با عرض سلام
در ابتدا بايد بگويم كه خود من به مسئله ي تناسخ اعتقادي ندارم اما اشخاصي هستند مانند يكي از آشنايان به اين امر اصرار و اعتقاد دارد و من هم نتوانسته ام او را قانع كنم . ايشان مطلبي براي من فرستاده كه با عرض معذرت از بلندي متن از شما مي خواهم در اين مورد پاسخ فرماييد . و ديگر اين كه مورد در باره اينكه در اسلام داريم افراد بد پس از مرگ وارد مرحله ي دوزخي شده و دچار عذاب مي شوند البته اين مورد در باره افراد شقي و كافر است و افراد مؤمن نيز وارد بهشت برزخي مي گردند . و باقي افراد كه اعمالشان نه خيلي خوب و نه خيلي بد است در قبر به حالت خواب برزخي هستند تا زماني كه عالم قيامت بپا مي شود .با توجه به تماس با ارواح توسط دانشمندان و حضور ارواح در خواب و ارتباط با افراد مي توان استنباط نمود كه ارواح پس از مرگ وارد جهان هاي عالم روحي مي گردند چنانكه در سايت بهشت زهرا نيز مقاله اي در اين زمينه آمده است . حال چگونه مي توان حالت خواب برزخي و خاموشي تا قيامت را براي افراد داراي اعمال بينابين تفسير نمود .
حال به چند نمونه از موارد تناسخ در مورد سؤال اول اشاره مي كنم .
آدميان هنگامي كه هيپنوتيزم مي شوند، اغلب چيزي را به ياد مي آورند كه ظاهرا خاطره ي وجودهاي قبلي است. بررسي ها نشان داده كه بيش از 90 درصد كساني كه مورد هيپنوتيزم قرار گرفته اند، قادرند اين خاطرات را به ياد آورند. اين پديده را به طور وسيعي حتي خود شكاكين نيز تاييد كرده اند. براي مثال، كتاب درسي روانپزشكي بنام ضربه، جذبه، و استحاله مدام به هيپنودرمان هاي تازه كار اخطار مي كند كه اگر خاطراتي از اين دست در بيماران هيپنوتيزم شده، خود به خود ظاهر شد، تعجب نكنند.
مفهوم اين ايده البته بسيار مورد جدل قرار گرفته است. بسياري از پژوهشگران استدلال مي كنند كه خاطراتي از اين دست در بيماران هيپنوتيزم شده چيزي جز خيالبافي و ساخته ي ذهن ناخودآگاه نيست؛ و هيچ شكي در اين نيست كه گاه واقعا چنين است، بخصوص اگر جلسه ي هيپنوتيزم را يك هيپنوتيزم كننده ي تازه كار برگزار كند كه نداند چه سوالهايي لازم است تا فرد هيپنوتيزم شده را به سوي خيالپردازيها و تصاوير خيالي سوق ندهد. ولي در عين حال موارد بيشماري نيز گزارش شده است كه در آن افرادي تحت هدايت حرفه اي ها و افراد ماهر، خاطراتي را برشمرده اند كه به نظر نمي آيد حاصل خيالبافي ها باشد. شواهدي كه آقاي ويتون گرد آورده است در اين دسته مي گنجد.
دكتر ويتون جهت به راه انداختن پژوهش هايش حدود سي نفر را گرد هم آورد، از قشرهاي مختلف جامعه، از راننده هاي كاميون تا دانشمندان علوم رايانه اي و پاره اي از معتقدان به پديده ي تناسخ و پاره اي نامعتقدان به آن. سپس همگي را جداگانه و يك به يك هيپنوتيزم كرد، و روزهاي متمادي را صرف ثبت آنچه در مورد تجربيات وجودهاي پيشين خود مي گفتند كرد.
اطلاعات حاصله از هر جهت جالب توجه بود. يكي از وجوه مشترك جالب توجه ميان اين اطلاعات، ميزان همانندي تجارب شركت كنندگان بود. همگان از زندگي هاي بيشمار گذشته سخن گفتند، پاره اي بيست تا بيست و پنج مورد را برشمردند؛ گرچه ويتون كوشيد محدوديتي براي اين موارد قائل شود و آنها را تا وجودهاي غارنشين به عقب ببرد، يعني تا جايي كه ديگر يك دوره ي زندگي از دوره ي ديگر غير قابل تشخيص نبود. همه اظهار كردند كه براي روح، جنس زن و مرد علي السويه است، و بسياري دست كم يك بار هم كه شده زندگي جنس مخالف را تجربه كرده بودند. و همگي گفته بودند كه هدف زندگي تحول و تكامل يافتن و آموزش است و وجودهاي چندگانه اين فرآيند را آسان مي سازند.
ويتون در عين حال شواهدي يافت كه قويا نشان مي دادند كه تجربه هاي برشمرده واقعا در حيات گذشته روي داده بودند. يكي از ويژگي هاي غيرعادي اين تجربه ها اين بود كه خاطرات مي توانستند مجموعه ي گسترده اي از رويدادها و تجربياتي را توضيح دهند كه ظاهرا هيچ ربطي به زندگي كنوني آزمون شونده نداشت. مثلا روانشناسي كه در كانادا متولد و بزرگ شده بود، در زمان كودكي از لهجه ي بريتانيايي غير قابل فهمي برخوردار بود و نيز همواره از احتمال شكستن پاهايش مي ترسيد، و از پرواز هوايي نيز واهمه داشت؛ مشكل جويدن انگشتان دست داشت و نسبت به شكنجه، شيفتگي بيمارگونه اي داشت. به هنگام نوجواني تصوير گذرا و مبهمي از اين واقعه داشت كه به اتفاق يك افسر نازي در اتاقي است و آن هم بلافاصله پس از آنكه در طول يك آزمايش رانندگي پايش را بر پدالهاي اتوموبيل فشرده بود. او تحت هيپنوتيزم به ياد آورد كه خلباني انگليسي در جنگ جهاني دوم است و به هنگام پرواز بر فراز آلمان هواپيمايش مورد اصابت گلوله هاي دشمن قرار گرفته، كه يكي از آنها از بدنه گذشته و باعث جراحت و شكستگي پاي او شده است؛ و همين سبب شده كه كنترل پدالهاي پايي هواپيما را از دست دهد و چاره اي جز سقوط نداشته باشد. او بعدا اسير آلمان ها شده و جهت اخذ اطلاعات مورد شكنجه قرار گرفته و ناخنهايش را كشيده اند و اندكي بعد مرده است.
بسياري از داوطلبين هم در اثر تجديد خاطرات حيات گذشته ي خود از لحاظ رواني و جسماني عميقا درمان شدند و در باب زماني كه در قيد حيات بودند جزئيات تاريخي دقيقي ارائه دادند. برخي از آنها حتي به زبانهايي كاملا نا آشنا براي ديگران به سخن گفتن پرداختند. يكي از آنها كه دانشمندي 37 ساله و عالم در امور رفتاري بود، در حالي كه زندگي گذشته ي خود را به عنوان يك وايكينگ مرور مي كرد كلماتي را فرياد مي زد كه متخصصان زبانشناسي بعدا تشخيص دادند كه همان زبان نورس كهن است. و پس از آنكه همين مرد به زندگي گذشته ي يك ايراني باستان گردانده شد، شروع به نگارش خطوطي عنكبوتي به سبك عربي كرد كه كارشناس زبانهاي خاور نزديك آن را نمونه اي صحيح از خط پهلوي ساساني كه بين سالهاي 226 و 651 بعد از ميلاد مسيح متداول بوده است و بعدها منسوخ شده، شناسايي كرد.
اما حيرت آورترين كشف ويتون وقتي بود كه وي داوطلبان را به جايي موقت در ميان زندگي ها بازگرداند، جايي شگفت انگيز و آكنده از نور كه به مكان و زماني كه ما مي شناسيم ربطي نداشت. از ديدگاه داوطلبان، منظور از آوردن آنها به اين قلمرو اين بود كه اجازه پيدا كنند تا زندگي بعدي خود را برنامه ريزي كنند، يعني طرح حوادث مهم و موقعيت هايي را كه در آينده بر آنها واقع مي شد بريزند. اين فرآيند را نبايد نوعي تمرين در زمينه ي تحقق خيالها و افسانه ها دانست. ويتون دريافت كه وقتي افراد در اين قلمرو بين الحياتي قرار مي گيرند، به حالاتي غير عادي از آگاهي دست مي يابند كه در آن از حضور خود عميقا آگاه و از احساسي شديدا اخلاقي و عقلاني برخوردار مي شدند. افزون بر آن، در اين احوال، داوطلبان از توجيه كردن معايب و اشتباهات خود نيز بري بودند و با خويشتن در كمال صداقت روبرو مي شدند. جهت متمايز ساختن اين نوع آگاهي از هوشياري هر روزه و معمولي مان، ويتون اين هوشياري شديد ذهن را حالت وراهشياري مي نامد.
بنابراين وقتي داوطلبان اقدام به برنامه ريزي زندگي آينده ي خود مي كردند، تكليف اخلاقي خود را هم مد نظر داشتند. مثلا دلشان مي خواست همراه با كساني زاده شوند كه در زندگي قبليشان با آنها بدرفتاري كرده بودند تا اين بار بتوانند بديهايي را كه در حق آنان روا داشته بودند تلافي كنند. آنها نقشه ي برخوردهاي دلپذير با دوستان نزديك را مي كشيدند كه با آنها در طول زندگي هاي گوناگون رابطه هايي تواما دوست داشتني و مفيد برقرار كرده بودند، و رويدادهاي تصادفي را چنان برنامه ريزي مي كردند كه به نتايج و مقاصد ديگري دست يابند. يكي از آنها مي گفت كه به هنگام برنامه ريزي براي زندگي بعدي، وسيله اي ساعت گونه را در خيال مي ديده كه مي شد قسمت هاي خاصي را جهت كسب نتايج خاص بعدي در آن جاسازي كرد.
و اين نتايج هميشه دلپذير نبود. مثلا خانمي كه در سي و هفت سالگي مورد تجاوز قرار گرفته بود، وقتي خود را به حالت وراهشياري برد، آشكار ساخت كه در واقع وي، قبل از آنكه به اين تناسخ جديد پا بگذارد، واقعه را برنامه ريزي كرده بوده. اين خانم توضيح داد كه در آن سن و سال به تجربه ي يك واقعه ي تراژيك نياز داشته تا مجبور شود تمامي شكل و شمايل روح خود را تغيير دهد و بدين سان به درك عميق و مثبت تري نسبت به معناي زندگي نايل آيد.
يكي ديگر از مراجعان مردي بود كه بيماري كليوي تمام عمر به طور جدي زندگي او را تهديد مي كرد. وي اقرار كرد كه اين بيماري را از آن جهت برگزيده تا خود را به خاطر خطا و گناهان زندگي قبليش تنبيه كند. او در عين حال اظهار داشت كه از بيماري كليوي مردن جزو برنامه ي او نبوده، و قبل از ورود به اين حيات، ترتيبي داده كه با كسي يا چيزي ملاقات كند كه به او كمك كند اين واقعيت را به خاطر آورد و بدين سان او را قادر سازد تا هم بيماري جسمش را درمان كند و هم احساس گناهش را برطرف سازد. و درست طبق گفته هايش پس از آنكه جلسات درماني اش را با ويتون آغاز كرد، به تجربه ديد كه چطور به طور معجزه آسايي به بهبودي كامل رسيده است.
البته همه ي مراجعان آقاي ويتون چنين مشتاق دانستن آينده ي خود نبودند، آينده اي كه وجود وراهشيار و فراآگاه آنها برايشان رقم زده بود. پاره اي از آنها خاطرات خود را سانسور مي كردند و از ويتون مي خواستند كه پس از فرآيند هيپنوتيزم شدگي به آنها تعليماتي دهد تا نتوانند هيچ يك از مطالبي را كه به هنگام خلسه ي هيپنوتيزم گفته بودند به ياد آورند. چنان كه بعدا توضيح دادند، نمي خواستند وسوسه ي سر و كله زدن با نوشته هايي را داشته باشند كه نفس وراهشيارشان برايشان نگاشته بود.
تصورش هم حيرت آور است. آيا حقيقتا امكان پذير است كه ذهن ناخودآگاه ما نه تنها از خطوط كلي تقدير ما آگاه باشد، كه به واقع ما را در جهت تحقق يافتن آنها هم به تكاپو بيندازد؟ تنها تحقيقات آقاي ويتون نيست كه شاهد مدعاست. در بررسي آماري 28 مورد تصادف در راه آهن ايالات متحده، ويليام كاكس فراروانشناس به اين كشف نايل آمد كه در روزهاي تصادفات قطارها، تعداد مسافران به ميزان چشمگيري كمتر از ديگر روزهاي هفته هاي قبل بوده است.
يافته هاي كاكس نشان مي دهد كه ما شايد مدام به طور ناخودآگاه آينده را پيش بيني مي كنيم و بر مبناي اطلاعات دريافت شده تصميم مي گيريم كه از رويدادهاي ناگوار بري باشيم، و شايد بعضي ديگر نظير خانمي كه مي خواست تراژدي شخصي خود را تجربه كند، و يا مردي كه مايل بود همواره بيماري كليوي اش را تحمل كند، مي خواهند كه فقط موقعيت هاي منفي را تجربه كنند تا بتوانند مقاصد و طرح هاي ناخودآگاه ديگري را محقق سازند. ويتون مي گويد:
ما به دقت يا به طور تصادفي موقعيت ها و رخدادهاي زميني مان را بر مي گزينيم ... پيام پديده ي وراهشياري يا وراآگاهي اين است كه موقعيت زندگي هر موجود انساني نه اتفاقي و تصادفي است و نه بي جا و بي مورد. اگر به قضيه به طور عيني و از درون زندگي نگاه كنيم، مي بينيم كه هر تجربه ي انساني فقط درس ديگري است در كلاس درس عالم كيهاني.
مهم است به ياد داشته باشيم كه وجود دستورالعمل هاي ناخودآگاهي از اين دست به آن معنا نيست كه زندگي ما سفت و سخت از پيش مقدر شده است و تمامي سرنوشت ها اجتناب ناپذير است. اين كه بسياري از مراجعان ويتون از او مي خواستند كاري كند كه آنها نتوانند گفته هاي خود را در شرايط هيپنوتيزم شدن به ياد آورند باز هم نشان مي دهد كه تنها مي توان خطوط كلي آينده را آن هم به طور تقريبي دريافت، يافته اي كه كماكان تابع تغييرات است.
ويتون تنها پژوهشگري نيست كه در زمينه ي تحقيقات پديده ي تناسخ شواهدي گردآوري كرد تا ثابت كند كه ضمير ناخودآگاه ما در تشكيل حيات ما بيش از آنچه مي پنداريم دست دارد. جز او، دكتر آيان استيونسون، استاد روانپزشكي دانشكده ي پزشكي دانشگاه ويرجينيا نيز هست، كه به جاي استفاده از هيپنوتيزم، با كودكاني كه خود به خود وجودهاي گذشته ي خود را به ياد مي آوردند گفتگو كرد و بيش از سي سال به اين كار ادامه داد و هزاران مورد را در سرتاسر كره ي زمين جمع آوري كرد و مورد تجزيه و تحليل قرار داد.
طبق نظريه ي استيونسون، در ميان اطفال يادآوري خود به خودي زندگي گذشته موردي نسبتا همگاني است و چنان مرسوم است كه تعداد مواردي كه قابل توجه و بررسي است بسيار بيش از ظرفيت كاري و تعداد كارمندان اوست. معمولا اطفال 2 تا 4 ساله هستند كه درباره ي زندگي ديگري سخن مي گويند و اغلب مواردي را به ياد مي آورند كه بسيار خاص و استثنايي است؛ از جمله اسامي شان، اسامي افراد خانواده و دوستان، جايي كه زندگي مي كرده اند، و اينكه خانه شان به چه شكلي بوده و براي امرار معاش چه مي كرده اند، و چگونه مرده اند، و اطلاعات مبهمي در زمينه ي اينكه مثلا قبل از مردن پولهايشان را كجا پنهان كرده اند، و مواردي كه به قتل و كشتار منجر شده و گاه حتي اينكه قاتل چه كسي بوده. اغلب خاطرات اين كودكان چنان برخوردار از جزئيات جالب است كه استيونسون را قادر مي سازد هويت شخصيت گذشته شان را مشخص و تقريبا همه ي آنچه را كه اظهار داشته اند، ثابت كند. او حتي كودكان را به مكان هايي برده كه در گذشته آنجا تجسد يافته بودند، و ديده كه چگونه به راحتي ميان كوچه پس كوچه هاي غريب مي گردند و خانه هاي قبلي خود، متعلقات و حتي بستگان و آشنايان حيات گذشته شان را به درستي تشخيص مي دهند.
استيونسون نيز، نظير ويتون، داده هاي بيشماري را مبني بر وجود تناسخ جمع آوري كرده و تا كنون 6 مجلد از يافته هاي خود را به چاپ رسانده است. او مانند ويتون با دليل و مدرك دريافته كه ناخودآگاه ما در شكل دادن به ما انسان ها و تقديرمان نقشي بسيار بزرگ تر از آنچه مي پنداشتيم، داراست.
وي اين يافته ي ويتون را تاييد مي كند كه ما اغلب همراه با افرادي كه در هستيها يا وجودهاي پيشينمان مي شناخته ايم از نو زاده مي شويم، و آن نيروي هدايت كننده كه به گزينش هايمان شكل مي دهد نيز اغلب مهر و محبت يا احساس گناه و احساس مديون بودن به كسي يا چيزي است. و قبول دارد كه مسئوليت شخص ما تعيين كننده ي سرنوشت ماست نه شانس و اتفاق. او به اين نكته پي برده كه گرچه شرايط جسماني شخص از يك زندگي به زندگي بعدي مي تواند بسيار تغيير كند، اما رفتار و كردار، علايق، گرايش ها، و سرشت هر كس در هر زندگي ثابت و تغييرناپذير باقي مي ماند مگر اينكه خود شخص سعي در تغيير آنها داشته باشد.
استيونسون از همه ي اينها نتيجه مي گيرد كه نشانه هاي بيروني زندگي نيست كه مهم است، بلكه ويژگي دروني، شاديها، غمها و رشد و تحول دروني شخص است كه بيشترين اهميت را دارد.
بنابراين اگر بخواهيم بر اساس شواهد بدست آمده قضاوت كنيم، هيچ گونه قاضي بيروني ناظر بر اعمال ما و هيچ گونه هستي اي كه ما را بر طبق گريزهايمان از يك زندگي به زندگي ديگر جابجا كند وجود ندارد. اگر اين جهان، چنان كه كيتس شاعر مي پندارد وادي روح سازي است، ما نيز سازنده ي روح و جان خويشتنيم.
استيونسون در عين حال پديده اي را آشكار ساخته كه در بررسي هاي ويتون وجود ندارد، و آن كشف مدرك فوق العاده اي است دال بر قدرت ذهن ناخودآگاه در جهت تاثيرگذاري و تعيين حوادث و موقعيت هاي زندگيمان. او به اين كشف نايل آمده كه تجسد قبلي شخص مي تواند بر شكل و ساخت و ساز بدن جسماني كنوني اش تاثير بگذارد. مثلا دريافته كه كودكان برمه اي كه زندگي گذشته ي خود را به عنوان يك خلبان انگليسي يا آمريكايي نيروي هوايي به ياد مي آورند كه در جنگ بين المللي دوم بر فراز برمه هدف گلوله قرار گرفته و سرنگون شده است، همه ي آنها مو و پوست روشن تري نسبت به خواهر و برادر خود داشته اند.
وي مواردي يافته است كه در آنها ويژگي هاي مشخص چهره، پا، يا نقص عضو و ساير مشخصات بارز بدن از يك زندگي به زندگي ديگر منتقل شده است. از همه متداول تر زخم ها و جراحات جسماني است كه به صورت اثر زخم، لكه ي مادرزادي يا ماه گرفتگي به افراد بعدي منتقل مي شود. نمونه اش پسر بچه اي بود كه به ياد آورده بود در زندگي گذشته اش با بريدن گلويش او را به قتل رسانده اند، و هنوز هم دور و بر گردنش يك خط باريك قرمز نظير يك اثر زخم ديده مي شد. در نمونه اي ديگر، پسر بچه اي به ياد آورده بود در تجسد قبلي اش با شليك يك گلوله به مغزش خودكشي كرده، و هنوز هم در سرش دو اثر زخم يا ماه گرفتگي ديده مي شد كه مسير ورود و خروج گلوله را به خوبي نشان مي داد. و در يك مورد ديگر، جاي عمل جراحي فرد قبلي در اين يكي نيز به وضوح همراه با نقاط كوچك قرمز رنگ جاي سوزن جراحي ديده مي شد.
در واقع، استيونسون صدها مثال از اينگونه گرد آورد كه در 4 مجلد درباره ي بررسي و تحليل اين پديده به چاپ رسانيد. در بعضي از آنها حتي توانست گزارش هاي بيمارستاني يا كالبدشكافي اشخاص مرده را بدست آورد تا نشان دهد كه چنين جراحاتي نه تنها رخ داده كه درست در همان نقطه اي كه اثر زخم يا ماه گرفتگي نشان مي دهد واقع شده است. او معتقد است كه مشخصاتي از اين دست نه تنها به عنوان قوي ترين مدرك و دليل براي اثبات تناسخ به كار مي روند كه در عين حال نشان مي دهند كه در اينجا نوعي بدن غيرجسماني به صورت ميانجي در كار است كه در مقام حامل اين مشخصه ها ميان يك زندگي و زندگي بعدي در حركت است. او مي گويد:
به نظر مي آيد كه اثر زخم هاي بدن شخص قبلي مي بايد از خلال زندگي ها روي گونه اي بدن تداوم يافته، حمل شده باشد تا آن بدن نيز در نوع خود همچون نوعي قالب چاپي (كليشه) براي توليد علائم مادرزادي يا ماه گرفتگي ها يا عيب و نقص هايي كه بر زخم هاي بدن شخصيت قبلي است، روي بدن جديد عمل كند.
نظريه ي استيونسون درباره ي بدن انسان انعكاس دهنده ي اظهارات تيلر است مبني بر اينكه ميدان انرژي انساني، يك قالب هولوگرافيك است كه شكل و ساختار بدن جسماني را مشخص مي كند؛ به بياني ديگر، نوعي طرح اوليه ي سه بعدي است كه بدن جسماني حول و حوش آن شكل مي گيرد. به همين سان، كشفيات وي در زمينه ي علائم مادرزادي نيز اين ايده را تقويت مي كند كه ما قلبا و عميقا چيزي جز تصاوير يا ساخت و سازهاي هولوگرافيكي كه توسط انديشه آفريده شده اند نيستيم.
استيونسون در عين حال متذكر شده است كه تحقيقات وي نشان مي دهند كه ما خود آفريننده ي زندگي خود هستيم، و تا حدي نيز سازنده ي بدنهاي خود، و شركت ما در اين فرآيند چنان منفعلانه است كه به نظر مي آيد ما داوطلبانه آن را انتخاب نكرده ايم. لايه هاي عميق روان ما ظاهرا در اين گزينش ها موثرند، لايه هايي كه با جهان نامستتر بسيار در تماس است، يا همان طور كه استيونسون مي گويد، سطوحي از فعاليت ذهني كه بسي عميق تر از آنهايي است كه هضم غذاي ما را در معده تنظيم مي كنند، و تنفس عادي ما مي بايست حاكم بر اين فرآيندها باشد.
هر چند كه نتايجي كه استيونسون به دست مي آورد، اغلب غير عادي و غير سنتي است، شهرت او به عنوان محققي دقيق و ژرف بين باعث كسب حرمت و افتخار او در پاره اي محافل شده است. كشفيات وي در مجله هاي معتبر علمي نظير امريكن جورنال آو سايكياتري، جورنال آونروس اند منتال ديزيز، و اينترنشنال جورنال آو كامپرتيو سوسايولوژي به چاپ رسيده است. و در يكي از بررسي هاي كارهاي وي در مجله ي معتبر جورنال آو د امريكن مديكال اسوسيشن آمده است كه وي به نحوي طاقت فرسا و علمي، مجموعه اي كامل از نمونه ها و موارد خاص را برگزيد كه در آنها مدارك و شواهد مبني بر وجود تناسخ چنان فراوان است كه مشكل بتوان ناديده شان گرفت.
از اينكه پرسش هاي اينجانب خيلي طولاني بوده و وقتتان را مي گيرم پوزش مي خواهم اما بي صبرانه منتظر جواب از شما هستم و خيلي تشكر مي كنم با ارزوي سلامتي و توفيق براي شما .
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با این مرکز.
در خصوص تحقیقات اندیشمندانی نظیر دکتر یان استیونسون می توان گفت :
این قبیل تحقیقات و بررسی ها ، قبل از هر اظهار نظری نیازمند نوعی تجربه میدانی و بررسی راستی آزمایانه است . صرف طرح یک نظریه و ارائه برخی شواهد و نمونه ها نمی توان حکم به درستی و واقعیت این ادعاها داد .
اما بر فرض صحت نمونه ها و مواردی که از طرف این قبیل دانشمندان ارائه شده است ،باید گفت: در خصوص این موارد لااقل چند احتمال دیگر در کنار مقوله تناسخ وجود دارد که نمی توان به طور یقین این نمونه ها را به تناسخ مرتبط دانست .
مساله یادآوری برخی خاطرات از زندگی گذشته یا بیان مطالبی که زمینه یادگیری و آموزش قبلی آن ها در یک فرد از قبل وجود نداشته ،معمولا در مباحث علمی در تحت مقوله زنوگلاسی (Xenoglossy) یعنی نوشتن یا صحبت کردن به زبانی که کاملا برای شخص ناشناخته است ، تعریف می شود و دانشمندان این نمونه ها را در این مقوله جای می دهند .
این مورد یکی ازده ها مورد عجیب در خصوص امور روحی و روانی بشر است که جواب کامل و درستی هنوز به آن داده نشده است ؛ مسلم است در برخی از افراد برخی حالات و ویژگی های روحی مشاهده می شود که آن ها را از دیگران متمایز می سازد که حقیقت همه این ها به نوعی ویژگی های روحی بر می گردد ؛ مسائلی مانند قابلیت پیشگویی حوادث آینده یا درک افکار و خواندن فکر دیگران ، توانایی جابجایی اجسام یا انتقال مکانی خود با نیروی روحی و ذهنی و... ؛ حتی اصل مقوله هیپنوتیزم و تغییرات روحی و جسمی که در فرایند آن رخ می دهد هم به نوعی در همین موارد جای می گیرد که هنوز حقیقت کامل آن آشکار نشده است .
در هر حال این که فردی بعد از تولد دارای تونایی های خاص روحی بوده مثلا به زبان دیگری صحبت کند یا خاطراتی را به خاطر آورد و یا حتی خود را در قالب فردی دیگر و دارای زندگی مشخص قبلی بداند و اطلاعات درست و دقیقی در این باره ارائه بدهد ، می تواند یکی از ابهامات توانایی های روحی انسان باشد و فرضیه تناسخ یکی از پاسخ هایی است که به این پرسش داده شده است نه اصلی ترین و قطعی ترین پاسخ .
به عبارت روشن تر یک احتمال در این زمینه آن است که بگوییم این فرد قبلا زندگی در کالبد دیگری را تجربه کرده است و اینک بر اساس فرایند تناسخ دوباره به دنیا بازگشته و در عین تجربه زندگی جدید ، زندگی قبلی خود را نیز به یاد میآورد .اما وقتی مقوله تناسخ بر اساس دلایل عقلی و فلسفی و همچنین دلایل معتبر نقلی رد شد (1) ، ناخواسته احتمالات دیگر قوت می گیرد و تامل در آن ها جدی می شود که اتفاقا بسیاری از دانشمندان در همین رابطه احتمالات متعدد را بررسی کرده اند که نمونه های از این موارد را در ادامه اشاره می نماییم .
چنان که می دانید دکتر استیونسون هرگز قصدش اثبات تناسخ یا بازگشت روح به دنیا نبود. او محققی بود که میخواست درک بهتری از منبع بیماریها و شخصیت بیماران داشته باشد ؛ بر این اساس فرضیههای خود را بر این تفکر استوار کرد که روان میتواند به عنوان یک هویت مستقل از جسم بر بیوشیمی بیماری و شخصیت اثر بگذارد ؛ وی همواره تصریح میکرد که کوه مدارک و شواهد جمعآوری شده در تحقیقات وی تنها میتواند ما را مجاز به باور داشتن به تناسخ کند ،نه وادار به پذیرش آن .
اما با تحلیل درست تحقیقات وی می توان گفت در واقع دیدگاه وی بر این اساس استوار است که بیماری ها و نقص عضو هایی که دراین گونه افراد مشاهده می شود ،متاثر از تاثیرات روان آدمی بر جسم او است ، در نتیجه هرچند که وی اصرار دارد نامی از روح نبرد ، اما می خواهد ثابت کند که روان فرد می تواند متاثر ازبرخی حوادث و وقایعی که در گذشته به نوعی با آن ها ارتباط برقرار نموده ،در شکل گیری جسم او تاثیر گذاشته و جسم را نیز متاثر می کند .
این فرضیه تاحد زیادی شبیه به داستان « استیگماتا» در الهیات مسیحی است که ادعا شده برخی افراد قدیس یا راهب در طول زندگی خود دچار زخم هایی بی علت در بخش هایی از بدن که محل زخم های مسیح دانسته می شود می گردند که دانشمندان منطقی ترین دلیل این امر را- بر فرض صحت این ادعاها- تاثیرات ناخواسته روح انسان بر بدن او می دانند .
در حقیقت در موارد عدیده یادآوری خاطرات قبلی این حقیقت مسلم است که فارغ از جسم فرد ، روح او خاطرات مبهم یا دقیقی از گذشته را به یاد میآورد و خود را فردی دیگر می پندارد ؛ این نکات تاحد زیادی منطبق بر تفکرات دینی اسلام مبتنی بر وجود روح در ساختار وجود انسان و انتقال روح از عالمی به جسم فرد و استناد همه ادراکات بشربه روح اوست .
در نتیجه می توان گفت این خاطرات با این توانایی های خاص به دلیلی که بر ما روشن نیست، در مرحله قبل یا بعد از انتقال روح به این جسم به او منتقل شده ، فرد مذکور خود را همان صاحب خاطرات و توانایی های قبلی می پندارد ؛ اما در این داستان به هیچ وجه اثبات نمی شود روح این فرد همان روح فرد قبلی است .
اما ماهیت انتقال اطلاعات و خاطرات چیست ؟
یکی از احتمالات که از جانب غربی ها مطرح شده ، مساله پولترگایست ها ( ارواح شریر , عصبانی و ویرانگر )هستند که باعث ایجاد وقایع و حوادثی غیر قابل توجیه می شوند که گاه بسیار خشن و گاهی هم تنها غیر طبیعی و غیر ممکن به نظر می رسند . واژه (( پولترگایست)) یک واژه آلمانی است و ((روح پر سر و صدا )) معنا می دهد .احتمال می رود این "خود دیگر انگاری" ناشی از تاثیر ارواح شریر باشد که باعث می شوند فرد خود را حقیقتی دیگر بیابد .
البته این تاثیرات همواره تاثیرات ارواح شریر محسوب نمی شود . مواردی هم گزارش شده که فرد تحت تاثیر کاملا طبیعی و معقول روح دیگری قرار گرفته ،به اصطلاح غربی کالبد او مدتی مهمان روح دیگری بوده ؛نمونه مشهور این مساله داستان معمای شهر «واتسکا» است که بارها در کتب و نشریات معتبر به آن اشاره و ادعا شده که جسم یک دختر سیزده ساله به نام لورنسی به تسخیر روح یک دختر به نام مری که دوازده سال قبل مرده بود، در آمد و بعد از مدتی اورا رها کرده و همه چیز به وضعیت عادی خود برگشت .
فارغ از صحت و سقم همه این داستان ها و احتمالات که بر اساس بارورهای غربی مطرح می شود ،باید گفت این احتمالات که اثر پذیری روح یک انسان از برخی امور ماورایی مانند ارواح دیگر امری است که نمی توان با قواعد عقلی آن را ناممکن دانست . چه بسا ارواح افرادی که سال ها قبل از دنیا رفتند، به نوعی در روح فردی تازه تولد یافته تاثیر گذاشته ،برخی خاطرات و داده های اطلاعاتی را به وی منتقل کرده ،مدتی او را متاثر از این اطلاعات نمایند .
نقطه قوت احتمال آن است که بر اساس تفکر ما همه ارواح بعد از مرگ به عالم برزخ که به نوعی با این عالم در ارتباط است، منتقل می شوند و هیچ گاه نابود نمی گردند .(2) در موارد عدیده ای قابلیت ارتباط ارواح زندگان با ارواح این مردگان به اثبات رسیده که نمونه های روشن آن کسب اطلاعات خاص از افراد مرده در خواب است ؛ در نتیجه احتمال تاثیرگذاری روح مردگان بر افراد زنده یا تازه متولد شده آن هم در محدوده ای خاص امری ممکن و محال نمی تواند باشد .
احتمال دیگری که دراین باره می رود و بسیار جدی است، تاثیرگذاری شیاطین و جنیان در این خصوص است ، یعنی چه بسا این تاثیر پذیری روح فرد تازه متولد شده و "خود دیگر انگاری" ناشی از اثر بخشی برخی از جنیان باشند که به هر دلیل که بر ما روشن نیست ،این تلقی را به همراه جزییات زندگی فردی دیگر به فرد جدید منتقل می نمایند و این توهم خاص را در وی شکل می دهند ، حتی تاثیراتی در بدن وی ایجاد می نمایند تا این تلقی باور پذیر تر گردد .
در جمع بندی باید گفت همه این موارد بر فرض صحت دلیلی بر یقینی بودن مقوله تناسخ ندارد .به علاوه که شواهد و قرائن موجود چندان با عقیده تناسخ هم قابل تطبیق نیست ، زیرا به عنوان مثال تناسخی ها معتقدند انسان در بازگشت بعدی خود تجربه ای متفاوت از قبل را داشته، درد و رنج قبلی خود مانند نقایص جسمی را در تجربه بعدی ندارد . با انتقال به بدن فردی سالم ، پاداش درد و رنج قبلی را در یافت می نماید .
این در حالی است که در این نمونه ها گزارش می شود که فرد در تولد بعدی نشانه های مشخصی از نقایص جسمی قبلی خود را به همراه دارد ، حتی در یکی از نمونه های دکتر استیونسون گزارش شده که دختربچه ای بدون پا متولد شد ،در حالی که در داستان قبلی زندگی اش، خود را فردی که در اثر تصادف پایش را از دست داد، به یاد میآورد .
در هر حال تحقیق و تامل در این نمونه ها تردید را در صحت فرضیه تناسخ بسیار جدی تر می کند .نمی توان این نمونه ها را بر فرض صحت و واقعیت همه آن ها دلیلی بر درستی فرضیه تناسخ دانست.
در این زمینه مقاله ای مفید در آدرس ذیل (3) وجود دارد که چه بسا نکات مفیدی از آن به دست بیاید .
پی نوشت ها :
1. ملاصدراي شيرازي، شواهد الربوبیه، به همراه حواشي ملا هادي سبزواري، قم، بوستان كتاب، 1382هـ .ش، ص 320. همچنین براي مطالعه تفصيلي در باب انواع تناسخ و دلایل ابطال آن، به اين لينك مراجعه نمایيد:http://www.andisheqom.com/Files/kalam.php
2. مومنون (23) آیه 100
3. http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=184594