با سلام
در آیه ای از قران کریمه فکر کنم سوره نساء بوده آورده شده که مردان را بر زنان برتری دادیم و اشاره شد به اینکه مردان امرار معاش زندگی بر عهده شان بوده.میخوام بدونم حالا در این عصر که زنان دوشادوش مردان کار میکنن و خیلی اوقات حتی نود درصد خرج خونه رو میدن چی ؟ آیا بازم مرد به زن برتری داره ؟ آیا بازم زن باید برای خیلی از کاراش از مرد اجازه بگیره ؟
اصلا مگه زن خودش عقل و شعور نداره که مرد باید صلاحشو تشخص بده ؟
اگه میگید چون زن بر اساس احساس و عاطفه عمل میکنه و ممکنه دچار اشتباه شه میخوام بدونم این موجود ناقص العقل و اصلا چرا خدا افریده که اینهمه محنت بر جامعه و مردان وارد شه ؟ اصلا چرا خدا ما زنان رو ناقص خلق کرد؟چرا اینهمه احساسات مارو قوی خلق کرد ولی اونو در نظر نگرفت که یه مرد میتونه 4 تا زن بگیره ولی یه زن نه؟
خیلی سئوال دارم که بپرسم و بی غرض پاسخ بشنوم و نه توجیه .
دیگه اینکه قران قانون اجتماعی جامعه 1400 سال پیشه آیا نباید با توجه به زمان تغییراتی در جزئیاتش صورتش بگیره؟

پرسش 1:
علت برتري مرد به زن
شرح : 1-با سلام در آيه اي از قران کريمه فکر کنم سوره نساء بوده آورده شده که مردان را بر زنان برتري داديم و اشاره شد به اينکه مردان امرار معاش زندگي بر عهده شان بوده.مي خوام بدونم حالا در اين عصر که زنان دوشادوش مردان کار مي کنن و خيلي اوقات حتي نود درصد خرج خونه رو ميدن چي ؟ آيا بازم مرد به زن برتري داره ؟ آيا بازم زن بايد براي خيلي از کاراش از مرد اجازه بگيره ؟
پاسخ:

آيه اي كه در مورد آن اشكال مطرح كرده ايد اين آيه است:«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِم‏»(1) مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتريهايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است، و بخاطر انفاقهايى كه از اموالشان (در مورد زنان) مى‏كنند.
براى فهم آيه چند نکته را بايد توجه داشت:
الف) تفاوت‏هاى جسماني و روحى و عاطفى و... بين زن و مرد وجود دارد.
ب) تفاوت‏ها لازمه آفرينش انسان ها است. همسويى زن و مرد، شراکت آنها در زندگى در جهت سعادت، آرامش و... لازم و ضرورى است.
ج) تفاوت‏ها مکمّل زن و مرد و در جهت پاسخ به نيازهاى هر يک است، نيز موجب لذت و بهره‏ مندى هر چه بيشتر از زندگى است.
د) کانون خانواده در اسلام از اهميت ويژه‏اى برخوردار است و هر چه که موجب استوارى اين کانون شود، مورد توجه و عنايت الهى است. نيز تبيين احکام زن و مرد بر اساس آن است.
ه) تربيت فرزندان به دور از فشارهاى روحى و روانى، ايجاد محيط آرام و صحيحى درون خانواده براى همه اعضا و...، همان قدر ارزشمند است که مديريت خانواده و تأمين نيازهاى اقتصادى خانواده ارزش دارد، اگر نگوييم که عنصر اوّل برتر است؛ زيرا دومى مقدمه‏اى براى رسيدن به آن است.
حال در توضيح آيه مى‏گوييم:
قوام صيغه مبالغه قيم است؛ قيم به کسى اطلاق مى‏شود که کارهاى ديگرى را به عهده گرفته و سرپرست او در آن امر مهم باشد.(2) به عبارت ديگر قيّم يعنى کارگزار، سرپرست، کسى که براى تشکيل خانواده و اداره آن قيام مى‏کند.
مراد از« بما فضّل اللَّه» امتيازى است که مردان از نظر جسمى و عقلى در بعد کارهاى سخت و مشکل و توان فرسا، نه در کارهائى مثل علمى و تربيتى... بر زنان دارند.
جامعه بشرى يک نظام اندام واره و ارگانيکى است که هر يک از اعضا و جوارح مسؤليتى دارد که ديگرى آن را ندارد، مانند اين که: مغز وظيفه‏اش مديريت و صدور فرمان است. قلب مسئوليتش پمپاژ خون و رساندن اکسيژن به تمامى سلول‏هاى بدن است. نمي توان در ميان اين اندام ها از ترجيح عقل بر قلب سخن گفت؛ زيرا هر دو در جاي خود و با توجه به وظيفه اي که دارند، ارزشمند هستند. در اجتماع بشرى نيز وضع بدين منوال است، بلکه در کل جهان طبيعت چنين است.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست‏ که هر چيزش به جاى خويش نيکوست
بنابراين با وجود تفاوت‏هاى موجود در افراد اجتماع، يکى مسئوليت مديريت اجتماع را بر عهده مى‏گيرد، يکى کشاورز مى‏شود و.... اجتماع چون مى‏بايست نظم داشته باشد و از هرج و مرج جلوگيرى شود، مدير لازم دارد.
خانواده کوچک‏ترين هسته جامعه بشرى است. در اين اجتماع کوچک نيز مى‏بايست وظايف و مسئوليت‏ها تقسيم و مشخص شود. يکى مديريت و مسئوليت اداره آن را مى‏بايست در دست بگيرد.
در دنياى امروز اين سخن پذيرفته شده است که اگر هيأتى (حتى هيأت دو نفره) مأمور انجام کارى شود، حتماً بايد يکى از آن دو رئيس و مدير و ديگرى معاون يا عضو باشد وگرنه هرج و مرج پيدا مى‏شود، يعنى بايد در هر تشکل و اجتماعى اگر چه محدود، يکى از آنها مديريت کند. حال در خانواده مدير مرد باشد يا زن؟ بايد مسئوليت‏ها همخوان با نظام تکوينى و سازگار با آفرينش زن و مرد باشد. اسلام مى‏گويد اين مسئوليت منطبق با آفرينش مرد است و مدير خانه مرد و زن معاون او باشد.
اشتباه نشود و از اين سخن استبداد و ظلم مردان بر زنان برداشت نگردد، بلکه مراد اين است که اين اجتماع کوچک با داشتن يک نفر به عنوان مدير و مسئول، کارهايش به خوبى بچرخد و همه از آن نفع ببرند.
ممکن است بپرسيد: چرا اين مسئوليت را اسلام برعهده زن قرار نداده است. در پاسخ مى‏گوييم: همان گونه که در بالا اشاره شد، اين مسئوليت همگام با خلقت و فطرت زن و مرد است.
توضيح: زن و مرد اگر چه در انسانيت تفاوتى ندارند، ولى از نظر امور جسمانى (اعضا و جوارح)، احساسات و عواطف و تمايلات و اخلاق و فعاليت‏هاى مغزى تفاوت هايى دارند.
از نظر توان بازو و رشد عضلات، توان زن به پاى مردان نمى‏رسد. در اين ترديدى نيست که به تناسب تفاوت در آفرينش اين دو، معمولاً کارهايى را که نيازمند به نيروى بازو و قدرت بدنى باشد، مردان انجام مى‏دهند. و کارهاى سبک و پرظرافت را زنان.
از نظر احساسات، عواطف و تمايلات بنا به گفته روانشناسان، "محبت"، "رفتار انفعالى"، "رفتار عاطفى" و "حمايت کننده" از ويژگى‏ها و رفتار زنانه، در مقابل، "پرخاشگرى"، "استقلال"، "رقابت" "سلطه" و "حاکميت" از ويژگى‏ها و رفتار و مردانه است.(3)
در راستاي اين تفاوت هاي طبيعي ما با دو گونه وظايف و مسئوليت در درون جامعه خانواده مواجه هستيم:
کارهايي که نياز به عقل محاسبه گر و توانايي هاي روحي و جسمي براي کارهاي سخت و توان فرسا و دغدغه آفرين و... دارد.
کارهايي که نياز به عواطف ، داشتن آرامش روحي ، ظرافت ، صبر و حوصله و...دارد.
اسلام نقش اول را به مردان و نقش دوم به زنان براي تأمين اهداف که در فوق برشمرديم ، داده است.
براي درک اين موضوع تنها يک جمله کافي است که هيچ مردي مادر نمي تواند باشد و اگر بخواهيد هزاران صفحه در مورد اين جمله مي توان نوشت.
بنابراين، به مقتضاى تفاوت در آفرينش و تکوين، تشريع و مسئوليت‏هاى اجتماعى مختلف مى‏شود. زن با تکيه به شوهرش و احساس حمايت گري شوهر از او و محبت و عشق به او، به آرامش مى‏رسد. اما مرد مى‏خواهد با فراهم آوردن نياز هاي افراد خانواده و بودن محيط آرام در درون خانه و برآورده شدن نيازهاي خود از زن و فرزندان به آرامش برسد و در اين راستا بايد مديريت صحيح داشته باشد.
اين سخن همان "الرجال قوامون على النساء" است، يعنى مرد بايد مسئول خانواده باشد.
به تناسب همين مسئوليت اسلام مى‏گويد: مرد وظيفه دارد هزينه خانواده را تأمين کند. نه اينكه مثل فرمايش شما چون هزينه خانواده را بر عهده دارد، لذا اسلام او را قيم زن قرار داده است. اما در مورد مثال شما، قطعا قبول داريد كه اين گونه موارد كه زن با وجود مرد نان آور خانواده باشد بسيار كم است. در دنياي امروز با آنكه زنان نيز به كار در خارج از خانه مشغولند، اما با اين حال هنوز اين مردان هستند كه بخش عمده اي از هزينه ها را تامين مي كنند. اسلام حكم غالب افراد را بيان كرده است و در مقام بيان همه جزئيات نيست. به علاوه زن تنها در يك امر بايد از شوهر خود اجازه بگيرد و آن هم خروج از خانه است نه در هر امري. همين طور اگر زن درآمدي داشته باشد از آن خود اوست و در خرج كردن آن نياز به اذن شوهر و اجازه او ندارد و هر گونه كه صلاح ديد مي تواند عمل كند .
قرار دادن مسئوليت تأمين مخارج خانواده بر دوش مردان امرى طبيعى است و از اين که به نفع زنان است و بارى بر دوش مردان وضع شده است، کسى اعتراض نمى‏کند، چون اين حکم به مقتضاى طبيعت است و در آفرينش ريشه دارد. نيز قراردادن وظيفه سنگين و طاقت‏فرساى جهاد و خدمت سربازى، بر دوش مردان امرى طبيعى است و از اين که اين قانون به نفع زنان است و آنان را از اين کار طاقت فرسا معاف داشته است، اعتراضى نيست.
قرآن در آيه 34 سوره نساء بعد از بيان مسئوليت مردان در خانواده به دو نيروى مذکور (توانايى بدنى و نفقه) اشاره کرده است. (4)
در امور خانوادگى، مسئوليت‏هاى زنان و مردان را مى‏بايست کنار هم قرار داد و قضاوت نمود. همان گونه که اسلام تکاليفى برعهده مردان قرار مى‏دهد که برعهده زنان قرار نمى‏دهد، مانند نفقه، مهريه، ديه عاقله، جهاد و سربازى و... تکاليفى هم برعهده زنان قرار مى‏دهد که برعهده مردان نيست. اين دو قسم را در مجموع و در کنار هم بايد سنجيد.

پى‏نوشت‏ها:
1 . نساء (4)، آيه 34.
2 . معلوف، لويس، المنجد في اللغه، المكتبه الكاثوليكيه، بيروت، 1956م، ص664
3 . جمعي از مولفين، روانشناسى رشد، سمت، 1385ه.ش، ج 1، ص 330.
4 . مدرسى، محمد تقى، تفسير هدايت، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد،1377ه.ش، ج 2، ص 68 - 69.

پرسش 2:
اصلا مگه زن خودش عقل و شعور نداره که مرد بايد صلاحشو تشخص بده ؟ اگه مي گيد چون زن بر اساس احساس و عاطفه عمل مي کنه و ممکنه دچار اشتباه شه مي خوام بدونم اين موجود ناقص العقل و اصلا چرا خدا افريده که اين همه محنت بر جامعه و مردان وارد شه ؟
پاسخ:
##
در مورد اجازه گرفتن زن از مرد، موارد آن و تعبير درست قيم بودن مرد براي زن را در سؤال قبلي توضيح داديم. به علاوه، گفتيم كه تسلط مرد بر زن، تنها در امور خاصي است، نه در همه مسائل. اصلاً بنا نيست كه مرد در مقام تشخيص مصلحت زن برآيد تا منجر به اين اشكال شود كه زنان از نيروي خرد بي بهره اند.
اما در مورد خلقت زنان بايد توجه كنيد كه وجود زن، نه تنها محنت بر جامعه و مردان نيست، بلكه عين رحمت است. بدون وجود زنان، قطعاً نظام خلقت با مشكلات جدي مواجه مي شود و بخش زيادي از استعدادهاي بشر به ظهور و بروز نخواهد رسيد. به قول يكي از دوستان اگر زنان نبودند، حتي يك بيت شعر سروده نمي شد و چيزي تحت عنوان عشق و ادبيات عاشقانه در دنيا به وجود نمي آمد. زنان، منبع احساسات در عالم هستند و بدون آن ها زندگي مردان بي رنگ و خشك و بي رمق بود.
هدف از آفرينش انسان، رسيدن به کمال و سعادت ابدي است و تفاوتي در اين هدف و مقصد براي زن و مرد نيست. بنابراين، در اصل خلقت هيچ تفاوتي بين مرد و زن وجود نداشته، هدف از خلقت اين دو جنس يکسان و مساوي است. مهم ترين دليل بر اين ادعا آن است که خداوند در جاي جاي قرآن که آفرينش انسان را مطرح کرده، انسان ها را مخاطب و موضوع سخن قرار داده است؛ مثلاً فرموده: انسان و جن، تنها به جهت عبوديت و بندگي خلق شده اند. (1)
خطاب در اين موارد، به صورت يکسان، «يا ايها الانسان» و «يا ايها الذين‌ آمنوا» است؛ نه خطاب به جنس مرد يا زن. زن و مرد، تفاوتي در اصل انسانيت ندارند و هدف از آفرينش هر دو يکسان است؛ اما براي رسيدن اين نوع از آفرينش به کمال خود، آن را دو جنس قرار داد که در کنار هم و همراه با هم، به نکامل دست مي يابند؛ همان گونه که بسياري از موجودات ديگر عالم را نيز به صورت جفت آفريد.
در جهان آفرينش تفاوت هاي بسياري مشهود است. يکي از زيبايي هاي عالم و نظم دستگاه آفرينش، همين تفاوت ها و اختلاف موجودات و از جمله انسان ها است.
درون نظام انساني نيز اختلافات بسياري ميان آدميان، اعم از جنسيت، رنگ، نژاد، بهره هوشي، استعداد و... وجود دارد.
يکي از علل نظم و برپايي نظام انساني، وجود اختلاف ها است. گفتيم كه جامعه بشري مانند يک نظام اندام واره و ارگانيکي است که هر يک از اعضا به شکل خاص با توانايي هاي ويژه آفريده شده و مسئوليت خاص دارد. مغز وظيفه مديريت و صدور فرمان را به عهده دارد، مسئوليت قلب پمپاژ خون و رساندن اکسيژن به تمام اعضاي بدن است، چشم وظيفه ديدن و عکس برداري از فضاي پيرامون را دارد و همين طور، هر يک از اعضاي ديگر وظيفه خاص دارد. اگر تمام اعضا، مغز بودند، مطمئناً نظام بدن شکل نمي گرفت. همچنين هر عضوي کاري خاص به عهده دارد که تنها از عهده آن بر مي آيد.
حال اگر به جامعه انساني وارد شويم، متوجه مي شويم که وجود اختلاف ها در آفرينش، نظم اجتماع را برقرار کرده و آن را به صورت يک جامعه در مي آورد. هر يک از افراد يا گروه هاي جامعه، نياز به افراد و گروه هاي ديگر دارد. همين نيازها و اختلاف در آن ها است که جامعه انساني را تشکيل مي دهد.
از نظر جنسيت نيز هر يک از مرد و زن، نيازمند هم آفريده شده اند. مرد نيازهاي عاطفي و غريزي خود را در جنس زن مي جويد؛ در مقابل، زن هم نيازهاي خود را در مرد جستجو مي کند.
در يکي از آيات الهي، آفرينش متفاوت دو جنس ذکر شده است:
«از آيات الهي، آن است که براي شما از جنس خودتان (انسان ها) همسراني آفريده تا در کنار آنان آرامش يابيد. بين شما دوستي و مهرباني نهاد». (2) مخاطب اين آيه، مردان و زنان، هر دو هستند.
وجود ويژگي هاي خاص، در هر يک از دو جنس است که زنان و مردان را نيازمند همديگر قرار داده، زندگي را لذت بخش کرده تا در کنار هم آرامش يابند و ضعف ها و نيازهاي خود را در ديگري طلب کنند. اگر آفرينش يکسان بود، مطمئناً اين هدف برآورده نمي شد.
بر اساس اختلاف در آفرينش، مرد را در برخي امور تواناتر و زن را در امور ديگر تواناتر قرار داده است؛ مرد را در نيروي جسمي و قدرت مديريت و عقل حسابگر برتر قرار داد. بر اساس اين توانايي، براي او مسئوليت حفظ و نگهداري و مديريت خانواده و کوشش براي کسب معاش زندگي و پرداخت مخارج زن و فرزندان را تکليف نمود. زن را در نيروي عاطفي و احساسات براي حفظ خانواده و گرما و انرژي دادن به آن و تربيت فرزندان و ايجاد آرامش درون خانواده، قوي تر قرار داده، داراي کشش خاص براي تسخير قلب مردان آفريد. در اين جا سخن از نقص يکي و كمال ديگري نيست. هر يک از دو جنس، از جهاتي كامل تر از ديگري است. از اين رو، زن و مرد جهات قوت يکديگر را ارتقا داده و خلأها و نيازهاي هم را تکميل مي کنند.
شهيد مطهري مي گويد:
«طبيعت، مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا، و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن آفريده است. زن را گل، و مرد را بلبل، زن را شمع، و مرد را پروانه قرار داده است و با اين وسيله، ضعف جسماني زن را در مقابل نيرومندي جسماني مرد جبران کرده است.زن اين هنرمندي و توانايي را دارد که مرد را در هر مقام و جايگاهي بوده به آستان خود بکشاند». (3)
بايد از ضعف و قوّت و كمال و نقص مردان و زنان، هر دو سخن به ميان آيد. مردان در برخي امور قوي تر آفريده شده اند و زنان در امور ديگر. اين به جهت نقشي است که هر يک به عهده دارند و اين دو را به هم پيوند مي دهد. در نتيجه، نظام کوچک اجتماع، يعني خانواده، همانند اعضاي يک پيکر شکل مي گيرد که اگر از هر جهت يکسان بودند، اين نظام تحقق نمي يافت.
در عين حال، خداوند نيروهاي لازم براي رسيدن به سعادت و خوشبختي ابدي و جاودانه را به طور يکسان در اختيار مرد و زن قرار داده است.
زنان با نيروي خرد و استفاده از تعاليم پيامبران، به همان اندازه به سعادت و کمال نايل مي شوند که مردان مي توانند به آن دست يابند. از اين جهت و نيز از جهت شخصيت انساني، هيچ يک از زن و مرد بر ديگري برتري ندارد؛ مگر با تقوا و اعمال شايسته و ايماني که کسب خواهند کرد. از اين رو، بين زن و مرد مساوات برقرار است.

پي نوشت ها:
1. ذاريات (56) آيه 56.
2. روم (30) آيه 21.
3. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار (نظام حقوق زن در اسلام)، صدرا، تهران، 1378ه.ش، ج 19، ص 52-54.

پرسش 3:
اصلا چرا خدا ما زنان رو ناقص خلق کرد؟چرا اين همه احساسات مارو قوي خلق کرد ولي اونو در نظر نگرفت که يه مرد مي تونه 4 تا زن بگيره، ولي يه زن نه؟ خيلي سئوال دارم که بپرسم و بي غرض پاسخ بشنوم و نه توجيه .
پاسخ:

در مورد خلقت ناقص زنان در سوال قبل توضيح داديم و اشاره شد كه نقصي در كار نيست و همانطور كه مردان در بعضي از امور نقص و ضعف دارند، زنان نيز در مواردي ضعيف هستند و اين دو زماني كه در كنار هم قرار مي گيرند نقاط ضعف هم را پوشش داده و نقاط قوت همديگر را تقويت مي كنند.
اما در مورد تعدد زوجات در اسلام؛اسلام، اساس اجتماع انساني و روابط اجتماعي را بر حيات عقلي گذارده، نه بر حيات احساس، و اين نه در اسلام، بلکه در تمام جوامع انساني جريان دارد.
عقل و منطق است که بر روابط انسان‌ها حاکم است و احساسات در روابط اجتماعي نقش اندکي دارد.
از جهت ديگر روانشناسي جديد اثبات نموده است که صفات روحي و عواطف و احساسات انسان‌ها به لحاظ کمي و کيفي تفاوت دارد. تفاوت‌ها به دليل تفاوت تربيت و عادت و فرهنگ و آداب و سنن و... است حتي برخي از خانم‌ها براي اين که همسر آنها در کمال راحتي و آسايش روحي باشند، با ازدواج دوم شوهرشان موافقت مي‌کنند. ديده شده که خودشان هم به خواستگاري براي شوهرشان مي‌روند.
اين فرهنگ ميان ما ايرانيان کمتر وجود دارد اما عدم پذيرش صرفاً به خاطر احساسات ظريف زنانه است، زيرا، در کشورهاي عربي يا آفريقايي اين مسئله نيست. ديده شده كه در اين كشورها مرد چند همسر اختيار مي كند و مشكلي هم ميان زنان نيست و به راحتي زندگي مي كنند.
احساسات زنانه که به آن اشاره نموديد اوّل اينكه کليت ندارد. دوم اينكه تحت تأثير عوامل مختلف شدت و ضعف، مي‌يابد.
سوم اينكه چه بسا عوامل ديگري در اين موضوع (مانند حس حسادت زنانه) دخالت داشته، اما از آن تعبير به احساسات ظريف مي‌شود.
چهارم اينكه قوانين يک جامعه بر اساس نيازهاي انساني و روابط منطقي تبيين مي‌شود، نه صرفاً احساسات و عواطف.
ضمن آن که همان گونه که اشاره کرديد، اين مسئله در دين تنها حکم جواز دارد و معناي آن اين است که به طور مطلق و در تحت هر شرايطي حرام نيست، نه اينکه لازم باشد هر کس بدون در نظر گرفتن شرايط لازم به آن اقدام نمايد.
حال ببينيم چرا اسلام چند همسري را قبول کرده است؟
اسلام تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسي وضع محيطهاي مختلف قبل از اسلام به اين نتيجه مي‏رسيم که تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادي بوده و قبل از اسلام جريان داشته؛ تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نيست، بلکه دين آن را در چارچوب ضرورت‏هاي زندگي انسان محدود ساخته و براي آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاي واقعي بشراست، نه احساسات، زيرا ممکن است هر زني از آمدن رقيب (در زندگي ناراحت بشود، ولي وقتي مصلحت تمام جامعه در نظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مي‏شود. هيچ کس نمي‏تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگي، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث ديگر، قربانيان اصلي را آن‏ها تشکيل مي‏دهند .
نيز نمي‏توان انکار کرد که بقاي غريزه جنسي مردان از زنان طولاني‏تر است، زيرا زنان در سن معيني، آمادگي جنسي خود را از دست مي‏دهند، در حالي که در مردان چنين نيست.
هم چنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتي از دوران حاملگي، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالي که در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زناني هستند که به علل گوناگوني همسران خود را از دست مي‏دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها بايد براي هميشه بدون همسر باقي بمانند.
با درنظر گرفتن اين واقعيت‏ها در اين گونه موارد (که تعادل ميان مرد و زن به هم مي‏خورد) ناچاريم يکي از سه راه ذيل را انتخاب کنيم.
الف) مردان تنها به يک همسر در همه موارد قناعت کنند و زنان بيوه تا پايان عمر بدون همسر باقي بمانند و تمام نيازهاي فطري و خواسته‏هاي دروني و احساسي خود را سرکوب کنند.
ب) مردان فقط داراي يک همسر قانوني باشند، ولي روابط آزاد و نامشروع جنسي را با زناني که بي شوهر مانده‏اند، به شکل معشوقه برقرار سازند.
ج) کساني که قدرت دارند بيش از يک همسر را اداره کنند و از نظر جسمي و مالي و اخلاقي مشکلي براي آن‏ها ايجاد نمي‏شود، نيز قدرت بر اجراي کامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بيش از يک همسر انتخاب کنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب کنيم، بايد گذشته از مشکلات اجتماعي که به وجود مي‏آيد (و اكنون هم در جامعه شاهد آن هستيم) با فطرت و غرائز و نيازهاي روحي و جسمي بشر به مبارزه برخيزيم. هم چنين عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم اما اين مبارزه‏اي است که پيروزي در آن نيست. به فرض که اين طرح عملي بشود، جنبه‏هاي غير انساني آن بر هيچ کس پوشيده نيست.
تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اول مورد بررسي قرار داد، بلکه از دريچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضيات اجتماعي بايد مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها که مشکلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مي‏کنند، کساني هستند که يک مسئله سه زاويه‏اي را تنها از يک زاويه نگاه مي‏کنند، زيرا تعدد همسر هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديدهمسر اول، نيز از زاويه ديد همسر دوم بايد مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در اين باره قضاوت کنيم.
اگر راه دوم را انتخاب کنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زناني که به عنوان معشوقه مورد بهره برداري جنسي قرار مي‏گيرند، نه تأمين دارند و نه آينده‏اي. چنان که شخصيت آن‏ها پايمال شده است. اين‏ها اموري نيست که انسان آگاه آن را تجويز کند.
بنابراين تنها راه سوم مي‏ماند که هم به خواسته‏هاي فطري و نيازهاي غريزي زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابساماني زندگي اين دسته از زنان برکنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بيرون برد.
اما در اين مورد كه چرا اسلام تعدد شوهر را در مورد زنان جايز ندانسته؟ ما معتقديم دليل اين امر ناشي از موانع و تبعات منفي بسياري است که بر اين امر مترتب است و به برخي از آن ها اشاره خواهيم نمود :
بنا بر تحقيقات گوناگون روان شناسان و فيزيولوژيست ها ماهيت نياز زنان به همسر و ازدواج براي آن ها در نگاهي کلي، برطرف کردن خلأ روحي و عاطفي است . يعني اين امر در نگاه کلان ماهيتي احساسي دارد؛ در واقع هدف اصلي زنان براي ازدواج رسيدن به موقعيت مشخص و محترم اجتماعي و جلب حمايت فردي است که بتواند از هويت و استقلال آن ها حمايت کند. همچنين تمايل به مشارکت در ايجاد يک مجموعه عاطفي و اجتماعي و البته در کنار همه اين ها پاسخي مناسب به نياز جنسي هم به طور جدي مطرح است .
با اين وجود ماهيت اصلي نياز زنان به همسر امري است که در تشکيل يک خانواده و ارتباط با يک همسر معنا پيدا مي کند. چند همسري زن در تضاد آشکار با روح نياز به جلب حمايت يک مرد و تشکيل يک مجموعه مستقل و داراي منزلت اجتماعي خواهد بود . به علاوه اين مساله از زاويه مقابل يعني از منظر نگاه مردان به هيچ وجه قابل قبول نخواهد بود . مانع ايجاد رابطه حمايتي و احساسي مورد نياز زنان ، از طرف مردان خواهد شد . موجب تزلزل بيش تر مجموعه خانواده خواهد گرديد .
حتي بخشي از نياز جنسي مردان در گرو انحصاري دانستن شريک جنسي و عامل ارضاي آن براي خودشان است. ارتباط زن با هر مرد ديگري حتي تصور و احتمال اين امر عاملي در عدم تمايل مرد به همسرش يا عدم ارضاي درست اين نياز در او و در نتيجه سست شدن بنيان خانواده خواهد بود؛ بماند که تحقيقات روانشناسي ثابت کرده است که زنان بيش از مردان خواهان تک همسري و توجه کامل به يک همسر هستند.(1)
هرچند نمي توان روحيه ميل به تجربه هاي متفاوت در هر انساني را ناديده گرفت . به خصوص در شرايط وسوسه انگيز تشويق انحرافات جنسي و تشويق زنان به تنوع طلبي هاي زشت جنسي که توسط رسانه هاي آلوده دامن زده مي شود، چه بسا اين تمايلات به نوعي خود را به صورت يک امر طبيعي جلوه کند و زن احساس کند که از چند همسري بدش نمي آيد، اما حقيقت آن است که زن در چند شوهري هرگز نمي‌تواند حمايت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاري يک مرد را نسبت به خود جلب کند. از اين رو چند شوهري نظير روسپي گري همواره مورد تنفر زن بوده است.
اين امري است که از فشارهاي روحي و افسردگي ها و زجرهاي رواني زناني که متاسفانه چنين تجربه اي داشته اند، به خوبي مشهود و ملموس است و به هيچ وجه قابل انکار نيست. پس چند شوهر داشتن نه با تمايلات و خواسته‌هاي مرد موافقت داشته است و نه با خواسته‌ها و گرايش‌هاي زنان.(2)
اما يکي ديگر از مشکلات مهمي که در صورت چند همسري براي زنان ايجاد مي شود، مشخص نبودن پدر براي فرزندان و عدم تعلق عاطفي و گسست بين نسل ها مي‌باشد. تعلق فرزند به يک پدر و معين شدن پدر فرزند، اگر چه با تحقيقات امروزي و آزمايش‌هاي DNA و مانند آن ، مشخص مي‌شود، اما از نظر رواني اين امر همچنان مسئله اي حل نشدني است؛ زيرا همان گونه که دانشمندان مي‌گويند: نتايج آزمايش هاي تجربي صد در صد نيست و احتمال خطاي انساني يا اغراض و اهداف شخصي و دستبرد در نتايج وجود دارد .
در واقع اقناع روحي و رواني پدر و مادر و فرزند چيزي نيست که با آزمايش قابل حل باشد. فرزند مي‌خواهد اطمينان قلبي و دروني يابد که پدر و مادر او واقعي هستند، همين طور پدر و مادر. تا زماني که اقناع و اطمينان قلبي و دروني از طريق باور به سلامت رفتار همسر صورت نگيرد، چنين آرامشي به وجود نخواهد آمد. اگر اين گونه نشد، به همان نسبت رابطه و پيوند عاطفي بين پدر و مادر و فرزند متزلزل خواهد بود. مطمئناً در صورت تعدد شوهر براي زن، اين اطمينان و رابطه عاطفي حاصل نمي‌شود.
اما بايد توجه داشت که اين نکته، فلسفه اصلي منع از تعدد شوهر نيست تا گمان شود که با حل اين مساله اصل مشکل برطرف شده است؛ حتي ماهيت عده نگه داشتن زن هم تنها مساله اطمينان از عدم وجود فرزند نيست چه اين امر را بپذيريم يا نه، مشکل اصلي تعدد شوهري زنان آن است که بنيان خانواده را( که بر پايه توجه و تعلق روحي کامل زن به همسر خود و ديگر افراد خانواده شکل مي گيرد ) به شدت متزازل مي نمايد، موجب کمرنگ شدن رابطه عاطفي و تعلق روحي مردان نسبت به همسران و خانواده خود مي گردد و در نتيجه امنيت خاطر را در سطح بدنه فعال جامعه يعني مردان به شدت کاهش مي دهد. ضرر اين امر به طور غير مستقيم خود زنان را تهديد مي کند .
به علاوه موجب گسست عاطفي و قلبي بين نسل ها شده، ارتباط عميق تربيتي بين والدين و فرزندان را مخدوش مي نمايد. احساس دروني مردان نسبت به فرزندان شان را که عامل اصلي تلاش و کوشش و حمايت هاي مالي و روحي و اجتماعي در مسير رشد و تربيت و موفقيت آن هاست، به شدت کاهش مي دهد .
در نتيجه از آن جا که نياز جنسي زنان ماهيتي فرعي و غير اصلي در ارتباط با مردها دارد، نيز به عنوان اصلي ترين نياز در اين زمينه مطرح نيست و با توجه به اين تبعات منفي تعدد شوهر براي زنان، اسلام اجازه اين امر را به زنان نداده است .
البته ممکن است در برخي موارد و براي برخي از زنان به دليل نيازهاي جنسي و عدم ارضاي آن توسط شوهران شان ارتباط با شوهر ديگري مفيد به نظر برسد( صرفه نظر از عدم تناسب روحي) ، اما از آن جا که همواره قوانين اجتماعي و شرعي بر مبناي ضرورت هاي عمومي و نيازهاي حداکثري شکل مي گيرد، نمي توان به خاطر وضعيت بخش محدودي از افراد قوانين را دگرگون ساخت ، به شکلي کلي و مطلق اجازه اين امر از زنان سلب شده است .
ممکن است گفته شود همه آن چه در خصوص حساسيت هاي مردان و نابساماني خانوادگي و... رخ مي دهد، ناشي از فرهنگ هاي رايج و حساسيت هاي محيطي و امور متعارف اجتماعي است . اگر اين امر رواج يابد، حساسيت ها و ناراحتي ها هم منتفي مي شود .
در پاسخ بايد گفت : توجه به وضعيت برخي کشورهاي غربي( که هيچ حساسيت و دغدغه ديني و عرفي خاصي در بسياري از اين امور نداشته و سال هاست که گروه هايي در اين کشورها به طور رسمي و وسيع به روابط آزاد جنسي و سکس گروهي پرداخته ، آن را تبليغ مي نمايند ) نشان مي دهد که اين گرايش ها هنوز هم نتوانسته موقعيت قابل قبولي در نهاد انساني پيدا کند حتي در اين کشورها هنوز اين امور در زمره امور غير قانوني و نامتعارف شناخته مي شود حتي در کشورهايي که ازدواج همجنس رسمي شده ،چند شوهري رسميت نيافته است

پي‏نوشت‏ها:
1. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار(نظام حقوق زن در اسلام)، صدرا، تهران،1378ه.ش، ج19 ص 302.
2. همان، ص 311.

پرسش 4:
ديگه اينکه قرآن قانون اجتماعي جامعه 1400 سال پيشه آيا نبايد با توجه به زمان تغييراتي در جزئياتش صورتش بگيره؟
پاسخ:

قوانين و احکام اسلامي که قرآن کريم يکي از منابع آن است به دو دسته تقسيم مي شود :
احکامي که گذر زمان و تغيير احوال مردمان و تغييرات مکاني و محيطي و ساير عوامل متغير, تأثيري در آنها ندارد; به اين نوع قوانين ,قوانين ثابت مي گويند. به طور مثال , روزهء واجب ماه رمضان يا نمازهاي واجب يوميه , تحت هيچ شرايطي , به اموري مستحب يا مباح بدل نخواهند شد, و همچنين مکروهات دين , تغيير ماهيت به وجوب يا حرام نخواهند داد و مستحبات عبادي حکم واجب نخواهند گرفت .
همچنين است حرمت ربا ـ تا وقتي عنوان آن تغيير نکرده باشد ـ يا محرمات قطعي مثل زنا و لواط.
دستهء دوم از احکام , احکامي هستند که تغييرات زمان و مکان و مقتضيات , در آن ها تأثير مي گذارد و با وجود مقتضي قابل تغيير هستند. اکثر احکام اجتماعي , سياسي , اقتصادي و حکومتيِ اسلام , از اين دسته هستند.
بخشي از احکام ديني ، عبادات هستند که تغيير شرايط زمان و مکان و روابط انسان ها دخالتي در آنها ندارد. جزء نيازهاي هر انسان هستند و براي تکامل تمام انسان ها . چنين احکامي نياز به تغيير ندارند ، اما بخش معاملات و چيزهايي که مربوط به روابط انسان ها در جامعه مي شود ، مي تواند مشمول تغيير باشند.
بنابراين اينکه مي گوييد ، احکام و قوانين اجتماعي قرآن تغيراتي در آنها رخ دهد بايد گفت اگر منظور احکام ثابت و غير قابل تغيير باشد ، آنها تغيير نمي يابند ، اما اگر منظورتان به طور کلي احکام دين باشد که در ظاهر در متون ديني (قرآن و روايات) به صورت ثابت بيان شده اند.
گفتني است دليل اصلي ثابت بودن بعضي قوانين، عدم تغيير و تبدّل حقيقت و هويت انسان است. همان گونه که انسان ها چه در گذشته و چه در حال از هويت هاي ثابت و متغيير برخوردار هستند ؛ قوانيني نيز که براي کمال و خوشبختي انسان ها لازم است ؛ بايد بخشي از آن ثابت باشد و بخشي ديگر متغير.
نمي توان گفت که بشر گذشته به عبادت و بندگي خدا نياز داشت و امروز نياز به عبادت ندارد. حتي فرم عبادت نيز همين گونه است.
اما بخشي ديگر از احکام مي تواند با توجه به نيازهاي متغيير و جديد تغيير يابد.
رويدادهاي نامتناهي را مي‌توان با قوانيني که از ويژگي‌هاي «غنا و وسعت» و «انعطاف ‌پذيري» بهره‌مند باشد، اداره کرد. اين دو ويژگي در قوانين اسلام وجود دارد. کارشناسان اسلامي به کمک اين دو ويژگي مي‌توانند با توجّه به موقعيت ها، قوانين اسلامي را تبيين نمايند و آن را براي اداره کردن امور فردي و اجتماعي بشر به کار ببرند. توضيح اين سخن:
دربارهء ويژگي «غنا و وسعت» احکام و شريعت اسلامي مي‌گوييم: اسلام براي اين که مسلمانان در تکاليف شان متحير و سرگردان نباشند، چند راه پيش پاي آنان گذاشته است:
1- حکم عقل به عنوان حجّت باطني و بدون واسطه. آن چه عقل قاطعانه به درستي چيزي حکم صادر کند، شريعت محمدي و دين اسلام آن را مي‌پذيرد. امام کاظم (ع)عقل را همسنگ بعثت پيامبران و رهنمودهاي وحياني مي‌داند:
«إنّ للّه علي الناس حجّتين، حجة ظاهرة وحجّة باطنة فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبياء و الائمّة عليهم السلام و أمّا الباطنة فالعقول؛(1) بر مردم دو حجت هست: ظاهر و باطن. حجت ظاهر، رسولان و پيامبران و امامانند و حجت باطن، عقل است».
متفکر بزرگ اسلام، علاّمه شهيد مرتضي مطهري مي‌نويسد: حجتّ عقل از نظر شيعه به اين معنا است که اگر در موردي عقل، حکم قطعي داشت، آن حکم، از آن رو قطعي و يقيني است، حجّت است.(2)
در اين باره متکلمان و علماي علم اصول بيان داشته‌اند (قانون ملازمه): «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع و کلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل؛(3) هرچه عقل بدان حکم کند، شرع نيز بدان حکم مي‌کند و هرچه شرع بدان حکم کند، عقل نيز بدان حکم مي‌کند».
2- تابعيت احکام از مصالح و مفاسد: احکام اسلامي، گزافي و بدون معيار نيست، بلکه در افعالي که حکم وجوب صادر شده، حتماً در انجام آن مصلحت، و در افعالي که حکم حرمت صادر شده، حتماً مفسده وجود دارد. پيروي احکام از مصالح و مفاسد دو نتيجه دارد:
أ) ابدي و جاودانه بودن.
ب) تابع قانون عقلي اهمّ و مهمّ قرار داشتن ؛ يعني در راه رسيدن به مصلحت مهم و مهم‌تر، مي‌توان محذوريت محرمات کوچک را با شرايطي ناديده گرفت، چون جلب مصلحت اهم، بيش تر از مفسده مهم است.
3- اصول و قوانين کلّي و زاينده: در اسلام قوانين کلي وجود دارد که در تمامي ابعاد زندگي به گونه اي وظيفه مسلمان را تعريف نموده است.
4- اجتهاد و استنباط احکام: در هر عصري بايد فقيه، مجتهد و کارشناس دين باشد، تا با توجه به مدارک اجتهاد، از جمله شرايط زمان و مکان نظر کارشناسانه بدهد. اين امر در بقاي شريعت نقش بزرگي دارد.
5 - اختيارات حاکم اسلامي: اسلام به پيامبر(ص) و جانشينان و حاکمان اسلامي اختياراتي عطا کرده است تابتوانند با توجه به وضعيت و حوادث جديد، مشکلات را حل و فصل نمايند و گره‌هاي اجتماعي را بگشايند.
در اين باره مرحوم نائيني مي‌نويسد:
مجموع وظايف راجع به نظم و انضباط کشور و رهبري امور امت، خارج از دو قسم نيست:
1- قانون هايي که شارع مقدس بيان کرده است و به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيست.
2- مقرراتي که از طرف شارع صادر شده و جعل و تنظيم آن‌ها به نظر و صلاحديد پيامبر و امام و پيشواي مسلمانان موکول شده است و به تفاوت زمان و مکان و اوضاع قابل اختلاف و تغيير مي‌باشد.
قسم دوم همان طور که در زمان پيامبر و امام به آنان موکول شده، در زمان غيبت امام هم به نواب عام حضرت ، يعني حاکم شرع و مجتهد جامع الشرايط واگذار شده است و آنان اختيار دارند براي رعايت مصلحت جامعه و برطرف کردن نيازهاي آن مقرراتي جعل کنند و مردم هم موظفند از دستورهاي آنان اطاعت کنند.(4)
ويژگي انعطاف پذيري: انعطاف پذيري در شريعت اسلام را از چند راه مي‌توان دريافت کرد:
1- جامعيت آيين اسلام: در اسلام به امور دنيايي و ديني هر دو بها داده شده است. امام علي (ع)فرمود: «شخص با ايمان زندگي خود را در سه بخش تقسيم مي‌کند: مناجات با خدا، تحصيل معاش و تفريح و استراحت، و بهره مندي از لذائذدنيايي».(5)
2- واقع‌نگري: در شريعت اسلام تمام توجه به معنا و واقعيت شده است، نه به ظاهر و صورت. از اين جهت هيچ گاه بين شريعت محمدي و پيشرفت‌هاي علمي، ناهمگوني و تضادي نيست. به عنوان مثال اسلام در نوشتن، راه رفتن، جنگ و جهاد، مسافرت کردن و... به شکل و صورت ظاهري خاصي مقيد نکرده است.
اسلام نگفته است بايد با فلان ابزار قديمي بايد نوشت يا تنها با حيوانات که در قديم براي مسافرت مرسوم بود، مسافرت نمود و يا تنها با شمشير جنگيد بلکه مي‌گويد: «وأعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة؛(6) براي مبارزه با دشمن، تمامي توان و امکانات خود را بسيج نماييد».
اين امکانات و ساز و برگ نظامي، زماني شمشير، سپر، نيزه، تير و کمان بود، ولي در زمان کنوني توپ و تانک ومسلسل است. اسلام مي‌گويد برويد به دنبال کسب علم و دانش: «طلب العلم فريضة علي کل مسلم» دانش طلبي در گذشته به چند علم محدود بود، ولي امروز بسيار گسترده است. اين سخن شامل همه علوم مفيد امروز مي‌شود. بنابراين نگاه اسلام به باطن و معنا و واقعيت، به جاي نگريستن به ظاهر و شکل و صورت، موجب مي‌شود قوانين شريعت اسلام قدرت مانور زيادي داشته و انعطاف پذير باشد و به واسطة مرور زمان کهنه و فرسوده نگردد.
3- وجود قوانين حاکم و کنترل کننده (حکومت در لسان ادله): در اسلام يک سري قوانين کلي و فراگير وجود دارد که به ديگر قوانين نظارت دارد. در اصطلاح علماي اصولي و اجتهادي از اين قواين به «ورود» و «حکومت» ياد مي‌شود، مثلاً آية: «ما جعل عليکم في الدين من حرج»(7) يا روايت: «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام»(8). بر تمامي قوانين اسلامي حکومت دارد. علماي اسلام ا ز اولين قاعده «لاحرج» و از دومي، به قاعده «لا ضرر» نام برده‌اند.
اين گونه قوانين کلي و حاکم و کنترل کننده، به کمک حاکم اسلام مي‌شتابد و او را ياري مي‌دهد نکات کور و گره خورده در قوانين مدني را بگشايد و نگذارد با پيشرفت فرهنگ و فن آوري مقررات اسلامي کهنه گردد.
تشخيص دليل حاکم و اعمال اين گونه قوانين کنترل کننده، به اجتهاد و فقاهت محتاج است، بلکه ازموارد مهم تخصصي فقه و اجتهاد اسلامي است. کوتاه سخن اين که: گر چه رويدادها و پيشرفت بشر محدود نيست، امّا قوانين شريعت محدود و مشخص است، ليکن به جهت دو خصلت در قوانين شريعت (غنا و انعطاف) شريعت قدريت مانور دارد و نمي‌گذارد اسلام مشمول مرور زمان گردد.
پي‌نوشت‌ها:
1. کليني محمد بن يعقوب اصول کافي، ج 1، ص 16.نشر دار الکتب الاسلاميه تهران 1388 ش.
2. مرتضي مطهري آشنايي با علوم اسلامي، ج 3، ص 16.نشر صدرا 1378 ش.
3. همان، ص 40.
4. محمد حسن نايني تنبيه الامّة و تنزيه الملّة، ، ص 240. نشر بوستان کتاب قم 1382 ش باترجمه سيد جواد ورعي.
5. نهج البلاغه ، قصار ش 390.ص222 نشر موسسه امير المومنين قم 1375 ش.
6. انفال (8) آيه 60.
7. حج (22) آيه 78.
8. مجلسي محمد باقر بحارالانوار، ج 76، ص 345، نشر دار الاحيا التراث العربي بيروت. 1403 ق.