با سلام
فلسفه بعضی (توجه کنید نگفتم همه)احکام نفرت انگیز در اسلام که با فطرت انسانی ناسازگار است (تا جایی که به ما آموخته شده اعمال نیک با فطرت در تضاد نیستند)چیست و در کل چرا خدای اسلام خون و خونریزی را دوست دارد؟

مثال اول چرا تا تقی به توقی میخوره حکم و روایت داریم که باید قربانی انجام بدیم؟این حیوانات زبون بسته چه گناهی کردند؟چرا ما تو اسلام ارادت به آفریدگار باید با کشت و کشتار و خونریزی بیان بشه نه با هزار و یک راه انسانی دیگه که با سرشت صلح جوی انسان تکامل یافته سازگاری دارن؟

مثال دوم چرا تو قرآن و احکام و روایات بسیار به جنگ و خونریزی و کشتار کفار و .... توصیه شده و حتی مسلمانان را توصیه کرده که حتما به سمت شهادت و کشته شدن در جنگ و خونریزی بروند؟

مثال سوم چرا طرف که میره دزدی دستش باید قطع بشه؟!!! خب مگه اون دست کسیو بریده که دستش بریده بشه؟

مثال چهارم طرف یه غلطی کرده زنای محسنه کرده باید نقطه به نقطه بدنش زجر بکشه و خون از سر تا پاش جاری بشه و بمیره؟

و چندین مثال دیگر که گفتنش هم رقت انگیزه.

پرسش 1:
قساوت در اسلام
شرح : فلسفه بعضي (توجه کنيد نگفتم همه)احکام نفرت انگيز در اسلام که با فطرت انساني ناسازگار است (تا جايي که به ما آموخته شده اعمال نيک با فطرت در تضاد نيستند)چيست و در کل چرا خداي اسلام خون و خونريزي را دوست دارد؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مرکز
پاسخ به سوالات شما نيازمند بيان نكاتي به عنوان مقدمه است :
1. اسلام هيچ حكم نفرت انگيزي كه منافات با عقل و فطرت انساني باشد، ندارد. اين مطلب هم با استفاده از قاعده عامي كه همه احكام را شامل مي شود، قابل اثبات است؛ يعني اين حكم كه همه احكام اسلام از طرف خداي متعالي كه تماما خير است و زيبائي و حكمت ، وضع شده است و موجودي كه چنين باشد، امكان ندارد حكمي كه منافات با خير و زيبائي و عقل باشد، صادر كند ؛ هم با استفاده از بررسي فوائد اجتماعي و تربيتي يك به يك احكام اسلام به دست مي آيد.
2. خداي متعال موجودي است تمام خير و زيبائي و كمال و حكمت و نيز عاري از هر گونه وابستگي و نياز به مخلوقات و عمل آن ها.
چنين موجودي نه خون و نه خون ريزي را دوست ندارد . اگر حكمي صادر كرده است كه در آن چنين اتفاقاتي رخ مي دهد، يقينا به نفع و صلاح خود انسان است كه در بررسي برخي از آن ها در ضمن مثال هائي كه زده ايد، اين مطلب روشن مي شود.
3. ما خداي اسلام و خداي غير اسلام نداريم . خدا احد است و واحد. اسلام انسان ها را به عبادت خداي واحدي فرا مي خواند كه عقل انسان ها به وجود او پي مي برد و قبول دارد. خداي اسلام همان خدائي است كه عقل انسان او را با تمام مشخصات خير و خوبي و كمال مي شناسد و مي ستايد.
4. خداي متعال براي هر موجودي كمالي قرار داده و در نظر گرفته است . اگر آن موجود به آن كمال برسد، به هدف
خلقت خود رسيده است و الا موجودي خواهد بود بي فايده و عبث و بي ارزش.
وجود سيب كمالي در بر دارد كه عبارت است از: رسيده و چيده و خورده شدن توسط انسان. حال اگر سيب به اين مرحله رسيد و چيده و خورده شد ، مي گوئيم سيب به كمال وجود خود نائل شده است. اگر نرسيد و يا چيده و خورده نشد و به جاي آن، گنديد و از بين رفت، مي گوئيم سيب به كمال خود نرسيده است.
همان گونه كه در علم زيست شناسي نيز ثابت شده است، حيوانات مختلف جهان طبيعت در چرخه هاي مختلف غذائي بزرگي قرار دارند كه برخي از آن ها غذاي برخي ديگر بوده؛ چرخه هاي غذائي باعث ادامه حيات تمام جانداران روي زمين مي باشد.
انسان به حكم اين كه بعدي حيواني دارد و اين بعد او بايد از قانون موجود در طبيعت كه براي ديگر حيوانات نيز ثابت است ، تبعيت كند، در يكي از اين چرخه هاي غذائي قرار دارد.
حيوانات حلال گوشتي كه خداي متعال به عنوان غذا براي انسان در نظر گرفته شده، دقيقا مانند ديگر حيواناتي است كه غذاي برخي از حيوانات ديگر مي شوند.
بنا بر اين تغذيه از حيوانات نه خلاف حكم عقل و نه خلاف طبيعت انساني و نه خلاف فطرت الهي است.
در اين صورت بايد تمام انسان هاي روي زمين را ما انسان هاي بي رحم و مخالف عقل و مخالف فطرت الهي بدانيم كه از گوشت هاي حيوانات مختلف تغذيه مي كنند و كشتارگاه هاي مختلف در دنيا را به عنوان مسلخ هاي جنايت آميز و محلي براي جنايت و قتل و غارت به حساب آورد و افرادي كه در آن جا كار مي كنند ، جانيان و وحشي هاي بي تمدني به حساب آورد كه حيوانات مظلوم و بي گناه را به مسلخ برده و سر از بدن آن ها جدا مي كنند.
بنا بر اين اگر حيواناتي كه مورد تغذيه انسان قرار مي گيرند ، كشته نشده و خورده نشوند ، به كمال وجودي خود نمي رسند و بي فايده و بي ارزش خواهند بود.
ارزش و كمال آن ها در اين است كه توسط انسان كشته شوند و خورده شده و نياز جسمي او را برطرف كنند.
5. فقط در ايام حج و در حالت احرام براي كساني كه رعايت شرائط احرام را نمي كنند، حكم قرباني كردن وجود دارد . نيز يك قرباني واجب براي شخص محرم در حج تمتع و آن هم يك بار در تمام عمرش وجود دارد. بقيه موارد ، قرباني هاي مستحبي است كه هم مي توان انجام داد و هم مي توان انجام نداد.
6. احکام شرعى دو گونه اند:
الف) احکامى که برخى از فلسفه هاى آن ها در قرآن و روايات بيان شده است ؛ مانند روزه که خداوند در باره آن مى فرمايد: «...کتب عليکم الصيام ...لعلکم تتقون (بقره ، 183) روزه بگيريد ... تا پرهيزگار شويد» ؛ يعنى فلسفه روزه ، پرهيز از گناه است که تسلط بر نفس سرکش و هوس ها در پرتو آن حاصل مى شود.
در مورد حرمت قمار و شراب نيز مى فرمايد: «شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و کينه ايجاد کند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد ... ». (مائده ، 91)
ب) احکامى که فلسفه آن ها در قرآن و روايات بيان نشده يا پيشوايان معصوم (عليهم السلام) آن ها را بيان کرده اند؛ ولى به دست ما نرسيده است . در اين مورد، ممکن است با دليل هاى عقلى يا تجربى به بخشى از حکمت هاى آن پى ببريم ؛ مانند فوايدى که از نظر بهداشتى براى ختنه کردن ثابت شده و يا فوايدى از قبيل سلامتى دندان ، غده هاى لعابى و ... که براى «ريش » گفته شده يا ضررهايى که از نظر بهداشتى براى خوردن گوشت خوک ثابت شده ؛ ولى به هر حال ، چون علم و عقل ما محدود است ، نمى توانيم فلسفه کامل آن را به دست آوريم .
در اين موارد، چون مى دانيم که خداوند، دانا، حکيم و مهربان است ، و احکام و دستورهايش داراى مصالح و فوايدى است ـ که عمل به آن ها سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت ما را تأمين مى کند ـ به آن ها عمل مى کنيم ؛ هر چند فلسفه و حکمت آن را ندانيم .
همان گونه که داروى پزشکِ معالج خود را مصرف مى کنيم و فلسفه آن را نمى دانيم ؛ زيرا به دانش و تخصص وى در رشته پزشکى معتقديم . مى دانيم که او، منظورى جز معالجه و بهبود ما ندارد . نسخه اى به ما مى دهد که به نفع ما باشد، نه به ضرر ما؛ علاوه بر آن ، اصل در احکام و فروع دين ، تعبد و تسليم در برابر فرمان خداست، نه تسليم در برابر فلسفه حکم ؛ به همين جهت ، از دستورهاى الهى پيروى مى کنيم ؛ چه فلسفه آن را بدانيم و چه ندانيم .
قرباني كردن :
قرباني كردن نمادي از قطع دلبستگي و وابستگي ها و جلوه اي از ايثار مال و جان در راه محبوب واقعي و رضاي خدا است . بنا بر اين اسرار قرباني و تأثير آن در آمادگي روحي براي دوري از هر گونه منفعت طلبي و زياده خواهي آشكار مي شود؛ از جمله آموزه هاي اسلام براي تكامل و رشد انسان ها، ايثار از جان و مال است ؛ يعني : انسان ، همه دارايي ها و امكاناتش را امانتي الهي بداند كه بايد در طريق بندگي هزينه كند. انسان در مراحل مختلف زندگي امتحان مي شود؛ از جمله امتحان حضرت ابراهيم (ع ) به قرباني كردن اسماعيل فرزند دلبند خود. (1)
البته آنچه كه از قرباني كردن و رسيدن به مقام قرب الهي به وسيله ذبح گوسفند، لحاظ شده ، قطع علاقه هاي روحي و مالي است كه باعث تقواي قلب و طهارت نفس مي گردد. خداوند متعال مي فرمايد: «وقتي شما قرباني مي كنيد، آنچه كه متعلق به خدا است ، تقواي شماست، نه گوشت و پوست قرباني». (2)
ظاهر كار سر بريدن است ؛ اما واقعيت قضيه نهايت تسليم ، سرسپردگي ، عشق و علاقه بنده به مولاي خود است . چه عشقي بالاتر از اين كه انسان حاضر شود عزيزترين كسان خود را براي رضاي خالق خود با دست خود ذبح كند و قرباني نيز عاشقانه تسليم شود؟ والاترين صفت بنده در مقابل رب ، تسليم بودن اوست: «و من احسن دينا" ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ». (3) مامور به وظيفه و تكليف هستيم و رشد ما در گرو آن است:
«فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا». (4) تسليم شدن در مقابل خدا؛ يعني : پذيرش قلبي و عملي و با نهايت آرامش خاطر دستورات الهي .
البته يكي ديگر از فوائد مهم قرباني كردن تغذيه نيازمندان از گوشت آن و بهره مادي بردن از آن مي باشد . چرا كه در احكام قرباني كردن اين نكته وجود دارد كه سهمي از قرباني بايد براي نيازمندان و مستضعفان مالي مصرف شود.
خداي متعال با اين حكم علاوه بر سنجش ميزان خلوص فرد در برابر حكم خدا و نيز قطع تعلقات دنيوي و مادي قرباني كننده ، رفع نياز از مستمندان و نيازمندان جامعه نيز نموده است.
پس نه تنها اين حكم مخالف با عقل و فطرت انساني نيست و نفرت انگيز نمي باشد؛ بلكه اگر با ديده عقل و فطرت صحيح به آن نگاه كنيم ، در بردارنده فوائد بسيار روحي و اجتماعي و اقتصادي مي باشد كه به برخي از آن ها اشاره كرديم.
مي توانيم به وسيله راه هاي ديگر نيز ارادت خود را به خداي متعال نشان دهيم . ابراز ارادت به خداي متعال و تقرب جستن به او ، انحصاري در قرباني كردن ندارد؛ ولي اين دليل نمي شود كه قرباني را عاملي براي اين امر ندانيم و راه هاي ديگر را جايگزين اين راه كنيم. هر راهي فوائد مختص به خود را دارد كه خداي متعال با توجه به آن فوائد آن راه را به ما نشان داده است.

پي نوشت ها:
1. صافات (37) آيه 102 .
2. حج (22) آيه 37 .
3. نساء (4) آيه 125 .
4. جن (72) آيه 14 .

پرسش 2:

چرا تو قرآن و احکام و روايات بسيار به جنگ و خونريزي و کشتار کفار و .... توصيه شده و حتي مسلمانان را توصيه کرده که حتما به سمت شهادت و کشته شدن در جنگ و خونريزي بروند؟
پاسخ:
انسان به حکم عاطفه و انسان دوستي، جنگ را يک اقدام وحشيانه و غير انساني مي‌داند، به طوري که از يادآوري مصائب و پيامدهاي شوم و زيان‌بار جنگ،‌انقلابي در روحيه انسان به وجود مي‌آيد . جنگ را در اوضاع عادي، محکوم و تقبيح مي‌کند و اين يک احساس بشري است.
اسلام که دين فطري و طبيعي است، به اين واقعيت اعتراف دارد . جنگ را از نظر طبيعت بشري سنجيده و مي‌گويد: "کتب عليکم القتال و هو کرهٌ لکم(1)؛ جهاد بر شما واجب گرديده و حال آن که براي شما موجب دشواري و کراهت است."
بايد اين مسأله را عميق‌تر کاوش کرد که آيا جنگ و جهاد در هر وضعي محکوم و ناروا است و هيچ ملت و گروهي در هيچ شرايطي نبايد دست به قيام مسلحانه بزند؟
گاهي شرايطي پيش مي‌آيد که هيچ راهي جز توسل به جنگ باقي نمي‌ماند،‌در اين صورت، جنگ کردن نه تنها غير انساني نيست، بلکه ترک آن جز پذيرفتن ذلت و خواري، نيست.
اگر جامعه‌اي مورد تعدي و تجاوز قرارگيرد، انسان بايد به حکم عقل و فطرت، از جامعه و از حقوق خود دفاع کند. چنين جنگي از نظر عقل واجب است، بلکه دفاع از حق، حق طبيعي هر موجود زنده‌اي است. حال بايد ديد انگيزه تشريع جهاد در اسلام چيست؟
نخستين آياتي که درباره جهاد وارد شده، چهار آيه سوره حج است.
دقت در مفاد اين آيات مي‌رساند که انگيزه واقعي تشريع جهاد، چيزي جز دفاع از جان و مال و حقوق شهروندي نبوده است.
مسلمانان در مکه، پيوسته زير ضربات شکننده دشمن قرار داشتند، جان و مال آنان مورد تجاوز قرار مي‌گرفت؛ مخالفان ايشان را مجبور مي‌ساختند که خانه‌هاي خود را ترک کنند و در ديار غربت آواره شوند. وقتي مسلمانان در مدينه تشکيلاتي پيدا کردند و قدرت و توانايي براي دفاع از حقوق شهروندي خود پيدا کردند، از جانب خداوند مأموريت پيدا کردند به خاطر دفاع از حقوق از دست رفته خود قيام کنند و دشمن را سرکوب کنند و حقوق طبيعي خود را به دست آورند.(2)
دقت در اين آيات ما را با انگيزه‌هاي جهاد آشنا مي‌کند، بنابر اين اسلام هرگز آغاز به جنگ نکرده ، بلکه پاسخگوي نبردي است که از طرف تجاوزگران آغاز شده بود.
مسلمانان، ‌جنگ زده هستند، نه جنگجو. بديهي است دفاع از خود (که مورد تجاوز اس ت) لازم و واجب است؛ در غير اين صورت، پذيرش ظلم و ستم است که مسلمان واقعي هرگز آن را تحمل نخواهد کرد.
اسلام به هيچ وجه موافق با جنگ، خشونت و ترور نيست . همواره بر کرامت انسان‌ها تأکيد کرده، زيرا دين رحمت و صلح است. اين که عده‌اي از مستشرقان نوشته‌اند اسلام دين شمشير و جنگ است و پيامبر اسلام(ص) آيين خود را با زور و شمشير بر ملت‌ها تحميل کرد و... از روي کينه بوده و توطئه‌اي بر ضد اسلام و مسلمانان محسوب مي‌شود. اين همه را گفته و تبليغ کرده‌اند تا جلوي گسترش دين رحمت و صلح و انسان‌دوست را بگيرند و بهتر بتوانند به چپاول ملت‌هاي مظلوم بپردازند.
مهم‌ترين حربه و اهرمي که دشمنان اسلام با تکيه بر آن، در پس ايجاد بدبيني به دين بوده و به اين وسيله تلاش کرده‌اند جلوي شناخت اسلام را بگيرند، بدين وسيله خواسته‌اند جامعه‌هاي اسلامي را از شناخت قانون‌هاي شرقي عقلي و منطقي دين باز دارند و نگذارند اين آيين جهان‌گستر شود.
اين سخن نادرست را استعمارگران ساختند . برخي از موافقان ناآگاه هم اين سخن را رواج دادند و براي آن مباني ديني درست کردند(3).
در صورتي که اگر اسلام با زور و شمشير جلو رفته بود،‌در اين عصر (که عصر عقلانيت و خردورزي است) نبايد مردم گرايش به دين اسلام داشته باشند، در حالي که آمارهاي غربيان، بيانگر گرايش زياد مردم به دين اسلام است.
چگونه مي‌توان اسلام را موافق با جنگ، خشونت‌طلبي و ترور دانست، در حالي که ضمن تأکيد بر رعايت حرمت و کرامت اشخاص (اعم از مسلمان و غير مسلمان) حفظ جان اتباع و يا حتي ساکنان کشور اسلامي را به عنوان وظيفه دولت اسلامي دانسته است؟! حفظ جان و حق حيات انسان‌ها به قدري در اسلام مورد اهتمام است که کشتن انسان بيگناهي، برابر با کشتن همه انسان‌ها است. زنده کردن يک نفر، برابر با زنده کردن همه مردم تلقي شده است! از اين رو حق حيات يک موهبت الهي است که هيچ کسي حق سلب آن را ندارد، مگر اين که خود، قتل عمد کرده باشد يا بر ضد امنيت مردم و جامعه، اقدام کرده باشد که در اين موارد نيز قصاص بايد بر اساس محاکمه در دستگاه قضايي عادلانه و مبتني بر موازين شرعي باشد.
اسلام با کشتار انسان‌هاي بيگناه با هر عنوان و نامي (ترور يا غير ترور) جهاد يا غير جهاد و با هر انگيزه‌اي (سياسي يا مذهبي) و از هر فرقه‌اي که باشد (مسيحي، يهودي يا مسلمان) و در هر کجاي عالم که باشند و با هر وسيله‌اي، مخالف است، بلکه اين کار جنايت است و بايد محکوم و عاملان آن مجازات گردند.
حتي حكم اسلام در مورد كساني كه از جنگ دست كشيدند و اعلام صلح با مسلمانان كردند، اين است كه مسلمانان صلح را بپذيرند و دست از جنگ بكشند: « فَإِنِ اعْتزََلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكمُ‏ْ عَلَيهِْمْ سَبِيلا ؛ اگر از شما كناره‏گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى‏دهد كه متعرّض آنان شويد.»(4)
آيا با اين وجود باز مي توان گفت كه اسلام دين جنگ است و سفارشي به صلح ندارد ؟ يا بايد برعكس بدانيم و صلح را ارمغاني از طرف اسلام به بشريت بدانيم ؟ البته با توجه به اين اصل كه هر كس تعدي به اسلام و مسلمانان كرد ، اسلام حق دفاع و مقابله با او را دارد و اين حق را براي خود قائل است. نيز كساني را كه با زور و تزوير و تبليغات سعي در انحراف مردم از راه خدا دارند و آن ها را به استثمار كشيده و غارت مي كنند ،نمي تواند تحمل كند و از بين بردن آن ها را يكي از اهداف اصلي خود مي داند.
جهاد ابتدايي در اسلام به منظور کشورگشايي و اجبار افراد به آيين اسلام نيست، بلکه براي واژگون کردن نظام هاي غلط و ظالمانه و اجازه يافتن مردم براي مطالعه آزاد درباره مذهب و شيوه هاي زندگي اجتماعي است.
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2) آيه 276.
2. حج (22) آيات 38 ـ‌41.
3. مائده (5) آيه 32.
4.نساء(4) ، آيه 90؛ مکارم شيرازي، تفسير نمونه،تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1374هـ.ش ، ج 2، ص 206.

پرسش 3:

چرا طرف که مي ره دزدي دستش بايد قطع بشه؟!
پاسخ:
اسلام به هيچ وجه دين سختگير و خشن نيست؛ زيرا در زندگي اجتماعي انسان‏ها و ارتباطات بين آن‏ها آن چه بسيار ضروري و لازم است، تفاهم و همدلي و يگانگي و احترام به يکديگر است. اصل اوّلي در زندگي اجتماعي بر رحمت و عطوفت و صلح و صفا استوار است.
اجتماعي بودن انسان اقتضا دارد که بين انسان‏ها برخورد و خشونتي نباشد.
همه انسان‏ها بايد به اين اصل احترام بگذارند تا بتوانند در کنار يکديگر با صلح و صفا زندگي کنند، ولي گاهي بعضي افراد به حدّ و حدود خود قانع نيستند. با تجاوز به حدود ديگران، حق ديگران را از بين مي‏برند. در اين جا بايد آنان را از تجاوز بازداشت .براي اين مواقع از نيرويي که خداوند در انسان قرار داده به نام غضب، استفاده مي‏شود.
بنابراين بايد اصل اوّلي در زندگي بشر بر رحمت و عطوفت باشد . گاهي از نيروي قهريه استفاده کرد. در حقيقت خشونت و غضب، وسيله جلوگيري و دفاع و به منزله درمان است. همان طوري که پزشک گاهي مجبور مي‏شود بيمار را جرّاحي کند،يا عضو فاسد را قطع کند، ولي اصل اوليه غلبه رحمت بر غضب است. در دعا آمده:يا من سبقت رحمته غضبه؛اي کسي که رحمتش بر غضبش مي‏چربد.
در اوصاف پيامبر آمده است: ايشان شخصي نرمخو و مهربان بود:(1) « از رحمت الهي بر تو اين بود که نسبت به مردم نرمخو بودي . اگر بد اخلاق و تُندخو بودي ،از دور و برِ تو پراکنده مي‏شدند. بنابراين از آنان عفو و گذشت داشته باش . از آنان بگذر و با آنان مشورت کن».
در سياست جزايي اسلام اوّلين مرحله مبارزه با جرم، توسل به خشونت و کيفر نيست، بلکه با ريشه‏هاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي آن‏ها مقابله مي‏شود تا با از بين بردن عواملي، از شکل‏گيري فکر مجرمانه وتصميم به ارتکاب جرايم جلوگيري شود.
مرحله بعد مبارزه با شرايط و وضعيت هايي است که معمولاً خشونت و جرم در آن واقع مي‏شود.
بنابراين اسلام در راه مبارزه با جرم و اصلاح مجرمان، مرحله به مرحله پيش رفته و هيچ گاه از تربيت فرد و جامعه غفلت نکرده است. با اين حال اگر هيچ يک از شيوه‏هاي مسالمت‏آميز در تربيت فردي مؤثر واقع نشود، حفظ مصلحت جامعه و افراد اجتماع اقتضا مي‏کند با سياست کيفري سنجيده، مبارزه عليه جرائم پيش گرفته شود. به خاطر يک مصلحت بزرگ تر (حفظ نظم اجتماعي و احساس امنيت اکثريت قاطع افراد جامعه و...) بايد به يک شرايطي که خشن است، تن داد.
اين مرحله را اسلام از سر ضرورت پذيرفته ، از بررسي آيات و روايات که در مورد مجازات‏ها وجود دارد، به دست مي‏آيد که پذيرش مجازات‏ها از باب ضرورت اجتماعي است . تأکيد اسلام بيش تر راهکارهاي اصلاح و درمان است. وجود مجازات براي استحکام و ثبات جامعه و جلوگيري از هرج و مرج و قانون شکني در هر جامعه اي ضروري است .
در اين که اصل مجازات خشن است، جاي بحث و گفت و گو نيست. تمامي اقسام مجازات‏ها تا حدي خشونت بار هستند، ولي خشن بودن، هدف مجازات نيست، بلکه ويژگي مجازات است.
هدف مجازات در اسلام، درمان درد جامعه و جلوگيري از سقوط آن در ورطه انحطاط و انحراف است. گرفتن اين ويژگي از مجازات، به معناي لغو آن است.
همان طور که براي درمان يک بيمار در مراحل مختلف دارو و درمان‏ها تجويز مي‏شود، راه درمان دردهاي جامعه نيز متفاوت است. گاه درد آن قدر شديد است که درمان‏هاي شديد و همراه با مشقت تجويز مي‏شود، مانند قطع عضو فاسد يا مراحل سخت شيمي درماني.
سياست کيفري اسلام نيز داراي دو نوع درمان براي دو مرحله ويژه از وضعيت جامعه است:
أ) پيش بيني مجازات‏هاي شديد:
اعمال اين مجازات‏ها منوط به شرايط و قيود فراوان است، به نحوي که گاه به ندرت فراهم مي‏شود. اين نوع درمان در جائي تجويز مي‏شود که بزهکاري در آن به وضع حادّ و بغرنجي رسيده، پرده‏هاي عفت دريده شده و ارتکاب جرائم در ملاء عام قبحي ندارد. چنين جامعه‏اي قطعاً دچار بيماري چنان شديدي شده که مداواي آن از راه‏هاي عادي ممکن نيست و نياز به شوک دارد. در جامعه‏اي که خون بي گناهي را به ناحق بر زمين مي‏ريزند، کدام اهرم قوي مي‏تواند از وقوع مجدد اين بيماري خطرناک جلوگيري کند؟
گرفتن اموال مجرم، سلب آزادي او، اصلاح و در مان مجرم، يا سازگار کردن او با جامعه، همه اين امور در جاي خود لازم و مفيد هستند، اما براي حفظ امنيت و حيات جامعه کافي نيست.
اسلام، سلب حيات مجرم را هدف قرار نداده است. اسلام مخالف خشونت است . هدف سياست کيفري اسلام بيش‏تر تهديد به مجازات است، تا اجراي آن، از اين رو براي اجراي حد سرقت، شرايط فراواني گذاشته که جمع شدن همه آن‏ها بسيار بعيد است. همين طور در زنا، لواط و جرايم عفافي، شرايطي را بيان مي‏کند که مشخص مي‏ نمايد هدف اسلام بيش‏تر جلوگيري از اشاعه فحشا و علني شدن بزهکاري در جامعه است.
ب) پيش بيني مجازات‏هاي خفيف‏تر با شرايط اجراي آسان‏تر.
جرائمي که حاکي از وخامت شديد اوضاع اجتماعي نبوده و در شرايط عادي جامعه رخ مي‏دهد، در اين دسته قرار مي‏گيرد. اين دسته از مجازات‏ها، جرائمي است که اختيارات قضات در اين نوع جرائم وسيع‏تر بوده ، مي‏توانند با در نظر گرفتن شخصيت مجرم و اوضاع و احوال ارتکاب جرم، تصميم مقتضي را در برخورد با وي اتّخاذ نمايند.(2)
متاسفانه، قضاوت خشونت در مورد حدود و تعزيراتي که اسلام وضع کرده است، در يک قضاوت اجمالي و بدون در نظر گرفتن همه جوانب صورت مي‌گيرد. معمولاًٌ اين گونه قضاوت‌ها در اين گونه مسايل اجتماعي و حقوقي از جهان بيني ما و برداشتي که در باره آدمي و جامعه انساني داريم بر مي‌خيزد.
برخي در اين قضاوت‌ها بدون در نظر گرفتن تمام شرايط حدود و تعزيرات اسلامي و راه‌هاي اثبات و راه‌هاي تخفيف و همچنين نتايج نهايي اين گناهان و اثرات زيانبار آن براي جامعه حکم به خشن بودن حدود و تعزيرات مي‌دهند.
با در نظر گرفتن همه اين جوانب، معلوم مي‌شود که حدود و تعزيرات اسلام چندان خشن نيستند. از سوي ديگر شايد برخي از اين مجازات‌ها مانند قطع دست دزد و سنگسار زناکار، سنگين به نظر برسند . اسلام راه‌هاي اثبات آن را چنان محدود کرده است که در عمل دامان افراد بسيار کمي را مي‌گيرد، در عين اين که وحشت از آن به عنوان يک عامل بازدارنده روي افراد منحرف اثر خود را خواهد گذاشت.
روشن است که با اين شرايط تنها افراد بي باک و بي پروا ممکن است مجرم شناخته شوند . چنين اشخاصي بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند و جامعه سالم بماند.
اجراي حدودي مثل قطع دست دزد داراي شرايطي است که تا آن شرايط جمع نشود، نمي‏توان آن حد را جاري کرد؛ مثلاً درباره قطع دست دزد بايد شرايط زير موجود باشد تا دستش قطع شود:
اول: دزد بالغ باشد.
دوم: عاقل باشد.
سوم: در اختيار خود دزدي کند.
چهارم: مال دزدي حداقل يک چهارم دينار طلا يعني چهار نخود و نيم طلاي سکه دار، يا چيز ديگري که به اين ارزش باشد.
پنجم: بداند مالي را که بر مي‌دارد مال مردم است. پس اگر اشتباه کرد و خيال کرد مال خود اوست، حد جاري نمي‌شود، هر چند ضامن است.
ششم: در مالي که بر مي‌دارد شريک نباشد. پس اگر مثلاً از مال مشترک به مقدار سهم خود بردارد، حد ندارد.
هفتم: مال در جايي محفوظ و در بسته باشد و او حفاظت آن جا را از بين ببرد. مثل اينکه قفل را باز کند، يا بشکند، يا ديوار را خراب يا سوراخ کند يا از ديوار بالا رود و مال را ببرد.
هشتم: مخفيانه مال غير را ببرد.
نهم: اضطرار و ناچاري، او را به دزدي وادار نکرده باشد.
دهم: سارق، پدر صاحب مال نباشد.
يازدهم : سرقت در سال قحطي صورت نگرفته باشد.
دوازدهم: حرز و محل نگهداري مال، از سارق غصب نشده باشد.
سيزدهم: سارق مال را به عنوان دزدي برداشته باشد.
چهاردهم: مال مسروق در حرز متناسب نگهداري شده باشد.
پانزدهم: مال مسروق از اموال دولتي و وقف و مانند آن که مالک شخصي ندارد نباشد.
سرقتي كه موجب حد است با يكي از راه هاي زير ثابت مي شود:
1 شهادت دومرد عادل.2 دو مرتبه اقرار سارق نزد قاضي به شرط آن كه اقرار كننده بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد. 3 علم قاضي .
اگر سارق يك مرتبه نزد قاضي اقرار به سرقت كند، بايد مال را به صاحبش بدهد. اما حد بر او جاري نمي شود.
در صورتي حد سرقت جاري مي شود كه شرايط زير موجود باشد :
1. صاحب مال از سارق نزد قاضي شكايت كند
2. صاحب مال پيش از شكايت سارق را نبخشيده باشد.
3. صاحب مال پيش از شكايت مال را به سارق نبخشيده باشد .
4. مال مسروق قبل از ثبوت جرم نزد قاضي از راه خريد و مانند آن به ملك سارق درنيايد .
5. سارق قبل از ثبوت جرم از اين گناه توبه نكرده باشد.
حد سرقت بعد از ثبوت جرم با توبه ساقط نمي شود و عفو سارق جايز نيست.(3)
اما اينكه چرا دست دزد بايد بريده شود در حالي كه او دست كسي را نبريده است ؟
شايد اين سوال به خاطر اشتباهي كه ميان حدّ سرقت و قصاص در ذهن شما به وجود آمده است ، مطرح شده باشد.
آن حكمي كه بايد طبق آن در برابر جنايتي كه فردي مرتكب شده است عين آن در مورد جاني اجرا شود ، قصاص نام دارد نه حدّ. حدّ عبارت است از حكم خدا در مورد جرمي كه فرد مرتكب شده است و لزوما عين همان كاري كه مجرم مرتكب شده است نمي باشد.
در مورد مجازات هاي غير اسلامي نيز همين وضعيت وجود دارد. وقتي كه در كشورهاي غير اسلامي كه قانون غير اسلامي در آن ها اجرا مي شود ، فردي را به خاطر قاچاق يا خلاف ديگر به زندان مي اندازند ، مگر آن فرد مجرم كسي را به زندان انداخته است كه او را به زندان مي اندازند؟
يا وقتي پليس فرد متخلف از قوانين راهنمائي را جريمه نقدي مي كند ، مگر آن راننده متخلف كسي را جريمه نقدي كرده است كه پليس او را جريمه نقدي مي كند؟

پي‌نوشت‏:
1. آل عمران (3) آيه 159.
2. کتاب نقد، ش 15 - 14، ص 143 - 140.
3. امام خميني ، تحرير الوسيله ، تهران ، نشر موسسه عروج ،‌ 1379 هـ.ش ، ج 2 ، كتاب الحدود ، الفصل الخامس « في حد السرقه » ، ص457 ؛ قانون مجازات اسلامي ، تهران ، موسسه انتشارات آگاه ، 1381هـ.ش ، چاپ پانزدهم ، ويرايش دوم ، كتاب حدود ، باب هشتم ، ماده 198- 199- 200.

پرسش 4:

طرف زناي محصنه کرده، بايد نقطه به نقطه بدنش زجر بکشه و خون از سر تا پاش جاري بشه و بميره؟

پاسخ:
اگر به دقت پاسخ قبل ( بريدن دست دزد ) را بخوانيد ، پاسخ اين سوال را نيز دريافت خواهيد كرد.
با تاكيد بر اين نكته كه خشونت در اين گونه جرم ها صرفا براي ايجاد ترس از ورود افراد جامعه در عملي است كه باعث تباهي و نابودي اساس خانواده و شيوع فساد و از بين رفتن نسل سالم انساني است. همان بلائي كه در كشورهائي كه قوانين اسلام در آن ها اجرا نمي شود و خود نيز قيود و سنت ها و قوانيني محكم و بازدارنده در جهت مبارزه با اين نوع فسادها ندارند ، شيوع پيدا كرده است . بنيان خانواده از بين رفته و باعث به وجود آمدن بزه ها و ناهنجاري هاي روحي و اجتماعي گشته است.