پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

39 سال فوق لیسانس مهندسی علاقه مند در مورد فلسفه و روانشناسی امام خمینی رحمته ا..ه علیه معرفی منابع معتبر در خصوص تناسخ گردید از زحمات شما ممنون

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اين فرد را نمي شناسيم و احتمالا مربوط به بخش تلفني مركز باشد. نامه شما توسط بخش كتبي مرگز ملي پاسخ داده مي شود .در مورد تناسخ پاسخي تقديم شما مي شود. اميدواريم كه مشكل شما حل شود.
اعتقاد به تناسخ مانند هر عقيده جزيي ديگر ،بخشي از منظومه معرفتي هر انسان است كه تنها در صورتي معقول و مقبول خواهد بود كه با ديگر مباني و مفاهيم اعتقادي فرد همخواني و موانست داشته باشد ؛ نمي توانيم معاد يا تناسخ را به تنهايي و جدا از ديگر تفكرات مان ارزيابي نماييم ، حتي اگر به خودي خود و فارغ از ديگر انديشه هاي مان اين مورد خاص را منطقي ومعقول ومقبول بيابيم .
تناسخ در اقوام گوناگون وجود داشته و در طول تاريخ اشكال گوناگوني نيز به خود گرفته است.شايد تفاوت هاي آشكاري بين تفكر تناسخي بوديسم با هندوئيسم و سيكيسم و ساير اديان شرقي وجود داشته باشد ؛ معتقدان به تناسخ همواره به عنوان گروهي مشخص در حوزه عقايد و كلام مطرح بوده وهستند حتي در بين فرقه هاي اسلامي هم برخي معتقد به اين عقيده برشمرده شده اند .
دانشمندان و مورخان، معتقدند زادگاه اصلي اين عقيده کشور هند و چين بوده ، ريشه آن در اديان باستاني آن ها وجود داشته ، اکنون نيز موجود است. سپس از آن جا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است . به گفته شهرستاني نويسنده ملل و نحل اين عقيده در غالب اقوام کم و بيش رخنه کرده است. (1)
اصولا تناسخ در ميان اقوام باستان ،به عنوان راهكاري براي پاسخ دادن به يك حقيقت نيمه مكشوف ،مطرح شده و رشد پيدا كرد و آن حقيقت ،مساله بقاي روح بود . در واقع اين اقوام براي يافتن پاسخي به اين دغدغه ذهني كه روح انسان پس از مرگ نابود نشده ، به نوعي ادامه حيات مي دهد ، به تناسخ رسيده ودر طول تاريخ سعي شده كه اين عقيده شكل منطقي تر و مستدل تري به خود بگيرد ، اما بايد ديد اين عقيده در برابر تفكر معاد تاب تحمل وياراي مقاومت دارد ؟
البته قبل از ورود كامل در بحث تناسخ نبايد اين حقيقت را فراموش كرد كه رويكرد وتوجه به تناسخ مي تواند دو رويه كاملا متفاوت را دارا باشد ؛
نخست تناسخ يعني حلول روح موجود درگذشته به موجودي ديگر در عين قبول وپذيرش معاد وجهان آخرت مثلا يك معتقد به معاد و آخرت به تناسخ در دنيا نيز معتقد گردد .
ديگر آنكه تناسخ به عنوان اعتقادي در برابر و تقابل با معاد و بقاي روح در جهان ديگر مطرح گردد كه ظاهرا عمده گروه هاي تناسخي به همين نظر گرايش دارند .
اتفاقا در مفاهيم ديني ما نيز اين گروه با همين ديدگاه معرفي شده اند ؛ امام صادق عليه السلام راجع به اهل تناسخ فرمود: «اينان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمي است و نه برانگيختن و زنده شدن است. قيامت در نظر آنان عبارت از اين است که روح از قالبي بيرون رود و در قالب ديگري وارد شود. اگر در قالب اول نيکوکار بوده ،بازگشتن در قالبي برتر و نيکوتر در عالي ترين درجه دنيا خواهد بود . اگر بدکار يا نادان بود، در پيکر بعضي از چهار پايان زحمتکش و بار بر که حيات شان با رنج و زحمت طي مي‌شود، مستقر مي‌گردد يا در بدن پرندگان کوچک و بد قيافه اي که شب ها پرواز مي‌کنند و به گورستان‌ها علاقه و انس دارند جاي مي‌گيرد».(2 )
در هر حال از نظر اديان آسماني اين تفكر جايي نداشته وبه كلي مطرود است چنان كه در روايتي نقل شده :
مأمون به حضرت رضا عليه السلام عرض کرد : درباره کساني که قائل به تناسخ­اند، چه مي‌فرمايي؟ فرمود:« کسي که تناسخ را بپذيرد و به آن عقيده داشته باشد، به خدا کفر آورده ،بهشت ودوزخ را غير واقعي تلقي کرده است». (3)
اما فارغ از اين ديدگاه هاي نقلي بايد ديد اصولا اساس تناسخ در تعاريف گوناگون آن اولا قابل قبول از منظر عقل و معقول مي تواند باشد ؛
ثانيا آيا اعتقاد به اين امر در منظومه معرفتي ما مي تواند جايگاه درستي پيدا كند يا اينكه اعتقاد به ان به نوعي تخريب و انهدام ساير مباني اعتقادي است .
تنوع مباني و گرايش ها در تناسخ باعث مي شود كه بررسي دقيق اين عقيده جوابي بسيار مبسوط ومتفاوت را بطلبد اما در نگاهي مختصر به اصول تفكر تناسخي پرداخته، سعي مي كنيم آن را مورد بررسي قرار دهيم .
اولا: فلاسفه بزرگي همانند ملاصدرا تناسخ را داراي تنافي وتضاد با اصول معين فلسفي و عقلي دانسته و آن را نا معقول خوانده اند ؛ مثلا صدر المتألهين تناسخ را با ديدگاه فلسفي خود در مورد نفس انسان و كيفيت ارتباط نفس با بدن در تعارض ديده مي‌گويد:
«دانستي که نفس در اولين مرحله تکوين، درجه اش درجه طبيعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالي ماده، ترقي مي‌کند تا از مرز نبات و حيوان بگذرد. بنابراين وقتي نفس درمرحله­اي از قوه به فعليت مي­رسد، هر چند آن فعليت ناچيز باشد ،محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه صورت و ماده، شيء واحدي هستند که داراي دو جهت فعل و قوه مي‌باشند و با هم مسير حرکت استکمالي را مي‌پيمايند و در مقابل هر استعداد و قابليت به فعليت مخصوصي نايل مي‌شوند ، بنابراين محال است روحي که از حد نباتي و حيواني گذشته ،به ماده مني و جنين تعلق بگيرد». (4)
يعني از حالت فعليت به حالت قوه که بدون هيچ فعليتي است، باز گردد. در حقيقت از نظر ملاصدرا بطلان تناسخ از اين جهت است که وقتي نفس به تدبير نطفه اي اشتغال يافت، اگر طبق نظر تناسخي‌ها نفس ديگري هم بر آن تعلق گيرد ، نتيجه آن مي‌شود که بدن داراي دو روح گردد و اين غير ممکن است؛ زيرا محال است يک چيز داراي دو ذات يعني دو نفس باشد، چون هر فردي درون خود فقط يک نفس احساس مي‌کند، بنابراين تناسخ مطلقا ممتنع است. (5)
تبيين دقيق اين نظريه مبتني بر بررسي مبادي و مقدمات فلسفي آن و ديدگاه هاي مختلف در مورد نفس و چگونگي ارتباط آن با بدن و امكان ايجاد يك بدن جديد بدون همراهي نفسي جديد در كنار آن است كه به صرف مقبول و جالب بودن و پسنديده به نظر آمدن بازگشت روح در بدني جديد ، نمي تواند به آساني ما را متقاعد كند كه پس ديدگاه تناسخي ديدگاه معقولي است ؛
البته فعلا امكان بحث مبسوط در خصوص اين مباني فلسفي نيست اما تنها ذكر همين مساله را در درك اين اشكال به تناسخ لازم مي دانيم كه تناسخ يا «نسخ » غير از «مسخ» است ؛ هرچند تفكر تناسخي مي تواند شاخه هاي گوناگوني داشته باشد اما اجمالا در تفكر معتقدان به عود روح به دنيا ،روح دو گروه به جسم ديگر باز نمي­گردد:
اول آنان که در مسير سعادت به کمال نهايي رسيده­اند که پس از مرگ به کمال مطلق نايل مي‌آيند. اينان کمبودي ندارند تا بخواهند دوباره به دنيا باز گردند و نقايص حيات گذشته خويش را با سعي و عمل جبران کنند.
دسته دوم آنان که در حد اعلاي شقاوت قرار دارند .اينان نيز به دنيا باز نمي‌گردند زيرا در ايام زندگي چنان به انحراف گراييده و راه سعادت را به روي خود بسته­اند که دچارسقوط ابدي گرديده و نمي­توانند با عود به دنيا، گذشته ننگين خويش را جبران نمايند و به سعادت و کمال (گر چه نسبي و محدود باشد) برسند.
دسته سوم يعني گروه هاي متوسط که بين تکامل يافتگان سعادتمند و ساقط شدگان شقاوتمند هستند، وقتي از دنيا مي­روند، دوباره روح شان به دنيا باز مي­گردد و به تناسب خلق و خوي متفاوتي که دارند ،با شکل­هاي مختلف و گوناگون به دنيا بازگشت مي­کند. از اين رو براي هر شکلي نام مخصوصي گذاشته­اند. اگر به صورت انسان برگردد ،آن را «نسخ » مي­نامند . اگر به صورت حيوان عود کند، «مسخ » مي­گويند . اگر روح انسان در نباتات حلول کند، «فسخ » مي­نامند .اگر روح آدمي به جماد تعلق گيرد، «رسخ » مي­نامند.
در واقع پيروان تناسخ كساني هستند كه مي گويند روح فرد پس از مرگ به جسم انسان يا موجود ديگري بر مي گردد ،بدون آنكه خود، در زندگي جديد وي‍ژگي هاي روح قبلي را داشته باشد و گذشته خويش را به ياد آوردند. اگر مثلا در قالب حيواني برگردد ،تنها زجر عادي حيوان بودن و زير دست بودن وبار بردن را مي كشد ؛
در اين صورت، روح موجود در بدن يك گاو هم چنان روح گاو است، نه روح انسان در كالبد گاو ؛ در حالي كه در "مسخ" كه عذابي براي برخي از امت هاي گذشته بوده، روح انسان همان روح انساني با ادراكات انساني اش بوده اما در قالب و جسم حيوان قرار داده مي شد كه خود اين ادراك بزرگ ترين و بالاترين درد و رنج براي آن فرد محسوب مي شد .
در تناسخ مشكل اصلي اين است كه روح و حقيقت وجودي يك انسان پس از طي كردن مراحل نقص نباتي و حيواني و رسيدن به درجات كمال انساني ، مجددا عقب گرد كرده ،به مرتبه گذشته برگردد، يعني از فعليت به قوه برگردد و اين حقيقتي است كه با مسلمات علوم عقلي و مباني فلسفي در تضاد وچالش است .
دوم : مشكل ديگر تناسخ عدم مقبوليت آن و ناتواني از پاسخگويي درست به سوالات پيرامون اين عقيده است ؛ در واقع حتي اگر از منظر عقل ومباني فكري مان بتوانيم اصل تناسخ را ممكن و معقول بدانيم اما نمي توان آن را به عنوان عقيده اي حق پذيرفت .
تناسخ پاسخي ساده به يك مساله بسيار پيچيده است و هر چه بيش تر در اين مساله و امور پيرامون آن تفكر كنيد ،به نارسايي اين فرضيه بيشتر پي خواهيد برد .
اما برخي از اين ابهامات :
نخست: اگر تناسخ نوعي پاسخ به قانون كارما و در حقيقت تجلي رفتارهاي فرد در زندگي قبلي اوست ، عامل تعيين وضعيت فرد در اولين زندگي او چيست ؟ در واقع تفاوت مبنايي بين روح بكرو به اصطلاح تازه خلق شده با روحي كه قبلا تجربه زندگي داشته چيست ؟ روح در اولين تجربه زندگي در هر قالبي كه باشد نتيجه كدام عمل يا رفتار را پس مي دهد ؟
از طرف ديگر اگر در هر زمان ارواح جديدي خلق مي شوند ،چه تناسبي بين ارواح و اجسام در عالم وجود دارد ؟ يعني يا بايد پذيرفت كه در ابتداي عالم تعدادي روح موجود بوده و همين تعداد روح معين به صورت دوره اي در اجسام مختلف سير مي كنند و همين رويه دامه دارد ، و يا اينكه مي گوييم در همين حين ارواح جديدي هم به برخي اجسام وارد مي شوند كه تجربه زندگي گذشته اي را نداشتند ،پس با خلق هر روح جديدي يك روح از گذشته معطل شده بدون كالبد وجسم مي ماند ؛
البته ممكن است گفته شود در اين ميان ارواحي هم هستند كه به كمال مطلق رسيده ،ديگر نيازي به ورود در جسم جديدي ندارند ، حال اين سوال مطرح مي شود كه وضعيت اين روح مجرد كه قابل نابودي هم نيست چه خواهد شد ؟ آيا به جهان ديگر منتقل مي گردد ؟ شما كه تناسخ را در برابر بهشت وجهنم و جهان ديگر مي دانيد؟
سوال ديگر آن است كه اين فرايند ورود روح در جسم ديگر بدون آنكه به سرانجامي ختم شود ،چه منطق و مبنايي را به دنبال دارد ؟ رسيدن تدريجي انسان به كمالات انساني اش؟ هدايت جهان به سوي خير وكمال بيش تر يا تنها نوعي عقوبت و نتيجه گيري از اعمال گذشته ؟ مسلما در تفكر مورد نظر شما فرض آخر مطرح است چون اگر بنا بر اصلاح انسان و درس گرفتن از اشتباهات گذشته اش باشد ،ديگر ياد نياوردن گذشته و اشتباهاتي كه باعث شد به فلاكت وضع فعلي بيفتد بي معناست ؛ به علاوه اگر اين روند مي توانست اوضاع انسان وعالم را به بهبودي هدايت كند ، چرا روز به روز اوضاع عالم وانسان رو به وخامت مي نهد ؟
مسلما آنچه تناسخ را براي شما جذاب تر از ديدگاه معاد كرده ، منطبق بودن بر اساس قانون عليت و نوعي رستاخيز دنيايي بودن آن است ؛ حال آن كه اين ديدگاه بسيار ساده و بي معناست . زيرا در بهترين حالت تنها فرد مي داند كه هرچه بد بختي وفلاكت در زندگي نصيب او شده ،نتيجه اعمال گذشته خود اوست ، گذشته اي كه نه خود به ياد مي آورد و نه از چند وچون آن آگاه است.
با اين بيان فرد يا دچار نوعي نفرت از خود مي شود و يا نوعي دوگانگي شخصيتي بين خود امروزش با خود زندگي قبل و خود زندگي بعدش مي بيند ؛ در نتيجه در بهترين حالت تلاشي براي بهتر زندگي كردن خود ناشناخته اش در زندگي آينده كه در هاله اي از ابهام و وهم پيچيده شده نكرده ،بلكه خود آينده اش را نيز محكوم به تحمل سرنوشت خود فعلي اش و كشيدن جور اشتباهات خود قبلي اش مي داند .
نكته بسيار منفي در اين عقيده آن است كه مهم ترين انگيزه در فرد براي بهتر زيستن و بهتر بودن همان درك شرايط و موقعيتي عالي تر در حيات مبهم بعدي است ؛ در واقع فرد نه تلاش فعلي اش را براي بهبود زندگي فعلي اش كارگر مي داند و نه نتايج منفي و تبعات زشت رفتارهاي نادرستش را معلول اختيار و عملكرد خود ، بلكه در تفكري جبرآلود همه چيز را نتيجه اعمال خود در حيات قبلي مي پندارد .
فارغ از همه اين مسايل اصولا فلسفه آفرينش عالم وخلقت انسان بر اساس نظريه تناسخ چيست ؟ آيا مي توان فلسفه درست ومعقولي براي زندگي مكرر ومتفاوت در دنيا و پي در پي رنج كشيدن ويا خوشي ديدن و به نهايتي ختم نشدن ويا با رسيدن به نهايتي به عدم ونيستي و يا جهان آخرت رفتن مي توان تصور كرد ؟
تناسخ در برخي تفكرات با معاد و جهان ديگر كاملا قابل جمع است ؛ حال با وجود قرار داده شدن جهاني ديگر در مجموعه نظام هستي كه كاركردهاي گوناگوني از جمله تجلي يافتن نتايج اعمال دنيايي افراد در آن دارد ،ديگر چه ضرورت و نيازي به طرح نظريه تناسخ با آن همه اشكال وابهام وجود دارد ؟
در داستان اديان آسماني از معاد، جايگاه دنيا و خلقت انسان و ضرورت وجود اختلافات و تمايزات و اصل مهم و اساسي آزمايش بشر و تجلي عيني اين اعمال در جهان ديگر و محاسبه اي عادلانه و دقيق به آن و ده ها مساله مرتبط و ضروري ديگر كاملا نهادينه شده و در يك ساختار معين و منظومه معرفتي مشخص قرارداده شده است. پاسخ هر سوال و ابهامي از درون آن به روشني به دست مي آيد ؛ در حالي كه در مساله تناسخ در عين ابهام و تنوع نظر در آن ده ها سوال بي پاسخ و عدم تناسب اين نظريه با ديگر تفكرات مورد تاييد عقل به چشم مي خورد .
عجيب آنكه معاد و بهشت و جهنم را نظريه اي منسوخ شده مي پنداريد و تناسخ را كاملا معقول ومنطقي ! يا تعريف ما از عقل و منطق متفاوت است و يا چندان تحقيق درست و لازمي در ابتدائيات اين دو مساله نداشتيد ؟
البته به نظر مي رسد كه اساس اشكال شما به معاد و ميل به تناسخ ، مشكل عذاب ابدي يك انسان گنهكار در حيات محدود دنيايي اوست .قرن ها پيش پيشوايان ديني ما و شاگردان مكتب اين بزرگواران به اين سوال پاسخ هاي متعددي داده اند كه فعلا از ورود در اين بحث خودداري مي كنيم . منتظر ديدگاه شما در رد يا قبول مسايل مطرح شده و اظهار تمايل شما در ورود به آن مباحث مي مانيم . موفق باشيد

پي نوشت ها :
1 . ناصر مکارم شيرازي ، عود ارواح ص 12.
2 .مومنون(23) آيه 100.
3 .احتجاج طبرسي، ج 2، ص 89.
4. شواهد الربوبيه، ص161.
5. مبدء و معاد، ص 238اقتباس از معاد؛ گفتار فلسفي، ج 1، ص 263 تا 280 به اختصار.