سلام 1 - مقام امامت بالاتر است یا مقام نبوت؟ با ذکر دلیل قرانی و حدیث؟ ضمنا اگر مقام امامت بالاتر ایت پس چرا بر امام وحی نازل نمیشد ولی بر انبیا نازل شد؟2- چرا نان امامان بصورت اسمی در قران نیست؟ ضمنا امام علی س که در نماز غرق در یاد خدا بود چگونه در نماز متوجه شخص فقیر شد و انفاق کرد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
امامت از ديدگاه شيعه از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام در اعمال مردم دارد، و هدايتش چون هدايت انبيا و رسولان صرف راهنمايى از طريق نصيحت و موعظه حسنه و به تعبير متعارف صرف آدرس دادن نيست، بلكه هدايت امام، گرفتن دست خلق و به راه حق رساندن آنان است كه از آن به هدايت و ولايت تكويني ياد مي شود. به تعبير مرحوم علامه طباطبايي(ره) هدايتى كه منصب امام است، تصرف تكوينى در نفوس است كه با آن تصرف راه را براى بردن دل ها به سوى كمال، و انتقال دادن آن ها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى‏سازد. (1)
اين تعريف از امامت از نبوت برتر مي باشد آن چنانكه خداوند در سوره بقره اشاره مي كند كه مقام امامت بعد از آزمايشات سخت به حضرت براهيم (ع) داده شده است " وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِكلَِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنىّ‏ِ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا..."(2) (به خاطر آوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم!»
اين مقام زماني به حضرت ابراهيم (ع) داده شد كه وي به مقام نبوت رسيده بود. در حديثي از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود" به راستى خدا ابراهيم را به بندگى خود پذيرفت پيش از آنكه او را پيغمبر خود نمايد و پيغمبرش گرفت پيش از آنكه رسولش سازد و به رسالتش برگزيد پيش از آنكه خليل خودش گيرد و خليل خودش نمود پيش از آنكه امام گيردش و چون همه اين مقامات را براى او فراهم نمود (و كف خود را براى نمودن جميع مقامات به هم بست) به او فرمود: اى ابراهيم «به راستى من تو را براى مردم امام ساختم.»(3)
اما در مورد نزول وحي بر امام بايد گفت: وحي داراي دو معنا است:
يكي به معناي عام كه شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود. مانند وحي بر مادر موسي، حضرت مريم، زمين كه در آيات قرآن بيان مي شود.
وحي در اين موارد ، هدايتي است خاص كه پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي شامل امامان نيز مي شود.
اما معناي خاص از وحي تنها در مورد پيامبران الهي است و در اين معنا بر امامان نيز وحي نمي شود. ظاهراً مقصود از سوال نيز همين معنا است.
اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد، زيرا آن ها داراي شريعت و آئين هستند. خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يك شريعت و آئين جديد بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر پيامبران ابلاغ مي كردند. با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز كه تنها بر پيامبران مي شد، قطع شده است. با وجود ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آئين و شريعت جديد نخواهد بود. وحي بر هيچ انساني حتي بر امامان نيز نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر به عنوان خاتم الانبيا نبود.
در عين حال قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان كامل مانند امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي كنند. آن ها به جهت آن كه پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي كنند و داراي علم لدني الهي هستند. دريافت حقايق و علوم و دانش و اطلاع بر اسرار غيب را وحي نمي گويند، بلكه به آن الهام مي گويند. بنابراين اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي كه نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد.
از امام رضا(ع) نقل شده است كه فرمود: فرق ميان پيامبر و رسول و امام اين است كه رسول فرشته وحي را مي بيند و صدايش را مي شنود. وحي بر او نازل مي شود، گاه در خواب مي بيند چنان كه حضرت ابراهيم ديد. پيامبر سخن فرشته را مي شنود و گاه فرشته را مي ببيند، نه اين كه تنها صدا را بشنود. امام كسي است كه فرشته را نمي بيند اما سخن او را مي شنود. (4)
بر اين اساس ملاك و معيار برتري نزول وحي به معناي خاص يا عدم آن نيست. چرا كه اين امر شرائط زماني خاص خود را داشته كه در غير آن زمان، نزول وحي معنا ندارد و آنچه مهم است ارتباطي است كه ائمه مانند پيامبران قبلي با خداوند دارند، گرچه نوع آن متفاوت است.
در مورد راز عدم ذكر نام اهل بيت به صورت مشخص در قرآن دلائل متعددي ذكر شده است كه به يك نمونه اشاره مي شود؛ دشمنان اهل بيت و گروه كثيري از منافقان كه غالبا كينه خاصي نسبت به خاندان پيامبر و بني هاشم داشتند. اگر چه به هر جهت از روي ترس و يا از روي طمع در نهايت در مقابل پذيرش اصل نبوت پيامبر اسلام تسليم شده بودند. لكن براي بعد از فوت حضرت و به دست گرفتن زمام امور و خارج كردن حكومت اسلام از دست بني هاشم كاملا مصمم بودند و به حدي كه به هيچ قيمتي از كنار زدن اهل بيت بعد از پيامبر كوتاه نمي آمدند.
پيامبر اسلام نيز با آگاهي از اين تصميم و كينه اي مخفي در دلها هنگام نزول دستور الهي مبني بر اعلان وصايت و خلافت رسمي اميرالمؤمنين در جمع حجاج از همين مخالفت ترس داشت كه خداوند در آيه قرآن از اين ترس سخن گفته است (5) به همين دليل در صورت ذكر نام اهل بيت در قرآن آنها حتي تا مرز مخالفت علني با اين آيات و حذف اين آيات نيز پيش مي رفتند ،براي نمونه به يك روايت در اين زمينه اشاره مي شود.
در مورد شان نزول آيه «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها»(6)اين روايت بيان مي شود كه وقتي خداوند متعال آيه ولايت را نازل نمود و طي آن به اطاعت از حضرت علي (ع) بعد از پيامبر دستور داد. عده اي از اصحاب پيامبر در مسجد جمع شدند و به هم گفتند كه در مورد اين آيه چه كنيم؟ برخي گفتند كه فعلا اگر اصل اين آيه را انكار كنيم لازم است كل آيات ديگر را هم انكار كنيم و اگر به اين آيه هم ايمان بياوريم براي ما ذلت است كه تسلط علي بن ابي طالب را بر خود بپذيريم. لذا در نهايت توافق كردند كه از آنجائي كه پيامبر در آنچه گفته صادق است (و نمي توانيم علنا او را انكار نمائيم)لذا ما هم از روي همراهي با او مي پذيريم ولي عملا از علي پيروي و اطاعت نخواهيم كرد.(7)
البته دلائل ديگري نيز دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خود داري مي كنيم.
اما در پاسخ به اين سوال كه" امام علي س كه در نماز غرق در ياد خدا بود چگونه در نماز متوجه شخص فقير شد و انفاق كرد؟" بايد گفت: اگر چه انگشتر دادن حضرت علي(ع) به فقير، از امور مسلم و متواتر در تاريخ است كه قرآن هم بر آن تأكيد دارد؛ (8) در حالي كه داستان بيرون كشيدن تير از پاي حضرت، ظاهراً در منابع معتبر نقل نشده است و بيش تر داستاني مشهور محسوب مي شود، نه يك روايت داراي سند محكم. در كتاب هاي نقل شده هم سندي كامل براي آن ذكر نشده است. (9)
در هر صورت، بر فرض صحت سند اين نقل و درستي روايتي كه ميگويد در هنگام نماز تير را از پاي حضرت در آوردند ولي حضرت به جهت توجه تام به ذات مقدس ربوبي متوجه نشد، بايد گفت: اين به معناي جدائي روح از بدن نيست. بلكه روح انسان در همان حال كه به جسم انسان تعلق دارد ،در اثر جذب شدن در محبت خدا و غرق شدن در لذت سخن گفتن با معبود توجهش به عالم مادي اطراف به حدي كم مي شود كه ديگر درد جسم را فراموش مي كند، اين حالت حضرت با توجه ايشان به فقير و اعطاي انگشتر در نماز به نيازمند در جاي ديگر هيچ منافاتي با هم ندارند. در هر دو، حضور قلب وجود داشته و هر دو عمل، عبادت خالصانه و توجه به رضا و محبت الهي محسوب مي گردد؛ زيرا:
اول: شنيدن صداي درخواست كننده و كمك به او، پرداختن به امور غير خدايي نيست. آنچه در نماز مطلوب نيست، سرگرمي به امور غير خدايي است. از آن جا كه قلب پاك امام علي در برابر امور الهي، از جمله اظهار نياز درخواست كنندگان حساس بود، كم ترين نكته اي در اين خصوص براي ايشان جلب توجه مي نمود.
در واقع، حضرت با اين كار، عبادتي را با عبادت ديگر در آميخت. در حال نماز زكات داد و به فقير انفاق نمود. هر دو كار، براي خدا و در راه نزديكي به او بود. اين عمل را قرآن به بهترين وجهي تأييد كرده و ستوده است. اگر اين عمل نشانه غفلت و دوري از ياد خدا بود، قرآن آن را به عنوان يك كار با ارزش تلقي نمي كرد.
دوم: حالات پيامبران، امامان و اولياي خداوند در همه حال و در حال نماز، هميشه به يك شكل نيست. گاهي حال متوسطي دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم كثرت و مظاهر مادي هم توجّه دارند و از آن ها غافل نيستند. اگر مسئله اي پيش آيد، در صورت لزوم واكنش نشان مي دهند. اعطاي انگشتر به فقير و مستمند توسّط امام هنگام نماز، يكي از نمونه هاي بارز همين حالت است.
نظير اين حالت را از پيامبر گرامي اسلام (ص) و ديگر امامان هم نقل كرده اند:
در كتاب هاي معتبر روايي نقل شده كه:
در يكي از روزها كه پيامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وي اقتدا كرده بودند، در هنگام نماز، كودكي شروع به گريستن نمود. حضرت نمازش را به سرعت به پايان رسانيد. بعد از نماز، علت اين كار را از حضرت جويا شدند. فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبي»؛ (10) «آيا فرياد بچه را نشنيديد؟» يعني نماز را به سرعت به پايان رساندم تا اين كه مادر كودك هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساكت نمايد.
گاهي هم غرق در عالم ملكوت مي شوند و به جز ذات پاك كبريايي، چيزي نمي بينند و به آنچه در اطراف شان رخ مي دهد، هيچ توجهي ندارند؛ حتي از بدن خود غافل مي شوند. گويي كه دستگاه حواس اهري آنان در هنگام جذبه عشق و عرفان رباني، از فعاليت خويش باز مي ماند. آنچه را مربوط به بدن شان مي شود، احساس نمي كنند.
شبيه اين، جريان حضرت يعقوب پيامبر است. فرزندش حضرت يوسف (ع) به جفاي برادران در چاه كنعان افتاد. حضرت متوجّه اين امر نشد. بعد از گذشت سال هاي متمادي، حضرت يوسف عزيز مصر شد، برادران نزد يوسف رفتند و از مصر پيراهن فرزند گمشده يعقوب، يوسف را با خود آوردند. قرآن مي گويد: «فلمّا فصلت العير قال أبوهم اني لأجدُ ريح يوسف»؛(11) «هنگامي كه كاروان فرزندان يعقوب از مصر حركت كرد، يعقوب كه در كنعان بود گفت: من بوي يوسف را استشمام مي كنم».
سعدي شاعر نامدار، اين دو حادثه را با هم مقايسه مي كند و مي پرسد كه چگونه شد حضرت يعقوب در هنگامي كه فرزندش يوسف را در نزديك محل زندگي اش در كنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد؛ امّا پيراهن يوسف را از مصر استشمام نمود!
يكي پرسيد از آن گم گشته فرزند كه اي روشن روان پير خردمند
ز مصـرش بوي پيـراهن شنيــدي چرا در چاه كنعــانش نديدي؟
سپس خود پاسخ را چنين ميدهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهي پيدا و ديگر گه نهان است
گهـــي بر طارم اعلي نشينم گهـــي بر پشت بام خود نبينم (12)
پس حالات روحي و معنوي انبيا و اوليا هم مختلف و متفاوت بوده است. چه بسا حالات حضرت علي در نماز هاي واجب و در خلوت هاي شان، با وقتي كه در مسجد و در جمع مردم نماز مستحبي مي خواندند، متفاوت باشد.
پي نوشت ها:
1. موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، چ دفتر انتشارات اسلامى، قم 1374 ش، ج14، ص429.
2. بقره(2)آيه 124.
3. مرحوم كليني، اصول كافى، ترجمه كمره‏اى‏، چ اسوه، قم ‏‏1375ش‏، ج‏2، ص 43.
4. ج 1، ص 176.
5. مائده (5)آيه 3 و 67.
6. نحل (16) آيه 83.
7. عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، چ اسماعيليان، 1415ق، ج3، ص 73.
8. مائده (5)، آيه 55.
9. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «گفته شده اين امر به امام علي(ع) نسبت داده شده كه در پاي حضرت تيري واقع شد كه خارج كردن آن ممكن نبود. پس حضرت زهرا (س) فرمود آن را در حال نماز خارج كنيد كه در اين حال، امام آنچه بر او وارد مي شود را در نمي يابد. پس تير را در حالي كه ايشان در نماز بودند، خارج كردند». (فيض كاشاني، محجه البيضاء،بي جا بيتا، ج 1، ص 397 و 398).
10. ثقة الاسلام كلينى، الكافي دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش. ج 6، ص 48.
11. يوسف (12)، آيه 98.
12. كليات سعدي، ص 53.

موفق و موید باشید