با سلام خدمت شما توی نت به سایت برخوردم که سوال هایی پرسیده بود در مورد خدا وپیامبران و جواب منطقی و فلسفی میخواست لذا سوالت رو نسخه برداری کرده و اینجا میچشپانم خودم راستش دلیل فلسفی و منطقی بلد نبودم ولی گفتم از شما بگیرم و جواب اونجارو بدم

سوالات 25 عدد هست

– خدا کیست ؟چه شکلیست و خانه ی او کجا قرار دارد ؟
2 – محمد چگونه با یک اسب به معراج رفت ؟
3 – معراج کجاست و چگونه به اثبات رسیده ؟
4 – عصای موسی چگونه به اژدها تبدیل شد ؟
5 – موسی چگونه با عصای خود دریا را شکافت ؟
6 – قوچ حضرت ابراهیم چگونه به او داده شد ؟چگونه قوچ از اسمان نازل شد ؟
7 – چگونه آتش ابراهیم به گلستان تبدیل شد ؟
8 – انسان چگونه از گل آفریده شد ؟ مایقی حیوانات از چه چیزی افریده شده اند ؟
9 – حضرت یونس چگونه به شکم یه نهنگ راه یافت و زنده بیرون امد ؟
10 – بهشت کجای افرینش قرار دارد ؟ جهنم کجای افرینش است ؟
11 – آدم و حوا چه کسانی بودند و دارای چه فیزیولوژی بدنی بوده اند ؟
12- مریم چگونه باردار شد آن هم بدون همسر ؟
13- عیسی چگونه کر را شنوا لال را سخنگو و مرده را زنده میکرد ؟
14 – آب هایی که کشتی حضرت نوح را برافراز اسمان به جرکت درآوردند بعد از فرونشانی کشتی ابها کجا رفتند ؟
15 – گفته شده نوح از هر جانور یک جفت وارد کشتی کرد اکنون اون چگونه توانسته است کل جهان رو بگردد و جانوران ان را جستجو کند و از هر کدام یک جفت به کشتی ببرد ؟
16- پرنده هایی که موسی قطعه قطعه کرد چگونه دوباره به هم پیوستن و پرواز کردن ؟
17 – محمد چگونه با گفتن نمی خط جمله با سواد شد ؟
18- حضرت سلیمان چگونه با هدهد و مورچه سخن میگفت ؟
19- حضرت خضر به چه علت سر یک بچه رو از تنش جدا کرد ان هم به علت اینکه او میندانسته که این کودک در آینده کافر میشود ؟
20 – حضرت خضر چگونه بر روی آبها راه میرفت ؟
22 - نوح چگونه 1300 سال عمر کرد ؟
23 – امام زمان بعد از ناپدید شدن چگونه این همه سال عمر کرد و هزارو اندی سال از نظرها غایب مانده ؟
24 – حضرا عیسی اگر عمرش به پایان نرسیده پس کجا رفته ؟
25 – کلاغ هایی که بر روی سر ابرهه سنگ ریختن چگونه اینکار رو کردند ؟

هر کسی میخواد جواب بده سوال رو نقل قول کنه .

فقط قبلش چند نکته رو بگم :

1 – کسی نگه اینا معجزه بوده یا غیره چون گوشم از این حرفا پره من فقط استدلال علمی و منطقی میخوام همین.

پرسش 1:
محمد چگونه با يک اسب به معراج رفت ؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
پيامبر با اسب به معراج نرفته است؛ بلکه با براق رفته است و براق نام مرکب پيامبر (ص) در سفر معراج است. براق از مصدر «برق» به معناي درخشش و آذرخش است. در غالب آثار لغوي به اطلاق اين نام بر مرکوب پيامبر در معراج به سبب سرعتي شگفت‌انگيز يا درخشندگي بسيار آن اشاره شده است. (1)
در موضوع معراج پيامبر اختلافات بسياري است ، خصوصاً در جزئيات معراج، مطالب بسياري گفته شده که بعضي نيز از حاشيه‌ پردازي‌هاي گويندگان و نگارندگان است.
براق مرکبي است که خداوند آن را با ويژگي و توانايي‌هاي خاصي براي سفر معراج پيامبر اکرم توسط جبرئيل نزد پيامبر فرستاد. در روايات برخي از ويژگي‌هاي او را بيان نموده است. به نظر مي‌رسد براي تقريب به ذهن کردن مردم آن مطالب بيان شده است . همان گونه که از اسم براق، فهميده مي‌شود که وسيله‌اي خارق‌العاده است و به مانند برق سير مي‌کند. واگر در روايات برخي توصفات خاص و متناسب با حيوانات دنيايي در باره براق آمده از باب اين سخن مولولي است که گفته است
چون که با کودک سر وکارت فتاد
پس زبان کودکي بايد گشاد
وگرنه مرکبي که پيامبر(ص) با آن به آسمان‌ها عروج کرد، از موجودات عنصري عالم ماده نبود، بلکه موجودي از نشئه و عالم ديگر بود که همانند سرعت نور و برق حرکت مي‌کرد و به صورت مرکبي بود که وسيله سير پيامبر به عوالم ديگر بود. (2) در روايات براي معراج به دو مرکب اشاره شده: يکي براق و ديگري رفرف.
براق پيامبر(ص) را از مکه به بيت المقدس برد و رَفْرَف، حضرت را تا سدرة المنتهي رساند و از آن جا به بعد جاذبه قدرت نامتناهي الهي ، رسول خدا(ص) را جذب نموده، به مقام قرب رساند.
رَفرف از براق لطيف‌تر و سريع‌تر و بسيط‌تر است. (3)
ويژگي‌هايي که در روايات آمده،‌اشاره به قدرت و توانايي مرکب پيامبر(ص) دارد که از هر جهت، براي سر اين چنيني، آمادگي داشت و تمام نيازهاي لازم را براي اين حرکت دارا بود.
هر کدام از اينها داراي رمز و رازي است که اولياي الهي مي‌توانند تا حدودي حقيقت آن را درک نمايند. درک جزئيات اين صفات براي ما انسان‌ها مشکل بلکه غير مقدور است.
براي آگاهي بيشتر به کتاب ذيل (4) مراجعه شود .

پي‌نوشت‌ها:
1. صحاح جوهري، نشر دار العلم بيروت 1376ق ج 3، ص 1448.
2. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، نشر مرکز دايره المعارف بزرگ تهران ج 11، ص 629.
3. حسين عمادزاده اصفهاني،معراج محمد (ص)، نشر محمد 1361 ش ص 79.
4. محمد امين صادقي، پيامبر اعظم در نگاه امام خميني، نشر موسسه نشر آثار امام، 1387 ش، ص314.
پرسش 2:
معراج کجاست و چگونه به اثبات رسيده ؟

پاسخ:

گو يا پرسشگر محترم تصور نموده که معراج مکاني است ، در حالي که معراج به اصطلاح مصدر ميمي است و مراد از معراج همان سفر آسماني پيامبر است و اين سفر آسماني ختمي مرتبت که از آن به معراج ياد شده است، با رويکردهاي مختلف کلامي، فلسفي و عرفاني قابل تحليل و تبيين و تفسير واثبات است،
جناب فيلسوف نامدار بوعلي سينا، معراج را با رويکرد فلسفي تحليل و تفسير کرده که در کتابي به نام «معراج‌نامه» چاپ شده و بسيار لطيف و خواندني است، شمس‌الدين ابراهيم ابرقويي، همان معراج‌ نامه بوعلي را که رويکرد فلسفي دارد با رويکرد عرفاني تحرير نموده است که به نوبة خود زيبا و خواندني است. تفصيل بيان فلسفه بو علي و بيان عرفاني ابرقوي را در کتابي به همين نام (معراج‌نامه بوعلي با تحرير ابرقوي) مطالعه بفرماييد.
در کتاب «پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني» با استفاده از آموزه‌هاي وحياني و عرفاني به خصوص کلمات امام خميني درباره معراج، نکته‌هايي آمده که تفصيل بحث را آن را در کتاب ياد شده مطالعه بفرماييد. (1)
اما در باره فراز دوم پرسش بايد گفت : مهم ترين دليل اثبات معراج آيات قران کريم است و ما به معراج باور داريم از آن جهت که قرآن که کتاب خدا است و همچنين پيامبر خدا نسبت به تحقق آن خبر داده است. و هرکسي که به خدا و نبوت پيامبر و حقانيت قرآن ايمان دارد بايد به معراج ايمان بياورد چرا که آنها نسبت به حقانيت آن خبر داده اند، و در حقيقت عدم ايمان به معراج به منزله عدم ايمان به راستگوئي و حقانيت خدا و رسول خدا است.
مثل اين که ما به تخصص پزشکي فردي اعتقاد داشته باشيم ولي نظر تخصصي او را در مورد خودمان قبول نکنيم. اين به منزله عدم قبول تخصص آن شخص در امر پزشکي است و قبول تخصص پزشکي او ازطرف ما در حقيقت در حد گفتار است نه در حد باور و اعتقاد.
خبر از جانب خدا در قرآن و روايات پيامبر در مورد معراج موجود است و امتناع عقلي هم ندارد( همانگونه که در پاسخ به سوال قبلي بيان شد) با کنار هم گذاشتن اينها راستي معراج جسماني و روحاني پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ثابت مي شود.
در قرآن کريم که مي فرمايد : « سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصير؛ (2) پاک ومنزه است خدايي که بنده اش را شبي از مسجد الحرام به مسجد الاقصي که پبرامونش را مبارک و پر نعمت ساخته ايم برد تا برخي از آيات خود را به نشان دهد و او شنوا و بينا است.
و نيز در آيات هفت تا هيجده سوره مبارکه النجم به اين مساله خبر داده است.
در روايات بسياري نيز نسبت به اين امر و برخي ازجزئيات آن خبر داده شده است که براي اطلاع دقيق از برخي از اين روايات به کتابهاي روائي مثل بحار الانوار مراجعه کنيد و براي نمونه مي توانيد به رواياتي که در تفاسير موجود مثل الميزان ذيل آيات مربوط به معراج آمده است مراجعه فرمائيد.
برخي به خاطر عجيب بودن و امر فوق العاده بودن معراج جسماني پيامبر آن را به معراج روحاني تنها تعبير کرده اند در حالي که معراج مورد اعتقاد مسلمانان جسماني و روحاني است.
ادلّه اثبات جسماني و روحاني بودن معراج‌:
1، از ظاهر آيه شريفه‌: «سُبْحَان‌َ الَّذِي‌َّ أَسْرَي‌َ بِعَبْدِه‌ِ لَيْلاً مِّن‌َ الْمَسْجِدِ الْحَرَام‌ِ إِلَي الْمَسْجِدِ الاقْصَي» که به «عبده‌» تعبير نموده‌، بيان گر اين است که معراج‌، در بيداري بود نه در خواب‌؛ جسماني بود نه روحاني‌، بيش‌تر مفسّران که معراج را جسماني و روحاني مي‌دانند، به اين دليل اشاره کرده‌اند؛ از جمله آيت اللّه جوادي‌، مي­گويد: خداوند مي‌فرمايد: «اسري‌َ بعبده‌» و نفرموده «بروحه‌»،
عبد همان مجموع جسم و روح است‌، ظاهر اين است که عروج در بيداري صورت گرفت‌، نه در خواب‌؛ به تعبير علامه طباطبايي ‌فخر اين نيست که انسان عروج را خواب ببيند؛ اين خواب را ديگران نيز مي‌بينند، سپس فرمود:«سير بدني آن حضرت‌، هرگز به معناي خروج از عالم طبيعت و ورود به ماوراي طبيعت نخواهد بود، زيرا آسمان‌، مانند زمين موجودي مادي و طبيعي است، و احکام طبيعت به هر يک از آن‌ها جاري است‌». (3)
2. انکار مشرکان و عکس العمل شديد آنان‌: وقتي رسول خدا، جريان معراج را براي مردم تعريف کرد، مشرکان به شدّت آن را انکار نمودند، و گفتند: چنين امري امکان ندارد و از همين راه‌، رسول خدا را کوبيدند، اين امر دليل است که معراج جسماني بود‌، پيامبر، هرگز مدعي خواب يا مکاشفه روحاني نبود‌،
3. اگر ما باور کنيم که قدرت خدا بي­نهايت است و بر هر امري از نظر عقلي محال نباشد، تعلّق مي‌گيرد، جسماني بودن معراج به خوبي ثابت مي‌شود، در قرآن مجيد، نمونه‌هاي فراواني از امور خارق‌العاده که بيان‌گر قدرت نامتناهي خدا است‌، بيان شده‌؛ از جمله آوردن تخت بلقيس‌، از سرزمين يمن به فلسطين در کمتر از يک چشم به هم زدن‌،(4)
گفتني است که اثبات معراج در محدودة حرکت‌هاي زميني‌، مانند اسرأ و سير از مسجد الحرام تا بيت المقدس و نيز در محورهاي آسمان‌، و کهکشان‌هاي مادّي‌، مانند سير در مدارج آسمان و طبقات آن کاملاً ممکن خواهد بود، زيرا حرکت بدن در قلمرو جسم زميني يا آسماني‌، هيچ محذوري ندارد، نه اصل حرکت بدن در اجرام آسماني محال است و نه سرعت آن که در مدت بسيار کوتاه‌، همه آن اجرام‌، مورد سير بدني قرار گيرد، زيرا توهم امتناع خرق و التيام افلاک‌، که مبتني بر پندار برخي از پيشينيان بوده‌، ناصواب مي‌باشد. (5)
پي‌نوشت‌ها:
1. ر،ک: پيامبر اعظم در نگام امام خميني نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش.، ص 328.
2. الاسراء (17) آيه 1.
3. جوادي آملي تفسير موضوعي، ‌نشر مرکز اسراء، قم ، ج9، ص 87
4. النمل‌، 40 ناصر مکارم تفسير نمونه،‌ نشر دار الکتب الاسلاميه تهران، ج12، ص 15 ،17.
5. آيت اللّه جوادي‌ تفسير موضوعي‌، ج9، ص 84.

پرسش 3:
عصاي موسي چگونه به اژدها تبديل شد ؟

پاسخ:

تبديل" عصا" به مار عظيم بدون شك يك معجزه است، و با تفسيرهاى مادى معمولى نمى‏توان آن را توجيه كرد، بلكه از نظر يك فرد الهى و خداپرست كه همه قوانين جهان ماده را محكوم اراده پروردگار مى‏داند، جاى تعجب نيست كه قطعه چوبى تبديل به حيوانى شود و اين در پرتو يك قدرت ما فوق طبيعى است.
ولى نبايد فراموش كرد كه در جهان طبيعت تمام حيوانات از خاك به وجود آمده‏اند و چوب ها و گياهان نيز از خاكند، منتها براى تبديل خاك به يك مار عظيم طبق معمول شايد ميليون ها سال زمان لازم باشد، ولى در پرتو اعجاز اين زمان بقدرى كوتاه شد كه در يك لحظه همه آن تكامل ها و تحولها به سرعت و پى در پى انجام يافت و قطعه چوبى كه طبق موازين طبيعى مى‏توانست پس از گذشتن مليون ها سال به چنين شكلى در آيد در چند لحظه چنين شكلى به خود گرفت.
و آن ها كه سعى دارند براى همه معجزات انبياء توجيه‏هاى طبيعى و مادى كنند و جنبه اعجاز آن ها را نفى نموده، همه را به شكل يك سلسله مسائل عادى جلوه دهند هر چند بر خلاف صريح كتب آسمانى باشد، بايد موقف خود را به درستى روشن كنند كه آيا آن ها به خدا و قدرت او ايمان دارند و او را حاكم بر قوانين طبيعت مى‏دانند يا نه، اگر نمى‏دانند سخن از انبيا و معجزات آن ها براى آنان بيهوده است و اگر مى‏دانند، دليلى بر اين گونه توجيهات تكلف‏آميز و مخالفت با صريح آيات قرآن نيست (1).

پي نوشت:
1. ناصر مکارم شيرازي.تفسير نمونه.تهران .دارالکتب الاسلاميه.1374 .ج6.ص284.

پرسش 4:
موسي چگونه با عصاي خود دريا را شکافت ؟

پاسخ:

فارغ از بحث دخالت قدرت خداوند در انجام اين عمل، در خصوص کيفيت علمي تحقق اين امر برخي از دانشمندان نظريات خاصي را ارائه داده اند؛ به عنوان مثال چندي پيش پژوهشگران آمريکايي اعلام کردند که دو نيمه شدن دريا براي عبور پيروان حضرت موسي (ع) از تعقيب لشکريان فرعون مبتني بر قوانين فيزيکي است.
در اين فرضيه مطرح شده که يک باد شرقي که در آن شب مي‌وزيد، مي‌تواند همانطور که در تورات و قرآن آمده است، سبب دو نيمه شدن دريا شده باشد ؛ اين محققان اين نتيجه را با استفاده از طرح هاي رايانه اي به دست آورده اند ؛ همچنين اعلام شد اين دستاورد بخشي از تحقيقات اين دانشمندان در ارتباط با اثر باد بر آب است.
‘کارل دروز’ که سرپرستي اين تحقيق را برعهده داشته است، گفت که تصاوير رايانه اي تقريبا با آنچه که در کتاب ‘سفر خروج’ در کتاب مقدس مطرح شده، مطابقت دارد.
در اين گزارش يادآوري ‌شده، بر اساس قانون ديناميک مايعات مي‌توان اين مطلب را درک کرد که باد به گونه اي آب را به حرکت در مي‌آورد که براساس قوانين فيزيک يک گذرگاه امن ايجاد مي‌کند که آب در دو طرف قرار مي‌گيرد و ناگهان آب به جاي خود برمي‌گردد.
دراين گزارش آمده ‘دروز’ و همکارانش درحال تحقيق درباره اثر باد در عمق آبهاي اقيانوس و چگونگي تاثير توفان هاي اقيانوس آرام و حرکت امواج بر اعماق دريا هستند. اين گروه به نقطه اي در جنوب درياي مديترانه اشاره مي‌کنند و مدل خود را بر اساس شکل زمين ها در سه هزار پيش ترسيم کرده اند که باعث نقل اين داستان شده است.
بر اساس اين طرح رايانه اي، اگر بادي با سرعت ?? مايل در ساعت در آن شب به مدت ?? ساعت وزيده باشد، امکان دو نيمه شدن دريا تا عمق دو متر امکان پذير بوده است. در پايان پژوهش گروه تحقيق ‘دروز’ آمده است: مردم جهان قرن هاست که از داستان عبور حضرت موسي از دريا شگفت زده شده اند و از خود پرسيده اند که آيا اين امر حقيقت تاريخي دارد. آنچه که اين تحقيق نشان مي‌دهد اين است که توصيف دو نيمه شدن دريا اساسي در قوانين فيزيکي دارد. مي‌برد.(1)
در هر حال ما معتقديم اگر مساله شکافته شدن آب براي حضرت موسي بر اساس چنين قانون طبيعي رخ داده باشد ، دليل اصلي وزش باد در آن زمان معين و بر اساس ساختار دقيقي که در زماني خاص باعث شکافته شدن کامل دريا شود و جهت روشني را براي حرکت قوم بني اسرائيل معين کند بر اساس قدرت روحي و باطني حضرت موسي و نه تاثير عصاي او و در حقيقت بر اساس تحقق اراده و قدرت خداوند بوده و اين تبيين علمي تننها بازگويي چگونگي تحقق خارجي اين معجزه محسوب مي شود .

پي نوشت :
منبع:http://www.askdin.com/showthread.php?t=8108
پرسش 5:
قوچ حضرت ابراهيم چگونه به او داده شد ؟چگونه قوچ از اسمان نازل شد ؟

پاسخ:

در مورد اين که اين قوچ چگونه بود و از کجا و چگونه به دست حضرت ابراهيم عليه السلام رسيد توضيحاتي در منابع نقلي وارد شده و البته هر چند مي توان احتمال داد که خداوند قوچي زميني را از منطقه اي خاص به دست ايشان برساند و آن پيامبر بزرگ را مامور بسازد که بجاي فرزندش آن قوچ دنيايي را ذبح نمايد؛ اما بر اساس روايات و منابع نقلي اين امر به دست مي آيد که اين قوچ گوسفندي دنيايي نبوده بلکه از بهشت براي اين امر فرستاده شد.
در توضيح اين قوچ در برخي روايات آمده است :
« ... فَلَمَّا عَزَمَ عَلَى ذَبْحِهِ فَدَاهُ اللَّهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ بِكَبْشٍ أَمْلَحَ يَأْكُلُ فِي سَوَادٍ وَ يَشْرَبُ فِي سَوَادٍ وَ يَنْظُرُ فِي سَوَادٍ وَ يَمْشِي فِي سَوَادٍ وَ يَبُولُ وَ يَبْعَرُ فِي سَوَادٍ وَ كَانَ يَرْتَعُ قَبْلَ ذَلِكَ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَرْبَعِينَ عَاماً وَ مَا خَرَجَ مِنْ رَحِمِ أُنْثَى وَ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ لَهُ كُنْ فَكَانَ لِيَفْدِيَ بِهِ إِسْمَاعِيل‏... (1) ... چون ابراهيم بسر بريدن فرزندش تصميم گرفت خداوند بذبح عظيمى فدايش داد و آن گوسفند نرى بود برنگ سپيد و سياه كه دور از شهر و آبادى مى‏چريد و آب مى‏آشاميد و راه مي رفت و بول مي كرد و پشكل مي انداخت (و كسى تا آن روز آن را نديده بود) و پيش از اين چهل سال در باغهاى بهشتى مى‏چريد و از شكم ماده بيرون نيامده بود و خداوند به اراده خود آن را آفريده بود تا آن را فداى اسماعيل‏ گرداند ... » .
در مجموع اگر متن اين قبيل روايات را بپذيريم و متمايز و متفوات بودن اين قوچ را از جهت تولد و حيات نسبت به ساير گوسفندان بپذيريم ، کيفيت انتقال وي از بهشت به منطقه مني در حجاز هم بر اساس قدرت الهي و خارج از ساختارهاي شناخته شده طبيعي خواهد بود ، هرچند باز تاکيد مي کنيم به طور عقلي منعي ندارد که براي اين ذبح خداوند يک گوسفند دنيايي را به دست آن حضرت برساند و ايشان را به تبديل ذبيحه از فرزند به گوسفند مامور سازد.
پي نوشت :
1. شيخ صدوق‏،الخصال‏،جامعه مدرسين‏ حوزه علميه قم‏،1362 ش‏ ، ج 1 ص 55 .

پرسش 6:
چگونه آتش ابراهيم به گلستان تبديل شد ؟

پاسخ:
َ
چگونگي دقيق اين امر هم روشن نيست؛ اما بايد دانست که اصولا از نظر عقلي و علمي محال نيست که آتش سوزندگي نداشته باشد ، چنان که مي دانيد ترکيب هاي مشخصي از مواد شيميايي در حال اشتعال شکل و شمايلي کاملا مانند آتش هاي شناخته شده و شعله اي زرد رنگ دارند ولي اين آتش حرارتي ندارد.
اين قبيل ترکيبات در شعبده بازي و نمايش هاي خياباني توسط افراد شعبده باز و مانند آن ها انجام مي شود و معمولا با ترکيب موادي مانند «سولفور کربن» و «تتراکلرکربن» انجام مي شود؛ پس در علوم تجربي ترکيبات روشني از مواد وجود داند که آتش بدون حرارت ايجاد مي نمايند و اصولا از دست رفتن حرارات آتش با وجود شعله ها محال نيست.
اما روشن است که آتش برافروخته شده توسط نمرود و نمروديان از اين قسم نبود. بلکه انبوهي از هيزم ها و چوب ها عالم برافروخته شدن آتشي مهيب شد و البته قبل از انداخته شدن حضرت در آتش نيز ماهيت سوزاننده خود را داشت. اما به مجرد افکنده شدن ايشان در درون آتش به امر الهي آتش بر آن بزرگوار سرد و سالم شد ؛ در واقع هرچند مي توان احتمال داد که به قدرت خداوند ماهيت اين آتش از شکل آتش داراي اشتعال و سوزانندگي بالا ناگهان به آتشي با قابليت سوزانندگي پايين و درجه حرارت کم تبيدل شد، اما واقعيت آن است که تحقق اين اعجاز چيزي فراتر از اين امر بود و اين آتش تنها براي آن حضرت بي تاثير گشت چنان که در قرآن آمده خداوند خطاب به آتش فرمود:
« قُلْنَا يَنَارُ كُونىِ بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلىَ إِبْرَاهِيم (1) (سرانجام او را به آتش افكندند ولى ما) گفتيم: «اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش!».
از اين تعبير به روشني دست مي ايد که اين سرد شدن و نسوزاندن تنها براي آن بزرگوار بود تا قدرت خداوند در حفظ پيامبرش نمايان گردد و الا کماکان آتش ماهيت طبيعي خود را حفظ نمود چنان که همين امر در خلال برخي روايات نيز به دست مي آيد؛ در کتاب شريف اصول کافي در ضمن رواياتي در مورد اين واقعه آمده است :
« فَقَالَ عَظِيمٌ مِنْ عُظَمَائِهِمْ إِنِّي عَزَمْتُ عَلَى النَّارِ أَنْ لَا تُحْرِقَهُ قَالَ فَأَخَذَ عُنُقٌ مِنَ النَّارِ نَحْوَهُ حَتَّى أَحْرَقَه‏ (2) [بعد از انداخته شدذنت ابراهيم در اتش و بي تاثير بودن آتش بر روي او] يكى از بزرگان آن قوم گفت: من افسونى خواندم كه آتش او را نسوزاند. پس زبانه‏اى از آتش به سوى وى آمد و او را بلعيد و سوزاند».
در هر حال آنچه مسلم است آتش کماکان باقي بود ولي حالت سوزانندگي خود را از دست داد؛ اما در مورد اين که اين آتش تبديل به گلستان شده باشد ظاهرا سند معتبري وجود ندارد.

پي نوشت ها :
1. انبياء (21) آيه 69.
2. شيخ كلينى‏ ،اصول کافي، اسلاميه‏،تهران‏ 1362 ش‏ ، ج 8، ص 370.

پرسش 7:
انسان چگونه از گل آفريده شد؟ مايقي حيوانات از چه چيزي آفريده شده اند؟

پاسخ:

از آموزه‌هاي قرآني به دست مي‌آيد كه انسان نخست آدم ابوالبشر بدون واسطه موجودي حيواني از خاك خلق شده است، از اين رو در قرآن كريم به صراحت فرمود: « و بدا خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين ؛ (1) آغاز خلقت انسان از خاك است، سپس نسل او از سلاله و عصاره آب نطقه خلق شده». تفصيلي كه اين آيه بين آفرينش انسان نخست و نسل ها بعد قائل شده، به روشني دلالت دارد كه نحوه آفرينش آنان با هم متفاوت است. اگر همه انسان ها از ماء مهين خلق شده بودند كه حضرت آدم هم جزء آن ها بود، اين تفصيل وجهي نداشت، بنابراين جاي ترديد نيست كه انسان نخست آدم ابوالبشر از خاك آفريده شد. هيچ موجودي غير از خاك به عنوان ماده نخست خلقت او نقش نداشته است. (2)
در باره فرآيند خلقت نخستين انسان يعني جناب آدم ابوالبشر در نهج البلاغه آمده:
« خداوند بزرگ، خاكي از قسمت‌هاي گوناگون زمين از قسمت هاي سخت و نرم، شور و شيرين، گرد آورد. آب بر آن افزود تا گلي خالص و آماده شد. با افزودن رطوبت، چسبناك گرديد كه از آن، اندامي شايسته و عضوهايي جدا و به يكديگر پيوسته آفريد. آن را خشكانيد تا محكم شد. خشكانيدن را ادامه داد تا سخت شد تا زماني معين و سرانجامي ‌مشخص، اندام انسان كامل گرديد. آن گاه از روحي كه آفريد، در آن دميد تا به صورت انساني زنده درآمد، داراي نيروي انديشه كه وي را به تلاش اندازد . داراي افكار كه در ديگر موجودات تصرف نمايد، به انسان اعضا و جوارحي بخشيد تا در خدمت او باشند». (3)
اما در باره فراز دوم پرسش بايد گفت:
ساير حيوانات که شامل انواع حيوانات و جنبدگان و پرنده گان و حشرات است مبدء اصلي قابلي شان همان آب وخاک است ولي در فرايند خلقت ممکن است بر اثر فعل و انفعالات از خاک و آب ترکيبات ديگري هم در اين رابطه نقش داشته باشد؛ ولي در مجموع آب و خاک به عنوان مبدء قابلي خلقت آن ها نقش بنيادين دارد گرچه در باره خلقت حيوانات و فرايند فعل و انفعالات آب و خاک براي خلقت آن ها به طور دقيق در آموزه هاي ديني چيزي خاصي نيافتيم. (4)

پي نوشت ها :
1. سجده (32) آيه 7 و 8.
2. .محمد تقي مصباح معارف قرآن،،نشر مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم 1380 ش. ص 342
3. نهج البلاغه نشر موسسه امير المومنين قم 1380 ش ، خطبه 1.
4. محمد تقي مصباح معارف قران نشر موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم 1380 ش، ص296.
پرسش 8:
حضرت يونس چگونه به شکم يه نهنگ راه يافت و زنده بيرون آمد ؟
پاسخ:

در مورد ماهي که حضرت يونس عليه السلام را بلعيد آنچه در قرآن آمده تنها تعبير ماهي است نه نهنگ ؛ « فَالْتَقَمَهُ الْحُوت (1) و ماهى عظيمى او را بلعيد » از اين تعبير برخي احتمال دادند که اين ماهي نوعي نهنگ يا همان بالِن بوده است، اما در هر حال تصريحي در اين زمينه وجود ندارد.
در فرهنگ عميد آمده: «بالِن ماهي بزرگي است كه دِرازي بدنش تا سي متر، و وزنش تا سي تُن مي‎رسد، معده‎اش بسيار بزرگ است كه چند خروار غذا در آن جا مي‎گيرد، براي تنفس هميشه روي آب حركت مي‎كند، و بيش از يك ساعت نمي‎تواند در زير آب بماند. (2)
در هر حال اصل بلعيده شدن جناب يونس توسط ماهي بزرگ امري غير عادي به نظر نمي رسد و داستان اين امر به اين شکل در منابع روايي اديان مختلف و بخصوص در منابع اسلامي وارد شده که آن حضرت حدود 33 سال قوم خود را در منطقه نينوا به سمت حقيقت و خداوند دعوت كرد، ولي تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلّي از آنها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آنها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد.
ولي اگر او در ميان قوم مي‎ماند و باز آنها را دعوت مي‎كرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاي آخر، ايمان مي‎آوردند، ولي يونُس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولي باعث شد كه دچار غضب سخت الهي گرديد.
يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتي مسافربري فرا رسيد. آن كشتي پر از مسافر بود و جا نداشت، امّا يونس ـ عليه السلام ـ از ملوان كشتي تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند.
سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتي شد و كشتي حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهي بزرگي سر راه كشتي را گرفت، در حالي كه دهان باز كرده بود، گويي غذايي مي‎طلبيد، سرنشينان كشتي گفتند به نظر مي‎رسد گناهكاري در ميان ما است كه بايد طعمه ماهي گردد. بين سرنشينان كشتي قرعه زدند، قرعه به نام يونس ـ عليه السلام ـ اصابت كرد، حتي سه بار قرعه زدند، هر سه بار به يونس ـ عليه السلام ـ اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهي بزرگ او را بلعيد .
ماهي يونس ـ عليه السلام ـ را به دريا برد و پس از مدتي در نتيجه استغفار و طلب بخشش او از خداوند او را با حالي زار به ساحل دريا افکند و ...
دليل روشنى در دست نيست که يونس چه مدتى در شکم ماهى ماند؟ چند ساعت، يا چند روز، و يا چند هفته، در بعضى از روايات نه ساعت، و بعضى سه روز، و بعضى بيشتر، و حتى تا چهل روز گفته اند،(4) ولى مدرک مسلمى بر هيچيک از اين اقوال وجود ندارد. ولى هر چه باشد بدون شک اين توقف يک امر عادى نيست، انسان نمى تواند بيش از چند دقيقه در محيطى که هوا وجود ندارد زنده بماند، و اگر مى بينيم جنين در شکم مادر ماهها زنده مى ماند به خاطر اين است که هنوز دستگاه تنفس او به کار نيفتاده و اکسيژن لازم را تنها از طريق خون مادر دريافت مى کند.
بنابراين ماجراى زنده ماندن حضرت يونس در شکم ماهي بدون شک يک امر غير عادي و ناشناخته است. ولي عقلا محال نيست و ديده شده بسياري از افراد حتي ساعت ها پس از از کار افتادن دستگاه هاي بدن و عدم تنفس بخصوص بعد از غرق شدن در دريا با تنفس مصنوعي دوباره به وضعيت عادي برگشته اند.
بر اين اساس نفس حضور کوتاه مدت در شکم يک ماهي عظيم الجثه علت تامه و قطعي مرگ و نابودي نيست، بلکه ممکن است دستگاه هاي حياتي فرد به شکلي خاص متوقف شده و دوباره به کار بيفتند و حتي ديده شده برخي مرتاضان هندي روزها خود را دفن کرده و بعد از بيرون آورده شدن دوباره تنفس و زندگي طبيعي را در پيش گرفتند؛ پس فارغ از جنبه اعجازي و ناشناخته مساله، توقف مقطعي تنفس به هر دليلي که اتفاق بيفتد لزوما به مرگ منجر نمي شود.
در عين حال اين احتمال هم دور از ذهن نيست که اين ماهي در واقع يک مخلوق خاص خداوند بود نه نهنگي معمولي و ماموريت خاص وي و کيفيت خلقت او تنها براي حفظ و نگهداري از اين پيامبر خدا در زماني کوتاه بود و در سيستم گوارشي او وضعيت متناسب براي حيات کوتاه مدت يک انسان فراهم شده بود.

پي نوشت ها :
1. حسن عميد، فرهنگ فارسي عميد ،فرهنگ انديشمندان ، تهران 1389 ش ؛ حرف ب.
2. صافات (37) آيه 142.
3. رک : مکارم شيرازي ، تفسير نمونه ، دارالکتب الاسلاميه ، تهران 1374ش ، ج 19 ص 155.
4. همان، ص 164.

پرسش 9:
بهشت کجاي آفرينش قرار دارد ؟ جهنم کجاي آفرينش است ؟

پاسخ:

در اين باره رويکردهاي مختلفي مطرح است که به برخي از آن ها اشاره مي شود:
بهشت و دوزخ، در باطن و درون اين جهان اند. ما آسمان و زمين را با چشم خود مي‏بينيم؛ اما عوالمي را که درون اين جهان قرار دارند، نمي‏بينيم. اگر ديد و درک ديگري داشتيم، مي‏توانستيم آن را ببينيم.
عالم آخرت و بهشت و دوزخ، چيره بر اين عالم است و اين جهان درون آن قرار گرفته است؛ درست همانند جنين که درون عالم دنيا است. اگر مي‏بينيم قرآن مي‏گويد: وسعت بهشت به اندازه وسعت آسمان‏ها و زمين است، به جهت آن است که انسان چيزي وسيع‏تر از آسمان و زمين نمي‏شناسد تا مقياس سنجش قرار داده شود. (1)
برخي بر آن اند که بهشت در بالاي آسمان‏ها، و جهنم در طبقه هفتم زمين است. از اين رو، گفته اند: «اين که بهشت و دوزخ آفريده شده‏اند، مورد قبول جمهور مسلمانان است؛ اما اين که جايگاه آن‏ها کجا است، از روايات چنين استفاده مي‏شود که بهشت بالاي آسمان‏هاي هفتگانه، و دوزخ در طبقه هفتم زمين است». (2)
ولي برخي ديگر بر آن اند که بهشت و جهنم، دو جهان مستقل از جهان دنيا هستند و هر کدام براي خود احکام و قوانيني دارند. چون بهشت و دوزخ مستقل و جدا از آسمان و زمين است، پرسش از جايگاه اين دو، غير صحيح است؛ به ديگر سخن، بهشت و دوزخ از گونه جهان دنيا نيستند تا سؤال شود در کجاي دنيا قرار دارند. پس جايگاه دارند؛ اما نه در آسمان و زمين دنيا. (3)
گفتني است که بهشت و جهنم، درون دنيا قرار دارند و حجاب‏هاي عالم دنيا مانع از مشاهده آن‏ها مي‏شود؛ ولي اولياءاللَّه مي‏توانند آن‏ها را ببينند و پيامبر اسلام (ص) به هنگام معراج که از هياهوي مردم جهان دور بود، با چشم ملکوتي خود توانست گوشه‏اي از بهشت را در جهان بالا و باطن اين عالم مشاهده کند؛ حتي براي اولياي خدا ممکن است در جذبه‏هاي خاص معنوي روي زمين نيز گاهي آن‏ها را ببينند؛ چنان که در کربلا هنگامي که اصحاب و ياران امام حسين (ع) اعلام وفاداري کامل به حضرت کردند و از ترک ميدان کربلا و شکستن بيعت سرباز زدند، امام (ع) براي آن‏ها دعاي خير کرد و پرده‏ها را از جلوي چشمان آنان کنار زد و نعمت‏هاي بهشتي را که خداوند به آنان بخشيده بود، با چشم خويش ديدند و امام (ع) منازل و جايگاه شان را به آن‏ها معرفي نمود. (4)

پي‌نوشت‏ها:
1. ناصر مکارم شيرازي، پيام قرآن، ج 6، ص 341، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1383 ش.
2. محمد تقي فلسفي، معاد از نظر روح و جسم، ج 3، ص 255، نشر معارف اسلامي، تهران، 1365 ش.
3. جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج 9، ص 373، نشر توحيد، قم، 1360 ش.
4. ناصر مکارم و ديگران، تفسير نمونه، ج 3، ص 95، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، بي تا.

پرسش 10:
آدم و حوا چه کساني بودند و داراي چه فيزيولوژي بدني بوده اند ؟
پاسخ:

وضع فيزيولوژي حضرت آدم وحضرت حواء - خيلي - روشن نيست، زيرا در منابع معتبر اين امر به طور شفاف ذکر نشده است، البته در برخي متون بعضي مطالب آمده است که صحت ندارد، مثلا گفته شده است که آدم 60 ذراع طول داشت. (1) خلقت نسل حضرت آدم (ع) نشان از آن دارد که فيز يولوژي آدم (ع) با انسان هاي که از نسل وي مي باشند تفاوت هاي زيادي ندارد، چون از خلقت آدم تا انسان هاي که از نسل او هستند فاصله زيادي نيست که موجب تفاوت هاي زيادشود . اگر تفاوت باشد بين نسل حضرت آدم و انساي قبل از او مي باشد. از پاره اي روايات مي توان به اين نتيجه رسيد که حضرت آدم (ع) اولين انسان روي زمين نبود؛ بلکه قبل از آدم (ع) انسان هاي ديگري در زمين مي زيسته اند. از امام سجاد (ع) سؤال شد: آيا قبل از اين انسان، انسان هايي بودند؟ فرمود: آري. به خدا سوگند! خداوند هزار هزار آدم و هزار هزار عالَم آفريد که تو در آخرين آن عوالم قرار داري. (2)
امام علي (ع) (3) و امام باقر (ع) (4) نيز به اين امراشاره نموده اند. بر اساس اين روايات، انديشمندان اسلامي به اين نتيجه رسيده اند که از هزاران، بلکه ميليون ها سال قبل از خلقت حضرت آدم و بني آدم، موجوداتي همچون انسان در زمين مي زيسته اند. علامه طباطبايي ميفرمايد: «از بعضي روايات اهل بيت(ع) معلوم مي شود که اين نوع (انسان) ادوار زيادي قبل از اين دوره به خود ديده است». (5) در واقع، نسل کنوني بشر دوره آخر از حيات موجودي دو پا به نام انسان محسوب مي شود. البته در مورد حقيقت وجودي اين انسان هاي اوليه، اطلاعات چنداني در منابع ديني وجود ندارد. در حديثي از امام علي (ع) آمده است که پيش از خلقت آدم، موجودي شبيه بشر به نام "نسناس" وجود داشت. (6)
غلامحسين مصاحب درباره واژه نسناس مي‏گويد: «نسناس در جانورشناسي، نام عمومي گروهي از آدم نمايان است که شبيه به انسان هستند». (7)، به هر حال، نسل كنوني بشر بر اساس دلايل قرآني، از نسل حضرت آدم و حوا (ع مي باشد.: «اى مردم! بترسيد از پروردگار خود؛ آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد؛ «...خَلَقَكمُ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ؛ و هم از آن جفت او را خلق كرد». «وَ خَلَقَ مِنهَْا زَوْجَهَا؛ و از آن دو تن، خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن بر انگيخت». (8) علامه طبا طباي در ذيل اين آيه مى فرمايد: «از ظاهر سياق برمى آيد که مراد از «نفس واحده»، آدم و مراد از «زوجها» حوا است که پدر و مادر نسل انسان اند و ما نيز از آن نسل هستيم. (9)
درباره ديگر مسايل مربوط به آدم مي توان گفت :
تاريخ تولد: قبل از هبوط آدم
مدت عمر: ??? سال
محل تولد: آن حضرت در کوه صفا و بنا به قول مشهور در کوه سرانديب فرود آمد.
محل دفن: نجف اشرف
تعداد فرزندان: آن حضرت فرزندان زيادي داشت. (10)
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان سه خصوصيت را براي آدم و همسرش ذكر مي‌كند كه هيچكس ديگري آن خصوصيات و فضائل را نداشتند:
1. اصطفاي آدم به اين معناست كه او را اولين مخلوق و پديده از نوع بني‌بشر قرار داد و در زمين جايش داد.
2. و نيز آن جناب اولين كسي است كه باب توبه برايش باز شد.
3. اولين كسي است كه برايش دين تشريع شد. (11)
براي مطالعة بيشتر به كتاب هاي زير مراجعه فر ماييد
- رسولي محلاتي ، قصص قرآن يا تاريخ انبيا
- علامه مجلسي ، تاريخ پيامبران
- صدرالدين بلاغي، قصص قرآن
- جعفرسبحاني منشورجاويد، ج11
پينوشت ها :
1.ابن کثير، البدايه والنهايه، بيروت، مکتبه المعارف، 1410، ج1-2، ص88 .
2. علامه مجلسى، بحار الأنوارمؤسسة الوفاء بيروت، لبنان، 1404 ق. ، ج 25، ص 25.
3. سيد مصطفي دشتي ، معارف و معاريف، نشر صدر، قم، 1376ش. ج 1، ص 53.
4. محمد باقر، موسوى همدانى، ترجمه تفسير الميزان ،دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش ، ج‏ 4، ص 232.
5. بحار الانوار، همان، ج 58، ص 298.
6. غلامحسين مصاحب، دائرة المعارف فارسي، ج 2، بخش 2، ص 3027، واژه نسناس.
7. نساء (4)، آيه 1.
8. ترجمه تفسير الميزان، همان، ج 4، ص 221 ـ 231.
9. همان، ج ‏4، ص 232.
10.http://shalimanagement.mihanblog.com/post/122
11. تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج3، ص 164-165، ذيل آيه 33 آل عمران.

پرسش 11:
مريم چگونه باردار شد آن هم بدون همسر ؟

پاسخ:

در مورد کيفيت حامله شدن حضرت مريم بودن همسر مي توان به چند نکته اشاره کرد:
اين مساله هر چند يک واقعه نقلي و تاريخي است و در زمره معجزات الهي محسوب مي شود، اما مي توان با ادله تجربي امكان رخ دادن چنين حادثه اي را اثبات نمود. اگر چه نمي خواهيم ادعا کنيم که تولد حضرت مسيح (ع) از اين طريق بوده است. اما همانند ساير موارد قبلي از منظر عقل تحقق اين امر هم محال محسوب نمي شود.
امروزه در علم ژنتيک و در بحث سلولهاي بنيادين عملا در مورد بسياري از جانوران اين اتفاق افتاده است و کاملا اثبات شده است که مي توان بدون نياز به تلقيح (و بدون نياز به اسپرم مرد و ترکيب آن با سلول اوول در زن )، صرفا با پرورش يک سلول از بدن هر فردي انسان کاملي نظير او را بوجود آورد پس عقلا تولد فرزندي بدون نياز به پدر محال نيست و عقلا اين امکان هست که به طرق مختلف (غير از آميزش) تحقق و تکون يک نطفه جديد انجام بپذيرد .
فرايند ديگري که امروزه (تحت عنوان اجاره رحم ) اتفاق مي افتد اين است كه، سلول مولد فرزند (که از قبل و خارج رحم تلقيح يافته)و به رحم فرد سوم که حتي مي تواند دختري باشد که هنوز ازدواج نکرده و باکره است، بدون آميزش و با حفظ بکارت منتقل مي شود و آن دختر حامل فرزند مي گردد. لذا هميشه براي صاحب فرزند شدن نيازي به ازدواج و يا آميزش جنسي نمي باشد.
در نتيجه چه بسا بتوان احتمال داد که عنايت خاص خداوند و کار اعجاز گونه اي که در اين ماجرا رخ داده تحقق ناشناخته يکي از اين راهکارها بوده است نه چيزي ديگر .

پرسش 12:
عيسي چگونه کر را شنوا لال را سخنگو و مرده را زنده مي کرد ؟

پاسخ:

در مورد اين قبيل معجزات تعبير قرآن اين گونه است :
« َ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ؛ (1) و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى‏] را بهبودى مى‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏كنم ».
در نتيجه در قرآن سخني از کر و ناشنوا و لال نيامده.
در هر صورت بايد گفت که:
در مورد کم و کيف تحقق اين رفتارهاي خاص ظاهرا توضيحي درمنابع نقلي و روايي نيامده، ولي از مجموع روايات مي توان احتمال داد که در همه اين موارد حضرت براي فرد بيمار دعا مي کرد و فعل خاصي را انجام نمي داد و خداوند از قدرت بي نهايت خود اين بيماران را شفا عنايت مي فرمود؛ اما بديهي است که به طور طبيعي اين عمل صورت نمي پذيرفته و با دعاي عادي يا دميدن بر فرد و مانند آن کور مادرزاد بينا نمي شود يا مرده زنده نمي گردد.
در عين حال اصل بينا شدن فرد کور يا شفا يافتن برخي بيماران پوستي حتي زنده شدن فردي که از دنيا رفته، امري نيست که از نظر عقل محال باشد و امروزه با پيشرفت هاي پزشکي و اعمال خاص نمونه هاي متعددي از اين بهبودها ديده و شنيده مي شود و حتي در مورد بازگشت افرادي که به ظاهر مرده اند به دنيا هم نمونه هاي مستندي ارائه مي شود.(2)
پس به خودي خود بينا شدن فرد نابينا و يا برطرف شدن بيماري هاي سخت از امثال اين قبيل بيماران خلاف عقل و محال به نظر نمي رسد ، هر چند کيفيت تحقق اين امر از جانب يک پيامبر خدا در زماني کوتاه براي ما روشن نيست و به جنبه اعجازي مساله برمي گردد که نمونه هاي اين موارد در حرم امامان معصوم ما به وفور و به شکل مستند وجود دارد و مي توان با مراجعه به منابع معتبر پزشکي که قبل و بعد از تحقق شفا با اين بيماران ارتباط داشتند امکان تحقق اين امور خارق العاده را به روشني ديد .(3)
پي نوشت ها :
1. آل عمران (3) آيه 49.
2. مستند کاملي در اين زمينه ساخته شده به نام "مستند تجربه مرگ" كه براي دانلود و مشاهده بخشي از آن مي توانيد به آدرس http://www.tebyan.net/index.aspx?musicID=59068&pid=77655 مراجعه نماييد .
3. در اين خصوص مي توانيد به بخش شفايافتگان آستان قدس رضوي مراجعه نماييد . هرچند در سايت رسمي استان قدس رضوي هم مطالبي در اين خصوص در آدرس زير وجود دارد:
http://www.aqrazavi.org/index.php?
پرسش 13:
آب هايي که کشتي حضرت نوح را برافراز آسمان به حرکت درآوردند بعد از فرونشاني کشتي آبها کجا رفتند ؟

پاسخ:

نوح زمام كشتى را به دست خدا سپرده امواج، كشتى را به هر سو مى‏برد. در روايات آمده است كه شش ماه تمام(از آغاز ماه رجب تا پايان ماه ذى الحجة و به روايتى از دهم ماه رجب تا روز عاشورا) اين كشتى سرگردان بود و نقاط مختلفى و حتى طبق پاره‏اى از روايات سرزمين مكه و اطراف خانه كعبه را سير كرد. (1)
سر انجام فرمان پايان مجازات و بازگشت زمين به حالت عادى صادر شد. اين آيه چگونگى اين فرمان و جزئيات و نتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه و مختصر و در عين حال فوق العاده رسا و زيبا در ضمن شش جمله بيان مى‏كند و مى‏گويد: «به زمين دستور داده شد، اى زمين آبت را در كام فرو بر»! (وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ).
«و (به آسمان دستور داده شد) اى آسمان دست نگهدار» (وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي) (2)
«و آب فرو نشست» (وَ غِيضَ الْماءُ).
«و كار پايان يافت» (وَ قُضِيَ الْأَمْرُ).
«و كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت» (وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ).
و آن كوه معروفى در نزديكى «موصل» مى‏باشد.
بنا براين ان اب ها به فرمان الهي به زمين فرو رفتند.
پي نوشت ها :
1 . تفسير نمونه، ج‏9، ص: 110 ؛ مجمع البيان جلد 5 صفحه 164 ؛ طبرى جلد 12 صفحه 29.
2 . [سوره هود (11): آيه 44] .وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
و گفته شد اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان خوددارى كن، و آب فرو نشست و كار پايان يافت، و (كشتى) بر (دامنه كوه) جودى پهلو گرفت و (در اين هنگام) گفته شد: دور باد قوم ستمگر. ( تفسير نمونه ،همان).

پرسش 14:
گفته شده نوح از هر جانور يک جفت وارد کشتي کرد. اکنون اون چگونه توانسته است کل جهان رو بگردد و جانوران آن را جستجو کند و از هر کدام يک جفت به کشتي ببرد ؟

پاسخ:

در خصوص ماجراي طوفان نوح و سوار نمودن حيوانات در آن در قرآن به وضوح و شفافيت تمام سخن گفته نشده؛ آنچه در قرآن آمده اين است:
«قلنا احمل فيها من کل زوجين اثنين» (1) به نوح گفتم از هر جفتي از حيوانات (نر و ماده) يک زوج در آن کشتي حمل کن.
پاسخ اين پرسش به منطقه اي و غير منطقه اي بودن طوفان نوح، بر مي گرددكه دو ديدگاه وجود دارد:
برخي اذعان دارند که طوفان نوح منطقه اي بوده، يعني در همان سرزمين که وي در آن جا بود و سکونت داشت، طوفان اتفاق افتاد. در تفسير نمونه-ضمن اينکه هر دو ديدگاه آمده- مي خوانيم: منطقه‏اي بودن طوفان هم، منتقي نيست. احتمال دارد که طوفان در منطقه خاص سکونت قوم حضرت نوح بوده. يکي از دلايل اين است که طوفان نوح به عنوان عذاب و کيفر، روي داده، دليلي نداريم که دعوت نوح در آن زمان به سراسر جهان رسيده باشد. با امکانات آن روز بعيد به نظر مي‏رسد که دعوت نوح به سراسر جهان رسيده باشد. اگر دعوت نوح به سراسر جهان نرسيده باشد، طوفان نمي‏تواند جهاني باشد، چون مردم منطقه‏هاي ديگر، مانند قوم نوح نبودند و آنان از نوح بي خبر بودند.(2)
اگر اين مبنا را قبول نماييم ، پس اشکال مورد نظر مطرح نخواهد شد.
ديد گاه دوم اين است که طوفان حضرت نوح فرا منطقي بوده (3) اولا مقصود از فرا منطقه اي همه دنيا مقصود نيست، زيرا آن زمان مثل اين زمان نبود که جمعيت زيادي در سراسر عالم باشند، بلکه آن زمان بيش تر سر زمين ها، خالي از سکنه بوده اند. مي توان گفت: مقصود از فرا منطقه اي يعني خاورميانه و يا اطراف آن- که غير محل سکونت نوح بوده است. اگر مقصود اين باشد، حضرت نوح همه حيوانان خاور ميانه را جمع نموده است
پس منظور از اين دستور سوار نمودن حيوانات موجود در آن منطقه يا حيواناتي که منحصرا در آن منطقه جغرافيايي طوفان زندگي مي کند مي باشد، نه ديگر حيواناتي که ممکن است در طول سال هاي بعد از مناطق ديگر به اين سرزمين بيايند و چرخه حيات طبيعي نوع خود را دوباره فعال کنند.
به علاوه حيوانات سوار شده در کشتي نوح يقينا ماهي ها و ديگر آب زيان يا ديگر خزندگان دوزيست و حتي پرندگان قابل حيات در آب را شامل نمي شود. در نتيجه محدوده موجودات باقي مانده تعداد انبوهي که قادر به حمل در يک کشتي نباشند، نخواهد بود. علاوه بر اين به نظر مي رسد مراد حيوانات اهلي و مورد استفاده انسان بوده نه همه حيوانات.

پي‌نوشت‌:
1. هود (11) آيه 41 .
2 . تفسير نمونه ،ج 9، ص 102 به بعد .نشر دارالکتب الاسلاميه، تهران ـ 1379ش.
3. ترجمه الميزان،ج10 ، صٌ374 ، تفسير نمونه ،ج9 ،ص102.

پرسش 15:
پرنده هايي که موسي قطعه قطعه کرد چگونه دوباره به هم پيوستن و پرواز کردن ؟

پاسخ:

داستان پرنده هاي قطعه قطعه شده مربوط به حضرت ابراهيم عليه السلام بود نه حضرت موسي عليه السلام که در سوره بقره (آيه 260) به طور تقريبا مشروحي به اين امر پرداخته شده ؛ به طور قطع به هم پيوستن اعضاء بدن اين حيوانات قطعه قطعه شده و حيات يافتن مجدد آن ها به قدرت خاص خداوند بود و امري وراء ادراکات بشري و علوم تجربي بود و اصولا اين عمل خاص به دستور خداوند و به جهت نشان دادن کيفيت زنده شدن موجودات در قيامت بعد از متفرق شدن و جدا شدن اعضاء بدنشان بعد از مرگ به حضرت ابراهيم عليه السلام انجام شد.
روشن است که در اين موضوع خاص اصولا مجالي براي تحليل و بررسي هاي دنيايي و طبيعي نيست و خداوند به جهت نشان دادن کيفيت زنده کردن موجودات مرده و پوسيده شده، اين نمايش را ترتيب داد تا آن بزرگوار به طور محسوس و عيني اين امر را به چشم مشاهده نمايد، هرچند در اصل قدرت خداوند بر اين امر ايمان داشت.
در منابع آمده که:
« روزى ابراهيم ع از كنار دريايى مى‏گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا افتاده، در حالى كه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر در خشكى قرار داشت و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى از دو سو آن را طعمه خود قرار داده‏اند حتى گاهى بر سر آن با يكديگر نزاع مى‏كنند ديدن اين منظره ابراهيم را به فكر مساله‏اى انداخت كه همه مى‏خواهند چگونگى آن را بطور تفصيل بدانند و آن كيفيت زنده شدن مردگان پس از مرگ است او فكر مى‏كرد كه اگر نظير اين حادثه براى جسد انسانى رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران ديگر شود. مساله رستاخيز كه بايد با همين بدن جسمانى صورت گيرد. چگونه خواهد شد؟! ابراهيم (ع) گفت پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟
خداوند فرمود مگر ايمان به اين مطلب ندارى؟ او پاسخ داد: ايمان دارم لكن مى‏خواهم آرامش قلبى پيدا كنم. خداوند به او دستور داد كه چهار پرنده را بگيرد و آنها را ذبح نمايد و گوشتهاى آن ها را در هم بياميزد، سپس آن ها را چند قسمت كند و هر قسمتى را بر سر كوهى بگذارد بعد آن ها را بخواند تا صحنه رستاخيز را مشاهده كند او چنين كرد و با نهايت تعجب ديد اجزاى مرغان از نقاط مختلف جمع شده نزد او آمدند و حيات و زندگى را از سر گرفتند ... ». (1)
پي نوشت :
1. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1379ش. ج 2، ص 301-302.

پرسش 16:
محمد چگونه با گفتن نمي توانم بخوانم ، با سواد شد ؟

پاسخ:

1. اگر چه بر اساس ظاهر آيات قرآن (1) و روايات (2)،نظر مشهور انديشمندان اسلامي اين است كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)قبل از بعثت بي سواد بوده اند و كوچكترين آشنائي با خواندن و نوشتن نداشته اند(3) و حكمت اين مطلب را اين دانسته اند كه اين بي سوادي سبب شد كسي در معجزه بودن قرآن كريم ترديدي به دل راه ندهد و كسي نتواند كلمات نوراني قرآن را كه از زبان پيامبر (ص) شنيده مي شد به شخص پيامبر (ص) و يا كساني كه پيامبر از آن ها علم و سواد آموخته نسبت دهد. ولي اين نظريه قطعي نيست و لذا برخي از محققين اسلامي معتقدند كه دلالت اين آيات و روايات اين است كه پيامبر (ص) هيچ معلمي رسمي نداشته و سواد را نزد معلمي و در مكتبي نياموخته بود. ولي اين به معناي بي سواد بودن حضرت نمي باشد.
2. اگر چه طبق نظر مشهور اسلامي كه بيان شد مبني بر بي سواد بودن پيامبر(ص) تا قبل از بعثت، غالبا معتقدند كه پيامبر (ص) پس از بعثت سواد خواندن و نوشتن داشت (4)، و لذا برخي معتقدند كه پيامبر (ص)هم مي خواند و هم مي نوشت. (5) اما در عين حال برخي از انديشمندان اسلامي معتقدند كه پيامبر (ص) بعد از رسالت در عين با سواد بودن و خواندن نوشته ديگران اما خود چيزي ننوشت و در تاريخ نيز هيچ نوشته اي به پيامبر (ص) منسوب نگرديده است و حضرت هميشه كلمات وحي را املا مي نمودند و ديگران مكتوب مي كردند و پيامبر (ص)جهت اطمينان آنها را مي خواند و تاييد مي نمود. (6)
ولي برخي نيز بر اين باورند كه حضرت صرفا با اعجاز الهي كلمات وحي و معارف دين را بيان مي نمود ولي اين به معناي با سواد بودن و داشتن قدرت خواندن و نوشتن نمي باشد كه گر چه اين احتمال در نهايت قابل پذيرش نيست. ولي به هر حال طبق اين نظر، خود به خود سؤال شما رفع مي شود.
3. به هر حال بنا بر نظر مشهور و مورد قبول انديشمندان اسلامي كه معتقدند پيامبر قبل از بعثت بي سواد بود و با اراده الهي پس از بعثت با سواد گشت، هيچ كس بيان نكرده كه پيامبر صرفا با گفتن نيم خط با سواد شد، بلكه اين نيم خط شروعي بود براي اتصال ويژه قلب مطهر پيامبر (ص) به مخزن علم و حكمت الهي و سرازير شدن دريائي از معارف و حكمتها بر قلب پيامبر، به گونه اي كه هر آنچه دانستن آن براي پيامبر (ص) لازم بود به حضرت الهام گرديد.
و اين اتفاق و الهام معلوماتي نظير سواد خواندن و نوشتن بر قلب پيامبر (ص) از طريق وحي امري غير قابل باور نيست، زيرا ضوابط و محدوديتهائي كه در تعليم و آموزش هاي عادي مثل زمانبر بودن و تدريجي بودن وجود دارد در وحي و الهام الهي نيست ،لذا خداوند همانگونه كه تمام غرائز و فطريات را كه به مراتب گسترده تر از سواد خواندن و نوشتن مي باشد به يكباره و در زمان خلقت در نهاد انسان (7) و در نهاد ساير موجودات قرار داد و به تعبير قرآن برخي دانش ها را به صورت الهام در نهاد موجودات قرار مي دهد (8) اين توان را دارد كه چنين سوادي را به پيامبر خود الهام نمايد. (9)
پي نوشت‏ها:
1. عنکبوت (29) آيه 48؛ آيت الله مكارم شيرازي ، پيام قرآن، ج 8، ص 6؛ نشر دارالکتب الاسلاميه، تهران ـ 1377 ش.
2. بحارالانوار، ج 16، ص 119.
3. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 208. نشر صدرا ،1376ش
6. مرتضي مطهري، همان، ص 212.
5.علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 16، ص 135. الوفاء بيروت،1404ق
6. بحارالانوار، همان، ج 16، ص 133.
7. رحمن (55) آيه 4.
8. نحل (16) آيه 68.
9. نجم (53)آيه 10.
پرسش 17:
حضرت سليمان چگونه با هدهد و مورچه سخن مي گفت ؟

پاسخ:

آنچه در قرآن در اين خصوص بيان شده آشنايي با گفتار پرندگان است : « قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ؛ (1) [سليمان]گفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده ». و در همين سوره به طور مبسوط به گفتگوي آن حضرت با هد هد اشاره شده است؛ اما در آيات بعدي نشان داده شده که آن حضرت از گفتگوي بزرگ مورچگان با ساير مورچگان نيز آگاه شده بود:
« حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ‏ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يحَْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِه؛(2) (آنها حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند مورچه‏اى گفت: «به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى‏فهمند!» * سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد» .
به هر حال به نظر مي رسد که امکان درک گفتگوي حيوانات از جانب آن پيامبر خدا تنها منحصر در نطق پرندگان نبود و شامل برخي حيوانات ديگر نيز مي شد ؛ اما سخن اينجاست که اين امر چگونه انجام مي شد ؟
در اين خصوص هرچند توضيحي در منابع نقلي ديده نمي شود ، اما به نظر مي رسد که اين امر به شکل گفتگوي متداول و مرسوم و با الفاظ و اصوات معين و متعارف در نزد بشر نبود بلکه نوعي ادراک مقصود و مراد حيوانات يا انتقال مقصود و مراد خود به حيوانات بود ، هرچند ظاهر ايات مورد اشاره بيشتر به يک گفتگوي متعارف و معمولي و شناخته شده انساني است.
حقيقت تکلم به رد و بدل شدن الفاظ و اصوات نيست بلکه به انتقال مقصود و مراد خود به مخاطب است و اگر دو نفر کر و لال تنها با زبان اشاره مشغول انتقال مقصود خود به هم باشند باز مي گوييم اين دو با هم حرف مي زنند. اما به زبان خودشان ؛ پس مقصود از زبان حيوانات لزوما به معناي آگاهي به اصوات و الفاظ خاصي نيست. بلکه درک مقصود و مراد آن ها حتي از طريق حرکات رفتاري و بدني نيز مي تواند مصداقي بر آگاهي به زبان آن ها باشد.
از نظر دانشمندان علوم زيست شناسي حيوانات گوناگون نيز داراي ابزار و امکانات گوناگون ارتباطي با هم هستند و منظور خود را به شيوه هاي مختلف به هم منتقل مي نمايند؛ رفتار شناسان حيواني سالهاست بر آن تاکيد دارند که زبان حيواني را لااقل در شکل يک دستگاه ارتباطي در همه انواعش (صوتي، تصويري، و حتي نمادين ...) بايد پذيرفت و هر چند آموزش زبان انساني به حيوانات (حتي شمپانزه ها که بيشترين نزديکي ژنتيکي را با ما دارند) غير ممکن بوده است، اما اين بدان معنا نيست که حيوانات نتوانند با يکديگر در سطوح مختلفي که هنوز براي ما ناشناخته است رابطه زباني برقرار کنند .
دانشمندان مجارستان موفق به طراحي يك فن‌آوري رايانه‌ ايي شده‌اند كه به ادعاي آنها قادر است مفهوم اصوات سگ‌ها را فهميده و ترجمه كند؛ به گزارش ايسنا، اين فن‌آوري روي سر و صداهاي اين حيوان كه براي ما بي‌مفهوم است، كار مي‌كند.
اين پژوهشگران پس از تجزيه و تحليل شش هزار نوع مختلف صداي واق واق سگ‌ها دريافتند چه صدايي مربوط به ديدن توپ، ‌كدام صدا براي بازي، كدام صدا براي ديدن يك غريبه و كدام يك مربوط به زماني است كه اين حيوان مي خواهد پياده‌روي كند. پژوهشگران اين فن‌آوري را روي انسان‌ها نيز آزمايش كرده و دريافتند در حالي كه در 43 درصد موارد به درستي وضعيت احساسي جانور را تعبير مي‌كند.
جداي از اين موارد حتي مواردي نقل شده که ارتباط ادراکي لفظي بين انسان و حيوان به طور واضح و روشن صورت پذيرفته است ؛ مثلا در دهه 1930، دو دانشمند به نام لوولا و وينثراپ كلاگ، نوزاد شمپانزه اي به نام گوآ را پرورش دادند. وي قادر بود حدود 100 كلمه را بفهمد . در دهه 1940، شمپانزه ديگري به نام ويكي را زوج هيز پرورش داده و تلاش كردند با تغيير در شكل دهان وي او را وادار به گفتن كلمات انگليسي كنند و سرانجام او توانست فقط صورت هاي ناقصي از چند كلمه را بيان كند . (3)
همه اين ها نشان مي دهد که امکان برقراري ارتباط و انتقال مقصود به حيوانات و يا درک مراد و مقصود حيوانات امري ممکن و شدني است و با تجربه و تکرار و دقت يا با عنايت الهي مي توان به چنين دانشي رسيد.
پي نوشت ها :
1. نمل (27) آيه 16.
2. همان 18-19.
3. http://linguist87.blogfa.com/post-423.aspx
پرسش 18:
حضرت خضر به چه علت سر يک بچه رو از تنش جدا کرد آن هم به علت اينکه او مي ندانسته که اين کودک در آينده کافر مي شود ؟

پاسخ:

نظام الهي عالم بر دو قسم است:
1- نظام تکويني.
2- نظام تشريعي.

1- نظام تکويني:
مربوط به خلقت و تدبير تمامي موجودات عالم است. اين نظام بر اساس نظمي دقيق و بر مبناي حکمت الهي ايجاد شده و در آن رابطه علي و معلولي حاکم است. يعني هر پديده اي در اثر علت هاي خاص ايجاد مي شود. ضوابط و روش هايي که امور عالم و آدم بر پايه آن ها تدبير و اراده مي شود، بر اساس قضا و قدر الهي است.
اين ضوابط الهي بعضاً براي تمامي انسان ها قابل درک و فهم است،مانند اين که آتش خصوصيت سوزاندن و حرارت بخشيدن دارد. هر انساني در زندگيش آن ها را درک و تجربه مي کند. در موارد بسياري نيز براي انسان هاي عادي مجهول است. حتي بعضاً انسان فکر مي کند علت اصلي يک پديده را به طور کامل شناخته، اما در مواقعي خاص در مي يابد که به بي‌راه رفته است.
مانند: اين که انسان مي پندارد که آتش در همه حال مي سوزاند، ولي مي بيند آتش به جاي سوزاندن براي حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ گلستان مي شود. يعني آتش جزيي از علت بوده و علتي بالاتر در سوزاندن آتش نقش دارد.
از نظر جهان بيني الهي عوامل ديگري که عوامل معنوي غيبي ناميده مي شوند، علاوه بر عوامل مادي در کار اجل و روزي و سلامت و سعادت و امثال اين ها مؤثرند. اعمال و افعال بشر حساب و عکس العمل دارد، خوب و بد در مقياس جهان بي‌تفاوت نيست، اعمال خوب يا بد انسان با عکس العمل‌هايي از جهان مواجه مي شود.
از جمله عواملي که از مجاري معنوي در تغيير سرنوشت ها مؤثر است، مي توان به تأثير گناه و طاعت در طول عمر انسان اشاره کرد امام صادق ـ عليه السلام ـ مي فرمايند:
«شمار کساني که به واسطه گناهان مي ميرند، از کساني که به واسطه سرآمدن عمر مي ميرند بيش تر است. شمار کساني که به سبب نيکوکاري زندگي دراز مي کنند، از کساني که با عمر اصلي خود زندگي مي کنند افزون است». (1)
2- نظام تشريع:
مربوط به دستور عمل و احکامي است که خداوند متعال براي هدايت انسان مقرر کرده و انسان موظف است با اختيار خود به اين فرامين و احکام عمل کند.
حکم قصاص قبل از جنايت در حيطه «نظام تشريع» است. اين عمل شرعاً جايز نيست. به همين دليل نيز حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بر حضرت خضر اعتراض کرد که «آيا انسان بي گناهي را بدون آن که قصاصي در بين باشد، کشتي؟ به راستي کار ناپسنديده اي کرد». (2)
در جواب اين سؤال عده اي از مفسران گفته اند: از ظاهر آيه برداشت مي شود که مجوّز قتل، عمل آينده نوجوان (به کفر کشاندن و يا هلاک کردن پدر و مادرش) است، نه اعمال فعلي او. از نظر آنان عمل حضرت خضر در حيطه «نظام تکوين» بود، نه «نظام تشريع».
به تعبيري اعتراض حضرت موسي از آن جا که بر اساس ظاهر و «نظام تشريع» به اين عمل نگاه مي کرد، صحيح بود و لکن حضرت خضر اين عمل را بر اساس «نظام تکوين» و باطن انجام داد و آن اين بود که از طرف خداوند بر اساس مصالح و حکمت الهي مأمور به انجام اين کار بود. يعني همان طور که خداوند از فرشتگان و موجوادات ديگر براي ايجاد يک امر خاص استفاده مي کند، در اين جا نيز از يک انسان الهي استفاده مي کند.
از همين رو حضرت خضر در انتهاي اين داستان مي گويد: «ما فعلته عن امري؛ آن کار را از پيش خود نکردم». بايد به اين مطلب توجه داشت که تمام علت ها و موجدات در جهان به طور عامل مأمور الهي هستند. منظور ما در اين جا مأمور بودن براي اعمال خاص است. اين که مي بينيم حضرت موسي تاب تحمل کارهاي حضرت خضر (ع) را نداشت، به خاطر همين بود که خط مأموريت او از خط مأموريت حضرت خضر(ع) جدا بود. به تعبير موسي مأمور به «ظاهر» بود و خضر مأمور به «باطن». (3)
حال چه مصلحت و حکمتي موجب اين عمل و اين مأموريت مي شود، شايد بتوان از ظاهر برداشت کرد که ايمان آن پدر و مادر نزد خدا ارزش زيادي داشت، آن قدر که اقتضا داشت فرزندي مؤمن و صالح در دنيا داشته باشند. اما اين فرزند خلاف اين اقتضا بود. خداوند امر فرمود تا او را بکشند تا فرزندي ديگر بهتر از او و صالح به آن ها بدهد. با اين عمل ايمان آن ها نيز محفوظ بماند. (4)
در نهايت نبايد از ياد برد که اين مرگ کودک هم رحمت خداوند در حق او نيز بود؛ زيرا اگر زنده مي ماند و به بلوغ مي رسيد و اظهار کفر مي کرد چه بسا تا ابد در عذاب مي ماند. اما با مرگ پيش از بلوغ از اين خطر نجات يافت و چه بسا در رحمت خداوند جاي گرفته باشد.

پي نوشت ها:
1. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، چاپ جديد، ج 5، ص 140؛
شهيد مرتضي مطهري (ره)، مجموعه آثار ،تهران، صدرا، چاپ نهم، 1378، ص 405 و 406.
2. کهف (18) آيه 74.
3. مکارم شيرازي، تفسير نمونه ،تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ ششم، 1368 ،ج 12، ص 507 و 508.
4. محمد حسين طباطبايي (ره)، تفسير الميزان في القرآن بيروت، دارالمطبوعات اعلي، چاپ اول، ج 13، ذيل آيه 82؛ فخر رازي، تفسير کبير، ذيل اين آيه تقريباً همين دو نظريه را مطرح مي کند.

پرسش 19:
دلايل فلسفي؟ هر کسي ميخواد جواب بده سوال رو نقل قول کنه . فقط قبلش چند نکته رو بگم : 1 - کسي نگه اينا معجزه بوده يا غيره چون گوشم از اين حرفا پره من فقط استدلال علمي و منطقي ميخوام همين
شرح : با سلام خدمت شما توي نت به سايت برخوردم که سوال هايي پرسيده بود در مورد خدا و پيامبران و جواب منطقي و فلسفي مي خواست لذا سوالت رو نسخه برداري کرده و اينجا مي چشانم خودم راستش دليل فلسفي و منطقي بلد نبودم ولي گفتم از شما بگيرم و جواب اونجارو بدم سوالات 25 عدد هست – خدا کيست ؟چه شکليست و خانه ي او کجا قرار دارد ؟
پاسخ:

بيان چند نکته ضروري است :
1- اين که بگوييم اين اعمال خاص معجزه بوده يا نبوده و ماهيت آن ها چيست دليلي بر اين نيست که اين امور غير منطقي و به دور از فلسفه اي معين است؛ در واقع معجزه بودن يک عمل منافاتي با علت داشتن و ضابطه مند بودن آن بر اساس روابط طبيعي ندارد و کاملا منطقي است که در يک عمل اعجازگونه که ماهيتي خارق العاده دارد ، علت هاي ناشناخته طبيعي موجب ايجاد معجزه و معلول غير عادي از نظر توده مردم شده باشند.
در هر حال اين مطلب روشن است که معجزه براي خود منطقي روشن و فلسفه اي حساب شده دارد و بر اين اساس درخواست علت هاي شناخته شده طبيعي و تجربي براي حوادثي از اين دست همانند درخواست دليل فيزيکي براي احساسات و عواطف دروني انسان است که سنخيتي بين اين دو امر يا امور نامتناجس ديگر نيست؛ همچنين تعابيري چون " کسي نگه اينا معجزه بوده يا غيره چون گوشم از اين حرفا پره "همانند آن است که فردي که دچاز سر دردهاي سخت است به پزشک بگويد خواهش مي کنم نگوييد که اين سر درد ناشي از ميگرن است که گوشم از اين حرف ها پر است !!؟
اصولا قانون عليت مي گويد : هر پديده‏اي داراي علتي است که آن را بوجود مي‏آورد. اين قانون از قوانين محکم و استوار عقل است که ابدا قابل استثنا نيست. بنابراين معجزه پيامبران که خود پديده‏اي محسوب مي‏شود. بايد داراي علتي باشد که سرچشمه وجودآن به شمار مي‏رود. اکنون بايد ديد معجزه پيامبران در سايه چه علتي پديد مي‏آيد.
براي معجزه پيامبران يکي از سه علت زير را مي‏توان نام برد:
1ـ علل طبيعي ناشناخته؛
2ـ تأثير نفوس و ارواح پيامبران؛
3ـ علل مجرد از ماده مانند فرشتگان.
علت طبيعي ناشناخته:
ممکن است براي پيدايش يک پديده دو راه وجود داشته باشد. يکي از آن دو راه معروف و شناخته شده باشد و ديگري مجهول و ناشناخته باشد، ولي از آن جا که پيامبران با سرچشمه علم نامتناهي خدا ارتباط دارند، ممکن است از راه وحي به اين قسم از علل آشنا شوند و پديده‏اي را به وجود آورند. اتفاقا در اجتماع مانند آن وجود دارد ،مثلاً يک مهندس کشاورزي بر اثر آگاهي از عوامل رشد و نمو و موانع آن، نهال درختي را ظرف سه سال به ثمر مي‏رساند، در صورتي که يک باغبان عادي و غيرمطّلع از اصول گياه‏شناسي اين راه را در مدت ده سال طي مي‏کند. از اين نظر هيچ منعي نيست که پيامبران بر اثر ارتباط با جهان غيب و در پرتو داشتن حس و شعور مرموزي به نام وحي از علل طبيعي مجهول و ناشناخته آگاهي داشته باشند که نوع انسان ها از آن غافل و بي‏اطلاع باشند و از اين طريق در ايجاد پديده‏هاي مورد نظر کمک بگيرند.
تأثير نفوس و ارواح پيامبران :
ممکن است برخي از پديده‏ها معلول تأثير نفوس پيامبران و اثر مستقيم ارواح نيرومند آن ها باشند، زيرا ما مرتاضان را مشاهده مي‏کنيم که در پرتو رياضت و مجاهدت به مقامي مي‏رسند که قادر به انجام کارهاي عجيب و حيرت‏انگيزي مي‏گردند که از حيطه توانايي افراد عادي بيرون است. به کارهايي دست مي‏زنند که جز اين که آن ها را معلول اراده نيرومند و نيروي مرموز نفوس آن ها بدانيم، تفسير ديگري ندارد.
بنابراين چه مانعي دارد که بگوئيم نفوس پيامبران بر اثر توجه و عنايت بي‏پايان خداوند قادر به انجام کارهايي مي‏گردند که از حيطه قدرت بشر بيرون است؟ البته نه از سنخ رفتارهاي مرتاضان اما ماهيت معجزه مي تواند ناشي از قدرت عظيم روحي فرد نبي باشد که اين قدرت با عنايت خدا و به طور دفعي به وي اعطا شده باشد.
علل مجرد از ماده :
ممکن است در پيدايش پديده‏اي عوامل مجرد از ماده مانند فرشته مؤثر باشد. يعني فرشته از طرف خداوند مأمور گردد که دهکده‏اي را ويران کند و يا پس از خواست پيامبر به دست او معجزه ظاهر سازد ، چرا که بر اساس باور درون ديني ما معتقديم که فرشتگان مظاهر قدرت الهي و مأموران تدبير و جنود و سپاه حقدر جهان خلقت مي‏باشند . از اين نظر قرآن از آنان به«فالمُدَبّراتِ اَمرا »تدبيرکنندگان امور خلقت و آفرينش (1) تعبير کرده است.
پديده طبيعي علاوه بر علت مادي مي‏تواند در پرتو يکي از عوامل سه‏گانه محقق شود . هرگز علت يک پديده منحصر به عامل طبيعي عادي شناخته شده نيست که منکران اعجاز تصور کرده‏اند، بلکه هر يک از اين عوامل مي‏تواند پديده‏اي را به وجود بياورند . اگر در پيدايش پديده‏اي علت عادي را نديديم ،نبايد فورا تصور کنيم که اين پديده بدون علت به وجود آمده است. در هر حال هيچ معجزه‏اي معلول بدون علت نيست، بلکه فاقد علت عادي مي‏باشد. نه علت واقعي و حقيقي .
لکن بايد دانست که در مورد معجزات هيچگاه امور ناممکن و محال رخ نمي دهد و همه معجزات به نوعي در حوزه کارهايي محسوب مي شوند که عقلا محال نيستند ، اما برخلاف عادت و سنت شناخته شده طبيعي محسوب مي شوند و ما هم در پاسخ هاي بعدي تلاش مي کنيم که تا حد ممکن موارد ذکر شده را منطبق بر امور شناخته شده و مشابه بيان کنيم تا امکان و عدم استحاله اين امور تا حدودي تبيين گردد.
اما در مورد پرسش از خدا بايد گفت:
هرچند اصل وجود خدا از راه هاي گوناگون و متفاوت قابل شناخت و اثبات است. اما شناخت دقيق ذات خداوند براي هيچ کس ممکن و مقدور نيست و نمي توان به معناي دقيق و کامل گفت خدا کيست ؛ البته به کمک عقل و دانش بشري و تصويري که از واجب الوجود داريم و همچنين به کمک معارف درون ديني مي توانيم به شناختي مختصر از اوصاف الهي دست يابيم .
بر همين اساس است که مي فهميم در مورد خداوند کجايي و چه شکل بودن معنا ندارد زيرا خداوند موجودي مادي نيست تا مکان دار باشد و يا صورت معيني و شکل و شمايل خاصي داسته باشد ؛ آيا شما مي توانيد به اين پرسش پاسخ دهيد که وجود و هستي کجا است و چه شکلي است ؟
در صورتي که در موضوع شناخت خداوند سوال روشن تري داريد مطرح کنيد تا مستقلا پاسخ داده شود.
پي نوشت :
1. نازعات (79) آيه 5.

پرسش 20:
حضرت خضر چگونه بر روي آبها راه مي رفت ؟

پاسخ:

در منابع معتبر در خصوص راه رفتن حضرت خضر عليه السلام روي آب چيزي نيافتيم؛ در مورد ايشان در قرآن بدون ذکر نام اشاراتي شده است و داستان زيباي ملاقات ايشان و حضرت موسي عليهما السلام در قرآن بيان شده (1)؛ البته در روايات ده ها برابر آيات مذکور در کم و کيف اين ملاقات مطلب بيان شده که بدليل اشتراکات داستاني بين اسلام و يهود در اين مورد احتمال نادرستي بسياري از اين روايات مي رود.
در هر صورت در منابع تفسيري ما نيز در مورد حضرت خضر سخن بسيار گفته شده ؛ آنچه مسلم است به گفته قرآن وي مورد عنايات خاص خداوند قرار گرفته است :
« آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛ (2) پس موسى و يوشع يافتند بنده‏اى از بندگان ما كه داده بوديم او را رحمتى از جانب خود و تعليم كرده بوديم او را از نزد خود علم خاصى».
بعضى گفتند اين رحمت طول عمر بود كه زنده است تا در ركاب حضرت بقية اللَّه ظاهر شود چون از آب حيات در ظلمات آشاميده بود با حضرت الياس و بعضى گفتند آثار وجوديه او بود كه در هر موضعى عبادت مى‏كرد اطرافش سبز و خرم ميشد بر هر زمين جلوس مي كرد سبز و خرم مي شد و از اين جهت خضر نام نهاده شد (چون در عربي اخضر به معني سبز است ). (3)
در هر حال در منابع مختلف هر چند در مورد برخورداري وي از آب حيات سخن بسيار گفته شده؛ اما در مورد راه رفتن خضر بر روي آب مطلب مستند و روشني نيافتيم .
پي نوشت ها :
1. کهف ( 18) آيات 60-82.
2. همان آيه 65.
3. طيب سيد عبد الحسين ،أطيب البيان في تفسير القرآن ، انتشارات اسلام ، تهران 1378 ش ، ج‏8، ص 382.
پرسش 21:
نوح چگونه 1300 سال عمر کرد ؟

پاسخ:

در سوره عنکبوت آيه 14 آمده :
«وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِث فِيهِمْ أَلْف سنَةٍ إِلا خَمْسِينَ عَاماً فَأَخَذَهُمُ الطوفَانُ وَ هُمْ ظلِمُونَ؛ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم . او در ميان آن ها هزار سال ، مگر پنجاه سال، درنگ كرد. اما سرانجام طوفان آن ها را فرا گرفت، در حالى كه ظالم بودند».
بر اين اساس آن حضرت 950 سال مردم را به سوى خدا فرا خواند . ظاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود - هر چند تورات كنونى اين عدد را براى تمام مدت عمر نوح ذكر كرده ، (تورات - سفر تكوين فصل نهم ) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق گفته بعضى از مفسران سيصد سال بود.
در هر حال به طور قطع از نظر ما آن حضرت عمري طولاني داشتند ، اما در مورد اين عمر طولانى بايد گفت که اين زمان در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار است و طبيعى به نظر نمى رسد. اما ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته باشد و بعيد نيست که به دلايل مختلف ژنتيکي و تغذيه و سبک زندگي وضعيت کنوني عمر براي بشر رقم خورده باشد، اما درگذشته وضعيت کاملا متفاوت بوده و عمرهاي طولاني از نظر ما عادي محسوب مي شده است .
... مطالعات دانشمندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد. اينكه بعضى آن را محدود به 120 سال ، يا كم تر و بيش تر، دانسته اند، كاملا بى پايه است ، بلكه با تغيير شرائط كاملا ممكن است دگرگون شود.
اكنون به وسيله آزمايش هائى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زنده ديگر را به دوازده برابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد به نهصد برابر برسانند. اگر موفق شوند ،با همين معيار عمر انسان را افزايش مي دهند. (1)
در هر حال هرچند اين احتمال مي رود که اين عمر طولاني امري معجزه گونه و خارج از مجاري طبيعي باشد، اما در عين حال بعيد هم نيست که عمرهاي چند برابر وضعيت کنوني در قرون گذشته چندان غير عادي محسوب نشود ؛ اما اگر اين عمر را غير طبيعي در همان زمان بدانيم بايد گفت از منظر عقل و علوم تجربي منع عقلي در اين زمينه نيست. زيرا براساس تحقيقات علمي مرگ فرايندي است که در اثر عارض شدن پيري که در حقيقت نوعي بيماري است، براي انسان رقم مي خورد. اگر بتوان در برابر اين بيماري مقاومت نمود، در حالت عادي مرگ براي کسي حاصل نمي شود.
اگر پيري را عارض بر حيات بدانيم و يا آن را قانوني طبيعي بشناسيم که بر بافت و اندام موجودات زنده، از درون، اثر گذاشته و موجود زنده را خواه ناخواه، به مرحله فرسودگي و مرگ مي‌رساند، مي توان راه کارهاي علمي براي مقابله با آن به دست آورد .
اکنون دانش بشري در زمينه عقب انداختن پيري يا ديگر بيماري هاي ايجاد کننده مرگ، موفقيت هاي چشمگيري به دست آورده و از رابطه تغذيه و عملکرد هاي بدني و ... با بيماري هاي مهلک يا با پيري تجربه‌هاي سودمندي کشف کرده که باعث مقابله با اين عوارض شده است .
در نتيجه کافي است بگوييم حضرت نوع عليه السلام از طريق علم نبوت و ارشادهاي الهي به اين علوم و اسرار در زمينه تغذيه و رفتار و عملکرد و ... دست يافته و با عمل به اين اصول سلامت جسماني خود را تا قرون ها حفظ نموده است و اين امر هيچ محظور و منع عقلي به همراه ندارد.
پي نوشت:
1. تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران ، ج 16 ،ص 228-230 ،دار الكتب الإسلامية ،‏1363ش‏.

پرسش 22:
امام زمان بعد از ناپديد شدن چگونه اين همه سال عمر کرد و هزارو اندي سال از نظرها غايب مانده ؟
پاسخ:

پرسشي که از دير باز در اين باره مطرح بوده و ذهن ها را به خود مشغول داشته و در اين زمان نيز گاهي رخ مي‌نمايد، اين است که راز عمر طولاني حضرت چيست؟ آيا اين امر در راستاي قوانين طبيعي عالم است، يا جنبه غيبي و اعجازي دارد؟
آيا امکان دارد از نظر ظاهري، فردي در اين عالم، عمري طولاني را سپري کند و شاداب و با طراوت باقي بماند؟ اصولاً چه مي‌شد. اگر امام در ظرف زماني ظهورش به دنيا مي‌آمد و در همان زمان، سياست خود را به انجام مي‌رسانيد.
براي رسيدن به پاسخ ، توجه به چند اصل کلي لازم است:
1. طول عمر، از شاخه‌هاي مسئله عمومي‌تري به نام (حيات) است. حقيقت و ماهيت حيات، هنوز بر بشر مجهول است و شايد بشر، هيچ گاه هم از اين راز سر در نياورد.
بشري که اين اندازه ناتوان است و موضوع حيات را درست نمي‌شناسد و از ويژگي هاي آن، آگاهي کامل و همه جانبه ندارد، چگونه مي‌خواهد مسئله طول عمر و استبعاد آن را مطرح سازد و به ديده ترديد به آن بنگرد؟ هنوز کيفيت ارتباط وتاثير و تاثر روح وبدن به خوبي شناخته نشده و اطلاعات بشر به آن پايه نرسيده که بتو اند در اين باره قضاوت نمايد. اگر دانش متوجه روح وتن شده بود، جهان ما نماي ديگري داشت. ما از ساختمان وجودي خودمان جز اطلاعات ناچيز و ناقصي نداريم. (1)
2. اگر پيري را عارض بر حيات بدانيم و يا آن را قانوني طبيعي بشناسيم که بر بافت و اندام موجودات زنده، از درون، عامل نيستي را نهفته دارد و به مرور زمان، موجود زنده را خواه ناخواه، به مرحله فرسودگي و مرگ مي‌رساند، باز معنايش آن نيست که اين پديده، قابل انعطاف پذيري و در نتيجه تأخير نباشد. بر همين اساس، دانش بشري، گام هاي مؤثري درباره درمان پيري برداشته و هنوز هم براين مهم پاي مي‌فشرد و رشته‌هاي تخصصي براي اين مسائل به وجود آورده است.
در اواخر قرن نوزدهم، براثر پيشرفت هاي علمي، اميد به زندگي طولاني تر رونق بيش تري يافت و شايد در آينده نه چندان دور، اين رؤياي شيرين به واقعيت بپيوندد. (2)
در مجموع، دانش بشري در زمينه عقب انداختن پيري، موفقيت هاي چشمگيري به دست آورده ، از رابطه تغذيه و پيري تجربه‌هاي جديدي کشف کرده ، ارتباط تنگاتنگي بين اسرار تغذيه در مقابله با پيري و فرسودگي ارائه داده است.
در پرتو آنچه اشارت شد، مي توان گفت: درباره عمر طولاني مهدي موعود (ع) هيچ گونه شگفتي باقي نمي‌ماند. امکان علمي و نظري آن، جاي ترديد ندارد او، با دانش خدادادي، بر اسرار خوراکي ها، آگاهي دارد. بعدي ندارد که با استفاده از روش هاي طبيعي و علمي، بتواند مدتي دراز در دنيا بماند و آثار فرسودگي و پيري، در وي پديدار نگردد.
3. اصولاً، وجود استثناها در هرامري، ازجمله امور طبيعي اين عالم، مسائلي ا ست روشن و انکار ناپذير. گياهان، درختان، جانداراني که در دامن طبيعت پرورده مي‌شوند و از سابقه کهن و زيستي طولاني برخوردارند، کم نيستند. چه استبعادي دارد که در عالم انساني هم، براي نگهداري يک انسان و حجت خدا، به عنوان ذخيره و پشتوانه اجراي عدالت و نفي و طرد ظلم و ظالمان، قائل به استثنا شويم و او را موجودي فراتر از عوامل طبيعي و اسباب و علل ظاهري بدانيم که قوانين طبيعت، در برابرش انعطاف پذيري دارند و او برآن ها برتري دارد؟ اين امري است ممکن، گرچه عادي و معمولي نباشد. به گفته علامه طباطبائي:
نوع زندگي امام غائب را به طريق خرق عادت[ مي‌توان پذيرفت]. البته خرق عادت، غير از محال است و از راه علم، هرگز نمي‌توان خرق عادت را نفي کرد. زيرا هرگز نمي‌توان اثبات کرد که اسباب و عواملي که در جهان کار مي‌کنند، تنها همان ها هستند که ما آن ها را ديده ايم و مي‌شناسيم و ديگر اسبابي که ما از آن ها خبر نداريم يا آثار و اعمال آن ها را نديده­ايم، يا نفهميده­ايم، وجود ندارد؛ از اين روي، ممکن است در فردي و يا افرادي از بشر، اسباب و عواملي به وجود آيد که عمري بسيار طولاني، هزار يا چندين هزار ساله براي ايشان تأمين نمايد. (3)
4. از ديدگاه تاريخي، دراز عمران فراواني با نام و نشان بوده اند که هر يک چند برابر افراد معمولي زمان خويش زيسته اند. روشن ترين و در عين حال، مستند ترين آن، حضرت نوح (ع) است. قرآن تصريح مي‌کند که 950 سال فقط پيامبر بوده (4) حتماً عمر وي بيش از اين بوده است. داستان خضر پيامبر نيز، مصداقي ديگر از اين اصل کلي است. (5)
با توجه به اين نمونه هاست که مي‌توان برخورداري حجت خدا را از عمري طولاني پذيرفت. دليل امکان آن را وجود انسان هاي دراز عمر در تاريخ دانست که تا هزاران سال گفته شده است. (6)
5. از همه اين ها گذشته، اگر از زاويه ايمان به غيب، به اين پديده بنگريم، پاسخ همه اعتراض ها و اشکال ها داده مي‌شود. نيازي به فلسفه بافي و ارائه شواهد ديگر نيست.
تأثيرگذاري علل و عوامل طبيعي، به دست خداوند است: لامؤثر في الوجود الاّ الله.
اوست که اگر بخواهد شيشه را در بغل سنگ نگه مي‌دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنين حجت خدا و ذخيره عالم آفرينش ناتوان است؟
کريمي که جهان پاينده دارد، مي تواند حجتي را زنده دارد. به گفته شيخ طوسي:
بر اساس آيه شريفه: « يمحوالله مايشاء ويثبت و عنده ام الکتاب» هر آني که مصلحت در تأخير، تا زمان ديگر باشد، تداوم عمر حضرت، ضرورت مي‌يابد . اين امر، تا آخرين زمان لازم، ادامه دارد. راز و رمز آن، به دست کسي است که مفاتيح غيب و ام الکتاب نزد اوست. (7)
پروردگاري که درباره حضرت يونس پيامبر، به هنگامي که در شکم ماهي قرار داشت، مي فرمايد:
«ولولا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون؛ (8)
پس اگر نه از تسبيح گويان مي‌بود، تا روز قيامت در شکم ماهي مي‌ماند».
مي تواند براساس قدرت و مشيت مطلقه اش، مقدمات و عوامل زنده ماندن امام زمان (ع) را در اين عالم آماده سازد . او را تا روز معين و معلومي نگه دارد.
براساس اين اصل، طول عمر امام ، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. قانون معجزه، حاکم بر قوانين طبيعي در اين عالم است . نمونه‌هاي فراوان دارد:
* دريا براي موسي شکافته مي‌شود. (9)
* آتش برابراهيم سرد و سلامت مي‌گردد. (10)
* در مورد حضرت عيسي، کار بر روميان مشتبه مي‌گردد. مي‌پندارند که وي را دستگير کردند که چنان نبوده است. (11)
* پيامبر از ميان حلقه محاصره قريشيان که ساعت ها در کمين او بوده­اند، بيرون مي‌رود. (12)
هر يک از اين موارد و نمونه‌هاي ديگر، نشانگر تعطيل شدن يکي از قانون هاي طبيعي است که به قدرت و لطف خداوند رخ داده است. پاسداري از حجت خدا در مدتي طولاني نيز، از مصاديق همين اصل کلي و باور ايماني است. بنابراين طول عمر حضرت استبعادي ندارد . با دلايل طبيعي و مادي و غيبي و معنوي قابل پذيرش و اثبات است. براي آگاهي بيش تر به کتاب هاي: دادگستر جهان از ابراهيم اميني ، موعود نامه از مجتبي تونه اي ، موعود شناسي وپاسخ به شبهات ، از علي اصغر رضواني مراجعه نمائيد.
پي‌نوشت‌ها:
1. داد گستر جهان ،ابراهيم اميني ،ص 198- 199 ، قم ،1378 ، انشارات شفق ، چاپ هيجدهم.
2. امام مهدي حماسه‌اي از نور، شهيد صدر، ترجمه ، کتابخانه بزرگ اسلامي، ص 30.
3. شيعه در اسلام، علاّمة محمد حسين طباطبايي، ص 151، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
4. عنکبوت (29) آيه 14.
5. کمال الدين وتمام النعمه ، مرحوم شيخ صدوق ، ج 2، ص 385. تهران ،1395 .
6. کتاب الغيبه، شيخ طوسي، ص113ـ 125؛ تهران ،1385 .
7. رعد (13) آيه 39.
8. صافات (37) آيه 144.
9. بقره (2) آيه 50.
10. انبيا (21) آيه 69.
11. نسا (4) آيه 157.
12. انفال (8) آيه 30.

پرسش 23:
حضرت عيسي اگر عمرش به پايان نرسيده پس کجا رفته ؟

پاسخ:

در انجيل‌هاي چهارگانه (يوحنا، مرقس، متي و لوقا) آمده است که عيسي به صليب و دار آويخته و کشته و سپس زنده شد. يهوديان نيز معتقدند و افتخار مي‌کنند که ما عيسي را کشتيم، (1) ولي قرآن کريم مي‌فرمايد: «و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبّه لهم ؛ آنان نه مسيح را کشتند و نه او را به دار آويختند، ليکن واقعيت امر بر آن‌ها مشتبه شد». (2)
همچنين خداوند متعال مي‌فرمايد:« وَ قَوْلِهِم‌ْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيح‌َ عِيسَي ابْن‌َ مَرْيم‌َ رَسُول‌َ اللَّه‌ِ وَمَا قَتَلُوه‌ُ وَمَا صَلَبُوه‌ُ وَلَـَکِن شُبِّه‌َ لَهُم‌ْ وَإِن‌َّ الَّذِين‌َ اخْتَلَفُواْ فِيه‌ِ لَفِي شَکٍّ مِّنْه‌ُ مَا لَهُم بِه‌ِي مِن‌ْ عِلْم‌ٍ إِلآ اتِّبَاع‌َ الظَّن‌ِّ وَمَا قَتَلُوه‌ُ يقِينَا؛ بَل رَّفَعَه‌ُ اللَّه‌ُ إِلَيه‌» (3) خداوند در اين آيه تصريح مي‌کند که حضرت عيسي‌برخلاف ادعاي مسيحيان نه به‌دار آويخته شده و نه او را کشته‌اند؛ بلکه خداوند او را به سوي خود بالا برده است‌.
قرآن در جايي ديگر مي‌فرمايد: "إِذ قال اللّه يـَاعيسي‌َ إِنّي متوفّيک و رافعک إِلي‌َّ؛ (4) به ياد آوريد هنگامي که خدا فرمود: اي عيسي، تو را بر مي‌گيرم و به سوي خود بالا مي‌برم‌. . .».
اما مأموران حکومت فرد ديگري ـ به احتمال قوي شخصي به نام يهوداي اسخريوطي که شباهت زيادي به حضرت عيسي (ع)داشت و از شاگردان او بود و با جاسوسي خود به آن حضرت خيانت کرده بود ـ به جاي حضرت مسيح دستگير کردند و او را به صليب کشيدند. (5)
يهوداي اسخريوطي فردي ضعيف النفس بود که به علت ترس و اضطرابي که پيدا کرده بود، نتوانست از خود دفاع کند. وقتي که سربازان در صدد دستگيري و کشتن حضرت عيسي برآمدند، خداوند جريان امر را به او خبر داد و فرمود:اذ قال اللّه يا عيسي انّي متوفّيک و رافعک الي ّ... (6)؛ به ياد آوريد هنگامي را که خدا به عيسي فرمود : تو را بر مي‌گيرم و به سوي خود بالا مي‌برم.
سياق اين آيات‌، وقوع ادعاي يهود را ـ که او را گرفتند و به ‌دار زدند ـ نفي مي‌کند. ظاهر اين آيات دلالت دارد شخصي که يهود، ادعاي کشتن و به‌ دار زدن او را دارد، خداوند متعال او را با بدن جسماني به سوي خود بالا برده و از کيد دشمن حفظ فرموده است‌. (7)
بر اساس آيات قرآن کريم حضرت عيسي‌ اکنون زنده است و به آسمان برده شده و از ديد ما غايب است. اما اين که به کدام آسمان برده شده است معلوم نيست.
در پاره‌اي از احاديث نيز وارد شده که حضرت عيسي ‌هنگام ظهور امام عصر به زمين مي‌آيد و نماز را به امام زمان ‌اقتدا مي‌کند و از آن حضرت حمايت مي‌کند. (8)
مفسران در مورد اهداف زنده بودن حضرت عيسي مطالب زيادي بازگو نکرده‌اند، فقط گفته‌اند: خداوند، براي خلاصي و نجات حضرت عيسي‌از دست يهوديان‌، او را به سوي خود بالا برد (9) و اين کار برخاسته از حکمت و عزت خداوند است‌، چنان که مي‌فرمايد: "بَل رَّفَعَه‌ُ اللَّه‌ُ إِلَيه‌ِ وَکَان‌َ اللَّه‌ُ عَزِيزًا حَکِيمًا ؛ (10) بلکه خدا او را به سوي خود بالا برد، و خدا توانا و حکيم است‌. (11)
بر اساس مضمون بسياري از روايات و آيات عيسي زنده است و هنگام ظهور امام زمان (ع) از آسمان نازل مي‌گردد و جزء اصحاب خاص آن حضرت قرار مي‌گيرد. امام زمان (ع) هنگام اقامه نماز، امامت جماعت را به او پيشنهاد مي‌کند، ولي حضرت عيسي قبول نمي‌کند و مي‌گويد :اراده خدا بر اين تعلق گرفته است که امير و امام ما شما باشيد.
سپس نماز به امامت امام زمان (ع) اقامه مي‌گردد و حضرت مسيح نيز به او اقتدا مي‌کند. (12)
فرود آمدن حضرت عيسي از آسمان، در آخرالزمان مورد اتفاق مسلمانان است و بسياري از مفسرين آيه 159 سوره نساء را بر همين معنا تفسير نموده‏اند.
روايات در باب فرود آمدن حضرت عيسي در منابع شيعه و سني بسيار فراوان است. در روايات آمده حضرت عيسي همراه امام زمان به نبرد يهود روم و دجّال مي‏رود و بعد از چهل سال رحلت نموده و در مراسمي علني، حضرت مهدي (عج)، عيسي (ع) را در کنار قبر مادرش در قدس به خاک مي‏سپارد. (13)

پي نوشت­ها:
1. نساء (4 )آيه 157.
2. همان.
3. همان، آيه158.
4. آل‌عمران‌، آيه55.
5. ناصر مکارم شيرازي و همراهان، تفسير نمونه، ج 4، ص 202.
6. آل عمران، آيه 55.
7. تفسير الميزان‌، علامه طباطبايي‌، ج 5، ص 134ـ136.
8. بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 14، ص 335ـ351.
9. الميزان‌، ج‌، ص 140.
10. نسأ، 158.
11. تفسير راهنما، هاشمي رفسنجاني‌، ج 4، ص 158.
12. تفسير نمونه، ج 21 ص 100.
13. عصر ظهور، علي کوراني، ترجمه، مهدي حقي،ناشر: دار الهدي 1383 ش، ص 318 -319 .

پرسش 24:
کلاغ هايي که بر روي سر ابرهه سنگ ريختن چگونه اينکار رو کردند ؟
پاسخ:

در مورد اين پرندگان عنوان ابابيل در قرآن آمده است :
« وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ؛ (1) و بر سر آن ها پرندگانى را گروه گروه فرستاد».
برخي گمان نموده اند که منظور از ابابيل نام پرنده اي خاص است در حالي که اين گونه نيست؛ در تفسير نمونه در اين زمينه آمده است:
« " ابابيل" بر خلاف آنچه در زبانهاى مشهور است نام آن پرنده نبود، بلكه معنى وصفى دارد، بعضى آن را به معنى" جماعات متفرقه" دانسته‏اند، به اين معنى كه پرندگان مزبور" گروه، گروه" از هر طرف به سوى لشكر فيل آمدند...به هر حال" طير" در اينجا معنى جمعى دارد و اين دو واژه" طير" و" ابابيل" مجموعا به معنى پرندگان گروه گروه است (نه اينكه ابابيل نام آن پرندگان باشد) ». (2)
اما اين که اين گروه پرندگان از چه جنسي بوده اند به طور دقيق و قطع روشن نيست اما مشهور اين است که اين پرندگان چيزى شبيه به پرستو و چلچله بودند كه از طريق درياى احمر برخاستند و به سراغ لشگر فيل آمدند. (3)
اما در هر حال فارغ از جنسيت اين پرندگان آنچه مهم است اين است که ما اصل اين واقعه را امري غير عادي مي دانيم لکن انجام کارهاي جمعي و هدفمند از جانب حيوانات امري ناممکن و محال نيست و نمونه هاي ديگري نظير اين امر در آنان به وفور مشاهده مي شود؛ حتي کوچ هزاران کيلومتري پرندگان مهاجر که هر ساله اتفاق مي افتد يکي از همين عجايب عالم است که در ان مجموعه اي از پرندگان به شکلي هدفمند و مشخص و در خدمت گروه سفري طولاني را پيش گرفته و به هدف مي رسند.
به علاوه بلند کردن چند سنگريزه به وسيله چنگال و منقار نيز امري ممکن و مقدور براي اين پرندگان محسوب مي شود؛ بر ان اساس هيچ استحاله عقلي براي وقوع چنين ماجرايي به اذن و اراده الهي وجود ندارد.
پي نوشت ها :
1. فيل (105) آيه 3.
2. آيه الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1379ش، ج‏27، ص 337.
3. همان.