من چند روز قبل سوالی تحت عنوان " فلسفه وجود شغلی به اسم روحانیت" ارسال کردم که توجه و پاسخ دوباره به چند نکته در پاسخ ارسال شده توسط سایت شما برای من مهم است:
• اولا اینکه شما به تمام موارد سوال من پاسخ نداده اید؟ و فقط مواردی که توانایی توجیه آن از دیدگاه خودتان را داشته اید جواب داده اید؟!
• وظایف پیامبران و امامان معصوم، تبیین معارف قرآنی و اسلامی است که آن هم از طرف ابلاغ مستقیم خداوند بوده. حرف شما کاملا درسته و قبول دارم. آیا کسی برای شما هم همچین وظیفه ای تعیین کرده؟ کجا و کی؟
• اگر دنیا به امام نیازی داشت آیا برای خداوند متعال کاری داشت که تعداد امامان به 12 ختم نکند؟ آیا برای خداوند کار سختی بود که رسالت امامان معصوم را تا عصر حاضر هم ادامه دهد و خود او هم،جان و حکومت اسلامی امام معصومش حفظ کند؟
• در روایت میخوانیم امام زمان در دوران غیبت صغری برای خود نماینده های ویژه ای تعیین کرد تا دستورات ایشان را با مردم ابلاغ کنند؟ آیا ایشان برای دوران غیبت کبری هم نماینده ای تعیین کرده اند؟ مطمئنا امام معصوم فراموش نکرده که نماینده ای برای دوران غیبت کبری تعیین کند تا مردم بدون رهبر نمانند . پس چرا ما کاسه داغتر از آش شدیم! مطمئنا صلاح انسان ها را خداوند و امامان معصوم بیشتر میدانند.
• یادمه در کتب معارف دوران دبیرستان خوندیم که امام زمان (ع) به علت مساعد نبودن اوضاع جامعه و پذیرا نبودن جامعه برای داشتن امام معصوم، به اذن خداوند از دیدگان غایب شدند تا در فرصت مناسب دوباره قیام کنند. جایی نخوندیم که ایشان گفته باشند: ای مردم حوزه های علمیه تاسیس کنید و با پول بیت المال خرج پرورش روحانیون کنید تا ایشان در مدت غیبت من هوای امت من را داشته باشند تا گمراه نشوند. منطقی جواب بدید لطفا؟ پس در اصل شما چشمتون را به این منطق ساده بستید و با گلچین کردن یک سری روایات و سخنان افراد معمولی، وجود روحانیت و مرجعیت و غیره را توجیه کردید. قبول دارید؟
• انسان می تواند هر چیز را به نفع خودش توجیه کند. بویژه شما که کاراتان کلا جستجو و مطالعه در کتبی است که عمدتا توسط هم قطاران خودتون نوشته شده و توجیه و دائم ارجاع دادن به یکسری کتب در آن برای توجیه حرفهای خودتان امری کاملا مرسوم و متداول است! آیا جدا از توجیه های موجود در کتب که شاید برای خودتان مقبول باشد، آیا به نظر شما این توجیه های برای قشر تحصیل کرده امروزی و در عصر اطلاعات و ارتباطات، و حتی با ساده ترین منطق های هم خوانی دارد؟
• آیا واقعا خودتان به جوابی که داده اید ایمان دارید؟ آیا با منطق شما جور در میاد؟ جدا از منافعی دنیوی که روحانی بودن ممکن براتون داشته باشه؟
• در جواب سوال، چند مرتبه گفتید که روحانیت شغل نیست! پس چرا تقریبا همه روحانیان در جامعه ما دین را ابرازی برای مال اندوزی قرار داده اند؟ آیا هرگز مولا علی (ع) از پول بیت المال برای خود به واسطه بیان چند مسئله شرعی و دروس خداشناسی به مردم، برای خود مالاندوزی میکردند؟
• بنده از خانواده کاملا مذهبی هستم. مدت 10 سال در خوابگاه یکی بهترین دانشگاه کشور و در رشته مهندسی تحصیل کرده ام. الان هم دانشجوی دکترا هستم. حقیقا باید بگم که این توجیه های شما واسه 90 درصد جوانان امروزی اصلا قابل قبول نیست و من خودم در جواب دادن به سوالاتی دوستانم عنوان میکردند عملا هیچ جواب منطقی نداشتم الا یکسری توجیه! و حالا بعد از اینهمه سال یکم وقتم آزادتر شده تا بتونم دنبال جواب سوالاتم برم. و به نظر من این ضعف جامعه روحانیته که با اینهمه سرمایه گذاری بیت المال هنوز نتونسته عمده جمعیت جوانان یک کشور به اصلاح شیعه را جذب خودش کنه. و عمدتا من خودم سالها شاهد بودم که جوانان روز به روز به خاطر تناقضاتی که در جامعه به اصطلاح اسلامی میبینند دین گریزتر شده اند. واقعا افسوس!
ببینید شاید حرفهای شما برای قشر کم سواد و یا رشته های علوم انسانی قابل قبول باشد ولی جوانانی مثل من یک مهندسیم و یاد گرفتم همه چیز را بر اساس منطق و استدلال عقل قبول کنم و نه براساس توجیه و گفته یک شخص سوم که خود او هم ممکن عاری از اشتباه نباشد.
خواهشمندم فراغ از کتبی که مرتبا به آنها ارجاع میدهید، فقط بر اساس منطق و عدالت اجتماعی که در وجدان هر آدم سالمی هست جواب این موارد را برایم ارسال کنید. ضمنا این را هم بگم که من فقط قرآن را قبول دارم و از آن جایی که سخنان پیامبر گرامی اسلام و مولا علی (ع) و فرزندان ایشان به گفته تاریخ ممکن است دچار تحریف شده باشد نمی توانم هر حرفی را که به معصومین گرامی نسبت میدهند قبول کنم . و در مورد منابعی و اشخاص (عام و غیر معصوم) که شما مکررا به آنها ارجاع میدهید بنده اصلا قبوا ندارم چون آنها هم انسانی کاملا معمولی بوده اند و قطعا در زندگی معصوم نبوده و فقط نظر شخص خود را در این هر مورد بیان کرده اند و از دیدگاه من در بسیاری ز موارد قابل استناد نیست.
پرسش 1:
فلسفه وجود شغلي به اسم روحانيت- ادامه
شرح : من چند روز قبل سوالي تحت عنوان " فلسفه وجود شغلي به اسم روحانيت" ارسال کردم که توجه و پاسخ دوباره به چند نکته در پاسخ ارسال شده توسط سايت شما براي من مهم است: • اولا اينکه شما به تمام موارد سوال من پاسخ نداده ايد؟ و فقط مواردي که توانايي توجيه آن از ديدگاه خودتان را داشته ايد جواب داده ايد؟!•1- وظايف پيامبران و امامان معصوم، تبيين معارف قرآني و اسلامي است که آن هم از طرف ابلاغ مستقيم خداوند بوده. حرف شما کاملا درسته و قبول دارم. آيا کسي براي شما هم همچين وظيفه اي تعيين کرده؟ کجا و کي؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
قبل از هر چيز از حسن ظني که نسبت به دوستانتان در اين مرکز داريد کمال تشکر را داريم !؟ به نظر مي رسد آگاهي از اين که " فقط مواردي که توانايي توجيه آن از ديدگاه خودتان را داشته ايد جواب داده ايد" يا ناشي از همين حسن ظن است و يا مبتني بر نوعي علم غيب؛ در هر حال تلاش شد که نامه هاي قبلي و سوال و جواب هاي گذشته مرور شود، اما گمان نمي کنيم که در نامه هاي مختصر قبلي تان نکته خاص غير قابل پاسخ يا به تعبير شما غير قابل توجيه وجود داشته باشد؛ البته اين قضاوت ما بر اساس نامه هايي است که با همين آدرس شما در آرشيو مرکز ثبت شده و چه بسا از طريق آيدي هاي ديگر نامه اي فرستاده باشيد که ما از مراجعه مجدد به آن ها بازمانديم.
به هر حال معيار و مبناي ما نامه فعلي و اشکالات معين و مبسوط آن است که تلاش مي کنيم آن چه در پاسخ آن درست مي انگاريم ارائه بدهيم. هرچند معتقديم پاسخ هاي قبلي در حد همان سوالات مجمل و محدود منطقي و مستدل بود و تعبير توجيه به اصطلاح متعارف بر آن ها صادق نيست.
قبل از پاسخ به پرسش اول بايد روشن باشد که منظور دقيق شما از « شما » کيست؟ در واقع روي سخن شما با چه مجموعه اي است و بنا است در خصوص چه نهاد، ارگان يا اشخاص حقيقي و حقوقي سخن گفته شود؟ روشن است که مخاطب اين تعابير و خطابات شما روحانيت است، اما اين عنوان دقيقا بر چه افراد و مجموعه اي بار مي شود؟
ما معتقديم که روحانيت يک صنف مشخص است که داراي يک هويت تعريف شده و تا حدودي شناخته شده است که در طول تاريخ به عنوان صنف متکفل در آموزش، نگهباني، تبليغ و ترويج و اجراي عملي آموزه هاي ديني در جامعه شناخته مي شده و در مقاطع گسترده اي از ادوار گذشته به عنوان تنها گروه انديشمند و اگاه به علوم و معارف بشري و الهي محسوب مي گشته، اما به مرور زمان اين آگاهي ها منحصر در علوم ديني و انساني شد تا جايي که اکنون تعبير « عالم ديني» عنواني مناسب براي افراد اين صنف به حساب مي آيد.
اما بر اساس تعبير متداول جامعه هنوز هم تعبير « عالم » يا « علما» بدون قيد و توضيح بر عالمان ديني اطلاق مي شود نه عالمان ديگر رشته ها. پس روشن شد که سخن ما در مورد صنف روحانيت در حقيقت در مورد کساني است که از آن ها به عنوان عالمان ديني ياد مي کنيم نه هر فرد ديگر.
اما سوال اين جاست که مسئوليت تبيين معارف ديني و انتقال آن به بدنه جامعه به چه دليل و مبنايي بر عهده عالمان ديني يا صنف روحانيت قرار گرفته است ؟
در پاسخ بايد گفت که:
اولا: اين امر نيازمند هيچ تبليغ و تعيين قبلي نبوده و نيست و اصولا زندگي بشر در طول تاريخ بر مبناي بر عهده گرفتن ناخواسته مسئوليت ها و تکاليف بر زمين مانده و مفيد به حال خود و همنوعان خود بوده است و به ترتيب ساختار مشاغل و حِرَف و صنايع در بين اقوام و ملل تعريف شده و برخي مشاغل و حرفه ها در برخي مناطق و برخي مشاغل و حرفه هاي ديگر در مناطقي ديگر رواج و شيوع يافتند.
در واقع معيار و مبنا در اين امور نيازمندي جامعه بشري است که برخي افراد را به طور طبيعي به سمت يادگيري راه کارهاي پاسخ به نياز بشري سوق مي دهد؛ به عنوان مثال از گذشته هاي دور تا کنون تلاش براي يافتن راه کارهاي مقابله با بيماري ها و امراض جسمي بشر به عنوان يکي از ضرورت ها محسوب مي شده و در اين مسير علمي کامل تحت عنوان پزشکي تدوين شد.
در ادوار بعدي تاريخ بشر نياز به وجود افراد آگاه و مسلط به ابعاد و جزييات اين علوم برخي انسان ها را بر آن داشت که در مسير تعليم و آموزش فنون و معارف اين علم برآيند و در مسير بهبود بيماري هاي خود و ساير انسان ها بکوشند؟
آيا منطقي است که از بوعلي سينا بپرسيم تو به چه دليل و مجوزي و از بابت کدام درخواست و مطالبه به آموزش علم طب مشغول شدي و به يادگيري ابعاد اين علم همت گماردي؟
در مورد دانش هاي ديني و علوم و معارف آسماني هم عين همين داستان برقرار است؛ يعني انبياء الهي معارفي را براي بشر آوردند و خود تاکيد کردند که اين معارف تنها مربوط به افراد همان عصر و زمان نيست؛ بلکه انسان ها در ساير ادوار بشري هم به اين معارف نيازمندند؛ حال آيا مي توان گفت يادگيري و آموزش ابعاد و جزييات علوم ديني و معارف آسماني از مجاري صحيح و درست آن نيازمند مجوز و بخشنامه اي خاص از عالم بالا است و عالمان ديني در طول تاريخ حق بر عهده گرفتن مسئوليت انتقال اين معارف و مفاهيم را نداشتند و کار ناشايستي انجام دادند ؟
ثانيا: در قران کريم و روايات به صراحت در مورد لزوم بر عهده گرفتن اين مسئوليت سخن گفته شده آن جا که خداوند در قرآن به صراحت از اقوام بشري مي طلبد که به چنين امري اقدام نمايند:
« فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون؛ (1) چرا از هر گروهى از آنان، طايفهاى كوچ نمىکنند تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت بسوى قوم خود، آن ها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى كنند!».
به علاوه آيات عديده اي که در قران در خصوص تعليم دين و تعلم از انبياء و تدبر در آموزه هاي ديني وارد شده از کدام مجرا و مسير و با کدام معيار و ميزاني قابل دستيابي و نتيجه گيري است ؟ چطور است که شما به عنوان فردي که از روي توهم يا واقعيت خود را تحصيل کرده و فرهيخته و داراي منطق مي دانيد، بسياري از دانش ها و علوم تجربي را در حوزه رشته خود يا ساير رشته ها علومي مدون و اکادميک و نياز به تعليم و آموزش مي دانيد، اما آموزه هاي ديني و علوم گسترده الهي اعم از علوم شريعت و فهم کتاب آسماني و تفسير يا علوم ومعارف عقلي و برون ديني مانند: کلام و فلسفه را علمي به حساب نمي اوريد که يادگيري و آموزش و تعليم آن نيازمند رشته اي خاص و محصلان و اساتيدي شناخته شده باشد؟!
پس همه اين دستورات ديني در معناي دقيق و کامل خود نيازمند طي کردن مقدمات و مسير مشخصي است که در طول تاريخ آن را تبديل به يک رشته معين علمي و داراي سامان و نظام مشخص معرفتي ساخته است و در نتيجه امروزه دست يابي به آنچه قرآن از آن به تدبر و فهم ديني ياد کرده، نيازمند طي کردن مراحل و مقدماتي آکادميک و منسجم و منضبط است که بدون آن، فهم دقيق قرآن و معارف ديني همانند آموزش علوم مهندسي ساختمان از طريق مشاهده شخصي ساختمان هاي عريض و طويل است. وقتي فردي به فهم درست و مناسب معارف ديني رسيد به تصريح قران بايد آن را در اختيار ديگران قرار دهد و همه انچه درست و حق يافت بدون کم و کاست بايد در اختيار ديگران قراردهد، چنان که قرآن مي فرمايد:
« إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون ؛ (2) كسانى كه دلايل روشن، و وسيله هدايتى را كه نازل كردهايم، بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آن ها را لعنت مىكند و همه لعنكنندگان نيز، آن ها را لعن مىكنند».
روشن است که منظور از اين افراد خود انبياء نيستند که ساحت ايشان از اين خطاها مبراست، بلکه منظور قرآن کساني است که از معارف آسماني بهره مند شدند؛ اما در انتقال درست آن به ساير افراد جامعه به دلايل گوناگون کوتاهي کرده بخل ورزيدند.
پس لزوم فراگيري علوم ديني و بعد انتقال اين معارف به توده بشر، امري است که مورد توجه و تاکيد صريح قرآن بوده و ضرورتي است که از هر نياز و ضرورت ديگري بالاتر و مهم تر محسوب مي گردد.
البته در اين خصوص روايات بسياري هم وجود دارد که به دليل ترديد ناآگاهانه شما در درستي اين قبيل روايات - که البته دليل غير منطقي بودن نظر شما را بيان خواهيم نمود - و همچنين به دليل ذکر آن در پاسخ هاي بعدي، از بيان آن خود داري نموديم.
پي نوشت ها :
1. توبه (9) آيه 122.
2. بقره (2) آيه 159.
پرسش 2:
2- اگر دنيا به امام نيازي داشت آيا براي خداوند متعال کاري داشت که تعداد امامان به 12 ختم نکند؟ آيا براي خداوند کار سختي بود که رسالت امامان معصوم را تا عصر حاضر هم ادامه دهد و خود او هم،جان و حکومت اسلامي امام معصومش حفظ کند؟
پاسخ:
دنيا به امام نياز داشت و دارد و البته ضرورتي به انحصار تعداد امامان در عدد 12 نبود؛ در واقع همان گونه که ممکن بود خداوند اين امامان را هزاران نفر قرار دهد يا عمر عالم را به گونه اي تقدير فرمايد که به بيش از 12 نفر با عمر متوسط نيازي نباشد، به همان نسبت ده ها و صدها سناريوي ديگر ممکن بود رقم بخورد که در اين ميان يکي رقم خورده و خداوند عمر دوازدهمين امام را طولاني قرار داده تا نيازي به بيش از 12 امام نباشد.
اين گونه امور از اموري است که بر اساس تقدير خداوند و بدون خواست و اراده و تعيين تکليف از جانب هيچ موجود ديگري مقدر شده است و چون و چرا و تعيين تکليف و اظهار نظر در مورد مقدرات متفاوت جز رفتاري ساده انديشانه نيست.
اما گويا اين سخن شما ناشي از آن است که گمان کرده ايد روحانيت و علماي دين در مقام امامت نشسته اند و خود را امامان جامعه به معناي مصطلح دانسته اند که البته اين ادعا توهمي بيش نيست و هر يک از علماي دين اسلام و فرد فرد صنف روحانيت تنها و تنها خود را مروج و مبلغ تعاليم پيامبر و امامان مي دانند و بس!!
البته اگر منظور از امام معناي لغوي و عرفي آن يعني به معناي «پيشوا» باشد، بايد بگوييم: هيچ منعي ندارد که همه عالمان رباني امامان و پيشوايان ديني باشند و اين امري است که نه تنها هر عالم ديني، بلکه هر انسان باتقوا و مومني مي تواند در مقام امامت و هدايت ديگران و پرچمداري مسير حق و حقيقت قرار بگيرد؛ چنان که خداوند در قران يکي از درخواست هاي مومنان با تقوا از درگاه خود را اين گونه معرفي مي نمايد :
« وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماما، (1) ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!».
پي نوشت :
1. فرقان (25) آيه 74.
پرسش 3:
در روايت مي خوانيم امام زمان در دوران غيبت صغري براي خود نماينده هاي ويژه اي تعيين کرد تا دستورات ايشان را با مردم ابلاغ کنند؟ آيا ايشان براي دوران غيبت کبري هم نماينده اي تعيين کرده اند؟ مطمئنا امام معصوم فراموش نکرده که نماينده اي براي دوران غيبت کبري تعيين کند تا مردم بدون رهبر نمانند. پس چرا ما کاسه داغتر از آش شديم! مطمئنا صلاح انسان ها را خداوند و امامان معصوم بيشتر مي دانند. •
پاسخ:
البته ظاهر تعبير شما که "مطمئنا امام معصوم فراموش نکرده که نماينده اي براي دوران غيبت کبري تعيين کند تا مردم بدون رهبر نمانند" اين مطلب را به ذهن مي زند که اصل لزوم وجود نائب تعيين شده از جانب امام را پذيرفته ايد و مي خواهيد نائب يا نائباني غير از آنچه روحانيت شيعه معرفي مي کند را برحق بدانيد. چيزي شبيه علي محمد باب و ادعاي بابيت او يا ادعاي فرقه شيخيه و ... ؛ اگر منظورتان اين امر باشد که بايد - در صورت تمايل شما - در پاسخ مستقلي به اين امر پرداخت.
اما به طور کل چه منظور شما اين نائبان دروغين باشند و چه نائبان مورد ادعاي ما از شما که منکر سنديت و ارزش و اعتبار هر نوع نقل غير قرآني هستيد، اين قبيل پرسش ها عجيب است ؟ توقع داريد که در جواب اين پرسش چه به شما بگوييم ؟ بگوييم حضرت به استناد اين روايات براي خود جانشين تعيين فرمودند؟ تا در جواب بگوييد از کجا معلوم اين روايت تحريف شده نباشد.
يا اين که توقع داريد بگوييم ما خود حضرت را ديده ايم يا فلان عالم رباني حضرت را ديده و اين ماموريت را از جانب ايشان دريافت نموده اند تا دکتر فرهيخته اي چون شما نگاه عاقل اندر سفيهي به ما کرده بگويد از کجا معلوم دروغ نمي گوييد يا توهم نداريد و يا به چه اعتباري مي توان به نقل انسان هايي چون خودمان اعتماد کنيم و ...!!
به هر حال با اين تصورات ابتدايي و بدوي که دور از اولين مباني علم و تاريخي و مسلمات علوم تفسير متون و هرمنوتيک به حساب مي آيد، انگيزه اي براي پاسخگويي به اين قبيل سوالات شما نداريم؛ اما محض آگاهي انسان هاي منصف و بي ادعاي علم و فرهيختگي که جوياي حقيقتند بايد عرض کنيم که:
جانشيني علماي دين در مقام و منصب پيشوايان ديني حقيقتي است که ارتباطي با زمان غيبت و حضور ندارد و حتي در زمان حضور امامان نيز ائمه در مناطق مختلف براي خود جانشيناني همه جانبه در نظر مي گرفتند و به مردم همان مناطق معرفي مي کردند.
اما به طور خاص در مورد زمان غيبت کبري رواياتي وجود دارد که جانشيني علماي دين را در مقام رهبري و هدايت ظاهري مردم تاييد مي نمايد که از اين ميان به يک روايت اکتفا مي شود:
« در احتجاج طبرسى از شيخ كلينى و او از اسحاق بن يعقوب نقل مي كند كه گفت: من از محمّد بن عثمان رحمة اللَّه عليه (نائب خاص امام زمان عليه السلام) خواهش كردم نامه مرا كه مشتمل بر پارهاى از مسائل مشكله است به ناحيه مقدسه تقديم كند (بعد از آنكه وى پذيرفت و تقديم كرد) توقيعى بدين مضمون در جواب سؤالات من به خط مولى صاحب - الزمان عليه السّلام به افتخارم صادر گشت:
خداوند تو را هدايت كند و بر اعتقاد حق ثابت بدارد! اما اين كه پرسيدهاى كه بعضى از افراد خاندان ما (سادات) و عموزادگان ما منكر وجود من هستند، بدان كه بين خداوند و هيچ كس قرابت و خويشى نيست؛ هر كس منكر وجود من باشد از من نيست و راهى كه او مي رود راه پسر نوح است ،... و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا، فانّهم حجّتى عليكم و انا حجّة اللَّه عليهم ؛ يعنى: حوادثى كه براى شما پيش مىآيد، (براى دانستن حكم آن ها) رجوع كنيد به راويان حديث ما، زيرا آن ها حجّت من بر شما هستند، و من حجّت خدا بر آن ها مي باشم!». (1)
پي نوشت :
1. علامه مجلسي، بحار الانوار، دارالکتب السلاميه، تهران، بي تا، ج 53 ص 181.
پرسش 4:
يادمه در کتب معارف دوران دبيرستان خونديم که امام زمان (ع) به علت مساعد نبودن اوضاع جامعه و پذيرا نبودن جامعه براي داشتن امام معصوم، به اذن خداوند از ديدگان غايب شدند تا در فرصت مناسب دوباره قيام کنند. جايي نخونديم که ايشان گفته باشند: اي مردم حوزه هاي علميه تاسيس کنيد و با پول بيت المال خرج پرورش روحانيون کنيد تا ايشان در مدت غيبت من هواي امت من را داشته باشند تا گمراه نشوند. منطقي جواب بديد لطفا؟ پس در اصل شما چشمتون را به اين منطق ساده بستيد و با گلچين کردن يک سري روايات و سخنان افراد معمولي، وجود روحانيت و مرجعيت و غيره را توجيه کرديد. قبول داريد؟
پاسخ:
فلسفه غيبت امام زمان عليه السلام در جاي خود مورد بحث و بررسي است و اکنون در مقام طرح آن نيستيم، اما اين حقيقت روشن است که اصل و مبنا در معارف ديني بر غيبت امام يا امامان نيست و اگر چنين امري رقم مي خورد، مربوط به علل و عواملي است که در نهايت وجه مشترک همه اين علل و عوامل به خود بشر بر مي گردد.
يعني اگر ما انسان ها زمينه و بستر استفاده و بهره مندي از محضر ائمه را در خود و جامعه ايجاد نماييم و امنيت نسبي فردي و اجتماعي براي امام فراهم باشد، لطف خداوند و عصمت امام مي طلبد که تمام وقت و به طور کامل، حضرت در خدمت بشر و در مسير هدايت وي باشد؛ در نتيجه غيبت يک امام چيزي نيست جز ساماندهي نشدن چنين زمينه و بستر حد اقلي که در نتيجه امر منتهي به غيبت امام از جامعه مي شود .
اين همان حقيقتي است که خواجه طوسي هم بدان اشاره فرموده است: « وجوده لطف و تصرفه آخر و عدمه منا؛ (1) وجود امام لطف الهي است. تصرف او در امور مردم و سامان دادن به امورشان و حضور او لطف ديگر الهي است، ولي عدم آن تصرف و حضور، به سبب اشتباهات و رفتارهاي نادرست ما مردم است».
اما اين که گفتيد: " جايي نخونديم که ايشان گفته باشند: اي مردم حوزه هاي علميه تاسيس کنيد و با پول بيت المال خرج پرورش روحانيون کنيد تا ايشان در مدت غيبت من هواي امت من را داشته باشند تا گمراه نشوند"، بايد عرض کنيم که از مثل شما طرح چنين مباحثي بعيد است.
بر فرض که در جايي چنين مطلبي از قول امام زمان نوشته باشد و بتوان چنين چيزي را خواند، از منظر شما چه اعتباري به چنين نقل قول هايي وجود دارد ؟ مگر غير از ان است که نويسندگان آن انسان هايي نظير ما هستند و بر فرض که واسطه ها و نويسنده ها انسان هاي خوب و اميني باشند، از کجا بتوان ادعا کرد که در زمان هاي دور اين روايت به طور جعلي و تحريف شده داخل در مجموعه روايات نشده باشد؟ ووو
دوست عزيز!
لطفا قدري از توهم دانايي فاصله بگيريد و انديشه مندانه و خردورزانه با موضوعات مواجه شويد، متاسفانه شما ابتدايي ترين مسائل را در حوزه معارف ديني نمي شناسيد؛ ولي در عين حال خود را آگاه و مطلع دانسته حتي به عنوان فردي برخاسته از خانواده مذهبي به پاسخ گويي شبهات ديگران مي پردازيد و بدا به حال مخاطبان شما که قرار است از طريق آموزه هاي شما به حقيقت رهنمون شوند!!
محض اطلاع شما بايد عرض کنيم که:
حوزه هاي علميه از طريق وجوهات شرعي يا همان سهم امام زمان عليه السلام اداره مي شده و مي شود و وابسته به هيچ نهاد و ارگان و دولتي نيست؛ اما بيت المال به اموال عمومي و درآمدهاي گوناگون دولت اسلامي اطلاق مي شود که در خزانه مرکزي دولت اسلامي واريز مي شود و بايد بر اساس نظام معين و تدوين و تنظيم قانوني خاص در بخش هاي گوناگون خدماتي و رفاهي و عمراني مصرف گردد و نفع آن به عموم مردم جامعه برسد.
منابع و مآخذ بيت المال امور مختلفي هستند؛ اما به هيچ وجه خمس که سهم امام معصوم و سادات فقير است در زمره اين منابع نيست و به ان بيت المال گفته نمي شود؛ چون به هيچ وجه عموميت ندارد و نمي تواند در مصارف عمومي هزينه شود. (2)
باز محض آگاهي شما لازم است به عرض برسانيم:
اين مراکز آموزشي در سطوح مقدماتي يا عالي کشور اعم از مدارس ابتدايي و راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه ها هستند که از بيت المال اداره مي شوند و هزينه هاي چند صد ميلياردي که ساليانه از طرف دولت براي دانشگاه ها و مراکز آموزش عالي واريز مي شود و امثال شما در آن تحصيل کرده و پز روشنفکري و برخورداري از مدارک آن را مي دهيد، همان پول بيت المال است نه هزينه هاي حوزه و روحانيت و طلاب.
دوست عزيز!
گمان نکنيد که ما از نامه شما به حدي عصباني شده ايم که در مقام مقابله به مثل برآمده شروع به پاسخگويي تند و چه بسا توهين و.... نموده ايم ؛ خير؛ ما معمولا نامه هاي تند و پر از اهانت و توهين به همه مقدسات ديني و سرشار از انکار همه باورها کم نداريم و مبناي ما در همه پرسش ها بر پاسخگويي مستدل و محترمانه است، اما در برابر ادعاهايي غير مستند، چاره اي جز پاسخي اين چنين نيست.
در نهايت به سوال تان برمي گرديم که: بله، هر چند شما نخوانديد اما امام زمان عليه السلام براي بعد از خود نائباني عام را تعيين فرمود که امورات ديني مردم را به سامان برسانند که نمونه اي از اين دستورات در سوال قبلي ارائه شد و اگر اين قبيل دستورات هم نمي بود باز اصول عقلي و روايات عديده ديگر به درستي اين امر تاکيد مي نمود.
چنان که پيامبر خدا فرمود: « إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء ؛ (3) همانا عالمان وارثان انبياء هستند».
و يا از امام عسکري (ع) نقل شده است: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ ؛ (4) از بين فقها آنان که حافظ و نگهبان ديناند و خود را از گناه و آلودگي حفظ ميکنند و با هواهاي نفساني مبارزه ميکنند و مطيع اوامر الهي و جانشينان اويند، بر عوام لازم است که از آنان تقليد کنند!».
به علاوه تاسيس حوزه هاي علميه فعاليت مستقلي بود که در طول تاريخ به جهت حفظ جايگاه علم و معرفت و روشن نگه داشتن کورسوي دانش و خرد ورزي در ادوار تاريک اين مرز و بوم توسط انسان هاي خيّر و نيک انديش انجام شد و اگر امروزه نام نيکي از سوابق علمي و معرفتي و انديشمندان بزرگ علوم مختلف انساني و تجربي براي اين کشور باقي است به برکت همين حوزه هاي علميه است.
پي نوشت:
1. کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، نشر جامعه مدرسين قم، بيتا، ص 362 .
2. براي مطالعه در اين خصوص مي توانيد به کتاب " بررسي تاريخي و فقهي خمس" نوشته عبد الرحمن انصاري، نشر بوستان كتاب. مراجعه نماييد.
3. علامه مجلسي، بحار الانوار، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ق، ج 1، ص 164.
4. بحار الانوار، همان، ج 2،ص 88 .
پرسش 5:
انسان مي تواند هر چيز را به نفع خودش توجيه کند. بويژه شما که کاراتان کلا جستجو و مطالعه در کتبي است که عمدتا توسط هم قطاران خودتون نوشته شده و توجيه و دائم ارجاع دادن به يکسري کتب در آن براي توجيه حرفهاي خودتان امري کاملا مرسوم و متداول است! آيا جدا از توجيه هاي موجود در کتب که شايد براي خودتان مقبول باشد، آيا به نظر شما اين توجيه هاي براي قشر تحصيل کرده امروزي و در عصر اطلاعات و ارتباطات، و حتي با ساده ترين منطق هاي هم خواني دارد؟ • آيا واقعا خودتان به جوابي که داده ايد ايمان داريد؟ آيا با منطق شما جور در مياد؟ جدا از منافعي دنيوي که روحاني بودن ممکن براتون داشته باشه؟ •
پاسخ:
به نظر مي رسد بر اساس مطالبي که در گذشته گفته شد، پاسخ اين مطالب روشن شده باشد و چه بسا دوري بسيار آن از حقيقت بر اهل بصيرت آشکار؛ دوست عزيز !
لطفا يا وارد در اين مقولات نشويد و به همان کارهاي تخصصي خود بپردازيد و يا اگر مايل به يافتن پاسخ سوالات و ابهامات خود هستيد وقت بيشتري براي آشنايي با مباحث اوليه علوم اسلامي و ساختار و مباني علوم حوزوي و منابع مورد تاييد در علوم اسلامي و روش ها و مباني فهم متون ديني و ارزش مندي گزاره هاي تاريخي و ميزان اعتماد و توجهي که مي توان به اين منابع داشت، بگذاريد و واقعا در مقام طلب و فهم حقيقت باشيد نه ارشاد و نصيحت جاهلانه ديگران!!
در اين خصوص پيشنهاد مي شود مجموعه کتاب هاي شهيد مطهري در مورد آشنايي با علوم اسلامي که در چند جلد از مجموعه آثار مانند: جلد 5 و جلد 20 چاپ شده ، همچنين يکي از مقالات کتاب ده مقاله شهيد را - که در خصوص صنف روحانيت است - مورد مطالعه قرار بدهيد .
البته تاکيد مي کنيم که ما منکر مشکلات و نابساماني هاي متعدد حوزه هاي علميه نيستيم که به يقين ما بهتر از هر کسي از اين مشکلات آگاهيم، اما همه اين ها دليل نمي شود که اشکالات نادرست و برخاسته از ناآگاهي هاي شما را بپذيريم و بر آن مهر تاييد بزنيم.
پرسش 6:
در جواب سوال، چند مرتبه گفتيد که روحانيت شغل نيست! پس چرا تقريبا همه روحانيان در جامعه ما دين را ابرازي براي مال اندوزي قرار داده اند؟ آيا هرگز مولا علي (ع) از پول بيت المال براي خود به واسطه بيان چند مسئله شرعي و دروس خداشناسي به مردم، براي خود مالاندوزي ميکردند؟
پاسخ:
هنوز هم ادعا مي کنيم که روحانيت شغل نيست. زيرا ويژگي هاي اوليه يک شغل را نمي توان بر آن منطبق دانست هر چه اين مجموعه يک صنف (به معناي دقيق منطقي به حساب مي ايد ). البته اين بدان معنا نيست که در اين صنف امکان ورود در عرصه کارهاي مختلف و کسب درآمد نيست؛ توضيح اين امر نيازمند مطالعه بيشتر شما و گفتگو در نامه هاي بعدي است .
اما اين که تقريبا همه روحانيون را در حال مال اندوزي قلمداد کرده ايد تهمتي است که حتما پاسخي براي آن در درگاه ربوبي در فرداي قيامت براي خود جستجو نماييد و اگر جوابي نداريد که نداريد، از اين گناه بزرگ توبه نماييد، زيرا اگر منظور شما فعاليت بسياري از روحانيون در ارگان ها و نهادها و احراز مسئوليت هاي گوناگون که داراي درآمد و منفعت مالي است ، باشد بايد گفت اين مساله که از منظر شما بايد ارزشمند باشد که يک روحاني با انجام کاري معين و احراز شغلي مشخص درآمد کسب مي کند.
اما اگر منظورتان آن است که اکثر روحانيون از لباس خود و آگاهي هاي ديني خود ارتزاق مي کنند و به تعبير رايج « از دين خود نان مي خورند» بايد گفت که اين امر اولا ادعايي غير قابل قبول است زيرا روحانيون در غالب موارد نه از دين خود که از تونايي هاي علمي و فردي ارتزاق مي کنند مثلا يک روحاني خطيب و سخنور از قدرت بيان و منبر و وعظ و خطابه خود در مقام تبليغ ديني يا برگزاري مجالس عمومي و خصوصي توده جامعه بهره مندي مادي پيدا مي کند ، يا از توانايي تدريس ومانند آن زمينه درآمدي مالي پيدا مي کند .
در واقع اين امر همانند همه مشاغل ديگر است که فرد از توامندي هاي خود در جهت حل مشکلات ديگران و در ضمن رفع نيازهاي خود بهره مي برد ، به علاوه که اصولا اين امر جنبه کسب درآمد مستقل و برخورداري از منبع حقوقي معين ندارد و آنچه در مسير منبر و تبليغ به دست مي آيد غالبا هداياي مردم است و هيچ حقي در قبال آن وجود ندارد و کم نيستند روحانيون و طلابي که در مسير تبليغ سخت ترين مسيرها و مناطق مستضعف را بر مي گزينند و از جيب خود هزينه مي کنند ولي هيچ چشمداشت مادي نداشته و حتي کمک ناچيزمردم را هم بر مي گردانند.
حيف که شما و امثال شما از اين تلاش ها و مجاهدت ها بي خبريد ؛ در حالي که بسيار بسيار بعيد است که بيابيم يک استاد دانشگاه يا حتي يک معلم مدرسه حاضر باشد براي انتقال داشته هاي علمي خود در بدترين مراکز مستقر شده و هدفي جز رضاي خدا نداشته و هيچ منفعت مادي در اين مسير مطالبه نکند.
ثانيا: در نگاه درست اين بهره مندي ها نه منع عقلي دارد و نه شرعي، زيرا آنچه از نظر شرع صحيح نيست پول گرفتن در قبال تعليم واجبات است و روحانيون معمولا به اين امر توجه دارند که درقبال تعليم واجبات ديني مردم پولي دريافت نمايند؛ به همبن خاطر است که توده جامعه به راحتي حضوري يا تلفني به مشاوره ديني و کسب تکاليف و احکام خود با روحانيون مختلف ازعالمان بزرگ يا طلاب سطوح پايين تر مي پردازند و گمان هم نمي کنند که براي اين نيم ساعت وقت بايد پولي بپردازند؛ اما شما به خوبي مي دانيد که گرفتن مشاوره از متخصصين دانشگاهي در زمينه هاي گوناگون حتي در زمينه اخلاق و تربيت و ... به شکل طبيعي هزينه قابل توجهي بر دوش فرد نيازمند مي گذارد .
عموم دريافت هاي روحانيون در مسير کارهاي مرتبط با صنفشان مربوط به انجام وظايفي مستحبي مانند منبر و وعظ و روضه خواني و اموري از اين قبيل است.
ثالثا : به گمان شما روزي و نعمت خداوند بايد به چه طريق به بندگان خدا برسد ؟ حضرت عالي مهندسي مي شويد که با انجام کاري مشخص N تومان درآمد در قبال آن به دست مي اوريد و آن را حق خود مي دانيد در حالي که چه بسا همه هزينه هاي تحصيل و رسيدن به اين موقعيت علمي و اجتماعي شما توسط دولت پرداخته شده، در حالي که يک روحاني تحصيل کرده و موفق با بيش از چند برابر حجم تحصيلات دانشگاهياني چون خود با چه منبع و ماخذ روشن مادي بايد روزي خود را به دست آورد؟
اگر مي فرماييد لازم است در کنار دروس حوزوي و اسلامي بايد شغل و حرفه ديگري براي خود دست و پا کند که نتيجه آن همان مي شود که امثال شما روحانيون را بي سواد و کم اطلاع مي خوانيد و اصولا مطالعه عميق دروس حوزوي چنين مجالي به فرد نمي دهد ؛ و اگر بنا نيست که در قبال بهره مندي ديگران از علم و کمالات فردي برخاسته از علوم ديني و حوزوي خود هيچ مالي به دست آورد، حتما توقع داريد از عالم غيب روزي بي حساب براي آن ها برسد در حالي که سنت خداوند اين نيست.
اگر مشکل شما با شهريه طلاب و روحانيون است که قبلا هم تاکيد کرديم اين مال ربطي به بيت المال ندارد و اموال اختصاصي امام زمان عليه السلام محسوب مي شود و در مسير اموري که مراجع مورد رضايت آن حضرت مي دانند هزينه مي شود مانند صدها بيمارستان و مرکز درماني و مراکز تحصيلي و مراکز اسلامي در کشورهاي گوناگون و شبکه هاي ماهواره اي و کتاب خانه هاي گوناگون اسلامي در سراسر دنيا و کمک به نيازمندان به طور عام و خاص و... که البته يکي از مهمترين موارد آن کمک هزينه محدود و ناچيز تحصيلي به طلاب و روحانيون است که آن هم ضوابطي دارد و مراجع براي امکان استفاده از آن شروط مختلفي قرار داده اند و در نتيجه بسياري از روحانيون از بخش عمده اين کمک هزينه نمي توانند استفاده نمايند.
اما درمورد رفتار امام علي عليه السلام هم به نظر توضيحات لازم و بي ارتباط بودن کلام شما به وضعيت موجود روشن شده باشد .
پرسش 7:
بنده از خانواده کاملا مذهبي هستم. مدت 10 سال در خوابگاه يکي بهترين دانشگاه کشور و در رشته مهندسي تحصيل کرده ام. الان هم دانشجوي دکترا هستم. حقيقا بايد بگم که اين توجيه هاي شما واسه 90 درصد جوانان امروزي اصلا قابل قبول نيست و من خودم در جواب دادن به سوالاتي دوستانم عنوان ميکردند عملا هيچ جواب منطقي نداشتم الا يکسري توجيه! و حالا بعد از اين همه سال يکم وقتم آزادتر شده تا بتونم دنبال جواب سوالاتم برم. و به نظر من اين ضعف جامعه روحانيته که با اين همه سرمايه گذاري بيت المال هنوز نتونسته عمده جمعيت جوانان يک کشور به اصلاح شيعه را جذب خودش کنه. و عمدتا من خودم سالها شاهد بودم که جوانان روز به روز به خاطر تناقضاتي که در جامعه به اصطلاح اسلامي مي بينند دين گريزتر شده اند. واقعا افسوس!
پاسخ:
قبول داريم که در مواردي بيان دلايل و جزييات و فلسفه مسائل ديني توسط روحانيون به درستي انجام نشده و نمي شود و چه بسا برخي توجيهات منطقي و قابل قبول به نظر نمي رسد، اما در عين حال بايد اين حقيقت را هم پذيرفت که همان 90 درصد جوانان جامعه ما افرادي چون شما و با سطح معلومات و آشنايي هاي ديني نازل شما هستند و چه بسا شما با همين اطلاعات بسيار محدودو عدم آشنايي با منابع اصيل و متقن، در زمره بهترين آن ها باشيد.
به هر حال منابع اصيل و دقيق و معارف ناب و عامه پسند در بستر معارف ديني کم نبوده و نيست و به همين دليل است که هر روز شاهد جذب بساري از افراد فرهيخته از اديان و مذاهب مختلف به تفکر شيعي هستيم و اگر مايل باشيد آدرس برخي از مراکز مربوط به ثبت چنين افرادي را مي توانيم در اختيار شما بگذاريم .
مشکل اصلي علاوه بر کوتاهي ها و نقائص متعدد در بدنه جامعه روحانيت کوتاهي مخاطبان و بي ميلي به مراجعه به منابع اصيل و کارشناسان خبره است؛ تاکيد مي کنيم هر روحاني و ملبس به لباس روحانيت کارشناس ديني به حساب نمي آيد و به علاوه هر کارشناس ديني هم پاسخگوي انواع و اقسام پرسشها در حوزه هاي مختلف معرفت ديني نيست و اين مساله کاملا تفکيک شده و متمايز از هم مي باشد که نبايد با هم درآميخته شود.
صرف آگاهي شما عرض مي کنم که به طور اتفاقي نويسنده اين پاسخ علي رغم اين که از خانواده اي تحصيل کرده بوده و ساير اعضاي خانواده اش در بهترين دانشگاه هاي کشور تحصيلات عالي را گذرانده اند خود در کنار دروس سطوح عالي حوزه و تدريس، دانشجوي دکترا در رشته فلسفه و کلام است و ساير دوستان محقق اين مرکز هم که تنها بخش کوچکي از جامعه روحانيت هستند در همين سطح و رتبه علمي به شمار مي روند و بر اهل آگاهي پوشيده نيست که لااقل در حوزه علوم انساني چه فاصله زياد معرفتي بين تحصيل کردگان حوزوي و دانشگاهي وجود دارد !!
اين ها عرض شد تا خداي ناکرده گمان نکنيد هر کس براي خود اعتبار و منزلت خاصي تعريف نکرده و به جاي تظاهر به دانايي و لوازم شکلي و مادي آن در لباس اولياء الهي در آمده و عنوان حجه الاسلامي را بر دکتر و مهندس و فول پروفسوري و امثال ترجيح داده بي سواد و بي عنوان و مرتبت است و اميدواريم که ديگر لزوم طرح اين نکات در پاسخ عزيز ديگري چون شما به وجود نيايد و اين مطالب گفته نشود .
شما خود خوب مي دانيد و ما بهتر از شما که گرايشات خاص ديني در جامعه امروز ما و دين گريزي و حتي دين ستيزي جوانان جامعه ما ريشه در علل و عوامل مختلفي دارد که رويکرد نادرست و اشتباهات گوناگون متکفلان عرصه دين تنها بخشي از اين موارد است؛ درهر حال اين مجال فرصت طرح اين مسائل نيست، اما به عنوان فردي که در سال هاست درعرصه هاي گوناگون تبليغي و علمي با توده مختلف موافق و مخالف و فرهيخته وعوام در جامعه و در محيط هاي گوناگون کشور مواجه بودم عرض مي کنم که وضعبت دين داري در کشور ما هر چند از نظر کمي پايين تر از گذشته هاي دور و نزديک است. اما از نظر کيفي بسيار بهتر از گذشته است.
در گذشته ما توده عوامي داشتيم با آگاهي هاي ديني سطحي و عوامانه و خيل کثيري که تابع جو و محيط رفتارهاي دين دارانه داشتند؛ اما امروزه افرادي را داريم که عميقا دين باورند و از عمق وجود به آنچه دين مي شناسند پايبندند و روشن است که يکي از اين افراد به ظاهر اقليت برهزاران نفر از آن اکثريت رجحان دارد .
پرسش 8:
ببينيد شايد حرفهاي شما براي قشر کم سواد و يا رشته هاي علوم انساني قابل قبول باشد. ولي جواناني مثل من يک مهندسيم و ياد گرفتم همه چيز را بر اساس منطق و استدلال عقل قبول کنم و نه براساس توجيه و گفته يک شخص سوم که خود او هم ممکن عاري از اشتباه نباشد. خواهشمندم فراغ از کتبي که مرتبا به آنها ارجاع ميدهيد، فقط بر اساس منطق و عدالت اجتماعي که در وجدان هر آدم سالمي هست جواب اين موارد را برايم ارسال کنيد. ضمنا اين را هم بگم که من فقط قرآن را قبول دارم و از آن جايي که سخنان پيامبر گرامي اسلام و مولا علي (ع) و فرزندان ايشان به گفته تاريخ ممکن است دچار تحريف شده باشد نمي توانم هر حرفي را که به معصومين گرامي نسبت ميدهند قبول کنم . و در مورد منابعي و اشخاص (عام و غير معصوم) که شما مکررا به آنها ارجاع ميدهيد بنده اصلا قبوا ندارم چون آنها هم انساني کاملا معمولي بوده اند و قطعا در زندگي معصوم نبوده و فقط نظر شخص خود را در اين هر مورد بيان کرده اند و از ديدگاه من در بسياري ز موارد قابل استناد نيست.
پاسخ:
به نظرمي رسد نکات قبلي تا حدود زيادي ضرورت پاسخ به جملات اول اين بخش را بر طرف نموده است ، اما درمورد بخش هاي پاياني لازم است عرض کنيم که: اين سخنان قدري نازل تر سطح علمي فردي چون شما است، اگر فردي از شما بپرسد به چه دليل مطمئن هستي اين قران موجود همان کلامي باشد که پيامبر از طرف خداوند براي مردم آورد و تحريف نشده است ؟ چه پاسخ خواهيد گفت ؟
روشن است که نمي توانيد به آياتي چون: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون؛ (1) ما قرآن را خود نازل كردهايم و خود نگهبانش هستيم »، استناد کنيد؛ زيرا ممکن است خود همين آيه تحريف شده باشد!!
پس پذيرش قطعيت يک نقل از طريق راه کارها و مجاري روشن و متقني است که در نزد بشر به عنوان امور کسب معارف و دريافت علوم از گذشتگان شناخته شده است و براي خود اصول و ضوابط و راه کارها و جزيياتي دارد که برخي متون و نقل ها و گزاره ها را در حد امور قطعي و غير قابل انکار مي رساند و به همين نسبت ساير نقل ها را در مراتب بعدي: اطمينان بخش و قابل قبول يا مشکوک و يا محتمل و ... تعريف مي نمايد.
بر اين اساس و بر اساس مباني و ساختارهاي تعريف شده در اين بخش بي معنا و بسيار بسيار غيرعلمي است که شما در مورد نقل هاي تاريخي اعم از روايات و يا نقل هاي تفسير متون توسط علما و گذشتگان اين طور سطحي اظهار نظر نماييد که: " در مورد منابعي و اشخاص (عام و غير معصوم) که شما مکررا به آن ها ارجاع مي دهيد بنده اصلا قبول ندارم ؛چون آن ها هم انساني کاملا معمولي بوده اند ... " .
ايا قوانين گوناگون رياضي و هندسي و جبر که از بزرگاني چون اقليدس و ارشميدس و فارابي و خوارزمي و امثال آن ها به شما رسيده هم مشمول همين حکمند و به آن ها توجهي نخواهيد کرد و ايا متون نقل شده جداي از انتسابشان به فردي معين در درون خود راه کارهاي صحت آزمايي و راستي يابي ندارند؟ وووو .
البته ما به خاطر همين ترديدها و موضع گيري هاي شما از بيان اين قبيل نقل قول ها دست کشيديم و البته نيازي هم بدان نديديم. اما به گمان مي رسد مطالعه اي هر چند سطحي در مورد علوم نقلي و بخصوص کارهاي عميق انديشمندان اسلامي در خصوص علوم حديث براي شما ضروري باشد. در اين خصوص مطالعه دقيق دو کتاب "تاريخ حديث" و "علم الحديث" از استاد کاظم مدير شانه چي نشر جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي پيشنهاد مي شود .
در خاتمه مقاله اي را در اين خصوص ارسال مي نماييم که به نظر مي تواند سودمند باشد .
پي نوشت :
1. حجر (15) آيه 9
------------------------------------------------------
مأخذ حديث از ديدگاه شيعه :
مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحيم
در همه مذاهب اسلامى،حديث دومين مرجع قانونگذارى اسلام پس از قرآن کريم به شمار مىرود و در تقسيم بندى حديث به صورتهاى گوناگون اتفاق نظر وجود دارد که از آنجمله انواع چهارگانه آن را مىتوان نام برد:
الف:حديث صحيح ب:حديث موثق ج:حديث حسن د:حديث ضعيفپيامبر اکرمـدرود خدا بر او و بر خاندانشـدر دوران رسالت خويش بارها مىفرمود :
«هر کس عمدا بر من دروغ بندد،جاى وى پر از آتش گردد (1) ».
دانشمندان مسلمان براى مشخص کردن انواع احاديث مذکور به دانش جرح و تعديل اهتمام ورزيدند و کتابهاى بسيارى در اين زمينه تأليف کردند که مهمترين آنها نزد شيعه کتاب«الرعاية فى علم الدراية»تأليف زين الدين شهيدـدر گذشته به سال 655 ه.قـاست و نزد اهل تسنن کتاب«تدريب الراوى»تأليف جلال الدين سيوطىـدر گذشته به سال 911 ه.قـمىباشد.
بنا بر اين اگر در روايت حديث سلسله روات ذکر نشود،موازين خود به خود از بين مىروند که در اين صورت هر کس مىتواند حديث را به هر کسى که بخواهد،نسبتدهد،و تنها در حالاتى خاص عدم ذکر سلسله روات حديث امکانپذير است،مانند:احاديث متواتر يا احاديثى که با نص صريح قرآن مغايرت دارد و يا حکمى که به ضرورت ثابت شده است.
از اين مطلب آشکار مىشود که بر هر فقيه و محدث و مورخى رعايت قواعد جرح و تعديل لازم است تا بدينوسيله بتواند صحت روايات را تضمين کند و روايات را به دور از هر گونه تحريف و تعبير و تفسير غلط ثبت نمايد.
جاى بسى تأسف است که مؤلفان جديد بدين نکته مهم توجهى مبذول نداشته و علاوه بر احاديث اصلى صحيح،روايات تحريف شده را نيز در کتابهاى خود آوردهاند و بدون رعايت اصول جرح و تعديل به نقل روايات نادرست و غلط از کتابهاى حديث و تاريخ که خزائن احاديث مختلف اعم از صحيح و نا صحيح به شمار مىروند،پرداخته.
علم درايت يا«مصطلح الحديث»عهدهدار بيان اقسام مختلف حديث است و هر کسى که بخواهد مطلبى رابه يکى از مذاهب نسبت دهد،بايد رجال اسناد و سلسله روات را مورد بررسى قرار داده نهايت دقت و اهتمام را در نقل روايات به کار گيرد.
اخيرا نوعى انديشه در مورد حديث پديد آمده است که محققان را به حذف روايات ضعيف از کتابهاى حديث و اهتمام به نشر بقيه احاديث فرا مىخواند.
من اين طرز فکر را چنين مىبينم که بيمارى را بهـعوض بهبود بخشيدن،به نابودى فرا خوانند،چه همانگونه که دريافتهام،حديث را اصولى است که بايد بر مبناى آن اصول مورد سنجش قرار گيرد،بدين معنى که احاديث معروف و صحيح ضبط گردند و احاديث مشکوک مورد نقد و بررسى قرار گيرند.بنابراين حذف حديث بدون مطالعه و تحقيق از يکسو خيانت به پيامبر اکرمـدرود خدا بر او و بر خاندانشـاست،چنانچه حديث صحيح باشد،و از سوى ديگر خيانت به مؤلفان مجموعههاى حديث است،اگر حديث ظاهرا صحيح نباشد،زيرا بسيارند احاديثى که از نظر ما صحيح نيستند،ولى در واقع و يا از نظر مؤلفان کتابهاى حديث،صحيح هستند.
يکى از موارد تأسف بار اين است که پيروان مذاهب مختلف اسلامى به بحث و تحقيق پيرامون مآخذ احاديث نبوى از ديدگاه ديگر مذاهب نپرداختهاند و همين سهلانگارى در زمانى که همگان به وحدت و دوستى سخت نيازمندند،موجب تفرقه و جدايى شده است.
اگر چه ناآگاهى و عدم شناخت از حقايق در گذشته به جدايى و تفرقه انجاميده است،ليکن امروزه با وجود مصادر و مراجع فراوان و آگاهى متفکران از ضرورت آشنايى و دوستى و برادرى ميان پيروان مذاهب مختلف اسلامى،ديگر کسى نمىتواند به حمايت از چنان انديشه پليدى برخيزد و لازم است که دانشمندان هر يک از مذاهب اسلامى به بحث و تحقيق پيرامون ديگر مذاهب به روش موضوعى و علمى پردازند و از هرگونه تعصب و پيروى کور کورانهاى که متأسفانه امت اسلام مدتى مديد با آنها دست به گريبان بوده است،بهـدور باشند.به همين منظور هنگامى که تصميم گرفتم تا بر اين آرمان جامه عمل پوشانم،به فکرم خطور کرد که بنا به روش اساتيد فن در بيان نام مشايخ و اسناد روايات،به ذکر کتابهاى موثق و مورد اعتماد حديث نزد شيعه اثنى عشرى به اختصار پردازم تا بدينوسيله ذکر جميلى از آنان رفته باشد.
در پايان با اعتراف به بضاعت علمى و اطلاع اندک خويش از خداى تعالى مسألت دارم که ايشان را مشمول رضايت و رحمت بيکران خود گرداند.
توفيقم از خدا و توکلم تنها بدو و بازگشتم نيز به سوى اوست.
محمد حسين الجلالى
2. سير تاريخى حديث:
هسته اصلى حديث
صحيفه امام علىـدرود بروىـاز صدر اسلام تا کنون در ميان اهل تسنن و اهل تشيع از آنچنان شهرتى برخوردار بوده است که بخارى در کتاب«الجامع الصحيح (2) »به نقل حديث از آن پرداخته است و ديگر محدثان نيز احاديث بسيارى از آن را در تأليفات خود آوردهاند.
ما اين صحيفه را از نقطه نظر شيعى سرآغازى بر تدوين حديث در اسلام مىدانيم.جلال الدين سيوطىـدر گذشته به سال 911 ه.قـگفته است:
«صحابه و تابعين در نوشتن حديث با هم اختلاف نظر داشتهاند،گروهى اين عمل را ناپسند دانسته و گروهى جايز شمردهاند،که از گروه دوم کسانى چون على و فرزندش حسنـدرود بر آنانـبر اين مهم جامه عمل پوشانيدهاند (3) ».
پس از صحيفه علىـدرود بروىـکتابهاى و رسالاتى از امامان شيعهـدرود بر آنانـصورت تأليف پذيرفتهاند که از آنجمله است:
1ـ«الصحيفة السجادية»و«رسالة الحقوق»به ملاء امام سجاد،على بن الحسينـدرود بر وىـ.
2ـ«تفسير القرآن»از امام محمد باقرـدرود بر وىـ.ـ«رسالة الى الشيعة»و«التوحيد»از امام جعفر صادقـدرود بر وىـو نيز خطبهها و نامهها و سخنان حکيمانه آن بزرگواران.
همچنين بزرگان شيعه در اين امر مهم شرکت داشته و دست به تأليف کتابهايى زدهاند که عبارت است از:
1ـکتاب«السنن و الاحکام و القضايا»تأليف ابو رافع قبطى مصرىـدر گذشته به سال 30 ه.قـکه از ياران پيامبر اکرمـدرود خدا بر او و بر خاندانشـبود.
2ـکتاب«منسک فى الحج»تأليف جابر بن عبد الله انصارىـدر گذشته به سال 78 ه.قـ.
3ـکتاب«السقيفة»تأليف سليم بن قيس هلالىـعامرى و نيز کتابها و رسالات ديگر (4) .
اصول چهارصدگانه
در قرن دوم هجرى که فشار سياسى حاکم بر شيعيان به هنگام انتقال حکومت از امويان به عباسيان به کلى از بين رفته بود،بسيارى از راويان به جمع و تدوين احاديثى که خود آنها را از امامان شيعهـدرود بر آنانـبه ويژه از امام صادقـدرود بر وىـروايت کرده بودند،پرداختند .
در اين دوره چهار صد رساله که به«اصول چهار صدگانه»معروف بود،تدوين يافت که اين امر خود،سرـآغازى در گسترش تدوين حديث نزد شيعه به شمار مىرفت (5) .
مجموعههاى حديث
پس از اين اصول چهار صدگانه کتابهايى مرسوم به«جوامع الحديث»تأليف گرديد که مؤلفان آنها اصول فوق الذکر را مبناى کار خود قرار دادند و به تهذيب و تنقيح آنها پرداختند و سپس مجموعههايى از احاديث ترتيب دادند که معروفترين آنها عبارت است از:
1ـ کتاب«الجامع»تأليف ابو نصر بزنطى.
2ـ کتاب«الجامع»تأليف ابو طاهر وراق حضرمى،محمد بن ابى تسنيم.
3ـ کتاب«الجامع»تأليف محمد بن احمد بن يحيى اشعرى.
4ـ کتاب«الجامع»تأليف ابو جعفر محمد بن حسن بن احمد بن وليدـدر گذشته به سال 343 ه.ق (6) ـ.
تاليف چنين مجموعههاى حديث تا اواخر قرن چهارم هجرى نزد شيعيان معمول بوده است.
کتاب هاى چهارگانه:
آنگاه سه تن از دانشمندان شيعه کتابهايى در علم حديث تأليف کردند که به«کتابهاى چهارگانه»معروف شد.آنان در اين تأليفات،اصول چهارصدگانه و مجموعههاىحديث را اساس کار خويش قرار داده به تنظيم و تدوين احاديث به وجهى پسنديده همت گماردند که همين کتابهاى چهارگانه از آن روزگار تا به امروز مورد توجه خاص بوده و در حوزههاى علميه شيعه تدريس مىشده است.پس از مؤلفان کتابهاى چهارگانه دانشمندانى آمدند و به شرح و تعليق آن کتابها پرداختند که ما در جاى خود بدانها اشاره خواهيم کرد.
ديگر مجموعهها:
پس از تأليف کتابهاى چهارگانه، مجموعههاى ديگرى از احاديث نيز صورت تدوين پذيرفت که حکم دائرة المعارف را دارند و متضمن معارف شيعى در باب روايات منقول از امامانـدرود بر آنانـهستند و همگى از کتابهاى چهارگانه و ديگر کتب مربوط به علم حديث اقتباس و گردآورى شدهاند.
به همين منظور گروهى از بزرگان شيعه،هر يک با اسلوب و روش خاص خود،در اين زمينه دست به کار تدوين و تأليف شدند و مجموعههايى از احاديث ترتيب دادند که مشهورترين آنها عبارتند از:
1ـ کتاب«تفصيل وسائل الشيعة الى تحصيل احکام الشريعة»تأليف شيخ محمد بن حسن،معروف به«حر عاملى»که به سال 1104 هجرى قمرى در گذشته است (7) .
2ـ کتاب«الوافى»تأليف شيخ محمد محسن،معروف به فيض کاشانىـدر گذشته به سال 1091 ه.ق (8) ـکه پس از وى کتاب«النوادر»به عنوان مستدرکى بر آن تأليف شد.
3ـ کتاب«بحار الانوار»تأليف شيخ الاسلام محمدباقر مجلسى که به سال 1111 ه.ق در گذشته است (9) .
مجموعههاى ديگرى از اين قبيل نيز وجود دارند که تا کنون به صورت خطى باقى مانده و هنوز به چاپ نرسيدهاند که از آنجمله مىتوان کتاب هاى زير را نام برد:
1ـ کتاب«عوالم العلوم»تأليف شيخ عبد الله بنـنورالدين بحرانى که در بيست و پنج مجلد چاپ شده است (10) .
2ـ کتاب«جامع الاحکام»تأليف سيد عبد الله شبر که در بيست و پنج مجلد به چاپ رسيده است .
3ـ کتاب«جوامع الاحکام»تأليف سيد محمد بنـشرف الدين جزائرى (11) .
دانشمندان شيعه از آغاز تا امروز براى گشايش باب اجتهاد در مذهب شيعه اثنى عشرى همواره به بحث و تحقيق پيرامون حديث از نظر نقلى و عقلى پرداخته و به ذکر اسناد و ادله اهتمام ورزيدهاند.
به همين سبب ميان مجتهدان در صدور فتاوى از جهت مفاد و معنى روايات يا صحت اسناد آنها به راويان حديث اختلاف نظر وجود دارد.
اينک ما نظر به برخوردارى کتابهاى چهارگانه از حسن تدوين و شهرت بسزا،اجمالا به معرفى آنها مىپردازيم.
کتابهاى چهارگانه شيعه:
الکافى
کتاب«الکافى»تأليف شيخ محمد بن يعقوب کلينى بغدادىـدر گذشته به سال 328 ه.قـاست.
در کتاب«تاج العروس»زير واژه«کلان»چنين نوشته شده است:
«ابو جعفر محمد بن يعقوب کلينى از فقيهان و عالمان بزرگ شيعه در عهد خلافت المقتدر بالله عباسى بوده و به جهت ورودش به ناحيه«درب السلسلة»در بغداد،سلسلى لقب يافته است».او به سال 327 ه.ق در ناحيه«درب السلسلة (12) »و نيز در«صور (13) »روايت حديث مىکرد.
شيخ طوسى گفته است:
شيخ کلينى قابل اعتمادترين و استوارترين دانشمند در علم حديث بود که کتاب«الکافى»را در طول بيست سال تصنيف کرد و به سال 328 ه.ق درگذشت.
نجاشى گفته است:
شيخ کلينى به سال 329 ه.قـسال پراکندگى ستارگان (14) ـوفات يافت و ابو قيراط،محمد بن جعفر حسينى بر جنازه وى نماز گزارد و در آرامگاهى که در«باب الکوفة»است،به خاک سپرده شد.ابن عبدون گفته است:
من قبر او را در جاده طائى ديدهام که تخته سنگى بر روى آن نهاده شده و بر آن تخته سنگ نام وى و پدرش نوشته شده است.
ابو على در کتاب«منتهى المقال»گفته است:
آرامگاه شيخ کلينى در تکيه مشهور مولوى در ناحيه شرقى بغداد واقع شده که زيارتگاه خاص و عام است و بر نماى بيرونى آن پنجرهاى کار گذاشته شده که در سمت چپ عابرى که به قصد ورود به شهر از روى پل (15) مىگذرد،قرار گرفته است.
تأليفات شيخ کلينى
تأليفات شيخ کلينى عبارتند از:
1ـ کتاب«رسائل الائمة»ـ درود بر آنان - که سيد بن طاووس مطالبى از آن را در کتاب «کشف المحجة»آورده است.
2ـ کتاب«الرد على القرامطة».
3ـ کتاب«ما قيل فى الائمة من الشعر».
4ـ کتاب«الرجال».
5ـ کتاب«تعبير الرؤيا».
6ـ کتاب«الکافى».علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب«الذريعة»،ج 17،ص 245 به توصيف کتاب«الکافى»پرداخته و چنينگفته است:
اين کتاب يکى از مهمترين کتابهاى چهارگانه است که مبتنى بر اصول قابل اعتماد است و کتابى همانند آن در نقل و روايت احاديث از پيامبر اکرم و امامانـدرود خدا بر آنانـبه رشته تحرير در نيامده است.
اين کتاب مشتمل برسى و چهار رساله و سيصد و بيست و شش باب است که شيخ کلينى آن را در دوران غيبت صغراى امام زمانـدرود بر وىـدر طول مدت بيست سال تأليف کرده است.
کتاب مذکور داراى سه بخش است:
1ـاصول کافى 2ـفروغ کافى 3ـروضه کافى بر اين کتاب شروح و حواشى و تعليقات بسيارى نيز نوشته شده است.
شيخ يوسف بحرانى در کتاب«لؤلؤة البحرين»،ص 394 مجموع احاديث کتاب«الکافى»را به ترتيب زير چنين ذکر کرده است:
5077 حديث صحيح.
144 حديث حسن.
1118 حديث موثق.
302 حديث قوى.
9480 حديث ضعيف.
بنابر اين کتاب «الکافى»مجموعا 16121 حديث دارد و نسخههاى خطى آن نيز بسيار است.کهنترين نسخهاى که من از اين کتاب ديدهام،نسخه موجود در کتابخانه مدرسه علميه نواب در شهر مقدس مشهد است که به خط على بن ابى الميامين(ظ)على بن احمد بن على بوده و به سال 675 ه.ق در شهر واسط نگارش يافته است و هم اکنون نيز در ميان ميکرو فيلمهاى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران به شماره 5156 يافت مىشود (16) .
کتاب«الکافى»چندين بار در ايران و هند به چاپ رسيده است، از جمله:
الفـ) در لکهنو به سال 1302 ه.ق.
بـ) در ايران به سال 1278،1281،1311،1315،و 1374 ه.ق.
جـ) اخيرا نيز به سال 1381 ه.ق در هشت مجلد به سرمايه کتابخانه اسلاميه به زيور طبع آراسته شده است.همچنين دکتر حسين على محفوظ شرح حال مفصلى از شيخ کلينى نوشته است که در آغاز کتاب«الکافى»چاپ شده و نيز به صورت جداگانه تحت عنوان«سيرة الکلينى»انتشار يافته است .
من لا يحضره الفقيه:
کتاب«من لا يحضره الفقيه»تأليف شيخ محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمىـدر گذشته به سال 381 ه.قـاست.
علامه حلى درباره وى چنين گفته است:«شيخ و فقيه ما و زعيم مذهب شيعه در خراسان که مردى کهنسال بود و همه مشايخ شيعه از او پيروى مىکردند،به سال 355 ه.ق وارد بغداد شد.او از فقيهان عاليقدر،حافظان حديث،عالمان علم رجال و راويان اخبار به شمار مىرفت که در حفظ حديث و کثرت دانش ميان اهالى قم بى نظير بود.وى در حدود سيصد تأليف داشته و به سال 381 ه.ق در شهر رى در گذشته است.
علامه سيد بحر العلوم در?يرا نيز به سال 1381 ه.ق در هشت مجلد به سرمايه کتابخانه اسلاميه به زيور طبع آراسته شده است.همچنين دکتر حسين على محفوظ شرح حال مفصلى از شيخ کلينى نوشته است که در آغاز کتاب«الکافى»چاپ شده و نيز به صورت جداگانه تحت عنوان«سيرة الکلينى»انتشار يافته است .
من لا يحضره الفقيه:
کتاب«من لا يحضره الفقيه»تأليف شيخ محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمىـدر گذشته به سال 381 ه.قـاست.
علامه حلى درباره وى چنين گفته است:«شيخ و فقيه ما و زعيم مذهب شيعه در خراسان که مردى کهنسال بود و همه مشايخ شيعه از او پيروى مىکردند،به سال 355 ه.ق وارد بغداد شد.او از فقيهان عاليقدر،حافظان حديث،عالمان علم رجال و راويان اخبار به شمار مىرفت که در حفظ حديث و کثرت دانش ميان اهالى قم بى نظير بود.وى در حدود سيصد تأليف داشته و به سال 381 ه.ق در شهر رى در گذشته است.
علامه سيد بحر العلوم درباره او نيز گفته است:
«محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى يکى از شخصيتهاى بزرگ شيعه و رکنى از ارکان شريعت اسلام و سرآمد محدثان بود که در روايت حديث از امامان راستينـدرود بر آنانـصداقت داشت.او از برکت دعاى امامـزمانـدرود بروىـديده به جهان گشود و بدان جهت به درجاتى عالى از فضل و کرامت نائل آمد و امام در توقيعى که از ناحيه مقدسش صادر شده بود،وى را چنين توصيف کرده است:
«صدوق فقيهى بزرگوار است که خداوند مردم را به وسيله او بهرهمند مىگرداند».
تأليفات شيخ صدوق:
پارهاى از تأليفات شيخ صدوق عبارتند از:
1ـ کتاب«علل الشرايع».
2ـ کتاب«عيون اخبار الرضا».
3-کتاب«الامالى».
4ـ کتاب«الخصال».
5ـ کتاب«ثواب الاعمال».
6ـ کتاب«من لا يحضره الفقيه».
علامه سيد بحر العلوم به توصيف کتاب«من لا يحضره الفقيه»پرداخته و چنين گفته است:
«اين کتاب يکى از کتابهايى است که در شهرت و اعتبار به روشنايى روز مىماند.
محدث نورى نيز درباره کتاب مذکور گفته است:
«بسيارى از علماء،احاديث موجود در کتاب«منـلا يحضره الفقيه»را از چند نظر بر احاديث مذکور در سه کتاب ديگر از کتابهاى چهارگانه ترجيح دادهاند،چه آنان اعتقاد داشتند که شيخ صدوق احاديث بسيارى را حفظ بودهو آنها را نيک ضبط کرده و در روايت تأمل روا داشته است و نيز کتاب خود را پس از کتاب«الکافى»تأليف نموده و صحت احاديثى را که در کتاب آورده،تضمين کرده است،و نه تنها مانند ديگر مؤلفان قصد گردآورى همه احاديث روايت شده را نداشته،بلکه به ثبت احاديث پرداخته است که بدانها فتوى داده و بر صحت آنها حکم کرده است و با اعتقادى راسخ آنها را حجت ميان خود و خدا مىدانسته است».
وى نام کتاب«من لا يحضره الفقيه»را از کتاب«منـلا يحضره الطبيب»تأليف محمد بن زکرياى رازى اقتباس کرده است.
شيخ صدوق اين کتاب را در چهار مجلد تأليف نمود و محدث بحرانى احاديث مذکور در چهار مجلد را شماره کرده و مجموع آنها را 5963 حديث در 446 باب به ترتيب زير ذکر نموده است:
3913 حديث مسند.
2050 حديث مرسل.
نسخههاى خطى اين کتاب فراوان است که يکى از آنها نسخه مورخ سال 681 ه.ق در کتابخانه منچستر است،همچنانکه در صفحه 298 فهرست کتابهاى خطى آن کتابخانه به سال 1934 م چاپ شده،آمده است.
البته من هنوز بدان نسخه خطى دست نيافتهام.
همچنين کتاب فوق الذکر چندين بار به چاپ رسيده است،از جمله:
الف ) در لکهنوى هند به سال 1300 ه.ق.
بـ ) در تبريز به سال 1322 ه.ق.
ج) در تهران به سال 1372 ه.ق.
د) در نجف اشرف به سال 1377 ه.ق.
سيد حسن خراسان شرح حال مبسوطى از شيخ صدوق نگاشته که به عنوان مقدمه جلد اول کتاب«من لا يحضرهـالفقيه»در سال 1377 ه.ق به زيور طبع آراسته شده است.
تهذيب الاحکام
کتاب«تهذيب الاحکام»تأليف شيخ الطائفة ابو جعفر محمد بن حسن طوسىـدر گذشته به سال 460 ه.قـاست.
علامه حلى درباره وى گفته است:
«شيخ الطائفه و زعيم و پيشواى شيعه دانشمندى عاليقدر و بلند مرتبت و مورد اعتماد و راستگو بوده که دباره او نيز گفته است:
«محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى يکى از شخصيتهاى بزرگ شيعه و رکنى از ارکان شريعت اسلام و سرآمد محدثان بود که در روايت حديث از امامان راستينـدرود بر آنانـصداقت داشت.او از برکت دعاى امامـزمانـدرود بروىـديده به جهان گشود و بدان جهت به درجاتى عالى از فضل و کرامت نائل آمد و امام در توقيعى که از ناحيه مقدسش صادر شده بود،وى را چنين توصيف کرده است:
«صدوق فقيهى بزرگوار است که خداوند مردم را به وسيله او بهرهمند مىگرداند».
علامه سيد بحر العلوم به توصيف کتاب «مر علم اخبار،رجال،فقه،اصول،کلام،ادب و جميع فضائل انسانى سر آمد روزگار خويش به شمار مىرفته است.وى در همه فنون اسلامى دست به تأليف زده و به تهذيب عقايد و اصول و فروع پرداخته و از جهت علمى و عملى جامع کمالات نفسانى بوده است».
شيخ الطائفه در ماه رمضان سال 385 ه.ق به دنيا آمد و به سال 408 ه.ق به بغداد رفت و خليفه عباسى عبد الله بن قادر،ملقب به«القائم بامر الله»کرسى علم کلام را دراختيار وى نهاد.سپس شيخ در سال 448 ه.ق به نجف اشرف هجرت کرد و فعاليت علمى را در آنجا از نو زنده کرد و رونق بخشيد و از آن پس نجف به صورت حوزه علميه بزرگ شيعه در آمد که تا به امروز همچنان پابرجاست.
شيخ طوسىـخدايش رحمت کنادـهمچنان در نجف بود تا در شب 22 محرم سال 460 ه.ق چشم از جهان فرو بست و در آن ايام تعداد شاگردان شيعى وى به سيصد تن مىرسيد و تعداد شاگردان سنى مذهبش نيز بسيار بود.
تأليفات شيخ طوسى
شيخ طوسى بيش از پنجاه کتاب تأليف کرده است که پارهاى از آنها عبارتند از:
1ـ کتاب«مسائل الخلاف».
2ـ کتاب«التبيان فى تفسير القرآن».
3ـ کتاب«المبسوط فى الفقه».
4ـ کتاب«الرجال»يا«الابواب».
5ـ کتاب«الفهرست».
6ـ کتاب«التهذيب».
علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب«الذريعة»،ج 4،ص 504 به توصيف کتاب«التهذيب»پرداخته و گفته است:
«اين کتاب يکى از کتابهاى چهارگانه و مجموعههاى کهن است که از زمان تأليف آن تا به امروز مأخذ و مرجع دانشمندان شيعين بوده است.شيخ الطائفه اين کتاب را از اصول صحيح و قابل اعتماد نزد علماى پيشين و نيز از کتابهايى اتخاذ کرده و به رشته تحرير در آورده است که خود آنها را از هنگام ورود به بغداد در سال 408 ه.ق تا زمان هجرت به نجف در سال 448 ه.ق در اختيار داشته است».
اين کتاب شرحى است بر رساله«المقنعة»تأليفاستادش شيخ محمد بن محمد بن نعمان،معروف به شيخ مفيد در گذشته به سال 413 ه.ق که در زمينه فقه نگاشته شده است (17) .
محدث بحرانى گفته است (18) :
«ابواب کتاب«التهذيب»را شمردهام،93 باب بوده و 12590 حديث داشته است».
نسخههاى خطى اين کتاب فراوان است و شيخ آقاـبزرگ تهرانى در کتاب«الذريعة»گفته است (19) :
«جزء اول کتاب در تبريز و به خط مؤلف آن شيخ الطائفه يافت مىشود و اين نسخه که خطى شيخ بهائى نيز بر روى آن به چشم مىخورد،در کتابخانه سيد ميرزا محمد حسين بن على اصغر شيخ الاسلام طباطبايىـدر گذشته به سال 1292 ه.قـوجود دارد و هم اکنون در اختيار نوادگان وى مىباشد».شيخ عز الدين بن عبد الصمد عاملى نسخهاى از آن را در سال 949 ه.ق به خط خويش نوشته و در پايان آن چنين نگاشته است:
«من نسخه دست نويس خود را با نسخه اصلى کتاب که به خط مؤلف کتاب،شيخ طوسى است،مقابله و تصحيح نمودهام».
اين کتاب تا کنون چندين بار به چاپ رسيده است که يکبار در سال 1318 ه.ق و بار ديگر در سال 1378 ه.ق در ده مجلد در نجف اشرف به زيور طبع آراسته شده است.علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى شرح احوال و آثار شيخ طوسى را مفصلا به عنوان مقدمهاى بر تفسير«التبيان»شيخـطوسى به رشته تحرير در آورده که به سال 1381 ه.ق در نجف اشرف به چاپ رسيده است و همين مقدمه نيز با عنوان«حياة الشيخ الطوسى»به طور مستقل چاپ شده است.
الاستبصار
کتاب«الاستبصار»نيز تأليف شيخ طوسى است کهشرح حال وى به طور خلاصه در صفحات قبل بيان شد.
علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى به توصيف اين کتاب پرداخته و چنين گفته است (20) :
«اين کتاب يکى از کتابهاى چهارگانه و مجموعههاى حديث است که نزد فقيهان شيعى دوازده امامى مدار استنباط احکام شرعى بودهاند و مشتمل بر چندين کتاب تهذيب است که تنها موارد اختلاف اخبار در آن ذکر گرديده و روش جمع و ائتلاف ميان اخبار مخالف و موافق بيان شده است».
شيخ طوسى گفته است (21) :
«بدانيدـخدايتان تأييد کنادـکه من اين کتاب را به سه بخش تقسيم کردهام:بخش اول و دوم مسائل مربوط به عبادات را شامل مىشود و بخش سوم در زمينه معاملات و ديگر ابواب فقهى است».شيخ الطائفهـخدايش رحمت کنادـاحاديث اين کتاب را به ترتيب زير دستهبندى کرده است :
1ـ بخش اول: شامل 300 باب و 1899 حديث.
2ـ بخش دوم: شامل 217 باب و 1177 حديث.
3ـ بخش سوم: شامل 398 باب و 2455 حديث.
بنابر اين،کتاب«الاستبصار»مجموعا 915 باب و 5531 حديث را در بر مىگيرد.
نسخه خطى اين کتاب فراوان است که يکى از آنها نسخهاى است به خط شيخ جعفر بن على بن جعفر مشهدى که در روز هشتم ماه ذى قعده سال 573 ه.ق کتابت آن را به پايان برده است.
وى اين نسخه را از روى نسخه دست نويس مؤلف،شيخ طوسىـدر گذشته به سال 460 ه.قـنوشته است که هم اکنون در کتابخانه شيخ على کاشف الغطاء در نجفاشرف وجود دارد.
اين کتاب چندين بار به چاپ رسيده است،از جمله:
الفـدر لکهنوى هند به سال 1307 ه.ق (22)
بـدر نجف اشرف به سال 1375 ه.ق در چهار مجلد.
اسناد به کتابهاى چهارگانه
بسيارى از دانشمندان شيعه دوازده امامى کتابهاى«اثبات»و«مشيخات»را به رشته تحرير در آون لا يحضره الفقيه»پرداخته و چنين گفته است:
«اين کتاب يکى از کتابهايى است که در شهرت و اعتبار به روشنايى روز مىماند.
محدث نورى نيز درباره کتاب مذکور گفته است:
«بسيارى از علماء،احاديث موجود در کتاب«منـلا يحضره الفقيه»را از چند نظر بر احاديث مذکور در سه کتاب ديگر از کتابهاى چهارگانه ترجيح دادهاند،چه آنان اعتقاد داشتند که شيخ صدوق احاديث بسيارى را حفظ بودهو آنها را نيک ضبط کرده و در روايت تأمل روا داشته است و نيز کتاب خود را پس از کتاب«الکافى»تأليف نموده و صحت احاديثى را که در کتاب آورده،تضمين کرده است،و نه تنها مانند ديگر مؤلفان قصد گردآورى همه احاديث روايت شده را نداشته،بلکه به ثبت احاديث پرداخته است که بدانها فتوى داده و بر صحت آنها حکم کرده است و با اعتقادى راسخ آنها را حجت ميان خود و خدا مىدانسته است».
وى نام کتاب«من لا يحضره الفقيه»را از کتاب«منـلا يحضره الطبيب»تأليف محمد بن زکرياى رازى اقتباس کرده است.
شيخ صدوق اين کتاب را در چهار مجلد تأليف نمود و محدث بحرانى احاديث مذکور در چهار مجلد را شماره کرده و مجموع آنها را 5963 حديث در 446 باب به ترتيب زير ذکر نموده است:
3913 حديث مسند.
2050 حديث مرسل.
نسخههاى خطى اين کتاب فراوان است که يکى از آنها نسخه مورخ سال 681 ه.ق در کتابخانه منچستر است،همچنانکه در صفحه 298 فهرست کتابهاى خطى آن کتابخانه به سال 1934 م چاپ شده،آمده است.
البته من هنوز بدان نسخه خطى دست نيافتهام.
همچنين کتاب فوق الذکر چندين بار به چاپ رسيده است، از جمله:
الف) در لکهنوى هند به سال 1300 ه.ق.
ب) در تبريز به سال 1322 ه.ق.
ج) در تهران به سال 1372 ه.ق.
د)در نجف اشرف به سال 1377 ه.ق.
سيد حسن خراسان شرح حال مبسوطى از شيخ صدوق نگاشته که به عنوان مقدمه جلد اول کتاب«من لا يحضرهـالفقيه»در سال 1377 ه.ق به زيور طبع آراسته شده است.
تهذيب الاحکام
کتاب«تهذيب الاحکام»تأليف شيخ الطائفة ابو جعفر محمد بن حسن طوسىـدر گذشته به سال 460 ه.قـاست.
علامه حلى درباره وى گفته است:
«شيخ الطائفه و زعيم و پيشواى شيعه دانشمندى عاليقدر و بلند مرتبت و مورد اعتماد و راستگو بوده که در علم اخبار،رجال،فقه،اصول،کلام،ادب و جميع فضائل انسانى سر آمد روزگار خويش به شمار مىرفته است.وى در همه فنون اسلامى دست به تأليف زده و به تهذيب عقايد و اصول و فروع پرداخته و از جهت علمى و عملى جامع کمالات نفسانى بوده است».
شيخ الطائفه در ماه رمضان سال 385 ه.ق به دنيا آمد و به سال 408 ه.ق به بغداد رفت و خليفه عباسى عبد الله بن قادر،ملقب به«القائم بامر الله»کرسى علم کلام را دراختيار وى نهاد.سپس شيخ در سال 448 ه.ق به نجف اشرف هجرت کرد و فعاليت علمى را در آنجا از نو زنده کرد و رونق بخشيد و از آن پس نجف به صورت حوزه علميه بزرگ شيعه در آمد که تا به امروز همچنان پابرجاست.
شيخ طوسىـخدايش رحمت کنادـهمچنان در نجف بود تا در شب 22 محرم سال 460 ه.ق چشم از جهان فرو بست و در آن ايام تعداد شاگردان شيعى وى به سيصد تن مىرسيد و تعداد شاگردان سنى مذهبش نيز بسيار بود.
تأليفات شيخ طوسى
شيخ طوسى بيش از پنجاه کتاب تأليف کرده است که پارهاى از آنها عبارتند از:
1ـ کتاب«مسائل الخلاف».
2ـ کتاب«التبيان فى تفسير القرآن».
3ـ کتاب«المبسوط فى الفقه».
4ـ کتاب«الرجال»يا«الابواب».
5ـ کتاب«الفهرست».
6ـ کتاب«التهذيب».
علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب«الذريعة»،ج 4،ص 504 به توصيف کتاب«التهذيب»پرداخته و گفته است:
«اين کتاب يکى از کتابهاى چهارگانه و مجموعههاى کهن است که از زمان تأليف آن تا به امروز مأخذ و مرجع دانشمندان شيعين بوده است.شيخ الطائفه اين کتاب را از اصول صحيح و قابل اعتماد نزد علماى پيشين و نيز از کتابهايى اتخاذ کرده و به رشته تحرير در آورده است که خود آنها را از هنگام ورود به بغداد در سال 408 ه.ق تا زمان هجرت به نجف در سال 448 ه.ق در اختيار داشته است».
اين کتاب شرحى است بر رساله«المقنعة»تأليفاستادش شيخ محمد بن محمد بن نعمان،معروف به شيخ مفيد در گذشته به سال 413 ه.ق که در زمينه فقه نگاشته شده است (17) .
محدث بحرانى گفته است (18) :
«ابواب کتاب«التهذيب»را شمردهام،93 باب بوده و 12590 حديث داشته است».
نسخههاى خطى اين کتاب فراوان است و شيخ آقاـبزرگ تهرانى در کتاب«الذريعة»گفته است (19) :
«جزء اول کتاب در تبريز و به خط مؤلف آن شيخ الطائفه يافت مىشود و اين نسخه که خطى شيخ بهائى نيز بر روى آن به چشم مىخورد،در کتابخانه سيد ميرزا محمد حسين بن على اصغر شيخ الاسلام طباطبايىـدر گذشته به سال 1292 ه.قـوجود دارد و هم اکنون در اختيار نوادگان وى مىباشد».شيخ عز الدين بن عبد الصمد عاملى نسخهاى از آن را در سال 949 ه.ق به خط خويش نوشته و در پايان آن چنين نگاشته است:
«من نسخه دست نويس خود را با نسخه اصلى کتاب که به خط مؤلف کتاب،شيخ طوسى است،مقابله و تصحيح نمودهام».
اين کتاب تا کنون چندين بار به چاپ رسيده است که يکبار در سال 1318 ه.ق و بار ديگر در سال 1378 ه.ق در ده مجلد در نجف اشرف به زيور طبع آراسته شده است.علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى شرح احوال و آثار شيخ طوسى را مفصلا به عنوان مقدمهاى بر تفسير«التبيان»شيخـطوسى به رشته تحرير در آورده که به سال 1381 ه.ق در نجف اشرف به چاپ رسيده است و همين مقدمه نيز با عنوان«حياة الشيخ الطوسى»به طور مستقل چاپ شده است.
الاستبصار
کتاب«الاستبصار»نيز تأليف شيخ طوسى است کهشرح حال وى به طور خلاصه در صفحات قبل بيان شد.
علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى به توصيف اين کتاب پرداخته و چنين گفته است (20) :
«اين کتاب يکى از کتابهاى چهارگانه و مجموعههاى حديث است که نزد فقيهان شيعى دوازده امامى مدار استنباط احکام شرعى بودهاند و مشتمل بر چندين کتاب تهذيب است که تنها موارد اختلاف اخبار در آن ذکر گرديده و روش جمع و ائتلاف ميان اخبار مخالف و موافق بيان شده است».
شيخ طوسى گفته است (21) :
«بدانيدـ خدايتان تأييد کنادـکه من اين کتاب را به سه بخش تقسيم کردهام:بخش اول و دوم مسائل مربوط به عبادات را شامل مىشود و بخش سوم در زمينه معاملات و ديگر ابواب فقهى است».شيخ الطائفهـخدايش رحمت کنادـاحاديث اين کتاب را به ترتيب زير دستهبندى کرده است :
1ـ بخش اول:شامل 300 باب و 1899 حديث.
2ـ بخش دوم:شامل 217 باب و 1177 حديث.
3ـ بخش سوم:شامل 398 باب و 2455 حديث.
بنابر اين،کتاب«الاستبصار»مجموعا 915 باب و 5531 حديث را در بر مىگيرد.
نسخه خطى اين کتاب فراوان است که يکى از آنها نسخهاى است به خط شيخ جعفر بن على بن جعفر مشهدى که در روز هشتم ماه ذى قعده سال 573 ه.ق کتابت آن را به پايان برده است.
وى اين نسخه را از روى نسخه دست نويس مؤلف،شيخ طوسىـدر گذشته به سال 460 ه.قـنوشته است که هم اکنون در کتابخانه شيخ على کاشف الغطاء در نجفاشرف وجود دارد.
اين کتاب چندين بار به چاپ رسيده است،از جمله:
الفـدر لکهنوى هند به سال 1307 ه.ق (22)
بـدر نجف اشرف به سال 1375 ه.ق در چهار مجلد.
اسناد به کتابهاى چهارگانه
بسيارى از دانشمندان شيعه دوازده امامى کتابهاى«اثبات»و«مشيخات»را به رشته تحرير در آوردند تا اسانيد خود را به مؤلفان کتابهاى چهارگانه و ديگر مؤلفان شيعى برسانند و بزرگترين کتاب در اين زمينه کتاب«خاتمةـالمستدرک»تأليف شيخ ميرزا حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه.قـاست که به حکم تأخر،کاملترين و بزرگترين کتاب در اين خصوص است و من با استناد به گفته شاعر مىگويم:
اگر شما دقيقا همانند آنان نيستيد،لا اقل به ايشان تشبه جوييد.که تشبه جستن به بزرگان،خود موجب رستگارى است.
من در اينجا نام برخى از مشايخ را که اسانيدشان به دست ما رسيده است،به طور خلاصه ذکر مىکنم:
1ـ پدر و استاد فقيه و حکيم سيد ميرزا حسن بجنوردىـسايهاش مستدام بادـکه از نوادر روزگار است.
2ـ مصلح شهير،سيد محمد على،ملقب به هبة الدين شهرستانى.
3ـ علامه بزرگ سيد مهدى خوانسارى.
4ـ آيت الله سيد شهاب الدين مرعشى،که از مفاخر شيعه به شمار است.
همچنين بسيارى از دانشمندان،که ذکر نامشان موجب اطاله کلام است.در اينجا تنها به ذکر نام محدث بزرگوار شيخ محمد محسن بن حاج على بن مولا محمد رضا بن حاج محسن تهرانى محسنى منزوى،مشهور به«آقا بزرگ تهرانى»بسنده مىکنيم.
وىـخدايش رحمت کنادـبه سال 1293 ه.ق در تهران تولد يافت و در ماه شوال سال 1313 ه.ق به قصد زيارت عازم عتبات عاليات در عراق شد و سپس به وطن باز گشت و دوباره به سال 1315 ه.ق براى کسب دانش به نجف اشرف هجرت کرد و به خدمت استادش ميرزا حسين نورى شتافت و ملازم وى گشت و در مجلس درس شيخ محمد کاظم خراسانى،صاحب کتاب«الکفاية»و شيخ شريعت اصفهانى و شيخ محمد تقى شيرازى و ديگر علماء نيز حضور يافت و آنگاه در سال 1329 ه.ق به سامراء هجرت کرد و تا سال 1335 ه.ق در آن ديار اقامت داشت،سپس به نجف اشرف بازگشت و کتابخانه مجلل و نوبنيادى را در آنجا تأسيس نمود و سرپرستى آن را خود بر عهده گرفت و بسيارى از فضلا از آن کمال استفاده را بردند و وى همچنان عهدهدار سرپرستى کتابخانه بود تا اينکه در روز هيجدهم ماه ذى حجه سال ه.ق دارفانى را وداع گفت و به سراى باقى شتافت.
نخستين کسى که تاريخ وفات وى را بيان داشته است،سيد موسى هندى،شاعر کاظمينى بوده که چنين سروده است:
اين مصيبت،سخت جانفرسا و غمانگيز است و ستاينده وى را جز سکوت گريزى نيست اگر او را به خاک سپاريد،در حقيقت علم و تقوى را تماما به خاک سپردهايد نام وى(آغا بزرگ محسن)ماده تاريخ وفاتش به حساب مىآيد.
تأليفات شيخ آقا بزرگ تهرانى مجموعا شامل بيست و پنج کتاب و رساله است که مشهورترين آنها عبارتند از:
1ـ کتاب«الذريعة الى تصانيف الشيعة (23) ».ـکتاب«طبقات اعلام الشيعة»که بر حسب سدههاى پياپى ترتيب و نگارش يافته و ذکرى از دانشمندان شيعىـاز آغاز قرن چهارم هجرى قمرى به بعدـدر آن رفته است.
3ـ کتاب«مصفى المقال فى مصنفى علم الرجال».
4ـ کتاب«توضيح الرشاد فى تاريخ حصر الاجتهاد».
5ـ کتاب«المشيخة»يا«الاسناد المصفى»،که در آن مختصرا به ذکر نام اساتيدش در علم رجال همراه با اسانيدشان پرداخته است.
وى اساتيد بسيار داشته است که به بيست تن مىرسيدهاند و معروفترين آنان عبارتند از :
1ـ شيخ ميرزا حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه.قـ.
2ـ سيد مرتضى کشميرى،معروف به«جمال السالکين»ـدر گذشته به سال 1323 ه.ق (24) ـ.
3ـ شيخ ميرزا حسين خليلى ـ در گذشته به سال 1326 ه.قـ.
4ـ شيخ محمد کاظم خراسانىـدر گذشته به سال 1329 ه.قـ.
5ـ شيخ فتح الله شريعت اصفهانى.
اينک به ذکر اسناد تمام کتابهاى حديث نزد شيعه دوازده امامى،از کتابهاى چهارگانه حديثـکه در شهرت و اعتبار به روشنايى روز مىمانندـگرفته تا کتابهاى اصول و مجموعههاى حديث و کتابهاى مربوط به علم رجال و ديگر تأليفات مىپردازيم و آنها را به نقل از مشايخ بزرگوارم که قبلا ذکر نامشان رفت و نيز از مشايخ آنان با سلسله اساتيد پيوستهشان بيان مىداريم و تفصيل آنرا به کتاب«خاتمة المستدرک»تأليف شيخ نورىـخدايش رحمت کنادـکه همه روشها و اسانيد در آن فراهم آمده است،ارجاع مىدهيم و از شاگرد بزرگوارش،علامه شيخ آقا بزرگ تهرانىـخدايش رحمت کنادـبه روايت سند مىپردازيم.
اينک از سندى واحد که به علامه حلى،شيخ حسن بنـيوسف بن مطهرـدر گذشته به سال 726 ه.قـمنتهى مىشود،ياد مىکنيم،چه او فراهم آورنده اسناد در روزگار خويش بوده که توسط وى به مؤلفان کتابهاى چهارگانه مىرسيده است و من با استعانت از خداوند بزرگ در اين باب چنين مىگويم :
کتابهاى چهارگانه حديث و ديگر کتابهاى شيعى را علامه شيخ آقا بزرگ تهرانىـدر گذشته به سال 1389 ه.قـاز شيخ ميرزا حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه.قـ،و او از ميرزا هاشم خوانسارى،و او از سيد صدر الدين عاملى،و او از سيد محمد مهدى بحر العلوم،و او از مولاـمحمد باقر وحيد بهبهانى،و او از مولا محمد باقر مجلسى،و اواز پدرش محمد تقى مجلسى،و او از شيخ بهاء الدين عاملى،و او از پدرش حسين بن عبد الصمد عاملى،و او از شيخ زينـالدين شهيد ثانى،و او از نور الدين على بن عبد العالى ميسى،و او از شمس الدين محمد بن محمد معروف به ابن مؤذن جزينى،و او از ضياء الدين على عاملى،و او از پدرش شمس الدين محمد بن مکى معروف به شهيد اول،و او از فخر المحققينـابو طالب محمد حلى،و او از پدرش حسن بن مطهر معروف به علامه حلىـدر گذشته به سال 726 ه.قـروايت و نقل کرده است.
سند کتاب«الکافى»تأليف شيخ کلينى
علامه حلى از سيد رضى الدين بن طاووس،و او از شيخ نجيب الدين سوراوى،و او از شيخ حسين بن رطبة،و او از شيخ ابو على طوسى،و او از پدرش شيخ طوسى،و او از شيخ مفيد ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان،و او از ابو القاسمـجعفر بن محمد بن قولويه،و او از محمد بن يعقوب کلينىـدر گذشته به سال 229 ه.ق به نقل حديث پرداخته است.شيخ طوسى گفته است:حسين بن عبيد الله،معروف به«ابن الغضائرى»به ما خبر داده که بيشتر احاديث کتاب«الکافى»را خود شخصا از نامبردگان زير شنيده است:
1ـ ابو غالب احمد بن محمد زرارى.
2ـ ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه.
3ـ ابو عبد الله احمد بن ابراهيم صيمرى،معروف بهـابو رافع.
4ـ ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى.
5ـ ابو المفضل محمد بن عبد الله بن مطلب شيبانى.
نامبردگان فوق همگى نيز از محمد بن يعقوب کلينى روايت حديث کردهاند.
همچنين عالم بزرگوار سيد مرتضى از ابو الحسين احمد بن على بن سعيد کوفى،و او از محمد بن يعقوب کلينى،احاديثکتاب?ردند تا اسانيد خود را به مؤلفان کتابهاى چهارگانه و ديگر مؤلفان شيعى برسانند و بزرگترين کتاب در اين زمينه کتاب«خاتمةـالمستدرک»تأليف شيخ ميرزا حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه.قـاست که به حکم تأخر،کاملترين و بزرگترين کتاب در اين خصوص است و من با استناد به گفته شاعر مىگويم:
اگر شما دقيقا همانند آنان نيستيد،لا اقل به ايشان تشبه جوييد.که تشبه جستن به بزرگان،خود موجب رستگارى است.
من در اينجا نام برخى از مشايخ را که اسانيدشان به دست ما رسيده است،به طور خلاصه ذکر مىکنم:
1ـ پدر و استاد فقيه و حکيم سيد ميرزا حسن بجنوردىـسايهاش مستدام بادـکه از نوادر روزگار است.
2ـ مصلح شهير،سيد محمد على،ملقب به هبة الدين شهرستانى.
3ـ علامه بزرگ سيد مهدى خوانسارى.
4ـ آيت الله سيد شهاب الدين مرعشى،که از مفاخر شيعه به شمار است.
همچنين بسيارى از دانشمندان،که ذکر نامشان موجب اطاله کلام است.در اينجا تنها به ذکر نام محدث بزرگوار شيخ محمد محسن بن حاج على بن مولا محمد رضا بن حاج محسن تهرانى محسنى منزوى،مشهور به«آقا بزرگ تهرانى»بسنده مىکنيم.
وىـخدايش رحمت کنادـبه سال 1293 ه.ق در تهران تولد يافت و در ماه شوال سال 1313 ه.ق به قصد زيارت عازم عتبات عاليات در عراق شد و سپس به وطن باز گشت و دوباره به سال 1315 ه.ق براى کسب دانش به نجف اشرف هجرت کرد و به خدمت استادش ميرزا حسين نورى شتافت و ملازم وى گشت و در مجلس درس شيخ محمد کاظم خراسانى،صاحب کتاب«الکفاية»و شيخ شريعت اصفهانى و شيخ محمد تقى شيرازى و ديگر علماء نيز حضور يافت و آنگاه در سال 1329 ه.ق به سامراء هجرت کرد و تا سال 1335 ه.ق در آن ديار اقامت داشت،سپس به نجف اشرف بازگشت و کتابخانه مجلل و نوبنيادى را در آنجا تأسيس نمود و سرپرستى آن را خود بر عهده گرفت و بسيارى از فضلا از آن کمال استفاده را بردند و وى همچنان عهدهدار سرپرستى کتابخانه بود تا اينکه در روز هيجدهم ماه ذى حجه سال ه.ق دارفانى را وداع گفت و به سراى باقى شتافت.
نخستين کسى که تاريخ وفات وى را بيان داشته است،سيد موسى هندى،شاعر کاظمينى بوده که چنين سروده است:
اين مصيبت،سخت جانفرسا و غمانگيز است و ستاينده وى را جز سکوت گريزى نيست اگر او را به خاک سپاريد،در حقيقت علم و تقوى را تماما به خاک سپردهايد نام وى(آغا بزرگ محسن)ماده تاريخ وفاتش به حساب مىآيد.
تأليفات شيخ آقا بزرگ تهرانى مجموعا شامل بيست و پنج کتاب و رساله است که مشهورترين آنها عبارتند از:
1ـ کتاب«الذريعة الى تصانيف الشيعة (23) ».
2ـ کتاب«طبقات اعلام الشيعة»که بر حسب سدههاى پياپى ترتيب و نگارش يافته و ذکرى از دانشمندان شيعىـاز آغاز قرن چهارم هجرى قمرى به بعدـدر آن رفته است.
3ـ کتاب«مصفى المقال فى مصنفى علم الرجال».
4ـ کتاب«توضيح الرشاد فى تاريخ حصر الاجتهاد».
5ـ کتاب«المشيخة»يا«الاسناد المصفى»،که در آن مختصرا به ذکر نام اساتيدش در علم رجال همراه با اسانيدشان پرداخته است.
وى اساتيد بسيار داشته است که به بيست تن مىرسيدهاند و معروفترين آنان عبارتند از :
1ـ شيخ ميرزا حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه.قـ.
2ـ سيد مرتضى کشميرى،معروف به«جمال السالکين»ـدر گذشته به سال 1323 ه.ق (24) ـ.
3ـ شيخ ميرزا حسين خليلىـدر گذشته به سال 1326 ه.قـ.
4ـ شيخ محمد کاظم خراسانىـدر گذشته به سال 1329 ه.قـ.
5ـ شيخ فتح الله شريعت اصفهانى.
اينک به ذکر اسناد تمام کتابهاى حديث نزد شيعه دوازده امامى،از کتابهاى چهارگانه حديثـکه در شهرت و اعتبار به روشنايى روز مىمانندـگرفته تا کتابهاى اصول و مجموعههاى حديث و کتابهاى مربوط به علم رجال و ديگر تأليفات مىپردازيم و آنها را به نقل از مشايخ بزرگوارم که قثالکافى»را روايت کرده است.
ابو عبد الله احمد بن عبدون نيز به نقل از احمد بن ابراهيم صيمرى و ابو الحسين عبد الکريم بن عبد الله بن نصر بزارـدر تفليس و بغدادـاز ابو جعفر محمد بن يعقوب کلينى و همه کتابها و رواياتش ما را با خبر ساخته است.
سند کتاب«من لا يحضره الفقيه»تأليف شيخ صدوق
از شيخ طوسى نقل شده که گفت:
«گروهى از علماى حديث،مانند شيخ ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان و ابو عبد الله حسين بن عبيد الله و ابو الحسين جعفر بن حسن بن حسکه قمى و ابو زکريا محمد بن سليمانـحمرانى همگى از شيخ صدوق نقل حديث کردهاند».
شيخ نجاشى نيز گفته است،«پدرم على بن احمد نجاشى مرا از تمام کتابهاى شيخ صدوق با خبر ساخت و پس از آنکه برخى از آنها را نزد وىخواندم،به من گفت:
«هنگامى که احاديث کتابهاى شيخ صدوق را شخصا در بغداد از زبان خود او شنيدم،به من اجازه نقل حديث داد».
سند دو کتاب«التهذيب»و«الاستبصار»تأليف شيخ طوسى
علامه حلى از دو عالم جليل،سيد رضى الدين و سيد جمال الدين فرزندان طاووس،و آنان از شيخ نجيب الدين سوراوى،و او از شيخ حسين بن هبة الله بن رطبه سوراوى،و او از شيخ ابو على طوسى،و او از پدرش شيخ الطائفه طوسى احاديث اين دو کتاب را روايت کرده است.
شيخ شهيد ثانى از شيخ جلال الدين حسين بن احمد بن نجيب الدين محمد بن هبة الله بن نماحلى،و او از پدرش،و او از پدرش،و او از پدرش،و او از پدرش،و او او شيخ ابو عبد الله حسين بن احمد بن طحال مقدادى،و او از شيخ ابو على طوسى،و او از پدرش شيخ ابو جعفر طوسىـخدايشان رحمت کنادـبهنقل احاديث از دو کتاب فوق الذکر پرداخته است.
در اينجا به همين مقدار از روشها و اسانيد بسنده مىکنيم و کسانى را که خواهان شرح و بسط و تفصيل اسانيد فوق هستند،به کتابهاى«اثبات»و«مشيخات»ارجاع مىدهيم.
امروزه معروفترين کتابهاى رجال متداول عبارتند از:
1ـ کتاب«المشيخة»تأليف شيخ آقا بزرگ تهرانىـدر گذشته به سال 1389 ه.قـ.
2ـ کتاب«خاتمة المستدرک»تأليف شيخ محدث،ميرزا محمد حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه .قـ.
3ـ کتاب«لؤلؤة البحرين»تأليف شيخ يوسفـبحرانىـدر گذشته به سال 1186 ه.قـ.
4ـ کتاب«الاجازة»تأليف شيخ زين الدين شهيدثانىـدر گذشته به سال 665 ه.قـ.
5ـ کتاب«الفهرست»تأليف شيخ الطائفه طوسىـدر گذشته به سال 460 ه.قـ.
6ـ کتاب«الفهرست»تأليف شيخ نجاشىـدر گذشته به سال 450 ه.قـ.
7ـ کتاب«مشيخة التهذيب و الاستبصار»تأليف شيخ الطائفه طوسى در گذشته به سال 460 ه.قـ .
8ـ کتاب«مشيخة الفقيه»تأليف شيخ صدوقـدر گذشته به سال 381 ه.قـ.
مشهد مقدسـ18 مرداد ماه 1359
پىنوشتها:
1ـ به کتاب«صحيح مسلم»،ج 8،ص 229،چاپ محمد على صبيح در قاهره و کتاب«وسائل الشيعة»،ج 8،ص 576 که به سال 1380 ه.ق در تهران به چاپ رسيده است،رجوع کنيد.
2ـ به مجلد اول اين کتاب،باب کتابة العلم که به سال 1314 ه.ق در قاهره به چاپ رسيده است،رجوع کنيد.
3ـ به کتاب«تدريب الراوى»،ج 1،ص 69،چاپ قاهره به سال 1383 ه.ق رجوع کنيد.
4ـ به کتاب«تأسيس الشيعة»ـتأليف سيد صدر،ص 279 و کتاب«اعيان الشيعة»ـتأليف سيد محسن امين،ج 1،ص 147 رجوع کنيد.
5ـ در اين باره به بحث مفصل ما در کتاب«دائرة المعارف الشيعة»،ج 5،ص 33 و در بخشهاى ديگر همين کتاب که به سال 1393 ه.ق در بيروت به چاپ رسيده است،رجوع کنيد.
6ـ به کتاب«الذريعة الى تصانيف الشيعة»،ج 5،ص 29 رجوع کنيد.
7ـ کتاب«وسائل الشيعة»در سه مجلد بزرگ چندين بار با چاپ سنگى انتشار يافت و نيز در فاصله سالهاى 1376 تا 1389 ه.ق در بيست مجلد در تهران به زيور طبع آراسته شد و چاپ ديگرى از آن در سال 1391 ه.ق در بيروت صورت پذيرفت.شيخ ميرزا محمد حسين نورىـدر گذشته به سال 1320 ه.قـبسيارى از احاديث اين کتاب را تصحيح و اصلاح کرد و مستدرکى در سه مجلد بزرگ به نام«مستدرک الوسائل»ترتيب داد که پس از وى به سال 1321 ه.ق در تهران به چاپ رسيد و همين کتاب«مستدرک الوسائل»به همراه کتاب«وسائل الشيعة»با نام«وسائلـالشيعة و مستدرکاتها»به ترتيبى نيکو در قاهره چاپ شد که پنج جلد آن در سال 1377 ه.ق 1958 م به اهتمام آقاى سيد مرتضى رضوى،سرپرست مؤسسه انتشاراتى«النجاح»در قاهره چاپ و منتشر گشت.
8ـ کتاب«الوافى»در سه مجلد بزرگ چندين بار با چاپ سنگى در تهران به زيور طبع آراسته شد و بعدا کتابخانه اسلاميه در تهران نيز به چاپ افست آن همت گمارد.
9ـ کتاب«بحار الانوار»يکبار در بيست و پنج مجلد با چاپ سنگى منتشر شده و بار ديگر نيز در فاصله سالهاى 1376 تا 1393 ه.ق در 110 جلد با چاپ حروفى در تهران انتشار يافته است .
10ـ به کتاب«تأسيس الشيعة»،ص 290 رجوع کنيد.
11ـ به کتاب«الذريعة»،ج 5،ص 253 رجوع کنيد.
12ـ به کتاب«الاستبصار»ـتأليف شيخ طوسى،ج 2،ص 352 رجوع کنيد.
13ـ به شرح حال شيخ کلينى در کتاب«لسان الميزان»،ج 5،ص 433 و نيز به کتاب«تاريخ الکامل»ـتأليف ابن اثير،ذيل حوادث سال 228 ه.ق رجوع کنيد.
14ـ سالى را گويند که ظاهرا حوادث جوى و ريزش شهابهاى ثاقب در آن بسيار رخ مىداده است.(مترجم).
15ـ مراد از پل،به احتمال قوى«جسر عتيق»است که امروزه آن را«جسر مأمون»مىنامند،چه نجاشى در کتاب«الرجال»،ص 267 وضعيت جغرافيايى مقبره شيخ کلينى را به نقل از ابنـعبدون چنين توصيف مىکند:... و اکنون آرامگاه وى در جانب شرقى دجله در مدخل جسر عتيق«جسر مأمون کنونى»واقع شده که در سمت چپ عابرى که از سمت مشرق به سوى کرخ مىرود،نيز قرار گرفته است.(مترجم).
16ـ به فهرست ميکروفيلمهاى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران،تأليف محمد تقى دانش پژوه،ص 384 که به سال 1348 ه.ش در تهران چاپ شده است،رجوع کنيد.
17ـ جمله«رحم المفيد»طبق حساب جمل با عدد 413 يعنى سال وفات شيخ برابر است.
18ـ کتاب«لؤلؤة البحرين»،ص 396،چاپ نجف اشرف،عراق.
19ـ کتاب«الذريعة الى تصانيف الشيعة»،ج 4،ص .504
20ـ کتاب«الذريعة»،ج 2،ص .14
21ـ به پايان کتاب«الاستبصار»،ج 4،ص 334 رجوع کنيد.
22ـ در دو مجلد بزرگ و حجيم.
23ـ کتاب«الذريعة»در بيست و دو مجلد تأليف يافته و در قطعى زيبا و با چاپى مرغوب در نجف اشرف و تهران منتشر گشته که البته بيشتر مجلدات آن در تهران به زيور طبع آراسته شده است.
24ـ وى نياى آقاى سيد مرتضى رضوى،صاحب کتاب«مع رجال الفکر فى القاهرة»است و نيز پدر آيت الله پرهيزگار و پارسا،سيد محمد رضوى کشميرىـخداى تعالى روانش را پاکيزه گردانادـاست که در روز سوم ذى حجة سال 1392 ه.ق در گذشت و در نجف اشرف،صحن شريف علوى،کنار جد بزرگوارش امير مؤمنان على بن ابى طالبـدرود بر وىـبه خاک سپرده شد.