با سلام اینجانب دانشجوی دکترای تاریخ دانشگاه رم ایتالیا هستم.حدود 2 ماه است که مسئله ی بزرکی برای من به وجود آمده است که زندگی را بر من سخت نموده و مرا در دو راهی آنچه که کفر و ایمان خوانده می شود قرار داده است.لطفا من را راهنمایی کنید.
1:آیا این مسئله درست است که امامان ما به اصحاب خود فرموده اند در مورد ذات خدا فکر و تفکر نکنید چون مغز شما ظرفیت این تفکر را ندارد و شاید با تفکر در این قضیه کافر شوید؟ من مدتی است که به این مسئله فکر می کنم چون تا دلیل و ماهیت چیزی برای من روشن نشود نمی توانم به آن ایمان بیاورم مفهوم ازل یعنی چه؟ فبل از اینکه خدا جهان را بیافریند غیر از خدا و یا قبل از او چه چیزی وجود داشت؟ اگر جهان ما را مانند یک جرم در نظر بگیریم سرآخر این جهان باید انتهایی داشته باشد هر چند هزاران میلیارد سال نوری.پس یک جا جهان تمام می شود این جهان درون چه چیزی قرار دارد انتهای آفرینش کجاست؟آنسوی این انتها چه چیز قرار دارد؟ اصلا غایت این جهان چیست؟ مسلم است که این جهان خالقی دارد ولی آیا این امر امکان دارد که عالم کائنات دیگری با خدای دیگری نیز وجود داشته باشد؟ بخدا مجنون نشده ام و در کمال سلامت عقلی هستم!!
2:برای من این مسئله رنج آور است که عمری درس بخوانم مقاله بنویسم کتاب تالیف کنم و سرآخر بمیرم و حداکثر پس از مرگم بگویند خدا بیامرزد آیا ما فقط یکبار به دنیا می آییم و می میریم و پس از آن باید منتظر سرنوشت جاودانی خود باشیم؟ من نمی خواهم که اینطور شود این مسئله موجب افسردگی من شده است آدمی که می داند روزی می میرد چرا باید در پی جستجوی علم برود؟ ممکن است بگویید لیس الانسان الا ما سعی. باشد پذیرفتم اما فرض کنیم خداوند به پاس کار های علمی من من را به بهشت فرستاد آیا من تا آخر زمانی که نمی دانم کی است باید بدون هیچ سعی و تلاشی و دغدغه ای در بهشت بخورم و بیاشامم آخر تا به کی این چیز ها مرا ارضا نمی کند. کجاست لیس الانسان الا ما سعی. لذا من مجبورم معتقد شوم که انسان فانی نیست و پس از مرگ به شکلی دگر دوباره حیات پیدا می کند چون غیر از این برایم غیر قابل قبول است اگر انسان ماده است پس از مرگ به انرژی تبدیل می شود و این انرژی می تواند دوباره به ماده تبدیل شود

پرسش 1:
مفهوم ازل.قانون بقاي ماده.تناسخ. شرح : دانشجوي دکتراي تاريخ دانشگاه رم ايتاليا هستم.حدود 2 ماه است که مسئله بزرکي براي من به وجود آمده است که زندگي را بر من سخت نموده و مرا در دو راهي آنچه که کفر و ايمان خوانده مي شود قرار داده است.لطفا من را راهنمايي کنيد
1- :آيا اين مسئله درست است که امامان ما به اصحاب خود فرموده اند در مورد ذات خدا فکر و تفکر نکنيد چون مغز شما ظرفيت اين تفکر را ندارد و شايد با تفکر در اين قضيه کافر شويد؟ من مدتي است که به اين مسئله فکر مي کنم چون تا دليل و ماهيت چيزي براي من روشن نشود نمي توانم به آن ايمان بياورم.
پاسخ:
با سلام و تشكر ازتماسي كه با اين مركز برقرار نموديد ؛
در منابع ديني ما در خصوص خداوند و معارف مرتبط با او هيچ منع و مخالفتي در مورد تفكر وارد نشده ، بلكه حقيقت توحيد اصلي ترين اصل ديني ماست كه بر اساس معارف ديني و عقلي بايد تنها از طريق فكر و تامل به آن رسيد و به درستي آن گردن نهاد . معصومان هم بيش ترين تاكيد و تشويق را در خصوص تفكر در اين زمينه و در مورد صفات خداوند متعال به ما فرموده اند .
اصولا مبناي دين اسلام بر آزاد انديشي و انتخاب عقلاني باورها و عقايد و چينش برهاني همه بنيادهاي ساختمان فكري و عقيدتي است . بر اين اساس منع و هشداردادن در خصوص يكي از اصلي ترين موارد اين باورها بي معناست ؛ البته رواياتي وجود دارد كه افراد را از تامل و فكر در ذات و حقيقت مشخص وجود خداوند بر حذر داشته ، منظور از ذات، کنه و حقيقت وجود خداوند است. اين واژه در مقابل صفات و افعال خداوند قرار مي‌گيرد.
به طور منطقي و معقول روشن است كه آن چه انسان مي‏تواند با مراجعه به فطرت و وجدان و برهان‏هاي عقلي درک کند، اصل وجود خدا و صفات کمالي اوست. يعني هر انسان با شعور، وقتي اين جهان وسيع را با اين نظم دقيق و اسرار شگفت‏انگيز ديد، به حکم فطرت و عقل مي‏بايد که آفريدگاري عالم و توانا و حکيم اين جهان را خلق کرده و همين مقدار براي اصل اعتقاد به خدا کافي است.
البته با تامل و دقت هاي عقلي و درك مباحث پيچيده فلسفي جزييات بيش تري دراين خصوص براي انسان آشكار مي گردد ، اما از آن جا كه اصولاً خدا وند حقيقتي نامحدود است و براي آن حد و انتهايي فرض نمي‏شود، هيچ موجودي غير او نمي‏تواند کنه ذات و صفات او را درک کند؛ زيرا محدود ، نمي‏تواند نامحدود را درک کند. همان طور که يک کاسه گنجايش آب دريا را ندارد، بشر محدود هم نمي‏تواند به کنه ذات نامحدود خداي جهان پي ببرد.
همين برهان در کلمات پيشوايان دين هم وارد شده است :
"کلّما ميزتموه باوهامکم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلکم مردود اليکم" (1) يعني هر چه در ذهن شما بيايد و آن را تصور کنيد ،در دقيق ‏ترين جلوه‏ها و مفهوم‏هايش، خدا نيست بلکه او هم مخلوقي مثل شماست که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است.
از اين جا روشن مي‏شود که چرا ائمه فرمودند: « درباره‏ ذات خدا فکر نکنيد (که به جايي نمي‏رسيد، بلکه از اين راه ممکن است شيطان سوء استفاده کرده و شما را منحرف کند) اما درباره‏ نعمت‌ها و آثار عظمت او فکر کنيد (تا هر ساعت به معرفت و ايمان شما افزوده گردد). » (2)
معناي اين قبيل روايات اين نيست که در بحث خداشناسي وارد نشويد، بلکه بحث در باره‏ خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما کسي نبايد توقع داشته باشد که به کنه ذات خدا پي ببرد. از اين رو تلاش در اين راه، چيزي جز حيرت و سرگرداني در پي نخواهد داشت زيرا براي درک يک حقيقت بايد احاطه بر آن يافت . احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدني است.

پي‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج66، ص292.
2. اصول کافي، ج 1، ص 93.

پرسش 2:
2- مفهوم ازل يعني چه؟ قبل از اينکه خدا جهان را بيافريند غير از خدا و يا قبل از او چه چيزي وجود داشت؟

پاسخ:
در معناي متعارف ازل به معني ابتداي زمان است ، اما در معناي دقيق ازل به معني ابتداي ايجاد و آفرينش است ؛ در حقيقت مراد دقيق ازاين كه خداوند حقيقتي ازلي است آن است كه خداوند از ابتدا بوده و فرض عدم براي او ناممكن است .
اما اينكه بگوييم قبل از آفرينش جهان و يا قبل از خدا بايد دانست كه اصولا مفهوم قبليت و بعديت از مفاهيم مرتبط با حقيقت زمان هستند . قبل يعني زماني پيش از يك حادثه خاص ، در نتيجه بايد تصور كرد كه قبل از اين حادثه هم زمان بوده است ، در حالي كه زمان تنها در كنار حقايق مادي معنا دارد .خود مخلوقي از مخلوقات عالم به حساب مي آيد و به همين خاطر تصور زماني قبل از ايجاد عالم مادي بي معناست .
وقتي خداوند را ازلي دانستيم ،تصور قبل از خدا مطلقا معقول و منطقي نخواهد بود، در نتيجه قبل از خدا يا قبل از آفرينش عالم تعابيري منطقي و قابل قبول نيستند ؛ اما فارغ از اين مطالب دقيق بايد گفت خداوند ابتداي عالم هستي است و ازلي است ،يعني در مرتبه ذات خود موجودي است كه هيچ وجودي را در كنار خود ندارد ؛
در نتيجه قبل از ايجاد عالم تنها خداوند بود و بس .
پرسش 3:
3- اگر جهان ما را مانند يک جرم در نظر بگيريم ،سرآخر اين جهان بايد انتهايي داشته باشد ،هر چند هزاران ميليارد سال نوري.پس يک جا جهان تمام مي شود. اين جهان درون چه چيزي قرار دارد، انتهاي آفرينش کجاست؟آن سوي اين انتها چه چيز قرار دارد؟

پاسخ:
جهان كنوني ما جهان ماده است . جهان ماده بخش بسيار ناچيزي از عالم هستي را تشكيل مي دهد تا جايي كه عظمت عالم ماوراء ماده با اين عالم قابل قياس نيست ؛ در نتيجه هرچند براي عالم ماده محدوديت و مرزهايي در دور ترين نقاط كائنات هم متصور شويم ،باز آن جا انتهاي عالم هستي محسوب نمي شود، زيرا محدوديت براي غير از خداوند به معناى آن نيست كه جهان تا يك جا امتداد دارد و از آن جا به بعد جهانى نيست. بلكه مقصود محدوديت از نظر مراتب و كمالات وجودى است. زيرا در نظام هستى موجودات داراى يك نظام طولى و مراتب تشكيكى مى‏باشند و جهان ماده در اين عرصه نازل‏ترين رتبه وجودى را داراست . پس از آن عوالم ديگرى هستند. البته نه در جاى ديگر بلكه محيط به همين جهان، ولى داراى مرتبه‏اى والاتر . هرمرتبه كمالات افزون‏ترى نسبت به دون خود دارد. اما همه آن ها ممكن‏الوجود و مفتقرالذات در برابر خداى تعالى هستند . تنها او كمال مطلق و هستى محض و صرف است.
در نتيجه وقتي از محدوده عالم ماده خارج شديم ،به حيطه عالم برزخ و ماوراء ماده قدم مي گذاريم كه چون از سنخ ماده و ماديات نيست "انتها" به معناي شناخته شده براي ما در آن معنا ندارد و نمي توان گفت اين جا انتهاي عالم هستي است .
.

پرسش 4:
4-اصلا غايت اين جهان چيست؟

پاسخ:
غايت داراي معناي متفاوتي است ؛ اگر منظورتان از غايت هدفي است كه سازنده اين عالم در وراي اين خلقت در نظر گرفته است ، بايد گفت غايت يا علت غايي همه افعال الهي براساس ديدگاه فلاسفه به همان علت فاعلي بر مي گردد ؛ در حقيقت در افعال الهي علت غايي و علت فاعلي با هم اتحاد دارند ؛ در حقيقت خداوند چون خداست مي آفريند .خلقت عالم لازمه خالقيت خداوند كه عين فاعليت و عين ذات اوست مي باشد . خداوند داراي كمال ذاتي و وجودي مي باشد .اظهار اين كمالات خود نيز كمال است.پس خداوند متعال چون خداست مي آفريند.
اما اگر منظور از غايت ، هدف و مقصد معيني در مسير حركت عالم باشد، بايد گفت عالم ماده يقينا در انتها به خاتمه و پايان كار خود مي رسد . روز قيامت تجلي انتهاي عالم ماده و تبديل آن به عالمي متفاوت است .ادامه حيات انسان ها در عالم ديگري كه عالم آخرت خوانده مي شود، خواهد بود كه انتها و پايان براي آن وجود ندارد .
پرسش 5:
5- مسلم است که اين جهان خالقي دارد، ولي آيا اين امر امکان دارد که عالم کائنات ديگري با خداي ديگري نيز وجود داشته باشد؟

پاسخ:
وقتي سخن از كائنات به ميان مي آيد منظور مجموعه جهان هستي و هرآنچه هست مي باشد .معنا ندارد كه در كنار اين عالم و كائناتي كه مي شناسيم ، كائنات ديگري هم وجود داشته باشد ؛ البته مي توان گفت آيا در كنار اين عالم افلاكي و مادي كه از طريق علم نجوم به برخي از ابعاد آن رسيديم و يقين داريم كه داراي خالقي در وراي خود است ، عالم ديگري مستقل و جداي از اين مجموعه وجود دارد كه داراي خالق مستقلي باشد يا خير ؟
حتي اگر عالم ديگري هم وجود داشته باشد، نمي توان خالقي متفاوت از خداوند در نظر گرفت و يقينا آن عالم هم مخلوقي از مخلوقات خداوند است ، زيرا ما خداوند را موجود واجب الوجودي مي دانيم كه در اوج كمالات وجودي و به دور از هر محدوديت و نقصي است . بر اين اساس ممكن نيست كه خداي ديگري در كنار او تصور شود حتي اگر براي آن عالم مستقل خالقي ديگر در نظر گرفتيم ، يقينا آن خالق خالق مستقل نبوده بلكه مخلوق خداوند بوده كه به اذن و قدرت خداوند دست به چنين خلقي زده است .
دليل اصلي اين باور را بايد در دلايل و براهين توحيد و يگانگي خداوند جستجو نمود ، زيرا براساس اصول و مباني مسلم عقلي امكان عقلي وجود خدايي ديگر در كنار خداوند متصور نيست و در نتيجه نمي توان به اين احتمال توجه نمود .
از منظر عقل و ادله عقلي اعتقاد به توحيد و يگانگي خدا به خاطر اين نيست كه مثلا اگر دو خدا باشند، با يكديگر نزاع و دعوا دارند، بلكه بحث برسر اين است كه اصلاً وجود دو خدا ذاتا ممكن است يا محال؟ در اين باره ادله فراواني نقل شده است، از جمله دركتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5»، شهيد مطهري 5 برهان براي استحاله وجود دو خدا ذكر نموده كه يكي از آن ها نيز به دو برهان مستقل تقسيم مي‏ شود. اين براهين عبارت است از:
1- برهان رابطه وحدت عالم و يگانگي مبدأ آن،
2- برهان عدم تناهي،
3- برهان صرافت و محوضت وجود،
4- برهان تمانع،
5- برهان فرجه،
6- برهان نبوت.
با توجه به اين نکته اگر نحوه وجود خدا را چنان که قرآن و روايات (به ويژه روايات عميقي که از حضرت علي(ع) در اين زمينه وارد شده) و چنان که براهين عقلي و فلسفي تبيين مي کنند، تعقل کنيم ،پي مي بريم که عقلا تعدد خدا همانند جمع شدن 2 طرف نقيضين محال است. و اين مبتني براين است كه تصور و ادراك صحيحي از خدا و واجب الوجود داشته باشيم
بنابر اين اگر در اين زمينه به يک تصور درست از وجود حق تعالي نائل شويم، معلوم مي شود تعقل وجود خداوند ملازم با وحدانيت اوست ، به گونه اي که به هيچ نحوه فرض تعدد در او راه ندارد.
در اين خصوص تنها به ذكر يك برهان در ضرورت توحيد اشاره مي كنيم :

اگر دو خدا فرض کنيم ،بايد بين آن ها تمايز باشد به اصطلاح دوئيت فرع تفاوت است،زيرا با نبود هرگونه تمايز و تفاوتي فرض دو بودن منتفي است. در اين صورت ما با دو احتمال مواجهه هستيم:
الف) يکي از آن دو خدا کامل مطلق و ديگري ناقص و فاقد بعضي کمالات است.در اين صورت فقط همان کامل مطلق خداست و اين احتمال به وحدت مي انجامد.
ب) هر يک از دو خداي مفروض داراي کمالي باشد که ديگري فاقد آن است.
در اين صورت هيچ يک خدا نيستند. چون هر يک ناقص بود و ناقص طبق فرض نمي تواند خدا باشد .
به علاوه احتمال دوم مستلزم ترکيب هر دو خدا از وجدان کمال و فقدان کمال است ؛ يعني هر يك چيزي(كمالي ) دارد كه ديگري ندارد و اين مستلزم تركيب است(و لو تركيب عقلي) و هر مركبي به اجزا خود نياز دارد . وجود اجزا مقدم بر كل مي شود . در آن جا اين سوال پيش مي ايد كه خود اجزا از كجا به وجود آمده اند .
اگر بگويد احتمال سومي هم هست که هر يک داراي تمام کمالات باشد مي گوييم :
ديگر دوئيت معنا ندارد چون تمايزي در بين نيست :
امكان ندارد دو خدا داشته باشيم كه عين هم در همه چيز باشند . براي دوتا بودن دو موجود لازم است كه لااقل در يك چيز جزيي با هم تفاوتي داشته باشند ؛ فرضا مي خواهيد دو برادر دوقلو را در ذهن تصور كنيد كه در همه خصوصيات ظاهري و باطني عين هم هستند .هيچ اختلافي حتي در لحظه ولادت و... در آن ها وجود ندارد ؛ حتي در همين تصور ذهني هم نيازمند آن هستيد كه براي اين دو نفر نوعي تمايز و تغاير گر چه اعتباري فرض كنيد تا به يكي عنوان برادر اول و به ديگري عنوان برادر دوم بدهيد ؛ مثلا يكي را در سمت چپ تصوير ذهني خود مي نهيد و ديگري را در سمت راست .
اگر قرار باشد در همين امور هم تفاوتي بين اين دو نباشد ،مي بينيد كه تصور اين دو نفر دچار مشكل مي شود، يعني نمي توانيد دو نفر را تصور كنيد كه هر دو در سمت راست يكديگر قرار داشته باشند يا هر يك در سمت چپ ديگري باشد. بنابراين از نظر مكاني حداقل با هم متفاوتند.
مساله عينيت دو خدا در همه چيز دچار همين مشكل است ؛ تازه آنچه ذكر شد ،در خصوص امري ذهني بود ،چه رسد به دو خدايي كه در خارج فرض تحقق آن ها شده ؛ پس فرض دوئيت بدون وجود اندك تفاوتي بي معناست . فرض وجود تفاوت هم چنان كه ذكر شد، باطل است . توجه و دقت در همين برهان ساده به روشني محال بودن تعدد خدا را آشكار مي سازد .
اين قبيل سوالات نه نشانه جنون است و نه كفر و نه هر چيز ديگر ، بلكه نشانه حقيقت جويي و تلاش عقلي يك انسان انديشه ورز براي رسيدن به حقيقت و عمق بخشيدن به باورهاي ديني خود است كه امري بسيار مقدس و ارزشمند محسوب مي گردد .

پرسش 6:
6- :براي من اين مسئله رنج آور است که عمري درس بخوانم، مقاله بنويسم، کتاب تاليف کنم و سرآخر بميرم و حداکثر پس از مرگم بگويند خدا بيامرزد! آيا ما فقط يک بار به دنيا مي آييم و مي ميريم و پس از آن بايد منتظر سرنوشت جاوداني خود باشيم؟
پاسخ:
اولا به نظر مي رسد نگاه درستي در خصوص مرگ و مساله حيات و زندگي انسان نداريد . مرگ را به نوعي پايان زندگي حقيقي و معقول و طبيعي انسان مي دانيد ، در حالي كه مرگ به هيچ وجه ماهيتي خاتمه بخش ندارد، بلكه در حقيقت هويت انتقال بخش و به نوعي تغيير دهنده ساحت زندگي و حيات بشر است .
در واقع مشكل اين جاست كه ما از منظر اصالت زندگي در دنيا به فرد مرده حتي به خودمان پس از مرگ مي نگريم و مي گوييم بعد از مرگ ما از طرف دنياييان گفته مي شود فلاني آدم خوبي بود يا يادش به خير و... ؛ در حالي كه بعد از مرگ ورود در عالم بي نظير و عظيم آخرت ، به چنان عظمت و شكوهي وارد مي شويم كه نگاه و نظر و ديدگاه دنياييان و اصل عالم دنيا براي ما بي ارزش و بي معنا است . حقيقت عالم آخرت ما را از توجه به عالم دنيا باز مي دارد .
آنچه در آن دنيا عامل توجه و دقت انسان به دنيا و دنياييان مي شود ، جنبه ابزار گونه و آلي دنيا و نقشي كه اين عالم و اعمال ما در اين دنيا در خصوص ترسيم جايگاه حقيقي مان در عالم آخرت ايفا مي كند . به اين خاطر است كه انسان ها در آخرت آرزوي بازگشت به دنيا دارند زيرا متوجه عمق ارتباط رفتارهاي دنيايي خود با سرنوشت و سرانجامي كه در عالم آخرت براي شان رقم مي خورد مي شوند . به همين خاطر به دنبال تغيير رفتارهاي خود هستند ، امري كه به شكل عادي براي كسي محقق نمي شود .
البته طبق منابع ديني ما عده خاصي از افراد در فرايند"رجعت" به عالم بر مي گردند و موفق به حضوردوباره در دنيا مي گردند تا برخي كارهاي ناتمام به دست آنان محقق گردد يا برخي عقوبت ها در همين دنيا بر آنان وارد آيد كه اين بحث خود فلسفه و ابعاد خاص خود را دارد .
اما در هر حال وقتي متوجه ارتباط وثيق و دقيق بين اعمال و رفتارهاي عالم دنيا و آخرت باشيم ، همه اعمال و رفتارهاي ما اعم از علمي و پژوهشي و فردي و اجتماعي و ... ماهيتي متفاوت پيدا مي كند . انسان باورمند به آخرت همه اين تلاش ها و رفتارهاي خود را به گونه اي رقم مي زند كه ثمره اي در آخرت براي او داشته باشد . در مسير سعادتمندي او در عالم ديگر به كار آيد . در نتيجه حتي ساده ترين كارها و رفتارها مانند كسب معيشت خانواده و... هم در اين ساختار تعريف مي شود و ارزش مي يابد .چه رسد به تلاش هاي علمي و پژوهشي كه در خدمت بشر و به جهت رشد معرفتي و رفاه عمومي افراد جامعه است .
اما در مورد زندگي در بهشت و تصويرملالت باري كه از تدوام حيات ابدي در آن داريد بايد گفت :
چگونگي حيات در آخرت به صورت کامل و واضح براي ما روشن نيست تا بتوانيم در مورد كيفيت و ويژگي ها و اهداف زندگي در آن جا به درستي قضاوت کنيم اما وقتي امکان تکامل و رشد علمي و معرفتي در آخرت به مراتب بهتر و بيش تر از دنيا فراهم است و به دنبال شناخت بالا ، رفتارهاي مترتب براين معرفت به شكل آزادانه و از روي محبت نيز در بالاترين مراتب آن مهيا است ، پس بسياري از اهداف خلقت انسان هم چنان در آخرت باقي است و نوعي تعالي و تكامل و رشد در بالاترين درجات براي آن عالم متصور است .
ما در دنيا تلاش مي كنيم كه به سعادت و بهره مندي وجودي كامل تر و بهتر در بهشت دست يابيم . در بهشت هم انسان مي تواند با افزودن به درجات معرفت و شناخت خود مراتب بالاتري از قابليت هاي انساني را براي خود رقم بزند و به كمالات بيش تري دست يابد .چرا كه هدف الله است(انا لله و انا اليه راجعون) و او وجودي نامحدود است. پس تكامل انسان نيز ادامه خواهد داشت. شوق رسيدن به مراتب بالاتر و بهره هاي روحي و معنوي همراه آن خود بالاترين انگيزه و هدف براي انسان بهشتي است .
در نتيجه زندگي ابدي کاملا با هدف وغايتمند است . فرض كمال بالاتر و شوق رسيدن به آن و بهره مندي از لذت خالص و غير قابل توصيف آن(1) امكان كسالت و يكنواختي را منتفي مي سازد(2) . آيات زير به اين مساله دلالت دارند كه هر گونه شوق رسيدن به خواسته مادي و يا معنوي بر روي انسان باز و مهيا است(3):
وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ (4)
لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ خالِدينَ كانَ عَلى‏ رَبِّكَ وَعداً مَسْؤُلاً(5)
لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (6)
لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ(7)

بنا بر اين نمي توان با معيارهاي جسمي و رواني اين جهان درباره آن جهان قضاوت کرد ؛ ‌چه بسا اين حالت رواني که در اين جهان در ما وجود دارد که با تکرار يك امر و تجربه يك لذت،خسته و ملول و بي تفاوت مي‌شويم ،در آن جا به عکس باشد و هرچه بيش تر انسان مي‌بيند و تجربه مي كند و لذت مي برد،شوقش بيش تر شود، و هر قدر تکرار مي‌کند، لذتش افزون تر گردد .
در همين عالم هم همه پديده ها يك جور نيستند، چرا كه اين ملالت ها و يكنواختي ها بر مي گردد به پديده هاي مادي اما در پديده ها و حالات روحي مثل محبت ،عشق، صداقت ،پاكي ،حقيقت خواهي و... هيچ گاه يكنواختي و ركود نيست، بلكه هر قدر بيش تر تجربه و تكرار شود ،شدت بيش تر و لذت افزون تري پيدا مي كند .
يقينا نوعي هدفمندي و استمرار حيات به شكلي ممتاز و ويژه در آن عالم وجود دارد كه اين امر لازمه هدفمندي اصل خلقت انسان و عدالت خداوند در نوع رفتار با بندگان و محاسبه اعمال مختلف آنان هم هست ؛ اما اين امربه معني تداوم حيات بشري در عالم ماده و در فرايند تبديل ماده به انرژي و انرژي به ماده تعريف نمي شود و منطقي و معقول نيز نخواهد بود زيرا حقيقت وجودي انسان روح اوست كه نه در قالب ماده جاي مي گيرد و نه انرژي .

پي نوشت ها:

1-السجدة : 17 « فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» پس هيچ كس نمى‏داند كه به پاداش نيكوكاريشان چه نعمت و لذّتهاى بى‏نهايت كه روشنى‏بخش (دل و) ديده است در عالم غيب برايشان ذخيره شده است.
در حديث مى‏خوانيم كه پيامبر اكرم ص مى‏گويد: ان اللَّه يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر!:" خدا مى‏فرمايد: من براى بندگان صالحم نعمتهايى فراهم كرده‏ام كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده، و بر فكر كسى نگذشته است"! «تفسير نمونه، ج‏17، ص: 149».
2-الكهف : 108 « خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً » الكهف» آنها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضاى نقل مكان از آن جا وتغيير ان را نمى‏كنند!
3-تفسير نمونه، ج‏20، ص: 276.
4- فصلت : 31.
5-الفرقان : 16.
6- الشورى : 22.
7-ق : 35 .