم و راوی این احادیث کیست؟

پاسخ:

هرچند موضوع منع کتابت حدیث و نیز انتشار آن در نقل‌های شیعه و اهل سنت متفاوت است، بااین‌حال در بعضی از پژوهش‌های روایی، این موضوع به شکل مستند مورد تحقیق قرار گرفته است که به خلاصه‌ای از دو پژوهش اشاره می‌شود.
در پژوهش اول نوشته شده است:
می‌گویند عمر (خلیفه دوم) می‏خواست احادیث را جمع کند اصحاب هم‌رأی دادند، ولی بعداً منصرف شده گفت: یهود که این کار را با منقولات از پیغمبرشان کردند، از کتاب خدا دست برداشتند و به سنت پرداختند، ابن سعد در طبقات و هروی در کتاب ذم الکلام ‏اضافه می‏کند که عمر یک ماه در تردید بود تا رأی نهایی خود را اعلام نمود.
با نهی خلیفه دوم از کتابت حدیث و نیز به گمان اینکه ‏احادیث ممکن است با کتاب خدا آمیزش یافته و درنتیجه مشتبه گردد، جمعی متعمداً احادیث را از بین بردند. چنان‌که از ابوبکر نقل شد تعداد کثیری حدیث از پیغمبر نوشته بود و از خوف این‌که آنچه نوشته چنان‌که شنیده باشد نباشد، همه را نابود کرد.
پس آنچه در سرگذشت حدیث بر سر روایات و احادیث آمده این است که داستان منع کتابت احادیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و منع و جلوگیری از آن بدون فاصله بعد از رحلت حضرت توسط خلیفه اول آغاز و به شکل سلسله وار به خلیفه دوم و سوم تا عهد و عصر حکومت عمر بن عبدالعزیز که در آن زمان کتابت حدیث آزاد شد، ادامه پیدا کرد.
حال این سؤال مطرح است که سیر تدوین حدیث در شیعه چگونه بوده و چگونه درحالی‌که در زمان خلفاء به‌شدت از انتشار احادیث جلوگیری می‌شده، پس احادیث مربوط به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از چه راهی به دست ما رسیده است؟
در پژوهش یادشده آمده است:
سیر حدیث و تدوین آن نزد امامیه به نحوه دیگری است.
باید بدانیم مدار حدیث اهل سنت تا نیمه قرن دوم هجری نقل شفاهی و مستند آن حافظه روات بود، زیرا عامه به‌واسطه نهی خلیفه دوم از کتابت حدیث، به تدوین و ضبط آن نپرداختند.
نقل‌شده است که صحابه و تابعین، حدیث را نمی‏‌نوشتند و فقط به حفظ می‌سپردند. تا این‌که به‌واسطه گذشت زمان و درگذشت علماء، ترس نابودی حدیث پیش آمد، بنابراین، عمر بن عبدالعزیز (از خلفای آن دوره) به ابابکر حزمی نوشت: که سنن و احادیث را جمع نماید.
ولی در این عقیده اهل‌بیت رسالت مخالف بوده و علاوه بر دستور کتابت حدیث، خود به ضبط آن پرداختند؛ و چنان‌که دیدیم ابن حجر و سیوطی حضرت علی و حسن (علیه‌السلام) را در شمار صحابه رسول اکرم که نوشتن احادیث پیغمبر را روا می‏دانستند، شمرده‌‏اند.
بنابراین، اول کتاب حدیث، طبق نوشته شیعه و بعض عامه از آن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) و به املاء پیغمبر است. و این کتاب نزد امام باقر وجود داشته که حضرتش آن را به حکم بن عتیبه نشان داده دیگر از پیشینیان شیعه، که به تألیف کتاب حدیث نام برده شده‌اند (سلمان فارسی و ابوذر غفاری) است ...ازآن‌پس علی بن ابی رافع و برادرش عبدالله، که هر دو کاتب امیرالمؤمنین بوده‌اند و سلیم بن قیس که ازجمله اولیاء اصحاب آن جناب بوده در حدیث و قضایای بعد از پیغمبر به تألیف کتاب پرداختند.
ولی از آغاز سده دوم به بعد خاصه در زمان حضرت باقر (114 ه) و حضرت صادق (148ه)، روات و مؤلفین شیعه در علم الحدیث به‌طور محسوس، فزونی یافتند چنانکه ذهبی در ترجمه ابان بن تغلب گوید: تشیع در طبقه تابعان و تابع تابعان در میان دین‌داران و پارسایان و ثقات فراوان و بسیار گشت.(1)
علاوه بر این تحقیق، مناسب است به خلاصه‌ای از یکی دیگر از پژوهش محققانه‌ای که یکی از علمای صاحب‌نام در تاریخ سرگذشت حدیث انجام داده است، اشاره کنیم.
ایشان درمقاله ای به نام "سرگذشت حدیث" با اشاره به نقش مستقیم خلفای سه‌گانه در منع و جلوگیری از کتابت احادیث، نوشته است:
ابتدا ابوبکر بر آن شد که این سلاح (سیاست منع کتابت حدیث) را در انحصار خویش درآورد و بدین منظور تا پانصد حدیث از پیامبر اکرم جمع‌آوری و تدوین نمود، لیکن پس از مدتی دریافت که بهره‌ای از این کار خود نخواهد برد، زیرا امکان انحصار وجود نداشت و درنتیجه تمام آن احادیث را در آتش سوزانید.
عمر نیز در دوران حکومتش، سیاست منع حدیث را به‌شدت دنبال نمود.
عثمان با دسته‌بندی خاصی که پدید آمده بود (با شگرد خاصی از سوی عمر) به خلافت رسید. در زمان عثمان، مبارزه دستگاه خلافت علیه نقل احادیث شدیدتر شد.
و اما در زمان خلافت مولای متقیان (علیه‌السلام)، ایشان برنامه کار خویش را چنین ترتیب داده بودند که بر وفق روش پیامبر و برخلاف رویه خلفا عمل نمایند. به‌ویژه در مسئله حدیث، برای محو نمودن آثار خلفا، مبارزه‌ای پی گیر و دامنه‌دار انجام دادند.
علاوه بر حضرت در اصرار بر کتابت و حفظ میراث نبوی، گروه دیگری نیز بودند که به قیمت از کف دادن جان، سنت راستین، یعنی بیانات و روش پیامبر را، در میان مسلمین نشر و ترویج می‌کردند.
" ابوذر " صحابی بزرگ رسول خدا، از سران این گروه به شمار می‌آید... " رشید هجری "، بزرگ‌مردی دیگر از این گروه است. " میثم تمار " نیز گام بردار همین طریق بود.
تا آنگاه‌که با روی کار آمدن عمربن عبدالعزیز، دوره‌ی صدساله‌ی جلوگیری از احادیث پایان یافت...(2)
علاوه بر تمامی این مطالب، در موضوع کتابت و جمع‌آوری احادیث، نام یکی از بزرگان صدر اسلام و شخصیتی مورد اعتماد اهل‌بیت به نام "سلیم ابن قیس" می‌درخشد. ایشان در همان زمان خفقان حاکمیت خلفای سه‌گانه و پس‌ازآن، در گردآوری احادیث صحیح از امیرمومنان امام حسن مجتبی، امام حسین و امام سجاد سلام‌الله علیهم اجمعین تلاشی جانانه انجام داد، به شکلی که کتابش، مرجعی مطمئن در نقل روایات و تاریخ آن عصر (عصر مقابله حق و باطل) برای شیعه محسوب شد و در عصر حاضر نیز این کتاب در دسترس عموم قرار دارد که می‌توان برای دست‌یابی به اطلاعات مفصل‌تر دراین‌باره، به کتاب‌های مربوطه مراجعه کرد.(3)

پی‌نوشت‌ها:
1. رک، کاظم مدیر شانه چی، کتاب علم الحدیث، قم، انتشارات اسلامی، از ص 26 به بعد با اقتباس و ویرایش
2.ر ک، مقدمه علامه سید مرتضی عسگری بر کتاب سیری در صحیحین، محمد صادق نجمی، با اقتباس و ویرایش.
3. ر ک، 1. انصاری زنجانی اسماعیل، اسرار آل محمد صلوات الله علیه، قم، انتشارات الهادی،سال 1416 ه ق، چاپ اول 2. افتخار زاده محمود رضا، تاریخ سیاسی صدر اسلام، تهران، انتشارات رسالت قلم، سال 1377 ه ش، چاپ اول.

امامان معصوم علیهم‌السلام هم خودشان مکتوباتی داشتند و هم اصحابشان را به نوشتن احادیث تشویق می‌کردند.
تاریخ تدوین حدیث

چرا پیامبر و ائمه اطهار خودشان احادیث را کتابت نکردند تا در اختیار مردم قرار دهند؟

پاسخ:

در مورد پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله ایشان خط نمی‌نوشتند و آیات قرآن هم که بر ایشان نازل می‌شد کاتب وحی داشتند و آیات را پیامبر املا می‌کردند و کاتبان می‌نوشتند و این از وجوه اعجاز قرآن است که آورنده آن نوشتن نمی‌دانست آیه قرآن هم به این مطلب اشاره دارد ( و لا تخطه بیمینک )(1) و با دست خود کتابی نمی‌نگاشتی؛ بنابراین این‌که چرا پیامبر اسلام احادیث را خودشان کتابت نکردند، روشن است؛ ولی در زمان ایشان احادیث را هم اصحاب کتابت می‌کردند و پیامبر اهتمام ویژه‌ای به امر کتابت داشتند. در جریان جنگ بدر پیامبر آموزش کتابت را فدیه برخی از اسرای جنگی قرار داد، برخی از اصحاب را به تعلیم کتابت به دیگران مأمور ساخت و اهتمام حضرت به این امر چنان بدر که تعلیم کتابت را از حقوق فرزند بر پدر قرار داد.
شهید مطهری پس از نقل‌قول برخی مستشرقان مبنی بر عدم کتابت حدیث در عصر نبوی ضمن رد نظریه آنان می‌گوید: از مطالعه دقیق‌تر در آثار صدر اسلام معلوم می‌شود که کتابت و یادداشت از زمان پیامبر اکرم معمول شد و ادامه یافت ... ایشان سپس به دو تألیف که این مدارک را جمع‌آوری کرده‌اند اشاره می‌کند: یکی کتاب مصنفات الشیعه الامامیه فی العلوم الاسلامیه، تألیف علامه شیخ‌الاسلام زنجانی و تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، تألیف علامه آیت‌الله سید حسن صدر.(2)
همچنین آقای سید محمدرضا جلالی نویسنده کتاب تدوین السنه الشریفه دراین‌باره می‌گوید: کتابت حدیث همگام با روایت آن جریان داشت ازاین‌رو پیش از آنکه پیامبر به جوار رحمت حق انتقال یابد کتابت حدیث بدون هیچ چون‌وچرایی در بین همه امری پذیرفته‌شده و گردآوری و نوشتن دانستنی‌ها امری به واقعیت پیوسته بود...(3)
بعد از رحلت پیامبر اسلام امر کتابت حدیث تداوم یافت و حرکتی که با هدایت رسول خدا آغاز شد و در بین امت پا گرفت ادامه یافت؛ ولی با گذشت مدتی و در زمان خلیفه دوم کتابت حدیث منع شد و در اقدامی رسمی مسلمانان را از کتابت و گردآوری حدیث و سنت بر حذر داشت و این سیاست منع تدوین حدیث تا زمان عمر بن عبدالعزیز رواج داشت. منتهی دراین‌بین امامان معصوم علیهم‌السلام مکتوباتی داشتند که به برخی از آنان اشاره می‌کنیم:
امام علی علیه‌السلام پس از رحلت پیامبر همچنان به ترویج سنت نبوی در قالب نقل و کتابت حدیث پرداخت. مرحوم احمدی میانجی مکتوبات علوی را چنین بیان می‌کند:
1- نوشته‌ای برای امام مجتبی مشتمل بر مکارم اخلاق و توصیه آن جناب به آن‌ها.
2- نوشته‌ای برای امام حسین و محمد بن حنفیه مشتمل بر مستحبات و آداب.
3- نوشته‌ای برای پیروان خویش و توجه دادن آن‌ها به امور مهم.
4- نوشته‌ای برای مالک اشتر مشتمل بر اصول مملکت‌داری.(4)
امام حسن نیز  علاوه بر آنکه خود به کتابت حدیث اقدام نمود اصحاب را به کتابت حدیث و محافظت آن سفارش می‌فرمود. یکی از مکتوبات امام مجتبی نوشته‌ای است در باب امامت که برای جندب بن عبدالله مرقوم فرمود همچنین نوشته‌ای برای اصحاب خودشان در پاسخ به چیزی که ایشان برای حضرت نوشتند و نوشته‌ای به معاویه درباره خلافت نگاشته بودند. امام حسین هم نوشته‌ای در موضوع قدر مکتوب فرمودند.(5)
صحیفه سجادیه از مشهورترین کتاب‌های فراهم آمده است که مطالب این کتاب را امام سجاد در قالب دعا بر امام محمدباقر و فرزند دیگرش زید بن علی املا فرمود.
امام باقر علیه‌السلام در جهت سیره امامان دیگر به نشر و جمع‌آوری حدیث همت گماشت. برخی از مکتوبات ایشان چنین است:
1- کتابی در تفسیر قرآن که ابو الجارود آن را روایت کرده است.
2- نوشته‌ای که حضرت به یکی از خلفای بنی امیه نگاشت که بخشی از آن در کتاب کافی آمده است.(6)
مکتوبات امام صادق علیه‌السلام:
1- کتاب التوحید ، که امام این کتاب را بر مفضل بن عمر املا فرمود.
2- رساله عبدالله بن نجاشی، که امام این رساله را در پاسخ به درخواست او نوشت و حاوی نکات اخلاقی و اجتماعی بسیاری است.
3- رساله‌ای برای پیروانش که امام این کتاب را برای عموم اصحاب خود نگاشت.(7)
همچنین امامان دیگر ما هم دارای مکتوباتی بودند که برای آشنایی بیشتر به کتاب تاریخ حدیث مراجعه نمایید.(8)
بنابراین امامان معصوم علیهم‌السلام هم خودشان مکتوباتی داشتند و هم اصحابشان را به نوشتن احادیث تشویق می‌کردند.

پی‌نوشت‌ها :
1. عنکبوت (29) آیه 24.
2. مرتضی مطهری، خدمات متقاتل اسلام و ایران، در مجموعه آثار،ج14، ص 393.
3. محمدرضا حسینی جلالی، تدوین السنه الشریفه، ص 256.
4. علی احمدی میانجی، مکاتیب الرسول ،ج1، ص423.
5. همان، ص427.
6. اسد الله جمشیدی ،تاریخ حدیث ،انتشارات موسسه امام خمینی ،ص166.
7. همان، ص175.
8. همان.

تردید نیست که به روزگار صحابیان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی پیامبر نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند
نقل حدیث

در مقدمه نهج الفصاحه از قول پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده: "چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند" شاید این منع از آن رو بود که بیم می‌رفت، مأثور نبوی با آیه‏‌های قرآن به هم آمیزد که بیشتر آن اسقاط‌ها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کرده‌‏اند از اینجاست که توضیح آیه‌‏ای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز نداده‌‏اند"(ص 47). امّا درعین‌حال روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده که: "من کتب عنی علما أو حدیثا لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث‏"، که البتّه ظاهراً فقط در کنز العمّال نقل شده است(از کتب روائی اصل).
حال سؤال در این است که آیا واقعاً رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به‌صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟

پاسخ:

مهم‌ترین توجیهی که اهل سنت برای منع کتابت حدیث رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌اند آمیختگی قرآن با حدیث و جلوگیری از خلط قرآن با حدیث است و این را ازجمله کهن‌ترین توجیه‌ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت حدیث رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌حساب آورده‌اند، بدین معنی که کسانی پنداشته‌اند که اگر کتابت حدیث ممنوع نمی‌گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن درمی‌آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می‌گشت و قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می‌گشت. تا حدی که از عمربن الخطاب(به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) چنین نقل شده است:
وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1) به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی درنمی‌آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام "ابوسعید خُدْری" است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است: نمی‌نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی‌دهیم؛(2)
قرآن کریم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یارای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشن‌تر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین‌جهت این پندار که "قرآن" با "حدیث" درمی‌آمیخت و جداسازی آن امکان‌پذیر نمی‌بود درست نیست. اندیشه‌ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره‌کرده‌اند؛ ازجمله "محمود ابوریه" از علمای اهل سنت در نقد این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده‌ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر این‌که احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی‌گمان هیچ‌کس بر این دیدگاه نخواهد شد؛ چراکه معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.(3)
علامه "هاشم معروف الحسنی" نوشته‌اند:
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به‌گونه‌ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی‌انجامد؟ ! دیدگاهی که قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی: انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.(4)
و اگر هراس از آمیخته شدن قرآن با حدیث در میان بوده است، آیا راه‌حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آن‌ها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ آیا نمی‌توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر این‌که حدیث به‌گونه‌ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید، حل کرد؟ چنان‌که در پایان برخی روایت‌ها آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده: أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛(5) کتاب خداوند را یکدست سازید و آن را از غیر آن بپیرایید.
چنان‌که این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می‌کردند و از این‌که حدیث را کنار قرآن بنویسند حرف می‌زدند. محدثان آورده‌اند که "ابراهیم بن یزید نخعی"، از این‌که حدیث را در برگه‌های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،(6) و "ضحّاک بن مزاحم هلالی" از این‌که حدیث را در برگه‌هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می‌کرد؛ و می‌گفت: برگه‌های حدیث را با برگه‌های قرآن همانند نسازید.(7)
بدین‌سان هم قرآن پیراسته می‌ماند و هم سنت حفظ می‌شد و تباه نمی‌گشت.
به گفته هاشم معروف الحسنی: آنان که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و اگر نیت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می‌کردند و در مجموعه یا مجموعه‌هایی قرارمی دادند و به‌دقت آن‌ها را شمارش می‌کردند، و گروهی از دانایان را بر استوار سازی آن‌ها می‌گماشتند و بدین‌سان هم از سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حراست می‌کردند، و هم از این‌که کسانی علیه اسلام سخن گویند و کینه‌ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه‌های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می‌گرفتند...(8)
به‌هرحال ما بر اساس نقد و بررسی دیدگاه‌ها و نقل‌های مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنای استوار و دقیقی برای آن‌ها قائلیم بدآن‌گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. درنهایت چنان‌که اشاره کردیم تأکید می‌کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیان‌بار و شرم‌آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه‌ها و تحلیل‌ها می‌گماشته‌اند. این است آنچه استوار می‌نماید وگرنه هدف از این منع و جلوگیری‌ها راز و رمزهای زیادی دارد.
البته برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده‌اند. "ابن قتیبه"، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث "عبداللّه بن عمروبن عاص" را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست‌کم "اباحه" تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه در توجیه ناهمسانی این دو حدیث ازجمله گفته است:
پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت کتابت داده است؛ از آن رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می‌نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی‌سواد بودند و جز اندکی از آنان برنگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.(9)
جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه‌ای گرفته‌اند برای توجیه آنچه پنداشته‌اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد، به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته‌اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی‌توان پذیرفت که این‌گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی‌کردند، بدآنگونه که "واقدی" آورده است. برخی از پژوهشگران ضمن این‌که کمبود کاتبان را پذیرفته‌اند، بر اساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده‌اند که کتابت می‌کرده‌اند و با نوشتن آشنا بوده‌اند.(10)
با ظهور اسلام و تأکید رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیین کتابت گسترده شد و مساجد و خانه‌هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان برنگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به‌هیچ‌روی نمی‌توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.(11)
بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه‌های دین برنگاشتن را فهمیده بودند، بی‌گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن‌گونه که پنداشته می‌شد استوار نبود هم چنان باقی‌مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت‌ساز بی‌اعتنا بود؟ رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و به‌مثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.(12) چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل‌توجهی رسیدند.(13)
بیش از سی نفر وحی الهی را می‌نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) [نامه‌ها، معاهده‌ها و...] را کتابت می‌کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی‌پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی‌دانیم.(14)
نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی‌گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می‌شود؟
این‌که از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که: "لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟ " به روشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده‌اند و کتابت می‌کرده‌اند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منع کرده است. بدین‌سان چه مانعی داشت که رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان‌گونه که بر کتابت وحی تأکید می‌ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به‌دقت، درست نگاری و استوارنویسی فراخواند، و از این‌که بخش عظیمی از بنیادهای آموزه‌های دین‌تباه شود جلوگیرد؟
دکتر "مصطفی اعظمی" نوشته‌اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه این‌که صحابیان از آغاز قرآن را می‌نوشته‌اند...؟ تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، امّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، ازاین‌رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.(15)
پس یا دلایل فوق به این نتیجه می‌رسیم که استناد این روایت به پیامبر درست نیست و روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است ولو این روایت را هم بپذیریم قابل توجیه است.

پی‌نوشت:
1. تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395.
2. حجیة السنّة، ص36.
3. ابوریه، محمود، أضواء علی السنّة المحمدیة، ص51؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص20.
4. حجر، آیه 9.
5. ابن حنبل، احمد، مسند، بیروت، دار صادر، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34.
6. تقیید العلم، ص48؛ دارمی، سنن دارمی، ج1، ص82.
7. همان، ص47.
8. دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23.
9. تأویل مختلف الحدیث، ص193
10. هدی الساری مقدمة فتح الباری، ص4.
11. بلاذری، فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157.
12. المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
13. بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
14. دراسة فی الحدیث والمحدّثین، ص1917.
15. کسان بسیاری به امر رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می‌گماشته‌اند، این‌گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند(تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی، ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).

این‌که شیعیان از امکانات کافی برخوردار نبوده‌اند، حرف درستی نیست. زیرا شیعه از همان ابتدا به‌عنوان یک گروه دارای تشکیلات بود که حول محور امامان شکل‌گرفته بود
اصول کافی

یکی از مسائل تاریخ‌شناسی و نسخه‌شناسی که اخیراً مطرح شده است، بحث امکان درج کتب در عصر اسلام ابتدایی است. در قرون ابتدایی اسلامی، هنوز کاغذ به این قیمت کم اختراع نشده بود، و نوشتارها معمولاً بر روی پوست و سنگ و... صورت می‌گرفت، به همین خاطر هزینه بسیار زیادی را در پی داشت. با این حساب نقل صدها حدیث از امام باقر(علیه‌السلام) به‌وسیله جابر بن حیان، یا تألیف کتاب حجیمی مثل کتاب شریف کافی، بسیار پرهزینه بوده است و بعید بوده است که بدون پشتیبانی مالی حکومت، در این زمان هیچ حکومت شیعی بر سر کار نبوده است، چنین اموری ممکن باشند. با این حساب، کتاب‌های پرهزینه‌ای مثل کافی یا نقل‌های جابر بن حیان از امام باقر(علیه‌السلام)، بدون هیچ پشتیبانی از سوی حکومت، چگونه ممکن شده است؟

پاسخ:

چون پیامبر و امامان از جانب خدا وظیفه تبیین و تفسیر کتاب را بر عهده دارند و قول و عمل و رفتار آنان عین حق و دین و حجت است، از همان زمان صدر اسلام مؤمنان درصدد نقل و نوشتن کلام و حکایت رفتار معصومین بودند و گر چه در برهه‌ای به دلایل سیاسی از جانب خلیفه و حکومت نقل و نوشتن حدیث ممنوع بود، ولی شیعه به پیروی از امامان هیچ‌گاه به این منع اعتنا نکرد و از همان زمان پیامبر به نقل و کتابت حدیث اعتنا داشت و باتحمل رنج‌ها و دردها سعی در نوشتن و نقل و حفظ میراث علمی پیامبر و امامان داشت.
از همان زمان پیامبر و بعد در زمان امامان بخصوص اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام در برهه مناسبی از زمان بودند،  به نوشتن احادیث همت گماردند که حاصل این تلاش کتاب‌های فراوانی شد که هرکدام از اصحاب روایاتی که از امامان شنیده بودند، در آن نگاشته و به "اصول چهارصدگانه" معروف شدند.
با شروع غیبت امام و بسته شدن باب علم معصومین، دسترسی مستقیم به معصوم و شنیدن حدیث از وی ناممکن شد و شیعه به حفظ و جمع‌آوری میراث علمی امامآن‌همت گماشت و محدثان بزرگی این وظیفه را به عهده گرفتند ازجمله مهم‌ترین آن‌ها محمد بن یعقوب کلینی بود که روایات ثبت شده در اصول چهارصدگانه را جمع‌آوری کرد و در باب‌های مربوط به اصول و فروع دسته‌بندی کرد و ارائه نمود.
کلینی در دوره غیبت صغری زندگی می‌کرد (او در سال 328 یا 329ه ق آخر دوره غیبت صغری از دنیا رفت) و به اصول اولیه حدیث که توسط اصحاب امامان نوشته شده بود، دسترسی داشت و باتقوا و تبحر و آگاهی و خبرگی کم‌نظیر این روایات را بررسی کرده و روایاتی که ازنظر وی دارای اعتبار بودند را در این کتاب جمع‌آوری نمود. این کتاب تنها کتابی است که جامع روایات در باب اصول و فروع دین می‌باشد.
اما این‌که آن زمان کاغذ به این صورت وجود نداشت و چاپ اختراع نشده بود و... ، همه حرف‌های درستی است و به همین خاطر در آن زمان کتاب‌ها با دست‌نوشته و با نسخه‌برداری تکثیر می‌شد و یک کتاب بعد از نوشته شدن توسط کسانی که به آن علاقه داشتند، همه یا قسمت موردنظر نسخه‌برداری می‌شد و نسخه‌برداری از کتاب‌ها یک شغل بود و در هر شهری افرادی به این شغل اشتغال داشتند و کتاب‌ها در نوشت‌افزارهای معمول آن زمان نوشته می‌شد و در کتاب‌خانه‌های سلطنتی و... نگهداری می‌گردید و چه‌بسا از یک کتاب فقط یک یا چند نسخه وجود داشت که آن‌هم در خانواده‌ها به‌عنوان ارث از طبقه‌ای به طبقه دیگر می‌رسید.
این اختصاص به جهان اسلام ندارد و در همه جهان بود و میراث علمی جهان باوجود همه این محدودیت‌ها محفوظ مانده است.
این‌که شیعیان‌هم از امکانات کافی برخوردار نبوده‌اند، حرف درستی نیست. زیرا شیعه از همان ابتدا به‌عنوان یک گروه دارای تشکیلات بود که حول محور امامان و سفرای آنان و عالمان مورد تایید که غالباً وکالت داشتند، شکل‌گرفته بود و وجوهات خود را به امامان و وکلا و سفرای آنان می‌رساندند و از طریق آنان درراه‌های لازم صرف می‌کردند و صرف مال در راه جمع‌آوری و حفظ و تکثیر روایات امامان یکی از بهترین راه‌ها بود و افراد زیادی عمر و مال و دارایی خود را صرف جمع‌آوری و حفظ و کتابت میراث امامان کردند و کلینی و عالمان دیگر، از این دسته بودند و شیعیان و عالمان شیعه هم با همه وجود پشتیبان این گروه بودند و از صرف عمر و مال خود در راه هدف والای آنان دریغ نمی‌کردند.
نکته دیگر این‌که افرادی مانند جابر و... غالب احادیثی که از امام شنیده بودند را در سینه خود حفظ می‌کردند و جرأت نوشتن آن‌ها را نداشتند که مبادا به دست نامحرمی بیفتد. نوشتن گسترده حدیث در یک مجموعه اولین بار به‌وسیله کلینی تحقق یافت و بعد دیگران و...
قبل از کلینی کتاب‌های حدیث فراوان بود. ولی هرکدام مجموعه‌ای محدود از امامان در یک یا چند باب بود و کتابی به گستردگی کافی نوشته نشده بود. کلینی هم در دوره غیبت صغری می‌زیسته و علاوه بر اموال خود و طرفدارانش، با نایبان امام زمان ارتباط داشته و اگر کمک مالی می‌خواست می‌توانست از آنان بگیرد و آنان‌هم که از کار و تلاش او خبر داشتند، چنان چه احتیاج را حس می‌کردند از کمک به او دریغ نداشتند.

برای اطلاع بیشتر به کتاب زیر مراجعه کنید:
شیخ عبد الرسول الغفار، الکلینی و الکافی، قم، انتشارات اسلامی، 1416 ق.

برای دریافت جزئیات معارف و احکام چاره ای جز مراجعه به روایات نداریم، زیرا خداوند بیان و تفسیر و تعلیم کتابش را به پیامبرش سپرده است.
قرآن کریم

با وجود احتمال جعل یا تحریف در روایات، آیا بهتر نیست منابع احکام فقط از قرآن باشد؟

پاسخ :

برای دریافت جزئیات معارف و احکام چاره ای جز مراجعه به روایات نداریم، زیرا خداوند بیان و تفسیر و تعلیم کتابش را به پیامبرش سپرده است.
به آیات زیر توجه کنید:
«بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون؛ (1) ما این ذکر [قرآن‏] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آن ها روشن سازی و شاید اندیشه کنند!».
«يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛ (2) آن ها را کتاب و حکمت بیاموزد».
قرآن بر عرب خوانده می شد و آن ها چون به زبان خودشان بود، معنا و مفهوم آن را می فهمیدند. پس وظیفه تعلیم یعنی بیان شرح و تفسیر و جزئیات معارف و احکام قرآن که آنان را توان فهم و درک آن نبود یا در درک ممکن بود دچار لغزش و بدفهمی شوند.
به همین جهت  خدا در قرآن مسلمانان را موظف کرده که آنچه پیامبر در شرح و تفسیر دین بیان می کند ، بپذیرند و بدان گردن نهند:
«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛ آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید)، و از آنچه نهی کرده، خودداری نمایید».
اهل بیت هم به حکم روایت متواتر "ثقلین" جانشینان رسول خدا در بیان قرآن و تفسیر دین می باشند. سخن آنان مانند سخن رسول خدا حجت است. باید از امر و نهی آنان اطاعت کرد.
متاسفانه به دلایل مختلف ساختن سخن به نام پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امامان معصوم(علیهم‌السلام) از همان زمان پیامبر شروع شد. جریان حدیث سازی در طول تاریخ  با شدت و ضعف ادامه یافت. هزاران حدیث به نام پیامبر ،امامان و بزرگان دین ساخته شد و نقل گردید. وجود روایات مختلف و گاه متناقض یکی از نتایج شوم این نهضت نامبارک بود.
امامان هم  در غالب اوقات در شرایط سخت خوف و خطر بودند. نمی توانستند علم خود را آشکار کنند. بسیاری اوقات به دلایل مختلف مجبور می شدند در باب معارف و احکام حقیقی عقیده خود را کتمان کرده و مطابق عقیده مقبول قدرت سخن بگویند.
پیامبر و امامان علیهم السلام و عالمان دین برای مقابله با این جریان شیطانی و خطرناک تدابیری اندیشیدند، از جمله:
رسول خدا و امامان علیهم السلام اعلام کردند چون حدیث سازان احادیث دروغ فراوانی را به ما نسبت داده اند، هر حدیثی را به نام ما شنیدید، آن را بر قرآن عرضه کنید؛اگر موافق قرآن بود، بپذیرید. اگر مخالف بود، به کنار نهید، زیرا ما مخالف قرآن سخن نمی گوییم.
به دستور امامان از  صدر اسلام راویان حدیث معرفی می شدند و شیعیان بلکه مسلمانان به گونه ای تربیت می شدند که روایات را مستند بپذیرند، آن هم سند های معتبر، یعنی باید معلوم گردد روایت را چه کسانی از معصوم یا صحابی نقل می کنند و این افراد از نظر بررسی کنندگان شخصیت راویان حدیث افراد معتبری باشند. علمی در حوزه اسلام از همان صدر اسلام پیدا شد به نام علم رجال که شناسایی راویان حدیث و نقاط قوت و ضعف آن ها را وجهه همت قرار داد و آن ها را در کتاب های معتبر ثبت کرد، همچنان که علم دیگری پایه گرفت به نام علم درایة الحدیث که برسی متن روایات و نقاط قوت و ضعف آن ها را پیگیری می کرد. عالمان بزرگ حدیث شناس و راوی حدیث به پالایش احادیث پرداختند. سعی کردند احادیث معتبر را در مجموعه هایی جمع آوری کنند، همچنان که جمعی دیگر به جمع آوری و معرفی احادیث جعلی همت گماردند. بنا بر این ما باید به احادیثی که افراد معتبر و شناخته شده از پیامبر و امامان نقل کرده اند و آن احادیث با اصول قرانی مخالف نیستند، بها دهیم و عمل کنیم. عمل به چنین احادیثی حکم عقل و دین است. اگر به چنین احادیثی بها ندهیم، از دیدگاه همه عاقلان کار ناپسندی کرده ایم.
ضمن اینکه باید توجه داشت دلیل یک حکم از آیه یا حدیث معتبر (حدیثی که از جانب افراد مورد اطمینان نقل شده است)، باید دلالتش بر مطلب و حکم، قطعی (نص) یا قوی (ظاهر) باشد. اگر دلالت آن بر مطلب کم تر از ظاهر باشد، یعنی احتمالات متعدد در آن راه داشته باشد، نمی توان به آن دلالت بها داد. همچنین است حکمی که  سند دلیلش ضعیف باشد، یعنی در سلسله راویان آن افراد ناشناخته یا بی تقوا و دروغگو یا فاسد العقیده وجود داشته باشد. چنین روایتی را نمی توان به عنوان  دلیل حکم  پذیرفت.
گاهی دو روایت که هر دو به لحاظ عقلی و شرعی معتبر هستند، یعنی هر دو توسط افراد مورد اطمینان نقل شده و معتبرند ،با هم از لحاظ دلالت تعارض دارند. در این جا چاره ای نیست جز این که یکی از آن دو روایت را مورد عمل قرار دهیم . به حکم عقل و شرع وظیفه داریم به روایتی عمل کنیم که راویانش معتبرترند یا به دلایل معقولی برتر از آن روایت دیگر است که در این جهت و باز بر اساس دستورات و روایات اهل بیت (علیهم‌السلام) بابی در  علم اصول فقه باز شده و معیارهایی برای ترجیح احادیث در زمان تعارض ارائه گردیده است.
پیامبر و امامان اصحاب خود را به گونه ای تربیت می کردند که در باب نقل حدیث از پیامبر و امام دقت کافی داشته و چیزی از خود به آن نیفزایند یا از آن کم نکنند. همچنان که پیامبر به خود اجازه نمی داد در کلام خدا تصرف کند و کم و زیاد نماید، راویان مؤمن و مورد اعتماد نیز سعی تمام داشتند که حتی الامکان عین کلام معصوم را بدون کم و زیاد نقل کنند. فقط افراد معدودی بودند که توانایی داشتند کلام معصوم را نقل به معنا کرده که اینان هم سعی داشتند که عین معنا و مفهومی که مد نظر امام بوده، منتقل شود، هر چند با الفاظ امام نباشد. نقل به معنا هم فقط از این افراد معدود که توان درک و فهم کلام امام را داشتند ، قابل قبول بود. از بقیه نقل به معنا یک عیب به حساب آمده و سبب تضعیف روایات شان می شد.
اگر به کتاب های درایه الحدیث سر بزنیم، خواهیم دید که عالمان و محدثان برای نقل حدیث چه سخت گیری ها داشتند تا سخنان معصومین بدون کم و کاست به دست ما برسد. خوشبختانه این احادیث از همان زمان امامان نوشته هم شد. به فاصله کمی در قالب مجموعه های حدیثی مثل کافی و تهذیب و... عرضه شد. با وجود نسخه های فراوان از این کتب از همان ابتدا تا به حال، امکان دستبرد و تحریف احادیث نیز محدود شد.
بنا بر این ما برای دریافت حکم اسلام علاوه بر قرآن باید به روایات معصومین که بیان کنندگان و شرح دهندگان قرآن هستند مراجعه کنیم و باید به روایتی استناد کنیم که هم از لحاظ سند معتبر باشند و هم از لحاظ دلالت صریح یا ظاهر داشته باشند و به روایات ضعیف یا غیر ظاهر نمی توان استناد کرد.

پی نوشت ها:
1. نحل (16) آیه 44.
2. بقره (2) آیه 129.

اگر چه قرآن حاوي مهمات احكام دين به طور کلی است، اما اين كليت نمي تواند بدون احاديث، تفسير آن چه را كه نياز به اداي تكليف در مرحله اجرا است، در اختيار ما بگذارد
حدیث ثقلین

با وجود قرآن چه نیازی به احادیث داریم؟ و آیا نظریه‌ی اسلام بدون حدیث، صحیح است؟

پاسخ:

اگر چه كتاب خدا حاوي مهمات احكام ديني به طور كلي است، اما گاهي اين كليت نمي تواند بدون وساطت احاديث، تفسير آن چه را كه نياز به اداي تكليف در مرحله اجرا از ناحيه تبيين است در اختيار ما بگذارد.

علاوه بر اینکه در قرآن آياتي وجود دارد كه در قالب محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و... است، يا آياتي وجود دارد كه نياز به تاويل يا توضيح دارد. تفسير اين گونه موارد بر عهده روايات است و اگر بخواهيم نگاهي به تاريخ پر عبرت تشكيل فرقه هاي اسلامي بيندازيم در خواهيم يافت كه كم نبودند پيروان اين عقيده انحرافي كه با وجود كتاب خدا ديگر چه نيازي به احاديث است و اصل دين خود در بردارنده همه مسايل مورد نياز بشر مي باشد! حال آن كه اولياء دين به عنوان بهترين راهنما يان،راه راست را به مردم نشان مي‌دادند.

اين مطلب غير قابل انكار است كه قرآن و حديث دو گوهر گران‌بها و دو گنج بي پايان درياي معارف هستند. رسول گرامي اسلام صلوات الله عليه نیز مردم را به متابعت از هر دو در حالي كه در كنار هم باشند دعوت كرده است.

ايشان فرمود: "إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي "(1)

يعني من دو چيز گران بها در ميان شما باقي مي‏گذارم. تا زماني كه به آن دو پناهنده شويد، گمراه نخواهيد شد، كتاب نازل‏ شده خدا و عترتم كه خاندان من هستند.

در عين حال قرآن همواره به عنوان منبع سنجش نسبت به روايات معصومين سلام الله عليهم اجمعين معرفي شده است. به اين معنا كه ايشان سنجش گفتار خويش را قرآن قلمداد كرده و انتساب آن چه را با قرآن نسازد از خود سلب كردند:

"خَطَبَ النَّبِيُّ ص بِمِنًي فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ‏"(2)

يعني: اي مردم هر چه از من براي شما نقل كردند و موافق قرآن است من گفته‏ ام و هر چه براي شما نقل كردند و مخالف قرآن است من نگفته‏ ام.

بنا براين، در فقه و سنت شيعه روايات صادره از اولياي خدا همواره به عنوان مفسر و مكمل بيان احكام الهي به صورت كلي بوده است كه البته هم قرآن و هم عترت در گذشته  از برخوردهاي افراط يا تفريط گونه عجيبي به دور نبوده است به گونه اي كه گاه قرآن فقط تنها منبع كفايت دهنده احكام الهي بوده است و گاه حديث.

در این خصوص یکی از مفسرین چنین نوشته است:

«ان اهل السنة اخذوا بالكتاب وتركوا العترة؛ فآل ذلك الي ترك الكتاب لقول النبي(صلی‌الله‌علیه‌وآله): "انهما لن يفترقا". ... لقوله(صلی‌الله‌علیه‌وآله): "انهما لن يفترقا" فقد تركت الامة القرآن و العترة (الكتاب و السنة) معاً.(3)

يعني اهل سنت كتاب را گرفته و عترت را رها كردند، در نتيجه قرآن هم كنار نهاده شد، زيرا پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: قرآن و عترت جدايي ندارند، زيرا رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: آن دو از يكديگر جدا نمي شوند.

از اين رو امت اسلام، قرآن و عترت و كتاب و سنت را رها كردند.

و اما در مورد شعار انحرافي اسلام بدون حديث كه  مقصود همان قرآن بدون حديث است بايد گفت اين مطلب پيشينه اي تاريخي دارد. معروف است در زمان ارتحال پيامبر گرامي اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عده اي چون ابوبكر و عمر نيز بر بالين حضرت حاضر بودند و آن هنگام كه پيامبر در حال جدايي از عالم خاكي بودند در صدد بر آمدند سفارش هاي مكرر خود را مبني بر جدايي ناپذيري قرآن و عترت از يكديگر مكتوب كنند. پس قلم و دواتي طلبيدند، اما عمر در آن جلسه به طور جدي مانع اين كار شد و حتي نسبت به پيامبر صلوات الله عليه سخنان ناشايستي بر زبان راند و در ادامه اين جمله انحرافي را گفت كه "حسبنا كتاب الله " يعني كتاب خدا قرآن ما را كفايت مي كند.

شيخ مفيد اين واقعه تاسف بر انگيز را از قول ابن عباس نقل كرده است:

لَمَّا حَضَرَتِ النَّبِيَّ ص الْوَفَاةُ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً فَقَالَ عُمَرُ لَا تَأْتُوهُ بِشَيْ‏ءٍ فَإِنَّهُ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ‏ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ قُومُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا كَثُرَ اللَّغَطُ وَ الِاخْتِلَافُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قُومُوا عَنِّي ...(4)‏

يعني هنگامي رحلت پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرا رسيد و در منزل حضرت مردم جمع بودند از جمله عمر بن خطاب هم بود حضرت در آن هنگام فرمود(قلم و دواتي بياوريد) مي خواهم براي شما كتابتي كنم كه بعد از آن  هيچگاه گمراه نشويد كه در اين هنگام عمر گفت چيزي نزد حضرت نياوريد اين حالت حضرت به دليل شدت تب و درد است در حالي كه نزد شما قرآن است و كتاب خدا ما را كفايت مي كند در اين هنگام سر و صدايي بر پا شد و عده اي از پي در خواست رسول خدا و عده اي موافق عمر شدند و وقتي سر و صدا بالا گرفت حضرت با ناراحتي ايشان را  از بالين خود دور كرد و اين چنين شد كه شعار غلط  و انحرافي "حسبنا كتاب الله "پاي گرفت و اهل سنت بر اين سنت پايدار ماندند.سنتي كه شيعه از آن گريزان است و آن را به هيچ عنوان قبول نمي كند.

خلاصه آن كه اگر قرآن به تنهايي كافي بود مردم عرب زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) كه كاملا با زبان عربي آشنايي داشتند چرا از پيامبر در خواست تبيين و تفسير و توضيح مي كردند. به عنوان مثال قران دستور به اقامه نماز داده است. اما جزئيات آن را بيان نكرده حال بفرماييد طريقه اقامه نماز را از كجا و از چه كسي بايد آموخت.

پي نوشت ها:
1. ديلمي شيخ حسن،إرشاد القلوب إلي الصواب، قم، انتشارات رضي، سال 1412 ه ق، چاپ اول، ج‏1، ص132.
2. شيخ كليني، الكافي، تهران، انتشارات اسلاميه،سال 1362 ه ش، چاپ دوم، ج‏1، ص 70.
3. طباطبايي سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، انتشارات اسلامي،سال 1417 ه ق، چاپ پنجم، ج 5، ص 276.
4. شيخ مفيد، أمالي المفيد، قم، انتشارات كنگره شيخ مفيد، سال 1413 ه ق، چاپ اول، ص37.

مشهور علماي اهل سنت احاديث عرضه روايات بر قرآن را ضعيف مي شمارند و حتي اين أحاديث را از مجعولات خوارج و زنادقه مي دانند.
منابع حدیثی اهل سنت

آيا در منابع معتبر اهل سنت نيز مانند منابع شیعی، احاديث عرضه روايات بر قرآن وجود دارد؟

پاسخ:

در منابع روايي شيعه و اهل سنّت احاديث فراواني به چشم مي‌خورد كه بر ضرورت عرضه احاديث به قرآن كريم و سنجش ميزان درستي و اعتبار آن‌ها با كتاب خدا تأكيد مي‌كند. به عنوان نمونه، از رسول خدا  روايت شده است كه: «سيفشوا عني أحاديث فما أتاكم من حديثي فاقرأوا كتاب الله واعتبروه فما وافق كتاب الله فأنا قلته وما لم يوافق كتاب الله فلم أقله» (1)
« بزودي احاديث زيادي از من رواج مي يابد، پس آنچه از احاديث من به شما رسيد قرآن را ملاحظه نماييد. آنچه موافق قرآن بود، از من است و آنچه مخالف قرآن بود، از من نيست».
در حديث ديگري مي خوانيم:« اعرضوا حديثي علي الكتاب فما وافقه فهو مني وأنا قلته »(2)  «سخن مرا به كتاب خدا عرضه كنيد آنچه موافق قرآن بود از من است و من آنرا گفته ام.»
اما مشهور علماي اهل سنت احاديث عرضه روايات بر قرآن را ضعيف مي شمارند و حتي اين أحاديث را  از مجعولات خوارج و زنادقه مي دانند.
براي مطالعه تفصيلي نظرات علمای اهل سنت مي توان به كتاب « اختصاص الشيعة في التمسّك بالقرآن الكريم » تأليف «الشيخ حسين غيب غلامي الهرساوي» نشر «مركز الابحاث العقائديه»  فصل « رأي أبناء العامة في عرض الخبر علي الكتاب» مراجعه کرد.

پي نوشت ها:
1. طبراني، المعجم الكبير، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1404ق، ج12، ص 224.
2. المتقي الهندي، كنز العمال، بيروت، دار الكتب العلمية، 1419ق، ج 1، ص 111.

صفحه‌ها