سلام .
راستش من با یک سری از دوستانم صحبت میکردم . اونها نه اعتقادی به قران دارند و نه به هیچ یک از ادیان . فقط میگن ما فقط به یه یک یا چند خالق که این جهان توسط اونها به وجود اومده اعتقاد کنیم . وقتی من در موردهدف از افرینش از نظر اونها صحبت کردم گفتند نه تو می تونی حرفت در مورد هدف افرینش خدا ثابت کنی نه ما ، ما اعتقاد داریم که خدا از روی لذت ما رو خلق کرده و ما هم بازیچه اون بودیم و این روند همین طور ادامهیدا میکرد و من گف پتم خدایی که شما میگید حداقل باید خودشو مثل خدای من معرفی میکرد اما باز میگفتن خدایی که ما میگیم دوست نداره خودشو معرفی کنه و ... در اخر هم گفتن بحث در مورد خدا بی فایده است چون تو نمی تونی به چنین سوالاتی در کنار اینها هم به طور صد درصد و قانع کنندهپاسخ بدی :
1.چرا خدا ما رو خلق کرد ؟
2.چرا خدا خودش خالق نداره ؟
3.مگه خدا عالم به اینده نیست ، پس چرا وقتی میدونه من قراره برم جهنم من رو خلق کرد و به دنیا فرستاد چرا همون اول منو ننداخت تو جهنم
4. از کجا معلوم خدا یکتا است ؟ (من برای این سوال جواب قران رو گفتم که میگه اگر چند خدا بود نظم دنیا به هم میریخت که باز اونها گفتن خدایانیی که ما بهشون اعتقاد داریم اهل دعوا نیستند و برای همین سر فرمانروایی دنیا دعوا هم نمیکنند که نظم به م بریزه ) برای همین میخواستم در مورد این مسئله هم پاسخ کامل بدید .

واقعا ممنون میشم هر چه زودتر نظرات شم در مورد این مسائل رو بدونم .
منتظرم یا حق

پرسش 1:
سوالهايي مهم در مورد خدا که ذهنم رو مشغول کرده
شرح : سلام من چند وقت پيش داشتم دوستام در مورد خدا صحبت مي کردم که نه به دين اعتقاد دارند و نه به حرف پيامبر و ... فقط ميگفتن ما به يک يا چند خالق که اين جهان ور افرديند اعتقاد داريم و بس . بعد از من در مورد اساس و دليل افرينش سوال کردند و من گفتم از نظر الله دليل افرينش عبادت کردن خدا توسط بندگان بوده و اونها هم گفتن پس خدا به عبادت ما نياز داره با اين وضعيت . بعد در ادامه گفتند نه تو مي توني ثابت کني هدف از افرينش چي بوده نه ما ولي مابه اين نتيجه رسيديم که خدا ما رو براي لذت و بازيچه خلق کرده و ما بازيچه اش هستيم . بحث همين طور ادامه مي کرد و اونهاميگفتن اصلا تا حالا به اين فکر کردي چرا در هيچ کدوم از اديان اجازه فکر کردن در مورد چيستي خدا رو ندادند و .... در ادامه بحث من گفتم خداي من خودش رو معرفي کرده از طريق کتاب و پيامبرش، اما خداي شما چرا خودش رو وجود نداره اونها هم مي گفتن که خداي ما دوست نداره خودش رو معرفي کنه و در آخر هم بحث ادامه کرد تا اونها حرف آخر رو هم زدند و گفتند بحث درم حرف در مورد خدا الکي و بي فايده است و هر کسي مي تونه براي خدا صفت در نظر بگيره .... و در آخر هم اين سوال ها مطرح شد :
پاسخ:
@پرسشگر گرامي با سلام سپاس از ارتباط تان با اين مرکز
از نقطه نظرات و ديدگاه هاي دوستان تان روشن است که آنان هم مانند برخي افراد مشابه اين نوع عقيده و باور را نه به عنوان حقيقتي که بدان رسيده باشند ،که به عنوان راهکاري براي فرار از برخي مسئوليت هاي ديني و محدوديت هاي رفتاري برگزيده اند.متاسفانه به خاطر عدم مواجهه با کارشناسان مربوطه خود را موظف به پاسخ گويي تناقضات اعتقادي خود نيز نمي بينند، چون در نهايت با افرادي همسطح خود گفتگو مي کنند. براي فرار از پاسخگويي منطقي به اين افراد تلاش فکري زيادي نياز نيست.
به هر حال تلاش و کوشش شما را در اين مسير مي ستاييم . اميدواريم که با تقويت باورها و عقايد خود بتوانيد دوستان خويش را نيز از اين انحرافات فکري و عقيدتي برهانيد يا لااقل سستي و بي اساسي آنچه را به عنوان حقيقت دين خود عنوان مي کنند، به آن ها بنمايانيد .
آن چه آنان به عنوان خداي خود از آن ياد مي کنند، تفاوتي با خداي گاوپرستان و بت پرستان و مانند آن ها ندارد ؛ در واقع ما وقتي عنوان خدا را به کار مي بريم، از موجودي خيالي و ذهني ياد نمي کنيم، بلکه خداوند را نام و عنواني مي دانيم براي برترين موجود عالم که خلقت همه موجودات به دست اوست. هيچ نقص و قصوري در ذات او راه ندارد. در نهايت کمال است چنان که مي توان او را "کامل مطلق" خواند .
حال بايد ثابت کرد که عنوان خدا بر کدام مصداق قابل تطبيق است، در واقع وقتي يک بت پرست مي گويد خداي من اين بت است، تنها دليل نادرستي ادعاي او اين است که اين موجود نمي تواند «خدا» با همان تعريف ارائه شده باشد و نقص هاي بسيار در او وجود دارد، با وجود اين دليل ممکن است بت پرست مذکور بت را خداي خود بداند؛ اما براي ما و هر انسان عاقلي روشن است که نام بت را خدا يا هر چيز ديگر بگذاريم، خداي حقيقي و خالق عالم نمي تواند باشد و بايد به دنبال خداي ديگري بود .
در هر حال اين دوستان از خدايي حرف مي زنند که ويژگي هايي دارد. حال بايد ديد که آيا چنين موجودي مي تواند خدا باشد يا خير ؟ به نظر مي رسد که بديهي است خدايي که نيازمند لذت بردن باشد ،موجودي نيازمند است ،يعني حالت قبل و بعد از خلقت براي او متفاوت است. در قبل و بعد از خلقت داراي لذت نبود. پس به لذت نياز داشت و نياز عين نقص و عدم کمال است.
از طرف ديگر خدايي که هدف خلقت برايش جز بازيچه نيست، نمي تواند حکيم باشد، زيرا فرد حکيم اعمالش را بر اساس اهداف معقول و صحيح انجام مي دهد .کار بيهوده و عبث از او سر نمي زند ، در نتيجه اگر خداي دوستان شما وجود خارجي هم داشته باشد ، چيزي همانند بت مورد نظر ما است که در واقع خداي حقيقي نيست، بلکه خود موجودي نيازمند و مخلوق خداي حقيقي است.
در طرح هدف عبادت براي خلقت دچار اشتباه شديد . در نتيجه بحث به انحراف کشيده شد. توضيح اين امر در ادامه و در پاسخ سوالات بعدي خواهد آمد اما به هر حال در چنين بحث هايي به محض طرح شدن يک عقيده بايد از طرف مقابل دليل خواست ؛ به محض اين که فرد مي گويد :خداي من اين گونه است، بايد گفت: به چه دليل ؟ اصلا وجود چنين خدايي را براي من ثابت کن و... معمولا در اين قسمت طرف مقابل از توضيح باز مي ماند و مجبور به سفسطه گويي مي شود.
بر خلاف تصور دوستان تان به هيچ وجه نمي توان صفتي را بدون ضوابط و معيارهاي روشن عقلي به خداوند نسبت داد. عدم شناخت کامل ما از خداوند به هيچ وجه به اين معنا نيست که نمي توانيم صفات الهي را درک کرده يا مي توانيم هر صفتي را به او نسبت بدهيم ؛ بلکه همه فلاسفه الهي که با مدد عقل و استدلال لزوم وجود واجب الوجود و خدا را ثابت کرده اند، براي تبيين وي‍‍‍ژگي هاي او نيز سخن هاي بسيار و دقيقي گفته اند و نظر دوستان شما حاکي از ناآگاهي آن ها نسبتا به حقيقت است.
پيشنهاد مي کنيم تلاش کنيد آنان را در مواجهه مستقيم با يک کارشناس ديني قرار دهيد. تا زماني که خود توانايي علمي بالاتري در بحث هايي چنيني نيافتيد ،از بحث با آن ها بپرهيز، زيرا بحث هاي بي نتيجه ايشان را در باقي ماندن شان در عقايد نادرست مصمم تر مي نمايد . مي توانيد از بخش هاي تلفني مرکز يا اتاق هاي گفتگو در بخش آنلاين مرکز هم براي گفتگو ها استفاده بفرماييد .
پرسش 2:
چرا خدا ما رو خلق کرد ؟
پاسخ:
فلسفه آفرينش انسان، در فلسفه عمومي خلقت همه موجودات تعريف شده است. اين دو ماهيتي جداي از هم ندارند. بايد ديد كه هدف خداوند از آفرينش همه موجودات چيست تا آن گاه فلسفه آفرينش انسان و هدف اصلي آن براي ما روشن گردد.
تصور ما از انجام کارها، معمولا به دست آوردن سود يا رفع يک نياز است؛ زيرا ما انسان ها موجوداتي محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد؛ اما خداوند، هيچ نقصي ندارد تا با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد . خدا فاقد هيچ کمالي نيست تا به کمال رسيدن براي او متصور باشد؛ بلکه خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد کردن است. هر وجودي، خير است و لازمه فياض (بخشنده) بودن خداوند، عطا کردن او است. خداوند در قرآن مي فرمايد:
«و ما کان عطاء ربک محظورا»؛(1) «عطاي پروردگارت منع نشده است».
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي کند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد تا موجودي که امکان وجود آن است، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت و حکمت خداست؛ به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند.
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد. نمي شود خدا فياض باشد، اما فيضي نداشته باشد. همان گونه که نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد، اما بخشش نداشته باشد. بنابراين، از همين جا مي توان نتيجه گرفت که خلقت جهان و از جمله انسان، نتيجه صفات خداوند است.
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است که هر چه امکان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت کند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد. بنابراين، جهان هستي نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است . از اين رو، خلقت جهان هستي با تمامي نظم و زيباييش، جلوه گر جلال و جمال خداست.
خداوند از آن جا که "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده است. لازمه اين صفات آن است که اولا، جهان را بيافريند. ثانيا، خلقت او بهترين و کامل‏ترين آفرينش باشد. در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و کمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند؛ زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نکند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است و خدا از بخل، منزه است. "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني که خدا خلق مي کند، بايد کامل‏ترين صورت ممکن را داشته باشد. هر چه امکان تحقق دارد، از طرف خداوند فيض وجود دريافت مي کند. هدف نهايي تک تک موجودات و مجموعه عالم هستي، اعم از دنيا و آخرت، همين است.
در حقيقت، غايت و هدف افعال الهي همان خود اوست . خداوند چون خداست، مي‌آفريند. آفرينش، لازمه خدايي اوست؛ زيرا وجود بهتر و ارزشمند تر از عدم است. خداوند اين فيض را از عام دريغ نمي نمايد؛ در عين حال، آفرينش خداوند هم بر اساس صفات حکمت و علم او در نهايت اتقان و استحکام و هدف مندي است . همچنين مسيري معين براي موجودات آن تعبيه شده است . سرانجامي دقيق و محاسبه اي کامل در برابر رفتارها و کنش هاي اختياري موجودات مختار، در نظر گرفته شده است.
بر اين اساس، آخرت و معاد هم در همين جهت، ضرورت وجود مي يابد؛ چون به شکوه بيش از پيش اين مجموعه و عادلانه بودن ساختار عالم کمک مي کند. اين امر همخوان با روح جاودانگي طلب انسان است و بستر رسيدن به کمالات وجودي انسان را که برترين مخلوق خداوند است، مهيا مي سازد.
البته اين موضوع از منظر غايت فاعل و هدفي است که علت ايجاد عالم در آفرينش دارد. در کنار اين امر، اين عالم و خود مخلوق خداوند هم به نوعي داراي هدف و مقصدي است که در مسير حرکت خود در نهايت به آن منتهي مي گردد.
در پايان، براي درك حقيقت هدف خداوند تذكر اين نكته ضروري است كه ما دو هدف داريم: يکي هدف فعل و ديگري هدف فاعل. بين اين دو تفاوت وجود دارد. به اين مثال توجه نماييد:
صنعتگري موتوري را مي سازد که قادر به حرکت با سرعت 800 کيلومتر در ساعت است. هدف اين موتور که فعل صنعتگر است، رسيدن به سرعت مورد نظر است. اما هدف اصلي سازنده موتور، نشان دادن توانمندي خود يا رسيدن به شهرت و مانند آن است. با اين توضيح بايد گفت که فارغ از هدف خداوند در خلقت عالم و اقتضاي ذات و صفاتش، اين عالم هم مسير و مقصدي را در پيش دارد که هدف آن به شمار مي رود. اين هدف، تکامل انسان و رسيدن به غايت نهايي ذات انساني اوست.
در آيات قرآن آزمايش (2) و عبادت (3) به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده است. در عين حال، آفرينش بسياري از مظاهر خلقت مانند آنچه در زمين است، براي او تعريف شده است. (4) از اين امر مي توان نتيجه گرفت که غايت حکيمانه اي که خداوند در مسير خلقت عالم در نظر گرفته، تکامل انسان و رسيدن او به درجات والاي وجودي و در نهايت، بهره مندي او از اين کمالات و رشد و پيشرفت آدمي است.

پي نوشت ها :
1. اسراء (17) آيه‏ 20.
2. ملک (67) آيه 2.
3. ذاريات (51) آيه 56.
4. بقره (2) آيه 29.

پرسش 3:
مگه خدا عالم به اينده نيست ، پس چرا خدا که ميدونست قراره فرضا من برم جهنم منو افريد ، همون اول منو مينداخت جهنم . خدا با اين کارش فقط منو مجبور به زندگي کرد .
پاسخ:
اين سؤال در صورتي جا دارد که علت آفرينش انسان را، آگاه شدن خداوند از عاقبت کار انسان بدانيم، در حالي که اين فرض اصلاً صحيح نيست. نه تنها سرنوشت انسان، بلکه خداوند از عاقبت و سرانجام همه چيز آگاه است، اما اين آگاهي موجب نمي‌شود، موجودي که نياز به فيض وجود و بهره‌مندي از هستي و آفرينش دارد، محروم شود.
فيض و رحمت گسترده الهي اقتضا مي کند که هر موجود يا انساني که قابليت دريافت هستي داشته باشد، از طرف خداوند آن را دريافت نمايد.
در اين ميان، موجودي مانند انسان نيز قابليت دريافت فيض هستي از طرف خدا را دارد. موجودي که مي تواند با اختيار خود به راه کمال و سعادت ابدي برسد يا از اختيار خود سوء استفاده نموده و به دره سقوط و تباهي نيفتد و علم خداوند اين موجود را از دريافت فيض وجود محروم نمي‌کند.
در واقع علم و آگاهي خداوند از اعمال و کردار انسان و همه موجودات حقيقتي است قطعي و مسلم اما در اين ميان، موجودي مانند انسان نيز قابليت دريافت فيض هستي از طرف خدا دارد. موجودي که مي تواند با اختيار خود به راه کمال و سعادت ابدي برسد يا از اختيار خود سوء استفاده نموده و به دره سقوط و تباهي بيفتد . علم خداوند اين موجود را از دريافت فيض وجود محروم نمي‌کند. علم پيشين تاثيري در نتيجه نخواهد گذاشت و انسان را مجبور به کشيده شدن به يک سمت و جهت نمي کند ، همان گونه که معلمي پيش از امتحان بداند کدام يک از دانش‌آموزان مردود و کدام يک قبول خواهند شد.
آگاهي معلم موجب نمي‌شود که به همه دانش‌آموزان به طور يکسان درس ندهد، يا درس خود را تعطيل کند. اگر چه اصل اولي و هدف اصلي آفرينش اين موجود آن است که تنها به کمال و مقام قرب الهي دست يابد، اما چون عنصر اختيار درون آدمي است، لازمه اختيار آن است که عده‌اي از آن استفاده مثبت نموده و در راهي که خداوند انسان را آفريده، قدم بردارند . عده‌اي ديگر با سوء استفاده در پرتگاه سقوط افتند . اگر چنين نبود، اختيار معنا نداشت. اگر قرار بود که هر انساني تنها راه سعادت را برود، آزمايش انسان ها و اختيار نيک و بد معنا نداشت.
رسيدن به بهشت الهي و بالاترين مرتبه سعادت و خوشبختي که تنها براي انسان وجود دارد، تنها در سايه آفرينش اين موجود و داشتن اختيار و پشت سرگذاشتن آزمون هاي الهي و واقعي و منطقي بودن اين آزمون با داشتن افراد پيروز و شکست خورده ، در عالم دنيا تحقق مي يابد . علم خداوند به عاقبت انسان‌ها، مانع از فيض و رحمت بزرگ الهي نمي‌شود. بنابراين خداوند انسان و جهان را نيافريد تا آگاه شود که چه کسي عاقبت نيک و چه کسي عاقبت بد پيدا مي کند تا بپرسيم خدا که از عاقبت آگاه است، پس چرا آفريد يا چرا جهنمي ها را به دنيا آورد؟
دنيا محل ازمودن انسان ها استا و انسانبايد با اختيار خود در اين دنيا سرنوشت خود در عالم ديگر را رقم بزند و اگر بنا بود خداوند بواسطه علم پيشين خود به نتيجه کار جهنمي ها از اول ان ها را وارد جهنم کند لازم بود همين کار را در مورد بهشتي ها هم انجام دهد که در اين صورت بهشتي يا جهنمي شدن معنا و مفهوم و ارزش و ضد ارزش محشوب نمي شد و از اساس خلقت انسان کار لغو و بيهوده اي بود .
هر چند درست است که خداوند به احوال و اعمال تمامي انسان‏ها آگاه است حتّي قبل از خلقت بر آينده آدمي علم کامل دارد، ولي فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست، يعني بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي «بشويم» . ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شکل مي گيرد. بنا بر اين تا به دنيا نياييم ، پاداش و کيفر معنا پيدا نمي کند.
خدا کسي را جهنمي و کس ديگر را بهشتي نمي کند بلکه اين اختيار آدمي است که زمينه پاداش و جزا را در جهان فراهم مي نمايد. اگر قرار باشد که همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه کج وجود نداشته باشد که عده‏اي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد. نيک و خوب بودن در کنار بدي‏ها معنا مي يابد.
در واقع آنچه خداوند آفريد، موجود انساني است و انسان با اختيار و حق انتخاب معنا مي يابد . اگر انتخاب و اختيار او نباشد، فرقي با مثلاً فرشتگان ندارد، يعني اگر فقط انسان پاک ‌آفريده مي شد، چيزي جز فرشته نبود، در حالي که انسان موجود و نوعي جداي از فرشته است . چون چنين است و پاي اختيار و انتخاب به ميان‌ آمد، بايد راه نيک و بد هر دو وجود داشته و هر يک از اين دو راه نيز براي خود رهرواني داشته باشد. اگر قرار باشد که راه بدي از همان ابتدا به جهت علم ازلي خدا بسته باشد، ديگر اختيار نيک از ميان نيک و بد معنا نداشت .

پرسش 4:
کسي ميتونه اثبات کنه خدا يکتا است ؟ (من جواب قران که ميگه اگر چندين خدا وبد نظم جهان به هم ميريخت رو براشون گفتم اما اونها ميگفتن خداياني که ما بهشون اعتقاد داريم اهل دعوان يستند که به خاطرش نظم دنيا به هم بريزه ) براي همين ميخواستم در مورد اين سوال هم توضيح کامل بديد .
پاسخ:
$$
ابن امر از بديهيات اعتقادي است و قرن ها است که فلاسفه و متکلمان در مورد آن کتاب ها نوشته اند ؛ اصولا در مورد توحيد و يگانگي خداوند معمولا چندين برهان اقامه مي شود که عبارتند از :
1- برهان رابطه وحدت عالم و يگانگي مبدأ آن،
2- برهان عدم تناهي،
3- برهان صرافت و محوضت(بسيط و محض بودن) وجود،
4- برهان تمانع،
5- برهان فرجه،
6- برهان نبوت.
برهاني که شما به طور اجمالي آن را مطرح کرديد همان برهان تمانع است که نيازمند توضيخات و نکات دقيق خاص خود است و اين شکل مطرح نمودن آن صحيح نبود ؛ به هر حال براي اثبات توحيد براهين متعددي وجود دارد که بيان همه اين براهين نيازمند توضيحات مبسوطي است و چه بسا براي شما و دوستانتان مفيد هم نباشد ، اما به طور مختصر بايد گفت:
اصولا اگر حقيقت وجود خدا را چنان که قرآن و روايات و براهين عقلي و فلسفي تبيين مي کنند، تعقل کنيم ،پي مي بريم که عقلا تعدد خدا همانند جمع شدن دو طرف نقيضين محال است. بنا بر اين نکته اساسي در اين بحث، داشتن ادراکي صحيح از خدا و واجب الوجود است . اگر در اين زمينه به يک تصور درست از وجود حق نائل شويم، معلوم مي شود تعقل وجود خداوند ملازم با وحدانيت اوست ،به گونه اي که به هيچ نحوه فرض تعدد در او راه ندارد.
ما در گذشته گفتيم که خدا در نظر ما کامل ترين موجود يا همان کامل مطلق است که هيچ نقص و خللي در ذات او راه ندارد و بي نيازي محض در او وجود دارد ، بر اين اساس به يقين وجود دو خدا محال است ؛ توضيح اين مطلب اين که :
وجود دو خدا در دو صورت متصور است يا اين دو خدا عين هم هستند يا با هم تفاوت دارند ؛از طرفي امکان ندارد ما در عالم دو يا چند خدا داشته باشيم که عين هم در همه چيز باشند . براي دوتا بودن دو موجود لازم است که لااقل در يک چيز جزيي با هم تفاوتي داشته باشند ؛ فرضا مي خواهيد دو برادر دوقلو را در ذهن تصور کنيد که در همه خصوصيات ظاهري وباطني عين هم هستند وهيچ اختلافي حتي در لحظه ولادت و... در آن ها وجود ندارد ؛ حتي در همين تصور ذهني هم نياز مند آن هستيد که براي اين دو نفر نوعي تمايز و تغاير گر چه اعتباري فرض کنيد تا به يکي عنوان برادر اول و به ديگري عنوان برادر دوم بدهيد ؛ مثلا يکي را در سمت چپ تصوير ذهني خود مي نهيد و ديگري را در سمت راست .
اگر قرار باشد در همين امور هم تفاوتي بين اين دو نباشد ،مي بينيد که تصور اين دو نفر دچار مشکل مي شود، يعني نمي توانيد دو نفر را تصور کنيد که هر دو در سمت راست قرار داشته باشند يا هر يک در سمت چپ ديگري باشد . پس فرض دو خدا تنها در صورتي ممکن است که دو خدا با هم تفاوت هايي داشته باشند ؛ در اين صورت و با فرض وجود اختلاف در بين اين دو خدا يعني يكي از اين دو خدا چيزي دارد كه ديگري ندارد ، پس دقيقا ما با دو احتمال مواجهه هستيم:
ا) يکي از آن دو خدا کامل مطلق و ديگري ناقص و فاقد بعضي کمالات است.در اين صورت روشن است كه فقط همان کامل مطلق خداي حقيقي است و ديگري اصلا خدا نيست، زيرا خداوند كامل مطلق و حقيقت بدون نقص است، در حالي كه خداي دوم لااقل يك نقص و كمبود داشت .
ب) هر يک از دو خداي مفروض داراي کمالي باشد که ديگري فاقد آن است.
در اين صورت هيچ يک خدا نيستند. چون هر يک از آن دو ناقص بوده و ناقص طبق فرض نمي تواند خدا باشد .
به علاوه احتمال دوم مستلزم ترکيب هر دو خدا از وجدان کمال و فقدان کمال است. اما در خدا ترکيب راه ندارد؛ يعني هر خدا مرکب مي شود از بخش داراي کمالات و بخش فاقد کمالات که اين امر در خدا محال بوده ، بيانگر محدوديت و مشکلات عقلي ديگر است . زيرا روشن است كه وجود خداي دوم به معني پايان يافتن محدوده خداي اول است. بر اين اساس ما محدود بودن خداوند را پذيرفتيم كه اين امر با نامحدود بودن خداوند سازگاري ندارد .
اگر بگويد احتمال سومي هم هست که هر يک داراي تمام کمالات باشد مي گوييم : در اين فرض ديگر دوئيت معنا ندارد ، چون تمايزي در بين نيست . (1)
البته تصور دو خدا مستلزم مشكلات ديگري نيز خواهد بود؛ اما حقيقت امر ان است كه در واقع اصولا تصور دو خدا در عالم تصور بي معنا اين است ، يا بايد در معناي خدا تجديد نظر كنيم و موجودي محدود را خدا بناميم كه اين امر خلاف فرض است و يا آن كه مخلوقي را كه مسئوليت و وظايفي در عالم به او داده شده به طور مجازي خدا بخوانيم كه باز هم خلاف فرض است .
براي درك براهين متعدد ديگري كه در اين زمينه ذکر شده ، مي توانيد به منابعي در اين زمينه مراجعه فرماييد ،مانند :
- کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم استاد مطهري، ج 5 که همين سؤال را مطرح کرده و جواب داده اند.
- کتاب معارف قرآن استاد مصباح يزدي، ج 3 - 1 .

پي نوشت :
1. محمد سعيدي مهر ، آموزش كلام اسلامي ،ص 79-80 ، نشر طه ، تهران 1383 ش .

پرسش 5:
چرا نبايد در مورد چيستي خدا فکر کرد ؟ (اين تفکر در اسلام هم وجود داره ؟ ) واقعا ، خواهش دارم در مورد اين مسائل پاسخ هاي کامل و قانع کننده بديد . چه در مورد حرفهايي که در ابتدا نوشتم و چه در مورد سوالاتي که تک تک مطرح کردم . واقعا منتظرم . خداحافظ يا حق
پاسخ:
@@
مشکل اصلي در مورد عدم امکان شناخت ذات خدا اين است که در فرايند شناخت لازم است نوعي ارتباط خاص بين مدرِک و مدرَک يا عالم و معلوم به وجود بيايد، زيرا علم يا به نحو حصولي است و يا حضوري. در مورد ادراک ذات خداوند هيچ کدام از اين دو طريق به طور کامل براي ما حاصل نمي گردد؛
حقيقت خدا و صفات او که عين ذات اوست، نامحدود است. براي آن حد و انتهايي فرض نمي‏شود، ولي جز او همه‏ موجودات محدود هستند. از اين جهت، هيچ کس نمي‏تواند کنه ذات و صفات او را درک کند؛ زيرا محدود، نمي‏تواند نامحدود را درک کند. رابطه مدرِک و مدرَک به معناي صحيح شکل نمي گيرد. چون ادراک همانند قرار گرفتن يک مظروف در يک ظرف است. همان طور که يک کاسه گنجايش آب دريا را ندارد، ذهن محدود بشر هم نمي‏تواند به کنه ذات نامحدود خداي جهان پي ببرد؛ براي درک يک حقيقت بايد احاطه بر آن يافت. احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدني است.
در کلمات پيشوايان دين وارد شده است:
"کلّما ميزتموه باوهامکم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلکم مردود اليکم" (1) هر چه در ذهن شما بيايد و آن را تصور کنيد،در دقيق ‏ترين جلوه‏ها و مفهوم‏هايش، خدا نيست، بلکه او هم مخلوقي مثل شماست، که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است.
چه بسا معناي رواياتي که از پيامبر و ائمه(عليهم السلام) رسيده است که فرموده اند: درباره‏ ذات خدا فکر نکنيد (که به جايي نمي‏رسيد، بلکه از اين راه ممکن است شيطان سوء استفاده کرده و شما را منحرف کند) اما درباره‏ نعمت‌ها و آثار عظمت او فکر کنيد (تا به معرفت و ايمان شما افزوده گردد) (2)اشاره به همين حقيقت داشته باشد.
معناي روايات اين نيست که در بحث خداشناسي وارد نشويد، بلکه بحث در باره‏ خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما کسي نبايد توقع داشته باشد که به کنه ذات خدا پي ببرد. بر اين اساس، پيشوايان ديني مردم را از تفکر در ذات الهي منع کردند؛ به اين علت که پي بردن به کنه ذات الهي، امري محال و غير ممکن است. از اين رو تلاش در اين راه، چيزي جز حيرت و سرگرداني در پي نخواهد داشت.
شناخت حصولي يک حقيقت از طريق تعريف و داشتن حد تام از او به دست مي آيد. در مورد خداوند ماهيتي متصور نيست تا جنس و فصلي و تعريفي وجود داشته باشد؛ تصوير ذهني از خداوند که فرضا از طريقي حاصل شود و به ادراک خداوند منتهي گردد، براي ذهن ما به وجود نخواهد آمد؛ زيرا صورت ذهني از وجود نامحدود نمي تواند در ظرف ادراکي محدود شکل بگيرد، زيرا هر چند تصور حقيقت نامحدود ممکن است- چون مفهوم نامحدود، مفهومي محدود است - اما تصور نامحدود ممکن نيست، زيرا ذهن محدود است. نامحدود داراي صورتي نخواهد بود که در ذهن محدود بگنجد.
علم حضوري هم در اين ادراک متصور نيست، زيرا حقيقت علم حضوري اتحاد عالم با معلوم است. در اتحاد سنخيت وجودي لازم است و بين وجود امکاني ما با وجود واجب چنين سنخيت مطلقي وجود ندارد تا اتحاد کامل حاصل گردد.
حضرت علي (ع) فرمود:
«لم يُطلع العقول على تحديد صفته ولم يحجبها عن واجب معرفته؛(3) عقل‌ها را بر حقيقت ذات خود، آگاه نساخته، اما از معرفت و شناسايي خود باز نداشته است». از اين کلام معلوم مي شود که خدا امکان دست يابي مخلوق به ذات غيبي خودرا نداده، چه اين که طبق اين سخن معلوم مي‌شود که عقل و خرد آدمي گرچه توان شناخت حق تعالى را دارد، ولي از شناخت کُنه حقيقت او عاجز است، دليلش آن است که عقل آدمي محدود است. موجود محدود نمي‌تواند هستي نامحدود خداوند را به طور کامل درک کند و کنه ذات او را بشناسد،چه اينکه شناخت و علم به چيزي، به معناي احاطه به آن شيء معلوم است، هرگز موجود ممکن الوجود و محدود نمي‌تواند بر خداوند احاطه علمي پيدا کند.
عنقاي ذات متعالي خداوند بلندتر از آن است که به گمان و کمند عقل آدمي گرفتار شود. در نتيجه گفتند که در ذات خداوند تفکر نکنيد زيار نتيجه اي از ان حاصل نمي شود اما چنان که گفتيم تفکر در صفات الهي در محدوده گنجايش عقل بشري امري بسيار مطلوب و ارزشمند است و آيات و روايات خود مملو از بيان همين صفات و توضيحات افعال الهي است و اگر تفکر در مورد خداوند به طور مطلق ممنوع بود يا به نتيجه نمي رسيد بيان اين همه آيه و روايت در مورد خداوند معنا نداشت .

پي‌نوشت‌ها:
1. سيد رضي ، نهج البلاغه، نشر هجرت‏ ، قم‏، 1414 ق، خطبه 49.
2. کافي، ج 2، ص 93،نشر دار الکتب الاسلاميه ،تهران ،بي تا.
3. اسراء (17) آيه 85.

پرسش 6:
چرا خدا خالق نداره ؟
پاسخ:
@
اما سوال از اين که چرا خدا خالق ندارد، يکي از ساده ترين و بديهي ترين پرسش هايي است که در عرصه معرفت ديني مطرح است؛اين سؤال از يک فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين که تصور مي‌شود که هر موجودي نياز به علت يا خالق دارد، در حالي که مطلب صحيح اين است که: هر پديده اي به علت نياز دارد، يعني چيزي که نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودي نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يکي از موجودات است، پس آفريدگار او کيست؟ بلکه هر آفريده‏اي آفريدگار مي‌خواهد و خدا آفريده شده نيست تا به حکم اين قانون آفريدگار بخواهد. کاملاً روشن است که اگر موجودي فرض شود که هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريننده و علت نيز نخواهد داشت. سؤال ازکجا آمده هم، در موردش بي معني است.
اگر کسي سؤالات زير را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن مي‌دهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از کجا است؟
چربي همه غذاها از روغن است، چربي روغن از چه و از کجا است؟
شوري همه چيز از نمک است، شوري نمک از چيست؟
وقتي به اتاق کار خود يا منزل مسکوني خود نگاه مي‌کنيد و مي‌بينيد روشن است، از خود مي‌پرسيد آيا روشنايي از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفي مي‌دهيد، زيرا اگر روشني اتاق از خود مي‌جوشيد، نبايد هيچ وقت تاريک بشود، در حالي که پاره‏اي از اوقات تاريک و گاهي روشن است. پس روشني آن از جاي ديگر است. به اين نتيجه مي‌رسيم که روشني اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است که به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال مي‌کنيم: روشني خود نور از کجا است؟ پاسخ اين است که روشني نور از خود آن است.
نيز به سؤال‏هاي قبلي پاسخ مي‌دهيم که رطوبت آب، چربي روغن و شوري نمک از چيز ديگري نيست.
اين خاصيت طبيعي و ذاتي آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمک ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمي‌توانيم نوري پيدا کنيم که تاريک باشد و چيز ديگر آن را روشن کرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشني جزء ذات آن‏ها است.
روشنايي ذرات نور از چيز ديگر و عاريتي نيست. ممکن است ذرات نور از بين برود، ولي ممکن نيست موجود باشند، ولي تاريک! بنابراين اگر کسي بگويد روشنايي هر محوطه‏اي از جهان، معلول نور است، پس روشنايي خود نور از کجا است، فوراً مي‌گوييم روشنايي نور جزء ذات آن است.
هم چنين هنگامي که سؤال شود هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از کيست، پاسخ مي‌دهيم: هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست، مانند اين که بپرسيم: اصل وجود و هستي از چه چيزي به وجود آمده ؟ مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است که اصل وجود و هستي از چيزي به وجود نمي‌آيد، چون هر چيز ديگر غير از وجود، عدم و نيستي است و وجود و هستي از عدم و نيستي به وجود نمي‌آيد.
وجود حق تعالي، اصل و حقيقت وجود است . همان گونه که بي معنا است که سؤال کنيم: اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست ؟بي معنا است که بگوييم که خدا چگونه و از كجا به وجود آمده ؟ چون فرض چنين سؤالي اين است که خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد كيفيت ايجاد سؤال مي‌کنيم. اما وقتي که وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين که خدا زماني نبوده، نيز اشتباه است، پس ديگر نوبت به سؤال از چگونگي و از کجا به وجود آمدن اصلا نمي‌رسد.
در مورد مثال‌هاي زده شده نيز بايد توجه داشت که منظور از ذاتي بودن رطوبت براي آب، شوري براي نمک، چربي براي روغن و... هرگز اين طور نيست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتي آن است، پس آفريدگاري ندارد، بلکه منظور اين است که آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طوري که هرگز نمي‌توان رطوبت را از آب جدا کرد. همان گونه که وجود و هستي را نمي‌توان از خداوند جدا فرض کرد.
اين مثال‏ها براي نزديک کردن مطلب به ذهن زده مي‌شود؛ وگرنه بين اين مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادي است، زيرا وقتي مي‌گوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعني خدا آفريده کسي نيست و وجود و هستي، ذاتي او است.
اما وقتي مي‌گوييم روشنايي همه چيز از نور است و روشنايي نور از خود او است، معنايش اين نيست که نور آفريدگاري ندارد، بلکه معنايش اين است که آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است که روشنايي جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه که وجود و هستي از خداوند جدا نيست.
در نتيجه روشن است که طبق براهين اثبات خدا، خدايي را در عالم ثابت مي دانيم که نبودن به صورت مطلق براي او محال است. نمي توان زماني را فرض کرد که او نبوده، در نتيجه از كجا بودن و ناشي از چه بودن و تصور خالق براي او بي معناست. پس خداوند خداوند به وجود نيامده تا گفته شود چگونه به وجود آمده و همچنين خلق نشده تا خالقي داشته باشد.
براي توضيح بيش تر مي توانيد به كتاب: «پاسخ به پرسش هاي مذهبي» نوشته آية الله مكارم شيرازي و آية الله سبحاني، چاپ انتشارات نسل جوان، بخش اول، مراجعه نماييد .