پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

آیت الله العظمی جعفر سبحانی

یکى از اختلافات مسلمانان در احکام عبادى، حکم مسح یا شستن پا در وضو است.ریشه این اختلاف پردامنه را باید در تفاوت روایات جست وجو کرد، اما تردیدى نیست که قرآن بهترین داور در نزاع میان روایات است و آیه وضو در سوره مائده حتى بنابر قرائتهاى گوناگون آن بر حکم مسح پا دلالتى روشن دارد. از این رو جمع کثیرى از عالمان اهل سنت با پذیرش دلالت صریح قرآن به توجیه ضعیف فتاواى برخى از فقیهان خویش پرداخته اند. پس دلالت روشن قرآن کریم، همراه با روایات فراوان اهل سنت که از وجوب مسح پا حکایت مى کند، به ضمیمه فتاواى گروه فراوانى از صحابه و تابعین براین حقیقت، و در نهایت، روایات روشن اهل بیت پیامبر(ع) در باره کیفیت وضوى آن حضرت، تردیدى در رجحان قول به وجوب مسح پا در وضو باقى نمى گذارد.

آیه وضو، از محکمات
مسلمانان به پیروى از قرآن کریم اتفاق نظر دارند که نماز، بدون طهارت، صحیح نیست و طهارت مطلوب براى نماز، وضو، غسل و تیمم است. خداوند، سر تکلیف انسانها را به طهارت قبل از نماز، بیان کرده است: «ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهرکم((1))»، [خداوند نمى خواهد مشکلى براى شما ایجاد کند، بلکه مى خواهد شما را پاک سازد].

چنان که از ظاهر کتاب و سنت برمى آید، وضو در تشریع اسلامى از اهمیت بالایى برخوردار است، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «لاصلاة الا بطهور»،((2)) [نماز بدون طهارت صحیح نیست] و در جاى دیگر فرمود: «الوضوء شطرالایمان»،((3))[وضو جزء ایمان است].

حال که جایگاه وضو در تشریع اسلامى چنین است، بر هر مسلمانى واجب است که از اجزا، شرایط، نواقض و مبطلات آن، که کتب فقهى عهده دار بیان آنها هستند، آگاه شود.

آنچه در این مقاله بر آن تکیه مى کنیم، تبیین یکى از مسائل وضو است که فقها در باره آن اختلاف نظر دارند، یعنى حکم مسح یا شستن پا.

خداوند در قرآن به هنگام بیان وجوب وضو و کیفیت آن مى فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبین و ان کنتم جنبا فاطهروا وان کنتم مرضى اوعلى سفر او جاء احد منکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج ولکن یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون»((4))، [اى کسانى که ایمان آورده اید! هنگامى که به نماز مى ایستید، صورت و دستها را تا آرنج بشویید وسر و پاها را تا برآمدگى جلو پا مسح کنید و اگر جنب باشید، غسل کنید و اگر بیمار یامسافر باشید، یا یکى از شما قضاى حاجت کرده، یا با زنان تماس گرفته (آمیزش جنسى کرده اید) و آب نیابید، با خاک پاکى تیمم کنید و از آن، بر صورت و دستها بکشید. خداوند نمى خواهد مشکلى براى شما ایجاد کند، بلکه مى خواهد شما راپاک سازد و نعمتش را بر شما تمام کند، شاید شکر او را به جاى آورید].

این آیه یکى از آیات الاحکام است که از آنها احکام شرعى عملى که افعال مکلفان رادر امور مربوط به زندگى دنیا و دینیشان تنظیم مى کند، استنباط مى شود. این گونه آیات، دلالت و تعابیر آشکار و روشنى دارد، زیرا مخاطب این آیات، مردمان با ایمانى هستند که مایلند رفتار خویش را طبق آیات قرآنى انجام دهند. از این رو این آیات، از آیات مربوط به توحید و معارف عقلى، بویژه مسائل مربوط به مبدا و معادکه دیدگان اندیشمندان متبحر را به خود جلب مى کند، متفاوت است. انسان اگر دراین آیات و نظایر آنها که مبین وظایف مسلمانان است، مانند آیاتى که وجوب اقامه نماز در اوقات پنج گانه را بیان مى کند، تامل کند، درمى یابد این گونه آیات که همه مؤمنان را مورد خطاب قرار مى دهد تا وظایف آنان را به هنگام اقامه نماز ترسیم کند، از تعابیر محکم و دلالت روشنى برخوردار است.

این گونه خطابها باید از هر گونه پیچیدگى و ابهام، تقدیم و تاخیر و تقدیر کلمه یاجمله اى عارى باشد تا عموم مسلمانان در هر سطحى که هستند، اعم از عالمى که به دقایق قواعد عربى آشناست و غیر عالم، از مضمون آن آگاه شوند. بنابراین هر کس آیه مزبور را به گونه اى دیگر تفسیر کند، از جایگاه آن بى خبر است، همچنان که اگرکسى تلاش کند آن را در پرتو فتاواى فقهى فقها تفسیر کند، از راه درستى وارد نشده است.
جبرئیل امین این آیه را بر قلب رسول اکرم (ص) نازل کرد و او آن را براى مؤمنان تلاوت نمود و مؤمنان به روشنى و بدون هیچ گونه تردید و ابهام و غموضى، وظیفه خود را در مقابل آن دریافتند. تنها در دوره پیدایش اجتهادات و تضارب آرا غموض و پیچیدگى در آن ایجاد شد.

بنابراین کسى که این آیه مبارک را با دقت بخواند، با قلب و زبان خود اعتراف مى کند: بار خدایا منزهى تو! چه فصیح و بلیغ است کلام تو. آنچه قبل از نماز بر هر فرد مسلمانى واجب و لازم است، آشکار و بیان کردى، چرا که در آغاز فرمودى: «یاایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلاة»، [اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که به نماز مى ایستید.] آن گاه در تبیین کیفیت وظیفه ما هنگام نماز، این دو امر را بیان فرمودى:
الف) «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق»، [صورت و دستها را تا آرنج بشویید].
ب) «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبین»،[و سرها و پاها را تا برآمدگى پامسح کنید].

منزهى تو! هیچ اجمال و ابهامى را در سخن و بیانت ننهادى و با توضیح این فریضه و بیان جزئیات آن، باب اختلاف و انحراف را بستى.

بارالها، منزهى تو! اگر کتاب عزیز تو حافظ و نگهبان دیگر کتب آسمانى است، پس به یقین حافظ و نگهبان روایات رسیده از پیامبر اکرم (ص) نیز مى باشد، همچنان که فرمودى: «وانزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه»((5))، [و این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، در حالى که کتب پیشین راتصدیق مى کند و حافظ و نگهبان آنهاست]، در برخى از روایات به شستن پاها امرشده و در برخى دیگر به مسح آنها. پس با روایات متناقضى که از شخصیتى روایت شده که جز وحى را بازگو نمى کند و در سخنانش تناقضى یافت نمى شود، چه کنیم؟

خدایا، منزهى تو! براى ما راهى نیست جز اینکه به آنچه کتاب عزیز و قرآن مجید توندا داده است، تمسک کنیم. قرآن واقعیت این فریضه را در طى دو جمله بیان مى کندکه وضو از دو شستن تشکیل شده است:

«فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق»،[صورت و دستها را تا آرنج بشویید] همچنان که از دو مسح تشکیل شده است: «فامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبین»، [سر و پاها را تا برآمدگى جلوى پا مسح کنید]. «افغیر الله ابتغى حکما وهو الذى انزل الیکم الکتاب مفصلا»((6))،[با این حال، آیا غیر از خدا را به داورى طلبم؟ در حالى که کتاب آسمانى را که همه چیز در آن آمده، به سوى شما فرستاده است].

آغاز اختلاف
مسلمانان قبل از حکومت خلیفه سوم، در مسئله وضو اتفاق نظر داشته، در موردمسح پاها یا شستن آن، اختلاف نظر بارزى نداشتند، اما از روایاتى که از عثمان دربیان کیفیت وضو نقل شده، استفاده مى شود، آغاز اختلاف در این زمینه در دوره خلافت این خلیفه آغاز شده است. مسلم در صحیحش برخى از این اخبار را نقل مى کند و ما اینک به ذکر آنها مى پردازیم:

1. مسلم از حمران، یکى از موالى عثمان، نقل کرده است: براى عثمان بن عفان مقدارى آب براى وضو آوردم و او وضو گرفت. آن گاه گفت: گروهى از مردم از رسول خدا (ص) احادیثى نقل مى کنند که نمى دانم چیست. آگاه باشید من دیدم که رسول خدا (ص) مثل من وضو گرفت. سپس گفت: هرکس چنین وضو بگیرد، همه گناهان گذشته اش بخشوده مى شود و نماز و راه رفتنش تا مسجد، نافله محسوب مى شود.((7))

2. مسلم از ابى انس روایت کرده است: عثمان به آرامى وضو گرفت، آن گاه گفت: آیانمى خواهید کیفیت وضوى رسول خدا (ص) را به شما نشان دهم؟ سپس هر بخش از اجزاى وضو را سه بار انجام داد.

قتیبه در روایتش افزوده است که سفیان گفت: ابو نضر از ابى انس نقل کرده است که در این هنگام نزد عثمان جمعى از اصحاب رسول خدا (ص) حضورداشتند.((8))

روایات دیگرى در بیان کیفیت وضوى رسول خدا (ص) به نقل از عثمان وجود داردکه مسلم آنها را ذکر نکرده است، اما دیگران آورده اند. تمامى آنها اشاره دارند که اختلاف نظر در زمینه کیفیت وضوى پیامبر اکرم(ص) در دوره خلافت عثمان روى داده است. اما اینکه سبب اختلاف چه بوده است، در ادامه به بیان آن خواهیم پرداخت.

قرآن، تنها مرجع و حافظ به هنگام اختلاف روایات است. قرآن بر دیگر کتب آسمانى، اشراف دارد و معیار حق و باطل آنهاست.

آنچه در کتب آسمانى وجوددارد، چنانچه با قرآن مخالفت نداشته باشد، اخذ مى شود، و گرنه باید آن را رد کرد.بنابراین وقتى جایگاه قرآن نسبت به دیگر کتب آسمانى چنین است، جایگاه آن نسبت به روایاتى که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده نیز چنین است، یعنى قرآن بر آنها اشراف دارد و چنانچه روایتى (در صورت صحت سند) با آن مخالفت نداشته باشد، اخذ مى شود، و گرنه پذیرفته نمى شود.

البته معناى سخن این نیست که باید سنت را از شریعت حذف و به قرآن اکتفا کرد،بلکه سنت، یعنى روایاتى که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است، چنانچه با سندقطعى مسلمانان (قرآن) در تضاد نباشد، پس از قرآن، دومین حجت مسلمانان است.

بنابراین اگر قرآن در زمینه مسح یا شستن، حکمى داشته باشد، اخبارى که بر خلاف آن حکم باشند، چه ارزشى دارند؟ البته اگر امکان جمع بین قرآن و اخبار وجودداشته باشد، مثلا «اخبارى که در این باب وارد شده، مربوط به دوره اى خاص بوده، آن گاه قرآن آنها را نسخ کرده است» این کار را مى کنیم. اما اگر امکان جمع وجودنداشته باشد، باید آن روایات را به کنار نهاد.

فخر رازى مى گوید: «پیامبر (ص) فرموده است: اگر حدیثى براى شما نقل شد، آن رابر کتاب خدا عرضه کنید، چنانچه با آن موافق بود، آن را قبول کنید، و گرنه آن را رد کنید».((9))

سوره مائده، آخرین سوره نازل شده

به طور قطع مائده آخرین سوره اى است که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است و درآن آیه منسوخى وجود ندارد. احمد بن حنبل در مسند، ابو عبید در فضائل، نحاس در ناسخ، نسائى، ابن منذر، حاکم و ابن مردویه در کتبشان و بیهقى در سنن خویش ازجبیر بن نفیر نقل کرده اند:

حج به جاى آوردم، آن گاه بر عایشه واردشدم. به من گفت: اى جبیر، مائده مى خوانى؟ گفتم: بله، گفت: مائده آخرین سوره اى است که نازل شده است. بنابراین آنچه را که در این سوره حلال یافتید، حلال است و آنچه را در آن حرام یافتید، حرام بدانید.

ابو عبید از ضمرة بن حبیب و عطیة بن قیس نقل کرده است:
رسول خدا(ص) فرمود: مائده از نظر نزول، آخرین سوره از سوره هاى قرآن است.پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام شمارید.

فریابى و ابوعبید و عبد بن حمید و ابن منذر و ابوالشیخ از ابى میسره نقل کرده اند:
در سوره مائده هجده فریضه است که در هیچ یک از سوره هاى قرآنى نیست و آیه منسوخى در آن وجود ندارد و یکى از آیات این سوره، آیه «و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا.» است.

ابو داود و نحاس در الناسخ از ابى میسره عمروبن شرحبیل نقل کرده اند:
«از سوره مائده آیه اى نسخ شده است».

عبدبن حمید مى گوید: «به حسن گفتم: آیا از سوره مائده چیزى نسخ شده است؟ گفت: نه».((10))

همه این روایات نشان مى دهد که مائده آخرین سوره اى است که نازل شده، بنابراین چاره اى جز عمل طبق آیات آن وجود ندارد و هیچ آیه اى از آن نسخ نشده است.

روایات بسیارى از امامان علیهم السلام وجود دارد که نشان مى دهد مائده آخرین سوره اى است که نازل شده و آیه اى از آن نسخ نشده است.

محمد بن مسعود عیاشى سمرقندى با سند خود از امام على (ع)نقل کرده است:
برخى آیات قرآن با برخى آیات دیگر نسخ مى شود و اینکه کدام آیه، آخرین آیه است، باید آن را از فرمایش رسول خدا (ص) به دست آورد. آخرین سوره اى که برحضرت نازل شد، سوره مائده است که قبل از خودش را نسخ کرد و چیزى آن رانسخ نکرد.((11))

شیخ طوسى با سند خود از امام صادق و امام باقر(ع) و آن دو از امیرالمؤمنین على(ع) نقل کرده اند که در طى حدیثى طولانى فرموده است: قرآن حکم مسح روى کفشها را نسخ کرده است. همانا سوره مائده [که در آن به مسح بر پاها امر شده] دو ماه قبل از رحلت پیامبر (ص) نازل شده است.»((12)) با توجه به مطالب گذشته، روایات مخالف با قرآن را باید بر منسوخ بودنشان به واسطه قرآن، حمل کرد و یا باید آنها را به کنار نهاد.

ریشه اختلاف

حال که دانسته شد آغاز اختلاف در زمینه مسح یا شستن پاها در دوره خلافت خلیفه سوم بوده است، اینک این پرسش مطرح مى شود که چه چیزى سبب شد حدودبیست سال پس از رحلت رسول اکرم (ص) در این زمینه اختلاف ایجاد شود؟ در پاسخ به این پرسش احتمالاتى وجود دارد که آنها را ذکر مى کنیم:

1. اختلاف قرائت
ممکن است تصور شود ریشه اختلاف در آن دوره، اختلاف قرائت بوده است، به این معنا که قراء در اعراب کلمه «ارجلکم» در آیه «فامسحوا برؤوسکم و ارجلکم» اختلاف داشتند. گروهى کلمه «ارجلکم» را عطف بر «برؤوسکم» گرفتند و در نتیجه آن را «ارجلکم» به کسر «لام» قرائت کردند که مطابق این قرائت، مسح بر پاها واجب مى شود. اما گروهى کلمه «ارجلکم» را عطف بر «وجوهکم» در جمله «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم» قلمداد کردند و در نتیجه آن را «ارجلکم» به فتح «لام» قرائت کردند که مطابق این قرائت، شستن پاها واجب مى شود.

اما این احتمال قطعا باطل است، زیرا اگر یک عرب اصیل آیه مزبور را بدون هر گونه پیش داورى بخواند، به جز عطف «ارجلکم» بر «برؤوسکم» به چیز دیگرى راضى نخواهد شد، خواه کلمه «ارجلکم» را با جر بخواند یا با نصب، هرگز به فکرش نمى رسد که این کلمه بر «وجوهکم» عطف شده باشد تا در نتیجه، منشا اختلاف درمسح یا شستن پاها باشد.

بنابراین اگر کسى خواهان تفسیر آیه و فهم مدلول آن باشد، کافى است خودش را درعصر نزول آیه قرار دهد و در نظر بگیرد این کلام خدا را از دهان رسول خدا (ص) یااصحابش مى شنود. در این صورت، آنچه از آن مى فهمد بین خود و خدایش حجت خواهد بود و قطعا به احتمالات و وجوهى که پس از آن ظاهر مى شود، اعتمادنخواهد کرد.

اگر این آیه را بر یک عرب که دور از فضاى مباحث فقهى و اختلافاتى که میان مسلمانان در کیفیت وضو وجود دارد، عرضه کنیم و از او بخواهیم آنچه را از آیه مى فهمد براى ما بیان کند، به روشنى و بدون اینکه فکر کند که آیا «ارجلکم» عطف بر «رؤوسکم»است یا بر «وجوهکم» خواهد گفت: وضو مشتمل بر دو شستن و دومسح است. او درک مى کند که آیه شریفه از دو جمله تشکیل شده و در هریک از آنهابه حکمى تصریح گردیده است:

در جمله نخست، یعنى «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق» ابتدا حکم شستن «وجوه» آمده، آن گاه «ایدى» بر آن عطف شده است. بنابراین حکم «ایدى» به دلیل عطف بر «وجوه»، حکم «وجوه» را دارد.

در جمله دوم، یعنى «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبین» ابتدا حکم مسح «رؤوس» مطرح شده، آن گاه «ارجل» بر آن عطف شده است. بنابراین حکم «ارجل»به دلیل عطف شدن بر «رؤوس» حکم «رؤوس» را دارد. واو عطف که میان «رؤوسکم»و «ارجلکم» آمده، نشان دهنده این است که حکم پس از واو با حکم قبل از آن، یکى است و هیچ عرب اصیلى بین حکم «رؤوس» و حکم «ارجل» تفاوت قائل نمى شود،بلکه آن را مخالف ظاهر آیه مى داند.

2. تمسک به روایات منسوخ شستن پاها
از برخى روایات استفاده مى شود که شستن پاها به هنگام وضو به جاى مسح، سنت بوده و پیامبر (ص) در بخشى از عمرشان به آن دستور داده اند. اما وقتى سوره مائده نازل شد که در آن آیه وضو و دستور مسح پاها به جاى شستن آنها وجود دارد، سنت قبلى نسخ شده و وظیفه این مى شود که در وضو پس از شستن دستها، سر و پاها مسح شود. پس از گذشت زمانى، برخى که ناسخ و منسوخ را نمى شناخته اند، به سنتى که نسخ شده عمل مى کنند و همین موجب اختلاف بین مسلمانان مى شود. غافل از اینکه پس از نزول قرآن، که حاوى سوره مائده، یعنى آخرین سوره اى که برپیامبر(ص) نازل شد، وظیفه مسلمانان عمل به قرآن ناسخ است.

ابن جریر از انس روایت مى کند: «قرآن به مسح پاها به هنگام وضو حکم کرد، درحالى که سنت، شستن [پاها] بود».((13)) منظور از سنت، عمل پیامبر (ص) قبل از نزول آیه قرآن در این زمینه مى باشد. بدیهى است که قرآن، حاکم و ناسخ سنت است.

ابن عباس مى گوید: «مردم در وضو پاى خود را مى شویند در حالى که در قرآن چیزى را جز مسح پاها نمى یابم».((14)) بین روایاتى که حاکى از عمل پیامبر (ص) در شستن پاها و ظهور آیه در لزوم مسح است، مى توانیم این گونه جمع کنیم و بگوییم شستن پاها قبل از نزول آیه وضو بوده است. نظیر این مطلب را در باره مسح بر کفشها (به هنگام سفر) هم مشاهده مى کنیم، زیرا حاتم بن اسماعیل از جعفر بن محمد و وى از پدرش و او از على(ع)روایت کرده است: «قرآن حکم مسح روى کفشها را نسخ کرده است».((15))

عکرمه از ابن عباس روایت کرده است: آیه وضو پس از مسئله مسح روى کفش نازل شده و معناى کلام این است که اگر چه از پیامبر (ص) در دوره اى دستور مسح روى کفش صادر شده بود، ولى قرآن خلاف آن را آورده و آن را نسخ کرده و فرموده است: «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم»، یعنى برپوست پا مسح کنید، نه بر کفش وجوراب.((16))

3. ترویج شستن پا از جانب قدرت حاکم
حاکمان اصرار داشته اند که پاها به جاى مسح، شسته شود و به خاطر کثیف بودن کف پاها مردم را بر این کار مجبور مى کرده اند. از آنجا که بسیارى از مردم، پا برهنه بوده اند، آن را مى پذیرفته اند. برخى از مطالبى که در متون آمده است این احتمال راتایید مى کند،

از جمله: ابن جریر از حمید روایت کرده است که گفت: موسى بن انس که ما نزد او بودیم، گفت: اى ابا حمزه! حجاج در اهواز براى ما که با او بودیم خطبه اى ایراد کرد و در طى آن از وضو یاد کرد. آن گاه گفت: «اغسلوا وجوهکم و ایدکم و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم» و هیچ جاى انسان کثیف تر ازپاهایش نیست، پس زیر و رو و پاشنه آنها را بشویید!
انس گفت: خدا راست گفت و حجاج دروغ گفت. خداوند فرموده است: سرها و پاهارا مسح کنید، موسى بن انس گفت: چنین بود که هر گاه انس مى خواست پاهایش رامسح کند، آنها را تر مى کرد.((17))

ـ ازجمله مواردى که نشان مى دهد دستگاههاى تبلیغاتى رسمى هیئت حاکم، شستن پاها را تایید کرده و کسانى را که به مسح معتقد بوده اند، مؤاخذه مى کرده اند((18))، روایتى است که احمد بن حنبل با سند خویش از ابى مالک اشعرى نقل کرده که روزى او به قومش مى گوید:

جمع شوید تا براى شما نمازى آن گونه که رسول خدا (ص) خوانده است، بخوانم، چون جمع شدند، گفت: آیا میان شما غریبه اى هست؟ گفتند نه مگر خواهر زاده اى از ما. گفت: خواهر زاده هر قومى، از آن گروه است. آن گاه درخواست کرد کاسه آبى بیاورند. وقتى آوردند، وضو گرفت، به این شکل که نخست مضمضه و استنشاق کرد، آن گاه صورت و دستها را هر کدام سه بار شست و بر سر و روى دو پا مسح کرد و آن گاه نماز خواند.((19))

اینها احتمالاتى بود که مى توان با آنها شستن پا به جاى مسح را توجیه کرد، با آنکه قرآن بر مسح دلالت دارد. از میان این سه احتمال، احتمال دوم و پس از آن، احتمال سوم به واقع نزدیک تر است.

عامل نحوى در کلمه «ارجلکم»

آیه وضو تنها دلیل محکمى است که بر وجوب وضو و کیفیت آن دلالت دارد. این آیه، ةبه روشنى بیان مى کند که وظیفه نمازگزار قبل از نماز چیست. مقتضاى حال این است که این آیه از نشانه هاى آشکار و دلالت محکمى برخوردار بوده و هیچ گونه اجمال و ابهامى نداشته باشد. خداوند سبحان در این آیه مى فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلاة، فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق، وامسحوابرؤوسکم و ارجلکم الى الکعبین».

اینکه آیا در وضو باید پاها را شست یا آنها را مسح کرد، به تشخیص عاملى که درکلمه «ارجلکم» عمل کرده است، بستگى دارد. توضیح این که در آیه مبارک دو عامل و دو فعل وجود دارد که در ابتدا به نظر مى رسد هر یک بتواند عامل نحوى کلمه «ارجلکم» باشد. اما بحث در این است که ذوق عربى کدام یک را عامل این کلمه مى داند؟ آن دو عامل: «فاغسلوا» و «وامسحوا» است. اگر بگوییم عامل نحوى «ارجلکم» «فاغسلوا» است، شستن پاها واجب مى شود، اما اگر بگوییم عامل،«امسحوا» است، مسح پاها واجب مى شود. بنابراین ملاک وجوب مسح یا غسل، درگرو تعیین عامل کلمه «ارجلکم» است.

بدون شک با قطع نظر از هر گونه پیش داورى و عمل متداول بین مسلمانان، دقت درآیه شریفه، عامل دوم را اثبات مى کند، یعنى «فامسحوا» عامل «ارجلکم» است، نه «فاغسلوا» که دورتر است. به عبارت دیگر، «ارجلکم» عطف بر کلمه نزدیک تر، یعنى «رؤوسکم» است، نه عطف بر کلمه دورتر که «وجوهکم» باشد. این مطلب را با مثالى توضیح مى دهیم:

اگر بشنویم که کسى مى گوید: «احب زیدا و عمروا و مررت بخالد و بکر» و اعراب نصب یا جر بکر را ظاهر نکند، در این صورت مى گوییم بکر بر خالد عطف است وعامل نحوى آن، فعل دوم یعنى «مررت» است و عطف بر «عمرو» نیست تا عامل نحوى آن فعل نخست یعنى «احب» باشد.

علماى ادبیات عرب گفته اند اصل این است که کلمه بر کلمه اى که نزدیک تر است عطف شود و عدول از این اصل نیازمند وجود قرینه اى در کلام است، و گرنه موجب مى شود مراد واقعى متکلم فهمیده نشود، مثلا وقتى رئیس به خادم خود مى گوید:«اکرم زیدا و عمروا و اضرب بکرا و خالدا» خادم بین این دو جمله تفاوت مى گذارد ومى فهمد عمروا بر زیدا و خالدا بر بکرا عطف است و احتمال دیگرى به خاطرش خطور نمى کند.

فخر رازى در این زمینه مى گوید:
مى تواند عامل نصب در کلمه «ارجلکم»، جمله «وامسحوا» باشد و مى تواند فعل «فاغسلوا» باشد. اما هر گاه در باره یک معمول، دو عامل وجود داشته باشد، اعمال عامل نزدیک تر اولویت دارد. بنابراین واجب است عامل نصب در کلمه «ارجلکم»،جمله «وامسحوا» باشد. با توجه به این توضیحات، کلمه «ارجلکم» منصوب بوده، درنتیجه مسح پاها واجب است.((20))

حال که چنین است و خروج از قواعد ادبى در مثالهاى عرفى جایز نیست، پس درباره کلام خداوند رعایت این قاعده سزاوارتر است.

بنابراین اگر آیه وضو به یک عرب اصیل که خود را از تعصبات مذهبى رها کرده باشد، عرضه شده، از او در باره دلالت آیه سؤال شود، پاسخ خواهد داد: اعضایى وجود دارد که باید آنها را به هنگام وضو شست که صورت و دستهاست، اعضایى هم وجود دارد که باید آنها را مسح کرد که سر و پاهاست. او براساس قواعد ادبیات عرب، تردیدى به خود راه نمى دهد که عامل نحوى در «رؤوسکم» و «ارجلکم» یک چیز است، یعنى «فامسحوا» و هرگز به ذهنش خطور نمى کند که بین «رؤوسکم» و«ارجلکم» از این جهت تفاوتى قائل شود، به این صورت که عامل «رؤوسکم» جمله «فامسحوا» باشد و عامل «ارجلکم» جمله «فاغسلوا».

هر گاه دلالت آیه بر مسح یا شستن پاها روشن باشد، به چیز دیگرى نیاز نداریم.روایاتى که موافق دلالت آیه است بر مضمون آن تاکید مى کند و روایاتى که مخالف آن است، باید به نحوى توجیه شود و بهترین راه این است که بگوییم به واسطه آیه فوق نسخ شده است.

دو گونه قرائت و دلالت آیه بر مسح پاها
از نظر ما اختلاف قراء در کلمه «ارجلکم» که گروهى آن را با نصب خوانده اند وگروهى دیگر با جر، در دلالت آیه بر وجوب مسح تاثیرى نمى گذارد. توضیح اینکه نافع و ابن عامر و عاصم (البته بنا بر روایت حفص از او) «ارجلکم» را به نصب قرائت کرده اند و این، قرائت معروفى است که قرآنهاى متداول مطابق آن است.

ابن کثیر، حمزه، ابو عمرو و عاصم (البته به روایت ابى بکر از او) آن کلمه را به جر قرائت کرده اند.

به اعتقاد ما هر دو قرائت یاد شده، بدون اینکه تردیدى وجود داشته باشد، بر قول به وجوب مسح، منطبق است، زیرا قرائت جر قوى ترین شاهد است بر اینکه کلمه «ارجلکم» بر کلمه «برؤوسکم» عطف شده است، زیرا دلیلى براى قرائت جر جزاینکه به کلمه «برؤوسکم» عطف شده باشد، وجود ندارد. در این صورت بدون شک، پاها را باید مسح کرد. دلیل قرائت نصب این است که این کلمه بر محل «برؤوسکم» که به دلیل مفعول بودن، منصوب است، عطف شده است. عطف بر محل یک کلمه،در زبان عربى متداول است و مواردى از این قبیل در قرآن کریم وجود دارد.

اما خداوند در قرآن، فرموده است: «ان الله بری ء من المشرکین ورسوله»((21)) که قرائت کلمه «رسوله» به ضم، قرائتى معروف و متداول است و دلیلى براى رفع آن جز اینکه عطف بر محل اسم ان، یعنى لفظ جلاله در عبارت «ان الله» باشد، وجود ندارد، زیرا «الله» مبتداست.

اما در کتب عربى عطف بر محل، در موارد زیادى آمده است، به طورى که ابن هشام براى این مسئله باب خاصى تنظیم کرده و شرایط آن را بیان نموده است. در اشعارعربى نیز نمونه عطف بر محل، بسیار است، براى مثال شاعر گفته است:

معاوى اننا بشر فاسجح فلسنا بالجبال ولا الحدیدا

در این شعر کلمه منصوب «الحدیدا» بر محل «الجبال» عطف شده است، زیرا «بالجبال» خبر «لیس» است.

از آنچه گذشت این نتیجه به دست مى آید که اختلاف قرائت در کلمه «ارجلکم» تاثیرى در تعین وجوب مسح ندارد. این دو قرائت را بنابر قولى که شستن پاها راواجب مى داند، بررسى خواهیم کرد.

از طرف دیگر گروهى از علماى نامدار اهل سنت تصریح کرده اند که آیه فوق بروجوب مسح دلالت دارد. اینان گفته اند کلمه «ارجلکم» بر عامل نزدیک تر عطف شده است، نه بر عامل دورتر، یعنى عاملى که در کلمه «ارجلکم» اثر کرده،«فامسحوا» است، نه غیر آن. اینک سخنان برخى از آنها را ذکر مى کنیم:

1. ابن حزم گفته است:
اما دیدگاه ما در باره پاها این است که قرآن مسح را واجب کرده است. خداوندفرموده است: «و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم». کلمه «ارجلکم»را چه مجرور بخوانیم و چه مفتوح، در هر صورت بر «رؤوس» عطف شده است، یعنى اگر مجروربخوانیم، بر لفظ «رؤوس» عطف شده و اگر منصوب بخوانیم، بر محل «رؤوس» عطف شده است و غیر این جایز نیست.((22))

2. فخر رازى گفته است:
مقتضاى مجرور خواندن کلمه «ارجلکم» این است که بر «رؤوس» عطف شده باشد.در این صورت، پاها را باید همچون سر، مسح کرد. اما در صورت قرائت نصب، علماگفته اند که مسح واجب است، زیرا کلمه «برؤوسکم» در جمله «وامسحوا برؤوسکم» در محل نصب است، اما ظاهرا به وسیله «باء» مجرور شده است. بنابراین اگر«ارجلکم» بر «رؤوسکم» عطف شده باشد، مى توان آن را بنابر عطف بودن بر محل «رؤوسکم» منصوب خواند و مى توان آن را بنابر عطف بودن بر ظاهر «رؤوسکم» مجرور خواند. این کلام، نظر مشهور نحویان است.((23))

3. شیخ سندى حنفى پس از بیان اعتقاد جزمى خود بر اینکه ظاهر قرآن [وجوب] مسح پاهاست، مى گوید:
ظاهر قرآن مسح را مى رساند، زیرا ظاهر آن قرائت جر است و قرائت نصب درصورتى است که بر محل عطف کنیم((24)).
به نظر مى رسد همین مقدار از نقل آراى صاحب نظران اهل سنت، در بیان این حقیقت که هر دو قرائت، بدون هیچ گونه تردیدى تنها بر مسح منطبق است و آن راتایید مى کند، کافى باشد.

شستن پاها با توجه به قرائت نصب و جر

گذشت که اختلاف قرائت در کلمه «ارجلکم»، در اعتقاد به مسح پاها تاثیرى ندارد.به عبارت دیگر، نصب کلمه «ارجلکم» و هم جر آن، عقیده وجوب مسح را تاییدمى کند. عامل کلمه «ارجلکم» جمله «فامسحوا» است و کلمه «ارجلکم» بر لفظ یامحل «برؤوسکم» عطف شده است.
اما سخن در امکان انطباق اعتقاد به شستن پاها بر این دو قرائت معروف و میزان هماهنگى آن با قواعد عربى است. طى این بحث، روشن خواهیم ساخت که اسنادشستن پاها به آیه، نقض آشکار قواعد عربى است.

شستن پاها با توجه به قرائت نصب

اگر قائل شویم که آیه وضو بر شستن پاها دلالت دارد، به ناچار باید عامل نصب کلمه «ارجلکم» جمله «فاغسلوا» باشد و کلمه «ارجلکم» بر «وجوهکم» عطف شده باشد.لازمه این کلام آن است که بین معطوف، یعنى «ارجلکم» و معطوف علیه، یعنى «وجوهکم» جمله اى که به این دو کلمه ربطى ندارد، یعنى «و امسحوا برؤوسکم»، فاصله شده باشد، در حالى که نباید حتى یک کلمه بى ربط بین «معطوف» و«معطوف علیه» فاصله اندازد، چه رسد به یک جمله بى ربط. در کلام عرب فصیح شنیده نشده که کسى بگوید: «ضربت زیدا و مررت ببکر و عمروا» که کلمه «عمروا» بر«زیدا» عطف شده باشد.

ابن حزم گفته است:
عطف کلمه «ارجلکم» بر کلمه «وجوهکم» جایز نیست، زیرا درست نیست که بین «معطوف» و «معطوف علیه» یک جمله استینافى قرار گیرد((25)).

ابوحیان گفته است:
صحت این اعتقاد که قرائت نصب در «ارجلکم» به دلیل عطف بودن آن بر«وجوهکم» است، بعید مى نماید، زیرا در این صورت بین دو کلمه که به هم عطف شده اند، جمله اى انشایى (یعنى وامسحوا برؤوسکم) فاصله مى افتد.((26))

شیخ حلبى در تفسیر آیه وضو گفته است:
نصب کلمه «ارجلکم» بنابر عطف شدن آن بر محل است و جر آن بنابر عطف شدن آن بر لفظ و نصب آن بنابر عطف شدن بر کلمه «وجوهکم» جایز نیست، زیرا در این صورت بین «معطوف» و «معطوف علیه» جمله اى بیگانه که «وامسحوا برؤوسکم» باشد، فاصله مى افتد، در حالى که اصل این است که بین آن دو حتى یک کلمه فاصله نیندازد، چه رسد به یک جمله. و در کلمات عرب فصیح شنیده نشده کسى بگوید: «ضربت زیدا و مررت ببکر و عمروا» که عمروا بر زیدا عطف شده باشد.((27))

شیخ سندى گفته است:
توجیه قرائت نصب کلمه «ارجلکم» به عطف بودن آن بر محل کلمه «رؤوسکم» به صواب نزدیک تر است، زیرا عطف به محل، شایع است. همچنین در این توجیه مشکل فاصله افتادن بین معطوف و معطوف علیه با یک جمله بیگانه وجود ندارد. بنابراین ظهور قرآن در مسح است.((28))

سخنان دیگرى هم از ادیبان و مفسران وجود دارد که تصریح مى کند قرائت نصب وبرداشت وجوب شستن پاها از آیه، متوقف بر این است که مرتکب نقض یک قاعده نحوى شویم و میان معطوف و معطوف علیه با یک جمله بیگانه فاصله بیندازیم.
شستن پاها با توجه به قرائت جر
قائلان به وجوب شستن پاها در وضو، قرائت نصب را به گونه اى توجیه کرده اند که ضعف و ناهماهنگى آن با قواعد عربى آشکار است. آنان وقتى متوجه شدند قرائت جر بر مسح دلالت دارد، نه بر شستن، در توجیه و تطبیق قرائت جر با اعتقادشان به وجوب شستن، در ماندند. از این رو، کوشیدند تا توجیهى براى قول به شستن پاها باتوجه به قرائت جر بیابند، اما توجیهى نیافتند جز «اعراب جر به سبب مجاورت». کلمه «ارجلکم» به سبب اینکه به کلمه «وجوهکم» عطف شده، منصوب است، اماچون در جوار کلمه اى مجرور، یعنى «برؤوسکم» قرار گرفته، اعراب جر را از آن کسب مى کند، که از آن به «جر به سبب مجاورت» تعبیر مى شود و به این معناست که کلمه اى اعراب طبیعى خود را از دست بدهد و اعراب کلمه مجاور را بگیرد.مى گویند در مثل آمده است: «حُجْرُ ضَبٍّ خَرْبٍ» [سوراخ سوسمار خراب است]، کلمه «خربٍ» چون خبر «حُجر» است باید مرفوع باشد، اما چون در کنار کلمه مجرور«ضَبٍّ» قرار گرفته، از آن کسب جر کرده و مجرور شده است.

از آنجا که «جر به سبب مجاورت» در کلمات فصیح عرب وجود ندارد و بر فرض وجود آن، داراى شرایطى است که در مورد بحث، آن شرایط، موجود نیست، فصل بعدى را به بیان این موضوع اختصاص مى دهیم.

صحت و شروط «جر به سبب مجاورت»

از آنجا که قائلان به لزوم شستن پاها در وضو، قرائت جر کلمه «ارجلکم» را باهمجوارى آن با کلمه «برؤوسکم» توجیه مى کنند، مناسب است در اینجا سخنان ادباى نامدار را نقل کنیم تا میزان صحت اعراب جر به سبب همجوارى و بر فرض صحت آن، شرایط انجام آن معلوم شود.

1. زجاج گفته است:
ممکن است گفته شود کلمه «ارجلکم» به دلیل همجوارى با کلمه اى مجرور، مجرورشده است، مانند کلام کسى که بگوید: «حُجر ضبٍّ خربٍ» که کلمه «خَربٍ» خبر «حجر» است و قاعدتا باید مرفوع باشد، ولى به واسطه همجوارى با «ضبٍّ» مجرور شده است. اما این دیدگاه صحیح نیست، زیرا اهل زبان عربى اتفاق نظر دارند که اعراب یک کلمه به سبب همجوارى با کلمه دیگر، شاذ و نادر است. بنابراین حمل آیه قرآن بر چنین اعراب نادرى، در غیر صورت ضرورت، جایز نیست.((29))

2. علاء الدین بغدادى در تفسیرش موسوم به الخازن مى گوید: برخى کسره لام را در «ارجلکم» به دلیل مجاورت با لفظ قبلى دانسته و حکم لفظ قبلى را به این لفظ تسرى نداده اند. اینان براى این سخن به قول عرب استناد کرده که مى گویند: «حُجر ضبٍّ خربٍ» و گفته اند کلمه «خرب» صفت «حُجر» است، نه صفت «ضبّ» و اعراب جر آن به سبب مجاورت با کلمه «ضبٍّ» است. این سخن به دو دلیل صحیح نیست:
أ) موارد اعراب جر به سبب مجاورت را یا باید به ضرورت شعرى حمل کرد و یاباید اعمال آن را در مواردى که احتمال اشتباه نمى رود، مجاز دانست. در مثال مذکور، معلوم است که کلمه «خرب» صفت «ضبٍّ» نیست، بلکه صفت «حُجر» است.
ب) اعراب جر به سبب مجاورت، در صورتى است که واو عطف میان دو کلمه نباشد. اما در صورت وجود واو عطف، عرب آن را اعمال نمى کند.((30))

3. سیرافى و ابن جنى، اعراب جر به سبب مجاورت را انکار کرده اند و اعراب جر درکلمه «خرب» را چنین تاویل کرده اند که این کلمه، صفت «ضبّ» است. براى آگاهى ازجزئیات دیدگاه این دو ادیب، به کتاب مغنى اللبیب مراجعه شود.((31))

4. ابن هشام گفته است:
اعراب جر به سبب مجاورت، در عطف نسق جارى نمى شود، زیرا حرف عطف، مجاورت دو کلمه را از بین مى برد.((32))

از سخنانى که به طور مختصر نقل کردیم، نتیجه مى گیریم:

أولا، اعراب جر به سبب مجاورت، در کلام فصیح استعمال نشده است.

ثانیا، اعراب جر به سبب مجاورت در صورت استعمال در کلام فصیح، یا به جهت ضرورت شعر است و یا به این جهت است که طبع انسان، مشابهت را بین دو لفظ ى که کنار هم هستند، مى طلبد اما هیچ یک از این دو جهت در این آیه وضو وجود ندارد، یعنى نه ضرورت شعرى وجود دارد و نه طبع انسان قبول مى کند کلمه «ارجلکم» اعراب اصلى خود را از دست بدهد و اعراب جر بگیرد.

ثالثا، جر به سبب مجاورت، در صورتى جایز است که احتمال اشتباه وجود نداشته باشد. همان طور که در مثال معروف بود، زیرا کلمه «خرب» حتى اگر مجرور باشد،صفت «حجر» است، نه صفت «ضب» اما در آیه چنین نیست، زیرا قرائت جر موجب اشتباه مى شود، به این معنا که اگر در واقع شستن پاها لازم باشد، اعراب جر کلمه «ارجلکم» به سبب مجاورت با کلمه «روسکم» این توهم را در انسان ایجاد مى کند که کلمه «ارجلکم» بر «روسکم» عطف شده و حکم پاها همچون سر، مسح است، نه شستن، زیرا مخاطب متوجه نمى شود جر کلمه «ارجلکم» به سبب مجاورت است،نه به سبب عطف بر «رؤسکم». بنابراین دلیلى ندارد که این نوع از جر را که ظاهر آن بامراد گوینده در تضاد است، اعمال کنیم.

رابعا، اعراب جر به سبب مجاورت، تنها در وصف و بدل و امثال این دو ثابت شده است، نه در معطوف.

از بحث مفصل گذشته آشکار شد که قول به لزوم مسح، به راحتى و بدون هیچ گونه تاویل، با هر دو قرائت، انطباق دارد، اما قول به لزوم شستن چنین نیست، زیرا این قول نه با قرائت نصب سازگار است و نه با قرائت جر.

اجتهاد در مقابل نص

آفت فقه این است که فقیه در مقابل نص، به امور اعتبارى و ادله استحسانى تمسک کند، زیرا این امور با مذهبى که تعبد به نص را لازم مى داند، در تضاد است. بنابراین مسلمان به نص (با هر دلالتى که دارد) متعبد است و هیچ گاه راى خویش را بر کتاب خدا و سنت صحیح رسول خدا(ص) مقدم نمى شمارد و این نشانه تسلیم در برابر خدا و رسول و کتاب و سنت است. خداوند فرموده است: «یا ایها الذین آمنوا لاتقدموا بین یدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سمیع علیم»،((33)) اى کسانى که ایمان آورده اید! بر خدا و رسولش پیشى نگیرید و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند، شنوا و داناست.

معناى آیه این است که با تحمیل دیدگاهتان بر رسول و امت اسلامى، بر خدا ورسولش پیشى نگیرید. بدیهى است که مقدم داشتن ادله استحسانى بر نص، پیشى گرفتن بر خدا و رسول اوست و چه خوب گفته است امام شافعى: «من استحسن فقدشرع»، یعنى کسى که از استحسان استفاده کند، تشریع کرده است.

بسیارى از بزرگان اهل سنت آگاهند که ظاهر آیه وضو یا صریح آن، بر مسح پاها دلالت دارد و به این مطلب با وجدان، زبان و قلم خویش اعتراف کرده اند، اما تعبدبه مذهب پیشوایان چهارگانه و دیگران مانع شده به مضمون آیه عمل کنند و به جاى آنکه از قرآن پیروى نمایند، به روش موروثى خود عمل کرده اند. چنانچه از اوان کودکى بر این اندیشه پرورش نیافته بودند، اجتهادات خود را بر کتاب عزیز خداوند که بر مسح دلالت دارد، مقدم نمى داشتند و خود را از بند تقلید آزاد مى کردند. اینک به نمونه هایى از این اجتهادها که عقل و وجدان آزاد، آنها را بر نمى تابد، اشاره مى کنیم:

1. شستن، شامل مسح است
جصاص پنداشته به دلیل اینکه آیه وضو مجمل است، باید به احتیاط عمل کرد واحتیاط به شستن پاهاست که شامل مسح هم مى شود، بر خلاف مسح که شامل شستن نمى شود. وى با ادعاى اتفاق همه مسلمانان بر این که اگر کسى پاها را بشوید،واجبش را ادا کرده، از آیه وضو رفع ابهام کرده است.((34))

اما این دیدگاه مردود است، زیرا
أولا، ایشان چگونه ادعا مى کند که آیه اجمال دارد، در حالى که از دلالتى آشکاربرخوردار است؟ آیه در صدد بیان وظیفه عموم نمازگزاران به هنگام اقامه نماز است و در این گونه موارد باید مراد واضح باشد و غیر از یک معنا، معناى دیگرى محتمل نباشد. به نظر مى رسد فرار از ظاهر آیه که نشان مى دهد باید پاها را مسح کرد، نه شست و شو داد، وى را وادار کرده که به اجمال آیه قائل شود.

ثانیا، دیدگاه وى که شستن پاها شامل مسح هم مى شود، بر خلاف مسح که شامل شستن نمى شود، صحیح نیست، زیرا مراد از شستن در این بحث، ریختن آب برعضوى است که باید شسته شود، همچنان که مراد از مسح در این مورد، کشیدن دست تر بر عضوى است که باید مسح شود. با این حساب، شستن و مسح کردن، دوفریضه مختلف بوده که هریک غیر از دیگرى است. بنابراین نه شستن، جاى مسح رامى گیرد و نه مسح، جاى شستن را.

ثالثا، «ادعاى مسلمانان اتفاق دارند اگر کسى پایش را بشوید، واجبش را انجام داده و از آیه رفع ابهام مى شود» یک نوع مصادره است، زیرا چگونه ادعاى اتفاق مى کند، در حالى که بین صحابه و تابعین کسانى که به مسح قائل هستند و نام همه آنهاخواهد آمد تعدادشان از قائلان به لزوم شستن پاها کمتر نیست؟ امامیه که یک چهارم مسلمانان را تشکیل مى دهند، قائلند شستن پاها باطل است و باید آنها رامسح کرد، پس اتفاق همه مسلمانان بر شستن چگونه ممکن است؟

2. نسخ قرآن به واسطه سنت پیامبر(ص)
گروهى معتقدند که دلالت آیه وضو بر مسح، روشن است و قول به عطف «ارجلکم» بر «وجوهکم» باطل است. اینان مى گویند: البته نمى شود بین معطوف و معطوف علیه، خبرى که از معطوف خبر ندهد، واسطه شود، زیرا این کار، گمراه کردن مخاطب و به اشتباه انداختن اوست، نه بیان حکم شرعى براى او. هرگز نباید گفت: «ضربت محمدا و زیدا و مررت بخالد و عمروا» ومراد این باشد که عمرو را نیز زده اى. اما چون در سنت پیامبر (ص) شستن پاها آمد،مى توان گفت که مسح پاها منسوخ شد.((35))

این نظریه، مردود است، زیرا
أولا، نسخ آیات قرآن جز با سنت قطعى، صحیح نیست، چرا که قرآن دلیل قطعى است و نسخ دلیل قطعى جز با دلیلى قطعى امکان پذیر نیست.
اما در مورد بحث ما، سنتى که بر لزوم شستن دلالت دارد با سنتى که بر لزوم مسح دلالت دارد، متعارض است. در این صورت، چگونه مى توان یکى از این دو را بدون مرجح بر قرآن کریم مقدم داشت؟ ما روایات بسیارى را که نشان مى دهد پیامبر(ص)به جاى شستن پاها، آنها را مسح مى کرده اند، خواهیم آورد.

ثانیا، امت اسلامى اتفاق نظر دارند که مائده آخرین سوره اى است که بر پیامبر (ص)نازل شد و هیچ آیه اى از آن نسخ نشده است. پیش تر آراى صحابه و روایاتى را که براین مطلب دلالت داشت، آوردیم.

ثالثا، ابن حزم باید آیه وضو را دلیلى بر منسوخ بودن سنت قلمداد مى کرد. بر فرض اگر چنین باشد که پیامبر(ص) در برهه اى از زمان به هنگام وضو پس از مسح سر، پاها را مى شسته است، آیه وضو این سنت را نسخ کرده است، نه این که آیه با این سنت نسخ شده باشد.

3. توجه دادن به وجوب میانه روى در ریختن آب
زمخشرى آگاه بوده است که مطابق قرائت جر، ملزم به مسح پاها هستیم، نه به شستن آنها، از این رو درصدد برآمده تا مانع این دلالت شود و ثابت کند که اگرچه کلمه «ارجلکم» بر کلمه «رؤوسکم» عطف شده است اما با این حال آیه بر لزوم مسح دلالت ندارد. او گفته است:

گروهى کلمه «ارجلکم» را به نصب خوانده اند که مطابق این قرائت باید پاها راشست. اگر کسى بگوید: قرائت جر و دخول پاها در حکم مسح را چگونه توجیه مى کنید؟ در پاسخ مى گوییم: میان اعضاى سه گانه اى که باید در وضو شسته شود، پاها با ریختن آب روى آنها شسته مى شود، در نتیجه در شستن پاها امکان اسراف وجود دارد و اسراف نکوهیده و منهى است. از این رو کلمه «ارجلکم» بر کلمه «رؤوسکم» عطف شده، اما نه براى اینکه باید پاها هم مسح شود، بلکه براى اینکه بفهماند واجب است در ریختن آب روى پاها میانه روى شود.((36))

اما این دیدگاه مردود است، زیرا
أولا، دلیلى که زمخشرى ذکر کرده، در صورتى صحیح است که همه مؤمنان مخاطب آیه، متوجه آن نکته باشند. اما مؤمنان کجا و نکته اى که زمخشرى براى توجیه نظرش آورده است، کجا؟
به عبارت دیگر، نکته اى که زمخشرى ذکر کرده، در جایى صحیح است که احتمال اشتباه وجود نداشته باشد، نه در مثل مورد بحث که احتمال آن وجود دارد، درنتیجه، ممکن است ظاهر آیه غافل از نکته بدیعى که جناب زمخشرى دریافت کرده است، بر وجوب مسح حمل شود!

ثانیا، در شستن دستان مثل شستن پاها احتمال اسراف وجود دارد، پس چرا در باره ریختن آب بر دستان چنین هشدارى در آیه وجود ندارد؟
سخن زمخشرى در واقع توجیهى است براى مذهبى که وى در آن رشد و نمو کرده است. اگر آن مذهب نبود، هرگز چنین دلیلى به ذهنش خطور نمى کرد.

4. آسان بودن شستن پاها بر خلاف موى سر
ابن قدامه چون دریافته که مقتضاى عطف «ارجلکم» بر «رؤوسکم»، چه به نصب قرائت شود و چه به جر، مسح پاهاست، در مقابل این دلیل قاطع به فلسفه سازى واجتهاد در مقابل نص پرداخته و گفته است: بین سر و پا تفاوتهایى وجود دارد که نمى توان آنها را به یک حکم محکوم کرد، ازجمله این که: ا) در سر، مو مسح مى شود و شستن مو مشکل است، در حالى که پاها چنین نیست وبه همین دلیل پاها به اعضایى که شسته مى شود [یعنى صورت و دستها] شبیه تراست.
ب) پاهادر آیه به حد کعبین محدود شده، از این رو به دستها که به مرفق محدود شده، شبیه تر است.

ج) پاها به دلیل این که وسیله راه رفتن روی زمین است، در معرض آلودگی است برخلاف سر.((37))

این دیدگاه نیز مردود است؛ زیرا این دیدگاه اجتهاد در مقابل نص و فلسفه سازى برای احکام است.

پاسخ وجه اول این است که اگر قرار باشد جزئی از مو شسته شود، چه مشقتی وجودخواهد داشت؟ وقتی در مسح، جزئی از مو مسح مى شود، در شستن هم باید چنین باشد

اما پاسخ وجه دوم: تمسک به تشابهات خیلی ضعیف است، زیرا چه بسا دو شى ءمتشابه وجود داشته باشد که داری احکام مختلف باشد
وجه سوم از این هم ضعیف تر است، زیرا این که پاها در معرض آلودگی است،موجب نمى شود در وضو شسته شود، چرا که قائلان به لزوم مسح، برآنند که پاها باید قبل از مسح، از
به جرات مى توان گفت که این توجیهات و توجیه زمخشری، بازی با آیه برای تایید مذهب خود است. شایسته است فقیه آگاه به آیه تمسک کند، چه موافق نظر فقهی اوباشد یا نباشد. نویسنده تفسیر المنار در حق کسانی که فتاوی پیشوایان خویش را برقرآن و سنت مقدم مى دارند، سخن با ارزشی گفته است:
«از نظر آنان باید عمل انسان مطابق کتابهی ایشان باشد، نه مطابق کتاب خدا وسنت رسول او»((38)).
5. پیروی از پیشینیان در شستن
ابن تیمیه چون دریافته که قرائت جر «ارجلکم» مستلزم عطف آن بر «رؤوسکم» درنتیجه، لزوم مسح پاهاست، نه شستن آنها، به تاویل نص پناه برده و گفته است:
اگر «ارجلکم» را به اعراب جر قرائت کنیم، بدان معنا نیست که پاها را باید مسح کرد،چنان که برخی تصور کرده اند، به چند دلیل، از جمله: پیشینیان که چنین قرائت کرده اند، خود گفته اند: حکم مسئله، به شستن پاها تغییر یافته است((39)).

این قول هم باطل است، زیرا اگر آنچه ابن تیمیه گفته، درست باشد، لازمه اش این است که پیشینیان قرآن را رها کرده، به چیزی که موافق قرآن نیست، تمسک کرده باشند. اگر کسی بگوید بازگشت آنها از مسح به شستن، به سبب نسخ آیه وضوست، در پاسخ می گوییم: چنان که گذشت، قرآن با خبر واحد نسخ نمى شود و اگر قبول کنیم قرآن با خبر واحد نسخ مى شود، در پاسخ می گوییم که چیزی از سوره مائده نسخ نشده است.

شگفت این که ابن تیمیه آن جا که دلیل هفتم را بیان می کند، سخن خود را نقض کرده، مى گوید:
در تیمم که در وقت ضرورت به عنوان بدل وضو وضع شده است، بخشی از اعضاى وضو حذف و بخشی دیگر تخفیف داده شده است، زیرا آنچه باید در وضو مسح شود، در تیمم حذف شده و آنچه باید در وضو شسته شود، در تیمم باید مسح شود((40)).
در صورتی که مى دانیم حکم پاها در تیمم حذف شده است، اگر اعضایی که در وضوباید مسح شود، در تیمم حذف شده باشد، لازمه سخن آن است که حکم پاها مسح باشد تا حذف آن در تیمم صحیح باشد، زیرا اگر حکم پاها شستن بود، نبایستی درتیمم حذف مى شد، بلکه بایستی مثل صورت و دستان، مسح می شد.

6. تعیین حد، نشانه شستن
شیخ اسماعیل حقی بروسوی، نظریه شستن پاها را تایید کرده و استدلال نموده که مسح در هیچ جا به حد و مرزی محدود نشده و فقط مواردی که باید شسته شود، داری حدودی معین است.

مراد این مفسر آن است که در آیه وضو پاها به «کعبین» یعنی برآمدگی آنها محدودشده است، پس حکم پاها به دستها که به «مرافق»، یعنی آرنجها مرزبندی شده،بیشتر شبیه است، در نتیجه، حکم پاها همچون حکم دستها، به دلیل دارا بودن حد ومرز معین، شستن است.

این سخن هم مردود است، زیرا در هر دو موردی که در وضو باید شسته و مسح شود، هم با حد و مرز آمده و هم بدون حد و مرز.

توضیح اینکه: مطابق آیه وضو، صورت باید شسته شود، ولی برای آن حدى مشخص نشده است، اما دستان که باید شسته شود، به «مرافق» یعنی آرنجها محدودشده است. از اینجا مى فهمیم که شستن، گاهی با تعیین حد است و گاهی بدون تعیین حد. بنابراین نه تعیین حد، علامت وجوب شستن است و نه عدم تعیین حد، نشانه وجوب مسح. در مورد مسح هم چنین است، یعنی پاها (مطابق اعتقاد ما) باید مسح شود و محدود به برآمدگی پا شده است، اما برای سر که باید مسح شود، حد ومرزی معین نشده است.

پس اینکه تعیین حد، نشانه شستن باشد، بیشتر شبیه این است که اعم، دلیل بر اخص قرارداده شود. اینکه مفسر مزبور گفته است «مسح در هپچ جا به حد و مرزی محدود نشده»، اول اختلاف بوده و به منزله به کار بردن دلیل در مدعاست.

اگر این استحسانها را بپذیریم، ذوق ادبی اقتضا مى کند که به لزوم مسح حکم شود، نه به شستن. سید مرتضی مى گوید:
در آیه وضو عضوی نام برده شده که باید شسته شود (صورت) و برای آن حدى معین نشده است. بر این عضو، عضوی عطف شده که باید شسته شود (دستها) وبرای آن حدی تعیین شده است، آن گاه دو باره عضوی ذکر شده که باید مسح شود(سر) و برای آن حدی معین نشده است. پس باید پاها که حدش معین و بر«رؤوسکم»، عطف شده، مسح شود تا این دو جمله، در عطف یک عضو شستنى محدود بر یک عضو شستنی غیر محدود و همچنین عطف یک عضو مسح شدنى محدود بر یک عضو مسح شدنی غیر محدود، قرینه هم قرار گیرند((41)).

7. مرجعیت سنت پس از تعارض دو قرائت
آلوسی معتقد است که تعارض این دو قرائت متواتر، مانند تعارض دو آیه است واصل در چنین مواردی، تساقط و رجوع به سنت است. وی مى گوید:
این دو قرائت [قرائت جر و نصب کلمه «ارجلکم»] به اجماع شیعه و سنی، بلکه به اتفاق همه مسلمانان، متواتر است. مطابق قواعد اصولی مورد قبول هر دو گروه، چنانچه دو قرائت متواتر در یک آیه، تعارض کند، حکم آن، حکم تعارض دو آیه است. یعنی باید در درجه اول تلاش کنیم تا آنجا که ممکن است، آنها را جمع کرده، با هم تطبیق دهیم، زیرا چنان که در علم اصول مقرر است، اصل در ادله، اعمال دلالت آنهاست، نه ترک و اهمال آنها. پس از آن باید ببینیم کدام یک ترجیح دارد. اگر امکان ترجیح یکی بر دیگری نبود، باید آنها را رها کرده، به دنبال ادله ای از سنت باشیم((42)).

شگفت است که دو قرائت را متعارض قرار دهیم و آن گاه درصدد برآییم به روشهاى مختلف، تعارض را رفع کنیم. چون تصور تعارض میان دو قرائت، ناشی از تحمیل وتطبیق دیدگاه فقهی خاصی بر قرآن است، و گرنه از نظر ما در این دو قرائت هیچ گونه تعارض و تناقضی وجود ندارد و هر دو قرائت نشان دهنده یک حکم است که مسح پاها باشد، زیرا کلمه «ارجلکم» بنا بر هر دو قرائت، بر کلمه «رؤوسکم» عطف شده است، حال اگر عطف بر محل «رؤوسکم» باشد، به نصب خوانده مى شود و اگربر ظاهر این کلمه عطف شده باشد، به جر خوانده مى شود

8. شستن پاها زیاده ای از طرف رسول خدا (ص)
جمال الدین قاسمی معتقد است:
چنان که ابن عباس و دیگران گفته اند، آیه وضو تصریح مى کند که مسح واجب است، اما برگزیدن شستن پاها در احادیثی که از پیامبر (ص) نقل شده، از آن رو است که عادت پیامبر (ص) این بوده است که در واجب توسعه و افزایش مى داده است. او درهر واجبی مثل نماز، روزه، زکات و حج، سنتهایی را برای تقویت آن واجب، وضع کرد. از جمله دلایلی که نشان مى دهد مسح پاها واجب است، تشریع مسح است بر کفشها و جورابها که سندی بر آن وجود ندارد، مگر همین آیه وضو، زیرا اصل هرسنتی، به دلالت منطوق یا مفهوم، در قرآن وجود دارد((43)).

از پیامبر(ص) بعید است چیزی به فرایض اضافه و یا از آنها کم کند، بلکه او از وحى پیروی مى کند و شعارش همواره این بوده است که «من تنها از چیزی پیروی مى کنم که از سوی پروردگار بر من وحی مى شود»((44)) و خداوند به او مى گوید: «بگومن حق ندارم از پیش خود آن را تغییر دهم. فقط از چیزی که بر من وحی مى شود، پیروی مى کنم».((45)) اگر چیزی به نمازها افزوده، به فرمان خدا بوده است. ازطرف دیگر، پیامبر (ص) اگر چیزی را به واجبات اضافه کرده باشد، چیزی را اضافه کرده که اصل آن با سنت ثابت باشد، نه با قرآن، مانند افزودن دو رکعت به نمازهاى چهار رکعتی و یک رکعت به نمازهای سه رکعتی.

مسلم از ابن عباس روایت کرده است: «فرض الله الصلاة علی لسان نبیکم فی الحضراربعا و فی السفر رکعتین»، خداوند به زبان پیامبرتان نماز را در وطن، چهار رکعت ودر سفر، دو رکعت واجب کرده است((46)).

اگر فرض کنیم که مسح واجب بوده است، نه شستن، و پیامبر (ص) به حکم روایاتى که به شستن دستور داده، چیزی را به وظیفه ما افزوده است، در این صورت، باروایات صحیح فراوانی که به مسح دستور داده اند و به طور مستوفی به آنها خواهیم پرداخت، چه کنیم؟ آیا در اینجا پس از تعارض، پناهگاهی جز قرآن خواهد بود؟

همه این سخنان نشان مى دهد که گویندگان آنها با پیش داوری به سراغ آیه که دلالت صریح و آشکاری دارد، رفته و دیدگاه خود را بر آن تحمیل کرده اند و همین امرموجب شده که در تنگنا افتاده و برای خروج از آن به هر دری زده، به وجوه استحسانی که هرگز انسان را از حق بى نیاز نمى کند، تمسک کنند.

9. تمسک به مصلحت
صاحب تفسیر المنار چون در مى یابد آیه در لزوم مسح پاها با دست مرطوب،ظهوردارد، تلاش مى کند با تمسک به پاره ای مصلحتها، آیه را از ظاهرش برگرداند. او مى گوید:
برای وجوب مسح روی پاها با دست مرطوب، حکمتی وجود ندارد، بلکه مى توان گفت: چنین مسحی خلاف حکمت وضوست، زیرا عروض رطوبت کم بر عضوی که داری غبار یا چرک است، بر آلودگی آن مى افزاید و دستی هم که آن را مسح مى کند، آلوده مى شود.

آنچه صاحب تفسیر المنار گفته، استحسانی است که با وجود نص، نمى توان بر آن اعتماد کرد، زیرا احکام شرعی تابع مصالح واقعی است و بر ما واجب نیست که ازآن مصالح اطلاع داشته باشیم. چه مصلحتی در مسح سر به مقدار یک انگشت یا دوانگشت وجود دارد که شافعی گفته است: «هرگاه کسی با یک یا چند انگشت یا با کف دست مسح کند و یا دستور دهد کسی برای او مسح کند، کفایت مى کند».

در اینجا سخن ارزشمندی از امام شرف الدین موسوی وجود دارد که عین آن را نقل مى کنیم:
ما ایمان داریم که شارع مقدس مصلحت بندگانش را در همه تکالیف شرعى ملاحظه کرده است. به این معنا که دستوری به آنها نداده مگر این که مصلحت آنها رادر نظر گرفته و آنها را از چیزی نهی نکرده مگر این که در آن مفسده ای وجود داشته است.
با این حال، هیچ یک از علل احکام را به لحاظ مصالح و مفاسد، به آری بندگان وابسته نکرده است، بلکه ادله تعبدی محکمی برای احکام تعیین کرده و بندگان رامجاز ندانسته از ادله تعیین شده دست بردارند و به ادله دیگری روى آورند.
نخستین دلیل از سلسله ادله محکم، کتاب خداوند عز وجل است که در آن به مسح سر و پاها در وضو حکم کرده است. بنابراین چاره ای جز گردن نهادن به این حکم نیست. اما پاکی پاها از آلودگی باید قبل از مسح احراز شود، زیرا ادله خاصی دلالت دارد طهارت اعضی وضو قبل از شروع وضو، شرط است.((47)).

10. فاصله شدن جمله «فامسحوا» برای بیان ترتیب
برخی گفته اند: «فاصله شدن جمله «فامسحوا برؤوسکم» بین معطوف و معطوف علیه برای بیان تقدم مسح بر شستن پاهاست».((48))

این سخن هم باطل است، زیرا گوینده مى توانست با تکرار فعل، بین ترتیب و وضوح کلام، جمع کند و بگوید: «فامسحوا برؤوسکم و اغسلوا ارجلکم». در این صورت، کلام گوینده، بیانگر ترتیب و در عین حال، عاری از هر گونه ابهامی بود.

مسح بر پاها در احادیث صحیح
از دلالت آیه وضو معلوم شد که وظیفه مکلفان در مورد پاها مسح است. از آنجا که این آیه در اواخر زندگی پیامبر(ص) نازل شد و پس از آن هم نسخ نشد، به تنهایی دردلالت بر ادعی ما کافی است. اما در عین حال برای تقویت آن، روایاتی را از پیامبر(ص) و اصحاب او درباره لزوم مسح پاها نقل مى کنیم. با توجه به محدود بودن این مقاله، به متن روایات بدون ذکر اسناد، اکتفا مى کنیم:

روایاتی از رسول خدا (ص) درباره مسح پاها

1. از بسر بن سعید نقل شده است:
عثمان به محلی که مردم اجتماع مى کردند آمد و خواست وضو بگیرد. او نخست مضمضه و استنشاق کرد، آن گاه صورتش را سه بار شست و دستانش را هر کدام سه بار شست و سر و پاها را هر کدام سه بار مسح کرد. سپس گفت: رسول خدا (ص) رادیدم که چنین وضو گرفت، ای کسانی که حضور دارید! آیا چنین است؟ گروهی ازاصحاب رسول خدا (ص) که نزد او بودند، گفتند: آری.((49))

2. از حمران نقل شده است:
عثمان مقداری آب طلبید و با آن وضو گرفت، آن گاه خندید. سپس گفت: آیانمى پرسید چرا خندیدم؟ گفتند: ای امیرالمؤمنین! چه چیزی تو را خنداند؟ گفت: رسول خدا (ص) را دیدم که همچون من وضو گرفت، نخست مضمضه و استنشاق کرد و صورت و دستها را هرکدام سه بار شست و سر و روی پاها را مسح کرد.((50))

3. در مسند عبدالله بن زید مازنی آمده است:
«پیامبر (ص) وضو گرفت و سه بار صورت و دو بار دستهایش را شست و سر و پاهارا دو بار مسح کرد»

4. از ابی مطر نقل شده است:
در مسجد با علی نشسته بودیم، مردی نزد علی آمد و گفت: نحوه وضوی رسول خدا(ص) را به من نشان بده. علی قنبر را خواند و از او خواست ظرفی آب بیاورد. وقتى آب را آورد، دستان و صورتش را سه بار شست. آن گاه انگشت خود را در دهانش کرد و سه بار استنشاق نمود و سه بار بازوهی خود را شست و سرش را یک بار وپاهایش را تا برآمدگی آن مسح کرد، در حالی که هنوز از محاسنش به سینه آب مى چکید. آن گاه پس از وضو جرعه ای آب نوشید و گفت: کجاست آن که از وضوى رسول خدا (ص) پرسید؟ وضوی رسول خدا چنین بود.((51))

5. عباد بن تمیم از پدرش نقل کرده است که: «رسول خدا (ص) را دیدم که وضوگرفت و با آب بر محاسن و پاهایش مسح کرد».((52))

6. از علی بن ابی طالب (ع)نقل شده است: «فکر مى کردم کف پا بیشتر سزاوار مسح است تا روی آن ، تا این که دیدم رسول خدا (ص) روی پاها را مسح مى کند».((53))

7. از رفاعة بن رافع نقل است که از رسول خدا (ص) شنیده است: جایز نیست هیچ یک از شما وارد نماز شود تا این که وضو را چنان که خداوند دستورداده است تمام کند. آن گاه صورت و دستها را تا آرنج شست و سر و پاها را تابرآمدگی مسح کرد.((54))

8. عبدالله بن عمرو روایت کرده است: در مسافرتی که با پیامبر (ص) بودیم، حضرت از ما جدا شد، موقع نماز بود که ما رادریافت. ما مشغول وضو گرفتن شدیم و بر پاها مسح مى کردیم که حضرت با صداى بلند دو یا سه نوبت فریاد زد: وی بر پاشنه پاها از آتش.((55))

9. از ابی مالک اشعری نقل شده که به قومش گفت:
جمع شوید تا برای شما به گونه نماز رسول خدا (ص) نماز بخوانم، چون جمع شدند گفت: آیا میان شما [غریبه ای] هست؟ گفتند نه، مگر خواهر زاده ای از ما، گفت: خواهر زاده هر قومی، از آن قوم است. پس کاسه آبی درخواست کرد. وقتی آب آوردند شروع کرد به وضو گرفتن. ابتدا مضمضه و استنشاق نمود و صورت ودستانش را هر کدام سه بار شست و سر و پاها را مسح کرد سپس نماز خواند و براى آنها بیست و دو بار تکبیر گفت.((56))

10. عبادبن تمیم مازنی از پدرش روایت کرده است: «رسول خدا (ص) را دیدم که وضو مى گیرد و آب را روی پاهایش مى مالد».((57))

11. از اوس بن ابی اوس ثقفی نقل است که پیامبر (ص) را دیده بر سر چاه قومی درطائف رفت و وضو گرفت و بر پاهایش مسح کرد.((58))

12. از رفاعة بن رافع نقل شده: نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم که مردی وارد مسجد شد و نماز خواند. وقتى نمازش تمام شد آمد و بر رسول خدا (ص) و گروهی که آنجا بودند سلام کرد. رسول خدا (ص) فرمود: برگرد و نماز بخوان که نماز نخوانده ای. مرد شروع کرد به نمازخواندن و ما نحوه نماز خواندن او را نگاه مى کردیم و نمى دانستیم که نمازش چه عیبی داشته است. نمازش که تمام شد، نزد پیامبر آمد و سلام کرد. پیامبر (ص) پس ازدادن پاسخ سلام، فرمود: برگرد و دوباره، نماز بخوان، زیرا هنوز نماز نخوانده ای.
همام مى گوید: یادم نیست دو یا سه بار پیامبر آن مرد را به این کار وا داشت. مردپرسید: نمى دانم نماز من چه عیبی دارد؟
رسول خدا (ص) فرمود: نماز هیچ یک از شما تمام نیست تا این که وضو را چنان که خدا دستور داده است، تمام انجام دهد، به این ترتیب که صورت و دستانش را تا آرنج بشوید و سر و پاها را تا بر آمدگی روی پاها مسح کند. آن گاه تکبیر گفته خدا راثنا گوید، سپس «ام القرآن» [فاتحة الکتاب] و آنچه اجازه داده شده و برای او میسراست بخواند، آن گاه تکبیر گفته رکوع کند، یعنی دو کف دست را بر دو زانویش قراردهد تا مفاصلش آرام گیرد. سپس بایستد به طوری که کمرش راست شده و هراستخوانی به شکل اولیه خودش درآید و بگوید: سمع الله لمن حمده. آن گاه تکبیر گوید و به سجده رفته صورتش را بر زمین قرار دهد. همام مى گوید: و چه بسا فرمود: «پیشانی اش را بر زمین قرار دهد تا مفاصلش آرام گیرد، آن گاه تکبیر گوید و بنشیندبه طوری که کمرش راست باشد». پیامبر چهار رکعت را تا پایان چنین توصیف کرد. آن گاه فرمود: تا چنان که گفتم انجام ندهید، نماز هیچ یک از شما تمام نیست.((59))

13. از ابن عباس نقل شده است:
نزد عمر، سعد و عبدالله بن عمر از مسح سخن به میان آمد. عمربن خطاب به عبدالله گفت: «سعد فقیه تر از توست.» آن گاه عمر به سعد گفت: ما انکار نمى کنیم که رسول خدا (ص) بر پاها مسح مى کرد، اما آیا از زمان نزول سوره مائده که بعدازسوره برائت، آخرین سوره قرآن است و همه احکام را استقرار بخشید، پیامبر مسح مى کرد؟((60))

14. از عروة بن زبیر نقل شده است:
چون جبرئیل در آغاز بعثت بر پیامبر (ص) نازل شد، با اعجاز، چشمه آبی گشود ووضو گرفت و محمد (ص) نگاه مى کرد، جبرئیل صورت و دستانش را تا آرنج شست و سر و پاها را تا برآمدگی مسح کرد. پیامبر (ص) کاری را که از جبرئیل دیده بود، انجام داد.((61))

15. عبدالرحمن بن جبیر بن نفیر از پدرش روایت کرده است: ابا جبیر با دخترش که پیامبر (ص) با او ازدواج کرده بود، نزد پیامبر آمد. رسول خدادرخواست کرد آبی برای وضو بیاورند. او ابتدا دستانش را شست و آنها را تمیز کرد.سپس آب را در دهانش گردانید و بعد استنشاق کرد. آن گاه سه بار صورت و دستانش را تا آرنج شست و در آخر، سر و پاهایش را مسح کشید.((62))

آنچه گذشت، گذری بود بر روایاتی از پیامبر (ص) در کتب روایی اهل سنت که به آنها دست یافته ایم. این روایات نشان مى دهند که سخن و عمل پیامبر بر مبنی مسح بوده است نه شستن.

سخنان صحابه و تابعین در باره مسح پاها

16. از سفیان نقل شده است: «علی (ع)را دیدم که وضو گرفت و در آخر، روی پاها رامسح کرد.»((63))

17. از حمران نقل شده است:
عثمان را دیدم که درخواست کرد برای او آب بیاورند. آن گاه سه بار دستش را شست و پس از مضمضه و استنشاق، صورت و دستهایش را سه بار شست و سپس سر خودو روی پاهایش را مسح کشید.((64))

18. عاصم احول از انس روایت کرده است: «در قرآن، مسح، و در سنت، شستن آمده است. و این، اسنادی صحیح است.»((65))

19. عکرمه از ابن عباس نقل کرده است: «وضو از دو شستن و دو مسح تشکیل شده است».

20. عبدالله عتکی از عکرمه نقل کرده است: «پاها شستن ندارد، بلکه قرآن در مورد آنها مسح را نازل کرده است».

21. جابر از امام باقر (ع)روایت کرده است: «بر سر و پاهایت مسح کن».

22. ابن علیة بن داود از عامر شعبی نقل کرده است:
بایستی بر پاها مسح کرد. آیا نمى بینی اعضایی را که در وضو باید شست درتیمم بایستی مسح کرد و اعضایی را که در وضو باید مسح کرد، در تیمم رها شده است؟

23. از عامر شعبی نقل شده است:
دستور چنین است که آنچه باید در وضو شسته شود، در تیمم، مسح شود، و آنچه دروضو باید مسح شود یعنی سر و پاها، در تیمم حذف شود.

24. از عامر شعبی نقل است که:
امر شده است که آنچه در وضو باید شسته شود، در تیمم با خاک مسح شود و آنچه باید [در وضو] با آب مسح شود، در تیمم رها شود.

25. از یونس نقل شده کسی که تا واسط همراه عکرمه بوده به او گفته است:
من ندیدم که او [در وضو] پاهایش را بشوید، بلکه همواره بر آنها مسح مى کرد تا این که از آن شهر خارج شد.

26. از قتاده در تفسیر آیه «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین» نقل شده است: «خداوند دو شستن و دو مسح را [در وضو] واجب گردانیده است».

27. موسی بن انس به ابی حمزه گفت:
حجاج در اهواز برای ما که با او بودیم خطبه خواند. در خطبه سخن از وضو به میان آورد، پس گفت: «اغسلوا وجوهکم و ایدیکم و امسحوا برؤوسکم و ارجلکم»، هیچ چیزی از بنی آدم، از پاهایش به آلودگی نزدیک تر نیست. پس زیر و روی آنها را بشویید. انس وقتی این سخنان را شنید، گفت: خدا راست گفت و حجاج دروغ. خداوند فرموده است: «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم»، موسی بن انس مى گوید: «انس هنگام مسح پاهایش آنها را مرطوب مى کرد». ابن کثیر گفته است: «سند این روایت صحیح است.((66))

28. از شعبی نقل شده است:
جبرئیل مسح کردن را نازل کرده است... آیا نمى بینی در تیمم مسح مى شود آنچه که در وضو شسته مى شود و رها مى شود آنچه در وضو مسح مى شود؟((67))

29. از اسماعیل نقل شده است:
به عامر شعبی گفتم: گروهی از مردم مى گویند جبرئیل شستن پاها را نازل کرده است.آیا درست است؟ گفت. جبرئیل مسح کردن را نازل کرده است.((68))

30. از نزال بن سیره نقل شده است:
علی آب درخواست کرد تا وضو بگیرد. آن گاه وضو گرفت و در آخر بر کفش وپاهایش مسح کرد. سپس وارد مسجد شد و کفشهایش را در آورد و پس از آن نماز خواند.((69))

31. از ابی ظبیان نقل شده است:
علی را دید که لنگی زرد و لباسی مشکی برتن دارد و در دستش یک چوب دستى است. نزدیک دیوار زندان آمد، آن گاه به کناری رفت و وضو گرفت و بر کفشها وپاهایش مسح کرد، سپس وارد مسجد شد و کفشهایش را در آورد و نماز خواند.((70))

آنچه نقل شد، مشتی از خروار بود. هر کس در صحاح و مجموعه هی حدیثى جستجو کند به بیشتر از آنچه ما به طور گذرا گفتیم، آگاهی مى یابد

نادیده گرفتن روایات مسح

ابن کثیر و پیروانش روایات مسح را نادیده گرفته و گفته است:
رافضیها بدون این که دلیلی داشته باشند و از سرنادانی و گمراهی، مخالف شستن پاها در وضو هستند. درحالی که آیه کریمه بر وجوب شستن پاها دلالت دارد این درحالی است که روایات متواتری، مطابقت فعل رسول خدا (ص) را با دلالت آیه ثابت مى کند. رافضیها بدون این که دلیلی صحیح، داشته باشند، مخالف این همه دلیل هستند.((71))

گویا ابن کثیر به هنگام طرح چنین ادعایی، در آیه کریمه و وضوح دلالت آن بر لزوم مسح، دقت نکرده، از احادیث بسیاری که بر مسح دلالت دارند، آگاه نشده و درصورت آگاهی، در آنها تامل نکرده است.

شیخ اسماعیل بروسی با پیروی از ابن کثیر گفته است:
رافضیها معتقدند مسح پاها واجب است، و در مورد مسح، خبر ضعیف نادری راروایت کرده اند.((72))

آلوسی ادعا کرده که شیعه به خبر واحدی در این زمینه تمسک کرده است. او مى گوید:
شیعیان در ادعایشان مبنی بر لزوم مسح، جز روایتی که از علی کرم الله وجهه نقل شده است، دلیلی ندارند (که او صورت و دستانش را شست((73)) و سر وپاهایش را مسح کرد و در حالی که ایستاده بود از اضافه آب وضو نوشید.((74))

اگر بروسی و آلوسی در ادعایشان معذور باشند که برای وجوب مسح هیچ دلیلی جزروایتی شاذ وضعیف وجود نداشته باشد، به طور قطع کسی که بر روایات فراوانى که تعداد آنها به بیش از سی مى رسد، آگاه شود، عذری نخواهد داشت. بنابراین اگرروایاتی که نشان دهنده لزوم مسحند، متواتر نباشند، دست کم باید بگوییم که مستفیضند.

علاوه بر این، قرآن مسح را تایید مى کند. بنابراین چاره ای از پذیرفتن روایات موافق قرآن و تاویل روایات حاکی از لزوم شستن پاها، نداریم، مثلا مى توان گفت: درمدتى وظیفه مسلمانان شستن پاها بوده است، اما این حکم با آیه وضو نسخ شد

اسامی صحابه و تابعین برجسته قائلان به مسح

پیش از این روایاتی از اعلام صحابه و تابعین که حاکی از لزوم مسح در وضو بود به نقل از صحاح و مسانید روایی، ذکر کردیم. اینک نام و جایگاه هریک از این صحابه وتابعین را در نقل حدیث، با اشاره مختصری به شرح حالشان نقل مى کنیم تا خواننده آگاه شود که معتقدان به مسح، بزرگان صحابه و تابعین و برجستگان ثقات بوده اند:

1. امام علی بن ابی طالب(ع) که در این باره فرمود: اگر دین و احکام آن با رأی و نظر انسانها بود، زیر پاها سزاوارتر به مسح مى بود تا روی آنها، اما من دیدم که رسول خدا(ص) روی پاها را مسح مى کرد. (حدیث 6)

2. امام باقر (ع)، محمد بن علی بن الحسین، سرور بنی هاشم در زمان خود و مشهور به باقر یعنی شکافنده علوم. ((75)) (حدیث 21)

3. بسر بن سعید، امام اهل مدینه، مولی بنی حضرم، از عثمان بن عفان حدیث کرده است و یحیی بن معین و نسایی او را توثیق کرده اند. محمد بن سعد گفته است: «وى از عابدان و زاهدان بریده از دنیا بود. احادیث بسیاری از وی نقل شده است»((76)). (حدیث 1)

4. حمران بن ابان، از موالی عثمان بن عفان بوده و از او روایت نقل کرده است.(حدیث 2) وی از برجستگان بوده و ابن حبان از وی در الثقات نام برده است. ((77))

5. عثمان بن عفان، در حدیث 1و2 گذشت که به هنگام وضو، برپاها مسح مى کرد ومى گفت: این وضوی رسول خدا (ص) است.

6. ابو مطر که ابن حبان او را در الثقات نام برده و حجاج بن ارطاة از او روایت کرده است. ((78)) (حدیث 4)

7. عبدالله بن زید مازنی معروف به ابن ام عماره، حدیث وضو را از فضلی صحابه نقل کرده است.((79)) ابن حبان نام او را در الثقات آورده است.((80))(حدیث 3)

8. نزال بن سبره هلالی کوفی، از پیامبر(ص) و علی(ع) و عثمان و ابوبکر و ابن مسعود روایت کرده است. (حدیث 30) عجلی مى گوید: او اهل کوفه، ثقه و از بزرگان تابعین بوده است. ابن حبان او را در الثقات ذکر کرده است.((81))

9. عبد خیربن یزید که عجلی در باره او مى گوید: «او اهل کوفه و از ثقات و تابعین بوده است و ابن حبان او را در زمره ثقات تابعی ذکر کرده و عبدالصمد بن سعید حمصی در کتاب الصحابه به صحابی بودن وی را قطعی دانسته است.((82))(حدیث 6)

10. عباد بن تمیم بن غزیه انصاری خزرجی مازنی که از پدر و عمویش، عبدالله بن زید، و از عویمربن سعد روایت کرده است. عجلی و نسایی و دیگران او را توثیق کرده اند، حدیث او در صحیح بخاری و صحیح مسلم موجود است،((83)) ابن حبان او را در الثقات ذکر کرده است.((84)) (حدیث 5 و 10)

11. عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، کسی که به سبب دانش گسترده اش به دریامشهور بود. همچنین او «حبر الامة» یعنی دانشمند امت نامیده شده است. عبدالله بن عتبه در باره او گفته است:
«ابن عباس با داشتن خصلتهایی از همه مردم برتر بود: در علم، هیچ کس بر او پیشى نداشت، در فقه مرجع هر سؤالی بود و من کسی را ندیدم که در احادیث رسول خدا(ص) از او داناتر و در ری، از او فقیه تر و در تفسیر قرآن کریم از او داناتر باشد.((85)) (حدیث 13 19)

12. اوس بن ابی اوس ثقفی: نویسندگان سنن چهار گانه از وی احادیث صحیحی ازراویان شامی نقل کرده اند.((86)) (حدیث 11)

13. شعبی: عامربن شراحیل بن عبد، امام و حافظ و فقیه متقی که استاد ابو حنیفه بوده است. احمد بن حنبل و عجلی گفته اند: روایات مرسل شعبی، صحیح است، زیرا او حدیث مرسلی را نقل نمى کرد مگر اینکه، صحیح باشد. ابن عیینه گفته است:«علما سه نفرند: ابن عباس، شعبی، و ثوری در زمان خود».((87)) (حدیث 22،23، 24 و28)

14. عکرمه: ابو عبدالله، مدنی از موالی ابن عباس که ابن حبان در الثقات از او نام برده و گفته است: وی در زمان خود از عالمان فقه و قرآن بود و جابربن زید در حق وی مى گوید: عکرمه از دانشمندترین مردم زمان خود بود. صاحبان سنن اربعه، احادیث صحیحی از وی نقل کرده اند.((88)) (25، 20)

15. رفاعة بن رافع بن مالک بن عجلان، ابو معاذ زرقی: در جنگ بدر حضور داشته واحادیثی از پیامبر نقل کرده است. در آغاز حکومت معاویه درگذشت.((89)) ابن حبان او را در الثقات ذکر کرده است.((90)) (حدیث 7، 12)

16. عروة بن زبیر بن عوام قریشی: او برادر عبدالله بن زبیر و فقیهی دانشمند و ازافاضل و علمی اهل مدینه بود. ابن حبان در الثقات از او نام مى برد.((91)) (حدیث 14)

17. علامه حافظ، قتادة بن عزیز، ابو الخطاب سدوسی: او مفسری نابینا بود. احمدبن حنبل در حق او مى گوید: قتاده به علم تفسیر و اختلاف علما آگاه بود. وی قتاده را به حفظ توصیف کرده و در باره او به تفصیل سخن گفته است. او حافظترین اهل بصره بوده و در طاعون سال 118 هـ. در واسط درگذشت.((92)) ابن حبان در الثقات از او نام برده است.((93)) (حدیث 26)

18. انس بن مالک بن نضر: خادم رسول خدا بوده و در ده سالگی خدمت او مى رسدو به هنگام رحلت رسول خدا (ص)، بیست ساله بوده است. او به بصره نقل مکان کرد و در سال 91 هـ در همان جا درگذشت.((94)) (حدیث 18)

19. موسی بن انس بن مالک: قاضی بصره بوده و از پدرش روایت مى کرد و مکحول و حمید طویل از وی روایت کرده اند.((95))(حدیث 27)

20. حصین بن جندب کوفی جنبی (ابوظبیان کوفی): او از علی بن ابی طالب(ع) وسلمان روایت مى کند و ابراهیم و اعمش از او روایت کرده اند. وی سال 56 هـ. درگذشت. ابن حبان در الثقات از او یاد کرده است((96)). ( حدیث 31)

21. جبیر بن نفیر بن مالک بن عامر حضرمی: از ابوذر و ابودرداء روایت مى کرد واهل شام از او روایت کرده اند. در سال 80 هـ. در شام درگذشت. ابن حبان در الثقات از او نام برده است. ((97))(حدیث 15)

22. اسماعیل بن ابی خالد بجلی احمسی، ابو عبدالله کوفی: عجلی در باره او گفته است: وی مردی صالح و دقیق بود و شغل آسیابانی داشت.
مروان بن معاویه در حق او مى گوید: اسماعیل را میزان (ترازو) نامیده بودند. وی درسال 146 درگذشت. (حدیث 29) ((98))

23. تمیم بن زید مازنی، ابو عباد انصاری: از صحابه بوده و فرزندانش از او روایت مى کنند.((99)) (حدیث 5، 10)

24. عطاء قداحی: پدر یعلی بن عطاء بوده و از عبدالله بن عمر روایت مى کرده وعروة بن قیس از او روایت کرده است. ابن حبان در الثقات از او یاد مى کند.((100))(حدیث 11)

25. ابو مالک اشعری: حارث بن حارث اشعری شامی از صحابه رسول خدا بوده واز ایشان روایت کرده و ابو سلام اسود از او روایت کرده است. او و ابو عبیده جراح در جنگ احد زخمی شدند. وی در زمان خلافت عمر در گذشت((101)).(حدیث 9)

این سخن شوکانی شگفت انگیز است که مى گوید: «از هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) جز علی و ابن عباس و انس، سخنی مخالف لزوم شستن پاها به هنگام وضو نرسیده است».((102)) این ادعا توجیهی ندارد جز اینکه اعتقاد او به لزوم شستن پاها، مانع شده که در سنن و مسانید، فحص و تتبع کند.

کیفیت وضوی پیامبر(ص) از زبان امامان اهل بیت(ع)

امامان اهل بیت، پس از قرآن دومین مرجع مسلمانان در امور اختلافی هستند، زیرا حافظان سنت رسول خدا و منبع علم او هستند. رسول خدا در حدیث ثقلین که مسلمانان بر نقل و صحت آن اتفاق دارند، بر این مطلب تصریح کرده و مى فرماید:«انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله وعترتى»،((103)) من دو وزنه گرانقدر رامیان شما به جی مى گذارم: کتاب خدا و عترتم. بنابراین با توجه به جایگاه اهل بیت(ع) باید برای دانستن کیفیت وضوی رسول خدا به آنان رجوع کنیم، زیرا آنانند که ازسرچشمه گواری وحی نوشیده اند و سنت رسول خدا را نسل اندر نسل حفظ کرده اند.

روایات اهل بیت(ع) درباره وضو:

1. داود بن فرقد نقل کرده است:
قال: سمعت ابا عبدالله(ع) یقول: ان ابی کان یقول: ان للوضوء حدا، من تعداه لم یؤجر، و کان ابی یقول: انما یتلدد، فقال له رجل و ما حده؟ قال: تغسل وجهک ویدیک، و تمسح راسک و رجلیک،
از امام صادق(ع) شنیدم که مى گفت: «پدرم مى گفت: وضو حدی دارد که اگر کسی آن را رعایت نکند، اجر نمى برد. پدرم مى گفت: ولی با این مسئله دشمنی مى شود. مردی به او عرض کرد: حد آن چیست؟ فرمود: صورت و دستانت را بشوی و سر وپاهایت را مسح کن!((104))

2. زراره از امام باقر(ع) روایت کرده است:
آیا نمى خواهید وضوی رسول خدا (ص) را برای شما انجام دهم؟ گفتیم: بله، پس ظرف آبی طلبید. وقتی آوردند آن را در مقابل خود قرار داد، آن گاه آستین را بالا زد وکف دست راست را در آن فرو برد و گفت: در صورتی که دست پاک باشد چنین کنید. پس مشتی آب برداشت و دست خود را بر پیشانی گذاشت سپس گفت: بسم الله وآب را بر پیشانی و محاسن خود ریخت
سپس دست چپ را در آب فرو برد و آب برداشت و آن را بر آرنج راست ریخت وباکف دست چپ آن را از بالا به پایین تا سرانگشتان به جریان در آورد سپس با دست راست مشتی آب برداشت و بر آرنج دست چپ ریخت و با کف دست راست آن رااز بالا به پایین تا سر انگشتان به جریان درآورد، و جلوی سر و روی پی راست را بارطوبت دست راست و روی پی چپ را با رطوبت دست چپ مسح کرد.((105))

زراره مى گوید: امام باقر(ع) فرمود: ...سه مشت آب برای وضو کافی است. یک مشت آب برای صورت و دو مشت براى دو دست. با رطوبت دست راستت جلوی سرت را مسح کن و با رطوبتی که از دست راست باقی مى ماند روی پی راست و با رطوبتی که از دست چپ باقی مى ماند،روی پی چپ را مسح کن، مردی از امیر المؤمنین(ع) از کیفیت وضوی رسول خداپرسید، حضرت همین گونه گفت.((106))

3. زراره و بکیر از امام باقر(ع) در باره کیفیت وضوی رسول خدا پرسیدند، امام درپاسخ، ظرف آبی طلبید و کف دست راستش را در آن فرو برد و مشتی آب برداشت وبر صورت ریخت و آن را شست. آن گاه دست چپش را در آب فرو برد و مشتی آب برداشت و بر بازوی راست ریخت و آن را از آرنج تا کف دست بدون این که به آرنج برگردد، شست. سپس دست راستش را در آب فرو برد و مشتی آب برداشت و آن را بر بازوی چپ از ابتدی آرنج ریخت و آن را مانند دست راست شست.

پس از آن با رطوبت کف دست، سر و پاها را بدون این که آب تازه با دست بردارد، مسح کرد. سپس فرمود: لازم نیست انگشتان را زیر شراک (بند نعلین) فرو برد. آن گاه فرمود: خداوند مى فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم وایدیکم»((107)) پس نباید از مرفق تا انگشتهای دست چیزی ناشسته بماند، زیرا خداوند مى فرماید: «اغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق» سپس فرموده است: «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الی الکعبین». بنابراین اگر کسی مقداری از سرو پاها را از انگشتان تا برآمدگی مسح کند، کفایت مى کند.

پرسیدیم: برآمدگی پاها کجاست؟ امام(ع) فرمود: پایین تر از مفصل ساق. آن گاه پرسیدیم: آیا یک مشت آب برای شستن صورت و یک مشت برای شستن دست کافی است؟ امام (ع)فرمود: آری اگر کشیدن دستها خوب انجام شود، دو مشت آب، برای کل وضو کفایت مى کند.((108))

4. بکیر بن اعین، نقل کرده که امام باقر(ع) فرمود:
آیا وضوی رسول خدا(ص) را برای شما بگویم؟ آن گاه با دست راست مشتی آب برداشت و با آن صورتش را شست. بعد از آن با دست چپ مشتی آب برداشت و باآن دست راست را شست و سپس با دست راست مشتی آب برداشت و با آن دست چپ را شست و در آخر، با رطوبت دستها سر و پاها را مسح کرد.((109))

سخن پایانی:

1. تصریح قرآن به لزوم مسح پاها و این که شستن آنها موافق قرآن نیست.

2. گروهی از برجستگان و مشاهیر صحابه (که حافظان سنت و احادیث بوده اند) به هنگام وضو مسح مى کرده اند و به شدت با شستن پاها مخالفت نموده اند که روایات انبوه آنها گذشت.

3. امامان اهل بیت (ع) از جمله امام باقر(ع) و امام صادق(ع) کیفیت وضوی رسول خدا (ص) را بیان کرده اند که ایشان به جای شستن پاها، مسح مى کرده است.

4. روایاتی که بر شستن پاها دلالت دارد، برخی صحیح است و برخی ضعیف، بلکه مى توان گفت روایات ضعیف بیشتر از روایات صحیح است. بنابراین بر فقیه لازم است با عرضه روایات شستن پاها بر کتاب و روایات مسح، به علاج آنها بپردازد.

5. پیامبر(ص) به همه مسلمانان فرمان داد به سخنان اهل بیت(ع) تمسک کنند:«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» بنابراین چنگ زدن به احادیث آنان، فرمانبرداری از سخن پیامبری است که جز به حق چیزی نمى گوید. کسی که به هر دومیراث پیامبر(ص) تمسک کند، از گمراهی نجات مى یابد و کسی که به یکی از آن دوتمسک کند، بر خلاف سخن پیامبر عمل کرده است.
علی(ع) که باب علم پیامبر است، قائل به مسح است. فخر رازی درباره «اقتدا» به علی(ع) مى گوید: کسی که در دینش به علی بن ابی طالب اقتدا کند، هدایت یافته است. دلیل این مطلب، سخن پیامبر است که فرمود: خدایا حق را دایر مدار على قرار ده.((110))

6. اگر اجتهاد به معنی تلاش کردن برای استنباط احکام از ادله شرعیه است، پس چرا این نعمت بزرگ به امامان چهارگانه اهل سنت اختصاص یافته دیگران و از آن محروم باشند؟ چگونه پیشینیان در اجتهاد، سزاوارتر از پسینیانند؟

مسئله مورد بحث و نظیر آن ایجاب مى کند در عصرما نیز باب اجتهاد باز باشد و درحکم این مسئله و امثال آن، به دقت و تامل در کتاب و سنت بپردازیم، نه در سخنان امامان چهارگانه اهل سنت.

اجتهاد، رمز جاودانگی دین و شایسته برای اوضاع و محیطهی مختلف است و ازبدعتهی جدید نیست. این باب از زمان پیامبر (ص) و پس از رحلت او باز بوده و درسال 665 هجری با انگیزه های سیاسی، بسته شد. مقریزی در مورد انحصار مذاهب اهل سنت در چهار مذهب مى گوید:

ولایت قضات چهارگانه اهل سنت از سال 665 هجری استمرار یافت، به گونه ای که در جهان اسلام، مذهبی غیر از مذاهب چهارگانه شناخته نمى شد. کسی که مذهب دیگری داشت مورد دشمنی قرار مى گرفت و محکوم مى شد. ولایت هیچ قاضی وشهادت هیچ فردی، تا وقتی که مقلد یکی از این مذاهب چهارگانه نبود، پذیرفته نمى شد. فقهی اهل سنت در این دوران و در طول این مدت به وجوب پیروی از این مذاهب و تحریم دیگر مذاهب فتوا دادند و تا به امروز هم به این فتوا عمل مى شود.((111))

- پاورقى
1- مائده/6.
2- وسائل الشیعه، ج‏1، باب اول از ابواب وضو.
3- همان
4- مائده/6.
5- مائده/ 48.
6- انعام/114.
7- صحیح مسلم به شرح نووى، ج‏3، ص‏115، شماره 229.
8- همان، شماره‏230.
9- مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج‏3، ص‏252، چاپ مصر، 1308 ه. ق.
10- الدرا المنثور، ج‏3، ص‏34.
11- نور الثقلین، ج‏1، ص‏483.
12- همان.
13- الدر المنثور، ج‏3، ص‏1و4.
14- همان.
15- ابن ابى شیبه، المصنف، ج‏1، ص‏213، باب من کان لایرى المسح، باب‏217.
16- همان.
17- ابن کثیر، تفسیر القرآن، ج‏2، ص‏25، طبرى، تفسیر قرآن، ج‏6، ص‏82.
18- به گونه‏اى که معتقدان به مسح از اظهار عقیده در این زمینه پرهیز و تنها درنهان بدان تصریح مى‏کرده‏اند.
19- مسند، احمد بن حنبل، ج‏5، ص‏342، المعجم الکبیر، ج‏3، ص‏280،شماره‏3412.
20- تفسیر کبیر، ج‏11، ص‏161.
21- توبه/1.
22- المحلى، ج‏2، 56.
23- تفسیر کبیر، ج‏11، ص‏161.
24- شرح سنن ابن ماجه، ج‏1، ص‏88، بخش پاورقى.
25- المحلى، ج‏2، ص‏56.
26- تفسیر النهر الماد، ج‏1، ص‏558.
27- غنیة المتملی فى شرح منیة المصلی معروف به الحلبى الکبیر، ص‏16.
28- شرح سنن ابن ماجه، ج‏1، ص‏88.
29- معانى القرآن و اعرابه، ج‏2، ص‏153.
30- تفسیر الخازن، ج‏2، ص‏16.
31- مغنى اللبیب، باب هشتم، قاعده دوم، ص‏359.
32- همان.
33- حجرات/1.
34- احکام القرآن، ج‏2، ص‏346.
35- ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام، ج‏1، ص‏510.
36- الکشاف، ج‏1، ص‏326.
37- همان.
38- المغنى، ج‏1، ص‏124.
39- تفسیر المنار، ج‏2، ص‏386.
40- تفسیر کبیر، ج‏4، ص‏48.
41- الانتصار، ص‏24.
42- روح المعانى، ج‏6، ص‏74.
43- التاویل، ج‏6، ص‏112.
44- اعراف / 203.
45- یونس/ 15.
46- صحیح مسلم، ج‏2، ص‏143، باب نماز مسافر.
47- از این رو مى‏بینیم که پا برهنه‏ها و کارگران شیعى مثل کشاورزان و کسانى‏که به پاکى پاهایشان در غیر اوقات عبادت که مشروط به طهارت است، اهمیتى‏نمى‏دهند، به هنگام وضو ابتدا پاها را مى‏شویند، سپس وضو گرفته، بر پاها که پاک وخشک شده است، مسح مى‏کنند.
48- مجله الفیصل شماره 235، ص 48، مقاله ابى عبدالرحمن ظاهرى.
49- مسند احمد، ج‏1، ص‏109، حدیث 489.
50- کنز العمال، ج‏9، ص‏436، حدیث 26863.
51- همان، ص‏448، حدیث 26908.
52- همان، ص‏429، حدیث 26822.
53- مسند احمد، ج‏1، حدیث 739 و 919.
54- سنن ابن ماجه، ج‏1، حدیث 460، سنن نسایى، ج‏2، ص‏226.
55- صحیح بخارى، ج‏1، ص‏23، باب من رفع صوته بالعم من کتاب العلم،حدیث‏1.
56- مسند احمد، ج‏5، ص‏342.
57- سنن ابن ماجه، ج‏1، حدیث 460.
58- تفسیر طبرى، ج‏6، ص‏86، المعجم الکبیر، ج‏1، ص‏221، حدیث 603.
59- حاکم، المستدرک، ج‏1، ص‏241.
60- الدر المنثور، ج‏3، ص‏29.
61- الخصائص الکبرى، ج‏1، ص‏94.
62- اسد الغابه، ج‏5، ص‏156.
63- مسند احمد، حدیث 1018.
64- کنز العمال، ج‏5، ص‏106.
65- منبع این حدیث و احادیث بعدى (احادیث 18 تا 26): تفسیر طبرى، ج‏6،ص‏82.
66-. طبرى، جامع البیان، ج‏6، ص‏82، قاسمى، محاسن التاویل، ج‏6، ص‏111،ابن کثیر دمشقى، تفسیر القرآن الکریم، ج‏2، ص‏27.
67- تفسیر القرآن الکریم، ج‏2، ص‏27.
68- همان، ص‏25.
69- کنز العمال، ج‏9، ص‏435، حدیث 26856.
70- کنز العمال، ج‏5، ص‏126.
71- تفسیر القرآن العظیم، ج‏2، ص‏518.
72- تفسیر روح البیان، ج‏2، ص‏351.
73- در متن کتاب روح المعانى چنین آمده: ((انه مسح وجهه و...)) اما ((غسل‏وجهه...)) درست است.
74- روح المعانى، ج‏6، ص‏87.
75- تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏124، تهذیب التهذیب، ج‏9، ص‏350، حلیة‏الاولیاء، ج‏3، ص‏180، شذرات الذهب، ج‏1، ص‏149، ابن سعد، الطبقات الکبرى،ج‏1، ص‏149.
76- ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج‏4، ص‏594.
77- ابن حبان، الثقات، ج‏4، ص‏179.
78- الثقات، ج‏7، ص‏664.
79- سیر اعلام النبلاء، ج‏2، ص‏377.
80- الثقات، ج‏3، ص‏223.
81- تهذیب التهذیب، ج‏10، ص‏423، بخارى، التاریخ الکبیر، ج‏8، ص‏117.
82- تهذیب التهذیب، ج‏6، ص‏124.
83- الاصابة، ج‏4، ص‏23.
84- الثقات، ج‏5، ص‏141.
85- اسدالغابه، ج‏3، ص‏192 195.
86- الاصابه، ج‏1، ص‏92.
87- تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏79، تهذیب التهذیب، ج‏5، ص‏65، حیلة الاولیاءاثر اصفهانى، ج‏4، ص‏310، شذرات الذهب، ج‏1، ص‏126، طبقات الحفاظ، ص‏43.
88- تهذیب التهذیب، ج‏7، ص‏293، تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏95، تهذیب‏الاسماء، ج‏1، ص‏340.
89- تهذیب التهذیب، ج‏3، ص‏281.
90- الثقات، ج‏4، ص‏240.
91- الثقات، ج‏5، ص‏195194، تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏92، تهذیب التهذیب،ج‏7، ص‏180.
92- تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏122 124.
93- الثقات، ج‏5، ص‏321، البدایة و النهایة اثر ابن کثیر، ج‏9، ص‏313، تهذیب‏الاسماء، ج‏2، ص‏57، تهذیب التهذیب، ج‏8، ص‏337.
94- الثقات، ج‏2، ص‏4، اسد الغایة، ج‏1، ص‏84، تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏44،شذرات الذهب، ج‏1، ص‏100.
95- الثقات، ج‏5، ص‏401.
96- همان، ج‏4، ص‏156.
97- الثقات، ج‏4، ص‏111، تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏52، تهذیب التهذیب، ج‏2،ص‏64، شذرات الذهب، ج‏1، ص‏88.
98- تذکرة الحفاظ، ج‏1، ص‏153، تهذیب التهذیب، ج‏1، ص‏291، العبر، ج‏1،ص‏203.
99- الثقات، ج‏3، ص‏41.
100- الثقات، ج‏5، ص‏202.
101- تهذیب التهذیب، ج‏2، ص‏136 وج 12، ص‏218.
102- شوکانى، نیل الاوطار، ج‏1، ص‏163.
103- حدیثى است که مورد اتفاق همه است و اصحاب صحاح و مسانید آن رانقل کرده‏اند: این حدیث را ترمذى از زیدبن ارقم نقل کرده است و حدیث 873 از احادیث‏کنزالعمال، ج‏1، ص‏173 است. امام احمد بن حنبل از زیدبن ثابت در جزء پنجم از مسندش صفحه 492 نقل کرده‏است. طبرانى در المعجم الکبیر از زیدبن ثابت نیز نقل کرده و این حدیث یکى از احادیث‏کنز العمال، ج‏1، ص‏173، شماره‏873 است. حاکم این حدیث را در جزء سوم از مستدرک صفحه 148 نقل کرده و پس از نقل آن‏گفته: این حدیث، صحیح الاسناد است به شرط صحت اسناد بخارى و مسلم. ذهبى این حدیث را در تلخیص مستدرک جلد سوم، صفحه 148 نقل کرده واعتراف نموده است به شرط صحت اسناد بخارى و مسلم. امام احمدبن حنبل این حدیث را از ابو سعید خدرى در جزء سوم از مسندش‏صفحه‏394، شماره 10747 نقل کرده است. ابن ابى شیبه و ابویعلى و ابن سعد این حدیث را از ابى سعید نقل کرده است. این‏حدیث، حدیث شماره 945 از احادیث کنز العمال جلد اول صفحه 186 است. ابن‏حجر این حدیث را در اواخر فصل دوم از باب نهم از کتاب الصواعق المحرقه‏صفحه 75 روایت کرده است.
104- کلینى، الکافى، ج‏3، کتاب الطهارة، باب ((مقدار الماء الذى یجزى‏للوضوء و الغسل و من تعدى فی الوضوء)) حدیث‏3.
105- کلینى، کافى، ج‏3، کتاب طهارت، باب ((صفة الوضوء)) حدیث 4.
106- کلینى، کافى، ج‏3، کتاب طهارت، باب ((صفة الوضوء)) حدیث 4.
107- مائده/ 6.
108- کلینى، کافى، ج‏3، کتاب طهارت، ((باب صفة الوضوء))، حدیث 5.
109- همان، حدیث 2.
110- رازى، مفاتیح الغیب، ج‏1، ص‏111.
111- خطط المقریزیه، ج‏2، ص‏344 333.