به نام خدا

با عرض سلام و خسته نباشید، اینجانب محقق و متخصص روان درمانی هستم، سوالاتی داشتم که خواهشمندم به آن ها مبسوط پاسخ دهید چرا که باعث اختلاف نظر بسیاری در سطح دانشگاه و آموزش گردیده است.

توضیح این که در روانشناسی جدید روش هایی وجود دارد که می توان بوسیله ی آن باورهای مختلف را در انسان تقویت یا تضعیف کرد و یا حتی باورهایی را ایجاد و یا از بین برد. این کار را بوسیله ی روش های تجسمی ( تصویرسازی های ذهنی) و تحریکات عصبی و تلقین های کلامی انجام می دهند ( چیزی شبیه هیپنوتیزم ) ، سوال اصلی من این است که این نشان می دهد باور در سطح ذهنی و مغزی انسان جای می گیرد نه روح ( یعنی جایی یا حالتی مثل حافظه در مغز و سیستم عصبی) . سوال من این است که پس تکلیف روح چیست؟ آیا برخی باورها ذهنی هستند و برخی قلبی و روحی؟

1- رابطه بین روح و ذهن در انسان چیست ؟

2- رابطه بین "عقاید و باورها و ایمان انسان به مسائل مختلف" با روح انسان و از طرف دیگر با "ذهن و حافظه و مغز" چیست ؟

3- روح چطور با مغز،ذهن، حافظه و ... در ارتباط است؟ با مرگ انسان مغز او از کار می افتد و ذهن متوقف می شود، باورها در ذهن انسان جای دارند، پس آیا انسان با مرگش ایمانش را از دست می دهد ؟ یا باورها از سطح ذهن به سطح روح منتقل می شوند؟ کدام باورها این گونه هستند و کدام نیستند ؟

4- آیا با از بین رفتن حافظه، طوری که انسان باورها و اعتقاداتش را به خاطر نیاورد یعنی بی ایمان شده؟

5- آیا بین باور ذهنی و ایمان قلبی تفاوت هست؟ آیا باورها انواع دارند؟ کدام نوع قابل تغییر و کدام نوع غیر قابل تغییرند.

6- رابطه بین روح و جسم چیست ؟

7- رابطه بین روح و عقل و فکر چیست ؟ کدام یک بر کدام تاثیر می گذراند ؟

8- برای این که ما به چیزی ایمان بیاوریم یعنی مطمئن شویم که آن چیز هست یا نیست یا درست است یا غلط است، از طریق کسب اطلاعات و تحلیل این کار را انجام می دهیم و سپس نتیجه برایمان بدست می آید و در مغز جای می گیرد ، آیا همزمان به روح هم می رود؟ یعنی اگر مغز مختل شد یا تغییر کرد ، تکلیف آن ایمان و باور چه می شود آیا در روح باقی می ماند و فقط در ذهن از بین می رود ؟

پرسش 1:
بلي
عنوان : رابطه روح با ذهن و حافظه
شرح : به نام خدا با عرض سلام و خسته نباشيد، اينجانب محقق و متخصص روان درماني هستم، سوالاتي داشتم که خواهشمندم به آن ها مبسوط پاسخ دهيد چرا که باعث اختلاف نظر بسياري در سطح دانشگاه و آموزش گرديده است. توضيح اين که در روانشناسي جديد روش هايي وجود دارد که مي توان بوسيله ي آن باورهاي مختلف را در انسان تقويت يا تضعيف کرد و يا حتي باورهايي را ايجاد و يا از بين برد. اين کار را بوسيله ي روش هاي تجسمي ( تصويرسازي هاي ذهني) و تحريکات عصبي و تلقين هاي کلامي انجام مي دهند ( چيزي شبيه هيپنوتيزم ) ، سوال اصلي من اين است که اين نشان مي دهد باور در سطح ذهني و مغزي انسان جاي مي گيرد نه روح ( يعني جايي يا حالتي مثل حافظه در مغز و سيستم عصبي) . سوال من اين است که پس تکليف روح چيست؟ آيا برخي باورها ذهني هستند و برخي قلبي و روحي؟ 1- رابطه بين روح و ذهن در انسان چيست ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مرکز:
بايد به نکاتي اشاره شود:
1-در روانشناسي تجربي ( صرف نظر از ديدگاه هاي متفاوت و گاه متضاد در باب ارتباط ذهن و مغز )، ذهن و مغز يکي گرفته مي شوند يا لااقل بعدي از مغز شناخته مي شوند که در صورت اول ذهن موجودي مادي و در صورت دوم موجودي داراي آثار ماده خواهد بود. (1)
لکن اين نگاه در معرفت نفس فلسفي يا روانشناسي فلسفي اسلامي وجود ندارد و ذهن موجودي غير مادي و جداي از بدن يعني مغز يا سلول هاي عصبي لکن در تعامل و ارتباط با آن ، در نظر گرفته مي شود و بر اين ديدگاه ، براهين متعددي نيز ارائه مي کنند.
به چند نمونه از اين براهين اشاره مي کنيم :
برهان اول :
علم پزشکي و تجربه نشان داده که تمام اجزاء بدن انسان و حتّي مغز او از سي و پنج سالگي رو به زوال و ويراني و فرسودگي مي گذارند؛ امّا قواي عقلي انسان تا به کهولت نرسيده رو به ترقّي است. بخصوص هر چه انسان از عقل خود بيشتر استفاده کند به همان اندازه قويتر مي شود. بنا بر اين معلوم مي شود که قوّه ي عقلي آدمي مستقرّ در عضوي از اعضاء نيست و الّا همراه با زوال آن تضعيف مي شد. پس انسان داراي بُعدي غير جسماني نيز هست که عقل از قواي آن مي باشد.
ممکن است اشکال شود که: عقل به خاطر اينکه زياد از آن کارکشيده مي شود تقويت مي شود. گوييم : دقيقاً همين مطلب گواه است که عقل جسماني نمي باشد. چون جسم هر چه بيشتر کار کند بيشتر فرسوده مي شود. لذا حتّي ورزش نيز قادر نيست جسم را حفظ نمايد. بلکه تجربه نشان داده که اکثر افراد طويل العمر ورزشکار نبوده اند و هر چه ورزشها حرفه اي تر و سنگين تر باشند در سنين بالا بيشتر موجب زوال اعضاء مي شوند. اينکه امروزه ورزش براي بدنها مفيد مي باشد به خاطر اين است که تغذيه ها نامناسب شده است و ورزش تأثير بد تغذيه را زائل مي کند. امّا اگر دو نفر دو قلو در محيط سالم باشند و هر دو نيز غذاي صد در صد طبيعي استفاده کنند ، آنکه بيشتر ورزش کند ، زودتر فرسوده خواهد شد. امّا اگر هر دو غذاي ناسالم و صنعتي استفاده کنند و در محيط آلوده ي شهري باشند ، آنکه ورزش مي کند سالمتر خواهد بود ؛ چون ورزش باعث مي شود که سموم ناشي از غذاي ناسالم قبل از آنکه به بدن آسيب برساند از بدن دفع گردد.
باز ممکن است اشکال شود که: شما وجود عقل غير مادّي را اثبات نموديد نه وجود نفس را. پاسخ مي دهيم که: ما در صدد اثبات جنبه اي غير مادّي براي انسان هستيم ، حال شما هر اسمي مي خواهيد بر آن بگذاريد. عقل نيز يا خود نفس است يا يکي از قوا و آثار اوست.
باز برخي گفته اند: عقل هم موجودي است مادّي و اثر ترکيبات شيميايي است. پاسخ مي دهيم که: آيا عقل خودش موجود مادّي است يا اثر موجود مادّي است؟ اگر موجود مادّي است از دو حال خارج نمي باشد ، يا جسم فيزيکي است يا انرژي ؛ و هر دوي اينها را مي توان با حسّ يا با وسائلي خاصّ آشکار سازي نمود. پس بفرماييد عقل را براي ما بيابيد و ترکيباتش را مشخّص کنيد! و اگر مي گوييد که عقل خودش مادّه نيست بلکه اثر امر مادّي است ، مي پرسيم: آيا اثر موجود مادّي هم مادّي است يا موجودي است غير مادّي؟ اگر بگوييد: غير مادّي است ، مي گوييم پس نظر ما ثابت شد ؛ و اگر بگوييد: مادّي است ، باز مي گوييم: در آن صورت يا جسم فيزيکي است يا انرژي ، پس باز هم بفرماييد وجود فيزيکي عقل را براي ما بيابيد و ترکيباتش را مشخّص کنيد.
البته ممکن است اشکال کننده براي فرار از مساله بگويد: اساساً موجودي به نام عقل وجود ندارد. در پاسخ مي گوييم: پس نظريّه ي شما مبني بر عدم وجود نفس مجرّد ، با چه ابزاري داده شده است؟ اگر مبتني بر عقل نيست پس يا خيالي است يا وهمي يا ساخته ي مغز شيميايي شماست ؛ و همه ي اينها در نزد اهل علم بي ارزشند. (2)
برهان دوم:
شکّي نيست که ما عالم به اموري غير مادّي هستيم مثل امور رياضي و مفاهيم کلّي. پس انسان داراي بُعدي غير مادّي است که ظرف اين علوم غير مادّي قرار مي گيرد. مثلاً ما مفهوم کلّي انسان را ادراک مي کنيم که نه مرد است و نه زن ، نه کوتاه قدّ است نه بلند قدّ ، نه پير است نه جوان و ... . چون اگر مفهوم انسان مرد بود پس زنها انسان نمي بودند ؛ اگر پير بود جوانها انسان نمي شدند و ... . امّا چنين انساني در عالم اجسام موجود نيست و نمي تواند هم موجود شود. پس چنين انساني در بُعدي غير مادّي از وجود انسان حضور دارد.
ممکن است گفته شود که: مفاهيم کلّي ، اموري ساختگي هستند و حقيقت ندارند. پاسخ مي دهيم که:
اوّلاً آيا حقيقت ندارند يعني عدم مي باشند؟ روشن است که اين مفاهيم عدم نيستند ؛ بلکه يقيناً موجودند ، لکن نه در عالم خارج بلکه در عالم ذهن. از طرفي گفتيم که چنين موجودي نمي تواند در عالم خارج موجود شود ؛ مثلاً در عالم مادّه ممکن نيست انساني نه يک متري باشد نه يک و نيم متري و نه ايکس متري ؛ در حالي که انسان ذهني چنين است ؛ و الّا قابل انطباق بر تمام انسانها با قدّهاي مختلف نمي شد. پس ذهن ما نمي تواند مادّي باشد.
ثانياً اگر اين مفاهيم ساختگي محض هستند و حکايت از واقع نمي کنند ؛ پس بساط علم را بايد بکلّي برچيد. چون اساس تمام علوم حقيقي بر مفاهيم کلّي است و الّا هيچ قانون کلّي وجود نمي داشت. وقتي در فيزيک گفته مي شود: « آب مقطّر در شرائط استاندارد ، در صد درجه سانتيگراد به جوش مي آيد» آيا منظور آن آب مقطّري است که در آزمايشگاه ، آزمايش شده يا منظور تمام آبهاي مقطّر جهان است؟ به عبارت ديگر ، آيا اين حکم براي آب مقطّر کلّي اثبات شده است يا براي يک آب مقطّر مشخّص. روشن است که قواعد کلّي علوم براي کلّي موجودات اثبات مي شود نه براي فردي خاصّ.
ثالثاً اگر مفهوم کلّي وجود ندارد ، پس اگر منکر وجود نفس ثابت نمود که نفس وجود ندارد ، تنها عدم وجود نفس خودش را اثبات کرده و نمي تواند آن را به تمام انسانها سرايت داده و به صورت کلّي حکم کند که نفس مجرّد موجود نيست. (3)
برهان سوم :
جسم انسان و اجزاء بدن او همواره داراي اندازه و ابعاد بوده نامتناهي و بي انتها نيستد ؛ همچنين تعداد ذرّات بدن او اگر چه زيادند ولي معدود مي باشند. امّا انسان قادر است بي نهايت و بي انتها را تصوّر نمايد. پس اين بي نهايت و بي انتها که انسان تصوّر مي کند نمي تواند عارض بر کلّ بدن انسان يا اجزاء بدن او شود. پس بُعدي غير مادّي براي انسان وجود دارد که ظرف چنين تصوّري قرار مي گيرد. (4)
برهان چهارم:
انسان مي تواند بدن خود را به اندازه ي واقعي آن تصوّر نمايد. اگر جايگاه اين صورت ، جزئي از بدن شخص باشد لازم مي آيد که کلّ از جزء کوچکتر باشد ؛ که امري است محال. امّا اگر جايگاه آن ، کلّ بدن شخص باشد ، لازم مي آيد که يک شخص دو شخص باشد. پس اوّلاً خود اين صورت ، مادّي نيست و ثانياً جايگاه آن هم بدن مادّي شخص نمي باشد.
برهان پنجم:
انسان مي تواند اشياء بزرگ را تصوّر نمايد ؛ مثلاً کوه را با همان ابعاد حقيقي اش تصوّر مي کند. حال اگر آن صورت کوه که ما تصوّر کرده ايم ، مادّي باشد و جايگاه آن هم مغز باشد ، لازم مي آيد که شيء بزرگ در شيء کوچک جا بگيرد که امري است محال.
ممکن است گفته شود که ما کوچک شده ي کوه را تصوّر مي کنيم. گوييم پس در اين صورت شما کوه را تصوّر نکرده ايد؛ بلکه چيز ديگري را به جاي آن تصوّر نموده ايد ؛ پس چگونه شما با چيزي که حقيقتاً کوه نيست ، کوه را فهميديد؟ آيا سفسطه غير از اين است. از اين گذشته ، شما کوه را با آن تصوير کوچک شده فهميديد ، خود آن تصوير کوچک شده را با چه چيزي فهميده ايد؟ همچنين شما اگر امور بيروني را به صورت کوچک شده ي آن مي فهميد ، پس از کجا مي فهميد که آن شيء خارجي در حقيقت چه اندازه است؟ لازمه ي اين امر آن است که شما قبلاً آن شيء خارجي را مستقيماً و در اندازه ي واقعي اش شناخته باشيد.
همچنين ممکن است گفته شود که کوه در تلوزيون هم جا مي گيرد. گوييم آنچه در تلوزيون مشاهده مي شود به اندازه ي کوه حقيقي نيست و اساساً کوه نيست بلکه نقاطي نوراني است. اگر ما کوه روي پرده ي تلوزيون يا سينما و امثال آن را کوه مي گوييم مجاز مي باشد ؛ حقيقت آن است که آنها عکس کوه هستند نه خود کوه. امّا ذهن ما خود کوه را مي يابد نه عکس آن را. اگر گفته شود ذهن ما عکس کوه را مي بيند ؛ گفته مي شود پس خود کوه چگونه است؟ ما از مقايسه ي کوه و عکس آن که در تلوزيون است ، مي فهميم که اين عکس آن است ؛ يعني آن دو را مقايسه نموده و مفهميم که اين عکس کوه شبيه خود کوه است ؛ ولي در مورد ذهن چنين امکاني نيست. چون ما نمي توانيم از ذهن خودمان کنار کشيده و کوه ذهني خودمان را با کوه بيروني مقايسه نماييم. بلي اگر ما مي توانستيم بيرون از وجود خودمان بايستيم و يک نگاه بي واسطه به کوه خارجي بيندازيم و يک نگاه ديگر به کوه موجود در ذهنمان ، آنگاه مي توانستيم آنها را با يکديگر مقايسه نموده و متوجّه شباهت يا عدم شباهت آنها بشويم ؛ امّا حقيقت اين است که نمي توانيم کوه را مستقيماً از راه غير ذهن نظاره گر باشيم ؛ پس مقايسه بين ذهن و عين ممکن نيست. پس اين سوال باقي است که اگر کوه موجود در ذهن من ، عين کوه خارجي نيست ، در اين صورت من از کجا مي توانم بفهمم که کوهي وجود دارد يا ندارد؟ پس اگر وجود نفس مجرّد پذيرفته نشود تا محلّ براي کوه تصوّر شده با ابعاد حقيقي باشد ، سفسطه لازم مي آيد ؛ يعني در اين صورت ما ابداً نمي توانيم يقين کنيم که آيا در عالم واقع کوهي وجود دارد يا ندارد؟
به تعبير ديگر ، ما وقتي کسي يا چيزي را مي بينيم ، صورتي از آن شيء از طريق عدسي چشم ما وارد چشم شده تبديل به جريان الکتريکي شده به سمت مغز مي رود. پس آنچه در مغز ماست صورت خود آن شخص يا شيء نيست بلکه اطّلاعات الکتريکي آن مي باشد. پس ما از کجا مي توانيم يقين کنيم که آنچه مغز ما مي سازد همان چيزي است که در عالم واقع وجود دارد؟ ما براي اينکه به مطابقت اين دو يقين داشته باشيم بايد در خارج از وجود خود قرار بگيريم و آنگاه يک نگاه به شيء خارجي و نگاه ديگر به صورت ساخته شده در مغز کرده آنها را مقايسه کنيم . امّا چنين کاري براي ما ممکن نيست. پس با انکار وجود نفس عملاً راه هر گونه علم به خارج بسته مي شود ؛ و اين يعني سفلسطه.
امّا قائلين به وجود نفس به راحتي اين مشکل را حلّ نموده مي گويند: نفس مجرّد انسان ، صورت مجرّد شيء خارجي را در عالم ملکوت ملاقات نموده با صورت مجرّد خود آن شيء متّحد مي گردد که آن را اتّحاد حاسّ و محسوس گويند. لذا علم ما به اشياء از طريق حواسّ و مغز نيست و کار حواسّ و مغز تنها زمينه ي چنان ارتباطي را در عالم نفوس فراهم مي کند تا علم حاصل شود. (5)
2- در فلسفه اسلامي و روانشناسي فلسفي ( معرفه النفس فلسفي ) ذهن ، نفس و روح سه تعبير از يک حقيقت مجرد از ماده است که به لحاظ هاي مختلف اسامي مختلف پيدا کرده است . (6 )
بنابراين ذهن همان روح و روح همان ذهن و نفس هر دوي اينها مي باشد و اين حقيقت سه اسمي حقيقتي است غير مادي که داراي شئون مختلف مانند تخيل ، توهم ، حفظ ، تعقل مي باشد. (7)
رابطه ذهن يا روح با مغز يا بدن ، رابطه آلت و ذوالآلت است . توضيح اين در پاسخ به سوال بعد خواهد آمد.
با توجه به مقدمه اي که عرض شد اين نتيجه به دست مي آيد که علم و ادراک و تصور و تخيل و توهم و حفظ و باور علمي و ديگر کارکردهاي شناختي ، همه در روح و نفس ناطقه انسان تحقق مي پذيرند که از آن به اعتباري ، تعبير به ذهن نيز مي شود.
بنابراين تمام باورهاي علمي ( اعم از حسي و خيالي و وهمي و عقلي که همگي از مراتب شناخت مي باشند ) در روح انسان و نفس ناطقه و ذهن انسان جاي دارند و هيچ ردپائي از آن در سلولهاي مغزي و عصبي نمي توان يافت.
براي مطالعه :
1- الحجج البالغه علي تجرد النفس الناطقه ، علامه حسن زاده آملي.
2- طبيعات شفاء ، مقاله نفس ، شيخ الرئيس ابن سينا.
3- دروس معرفت نفس ، علامه حسن زاده آملي.
4- سرح العيون في شرح عيون النفس ، علامه حسن زاده آملي .

پي نوشت ها :
1. ر.ک : حسن حسن زاده آملي دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف . لام . ميم ، 1383 هـ .ش ، درس 41 - 42 - 43 - 44.
2. ر.ک: شيخ الرئيس ابن سينا ، الشفاء ، قم ، مکتبه آيت الله مرعشي ، بي تا ، طبيعيات ، ج 2 ، ص 195 ؛ حسن حسن زاده آملي ، الحجج البالغه علي تجرد النفس الناطقه ، قم ، بوستان کتاب ، 1381هـ.ش ، ص 236؛ حسن حسن زاده آملي ، دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف لام ميم ، 1383هـ.ش ، ص 220.
3. ر.ک: شيخ الرئيس ابن سينا ، پيشين ، ص 190-191؛ حسن حسن زاده آملي ، الحجج البالغه علي تجرد النفس الناطقه ، پيشين ، ص 142-143.
4. ر.ک : محمد بن ابراهيم صدرالدين شيرازي ، الحکمة المتعالية في الاسفار العقليّة الاربعة ، تهران 1337ش ، چاپ افست قم ، بي تا، سفر چهارم ، ص 284 - 287.
5. ر.ک : همان ، دروس 21 - 22 - 23 - 47 - 48 - 50 تا 58 ؛ ر.ک : حسن حسن زاده آملي ، الحجج البالغه علي تجرد النفس الناطقه.
6. همان، ص 5 و ص 88.
7. همان، ص 101 و درس 29 و 30.

پرسش 2:
2- رابطه بين "عقايد و باورها و ايمان انسان به مسائل مختلف" با روح انسان و از طرف ديگر با "ذهن و حافظه و مغز" چيست ؟
پاسخ:

با توجه به تعريفي که از ذهن و روح و تفاوت آن دو با بدن و مغز ارائه شد و با توجه به اين نکته که تمام شناخت هاي انسان اعم از تصوري و تصديقي در ظرف روح و نفس محقق مي شوند مي توان چنين گفت که: مغز همان گونه که جايگاه و محل آرامش تصورات خيالي و يا وهمي نيست ، محل سکون و استقرار باور ها و عقائد و علوم تصديقي نيز نمي باشد.
با اين توضيح که :
1- علم انسان در يک تقسيم عام و کلان به علوم و شناخت هاي تصوري و تصديقي تقسيم مي شوند.
تصورات که همان مفاهيم ساده و بدون حکم و اذعان و تصديق مي باشند؛ مانند: تصور انسان ، درخت ، سنگ ، آب ، هوا ، جزيره و ...، خود تقسيمات متعددي دارند؛ مانند: تقسيم به مفاهيم اوليه و ثانويه منطقي و فلسفي که در جايگاه خود بايد دنبال کرد .
تصديقات نيز به نوبه خود از تقسيم به اقسام مختلف بي بهره نيستند.
تصديق عبارت است از: تصورات به همراه حکم و اذعان نفس . مثل اين که مي گوييم علي عليه السلا م امام اول شيعيان است. خدا وجود دارد . جزيره برمودا جزيره اي اسرار آميز است ، در کرات ديگر موجود زنده وجود ندارند و ... .
حکم و اذعاني که به همراه اين تصورات است به لحاظ ميزان اذعان نفس داراي درجات مختلف و گوناگوني مي باشند و همگي را نمي توان از يک درجه اقرار و اعتقاد و اذعان برخوردار دانست. علت اين اختلاف نيز از اختلاف در منشاء اذعان و اعتقاد و حکم نفس نشأت مي گيرد.
برخي از اينها ظني و گمان آور هستند برخي يقيني . يقين نسبت به برخي از اين تصديقات تقليدي است و برخي از راه دليل و برهان و به غير تقليد به دست آمده است.
با تمام اين تفاوت هايي که در در جه و ميزان اعتبار تصديقات وجود دارد، همه آن ها در باور بودن و تصديق بودن و مورد اعتقاد نفس بودن مشترک مي باشند. (1)
بنا بر اين جايگاه تمام آن ها با وجود تمام اختلافاتشان همان نفس و روح و به تعبير ديگر ذهن انسان است؛ چرا که همه آن ها از قسم تصديقند و تصديق از اقسام علم مي باشد و جايگاه علم و شناخت نيز ذهن و روح انسان مي باشد نه مغز و سلول هاي مغزي و رشته هاي عصبي.

پي نوشت :
1. ر.ک : المنطق ، انتشارات دارالتفسير ، قم ، سال 1423هـ.ق ، ص 13- 16 .

پرسش 3:
3- روح چطور با مغز،ذهن، حافظه و ... در ارتباط است؟ با مرگ انسان مغز او از کار مي افتد و ذهن متوقف مي شود، باورها در ذهن انسان جاي دارند، پس آيا انسان با مرگش ايمانش را از دست مي دهد ؟ يا باورها از سطح ذهن به سطح روح منتقل مي شوند؟ کدام باورها اين گونه هستند و کدام نيستند ؟
پاسخ:

رابطه مغز و ذهن با روح و نفس، رابطه وسيله و صاحب وسيله است.
ابن سينا نفس را از آن حيث تعريف مى‏كند كه مدبِّر بدن است :
«هى كمالٌ اولٌ لجسمٍ طبيعى آلىٍ لَهُ يَفْعَلَ افعالَ الحياة؛ (1) نفس كمال اول است براى جسم طبيعى كه داراى آلت و ابزار است و افعال حياتى را به كمك آن آلات انجام مى‏دهد».
در توضيح چگونگي آلت و ابزار بودن بدن براي نفس در شناخت و علم توجه شما را به اين عبارت از کتاب شريف دروس معرفت نفس جلب مي نماييم.
«ما راه هائي چند براي دريافت اعيان خارجي و جهان محسوس داريم که از آن ها تعبير به حواس خمس مي شود . ما از اين پنج راه به پاره اي از چيزها دست مي يابيم . بدن خانه اي است که آن را پنج راه به بيرون است ؛ و جان از اين پنج راه ، بيرون را احساس و ادراک مي کند. در دفتر نکاتم گفته ام : چون انسان به وسيله پنج حس راه به سوي خارج پيدا مي کند ، اين پنج حس را پنج راه و به تخفيف «پنج ره » گفته اند ، به همين مناسبت کم کم براي خانه ، که شبکه اي در ديوار مي نهادند تا بدان بيرون ديده شود آن را « پنج ره » گفته اند و «پنج ره » يکسر نوشته شده «پنجره » گرديد . و حالا مي گويند پنجره خانه ، هر چند که بيش از پنجاه راه داشته باشد که معني « پنج راه » از آن مفهوم نمي گردد. جز اين پنج راه ، پنج راه ديگر نيز هست که ظاهر نيستند و باطن هستند . و باز به قول عارف رومي :
پنج حسي هست جز اين پنج حس آن چو زرّ سرخ و اين حسها چو مس
اين حواس ظاهر و باطن به منزله تور شکار براي نفس اند ، که در بدو امر انسان به وسيله اين تور شکار از ادراکات امور مادي ارتقاي روحي پيدا مي کند و با تجربه ها، قدرت حياتي انساني مي يابد به اين معني که مُخرج نفوس از نقص به کمال با حصول اين مُعدّات و شرائط ، افاضه فيض مي فرمايد و نفس را اشتداد وجودي مي دهد که از حد قوه منطبعه در ماده به مرحله خيال و از خيال که تجرد برزخي است به تجرد عقلي و از آن به مرتبه فوق تجرد مي کشاند. و نفس ناطقه خود راهي به سوي اعيان خارجي مي گردد و حقائق وجودي عقلي را ادراک مي کند...». (2)
بنا بر اين بدن و مغز تنها کار ابزار را براي روح و ذهن انجام مي دهند ونفس انساني از راه حواس پنجگانه ظاهري و پنجگانه باطني علوم را دريافت مي کند و با دريافت آن ها تقويت شده و به مراتب بالاتري از وجود مي رسد و طبق قاعده اتحاد علم و عالم و معلوم و عقل و عاقل و معقول (3) علم و باور و عقيده عين نفس و روح مي شود و حتي بعد از قطع علاقه اش از بدن و جسم با آن ها ( علم و باور ) که بعد از دريافت آن ها ديگر خودش شده اند، به حيات ابدي خود ادامه مي دهد و هيچ وقت آن ها را از دست نمي دهد؛ بلکه متحد با عقل فعال مي شود. (4)
مطالعه :
1. كتاب معارف قرآن (خداشناسى - كيهان‏شناسى - انشان‏شناسى) آيت‏الله مصباح يزدى.
2. معرفت نفس، آيت‏الله حسن‏زاده آملى.
3. انسان در اسلام، احمد واعظى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه.
4. كيفيت ارتباط ساحت‏هاى وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتى.
5. حيات جاودانه، پژوهشى در قلمرو معادشناسى، امير ديوانى.
6. رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سيد محمد غروى.
7. ادراک حسي از ديدگاه ابن سينا ، محمد تقي فعالي ، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي .

پي نوشت :
1. حسين بن سينا ، شفا، طبيعيات، تصحيح ابراهيم مدكور، الهيئة المصرية العامة للكتاب، مصر، 1395 هـ . ق ، ص 10.
2. علامه حسن زاده آملي ، دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف .لام . ميم ، سال 1383 هـ.ش ، ص 581.
3. ر.ک : علامه محمد حسين طباطبائي ، نهايه الحکمه ، مرحله 11 علم و عالم و معلوم ؛ حسن حسن زاده آملي ، دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف لام ميم ، 1383 هـ.ش ، ص 449 - 453
4. حسن حسن زاده آملي ، پيشين .

پرسش 4:
4- آيا با از بين رفتن حافظه، طوري که انسان باورها و اعتقاداتش را به خاطر نياورد يعني بي ايمان شده؟
پاسخ:

بايد به نکاتي اشاره کنيم :
1- با توجه به مطالبي که در پاسخ به سوالات قبل گفته شد روشن مي شود که جايگاه باورها و اعتقادات و علوم در حافظه مادي و مغز جسماني نيست؛ بلکه جايگاه آن ها نفس و قواي نفس مي باشد.
2- از ايمان آيا مطلق اعتقاد يا تنها اعتقاد ديني را در نظر داريد ، روشن نيست؛ لکن پاسخي که در پي مي آيد به هر دوي اين اصطلاحات ناظر است؛ چراکه هر دو در معرفت و شناخت بودن اشتراک دارند.
3- تعريف ايمان و چيستي ايمان در بين حکما و متکلمان اسلامي داراي گوناگوني و اختلافات متعددي است که به چند نمونه از آنها اشاره مي کنيم :

اختلافات زيادي در تشخيص هويت و حقيقت واقعي ايمان در بين متفکران مسلمان وجود دارد که ما را در انتخاب يکي از آن ها به صورت بالخصوص دچار حيرت مي کند.
انديشمندان مسلمان حقيقت ايمان را به صورت‌هاي زير تفسير نموده‌اند: علم و آگاهي (1) معرفت كشف و شهودي (2) اعتقاد و باور قلبي (3) جزم و اذعان قلبي (4) گرايش قلب و گردن نهادن به يك مطلب (5) عواطف و حالات قلبي (6) اطاعت عملي (7) مجموع باور قلبي؛ اقرار و اطاعت (8) باور قلبي توأم با كشف عرفاني و يقين علمي (9).
ايمان به هر کدام از معاني مختلفي که در بين متفکران اسلامي وجود دارد گرفته شود، علم و اعتقاد عقلي و قلبي در آن دخالت تام دارد و يا به عنوان مقدمه آن در نظر گرفته مي شود.
بنا بر اين جايگاه ايمان همان جايگاه علم و شناخت و معرفت و باور خواهد بود که در سوالات قبلي بيان شد اين جايگاه روح و ذهن و نفس ناطقه انسان است. بنا بر اين با از بين رفتن ارتباط بين روح و بدن يا نفس و جسم يا ذهن و مغز ايمان از بين نمي رود چرا که همانگونه که قبلا نيز گفته شد ايمان از جهت معرفتي بودنش و علم و آگاهي بودنش اتحاد با نفس پيدا مي کند و عين نفس و روح مي شود.
به ياد نياوردن علوم و معتقدات ، به علت قطع ارتباط بين ابزار به ياد آوري ( سلول هاي بخش حافظه مغز ) با منبع آن علوم ( نفس يا به تعبير ديگر روح و ذهن ) مي باشد. و اين به معني از بين رفتن اصل علوم و باورها در منبع خود نمي باشد. بنابراين قطع اين ارتباط به معني بي ايماني شخص نيست.
بلي اگر مي شد اثبات کرد که با از بين رفتن ارتباط بين مغز و روح و ذهن ، تمام علوم حاصله در نفس هم از بين مي رود ، مي شد حکم کرد که شخص ايمان خود را از دست داده است لکن با توجه به عينيت و اتحاد بين علم و عالم (نفس و ذهن ) نمي توان به اين نظر راي داد. (10)

پي نوشت :
1. ر.ک : اشعري، علي بن اسماعيل ابوالحسن، الابانة عن اصول الديانة، بيروت، دارابن زيدون، چاپ اول، بي‌تا ، ص 132-133.
2. ر. ک : صدرالمتالهين شيرازي ، سه اصل، تصحيح: سيد حسين نصر، تهران، دانشكده علوم معقول و منقول، 1340، ص 88 .
3. ر.ک : مرتضي، شريف، الذخيره في علم الكلام، تحقيق: سيد احمد حسيني، قم، مؤسسه النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفه، 1411ه‍ ، ص 536 .
4. ر.ک : شهيد ثاني، زين الدين علي بن احمد، الاقتصاد و الارشاد در حقايق الايمان، تحقيق: سيد مهدي رجايي، قم، مكتبة آيت الله العظمي المرعشي النجفي، چاپ اول، 1409ه‍.
5. ر.ک : طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ترجمه: سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1363-1367، ، ج1، ص72.
6. ر.ک: طالقاني، محمود، پرتوي از قرآن، تهران، شركت سهامي انتشار، چاپ سوم، بي‌تا، ج1، ص55-56.
7. ر.ک : عبدالجبار معتزلي، ابوالحسن، شرح الاصول الخمسه، تعليق: امام احمد بن حسين ابي هاشم، تحقيق: عبدالرحمن عثمان، بيروت، مكتبة وهبه، چاپ دوم، 1408هـ. ق ، ص 707.
8. ر.ک: صدوق، ابو جعفر محمد بن علي بن الحسين، التوحيد، تصحيح و تعليق: سيدهاشم حسيني طهراني، قم، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية، بي‌تا، ، ص 228 - 229 .
9. ر.ک : صدر الدين شيرازي ، المشاعر، به اهتمام: هانري كوربن، بي‌جا، كتابخانه طهوري، چاپ دوم،1363، ، ص2-3.
10. براي اثبات اتحاد علم و عالم و معلوم به منابعي که در اين رابطه در پاسخ هاي پيشين معرفي شد، مراجعه کنيد.

پرسش 5:
5- آيا بين باور ذهني و ايمان قلبي تفاوت هست؟ آيا باورها انواع دارند؟ کدام نوع قابل تغيير و کدام نوع غير قابل تغييرند.
پاسخ:
$$$ $
به پاسخ سوال قبل مراجعه شود که توضيح نسبتا مفصلي در باب ايمان و باور ذهني ارائه شد.
با اين توضيح اضافي و مختصر که هر چند باورها انواعي دارند مانند ظني و يقيني و وهمي و تقليدي و غير تقليدي ( به پاسخ شماره 2 مراجعه شود ) لکن همه آن ها در اين که جايگاهي غير از روح و ذهن و نفس ناطقه انساني دارند، تفاوتي با هم ندارد. بلي همه آن ها در يک مرتبه از نفس تحقق نمي پذيرند و در مراتب مختلف از نفس مي باشند؛ لکن جايگاه هيچ کدام خارج از نفس و روح نيست.
در مورد تغيير پذيري و ناپذيري هر کدام از اين باورها ، با وجود مفصل بودن بحث و ارجاع به منبع مناسب براي مطالعه ، اشاره مي شود که از بين اين اعتقادات و باورها تنها باور يقيني غير تقليدي (يقين بالمعني الاخص ) غير قابل تغيير است؛ چرا که اين باور از مشخصه هايي مانند از روي دليل و برهان بودن، مطابقت باور با خارج و نفس الامر و دليل بر عدم امکان تحقق نقيض اين باور، برخوردار است که اين باور را از استحکام بي نظيري برخوردار مي کند و آن را غير قابل تغيير مي نمايد. (1)

پي نوشت :
1. ر.ک : محمد رضا المظفر ، المنطق ، قم ، نشر دارالتفسير ، سال 1423 هـ.ق ، صناعات خمس ، ص 259.

پرسش 6:
6- رابطه بين روح و جسم چيست ؟
پاسخ:

رابطه بين روح و بدن رابطه قيومي و تدبيري است. يعني روح است که حيات و انسجام بدن را حفظ کرده است و آن را اداره مي کند و از اين راه کمالات خود را کسب مي کند. (1) ديدن و شنيدن و طي مسافت و اداره کردن و حرف زدن و ... همه کار روح است و اعضاء بدن تنها معد و زمنيه سازند يعني زمينه را براي فعاليت روح مهيا مي کنند. از همين روست که انسان مي تواند در خواب ( رؤيا ) ببيند و بشنود بدون اينکه از چشم و گوش استفاده کند. حال اگر در جسم نقصي حاصل شود و بدن قابليت خود را براي پذيرش تدبير روح از دست بدهد روح قادر به فعاليت از طريق بدن نخواهد بود مثلا اگر چشم کور شود، روح نخواهد توانست از طريق آن عالم را مشاهده کند.
همين طور اگر مناطقي از مغز آسيب ببيند. ارتباط روح با بدن محدودتر خواهد شد اگر مراکز مربوط به سخن گفتن در مغز آسيب ببيند روح نخواهد توانست از طريق بدن تکلم کند و اگر بخشهاي مربوط به اعمال اراده آسيب ببيند روح از اعمال اراده خود عاجز خواهد شد. در کساني که دچار بيهوشي مي شوند، مراکزي از مغز که مربوط به هوشياري و آگاهي است موقتا از کار مي افتد. روح در چنين مواقعي تلاش خواهد کرد که آسيب وارده را برطرف کند اگر موفق شد، دوباره نقش تدبيري خود را از سر خواهد گرفت در حالت مرگ مغزي که شخص تنها حيات گياهي دارد تمام مغز از کار مي افتد الا مخچه که مسئول اعضاء حياتي بدن است.
اگر در چنين انساني بتوان مغز را دوباره احياء کرد روح دوباره کار خود را از سر خواهد گرفت حتي اگر بتوان از راه علمي يا از راه اعجاز بدن شخص مرده اي را مثل زمان زنده بودنش تعمير کرد، باز روح نقش تدبيري خود را در آن بدن ايفاء خواهد کرد.
البته در ارتباط با روح و ارتباط آن با بدن سوالات بسياري وجود دارد که شايد هنوز پاسخ روشني نه از طرف علم و نه از طرف فلسفه به آن ها داده نشده است و شايد در آينده با رشد علم و فلسفه پاسخ هائي در خور پيدا کنند.
مانند اين که: بعد از ارتباط روح با بدن ، مسلما روح از تأثيرات جسمى به شدت متأثر مى‌شود؛ مثلاً، سيستم عصبى و مغز و بعضى از اعضاى ديگر بدن هم ـ مثل قلب ـ در ايجاد رابطه بين جسم و روح نقش مهمى دارند، اما اينكه تا چه اندازه نقش دارند و كيفيت اين ارتباط چگونه است به درستى روشن نيست
مساله ديگر اين است که : آيا در زمانى كه روح به بدن تعلق دارد، مى‌تواند مستقل از بدن كارى را انجام دهد يا اين كه انجام هر كارى بايد توسط بدن و ارگان هاى جسمى، بخصوص سيستم مغز و اعصاب انجام شود؟ به تعبير ديگر، آيا مى‌توان كارى را به خود روح نسبت داد، به گونه‌اى كه به بدن و اعضاى بدن احتياج نداشته باشد؟
مساله ديگر اين که آيا قطع ارتباط روح با بدن، تنها در صورتى است كه اختلالى اساسى در بدن، مخصوصاً در مغز و سيستم عصبى بوجود بيايد؛ به تعبير ديگر، آيا روح مى‌تواند ارتباطش را با بدنى كه كاملا سالم است قطع كند؟ اين مسئله هم از لحاظ علمى حل نشده است، ولى شواهد خاصى وجود دارد كه تفكيك روح از بدن براى بعضى از افرادى - كه داراى قوت روح هستند - ممكن است. كسانى كه قدرت خلع دارند، مى‌توانند به طور كلى از بدن جدا شوند و زمان كم يا زيادى را بدون بدن به سر ببرند و مجدداً به بدن برگردند. به اين عمل اصطلاحاً «مرگ اختيارى» مى‌گويند. شايد الان هم كسانى باشند كه اين قدرت را داشته باشند، ولى امكان اين عمل، از لحاظ علمى ثابت نشده است، زيرا اولا: چنين مواردى كمياب است. ثانياً: اين عمل تجربه پذير نيست. ثالثاً: كسانى كه از چنين قدرتى برخوردارند موضوع را اظهار نمى‌كنند و خود را در اختيار ديگران قرار نمى‌دهند كه بر روى آن ها تجربه شود و معلوم گردد كه سيستم عصبى آن ها در چه وضعى قرار دارد. به هر حال، چنين ادعاهايى شده است و ما به اين دليل كه از افراد مطمئن شنيده ايم، يقين داريم كه چنين چيزى ممكن است، گرچه از نظر علمى اثبات نشده باشد.

کتاب :
1. رابطه نفس و بدن، ( مجله حوزه و دانشگاه )، سيد محمد غروى.
2. كيفيت ارتباط ساحت‏هاى وجود انسان، ( مجله حوزه و دانشگاه )، محمد بهشتى.

پي نوشت :
1. حسن حسن زاده آملي ، دروس معرفت نفس ، قم ، نشر الف لام ميم ، 1383 هـ .ش ، درس 98 - 99.

پرسش 7:
7- رابطه بين روح و عقل و فکر چيست ؟ کدام يک بر کدام تاثير مي گذراند ؟
پاسخ:

روح انسان يک حقيقت فوق مادي و مجرد است و موجود مجرد نمي تواند از حيث وجود خارجي مرکب باشد؛ لذا روح يک حقيقت بسيط و يکپارچه است؛ لکن در عين بسيط بودن داراي شئون و قواي متعددي است. برخي از شئون آن عبارتند از: سمع، بصر، لمس، ادراک کليات و جزئيات، حفظ مفاهيم، دخل و تصرف در مفاهيم، احساس و عاطفه و ... . روح در برخي از اين شئون محتاج به ماده است و در برخي ديگر بي نياز از ماده است. روح از آن جهت که مي شنود، سميع است و از آن جهت که مي بيند بصير است و گوش و چشم صرفا ابزار و معدند ( زمينه ساز ) لذا گاه روح انسان در خواب (رؤيا) بدون چشم و گوش نيز مي بيند و مي شنود؛ همچنين روح از آن جهت که مفاهيم را حفظ مي کند، داراي شأن حافظه است و مغز معد اين شأن است و همچنين روح از آن جهت که معاني جزئي و صور جزئي را ادراک مي کند، داراي قوه واهمه و خيال است و از آن جهت که مي تواند در صور خياليه تصرف کند داراي قوه متخليه است و از آن حيث از اموري متأثر شده و منقلب مي شود داراي قلب است و بالاخره از آن جهت که مي تواند حقايق و مفاهيم کلي را ادراک کند داراي قوه عقل است. بنا بر اين عقل قوه اي از قواي روح است. (1)
قواي روح عين روحند و تمايز آن ها به اعتبار متعلق آن هاست. لذا حکما گفته اند: «النفس في وحدتها کل القوي و ليس بشيء منها»؛ يعني روح به تنهايي و در بساطت خود جامع همه کمالات قواي خود است؛ ولي هيچ کدام آن ها نيست. (2)
لذا قواي روح و از جمله عقل کمالات او هستند که متناسب با موردي که روح با آن سرو کار دارد، ظاهر مي شود.
فرق بين عقل و روح :
توضيح بيشتر اين که: در تعريف عقل و روح گفته شده كه روح جوهري است كه ذاتاً مجرد است؛ ولي در فعل مجرد نيست؛ يعني با استخدام بدن كار انجام مي‏دهد، ولي عقل جوهري است كه ذاتاً و فعلاً مجرد است.
در قرآن كريم نيز به اين كه روح از امر خداست و علم كمي در اين باره به شما داده شده اكتفا شده است. در حالي كه از عقل به عنوان قدرت سنجش و ارزيابي نام برده مي‏شود. و در گفته ديگري از معصومين «عليه السلام» آمده است: عقل آن چيزي است كه با آن، خداوند عبادت شود و بهشت با آن كسب گردد. شايد بتوان گفت عقل يكي از خواص روح مي‏باشد.
در مجمع البحرين در تفسير عاقل مي‏گويد: كسي است كه مي‏تواند نفس خويش را كنترل كند و از هوي‏ و هوس باز دارد.
به نظر مي‏رسد عقل ريشه اصلي، منع و باز داشتن است. در قرآن از عقل و خِرد تعبيرهاي بسيار متنوعي وجود دارد كه هر كدام به يكي از ابعاد اين گوهر نفساني اشاره مي‏كند.
به تعبير ديگر هر كدام از اين واژه‏ها به يكي از ابعاد عقل و خرد آدمي مربوط است.
از آن جا كه اين قوّه مرموز الهي انسان را از زشتي‏ها باز مي‏دارد، به آن عقل گفته مي‏شود از آن جا كه دائما در حال دگرگوني است، به آن قلب و از آن جا كه قسمت اعلاي وجود انسان است، به آن صدر گفته‏اند، نيز از آن جا كه رابطه نزديك با حيات دارد، روح و نفس و هنگامي كه به مرحله خلوص برسد و خالص گردد، به آن لُبّ مي‏گويند و سرانجام هنگامي كه پخته شود، به آن فؤاد اطلاق مي‏شود. (3)
بنا بر اين مراد از عقل، عقل نهاد انسان مي‏باشد كه به وسيله آن آدمي خوبي را از بدي تشخيص داده و به تفكر و انديشه در مسائل گوناگون مي‏پردازد. در واقع يكي از نيروهاي روح و نفس انسان است، نه خود آن.
در آيات و روايات عقل از طريق آثار و خصوصيّات معرفي شده است. شخصي از امام ششم (ع) پرسيد: عقل چيست؟ حضرت فرمود: چيزي كه به وسيله آن، خدا پرستش شود و بهشت به وسيله آن به دست آيد. (4)
توضيح آن كه:
روح انساني حقيقتي است مجرّد از ماده و براي تدبير بدن، قوا و نيروهايي در اختيار دارد. نيروهاي ادراكي كه براي درك و فهم امور گوناگون به كار مي‏رود چند گونه است:
1- نيروي حس كه حواس پنج گانه مي‏باشد.
2- نيروي خيال.
3- نيروي وَهْم.
4- نيروي عقل، كه نيروي ادراك و تعقّل مي‏باشد و ابزاري است براي درك و تصوّر معاني مجرّد به صورت كلي. عقل به عنوان نيروي تعقّل جزئي از نفس نمي‏باشد و به عنوان ابزاري در دست نفس انجام وظيفه مي‏كند.
حكماي اسلامي دو نوع عقل در وجود انسان ثابت دانسته‏اند: عقل نظري كه به شناخت حقايق جهان هستي مي‏پردازد و عقل عملي كه خوب و بد و امور اخلاقي را درك كرده و قواي عمل كننده در انسان را به تحريك وا مي‏دارد.
عضوي كه درون سر قرار داشته و توسط پوسته سختي محافظت مي‏شود، جزئي از جسم آدمي است كه فعل و انفعالات شيميايي يا غير شيميايي در آن انجام شده و ادراكات حواس پنجگانه از طريق اعصاب به آن منتقل مي‏شود كه اين جزئي از فعّاليّت مغز مي‏باشد. كيفيت اين اعمال به طور دقيق بر ما مجهول است، ولي دانشمندان تحقيقات فراواني در مورد فعّاليّت‏هاي مغز انجام داده و به كشف‏هاي فراواني رسيده‏اند.
پس اين جزء مادي به نام مغز، كه وسيله تعقّل است، جزئي از جسم است اما فرايند تعقّل و تفكّر نيرويي در دست روح انسان براي اداره بدن مي‏باشد.

پي نوشت‏ها:
1. ر.ک : سعيدي مهر، محمد ؛ شرح جلد هشتم اسفار اربعه (درس نوشته­هاي استاد محمد تقي مصباح يزدي) ج1، ص259 -270، قم، انتشارات موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، 1375 ؛ آملي، محمد تقي؛ درر الفوائد، قم، مؤسسه دار التفسير، ج2، ص 374-371 .
2. صدرالمتالهين،شيرازي، الاسفار‌الاربعه، داراحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، 1410 ق ، ج 8، ص 149.
3. ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، بي تا ،ج 1، ص 144 - 148.
4. محمد کليني ، اصول كافي، تهران ، دارالکتب الاسلاميه ، 1365 هـ.ش ،ج 1، ص 11، ح 3 (مترجم) مي‏توانيد براي اطّلاع بيشتر به كتاب اصول كافي، باب كتاب العقل و الجهل رجوع نماييد.

پرسش 8:
8- براي اين که ما به چيزي ايمان بياوريم يعني مطمئن شويم که آن چيز هست يا نيست يا درست است يا غلط است، از طريق کسب اطلاعات و تحليل اين کار را انجام مي دهيم و سپس نتيجه برايمان بدست مي آيد و در مغز جاي مي گيرد ، آيا همزمان به روح هم مي رود؟ يعني اگر مغز مختل شد يا تغيير کرد ، تکليف آن ايمان و باور چه مي شود آيا در روح باقي مي ماند و فقط در ذهن از بين مي رود ؟
پاسخ:

به نظر مي رسد با توجه به توضيحات نسبتا مفصلي که درباره ماهيت روح و نفس و ذهن از يک طرف و ارتباط آن با مغز و بدن و نحوه تعامل آن دو با يک ديگر و جايگاه علم و شناخت و معرفت در پاسخ هاي گذشته خدمتتان بيان شد ، پاسخ اين سوال نيز روشن شده باشد که علم و ايمان ( معرفت و شهود باطني و قلبي ) از همان ابتدا در روح مي نشيند و در روح مي ماند و با روح به حيات ابدي خود ادامه مي دهد و مغز و بدن و سلول هاي مغزي و رشته هاي عصبي ، همه و همه به منزله کانالي براي اين معرفت و شناخت مي باشند.
در انتها شما را به مطالعه کتاب هائي که در پي مي آيد براي آشنائي بيشتر با نظرات فلاسفه و روانشناسان اسلامي و الهي و دريافت ادله و براهين آن ها در مباحث نفس شناسي و روان شناسي ، توصيه اکيد مي نمائيم .
1- دروس معرفت نفس ، علامه آيت الله حسن حسن زاده آملي ( اين کتاب را توصيه اکيد مي کنيم به خاطر شيوائي و رواني مطالب آن در عين عميق و تحقيقي بودنش)
2- كتاب معارف قرآن (خداشناسى - كيهان‏شناسى - انشان‏شناسى) آيت‏الله مصباح يزدى.
3- ادراک حسي از ديدگاه ابن سينا ، محمد تقي فعالي ، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.