با توجه به اين كه دين خداوند يكي است و پيامبران داراي كتاب هر كدام دين خداوند را كامل مي كردند
پرسش 1:
چراحضرت موسي و حضرت عيسي هيچ اشاره اي به كعبه نكردند?
پاسخ:
به دو نكته در رابطه با اين سوال توجه فرمائيد :
1-در روايتي آمده است : « أن الله تعالى أمر آدم أن يصلي إلى المغرب و نوحا يصلي إلى المشرق و إبراهيم أن يجمعهما و هي الكعبة فلما بعث موسى أمره أن يحيي دين آدم و لما بعث عيسى أمره بأن يحيي دين نوح و لما بعث محمدا أمره أن يحيي دين إبراهيم.» ، " خداي متعال امر كرد به آدم كه به سمت مغرب نماز بگذارد و به نوح امر كرد كه به سمت مشرق نماز بگذارد و به ابراهيم امر كرد كه بين اين دو جمع كند كه همان نماز گذاردن به سمت كعبه است ، سپس وقتي موسي عليه السلام را براي نبوت مبعوث كرد امر كرد كه روش آدم را احيا كند و زماني كه عيسي را مبعوث فرمود امر كرد كه روش نوح را احيا كند و وقتي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را مبعوث فرمود امر كرد كه روش ابراهيم را احيا كند."(1)
در شريعت هاي مختلفي كه براي انبياء نازل شده است لزومي بر ذكر و اشاره به همه مواردي كه در شريعت هاي ديگر مورد توجه و اهميت است ، وجود ندارد. به اين معنا كه از آن جهت كه قبله در شريعت حضرت موسي و عيسي عليهم السلام مكاني بوده است غير از كعبه ، و در انجام فرائض ديني خود به سمتي غير از سمت كعبه مي ايستادند و كعبه چند سال بعد از بعثت پيامبر خاتم ، و در مدينه به سمت كعبه تغيير مسير يافت ، لزوم چنداني وجود نداشته است كه در باره آن توضيحي هم در اين شريعتها و كتاب هاي آسماني آنها آورده شود.
هر كدام از انبياء عظام ماموريتي در زمان نبوت خود داشته اند و قوم آن ها نيازهائي داشته اند كه براساس آن ماموريت و نيازها ، مساله اي را پررنگ تر از مسائل ديگر و مساله اي ديگر را كم رنگتر بيان مي كردند و اين به معني كم رنگ بودن و بي اهميت بودن آن مساله در ديگر شريعتها نمي باشد.
2- همانگونه كه گفتيم لزومي بر ذكر كعبه در دو شريعت حضرت موسي و عيسي عليهما السلام وجود ندارد ، دليلي هم بر عدم ذكر آن از طرف اين دو بزرگوار در دست نيست بلكه احتمال ذكر با توجه به اهميت كعبه ،مي رود. حال به بررسي اين احتمال و دليل عدم ذكر آن از طرف ايشان ، مي پردازيم.
نخست:
پس از مطالعه داستان ابراهيم در قرآن و مراجعه به تورات و انجيل پيرامون داستان حضرت و مقايس? قرآن کريم و عهدين روشن ميشود که برخي از قسمتهاي اصلي و مهم داستان در تورات و انجيل ذکر نشده؛ ناقص است، در حالي که قرآن کريم به عنوان بخشهاي مهم زندگي خليل خدا از آن ياد ميکند؛ از جمله: مناظره با قوم بت پرست و «لااحبّ الافلين»(2) گفتنِ ابراهيم، به آتش افکندن او، بناي کعبه :
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (3) نيز چگونگي زنده شدن مردگان .
در قسمتهايي که در قرآن کريم و عهد قديم بازتاب يافته است، گاه تفاوتهاي چشمگيري در نوع روايت و جزئيات داستان به چشم ميخورد. در روايت تورات، ابراهيم تنها منزلت يک شخصيت تاريخي را دارد که گاه متوسل به دروغ ميشود (در ماجراي ساره و حاکم حرّان)، گاه در رفتارش نسبت به همسر و فرزندش نوعي ظلم و بي عدالتي روا ميدارد (در ماجراي هجرت هاجر که پس از خواست? ساره مبني بر اخراج هاجر و پسرش از خانه. خداوند ابراهيم را تنها به دليل اين که «نسل تو به اسحاق خوانده خواهد شد» (4) به شنيدن سخن ساره فرا ميخواند.
از سوي ديگر، در تورات از بناي کعبه هيچ ذکري به ميان نيامده است .هجرت هاجر بدون در نظر گرفتنِ بناي کعبه کاري بيهوده است، در صورتي که خداوند هرگز بندهاش را به کار عبث فرمان نميدهد.
اما شخصيت ابراهيم در قرآن کريم از هر گونه عيب و نقصي مبرّاست . در هم? بخشهاي داستان حکمت الهي به چشم ميخورد. نگاه قرآن بسيار لطيفتر و دقيقتر از عهدين است . در هيچ کجاي داستان خليل الله متهم به هيچ گناهي نيست؛ بلکه سراسر زندگي او پوشيده از آزمايشهاي الهي است که اين پيامبر از هم? آن ها سربلند بيرون آمده و هر بار خود را به پروردگارش نزديک تر يافته است.
دوم :
کعبه که مسجدي براي عبادت همه انسانها بود، وقتي قبله شد که دين اسلام محمدي (ص) که آخرين دين و براي جهانيان است، ظهور يافت. دليلي نداشت که کعبه براي حضرات موسي و عيسي (ع) که هر دو فقط براي قوم «بنياسرائيل» و گستره آن ارسال شده بودند ، قبله باشد و حج آن واجب شده باشد. هر چند که «حج» در اديان گذشته نيز بوده است، اما مكان حج ممكن است متفاوت باشد.
پس مي توان گفت شايد ضرورتي بر ذكر داستان آن نبوده است
سوم :
با وجود لجاجت و بغض و تحريفات صورت گرفته در اديان يهودي و مسيحي، که حتي کتاب آسماني را تغيير دادند، اسناد تاريخي صحيح و بسياري از آنان به جا نمانده است.
يهوديها و نصراني چنان تعصب و رقابتي در دين خود داشتند که حتي يهودي ميگفتند: ابراهيم يهودي بود و مسيحيها ميگفتند، نصراني بود! هيچ توجه نداشتند که حضرت ابراهيم (ع) قبل از اين دو بوده است.
با چنين وضعيتي ،نيز عناد و دشمني با اسلام و مسلمانان، چگونه بايد انتظار داشت، در صورت نقل عهدين از ماجراي ساخت كعبه- كه قبله مسلمانان است- توسط ابراهيم ، از تحريف بماند؟
به هر روي با نظري به آيات و روايات اين باب در مي يابيم كه نه تنها ابراهيم كه بازسازنده كعبه است و بر گرد آن طواف نموده، انبياي ديگري مانند حضرت موسى ، حضرت نوح و حضرت سليمان عليهم السلام طواف كعبه نموده اند. (5)
جهت آگاهي بيش تر به منابع زير مراجعه فرماييد:
- عباس اشرافي عبادات در اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت، اسلام).
- محمد تقي رهبر، حج در رهگذر تمدن ها.
- مجله ميقات حج، سال شانزدهم، شماره شصت و يکم، پاييز 1386.
- حج در تمدن ها و اديان ديگر،ماهنامه زائر ،شماره 98 .
پي نوشتها :
1. سيد بن طاوس ، فلاح السائل و نجاح المسائل ، قم ، بوستان كتاب ، بيتا ، صص 128-129.
2. انعام(6)آيه 76 .
3. بقره(2)آيه127 .
4.سفر پيدايش،21:12و13.
5. بحار الأنوار، علامة المجلسي ، 1403 - 1983 م ، دار إحياء التراث العربي - بيروت ج 99، ص 64، روايت ،41؛
ج 13، ص 11، روايت 16، و ص 359، روايت 69.
پرسش 2:
و چرا حضرت محمد (ص) قبل از پيامبري از دين حضرت عيسي پيروي نمي كردند
شرح : با توجه به اين كه دين خداوند يكي است و پيامبران داراي كتاب هر كدام دين خداوند را كامل مي كردند?
پاسخ:
در مورد دين پيامبر اسلام قبل از بعثت نظريات متعددي وجود دارد که مهمترين آن ها عبارتند از:
1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نکرد و پيرو هيچ ديني نبود؛
2- پيرو دين مسيحيت بود؛
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛
4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)
اما نظريه نخست را نميتوان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به کارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير کارها ميپرداخت . هرگز نميتوان پذيرفت که اين اعمال تابع هيچ يک از شرايع و اديان آسماني نبود.
نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند، مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان ميکشيدند و ميگفتند که پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي ميکرد، اما امروز آمده ادعاي پيامبري ميکند!
اين سرزنش را آنقدر ادامه ميدادند که به گوش ما نيز ميرسيد ،چنان که يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض ميکردند و ميگفتند: اگر تو پيامبري، پس چرابه سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز ميخواني ؟!
آنقدر اين سخن را تکرار کردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آن گاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت کعبه تغيير کرد.(2)
نبود اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان ميتواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذکور فرع بر اين است که جهاني و فرا منطقهاي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينکه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مکه و اطراف آن بود، در نتيجه پيامبر را تابع اين دين بدانيم اما اثبات چنين مطلبي کار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احکام آن است . آگاهي يا از طريق خواندن کتابهاي مسيحيت (از جمله انجيل) امکانپذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان؛
فرض اول که با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است.
فرض دوم نيز صحت ندارد ،چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته ؛ در مکه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند که پيامبر به طور مستمر احکام و دستورهاي دين مسيحيت را از آنان فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني - به حکم عقل - مقامش کم تر و پايينتر از مقام صاحب آن دين است. اگر پيامبر تابع دين مسيح (ع) بود، لازمهاش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود اما اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است، زيرا پيامبر که خاتم پيامبران است، از تمامي آنان برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نميتوان پذيرفت ،زيرا قائلان به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسک کردهاند که دلالت آن ها بر مدعاي مذکور ناتمام است. آياتي مانند:
«ثُمَ اُوحَينا اِلَيک اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم که از آيين ابراهيم که خالي از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پيروي کن.» و آيه:
«قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما کانَ مِن المُشرِکين؛(5)بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان کسي که از آيينهاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشرکان نبود.» مراد از آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي ، دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترک شده ،نيز دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي (ع) متروک و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد (ص)از بين رفته است. پس حضرت نميتواند تابع ديني باشند که چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترک شده است.(6)
سوم: مفسران گفتهاند که مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است که مشترکاتي در احکام ميان اين دو دين وجود دارد که منشأ ظهور آن دين ابراهيم (ع) است . مراد از تبعيت پذيرفتن آن مشترکات در احکام است؛ احکامي از قبيل: گرفتن شارب و گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد که مجالي براي ذکر آن ها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذکور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نميماند، يعني اينکه بگوييم حضرت پيش از بعثت از کاملترين دين يعني دين اسلام پيروي ميکرد اما احکام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نميکرد، بلکه به صورتهاي ديگر مانند الهامهاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مينمود.(9)
اميرالمؤمنان (ع) در اين باره ميفرمايد: «از روزي که پيامبر از شير گرفته شد ،خدا او را با بزرگ ترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگوارييها را بپيمايد و به نيکوترين اخلاق، آراسته گردد.»(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود . با جهان غيب به گونهاي ارتباط داشت.همان طور که حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران کودکي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(11) پيامبر اسلام نيز از آغاز با عالم غيب ارتباط داشت .در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد ميکند؛ حضرت ميفرمايد: «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم که آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»
يهوديها به رسول خدا (ص) عرض کردند: آيا از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نکردي همان گونه که عيسي (ع) چنان کرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد. اگر او در گهواره سخن نميگفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شدهام.(13)
عدهاي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نمودهاند.(1.)
پينوشتها:
1. علامه مجلسي ، بحارالانوار، دارالکتب الاسلاميه ، تهران بي تا، ج 18، ص 271.
2. بقره (2)آيه 144 - 143.
3. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن، قم، مؤسسه امام صادق، 1428 هـ ق، ،ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل (16)آيه 123.
5. انعام(6) آيه 161.
6. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي ، تهران، اسلاميه، چاپ 3، 1388 ق، ج 2، ص 17.
7. آيت الله محمد مظفري، پرسشها و پاسخها ، قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق، ص 12.
8. بحارالانوار،همان ج 8، ص 276.
9. همان، ج 18، ص 266.
10. همان، ص 278.
11. مريم (19)آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، کتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفي ، تبريز 1349، ص 76 به بعد.