با سلام وخسته نباشيد.

ضمن تشكر از پاسخگويي به سوالاتم ،مي خواستم چندين سوال ديگر از شما بپرسم:

1- هدف خداوند از خلقت انسانها چيست؟(هميشه اين فكر در ذهن من است كه ،ما آدمها به اين دنيا آمده ايم چندي زندگي مي كنيم ،كه بيشترش گناه است وسپس به آن دنيا ومي رويم وعقوبت آنها را مي كشيم)

2- آيا انسانها همه در خلقت برابرند؟اگر آري پس چرا يكنفر بدبخت مي شود ويكي خوشبخت ،يكي زشت ويكي زيبا ،يكي سالم به دنيا مي آيد ويكي معلول؟

3- مگر خدا نگفته كه در عالم ذر مشخص كرده ايم كه هر كس چگونه خواهد بود مثلا يكي شمر ويكي امام حسين ،پس ما در اين دنيا چه كاره ايم؟

4- تقدير وسرنوشت دست ماست يا خدا؟مثلا اينكه من به تمام خواستگارهايم علاقه نداشته ام وبه همه جواب رد داده ام،وتاكنون ازدواج نكرده ام ،مي شود گفت قسمت نبوده كه ازدواج كنم؟؟

5- چرا خداوند در قران گفته ،بردل بعضي از افراد مهر زده ايم وآنها را هدايت نمي كنيم؟پس اين گروه تكليفشان چيست ؟اگر خداوند نخواهد هدايت شوند هر چه تلاش كنند هم بي فايده است.

6- هدف امام حسين از همراه آوردن زن وفرزندانش به كربلا چه بود؟مگر نمي دانستند كه چه مي شود؟

7- در جايي خواندم اگر فرزندي شاهد نزديكي پدر ومادرش باشد در آينده بدخواه ائمه مي شود،آخر گناه كودك ني تقصير چيست؟

8- درمورد اين سوال ابتدا بايد بگويم كه من قصد جسارت واهانت ندارم پس لطفا برداشت بد نشود،يك سوال كه مدتها در ذهن من بود وحتي باعث شد به يكي از خواستگاران طلبه ام جواب رد بدهم اين است كه تكليف طلابي كه فقط براي درس خواندن شهريه مي گيرند چيست آخر هيچ جا مرسوم نيست كه كسي براي درس خواندن از جايي پول بگيرد خصوصاًاينكه بعضي از آقايان اصلا تبليغ هم نمي روند وفقط علم خودشان بالا مي رود وبه جز خودشان به درد كسي نمي خورد.

در آخر ضمن تشكر ،از شما برادران گرامي التماس دعا دارم ميدانم كه درجوار بانوي عزيز حضرت معصومه هستيد،من نيز دوست دارم در شهر مقدس قم زندگي كنم.

من اصلا از خودم راضي نيستم ،از عبادت ونمازهايم هيچ لذتي نمي برم احساس مي كنم از افرادي هستم كه در سوال 5 مطرح كرده ام ،گاهي آنقدر از رحمت خدا نااميدم كه مي ترسم دچار عذاب الهي شوم.وضع حجابم خوب است اما خيلي گناه كرده ام ،حس مي كنم قصي القلب شده ام .گاهي فكر مي كنم عدالت بين بندگان اجرا نشده. كودكي ناخواسته مي شود فرزند زنا ويكي برعكس او.لطفا راهنمايي ام كنيد. دعاكنيد كار پي

پرسش 1:
هدف خداوند از خلقت انسان ها چيست؟هميشه اين فكر در ذهن من است كه ،ما آدم ها به دنيا آمده ايم چندي زندگي مي كنيم ،كه بيش ترش گناه است و سپس به آن دنيا مي رويم و عقوبت آن ها را مي كشيم.

پاسخ:
@@@@
با سلام و عرض تبريک فرا رسيدن سال نو و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
علت و فلسفه آفرينش انسان، در فلسفه عمومي خلقت همه موجودات تعريف شده است. اين دو ماهيتي جداي از هم ندارند. بايد ديد كه هدف خداوند از آفرينش همه موجودات چيست تا آن گاه فلسفه آفرينش انسان و هدف اصلي آن براي ما روشن گردد.
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي کند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد تا موجودي که امکان وجود آن است، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت و حکمت خداست؛ به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند.
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد. نمي شود خدا فياض باشد، اما فيضي نداشته باشد. همان گونه که نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد، اما بخشش نداشته باشد. بنابراين، از همين جا مي توان نتيجه گرفت که خلقت جهان و از جمله انسان، نتيجه صفات خداوند است.
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است که هر چه امکان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت کند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد. بنابراين، جهان هستي نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است . از اين رو، خلقت جهان هستي با تمامي نظم و زيباييش، جلوه گر جلال و جمال خداست.
خداوند از آن جا که "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده است. لازمه اين صفات آن است که اولا، جهان را بيافريند. ثانيا، خلقت او بهترين و کامل‏ترين آفرينش باشد. در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و کمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق کند؛ زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نکند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است و خدا از بخل، منزه است. "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني که خدا خلق مي کند، بايد کامل‏ترين صورت ممکن را داشته باشد. هر چه امکان تحقق دارد، از طرف خداوند فيض وجود دريافت مي کند. هدف نهايي تک تک موجودات و مجموعه عالم هستي، اعم از دنيا و آخرت، همين است.
در نتيجه در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائک بودند که موجوداتي نوراني و پاک بودند که خدا را همواره عبادت مي کردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند که با اختيار خويش (در حالي که ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب کنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درک مي کنند و در مقابل آن همه عظمت راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يک نمايش زيباتر از اين را هم تصوير کرد و آن اين که موجودي وجود داشته باشد که از يک طرف همانند ملائک در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاکي‏ها دعوت مي کند، ولي اميال حيواني و شهواني او قدرت فراواني دارند.
اما چرا انسان در اين جهان قرار گرفت و محكوم به زندگي با اين مشقت ها و مسئوليت ها شد ؟
اول: از ديدگاه اسلام، دنيا براى آخرت آفريده شده است . آمدن انسان نيز به دنيا براى کسب آمادگى براى زندگى جاويد اخروى است. دنيا محل تجارت،(1) زراعت آخرت،(2) و محل آزمايش است(3). خداوند انسان را در دنيا آفريد تا انسان بتوان به کمال لايق و شايسته خود دست يابد.
دوم: رسيدن به کمالات لايق شايسته انسانى به گونه‏اى است که جز با اختيار انسان حاصل نمى‏شود. يعنى اين گونه نيست که چنين کمالى را بتوان بدون طى مسير و انجام افعال اختيارى به انسان اعطا کرد، زيرا مرتبه وجودى اين کمال پس از افعال اختيارى و آزمايش فراوان است. پس خداوند محلى را براى کسب چنين کمالى براى انسان فراهم ساخت. چنان كه پيامبران الهي هم از اين قاعده مستثنا نبودند ، مثلا خداوند براى اعطاى مقام امامت به حضرت ابراهيم او رابا آزمون هاي سخت آزمايش مى‏کند (4) يا به پيامبر براي رسيدن به مقام محمد دستور خواندن وجوبي نماز شب داده مي شود .
انسان با عقل و فطرت خود بخشى از اين پاسخ‏هاى صحيح و راه‏هاى اعتدال ارضاى تمايلات خود را مى‏شناسد، اما هيچ گاه بى‏نياز از هدايت الهى نبوده است. دين- به عنوان هدايت الهى- راه صحيح تکامل را به انسان آموزش مى‏دهد. تسليم در برابر خدا و پيروى از هدايت‏هاى دينى يقيناً مى‏تواند انسان را در همه زواياى وجوديش به کمال برساند. پيروى کامل از خدا، که بندگى است، در قرآن به عنوان هدف آفرينش انسان معرفى شده است:
«وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ؛ جن و انس را جز براى بندگى نيافريدم»،(5). در نتيجه بايد به دنيا مي‌آمديم و در گير و دار آزمون ها و تكاليف آن خود را لايق و مستحق بهشت و نعمت هاي ابدي آن مي نموديم . تنها راه اين امر رسيدن به عبوديت كامل و محض در برابر خداوند است. البته مقدمه هر عبوديتي، معرفت و شناخت درست تكاليف و وظايف است .
دنيا سختي ها و دشواري هايي دارد ، اما مي توان به گونه اي رفتار نمود كه خروج از دنيا آغاز سعادت ابدي ما باشد، نه آغاز رنج و تحمل عذاب و ... .

پى‏نوشت‌ها:
1. سيد رضي ، نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 131.
2. علامه مجلسي ، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه ق ، ج 14، ص 314 .
3. نهج‏البلاغه، نامه 55: «فانّ الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها و ابتلى فيها اهلها ليعلم أيّهم أحسن عملاً».
4. بقره (2) آيه 124.
5. ذاريات (51) آيه 56.

پرسش 2:
آيا انسان ها همه در خلقت برابرند؟ اگر آري ،پس چرا يك نفر بدبخت مي شود و يكي خوشبخت ،يكي زشت و يكي زيبا ،يكي سالم به دنيا مي آيد و يكي معلول؟

پاسخ:
@@@@
ظاهرا پرسش شما در خصوص تفاوت بين انسان ها در نعمت ها و بهره مندي هاي گوناگون در زندگي دنيا است ؛اين اختلافات و تفاوت ها حقيقتي غير قابل انكاراست ، هر چند در خصوص حقيقت خوشبختي و بدبختي و مصاديق آن سخن بسيار داريم و اين نوع تحليل سطحي و تقسيم بندي افراد به خوشبخت و بدبخت را دور از حقيقت مي دانيم ،اما يقينا بين فردي که با سلامت جسمي و يا در خانواده اي مرفه به دنيا مي آيد، با فردي که در حال بيماري و نقص جسمي و يا در خانواده اي فقير و دردمند متولد مي شود ، تفاوت هاي بسياري وجود دارد؛ اما منشأ تفاوت ها چيست ؟
با تامل و دقت در اختلافات و تفاوت ها مي توان دريافت که اصولا اين موارد جهات مختلفي دارد:
1- بعضي از تفاوت‏ها معلول ستم و تجاوز افراد نسبت به حقوق ديگران است.
تفاوت‏ها ظالمانه و غير منطقي است . با از بين رفتن نظام طبقاتي و گسترش عدالت اجتماعي از ميان خواهد رفت. هيچ گاه اسلام و قرآن اين گونه تفاوت‏ها را تأييد نکرده است، زيرا بر اساس استعمار و استثمار صورت گرفته و آن‏ها را نمي‏توان به حساب دستگاه آفرينش گذارد. مشکلات مالي بسياري از خانواده ها ناشي از ظلمي است که در گذشته بر آن ها يا پدران آن ها شده است . اگر ظلم ها نبود ، وضع کنوني يک خانواده و خاندان حتي يک جامعه متفاوت بود .
خداوند نخواسته ظلم باشد . راهکار برطرف شدن آن ها را هم با ارسال پيامبران ارائه داده اما اين راهکار هيچ گاه به طور کامل به نتيجه نرسيده ، زيرا خداوند نظام عالم را بر اساس سنت هاي معيني بنيان نهاده ، از علت و معلول در عالم سرپيچي نمي نمايد . بنا ندارد که به طوري اعجاز گونه ظلم ها را از بين ببرد و عدالت را در همه جا حاکم نمايد ، يا ظالمان را مجبور کند که ظلم ننمايند و جلوي تلاش هاي انبيا را نگيرند؛ بلکه بشر بايد با همت و تلاش خود مانع ظلم ظالمان شوند و عدالت کامل را محقق سازند .
2. خداوند، عالم هستي را بر اساس نظام علت و معلول (اسباب و مسببات) استوار کرده است. هيچ پديده‏اي بدون علت به وجود نمي‏آيد. هر آنچه در عالم هستي محقق مي‏شود، ناشي از علت و سبب خاصي است. آتش علت سوزاندن است. پيدايش درخت ميوه ، معلول قرار گرفتن نهال درون خاک با شرايط و کيفيت خاص و آب و هواي مناسب و غيره است ، لازمه‏ نظام علت و معلولي حاکم بر جهان هستي، تحقق پديده‏ها به دنبال علت آن هاست.
يعني همان گونه که قانون جاذبه زمين موجب آسايش انسان ها و ساختن بناهاي بلند و زندگي و حرکت بر روي کره زمين است ، همين قانون باعث مي‏شود که اگر کسي از ارتفاع بپرد، با زمين برخورد کند و بميرد.
همان طور که آتش علت سوزاندن است و براي انسان منافعي مانند روشن کردن کوره‏هاي ذوب آهن و يا پختن غذا دارد، اگر آتش به خانه يا بدن انسان برسد ، علت و سبب سوزاندن و صدمه ديدن آن ها مي‏شود و... ؛ کيفيت زندگي بسياري از افراد هم در بسياري از موارد تابع و نتيجه رفتارها وتصميم گيري هاي گذشته خود آن ها يا نسل هاي گذشته شان است ؛ مثلا اگر در مملکتي تلاش عمراني و به کار گيري روش هاي مدرن رفاهي و تهيه امکانات رفاهي و ... به هر دليلي حاصل نشود ، نتيجه آن فقر و بدبختي و نکبت نسل هاي آتي خواهد بود .
البته در تحقق اين وضعيت عوامل گوناگوني مي توانند دخيل بوده نقش آفريني کنند ، اما نمي توان توقع داشت که علت ها به معلول طبيعي خود منتهي نشوند . مثلا اگر در اروپا چند نسل به تلاش و تحقيق و پژوهش و توسعه امکانات رفاهي و خدماتي دست بزنند و به هر راه و وسيله اي ثروت جمع نمايند ، اما در نهايت رفاه و امکانات رفاهي و زندگي بهره مند براي نسل هاي بعد از خود به ارمغان نياورند .
پس بينا و نابينا ، سالم و بيمار ، زيبا و نازيبا تولد يافتن يک فرد لازمه حتمي مجموعه عواملي است که در به وجود آمدن وي مؤثر بوده‏اند ، عواملي همچون سلامت يا نارسايي ژنتيکي والدين ، شرايط خاص هنگام انعقاد نطفه، کيفيت تغذيه مادر در هنگام بارداري، نوع مواد و غذاها و داروهاي مصرفي هنگام بارداري، حرکات فيزيکي مادر در هنگام بارداري و... همان طور که گرفتار شدن انسان به بيماري هاي سخت معلول علل و عوامل طبيعي خاص خود است .
بنابراين پيدايش افراد ناقص الخلقه بر اساس يک نظام معين و کاملاً همخوان با حکمت الهي است، زيرا اگر قرار باشد همه رفتارها و اعمال ما به نتايج خوب و مطلوب ختم شوند، ساختار عالم به هم مي خورد . ارزش نيکي و خير از بدي و اشتباه شناخته نمي شود ؛يا بايد بپذيريم قوانين منظم و معيني در عالم وجود داشته باشد و معلول ها نتيجه علت هاي شان باشند و يا همه چيز در عالم متغير و بدون پيش بيني خواهد بود.
در نتيجه انتظار اينکه خداوند نتيجه علت هايي را که به تولد يک نوزاد معلول منجر مي شود، به تولد نوزادي سالم دگرگون کند ، انتظاري نامعقول است. زيرا هم با اصل عليت منافات دارد و هم با حکمت هاي الهي؛ چون اين کار و تغيير در عموميت قانون عليت به معني مانع شدن از امکان رشد و بالندگي در يک انسان ، همچنين مانع شدن از تلاش براي رسيدن به نتايج علل مطلوب و مورد نياز بشر است .
به همين نسبت در مورد تمكن هاي مالي بي بهرگي مادي و رفاهي انسان‌ها هم در برخي موارد معلول کار و تلاش خودشان است ؛ قانون خلقت بر آن نهاده شده که هر کسي به اندازه سعي و تلاش خود بهره­مند شود ؛ مطمئنا کسي که به تنبلي خو کرده باشد ، يا مقدمات صحيح موفقيت اقتصادي را فراهم ننموده باشد ، نمي‌تواند مانند ديگران از نعمت‌هاي دنيوي بر خوردار شود . کسي که کار و تلاش بيش تري مي‌کند ، بهره بيش تري خواهد داشت، گرچه اهل معصيت و گناه باشد .
3- قسمتي ديگر از تفاوت‏ها، طبيعي و لازمه آفرينش انسان است، يعني هر قدر اصول عدالت در جامعه انساني رعايت شود، باز همه انسان‏ها از نظر استعداد و هوش و انواع ذوق و سليقه‏ها يکسان نخواهند بود. مسلما بهره مندي از نعمت هايي مانند مال و ثروت هم رابطه مستقيمي با استعداد و توان کار اقتصادي و مانند آن دارد که اين امور در همه افراد يکسان نيست؛ اين همان حقيقتي است که از آن به تقدير روزي خداوند نام برده مي شود .
استاد مطهري مي‏گويد: "معناي عدالت اين نيست که همه مردم از هر نظر در يک حد و يک مرتبه و يک درجه باشند. جامعه خود به خود مقامات و درجات دارد و در اين جهت مثل پيکر است.
وقتي که مقامات و درجات دارد، بايد تقسيم بندي و درجه بندي شود. راه منحصر، آزاد گذاشتن افراد و زمينه مسابقه را فراهم کردن است. همين که پاي مسابقه به ميان آمد، خود به خود به موجب اين که استعدادها در همه يکسان نيست و به موجب اين که مقدار فعاليت‏ها و کوشش‏ها يکسان نيست، اختلاف و تفاوت به ميان مي‏آيد. يکي جلو مي‏افتد و يکي عقب مي‏ماند".(1)
اما آيا خداوند نمي توانست تساوي و همخواني مطلق را در عالم پديد آورد ؟ اگر مي توانست و نکرد ، اختلافات از روي کدام حکمت و مصلحت بود ؟
در خصوص حکمت اين امر توجه به چند نکته ضروري است :
معمولاً بخشش‏هاي الهي و استعدادها چنان تقسيم شده‏اند که هر کسي قسمتي از آن‏ها را دارد، يعني کم‏تر کسي پيدا مي‏شود که همه نعمت‏ها را يک جا داشته باشد. اگر کسي از نعمت مال بهره مند است. اما شايد در نعمت سلامت يا فرزند مناسب بهره چنداني نداشته باشد . اگر کسي در فقر به سر مي برد. اما داراي نعمت هاي مشابه در زمينه اي ديگر است ، مثلا از اعتقادات پاک و سالم برخوردار است که منزلت اجتماعي و شهرت نيک و اعتماد جامعه را به دنبال دارد .
در هر حال اختلاف و تفاوت در اين امور مادي و ظاهري باعث احتياج و نيازمندي انسان ها به يکديگر و تشکيل جامعه بشري داراي پيوندهاي عميق خواهد بود ، از اين رو قرآن مجيد مي‏فرمايد:
" معيشت آن‏ها را در حيات دنيا ميان آنان تقسيم کرديم . بعضي را بر بعضي برتري داديم، تا آن‏ها يکديگر را به کار گيرند و به يکديگر خدمت نمايند".(2)
قرآن مجيد به يکي از اسرار مهم تفاوت‏ها اشاره کرده و آن آزمايش الهي است. خداوند مي‏فرمايد:
"او کسي است که شما را جانشينان در زمين قرار داد . بعضي را بر بعض ديگر درجاتي داد، تا شما را به آن چه در اختيارتان قرار داده بيازمايد".(3)
راز اصلي تفاوت ها را بايد در حقيقت عالم يعني آزمودن انسان دريافت ؛ در حقيقت تفاوت‏ها براي اين است که معلوم شود انسان چگونه از امکانات خدادادي بهره برداري مي‏کند. اگر نابرابري‏ها نبود، زمينه امتحان در شکلي مهم و جدي از ميان مي‏رفت.
البته شکل آزمون ها داراي تفاوت هاي بسياري است ، بعضي افراد با مال و نعمت و گروهي ديگر با تنگدستي و نقمت ، گروهي با بيماري و درد جسمي و گروهي با سلامتي و تندستي آزمايش مي‏شوند؛ اما همه اختلافات به شکلي دقيق و عادلانه در نحوه تکاليف انسان ها و محاسبه اعمال شان در قيامت مورد محاسبه قرار مي گيرد .
مطمئناً آنان که در دنيا از نعمات بيش تري برخوردار بودند، بيش تر مورد سؤال و درخواست هستند و بايد بيش تر پاسخگو باشند . کساني که آزمون هاي سخت فقر و بيماري و ... را گذراندند، شرايط بسيار بهتر و آسان تري را پيش رو خواهند داشت. خدا را به خاطر اين تقدير شکر خواهند کرد که در برابر سختي کوتاه دنيا سعادت ابدي را نصيب آن ها نموده است .
نکته مهم در سرتاسر اين موضوع آن است که با وجود تفاوت ها عدالت در تکاليف و مسئوليت ها و آزمايشات و محاسبه اعمال اين افراد متناسب با داشته و توان مندي ها و امکانات موجود در زندگي شان ملاحظه شود که يقينا اين گونه خواهد بود .
نگاه خود را به زندگي در اين جهان نبايد محدود کنيم. اين بخش از زندگي را بايد در پيوست با بخش عظيم‏تر از زندگي و حيات جاودانه و عالم برتر و حقيقي‏تر نگاه کنيم. اگر نگاه ما به زندگي محدود به دنيا بود، اشکال از تفاوت‏ها در دنيا به جا بود، در حالي که هر چيزي در دنيا، آزمايشي براي انسان است که در عالم ديگر نتيجه آن را خواهيم ديد . نبايد از وجود برخي تفاوت ها در دنياي کوتاه ناراحت بود .

پي‌نوشت‌ها:
1. استاد مطهري، بيست گفتار، ص 109،انتشارت صدرا ، تهران .
2. زخرف (43) آيه 31.
3. انعام (6) آيه 165.

پرسش 3:
مگر خدا نگفته كه در عالم ذر مشخص كرده ايم كه هر كس چگونه خواهد بود ،مثلا يكي شمر و يكي امام حسين ،پس ما در اين دنيا چه كاره ايم؟

پاسخ:
@@@@
خداوند به هيچ وجه چنين چيزي را نفرموده است . اصولا از نظر بزرگان ديني اصل پذيرش عالم ذر به عنوان عالمي مستقل از عالم دنيا چندان روشن و قطعي نيست . (1)

پي نوشت :
1. جوادي آملي، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135، نشر اسراء، قم .

پرسش 4:
تقدير وسرنوشت دست ماست يا خدا؟مثلا اينكه من به تمام خواستگارهايم علاقه نداشته ام و به همه جواب رد داده ام، و تاكنون ازدواج نكرده ام ،مي شود گفت قسمت نبوده كه ازدواج كنم؟

پاسخ:
@@@@
در پاسخ ابتدا بايد روشن شود كه : منظور دقيق از تعبير قسمت و سرنوشت در همه چيز به خصوص در مساله ازدواج چيست؟ از آن جا كه مراد شما از سرنوشت در اين پرسش همان چيزي است كه از آن به قسمت تعبير مي شود ،به تبيين اين مساله مي پردازيم :
«قسمت» به معاني مختلفي به کار برده مي شود که اعتقاد به برخي از آن ها، موجه است و به برخي ديگر ناموجه و بي دليل . قسمت به اين معنا که : «يک رويداد، معلول يک سري عوامل است که با تحقق آن عوامل، قطعاً آن رويداد به وقوع خواهد پيوست» ، کاملاً منطقي و صحيح است؛ مثلاً اگر کسي هر روز ورزش کند، عضلاتش قوي خواهد شد و يا اگر در عبور از خيابان دقت نکند، تصادف رخ خواهد داد.
معني ديگر براي قسمت، آن است که : «نقش فرد در حوادث کاملاً ناديده گرفته شده ، همه چيز به مقدرات واگذار گردد». اين برداشت نادرست است . توجيه خوبي براي اهمال و ناتواني ها است . با آموزه هاي ديني در تضاد است.
بنا بر اين مي توان گفت:
معناي صحيحي که براي قسمت وجود دارد ، قضا و قدر الهي است و اراده انسان در سرنوشت او مؤثر است. البته اراده انسان تنها عامل تعيين‏ کننده رخدادهاي زندگي او نيست . بسياري از مردم در موارد زيادي از وقايع زندگي تعبير مي‏کنند که «قسمتش چنين بود» . از اين تعبير معمولاً معناي جبر برداشت مي‏شود، در حالي که «قسمت» به معناي «جبر» و سرنوشت حتمي گريزناپذير، نيست ؛ تنها معناي مقبولي که براي «قسمت» وجود دارد، قضا و قدر است که با اراده و اختيار انسان منافاتي ندارد.
بر اين اساس اگر منظور از وجود قسمت و تقدير و سرنوشت در ازدواج، اين است که در همسر گزيني، عقل و تدبير، تحقيق و مشورت، سپس گزينش همسر مطلوب، نقشي ندارد، بلکه به حکم جبر از ازل مقرر گشته که فلان دختر بايد همسر فلان پسر شود، سخني نادرست است.
اما اگر منظور اين است که براي هر فردي مقدراتي در امور مختلف از جمله در كيفيت و كميت و ويژگي هاي ازدواج او در نظر گرفته شده ، بايد گفت : بله همين گونه است ، اما اين به معناي عدم دخالت انسان در اين امور نيست و خود ما در نوع رقم خوردن اين قسمت و اين تقدير نقش بسيار مهمي را ايفا مي كنيم .
به عبارت روشن تر :
1. سرنوشت انسان متأثر از افکار و عقايد دروني و عملکردهاي خود، اطرافيان و جامعه است که در آن زندگي مي‌کند. سرنوشت چيزي جز بازتابِ تراوش دروني و بروني افراد و جامعه نيست که با ميل و اراده آن را انتخاب مي‌کند.
2. سرنوشت انسان تابع دو دسته عوامل تأثير گذار مادي و معنوي است که فرد يا جامعه به آن عوامل رو آورده، از آن‌ها بهره برده و زمينه تأثير گذاري آن‌ها را در سرنوشت فراهم ساخته‌اند.
خداوند از يک سو، انسان را صاحب اراده آفريده، به او عقل و درايت و قوّه فهم و تشخيص عنايت کرده تا خود انتخابگر راه زندگي و تعيين کننده مسير سرنوشتش باشد، از ديگر سو، دو گونه عوامل مادي و معنوي را تعيين کننده سرنوشت انسان قرار داده؛ يعني انسان، فهيم و صاحب اراده است که با اختيار خويش انواع عوامل مادي و معنوي را مي‌تواند به کار گيرد و سرنوشت خويش را بسازد.
حال به اختيار انسان است که از کدام دسته از عوامل با چه ميزاني و در چه وضعيتي بهره مي برد و سرنوشت خود را با انتخابش - از جمله انتخاب همسر و ازدواج ، چگونه مي سازد.
آن چه بين مردم به خصوص در مساله ازدواج معروف است، قسمت به معناي عدم تأثير فرد در سرنوشت خود و تعيين همسر از قبل و سلب اختيار از انسان مي‏باشد ، که از نظر اسلام مردود است، چون خداوند به آدمي، اختيار و اراده داده است . در همه امور از جمله ازدواج، حق انتخاب و گزينش محفوظ مي‏باشد. شاهد آن روايات زيادي است که همگان را به دقت در انتخاب همسر فراخوانده و ضوابطي را در اين امر منظور داشته‏اند. امام صادق(ع) مي‏فرمايد:
«زن همچون گردنبندي است که شخص آن را بر گردن خود آويزان مي‏کند، پس بنگر چه چيزي را بر گردن آويخته‏اي!». (1)
از رسول اکرم (ص) نقل شده: «فردي مناسب براي ازدواج را در نظر بگيريد و انتخاب کنيد، زيرا زنان تان فرزنداني شبيه خواهران و برادران خود متولد مي‏کنند». (2) اگر انسان اعم از زن و مرد در انتخاب همسر خود نقشي نداشته باشد، اين روايات معني ندارد.
ازدواج مانند امور ديگر، در قلمرو علم الهي است، يعني خداوند مي‏داند فلان شخص با چه کسي ازدواج خواهد کرد، ولي علم پرودگار اختيار را از او نمي‏گيرد، زيرا علم الهي به عمل اختياري انسان تعلق گرفته است.
البته به يقين در همه امور عالم علل ناشناخته اي هم وجود دارد كه بر ما پوشيده است . اراده خاص خداوند در موارد عديده اي هم جريان دارد ، اما اين به معناي حتميت و قطعيت در همه اين امور نيست . جدي ترين تقديرات الهي هم با تلاش هاي مختلف خود انسان دگرگون مي شود . تلاش ها مي تواند تلاش هاي معنوي يا مادي و ظاهري باشد .
كسي كه تا سنين بالا هنوز ازدواج نكرده ، يقينا سرنوشت و قسمت او تاكنون همين بوده ؛ يعني عوامل مقدمه ساز رقم خوردن ازدواج براي او فراهم نشده و يقينا خود او هم در اين قسمت تاثير گذار بوده است . چه بسا اگر به گونه ديگري رفتار مي نموده ، قسمتش اين نمي شد مثلا اگر در برابر انتخاب خواستگاران معيار ديگري داشت ،چه بسا قسمت او تاهل و ازدواج بود .
همچنين در آينده به هر شكل و گونه اي رفتار نمايد ، قسمتش رقم مي خورد. اين حقيقت اختيار انسان در همه امور زندگي است ؛ در نتيجه به هيچ وجه نبايد از عوامل مقدمه ساز و تاثير گذار در امر ازدواج غافل باشيد . لازم است كه با تلاش و پي گيري صحيح و معقول و بالا بردن توانمندي ها و مهارت هاي فردي و نشان دادن مشروع و معقول قابليت ها و جذابيت هاي خود در فضاهاي مناسب ، زمينه انتخاب شدن براي زندگي مشترك را براي خود فراهم آوريد .
فارغ از اظهار نظر در مورد وضعيت شما بايد گفت: متاسفانه در زمان كنوني بالا رفتن سن ازدواج و نداشتن خواستگار مناسب براي بسياري از دختران تبديل به معضلي بزرگ شده است كه البته اين امر تابع علل مختلفي است ، اما نبايد از اشتباهات فردي خود اين افراد و خانواده ها در تحقق اين امر غفلت نمود .
تدين و تقوا براي برخي از دختران جامعه ما تبديل به نوعي خمودي و اشك و آه و توسل و حضور در محافل دعا و ذكر شده است ، در حالي كه مي توان همه اين امور را در كنار نشاط و موفقيت در ورزش و علم و فعاليت هاي سالم اجتماعي ، خوش پوشي و آراستگي كامل اما شرعي و مانند آن داشت . به صورتي مشروع زمينه جلب توجه و تمايل خواستگاراني لايق و متناسب را براي خود فراهم نمود .
كوتاهي هاي بسياري از بانوان عزيز در انجام اين رفتارها و تعلل از مطرح كردن خود و جلوه دادن نشاط و سرزندگي و لياقت خود به خصوص در جمع هاي بانوان و محيط هاي عمومي زنانه و مانند آن ، عامل مهمي در تاخير در ازدواج آنان است.
متاسفانه ديده مي شود كه يك دختر مذهبي براي موفقيت در درس و كنكور و مانند آن در كنار همه دعاها و نذر و نيازها بيش ترين جديت و تلاش را در مطالعه و شركت در كلاس هاي گوناگون به كار مي بندد ، اما در مورد ازدواج تنها به توسل و توكل و دعا و انتظار قسمت بسنده مي كند ! گويا ازدواج امري كاملا قدسي و ملكوتي و از پيش رقم خورده است و تنها بايد منتظر تقديرات خداوند در اين زمينه بود .
حال آن كه بايد در عين حفظ تقوا و اميد داشتن به خداوند و دعا ، با تلاش و پشتكار و جديت و خودنمايي سالم و مشروع به خصوص در اجتماعات بانوان و بالابردن ميزان توانمندي ها و عوامل موفقيت خود ، مجرايي صحيح براي تحقق وعده خداوند فراهم نمود و خود را در مسير تحقق لطف خداوند قرار داد .
به انتظار قسمت نشستن و دعا كردن و انتظار براي آمدن خواستگاري مناسب به صرف عفت پيشه بودن ، همانند در خانه نشستن و دعا كردن براي بهبودي بيماري سخت و مزمن است .

پي‏نوشت‏ها:
1. محمدي ري شهري ، ميزان‏الحکمه، ج 2، ص 1182 ، انتشارات دارالحديث ، 1416 ق .
2. همان، ص 1183 .

پرسش 5:
چرا خداوند در قرآن گفته ،بر دل بعضي از افراد مهر زده ايم و آن ها را هدايت نمي كنيم؟پس اين گروه تكليف شان چيست ؟ اگر خداوند نخواهد هدايت شوند ، هر چه تلاش كنند، هم بي فايده است.

پاسخ:
@@@@

در اين جا چون سخن از هدايت و ضلالت شده ، در نظر سطحي اين گونه برداشت مي شود که اسباب هدايت و ضلالت به دست خداي متعال است . اوست که طبق تشخيص خود ، هر که را بخواهد در مسير هدايت و يا ضلالت قرار مي دهد، در نتيجه ديگر تکليف انسان ها معنايي ندارد، اما در واقع چنين نيست . رمز کار در تبيين درست حقيقت هدايات و ضلالت و اقسام آن است .
بايد دانست که هدايت و گمراه کردن الهي بر دو قسم است:
1. ابتدايي.
2. جزايي (پاداشي و کيفري).
هدايت ابتدايي از اوصاف حضرت حق مي‏باشد، امري عمومي و همگاني است و شامل همه بندگان مي شود؛ همان طور که خداوند مي‏فرمايد:
"ما راه را به او (انسان) نشان داديم، خواه شاکر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!"(1) خدا راه راست و مسير صحيح را به انسان نشان مي‏دهد و به اصطلاح "ارائه طريق" مي‏کند. بر اين اساس وقتي خداوند از روي لطف و مهرباني خود درمقام هدايت همه است ، اضلال ابتدايي (گمراه کردن بي دليل بندگان) نمي‏تواند در حق او صحيح باشد.
منظور از گمراه کردن ابتدايي آن است که خدا با وضع قوانين بد و باطل و عدم بيان حقيقت و رها کردن آدمي به حال خود، زمينه گمراهي انسان در طول حياتش را فراهم کند. بر اين اساس مي توان دريافت که يقينا اضلال ابتدايي از جانب خداوند وجود ندارد . خدا انسان را در مسير سعادت راهنمايي کرده و راه خوشبختي و کمال را به او نشان داده و مي دهد(هدايت ابتدايي) .
اما قسم دوم از هدايت و ضلالت هدايت جزايي (پاداشي و کيفري) است. هدايت پاداشي آن است که بنده بعد از هدايت ابتدايي که از خداوند دريافت کرد، با حسن اختيار، حق را پذيرفته و به آن عمل کرده و ضمن ايمان به خدا، در مسير بندگي قدم بردارد. در مورد اين شخص خدا هدايتي ويژه با نام "هدايت پاداشي" دارد که به معناي رساندن به هدف و مقصد نهايي مي‏باشد.
پس در حقيقت بنده با ايمان خود زمينه اين نوع هدايت را با اعمال صالح فراهم مي‏سازد. با اين توضيح منافاتي بين اين نحوه از هدايت الهي و اختيار انسان يافت نمي‏شود. خدا مي‏فرمايد: "کسي که اهل تقوا و پرهيزگاري باشد و جزاي نيک (الهي) را تصديق کند، ما او را در مسير آساني قرار مي‏دهيم".(2)
در مقابل اضلال کيفري آن است که انسان بعد از هدايت ابتدايي الهي و فرستادن کتب آسماني و پيامبران و امامان، باز کفر ورزيده و در راه الهي قدم برندارد و به حق رهنمون نشود. در اين صورت با اضلال کيفري الهي از اين شخص سلب توفيق شده و رحمت خاص الهي که ويژه صالحان است، از او منع مي‏شود و اين دقيقاً معناي "يضلّ من يشاء" مي‏باشد. خدا مي‏فرمايد: "اما آن کس که بخل ورزد و بي نيازي طلبد و پاداش (نيک) الهي را انکار کند، به زودي او را در مسير دشواري قرار مي‏دهيم". (3)
در حقيقت اين اشخاص با اختيار خود زمينه شقاوت و دوري از عنايت هاي ويژه براي هدايت و رسيدن به مطلوب را براي خود فراهم ساخته‏اند. (4) به مرتبه اي رسيده اند كه در اصطلاح مرتبه انكار مطلق و عناد و لجاج محض و غير قابل برگشت يا همان« طبع» (مهر خوردن بر قلب) خوانده مي شود .
در آيات زير دقت کنيد :
"في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا(5)؛در دل هاي شان مرضى است و خدا بر مرض شان افزود" .
"يضل به کثيرا و يهدي به کثيرا و ما يضل به الا الفاسقين(6)؛[خدا] بسيارى را با آن گمراه و بسيارى را با آن راهنمايى مى‏کند [ولى] جز نافرمانان را با آن گمراه نمى‏کند" .
"کذالک يضل الله من هو مسرف مرتاب؛(7)اين گونه خدا هر که را افراط گر شکاک است، بى راه مى‏گذارد" .
"يضل الله الکافرين(8) ؛ خدا کافران را بى‏راه مى‏گذارد ".
"فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم(9)؛پس چون [از حق] برگشتند ، خدا دل هاي شان را برگردانيد و خدا مردم نافرمان را هدايت نمى‏کند " .
در همه آيات فوق اول گمراهي اختياري خود کافران ذکر شده، بعد گمراهي کيفري خداوند يادآوري گرديده . در مورد هدايت نيز همين گونه است . اول هدايت اختياري خود افراد و بعد هدايت پاداشي خداوند ، دقت کنيد:
"يزيد الله الذين اهتدوا هدي(10)؛ خداوند کسانى را که هدايت‏يافته‏اند، بر هدايت شان مى‏افزايد" .
"و من يؤمن بالله يهد قلبه(11) ؛ کسى که به خدا بگرود، دلش را به راه آورد" .
"يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتکم کفلين من رحمته و يجعل لکم نورا تمشون به؛(12)اى کسانى که ايمان آورده‏ايد! از خدا پروا داريد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت‏ خويش شما را دو بهره عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که به [برکت] آن راه سپريد" .
"يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت(13)؛خدا کسانى را که ايمان آورده‏اند در زندگى دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى‏گرداند" .
بنا بر اين خدا خواسته همه انسان ها به اختيار خود ايمان بياورند و همه را به راه ايمان هدايت کرده است . آنان که راه گمراهي پيش بگيرند ، عنايات خود را از آنان دريغ مي دارد . آنان به کفر بيش تر فرو مي روند . گمراه کردن، دريغ داشتن هدايت پاداشي و گمراه کردن کيفري و نتيجه سرپيچي از فرمان خداست، اما آنان که به دعوت خدا لبيک بگويند، به عنايات خدا نايل شده و بر ايمان شان افزوده گرديده و هدايت پاداشي دريافت خواهند داشت.
بعضي از مفسران در توضيح اين موضوع گفته‏اند: هميشه اعمال و کردار انسان، نتايج و ثمرات و بازتاب خاصي دارد، از جمله اين که اگر عمل نيک باشد، نتيجه آن، روشن بيني و توفيق و هدايت بيش تر به سوي خدا و انجام اعمال بهتر است. اگر دنبال زشتي‏ها برود، تاريکي و تيرگي قلبش افزون مي‏گردد و به سوي گناه بيش تر سوق داده مي‏شود و گاه به سرحد انکار خدا مي‏رسد ؛ بنابراين انتخاب راه خوب يا بد، از اول در اختيار ما است. (14)
هدايت الهي قراردادن راه سعادت و خوشبختي و کمال در مسير کساني است که به دنبال هدايت‏اند . ضلالت، بستن زمينه توفيقات و منع از هدايت هاي خاص و همچنين جلوگيري نکردن از راه گمراهي و باز بودن آن از طرف خداوند، براي کساني که به دنبال ضلالت‏اند . چون هر چه در ملک الهي جريان دارد، به اراده خداوند است، پس ضلالت و هدايت کساني که راه هدايت و ضلالت را انتخاب نموده‏اند، به اراده خداوند تحقق مي‏يابد.

پي‏نوشت‏ها:
1. انسان(76) آيه 3.
2. ليل (92) 5 و 7.
3.همان، 8 و 10.
4. آيه الله جواي آملي، تفسير تسنيم ، انتشارات اسراء ، قم ، ج‏2، ص 520.
5. بقره(2)آيه 10.
6.همان،آيه26.
7. غافر(40)آيه34.
8. همان،آيه 74.
9. صف(61)آيه 5.
10. مريم(19)آيه76.
11. تغابن(64)آيه11.
12. حديد(57)آيه28.
13. ابراهيم(14)آيه 27.
14. مکارم شيرازى ، تفسير نمونه ، دار الکتب الإسلاميه ، تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج 1 ص 151.

پرسش 6:
هدف امام حسين از همراه آوردن زن وفرزندانش به كربلا چه بود؟مگر نمي دانستند كه چه مي شود؟

پاسخ:
@@@@

بين بردن اهل بيت امام حسين(ع) به کربلا و علم غيب امام - مبني بر دانستن آينده جنگ - منافات نيست، زيرا امامان ما در امور فردي، سياسي و اجتماعي از علم غيب بهره نمي‌گرفتند، از اين رو در جنگ ، قيام ، صلح و برخورد با مردم مانند انسان هاي ديگر رفتار مي کردند. اگر غير از اين بود، رفتار و زندگي آنان نمي‌توانست الگو باشد.
قيام کربلا امر سياسي و اجتماعي بود.امام حسين(ع) در اين قيام از علم غيب بهره نگرفت . حضرت بدون در نظر گرفتن علم غيب، اهل بيت را با خود برد. از سوي ديگر از برخي روايات استفاده مي‌شود که بردن اهل بيت(ع) به سوي کربلا ، مانند اصل قيام امام حسين(ع) وظيفه الهي بود. امام با بردن اهل بيت وظيفه خود را انجام داد. مهم تر از همه اينکه در بردن اهل بيت به کربلا مصالح مهم وجود داشت. شايد همين مصالح باعث شده است که امام اهل بيت را با خود ببرد. آن مصالح پاسداري از قيام کربلا مي‌باشد. يعني همان گونه که در اصل قيام امام و شهادت ياران وي مصلحت وجود داشت، در بردن اهل بيت نيز مصلحت وجود داشت . بيان مصلحت اهل بيت(ع) به کربلا مستلزم آن است که رسالت و ميزان تأثيرگزاري اهل بيت در صيانت از انقلاب امام بررسي شود. همراهى خانواده امام در حادثه عاشورا مي تواند به جهت عوامل زير باشد:
1- پيام رساني:
اگر به تاريخ اسلام بنگريم ،خواهيم دانست که در حوادث تاريخي زنان و مردان هر دو نقش داشته‌اند، ولي مرد در مدار خود و زن نيز در مدار خويش؛ در کنار رسول خدا حضرت خديجه و در کنار امام علي حضرت فاطمه را مي‌بينيم که مسئوليت هاي اجتماعي را به خوبي انجام مي‌دادند. در نهضت مقدس حسيني ، نقش حضرت زينب را بسيار برجسته و اساسي مشاهده مي کنيم.
انقلاب امام تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود. رهبرى و پرچم‏دارى آن بر عهده ايشان قرار داشت. پس از آن ، بخش دوم انقلاب به رهبري و پرچم‏دارى امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) آغاز گرديد. آنان با رفتار ، گفتار و سخنان آتشين خود، از انقلاب امام خوب پاسداري و پيام انقلاب را به مردم رساندند و طبل رسوايى حکومت پليد اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه‏دارى که حکومت اموى از زمان معاويه، عليه اهل‏بيت - به ويژه در منطقه شام به راه انداخته بود، اگر بازماندگان امام به افشاگرى و بيدارسازى مردم نمى‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‏هاى وقت، نهضت بزرگ و جاويدان حضرت را در طول تاريخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى‏دادند.
اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا(ع) در دوران اسارت - که کينه‏توزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود - اجازه چنين تحريف و جنايتى را به دشمنان نداد.
2- بي اثرسازي تبليغات دشمن:
شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمان‏روايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند و نه اسلام را آن‏گونه که در مدينه رواج داشت .
در نتيجه مردم -به ويژه نسل جوان آن روز- از اسلام حقيقى چيزى نمى‏دانستند. شايد در نظر آنان، اسلام هم حکومتى بود مانند حکومت کسانى که پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مى‏راندند! تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن کاخ‏هاى بزرگ و کشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود.(1) از سوي ديگر معاويه حدود 42 سال در شام حکومت کرد . در اين مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونه‏اى پرورش داد که فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى‏چون و چرا تسليم شوند.(2) معاويه در طى اين مدت، نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد.
در چنين وضعي حکومت پليد بنى‏اميه با تبليغات زهرآگين و کينه توزانه، خاندان پاک پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد. در مقابل، بنى‏اميه را خويشان رسول خدا و نزديک‏ترين افراد به او معرفى کردند؛ به طورى که پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند که تا زمان قتل مروان (آخرين خليفه اموى)، نمى‏دانستيم که رسول خدا جز بنى‏اميه خويشاوندى داشت که از او ارث ببرند.(3)
بنابراين، جاى شگفتى نيست اگر در مقاتل مى‏خوانيم: به هنگام آمدن اسيران کربلا به دمشق، مردى در برابر امام زين‏العابدين(ع) ايستاد و گفت: سپاس خدايى را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمى صبر کرد تا شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت؛ سپس با تلاوت آياتى مانند
«إنما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيراً؛(4) خداوند مى‏خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاک سازد» فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهميد آنچه درباره اين اسيران شنيده، درست نيست. آنان خارجى نيستند؛ بلکه فرزندان پيامبر هستند؛ از آنچه گفته بود، پشيمان شد و توبه کرد.(5)
در چنين اوضاعي چه کسي بايد از انقلاب امام حسين پاسداري و ماهيت و اهداف انقلاب امام و جنايات دشمن را بيان کند؟ جز اهل بيت .امام حسين به پرچمداري حضرت زينب (س)؟ اهل بيت امام حسين در برابر دشمن زانوي غم در بغل نگرفتند ، بلکه ازفرصت ها خوب استفاده کردند. در قالب عزاداري ، گفتگو- با مردم -و خطبه خواندن ، بيش ترين تاثير را در فرايند انقلاب امام و پاسداري از آن را داشتند. بنابر اين با خطبه‏ها و روشنگرى‏هاى امام سجاد و حضرت زينب(س)، تحريفات چندين دهه بنى‏اميه - حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان - بي اثر شد.
3- افشاى ماهيت ستمگران حاکم:‏
بُعد ديگر علت حضور خاندان امام، نشان دادن چهره سفّاک، بى‏رحم و غير انسانى يزيد و حکومت وى بود. حکومت بد ترين ظلم و جنايت را نسبت به امام وخاندان وي روا داشت : در حادثه کربلا کودکان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت‏بارترين شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب‏هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دختر خردسال کنار پيکر خونين و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خيمه‏هاى آنان به آتش کشيده شد.
ستم ها نسبت به آنان ، مظلوميت امام حسين (ع) را چند برابر نمود .بعد عاطفي و احساسات انقلاب را افزايش، و به دنيا نشان داد که صاحبان زور، زر و تزوير به هيچ کس - حتي کودکان زنان- رحم نمي کنند . از سوي ديگر اهل بيت امام به بيان ابعاد جنايت دشمن پرداختند. امام سجاد در شام که خواست دستگاه بنى‏اميه را رسوا کند، فرمود:
پدرم امام حسين را با قطعه قطعه کردن، شهيد کردند. همچون پرنده‏اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد. اگر امام سجاد مى‏فرمود: «پدرم را شهيد کردند» در چشم مردم شام - که شناخت عميقى نسبت به اهل بيت نداشتند - خيلى مهم نبود؛ زيرا مى‏گفتند: در جنگ، افرادى کشته مى‏شوند و يکى از آنان حسين بوده است . همچنين امام سجاد فرمود: اگر قصد کشتن داريد، چرا اين گونه کشتيد؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کرديد؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتيد؟ چرا او را دفن نکرديد؟ چرا به خيمه‏هاى او حمله کرديد؟ چرا کودک او را شهيد کرديد؟(6) اين کلمات به قدرى نزد افراد ،غير قابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و جنبش فکرى و فرهنگى، عليه رژيم اموى به راه انداخت.
اهل بيت امام با پيام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خود از انقلاب امام حسين صيانت کردند .در انجام رسالت خود موفق بودند .حضور اهل بيت در کربلا نشان داد که حضور آنان در واقعه کربلا به اندازه خون شهدا تاثير داشت .سياست امام حسين (ع)- مبني بر حضور اهل بيت در کربلا -، امر منطقي و معقول بود.
پي نوشت‌ها:
1. سيد جعفر شهيدى، قيام امام حسين(ع)، ص 185،دفتر نشر فرهنگ اسلامي .
2. محمد ابراهيم آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، ص 47.
3. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159، قم، کتابخانه آيت الله نجفي مرعشي ، 1404ه.
4. احزاب (33) آيه 33.
5. لهوف، ص 176، تهران ، دار العالم،1348 ه؛
خوارزمى، مقتل الحسين(ع)، ج 2، ص 69،
6. عبد الرزاق مقرم،مقتل الحسين ،ص300.

پرسش 7:
در جايي خواندم اگر فرزندي شاهد نزديكي پدر و مادرش باشد، در آينده بدخواه ائمه مي شود، آخر گناه كودك تقصير کيست؟

پاسخ:
@@@@

البته در روايات پيرامون آداب نزديكي زن و شوهر بر اين نكته تاكيد زيادي شده است كه والدين قبل از نزديكي و در حين اين حالت مراقب حضور فرزندان و ديدن يا شنيدن صداي آن ها باشند. اما در مورد عواقب فرزنداني كه چنين صحنه اي را مشاهده كنند و يا صدا بشنوند ،چيزي در مورد بدخواهي و دشمني ائمه (ع) ذكر نشده است ، البته اين پيامد در مورد فرزندي كه از طريق نزديكي شوهر با همسر خود در حالت حيض و ايام قاعدگي متولد شود،ذكر شده، لكن در مورد سؤال شما به زناكار شدن فرزند اشاره شده است.
امام صادق (ع) فرمود: موقعى که در اطاق، کودکى حضور دارد ،مردان با زنان خود نياميزند، زيرا اين عمل طفل را به بى‏عفتى و زناکارى سوق مي دهد.(1)
اما روايات به اين معنا نيستند كه اگر کودکي يک بار چنين صحنه اي را مشاهده كند و يا صداي والدين را در حالت خاص بشنود ، حتما به زنا مبتلا خواهد شد و به انحرافات اخلاقي کشيده مي شود، بلکه به اين معناست که ديدن اين صحنه ها زمينه انحراف را در کودک فراهم مي کند . هر بار که اين صحنه را ببيند و يا صدا را بشنود، تصوري از اين عمل در ذهنش نقش مي بندد كه با تكرار آن و با ضميمه شدن عوامل محرك ديگر آرام آرام ميل به اين عمل گرچه در كودكي و از هر طريقي در او ايجاد مي شود . بالاخره بي توجهي والدين و تكرار خطا فرزند بي گناه را به سوي انحرافات اخلاقي سوق مي دهد.
پدر و مادر بايد مواظب باشند که کودک نه تنها چنين صحنه اي را نبيند حتي صداي نفس هاي شان را هم نشنود. پس بهتر است براي دوري از انحراف اخلاقي و جلوگيري از آن براي چنين عملي يك مكان خاصي را به دور از فضاي حضور فرزندان و يا اتاق جداگانه اي را در نظر گيرند. اما حال اگر يك بار ناخواسته چنين اتفاقي افتاد ،مي شود با منصرف كردن ذهن فرزند به چيزهاي ديگر و جلوگيري از به ياد آوري آن حادثه با عوض كردن فضا و مراقبت جهت عدم تكرار چنين خطائي ، مانع عواقب شد و جاي نگراني زيادي نيست.
اما اصل سؤال شما به اين نكته بر مي گردد كه حال اگر والدين بي مبالات بودند و به اين آداب عمل نكردند و يا حتي با نزديكي در ايام حيض و تولد فرزند از اين راه سبب شقاوت و بد عاقبتي فرزند شدند و چنين ميراث بد و شومي را براي او ايجاد كردند ،گناه فرزند كه خود هيچ نقشي نداشته چيست؟
به چند نكته توجه مي شود:
1. اينكه پدر و مادر با خطا و عمل ظالمانه خود ، زمينه گمراهي را در فرزند خويش ايجاد کرده و او را به سوي گمراهي و شقاوت متمايل کرده اند، به اين معنا نيست كه به ناچار در گمراهي قرار خواهد گرفت، بلکه آنچه او را قطعاً در گمراهي قرار مي دهد، انتخاب آگاهانه خود اوست. نسبت به ديگران گرايش بيش تري به گمراهي دارد، ولي در حد مجبور بودن نيست . مي تواند با اين گرايش مبارزه کند و آن را مهار گرداند، اما اگر مبارزه نکرد و مهار ننمود و تابع گرايش ناپسندش شد ، مقصر است . نبايد تقصير انتخاب خود را به گردن پدر و مادر بيندازد .
2. اگر در حق فرزند ظلمى شده ،از ناحيه خداوند نيست، بلكه والدين مقصرند و خود بايد جوابگو باشند ، چون خداوند كه عالم را بر اساس علم و حكمت آفريد و به هر عمل خوب يا بد اثر خاص خود را داد، در عين حال از طريق عقل و وحي توصيه هاي لازم جهت جلوگيري از مبتلا شدن به اين آثار را گوشزد نموده است.
2.با اين همه ترازوى عدالت الهى براى محاسبه اعمال هر کس به ميزان توان و قدرت و استعدادهاي خود او سنجيده مي شود. خداوند مي فرمايد : « از هر كس بيش از توان و قدرت او تكليفي نمي خواهيم »(2) . عمل نيک چنين فرزندي و دوري او از شهوات که به خاطر داشتن زمينه قبلي براى او مشکل‏تر است ،پاداش بيش تري هم به دنبال خواهد داشت . چه بسا بيش از ديگران عمل او پذيرفته شود . گناه او نيز به همان دليل کم تر از ديگران عذاب داشته باشد يا زودتر بخشيده مى‏شود. جهت مطالعه بيش تر به كتاب عدل الهي استاد شهيد مطهري، انتشارات صدرا مراجعه فرمائيد.

پي‌نوشت‌ها:
1.شيخ حر عاملي ، وسائل الشيعه ، مؤسسه آل البيت ، قم، 1409ق،ج2 ،ص 132.
2. بقره(2) آيه‌ 286.

پرسش 8:
قصد جسارت واهانت ندارم .پس لطفا برداشت بد نشود،يك سوال كه مدت ها در ذهن من بود و حتي باعث شد به يكي از خواستگاران طلبه ام جواب رد بدهم، اين است كه تكليف طلابي كه فقط براي درس خواندن شهريه مي گيرند چيست، آخر هيچ جا مرسوم نيست كه كسي براي درس خواندن از جايي پول بگيرد ،خصوصاً اينكه بعضي از آقايان اصلا تبليغ هم نمي روند و فقط علم خودشان بالا مي رود و به جز خودشان به درد كسي نمي خورد.

پاسخ:
@@@@

جهت روشن شدن مطلب بيان مقدمه زير را لازم مي بينيم .
يکي از واقعيت هاي انکار ناپذير اين است که هر موجود زنده اي ، خواه گياه باشد يا حيوان و انسان - حتي جن و فرشتگان - براي تداوم زندگي نيازمند به غذاي مناسب خويش است . در ميان آن ها انسان که موجودي دو بعدي است ،نيازمند دو گونه غذاي مادي( براي جسم ) و معنوي و فکري و فرهنگي ( براي روح) است. با توجه به تنوع نيازهاي جسمي و مادي، و نيازهاي امنيتي، جاني ، مالي و حيثيتي از يک سو ، هم چنين نيازمندي انسان به انواع غذاهاي روحي و معنوي، فکري و فرهنگي از سوي ديگر ، و محدوديت عمر و تجربه و توانايي هاي جسمي و فکري انسان از جهت سوم، هيچ انساني نمي تواند همه نيازهاي مادي و امنيتي و معنوي و فکري خود را به تنهايي تأمين کند .
اين جاست که بشر با توجه به آن تنوع و اين محدوديت به فراست و زيرکي دريافت که بايد به سمت تقسيم کار و حرفه برود .افزون بر نتيجه کار خود را در دسترس ديگران قرار دهد ، زيرا با هوش سرشار خدادادي خويش فهميد که با تلاش همگاني از يک سو همه نيازهاي انسان تأمين شود ، از سويي ديگر هم مهارت و تجربه و تخصص تحقق مي يابد،و هم کار آسان تر و نتيجه آن مطمئن تر مي گردد. عده اي براي خود کار مي کنند و درآمد کارشان نيز مال خودشان است .عده اي براي خود و جامعه کار مي کنند و در استخدام افراد حقيقي يا حقوقي قرار دارند و بابت کارشان حقوق دريافت مي کنند . مثلا نيروي نظامي و انتظامي براي ايجاد امنيت اجتماعي تشکيل شد . آنان حقوق مي گيرند تا اگر وقتي اشخاص يا کشورهايي قصد ايجاد اختلال در امنيت جامعه و کشور داشته باشند ،اقدام کنند . اگر چه روزها يا ماه ها بلکه سال ها ممکن است حقوق بگيرند و هيچ کار مهمي انجام ندهند . عده اي کار خدماتي و بدني و فيزيکي مي کنند، بابت آن حقوق مي گيرند. عده ديگري کار مديريت و سرپرستي را به عهده دارند ، بدون آن که کار فيزيکي و دستي خاصي انجام دهند. ولي به خاطر حضورشان در محل کار و مأموريت و اظهار نظر و کار فکري خود ، ماهانه حقوقي بيش تر از حقوق کارگران دريافت مي کنند .
عده اي نيز درس مي خوانند تا در علم خاصي تخصص پيدا کنند و بتوانند در موقع مناسب نيازهاي فکري و فرهنگي، مادي و معنوي خود و جامعه را تأمين کنند. اساتيد ، دانش آموز ، دانشجو و طلبه مانند همه اقشار ديگر مشغول کار و فعاليت هستند. منتهي فعاليت فکري و عقلاني . نتايج فعاليت آنان نيز به صورت مستقيم از راه معاشرت و تماس و ارتباط با افراد اجتماع يا به عهده گرفتن تربيت و سرپرستي افراد و گروه هايي ، يا غير مستقيم از طريق تدريس ، تبليغ ، سخنراني، نوشتن کتاب ، مقاله و جزوه و نظير آن به جامعه بر مي گردد .
دولت ها و مجالس قانون گذاري در هر کشوري در هر سال هنگام برنامه ريزي و تنظيم بودجه کشور براي هر دانش آموز و دانشجويي سرانه اي در نظر مي گيرد. سرانه ها در اختيار ادارات آموزش و پرورش و مديران و مدارس مربوطه و دانشگاه ها گذاشته مي شود تا در امور مربوط به آن ها هزينه کنند . براي اساتيد ، هيئت هاي علمي ، معلمان ، مربيان ، مشاوران ،کادرهاي اجرايي و خدماتي نيز حقوق متناسبي مقرر مي کنند . پس هر دانش آموز و دانشجو و استاد و معلم بابت درس خواندن و درس دادن و کار علمي و فکري کردن از دولت حقوق يا کمک هزينه دريافت مي کند .
اما در حوزه هاي علميه :
اولا- حقوق به معناي خاص امروزي وجود ندارد . زيرا آن چه به عنوان شهريه دريافت مي کنند، نه از جهت کميت به اندازه حداقل دريافتي حقوق بگيران است و نه مبلغ دريافتي آن ها تضمين شده است . زيرا تا زماني که مراجع معظم تبليغ زنده اند و پولي به عنوان خمس و سهم امام معصوم و مانند آن به دست شان مي رسد، آن را بين طلاب تقسم مي کنند . اگر نرسيد، طلاب چيزي دريافت نخواهند کرد . از اين رو گاهي دريافتي ها آن ها کم و گاهي زياد تر مي شود .
دوم - دريافتي ماهانه طلاب چيزي در حد کمک هزينه تحصيلي دانش آموزان و دانشجويان است که دولت ها به عنوان سرانه تعيين مي کنند. منتهي سرانه را دولت ها در اختيار مديران و مسؤلان مي گذارند تا براي آن ها هزينه کنند ، ولي در حوزه هاي علميه تحت عنوان شهريه مستقيما در اختيار طلبه گذاشته مي شود .
سوم - شيوه تعليم و تعلم در حوزه ها با آن چه در آموزش و پرورش و آموزش عالي وجود دارد ،متفاوت است . در حوزه هاي علميه طلبه هم درس مي خواند و هم تدريس مي کند . يعني هم شاگرد است و هم معلم . آن چه را که به عنوان شهريه دريافت مي کند، بابت هر دو است ،در حالي که در همه نظام هاي آموزشي دنيا معلم و استاد بابت تدريس حقوق قابل قبولي مي گيرد .
چهارم - بسياري از دولت ها ، دانشگاه ها ، نهادها و مؤسسات دولتي و غير دولتي، دانشجويان و حتي دانش آموزاني را بورسيه مي کنند؛ يعني هم هزينه تحصيلي به آن ها مي دهند تا درس بخوانند و هم ماهانه حقوق مي دهند تا فرصت ها و فکر و ذهن آنان به درس و تحقيق و پژوهش متمرکز گردد،و دغدغه زندگي و معيشت نداشته باشند . مضافا افراد بورسيه شده از زمان دانشجويي در استخدام افراد حقوقي يا حقيقي هستند .
پنجم - در زندگي نامه خواجه نصير الدين طوسي آمده است :
وقتي پست وزارت دربار دولت هلاکو خان مغول را پذيرفت، براي همه دانش آموزان و دانشجويان رشته هاي علوم پايه مثل رياضيات و هندسه و فيزيک و نجوم و علوم طبيعي و زيستي هم چنين علوم انساني از قبيل فقه و فلسفه و ادبيات ، شهريه تعيين کرد . از اين رو دريافت شهريه از آن زمان ،بلکه پيش تر از آن در مراکز علمي يونان قديم پيش از ميلاد حضرت مسيح نيز وجود داشته است. جهت آگاهي بيش تر به گزارش زير را که مربوط به چندين قرن پيش يعني دوران اقتدار و عظمت کشورهاي اسلامي است و توسط شرق شناسان مسيحي تهيه شده ، توجه کنيد .
« دانشگاه هايي مانند دانشگاه قاهره ، بغداد ، قسطنطنيه ، قرطبه ، اسکندريه و جندي شاپور با بهترين امکانات تحقيق و مطالعه پذيراي دانشجويان از نقاط مختلف دنيا بود . در اين دانشگاه ها رشته هاي مختلف علمي تدريس مي شد . امکاناتي از قبيل لباس ، مسکن ، کتاب ، بهداشت و حتي کاغذ و قلم مجاني در اختيار دانشجويان قرار مي گرفت . در دانشگاه مستنصريه علاوه بر حقوق ماهيانه استادان به هر شاگرد و دانشجو ماهيانه يک دينار طلا داده مي شد.
آشپزخانه دانشگاه به همه استادان و شاگردان روزانه مقدار معيني نان و گوشت مي داد.» (1)
توجه داريد که هر دينار برابر است با يک مثقال طلاي بيست چهار عيار که قيمت امروز (يعني 18/12/ 1389) آن در دنيا 238580 دويست و سي هشت هزار و پانصد هشتاد تومان است .
پس با اين توضيحات شهريه اندکي که در اختيار طلاب به عنوان کمک هزينه گذاشته مي شود ،در همه جا مرسوم است . منتهي از آن اطلاع دقيق نداشتيد .
موفق باشيد
پي نوشت :
1. بغداد در زمان عباسي ، اثر جي - لواسترانژ، چاپ آکسفورد ، ص 267 به نقل از کتاب « معارف اسلامي پيش دانشگاهي» کد : 1/285، ص 121و 122.
پرسش 9:
من اصلا از خودم راضي نيستم ، از عبادت و نمازهايم هيچ لذتي نمي برم ،گاهي آن قدر از رحمت خدا نااميدم كه مي ترسم دچار عذاب الهي شوم. وضع حجابم خوب است اما خيلي گناه كرده ام ،حس مي كنم قسي القلب شده ام . راهنمايي ام کنيد.

پاسخ:
@@@@

حساسيت شما نسبت به مسائل عبادي و معنوي را ستوده و به غيرت ديني آفرين مي‏گوييم .
با توجه به اين بخش از پرسش «گاهي آن قدر از رحمت خدا نااميدم كه مي ترسم دچار عذاب الهي شوم» لازم است نخست توضيحي در مورد« بيم و اميد » داده شود ، سپس به توضيح علت عدم احساس لذت از عبادت و چاره جويي آن بپردازيم .
الف- بيم و اميد
خوف و رجا يا «بيم و اميد» دو صفت خوب مؤمنان راستين است. امير مؤمنان(ع) در حديثي مي فرمايد: «خير الاعمال اعتدال الرجاء و الخوف؛ بهترين عمل ها تعادل ميان اميد و بيم است».(1)
حضرت صادق(ع) مي فرمايند : «هيچ مؤمني نيست مگر اين که در قلبش دو نور است: نور ترس و نور اميد، اگر با يکديگر مقايسه و سنجيده شوند، هيچ کدام بر ديگري برتري ندارد»(2) جناب لقمان حکيم در وصيتي به فرزندش مي گويد: «چنان از خدا بترس که اگر اعمال نيک جن و انس را هم انجام داده باشي، باز احتمال بدهي که شايد خدا اعمال تو را نپذيرفته باشد و بخواهد تو را عذاب کند . چنان به رحمت و فضل او اميدوار باش که اگر گناه جن و انس را مرتکب شده باشي ،باز اميد داشته باشي که تو را مورد رحمت و آمرزش خود قرار دهد»(3).
معناي ترس و اميد اين است که اهل ايمان نه از غضب و عذاب خداوند احساس امنيت کامل مي کنند. نه از رحمتش مأيوس و نااميد مي گردند. توازن بيم و اميد که ضامن تکامل و پيشروي آن ها در راه خدا است، همواره در وجودشان حکمفرماست، چرا که غلبه خوف و ترس بر اميدواري به رحمت خدا ، انسان را به يأس و نا اميدي و سرانجام به سستي و تنبلي و رها ساختن راه حق مي کشاند . چنان که اميدواري زياده از حد نيز انسان را به غرور و غفلت وامي دارد . اين هر دو دشمن حرکت تکاملي انسان در مسير او به سوي خدا است. به وسيله دو بال ترس و اميد انسان مي تواند به اوج آسمان سعادت پرواز کند و مسير تکامل را طي نمايد.
ب- علت عدم احساس لذت از عبادت و چاره جويي آن
.قلب انسان آينه انوار الهي است . گاهي در اثر غفلت‏ها و غرق شدن در روزمره‏گي و اشتغال بيش از حد نياز به کارهاي غير مرتبط با ياد خدا اين آينه خداي نما ، زنگار مي‏گيرد. در ذيل به برخي از عوامل اشاره مي شود :
1- معمولا انسان در ابتداي سن تکليف و جواني از صفاي باطن بيش تري برخوردار است. زيرا به خاطر صفا و پاکيزگي فطرت و گناه نکردن يا اندک بودن گناهانش ، اشتياق او به عبادت زياد است .
2- يکي از عوامل تغيير نعمت هاي مادي و معنوي گناه و غفلت يا ترک يکي از واجبات است. گناهاني که گاهي خود فرد ممکن است اطلاع چنداني از آن نداشته باشد. مثل ضايع کردن حقوق ديگران . نيز گاهي بعضي از صفات رذيله چون خودپسندي و خود را برتر از ديگران دانستن سبب محروميت مي شود. . در دعاي کميل آمده است: «اللهم اغفرلي الذنوب التي تغير النعم؛ خدايا بر من ببخش گناهاني را که سبب از دست دادن نعمت ها (و حالت هاي خوش معنوي ام) مي شود».
از اين رو در برخي روايات علت عدم موفقيت به نماز شب دروغ‏گويي ، و علت عدم توفيق در تشرف به محضر امام زمان(عج) گناه و عدم انجام وظايف و رو راست نبودن با مردم و علت نپذيرفتن کلام حق، رعايت نکردن حلال و حرام الهي معرفي شده است. (4)
حذر از پيروي نفس که در راه خدا مرد افکن تر از اين غول بياباني نيست‏
لذت معنوي عبادت را تنها کساني درک مي­کنند که «حبّ»‌خداوند در نهادشان بيدار شده و بر پروردگار جهان ايمان واقعي دارند.
اصولاً اسرار الهي حقايقي است که «لا يمسّه الاّ المطهرون». (5) اگر حقيقت قرآن را جز افراد پاک درک نمي کنند، ‌حقيقت عبادت را هم جز افراد پاک و مطهر نمي يابند. هرگاه انسان از گناهان پاک گشت، عبادت درکامش لذت بخش مي­شود.
اين که مي بينيم نماز مي خوانيم اما چيزي از نورانيت آن را احساس نمي کنيم، براي آن است که نماز را با آداب و اسرار آن نخوانده ايم.
عابد تا ادب عبادت را نياموزد و عمل نکند و در زمره عشاق معبود در نيايد، ‌اسرارآموز احکام و عبادات نخواهد گشت و لذت عبادت را نخواهد چشيد. چگونه مي تواند لذت عبادت را درک کند کسي که به گناه آلوده مي­گردد و از آن توبه نمي کند؟! خداوند به حضرت داوود(ع) وحي کرد: «کم ترين عقوبتي که از ميان هفتاد کيفر دروني نسبت به بنده اي که به دانسته هاي خود عمل نمي کند، قرار داده ام، ‌اين است که شيريني ذکر و عبادت خود را از دلش بر مي­گيرم». (6)
فردي به اميرالمؤمنين عرض کرد: از خواندن نماز شب محرومم. حضرت فرمود: «گناهانت اين توفيق را از تو گرفته و تو را گرفتار و در قيد قرار داده است». (7)
پس به منظور توفيق به عبادت و لذت بردن از آن در اولين گام از همه گناهان توبه کنيد. با خدا عهد و پيمان محکم ببند که و بگو : اي خدا ! به بندگان گناهکاري که بر خود ستم روا داشته اند فرمودي :
«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ »يعني از لطف و رحمت خدا نااميد نباشيد( بدانيد که ) خدا همه گناهان تان را مي بخشد . چون او بسيار آمرزنده و مهربان است . من نيز گناهکارم ، بر خود ستم کردم . اکنون با سيه رويي و شرمندگي به درگاه تو آمده ام ،در حالي که به گناهان و بدي هاي خود اقرار و اعتراف دارم .پس اي غفور و رحيم !همه گناهانم را ببخش . مرا در درياي بي ساحل رحمتت غسل طهارت و پاکيزگي بده . با بندگان مؤمن و صالح خود به ويژه ائمه اطهار و امام زمانم عليهم السلام همراه و همنشين ساز .
3 - يکي از شرايط استفاده از نعمت هاي مادي چون خوراک و پوشاک و ديگر امکانات مادي، حلال بودن آن هاست. يکي از راه هاي حلال شدن روزي آن است که حقوق واجب آن مثل خمس و زکات آن پرداخته شود. اگر کسي اين کار را نکند ، تصرف در مال خودش هم حرام مي شود. اين در حالي است که اکثر مردم به اين امور توجه ندارند. اگر بخواهيم از نظر معنوي پيشرفت داشته باشيم ، چاره اي نداريم که نسبت به استفاده از امکانات مادي حلال حساس باشيم .
4- عامل ديگر فضاي فرهنگي و اجتماعي امروز و برخي مجالس عروسي ها و جشن تولدها و مانند آن است .پس هر جا و هر مجلسي نمي توان رفت .
5- از جمله عامل سلب توفيق در عبادت و بندگي ،دلبستگي به دنياست . دل بستن به مال و کارهاي حلال گناه نيست. جلوه‏هاي دنياخواهي هميشه مال و متاع دنيا نيست . بلکه در دوران جواني دنيا خواهي در شکل شهوت جنسي و ساير گرايش هاي دروني و هواهاي نفساني تجلي پيدا مي‏کند . چنان که در برخي مقاطع در پول و ثروت و در برخي دوران زندگي نيز در مقام‏پرستي و پست‏خواهي نمود دارد. پس انسان بايد خود را ارزيابي و نگهباني کند. به تناسب سن خويش از تمايلات دنيوي که مانع بندگي و اذت بردن از عبادت ها است ، دست بشوييد تا پيمودن ره سعادت برايش آسان گردد.
در صورتي که توضيحات بيش تري در باره وضعيت خود بدهيد ، دقيق تر مي توانيم راهنمايي کنيم. موفق باشيد .
پي نوشت ها:
1. محمد محمدي ري‌شهري، ميزان الحكمه، دار الحديث، 1416 ه.ق ، ج 3، ص 179.
2. همان.
3. همان.
4. جهت آگاهي بيشتر به کتاب « گناه شناسي » آقاي محسن قرآئتي و کتاب « کيفر گناه » آقاي سيد هاشم رسولي محلاتي رجوع شود.
5. واقعه (96) آية 79.
6. کيفر گناه، تهران - انتشارات کتابخانه صدر ، چاپ دوم ، ص 116.
7. ثقه الاسلام كليني، الكافي، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1365 ه.ش ، ج 3، ص 374.

پرسش 10:
گاهي فكر مي كنم عدالت بين بندگان اجرا نشده. كودكي ناخواسته مي شود فرزند زنا و يكي برعكس او. لطفا راهنمايي ام كنيد.
پاسخ:

نفهميديم که به چه دليل عمل ناصواب پدر و يا مادرهاي گناهکار به حساب خداوند گذاشته شده و عدالت او را زير سؤال برده است؟
سخن پرسشگر محترم انسان را به ياد شعر زير مي اندازد :
گنه کرد در بلخ آهنگري به شوش تر زدند گردن مسگري
بر اساس تصريح قرآن کريم و دلايل عقلي خداوند از هر گونه ظلم و ستم منزه است. در قلمرو فرمانروايي او ذره اي ستم از سوي او بر کسي روا داشته نشده و نمي شود.(1)
اگر مفهوم عدل الهي روشن گردد، معلوم خواهد شد که امور ياد شده در پرسش ربطي به عدالت خدا ندارد. لازم است در باره عدل الهي به نکته هايي اشاره شود . واژه عدل در معناى مختلفى به کار مى رود.
در قرآن کريم, واژه عدل و مشتقات آن هيچ گاه درباره خدا به کار نرفته, بلکه عدل الهى عمدتاً در قالب «نفى ظلم» بيان شده ، براى مثال در برخى آيات آمده است که خداوند در حق هيچ انسانى ظلم روا نمى دارد:
«ان الله لا يظلم الناس شيئاً و لکن الناس انفسهم يظلمون؛(2) خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى کند, ليکن مردم خود بر خويشتن ستم مى کنند». در برخى از آيات نيز, عدل الهى در حوزه گسترده ترى بيان شده است .
«و ما الله يريد ظلماً للعالمين؛(3) خداوند هيچ ستمى بر جهانيان نمى خواهد.»
مقصود از «عالمين» ممکن است موجودات عاقل, مانند انسان ها, جن و فرشتگان باشد . اين احتمال نيز وجود دارد که مقصود از آن, تمام موجودات عالم هستى باشد. در هر دو صورت آيه فوق عدالت ورزى خداوند را در حوزه اى گسترده تر از مجموعه انسان ها ثابت مى کند. بنابر آنچه بيان شد ، معلوم گرديد که مسايل مطرح شده در پرسش عدل الهي را با سوال مواجه نخواهد نمود .
عمل خلاف فردي که باعث تولد فرزند زنا مي شود، برخاسته از اختيار انسان ها است .قرار نيست که خداوند از نظر تکويني جلو عمل خلاف کسي را بيگرد ،گرچه تشريعا آن کار را حرام فرموده است.
بر اساس آموزه‌هاي ديني، آن گونه فرزندان ، گناه و جرمي متوجه‌ شان نيست؛ زيرا هيچ تقصيري ندارند. عمل خلاف پدر و مادرشان، مسؤليتي را متوجه آن ها نمي‌کند. قرآن کريم به طور يک اصل کلي در اين باره مي‌فرمايد: «ولا تزر وازرة وزر اُخري؛ (4)هيچ کسي بار گناه ديگري را بر دوش نمي گيرد ».
همان گونه که در آيه ياد شده آمده، کسي گناه ديگري را بر دوش نمي کشد. حرام ‌زاده هم مي‌تواند با داشتن اعتقاد درست و انجام اعمال و دستورهاي ديني، به بهشت برود؛ همان گونه که در فرمايش امام صادق(ع) آمده است:
«زنازاده اگر اعمال خوب انجام بدهد، به او پاداش داده مي‌شود. اگر کار بد از وي سر زند، مجازات مي‌گردد»؛ (5) يعني زنازاده، مانند ساير مردم است.
پيامبر(ص) فرمود: «ليس علي ولد الزّنا من وزر أبويه شيء؛ (6)گناه پدر و مادر، بر گردن فرزند نيست».
افرادي که متولد مي شوند، به دليل هاي گوناگون از جمله ولد زنا بودن داراي سرشت هاي متفاوتي هستند. بعضي ميل شان به خوبي ها بيش تر است؛ بعضي ميل شان به بدي بيش تر است. ممکن است افرادي که ولد زنا بوده اند، بيش تر ميل شان به بدي ها باشد، همان طور که برخي از حلال زاده ها ممکن است طينت شان شر باشد؛ امّا پليدي باطني علّت براي فاسد شدن نيست؛ بلکه زمينه آلودگي در آنان بيش تر است. در عين حال، مي توانند خود را از آلودگي حفظ کنند؛ هر چند شايد براي شان سخت باشد و محتاج به رياضت و مجاهدت بيش تر با هواهاي نفساني باشند. اين گونه افراد اگر با سختي و مجاهدت جلوي شرارت باطني خود را بگيرند، البته که ثواب بيش تري دارند.
اگر کسي داراي طينت پاک و خوبي است، يعني 70% مايل به خوبي ها است، در نتيجه راحت تر به خوبي ها روي مي آورد و فرد ديگري که باطن او خبيث باشد، ‌70% ميل به بدي ها داشته باشد، در نتيجه اگر بخواهد خوبي ها را انجام دهد، با سختي بيش تري همراه است، ثواب او بيش تر از آدم اوّلي است، بنابر اين
نبايد فراموش کرد اگرچه انحرافات احتمالي چنين کودکي بر عهده خود او بوده، مسئوليتي را از عهده او ساقط نمي کند؛ اما عذاب او کم تر از ساير افراد داراي تعادل فطري است. ضمن آن که مسئوليت هاي ديني او کم تر از فرزندي است که در خانواده مؤمن و پاک متولد شده است. خداوند از هر کس به اندازه توانايي و استعدادهاي او تکليف مي خواهد.

پي نوشت ها:
1.محسن قرائتي، اصول عقايد، ص116، نشر مرکز فرهنگي درس هايي از قرآن، 1384ش .
2. يونس(10) آيه44.
3. آل عمران(3) آيه 108.
4. فاطر (35) آيه 18.
5. محمد ري شهري، ميزان الحکمة، ج 5، ص 244، نشر دار الحديث، قم، 1407 ق.
6. مجلسي، بحار الانوار، ج 75، ص 2، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ق.