تفسير و علوم قرآني

در قرآن، آیاتی در رابطه با توبه و بخشش خداوند آمده که عده ای  بدون دقت و تأمل در محتوای آیات و صرفا با نگاه به ظاهر آیات، تناقض در آن ها را نتیجه گیری کرده اند.
آیات توبه و ادعای تناقض در آیات

پرسش:
 قرآن یکجا می‌گوید همه گناهان بخشیده می‌شود (زمر، آیه 53) و یکجا می‌گوید به غیر از شرک بخشیده می‌شود. (نساء، آیات 48 و 116) و جای دیگر درباره بنی‌اسرائیل و گوساله‌پرستی و... می‌گوید آن‌ها را عفو کرد (نساء، آیه 153)! این‌ها چگونه قابل‌جمع‌اند؟! بالاخره تصمیم خدا برای شرک و توبه چیست؟! آیا توبه فقط شرک را پاک نمی‌کند، ولی بقیه را پاک می‌کند؟
 

 

پاسخ:

خداوند یکی از نشانه‌های الهی بودن قرآن را نبود اختلاف و تناقض در بین آیات آن دانسته است؛ (۱) اما گاه دیده و شنیده می‌شود که برخی مدعی شده و می‌شوند که در قرآن مطالب ضد و نقیضی است! از این موارد با عنوان «تناقض‌نما» یاد می‌شود. با دقت در این موارد، آشکار می‌شود سرّ اینکه برخی دچار توهم وجود تناقض در قرآن شده‌اند قرائت بدون تدبّر و تفکر این کتاب آسمانی است؛ به خاطر همین، خداوند فرموده است که اگر در این قرآن تدبر کنید در آن اختلافی نمی‌یابید و این یعنی، قرائت بدون تدبر قرآن منجر به این خواهد شد که گمان کنید بین برخی از آیات آن، دوگانگی و ناسازگاری است.

مخاطبان آیه 53 سوره زمر مشرکان هستند:
مخاطبان اولیه آیه 53 سوره زمر مشرکان و بت‌پرستان مکه هستند؛ چراکه برخی از آنان به نادرستی گمان کرده بودند که چون مرتکب گناهانی همچون شرک، قتل و ... شده‌اند، خداوند هرگز آنان را نخواهد بخشید. 
(۲) خداوند در مقام ردّ این گمان باطل، خطاب به مشرکان فرموده است: ﴿ قُلْ یا عِبادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ﴾؛ بگو: ای بندگان من که [با ارتکاب گناه] به خودتان جفا کرده‌اید! از رحمت و لطف خدا ناامید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می‌آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
البته این بخشش به قرینه دو آیه بعدی به‌شرط این است که آنان توبه کنند، به‌سوی خدا برگردند، تسلیم اوامر و نواهی الهی شوند و ازآنچه خداوند نازل می‌کند، تبعیت و پیروی کنند: ﴿ وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ  * وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذابُ بَغْتَهً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾؛ و به‌سوی پروردگارتان بازگردید و تسلیم [فرمان‌ها و احکام] او شوید، پیش از آنکه شما را عذاب آید و آنگاه یاری نشوید؛ و از نیکوترین چیزی که از طرف پروردگارتان به‌سوی شما نازل شده است پیروی کنید، پیش از آنکه ناگهان و در حالی که بی‌خبرید، عذاب به شما رسد. (3)

«عباد» در قرآن شامل غیر مؤمنان نیز می‌شود:
برخی همچون «فخر رازی» گمان کرده‌اند که مراد خداوند از «عباد: بندگان» در قرآن کریم تنها مؤمنان هستند و به خاطر همین، آیه 53 سوره زمر تنها شامل حال مؤمنان خواهد شد و اصلاً مشرکان را در برنمی‌گیرد. (۴) اما این ادعا درست نیست؛ چراکه خداوند در قرآن حتی کفار و مشرکان را نیز «عباد» دانسته است: ﴿ یا حَسْرَهً عَلَى اَلْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾؛ (۵) ای دریغ و افسوس بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایتشان نمی‌آمد، مگر اینکه او را مسخره می‌کردند!
خدا هر گناهی به‌جز شرک را ممکن است حتی بدون توبه نیز بیامرزد
مطابق آیه‌های 48 و 116 سوره نساء خداوند هر گناهی به‌جز شرک را برای هرکسی که بخواهد می‌آمرزد: ﴿ إِنَّ اَللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ... ﴾؛ مسلماً خدا اینکه به او شرک ورزیده شود نمی‌آمرزد و غیر آن را برای هر کس که بخواهد می‌آمرزد ... . این دو آیه اصلاً به توبه مشروط نشده‌اند و بنابراین، خداوند غیر از شرک، هر گناهی را برای هرکسی که بخواهد و صلاح بداند، حتی بدون توبه، می‌آمرزد.
نیازی به گفتن ندارد که چون خداوند حکیم است و کاری را بدون حکمت و از سر دل‌به‌خواهی انجام نمی‌دهد، بخشش بدون توبه او نیز مبتنی بر شایستگی و لیاقت آن شخص گناهکار است. در حقیقت، آن شخصِ غیر مشرک، هرچند بدون توبه از گناهانش فوت کرده، اما به جهت مثلاً شفاعتی که به خاطر کارهای خوبش نصیب او شده، این لیاقت را پیداکرده است که خداوند گناهان او را حتی بدون توبه نیز بیامرزد.

خداوند شرک را می‌آمرزد یا نمی‌آمرزد؟
با دقت در توضیحات گذشته هویدا می‌شود که بین آیه‌ 53 سوره زمر و آیه‌های 48 و 116 سوره نساء در مسئله بخشش شرک، هیچ‌گونه تناقض و اختلافی نیست؛ چراکه آیه 53 سوره زمر می‌گوید خداوند هر گناهی حتی شرک را با توبه می‌آمرزد؛ اما دو آیه سوره نساء می‌گویند خداوند غیر از شرک ممکن است مابقی گناهان را حتی بدون توبه نیز بیامرزد:
-خداوند شرک را با توبه می‌آمرزد؛
-خداوند شرک را بدون توبه نمی‌آمرزد.
همان‌طور که مشخص است بین این آیات هیچ تناقضی نیست. چنانکه قضیه گوساله‌پرستی قوم بنی‌اسرائیل نیز دقیقاً همین است. آن‌ها هرچند گوساله‌پرست و مشرک شدند اما چون توبه کردند، خداوند توبه آن‌ها را پذیرفت و شرک آن‌ها را بخشید: ﴿ وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّابُ اَلرَّحِیمُ﴾؛ و [یاد کنید] زمانی که موسی به قومش گفت: ای قوم من! قطعاً شما به سبب معبود گرفتن گوساله به خودتان ستم ورزیدید، پس به‌سوی آفریننده خود بازگردید و یکدیگر را بکشید که این [عمل] برای شما در پیشگاه آفریدگارتان بهتر است. پس خدا [به دنبال اجرا کردن دستورش] توبه شما را پذیرفت؛ زیرا او بسیار توبه پذیر و مهربان است.

نتیجه:
برخلاف تصور برخی از خوانندگان قرآن که بدون تدبر و تفکر به قرائت این کتاب پرداخته‌اند، بین آیه 53 سوره زمر و آیه‌های 48 و 116 سوره نساء هیچ‌گونه اختلاف و تناقضی نیست؛ چراکه مطابق آیه 53 خداوند هر گناهی ازجمله شرک و بت‌پرستی را به‌شرط توبه می‌آمرزد؛ چنانکه قوم بنی‌اسرائیل نیز پس از گوساله‌پرستی، چون پشیمان شدند و توبه کردند، خداوند آنان را بخشید؛ اما مطابق آن دو آیه دیگر، خداوند هر گناهی به‌جز شرک را برای هرکسی که لیاقتش را داشته باشد، حتی بدون توبه نیز می‌آمرزد؛ بنابراین، خداوند در یک آیه فرموده: «شرک را با توبه می‌آمرزم» و در جای دیگری فرموده: «شرک را بدون توبه نمی‌آمرزم» و کاملاً مشخص است که بین این دو گزاره هیچ تناقض، دوگانگی و اختلافی نیست. نکته مهم این است که مگر می‌شود قرآن که هدف اصلی و اساسی آن در بدو امر هدایت مشرکان مکه بوده است، بگوید: خداوند شرک و درنتیجه مشرکان را هرگز نمی‌آمرزد! بنابراین، این توهم که مطابق قرآن کریم شرک و چندگانه پرستی حتی با توبه نیز گناهی نابخشودنی است، اصلاً معقول نیست.

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. سوره نساء، آیه 82.
۲. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، محقق: عبدالله محمود شحاته، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1423 ق،‏‏ ج‏3، ص 683.
۳. آیه‌های 54 و 55 سوره زمر. 
۴. فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، ‏دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ سوم، 1420 ق‏، ج‏27، ص 464.
۵.  سوره یس، آیه 30.

یکی از راهکارهای مشرکان مکه برای مقابله با اسلام، تحقیر و توهین پیامبر صلی‌الله علیه و آله و درخواست معجزاتی خاص بود تا به زعم خود، بیانات حضرت را بی اثر کنند.
درخواست معجزه مشرکان مکه از پیامبر صلی‌الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن، دلیل اثبات نبوت و پیامبری است، ولی در آیه 133 سوره طه در جواب درخواست معجزه، می‌گوید مگر در کتب پیشین نیامده است! مگر می‌شود معجزه موسی برای اثبات نبوت عیسی باشد و یا معجزه عیسی برای اثبات نبوت حضرت محمد؟! اضافه بر این بالاخره کتاب‌های قبلی تحریف‌شده و معتبر نیستند یا قابل‌اعتمادند؟ کدام بخش قابل‌اعتماد است و کدام را تحریف‌شده بدانیم؟
 

پاسخ:

معجزه، یکی از راه‌های تشخیص پیامبران الهی از مدعیان دروغین است که خدای سبحان آن را در اختیار فرستادگانش قرار می‌دهد تا مردم بتوانند پیامبران الهی را از مدعیان دروغین تشخیص دهند. قرآن کریم بزرگ‌ترین معجزه رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله است و مشرکان برای توهین و تحقیر این معجزه بزرگ الهی، از پیامبر معجزه‌ای از جنس معجزات پیامبران گذشته می‌خواستند و انتظار داشتند که هر معجزه‌ای که آن‌ها تقاضا می‌کنند پیامبر برایشان بیاورد. آن‌ها در پی یافتن حقیقت نبودند چراکه اگر چنین بود خدای سبحان برای آوردن معجزه  برای طالبان حقیقت ابایی ندارد؛ بلکه درخواست آن‌ها از سر بهانه‌جویی و توهین و تحقیر بزرگ‌ترین معجزه الهی یعنی قرآن کریم بوده است.

بهانه‌جویی مشرکان مکه
آیه ۱۳۳ سوره مبارکه طه، حکایت گفتار مشرکین مکه است که به‌عنوان تعریض به قرآن گفته‌اند: «این قرآن آیتى نیست که بر نبوت دلالت کند، باید آیتى بیاورد نظیر آیاتى که پیغمبران نخست آوردند». (۱) قرآن کریم در موارد دیگر نیز به این موضوع که مشرکین از پیامبر صلی‌الله علیه و آله درخواست معجزه می‌کردند پرداخته است. در حقیقت این درخواست مشرکین به خاطر این بود که براثر لجاجت و اصرار در باطل، حاضر نبودند به هیچ قیمتى در برابر بیان مستدل و منطقى قرآن تسلیم شوند و آوردن کتابى همچون قرآن به‌وسیله فرد درس نخوانده‌ای همچون پیامبر ـ که دلیل روشنى بر حقانیت وى بود ـ بپذیرند، دست به بهانه‌جوئی می‌زدند؛ قرآن می‌گوید: «آن‌ها از روى سخریه و استهزاء گفتند: چرا معجزاتى همچون معجزات موسى و عیسى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ (۲) چرا او عصاى موسى و ید بیضاء و دم مسیحا ندارد؟ چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمی‌کند؟ 
آن‌گونه که موسى و شعیب و هود و نوح و صالح کردند؟ و یا همان‌گونه که در سوره «اسراء» از زبان این گروه آمده است که: «چرا پیامبر اسلام، نهرها و چشمه‌های آب جارى از بیابان خشک «مکه» ظاهر نمی‌کند؟» «چرا قصری از طلا ندارد؟» «چرا به آسمان صعود نمی‌کند؟» و «چرا نامه‌ای از سوى خدا از آسمان براى آن‌ها نمی‌آورد!!»(۳) بدون شک، پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن می‌گوید، ولى آن‌ها با این سخنانشان دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه می‌خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند؛ لذا قرآن کریم مى‌فرماید: «اگر ما فرشتگان را بر آن‌ها نازل کنیم و مردگان زنده شوند و با آن‌ها سخن بگویند و همه‌چیز را در برابر آن‌ها محشور نماییم، بازهم ایمان نمی‌آورند!»(۴)(۵)

معنای کلمه «بینه»
 کلمه «بینه» در آیه شریفه به معناى «شاهد بیان‌کننده» و یا «شاهد روشن» است؛ و بعضى گفته‌اند: به معناى «بیان» است. هرچه باشد اینکه گفته‌اند: «اگر آیتى از ناحیه پروردگارش نیاورد»، منظورشان اهانت به قرآن کریم و عاجز ساختن رسول خدا درآوردن آیت پیشنهادى است و جمله ﴿ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ‌... ﴾. پاسخ از آن اعتراض است و معنایش بنا بر وجه اول از دو معنایى که براى کلمه «بینه» ذکر شد چنین است که: «مگر نیامد براى ایشان شاهدى که شهادت دهد بر آنچه در کتاب‌های نخستین تورات و انجیل و سائر کتب آسمانى از شرایع و حقایق معارف است و بیان‌کننده آن‌ها باشد. بله آمد و آن قرآن است که به‌وسیله مردى درس نخوانده آمده است، مردى که هیچ سابقه مراجعه به معلمى که تعلیمش دهد و تلقینش کند نداشته است».
و اما بنا بر وجه دوم معنا چنین مى‌شود: «مگر نیامد براى ایشان بیان آنچه در کتب نخستین از اخبار امت‌های گذشته بود، آن‌هایی که بر انبیاى خود معجزاتى پیشنهاد کردند و آن انبیا هم آن معجزات را آوردند و آوردن آن‌ها باعث هلاکت و استیصال آنان شد، چون بعد از آمدن آن معجزات بازهم ایمان نیاوردند، بااین‌حال مردم امروز چرا متنبه نمى‌شوند و ایشان هم مانند آن اقوام گذشته پیشنهاد معجزه مى‌کنند، بااینکه معجزه قرآن برایشان آمد؟» و هر یک از این دو معنا را که قبول کنیم، نظیرش در کلام خداى تعالى آمده است. (6)
بنابراین مقصود آیه کریمه ۱۳۳ سوره مبارکه طه آن چیزی نیست که پرسشگر محترم برداشت کرده است.

نتیجه:
 آیه ۱۳۳ سوره مبارکه طه، نقل گفتار مشرکین مکه است که به‌عنوان  توهین و تحقیر قرآن کریم، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله معجزه‌ای از جنس معجزات پیامبران گذشته می‌خواستند و قرآن  که بزرگ‌ترین معجزه نبی اکرم است را به‌عنوان معجزه و آیتی که بر نبوت دلالت کند، نمی‌دانستند. خدای سبحان در جواب آن‌ها می‌فرماید ﴿أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ‌... ﴾؛ آیا برای آن‌ها بینه نیامد؛ که کلمه «بینه» در آیه شریفه به معناى «شاهد بیان‌کننده» و «شاهد روشن» و یا به معنای «بیان» است که به هرکدام از این معانی که گرفته شود مقصود آیه چیزی نیست که پرسشگر محترم برداشت کرده است.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات 
اسماعیلیان، ج ۱۴، ص ۲۴۰.
۲. سوره عنکبوت، آیه ۵۰.
۳. سوره اسراء، آیات ۹۰ تا ۹۳.
۴. سوره انعام، آیه ۱۱۱.
۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱۶، ص ۳۱۴.
۶. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۴، ص ۲۴۰.
 

هر کدام از موافقان و مخالفان اعجاز عددی قرآن ادله ای را برای اثبات نظر خود مطرح می کنند که به نظر می رسد می توان وجه جمعی را بین این دو گروه بدست آورد.
اعجاز عددی قرآن

پرسش:
آیا اعجاز عددی معتبر است و می توان یکی از ابعاد اعجاز قرآن را اعجاز عددی آن دانست؟ و آیا اعجاز عددی قرآن مورد قبول صاحب نظران هست؟
 

پاسخ:
جواب این سؤال در کتاب «پژوهشى در اعجاز علمى قرآن» به تفصیل و در پانزده صفحه آمده است که در این جا به صورت خلاصه و بیانی نو ارائه می‌شود:
اعجاز قرآن ابعاد گوناگونى دارد: از قبیل؛ فصاحت و بلاغت، محتواى عالى از پیامبرى امّى، اعجاز علمى و ...
برخى از نویسندگان و صاحب نظران در چند دهه اخیر، بُعد دیگرى براى اعجاز قرآن بیان کرده‌اند که همان اعجاز عددى قرآن است. اینان ادعا می‌کنند که یک نظم ریاضى بر قرآن حاکم است و تا چند سال اخیر این راز علمى پنهان مانده بوده و با ظهور رایانه‌هایی که می‌توانند حساب‌های بسیار زیادى را در مدت زمان کم و با دقت بالایى انجام دهند، پرده از روى نظم ریاضى قرآن برداشته شده و اعجاز این کتاب مقدس بار دیگر بر جهانیان ثابت گردیده است. در رأس این گروه افرادى همچون «رشاد خلیفه» و «عبدالرزاق نوفل» و ... هستند.
در مقابل آنان، گروه دیگرى از نویسندگان و صاحب‏ نظران قرآنى قرار دارند که این مطالب را نمی‌پذیرند و برخى محاسبات آنان را خطا آلود می‌دانند. حتى برخى نویسندگان با شدت هر چه بیشتر قسمتى از این مطالب را توطئه بهاییت معرفى می‌کنند و آن‏ را یک جریان انحرافى می‌دانند و در این مورد به ادعاى نبوت رشاد خلیفه و کشته شدن او استشهاد می‌کنند. (1)  
در ادامه ابتدا چند مورد از کتاب‌ها و نویسندگان دو گروه را بیان و به جمع‌بندی آن‌ها پرداخته و نهایتاً به نتیجه گیرى خواهیم پرداخت.

الف) موافقان اعجاز عددى قرآن
در این مورد افراد زیادى کتاب و مقاله نوشته‌اند که به دو سه مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

1. «معجزه القرآن الکریم»، تألیف دکتر رشاد خلیفه؛ او به مدت سه سال در مورد قرآن با استفاده از رایانه تحقیق کرد؛ تمام کوشش رشاد خلیفه براى کشف معانى و اسرار حروف مقطعه قرآن صورت گرفته و ثابت کرده است که رابطه نزدیکى میان حروف مذکور، با حروف سوره‌ای که در آغاز آن قرار گرفته‌اند، وجود دارد.

2. «معجزه القرن العشرین من کشف سباعیّه و ثلاثیه اوامر القرآن الکریم»، ابن خلیفه علیوى؛ ایشان در کتاب خود می‌گوید: « 90% اوامر قرآن هفتگانه یا سه‌گانه یا یگانه است و تکرار آن‌ها در موارد خود لازم بوده است؛ براى مثال: امر «اعبدوا» (بپرستید) را سه بار به همه مردم خطاب کرده؛ سه بار نسبت به اهل مکه در قرآن آمده؛ سه بار نسبت به پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله) آمده؛ شعیب (علیه‌السلام) سه بار به قوم خود گفته، نوح (علیه‌السلام) سه بار، هود (علیه‌السلام) سه بار، صالح (علیه‌السلام) سه بار و عیسى (علیه‌السلام) سه بار گفته‌اند؛ که این سرّ غریب و عجیبى است. ایشان از این اعداد منظم، اعجاز قرآن را نتیجه می‌گیرد». (2) 

3. «الاعجاز العددى للقرآن الکریم»، عبدالرزاق نوفل؛ ایشان تلاش کرده تا نظام ریاضى تکرار واژه‌ها را در قرآن نشان دهد؛ براى مثال: واژه دنیا 115 بار و واژه آخرت نیز 115 بار آمده؛ واژه شیاطین و ملائکه هر کدام 68 بار در قرآن آمده؛ واژه حیات و مشتقات آن و نیز واژه موت 145 بار در قرآن آمده است.
ایشان در مقدمه کتاب، این امر را معجزه الهى می‌داند و می‌گوید این توازن در کلمات قرآن ثابت می‌کند که امکان ندارد قرآن، جز وحى الهى باشد، چرا که فوق قدرت انسان و بالاتر از عقل بشرى است. (3)  (چرا که یک پیامبر در طول 23 سال از قرآن سخن گفته و توانسته است توازن کلمات خود را در جنگ و صلح و... حفظ کند و این غیر از معجزه چیز دیگرى نیست.)

جمع‌بندی دلایل موافقان
جمع‌بندی بین همه این مطالب نشان می‌دهد عمده دلیل موافقان اعجاز عددی دو چیز است:

1.نظم ریاضى خاصی است که در قرآن کریم حاکم است.
2. این که یک فرد امّى و درس ناخوانده، در طى 23 سال و در حالات روانى مختلف مثل جنگ و صلح و در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت، کتابى با نظم خاص ریاضى آورده است؛ و این به غیر از معجزه نمی‌تواند باشد.

ب) مخالفان اعجاز عددى قرآن
1.«تسعه عشر ملکا، بیان ان فریه الاعجاز العددى للقرآن خدعه بهاییه»، تألیف حسین ناجى محمد محی‌الدین؛ ایشان به شدت به کسانى که عدد 19 را یکى از اسرار قرآن می‌دانند حمله کرده و آن‌ها را نوعى دروغ بستن بر خدا دانسته (4)  و متذکر می‌شود عدد 19 از شعارهاى بهاییان است که در نظر مسلمانان مرتد و کافر هستند؛ وی شواهدى می‌آورد که سال در نظر آنان 19 ماه است؛ هر ماهى نیز 19 روز است؛ کتاب «البیان» آنان 19 قسمت است و هر قسم آن 19 باب است؛ و عدد نمازهاى یومیه آن‌ها 19 رکعت است و... (5) 

2. «اعجاز الرقم 19 فى القرآن الکریم»، تألیف بسام نهاد جرّار؛ ایشان هر چند خود به نوعى اعجاز عدد 19 را در قرآن پذیرفته است امّا با ذکر مطالبى، خطاها و اشتباهات دکتر رشاد خلیفه را بیان کرده است. او می‌نویسد: بعد از تحقیق در مورد تکرار حروف در سوره‌ها متوجه شدم که دکتر رشاد خلیفه به صورت عمدى دروغ گفته است تا این که به نتایج مورد نظرش در تکرار حروف در هر سوره برسد و ثابت کند که همگى بر عدد 19 قابل تقسیم است. (6) 

جمع‌بندی دلایل مخالفان
ازجمله ادله مخالفان می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. آمار و ارقام اعلام شده در مورد نظم ریاضى قرآن غالباً درست نیست.
2. در شمارش کلمات و حروف، روش واحدى را رعایت نمی‌کنند.
3. بر فرض که توازن و تناسبى در تکرار واژه‌های قرآن باشد، این به تنهایى معجزه بودن قرآن را ثابت نمی‌کند، زیرا مشابه این امور در کارهاى بشرى وجود دارد.
4. بین نتیجه ‌گیری‌های خاصى که از توازن و تناسب کلمات گرفته می‌شود با این‌ گونه مطالب رابطه منطقى وجود ندارد؛ و پاره‌ای از این استنتاج‌ها مبتلابه مغالطه «هست و باید» می‌باشند.
5. این جریان انحرافى دستاویزى براى معتقدان به تحریف قرآن می‌شود که در مواردى که نظم ریاضى به حد نصاب نرسد نتیجه بگیرند که پس قرآن تحریف شده است.
6. استفاده شاعرانه (نه برهانى) از بعضى تناسب‌ها اشکال ندارد، ولى این یک بیان خطابى و شاعرانه است.
7. در کتاب و سنّت هیچ اشاره و کنایه‌ای به وجود نظم ریاضى در قرآن دیده نمی‌شود؛ بلکه قرآن کتاب هدایت و عمل است. (7) 
جمع بندی سخنان مخالفان اعجاز عددی نشان می‌دهد برخی محاسباتی که مدّعیان اعجاز عددی انجام داده‌اند با اعمال سلیقه و ذوق شخصی همراه بوده است و نظم ریاضى قرآن کریم به صورت موجبه کلیه (در همه موارد ادعا شده) اثبات نشده است.

نتیجه:
1. تعداد زیادى از دانشمندان مسلمان نظم ریاضى قرآن را دنبال کرده‌اند و به نتایج قابل توجهى رسیده‌اند، هر چند که برخى از محاسبات آن‌ها خطا بوده و یا با اعمال سلیقه و ذوق شخصى همراه بوده است.
2. از سخنان موافقان و مخالفان اعجاز عددی استفاده می‌شود که نظم ریاضى قرآن به ‌صورت موجبه جزئیه (در بعضی موارد) مورد پذیرش واقع شده اما به صورت موجبه کلیه (یعنى در همه موارد ادعا شده) مورد قبول نیست.
3. نظم ریاضى قرآن یک مطلب شگفت‌انگیز است چرا که یک فرد امّى و درس ناخوانده در طى 23 سال کتابى با نظم خاص ریاضى آورده است، امّا آیا می‌توان ادعا کرد که این نظم ریاضى اعجاز قرآن را نیز ثابت می‌کند؟ جواب منفی است.
4. نظم ریاضى به صورت موجبه کلیه اثبات نشده است و کثرت مطالب اثبات‌شده به طورى نیست که اعجاز را ثابت کند؛ پس اعجاز علمى قرآن از طریق اعجاز عددى آن فعلاً قابل اثبات نیست. (8) 

 

 

پی نوشت:
1 . بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 فى القرآن الکریم، ص 21.
2 . ر.ک: علیوی، ابن خلیفه، معجزه القرن العشرین من کشف سباعیه و ثلاثیه اوامر القرآن الکریم، ص 7 به بعد.
3 . ر. ک: فیومی، سید صلاح، الاعجاز العددى للقرآن الکریم، الجزء الاول، ص 10- 11 و ص 15 به بعد..
4 . محی‌الدین، حسین ناجی محمد، تسعه عشر ملکا: بیان ان فریه الاعجاز العددی للرآن خدعه بهاییه، ص 11- 12
5 . همان، ص 33- 37.
6 . بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 فى القرآن الکریم، ص 26.
7 . رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ج ۱، ص 230 و ۲۳۱.  
8 . ر.ک: رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ج ۱، ص 231 تا 246.
 

برخی پنداشته اند که بین فصاحت قرآن و اعجاز علمی آن تعارض وجود دارد و مثال هایی نیز برای آن بیان کرده اند در حالی که هیچ تعارضی بین این دو نیست.
فصاحت قرآن و اعجاز علمی آن

پرسش:
نمی شود قرآن هم فصیح باشد و هم اعجاز علمی داشته باشد. اگر قرآن اعجاز علمی داشته باشد، یعنی به گونه ای سخن گفته که قرار است بعدا معنای اصیل آن کشف شود و آنچه تاکنون فهمیده شده، با معنای اصیل و دقیقش فاصله داشته است. مثلا آیه ﴿و الشَّمس تَجری لمستَقَر لَها﴾؛ اشاره به حرکت خورشید دارد و آن را نشانه خدا می داند. تا چند سده پیش، همه انسانها حرکت خورشید را همان حرکت از مشرق به مغرب می دانستند که منشا پیدایش شب و روز است و سبب نظم و نظامی برای زمین و زمان شده و آن را نشانه خدا می دانستند. اما اینک با استفاده از دستاوردهای علمی روشن شده که اساسا خورشید از مشرق به مغرب حرکت نمی کند و این زمین است که حرکت کرده و شب و روز پیش آمده است و منظور از حرکت خورشید در این آیه نیز حرکت دورانی و انتقالی خورشید در مدار ثابت است و این را نشانگر اعجاز علمی قرآن می دانند که امروزه اثبات شده است.

همینطور که می بینید، اعتقاد به اعجاز علمی قرآن، با فصاحت قرآن ناسازگار است و اعتقاد به فصاحت قرآن و تناسب با فهم مخاطبان نیز با اعجاز علمی قرآن ناسازگار است. نظر شما چیست؟
 

پاسخ:
به نظر می‌رسد هیچ تعارضی بین فصیح بودن آیات قرآن کریم با معجزه علمی بودن بعضی از آن‌ها وجود ندارد و هر دو باهم قابل‌جمع‌اند. برای روشن شدن بیشتر بحث به مفهوم شناسی این دو کلمه پرداخته می‌شود.

1- فصاحت و بلاغت
فصاحت‏، زیبایی و شیوائى کلمات و جملات است که در علم بیان از آن گفتگو مى‏شود. بلاغت متناسب بودن سخن است با مورد آن، که در علم معانى از آن بحث مى‏شود. (1)  
قرآن از نظر فصاحت و بلاغت در حدّ اعجاز است. براى روشن شدن مفهوم این دو کلمه مثالى ذکر مى‏کنیم:
فرض کنید یک محصّل کلاس سوم ابتدائى با یک نویسنده توانا درجایی نشسته‏اند. شما به این دو نفر پیشنهاد مى‏کنید که درباره موضوعى معیّن و یا داستانى مخصوص قلم‌فرسائى کنند. یقیناً پس از آماده شدن دو مقاله با مطالعه آن‌ها میزان اطلاعات و قدرت قلم نویسنده را مى‏توان فهمید، هر فرد غیر متخصّصى هم مى‏تواند به‌آسانی، ضعف و نارسائى و سستى جملات دانش‏آموز را در برابر پختگى و شیوائى و رسایی عبارات استاد، دریابد درحالی‌که نمى‏داند چه کسى و با چه معلوماتى کدام‌یک از این دو مقاله را نوشته است.
در مورد قرآن نیز، قدرت نویسندگى تواناترین نویسندگان عرب، در برابر آیات شیوا و رسای قرآن یعنى فصاحت و بلاغت آن، مانند مقاله دانش‏آموز در برابر نوشته استاد است. البتّه این مثل و تشبیه براى تقریب به ذهن است وگرنه فرق مطلب از زمین تا آسمان است و هیچ نوشته‏اى قابل قیاس باقدرت قلم قرآن نیست و دشمنان سرسخت اسلام در طی چهارده قرن همواره از مقابله با قرآن عاجز بوده‏اند و کسانی که قدم در میدان مقابله با قرآن گذاشته‏اند نتیجه‏اى جز رسوایی و سرشکستگى نبرده‏اند. (2) 

2- اعجاز علمی
اعجاز علمى قرآن به مطالب و اسرار علمى گفته مى‏شود که در قرآن بیان‌شده و در عصر نزول قرآن براى بشر معلوم نبوده و پس از پیشرفت علوم کشف‌شده است. (3)  

3- عدم تعارض فصاحت و اعجاز قرآن
فصاحت و بلاغت و اعجاز قرآن از جهت مفهومی هیچ تعارضی باهم ندارند و وجود هرکدام دیگری را نفی نمی‌کند و هرکدام از آن‌ها از ابعاد مختلف اعجاز قرآن کریم‌اند. این عدم تعارض را با توضیح آیه‌ای که در پرسش نیز مطرح‌شده است، کامل می‌کنیم. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیم﴾؛ و خورشید که تا قرارگاهش روان است این اندازه‏گیرى (خداى) شکست‏ناپذیر داناست. (4)  
در این آیه شریفه، حرکت خورشید در مدار خودش، با زیباترین و شیواترین کلمات و جملات بیان‌شده است. پس این آیه درنهایت فصاحت است. از سوی دیگر، آخرین و جدیدترین تفسیر براى آیه فوق همان است که اخیراً دانشمندان کشف کرده‏اند و آن حرکت خورشید با مجموعه منظومه شمسى در وسط کهکشان ما به‌سوی یک سمت معین و ستاره دور دستى که آن را ستاره «وگا» نامیده‏اند است. (5) 
بنابراین، حرکت خورشید که با فصیح‌ترین و شیواترین کلمات بیان‌شده است، با اعجاز علمی آن نیز سازگار بوده هیچ تعارضی ندارد.
دقت در کلام پرسشگر محترم نشان می‌دهد که این تعارض بین مصداقِ اشتباهِ بیان‌شده برای آیه درگذشته با مصداق جدید کشف‌شده در زمان معاصر است. به‌عبارت‌دیگر خداوند متعال در این آیه شریفه نوع خاصی را برای حرکت خورشید بیان نکرده است و فقط گفته خورشید در مدار خودش حرکت می‌کند، اما بعضی از مترجمان و مفسران درگذشته با توجه به تصور عمومی برای حرکت خورشید از مشرق به مغرب گمان می‌کردند که این حرکت همان حرکت از مشرق به مغرب است اما به‌مرور زمان ثابت شد که نوع این حرکت متفاوت از آن چیزی است که درگذشته گمان می‌رفته است. پس این تعارض مربوط به بیان مصداق غلط حرکت خورشید درگذشته بابیان مصداق جدید حرکت آن در حال حاضر است و هیچ ارتباطی به معنای خود آیه ندارد و اختلاف تنها در میان دو برداشت متفاوت از این آیه است.

4- استخدام یافته‌های علمی در تفسیر قرآن
بهترین نوع استفاده از علوم در تفسیر آیات قرآن کریم، «استخدام علوم برای فهم بهتر قرآن» است نه تحمیل نظریات علمی بر قرآن کریم. در این شیوه از تفسیر علمی مفسّر با دارا بودن شرایط لازم و با رعایت ضوابط تفسیر معتبر اقدام به تفسیر علمی قرآن کرده و سعی دارد با استفاده از مطالب قطعی علوم (که از طریق دلیل عقلی پشتیبانی می‌شود) و با ظاهر آیات قرآن (طبق معنای لغوی و اصطلاحی) موافق است به تفسیر علمی بپردازد و معنای مجهول قرآن را کشف و در اختیار انسان‌های تشنه حقیقت قرار دهد. (6) 
بنابراین هیچ‌گاه نمی‌توان به‌صرف وجود یک احتمال علمی، آیه‌ای را به‌صورت قطعی بر اساس این احتمال ترجمه و تفسیر کرد، چراکه بعدها با کشف مطالب جدید علمی این گمان برای ناآشنایان با مباحث قرآنی ایجاد می‌شود که آیه اشتباه گفته است درحالی‌که آیه اشتباه نکرده بلکه مفسّر یا مترجم مصادیق غلطی را برای مفهوم آیه بیان کرده که
درست نبوده است و با کشفیات جدید بطلان آن ثابت‌شده است.

نتیجه:
فصاحت قرآن و نیز اعجاز علمی آن، هر دو از وجوه اعجاز قرآن‌اند و در آیاتی که مشتمل بر نکات علمی است، می‌تواند هر دو اعجاز نمایان باشد و هیچ تعارضی بین فصاحت و اعجاز علمی قرآن کریم نیست، بلکه تعارض بین برداشت‌های مختلف مفسران و مترجمان از قرآن کریم است.

 

 

پی نوشت:
1 . هاشمى بیک، سید احمد، جواهرالبلاغه، ص 4.
2 . جمعی از نویسندگان، آشنایى با قرآن، ص 39- 40. 
3 . رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ص 15.
4 . سوره یس، آیه 38.
5 . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج‏18، ص 382.
6 . رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ص 48.
 

تعداد و موارد اعجاز علمی قران در بین مفسرین و اندیشمندان، مختلف است که برخی مورد اتفاق و برخی نیز اختلافی است ولی در اصل وجود آن اتفاق نظر وجود دارد.
اعجاز علمی قرآن

پرسش:
 درباره اعجاز علمی قرآن سوال دارم. چند مورد در قرآن به عنوان اعجاز علمی ثابت شده است؟ بعضی ها خیلی از مسائل علمی را به قرآن نسبت می دهند و می گویند اعجاز علمی است. آیا قرآن این همه معجزه علمی دارد؟ در مقابل اینها هم بعضی ها رد می کنند معجزه بودن اینها را؟ کدام راست می گویند؟ قرآن چند معجزه علمی دارد که اختلافی نباشد و همه قبول داشته باشند؟
 

پاسخ:
قرآن کریم کتاب هدایت و راهنمای انسان به‌سوی سعادت و رستگاری است و در این زمینه هر آنچه لازم بوده را آورده است؛ در این بین به موضوعات مختلف ازجمله مسائل علمی نیز اشاره کرده و البته این اشاره نیز به جهت نکته و پیام هدایت گرانه ای است که در این مسائل وجود دارد.
با مطالعه ادامه مطالب، روشن می‌شود که این گستره اشارات علمی قرآن تا چه حد است و کدام‌یک به‌عنوان معجزه علمی می‌تواند محسوب شود.

1- قرآن و علوم
در مورد اینکه آیا همه علوم بشری در قرآن کریم وجود دارد یا نه؟ سه دیدگاه عمده وجود دارد؛ کتاب «پژوهشی در اعجاز علمی قرآن» این دیدگاه‌ها را چنین برمی‌شمرد:

دیدگاه اول:
همه علوم بشری در قرآن کریم وجود دارد.
یکی از دلایل این دیدگاه این آیه شریفه است: ﴿وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ‏ الْکِتابَ‏ تِبْیاناً لِکُلِ‏ شَیْ‏ء﴾؛ و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه‌چیز است. (1) 
 طرفداران این دیدگاه به دو گونه عمل می‌کنند:

1. استخراج همه علوم از قرآن کریم؛ بر اساس این دیدگاه می‌توان همه علوم را از قرآن کریم استخراج کرد. علمای قدیمی مانند: «ابن ابی الفضل المرسی»، «غزالی» و ... کوشیده‌اند تا همه علوم را از قرآن استخراج کنند زیرا عقیده داشتند که همه‌چیز در قرآن و جود دارد و در این راستا آیاتی که ظاهر آن‌ها با یک قانون علمی سازگار بود، بیان می‌کردند و هرگاه ظواهر قرآن کفایت نمی‌کرد، دست به تأویل می‌زنند و ظواهر آیات را به نظریات و علومی که در نظر داشتند برمی‌گردانند ازاینجا بود که علم هندسه، حساب، پزشکی، هیئت، جبر، مقابله و جدل را از قرآن استخراج می‌نمودند. برای مثال از آیه شریفه ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ‏ فَهُوَ یَشْفین‏﴾ (2)  آنجا که خداوند از قول حضرت ابراهیم علیه‌السلام نقل می‌کند که «وقتی من بیمار شدم اوست که شفا می‌دهد». علم پزشکی را استخراج می‌کنند و علم جبر را از حروف مقطعه اوایل سوره‌ها استفاده کردند.

2.تطبیق و تحمیل نظریات علمی بر قرآن کریم؛ این شیوه از تفسیر علمی در یک قرن اخیر رواج یافت و بسیاری از افراد با مسلم پنداشتن قوانین و نظریات علوم تجربی سعی کردند تا آیاتی موافق آن‌ها در قرآن بیابند و هرگاه آیه‌ای موافق با آن نمی‌یافتند دست به تأویل یا تفسیر به رأی زده و آیات را برخلاف معنای ظاهری حمل می‌کردند برای مثال در آیه شریفه:  ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها﴾؛ اوست خدایی که همه شما را از یک‌تن آفرید و از او نیز جفتش را مقرر داشت. (3)   
کلمه نفس را به معنای پروتون و زوج را الکترون معنا کردند و گفتند منظور قرآن این است که همه شمارا از پروتون و الکترون که اجزای مثبت و منفی‌اتم است آفریدیم و در این تفسیر حتی رعایت معنای لغوی و اصطلاحی نفس را نکردند.

دیدگاه دوم:
قرآن فقط کتاب هدایت و دین است و برای بیان مسائل علوم تجربی نیامده است.

دیدگاه سوم:
دیدگاه تفصیل؛ یعنی از طرفی همه علوم بشری در ظواهر قرآن وجود ندارد و هدف اصلی قرآن نیز هدایت‌گری بشر به‌سوی خداست و از طرفی دیگر قرآن کریم دعوت به تفکر و علم می‌کند و برخی از مثال‌ها و مطالب علمی صحیح و حق را بیان می‌کند که بیانگر اعجاز علمی قرآن است.
بر اساس این دیدگاه کلمه «الکتاب» در آیه شریفه 89 نحل که در دیدگاه اول به‌عنوان مستند آورده شد ممکن است به معنای لوح محفوظ، اجل، علم خدا، امام مبین باشد. پس نمی‌توان گفت مراد از آن حتماً همین قرآن است و همه‌چیز در قرآن موجود است.
شیوه‌ای که در این دیدگاه معمولاً استفاده می‌شود «استخدام علوم برای فهم بهتر قرآن» است. در این شیوه از تفسیر علمی مفسر با دارا بودن شرایط لازم و با رعایت ضوابط تفسیر معتبر اقدام به تفسیر علمی قرآن می‌کند. او سعی دارد با استفاده از مطالب قطعی علوم (که از طریق دلیل عقلی پشتیبانی می‌شود) و با ظاهر آیات قرآن (طبق معنای لغوی و اصطلاحی) موافق است به تفسیر علمی بپردازد و معنای مجهول قرآن را کشف و در اختیار انسان‌های تشنه حقیقت قرار دهد. این شیوه بهترین نوع و بلکه تنها نوع صحیح از تفسیر علمی است که معیارهای خاص خود را دارد. (4)  

2- تعداد اعجاز علمی قرآن
با توجه به مطالب فوق، دیدگاه‌های مختلفی در مورد اعجاز علمی قرآن کریم وجود دارد، بعضی افراطی و بعضی تفریطی و بعضی معقول‌اند.
درحالی‌که برخی افراد به‌کلی منکر شده‌اند، بعضی دیگر در آیات فراوانی از قرآن کریم ادعای اعجاز علمی کرده‌اند که بخشی از آن قابل‌قبول و برخی دیگر موردنقد است. به دلیل همه این اختلافات و ظهور و بروز کشفیات علمی جدید و جزئیات یک موضوع علمی که خود دربرگیرنده گاهی چند معجزه است معمولاً نمی‌توان تعداد مشخصی از آیات را به‌صورت قطعی به‌عنوان معجزات علمی قرآن کریم بیان کرد، اما با توجه به کشفیاتی که تا به امروز اتفاق افتاده بعضی از بزرگان تعداد خاصی را معرفی کرده‌اند، مثلاً در «تفسیر نمونه» 14 موضوع به‌عنوان اعجاز علمی قرآن معرفی‌شده است که عبارت‌اند از: تزیین آسمان با ستارگان، جایگاه و مسیر مشخص ستارگان، حرکت دورانی و جریانی خورشید، حرکت زمین، قانون جاذبه، آماده شدن زمین برای زراعت به‌وسیله باران، زوجیت در گیاهان، رستاخیز انرژی‌ها، تشکیل تمام اجسام از اتم، زندگی اجتماعی زنبورعسل، آفرینش انسان از علق، شکل‌گیری استخوان‌ها در جنین، رقیق‌تر بودن هوا در ارتفاعات و بریدگی میان رشته‌کوه‌ها. (5) 
اما بعضی مانند «محمدعلی رضایی اصفهانی» معتقدند تعداد معجزات علمی قرآن کریم 5 مورد بیشتر نیست و اگر تعداد بیشتری گفته ‌شده است به دلیل خلط بین «اشارات» و «شگفتی‌ها» و «معجزات علمی» است.

یک سطح از مطالبی که در قرآن آمده «اشارات» است مانند توصیه به نظر افکندن به خلقت آسمان، زمین و شتر و ... که دعوت به‌دقت در خلقت آن‌ها و کشف اسرار است.

دسته دوم «شگفتی» است، مانند تعبیر قرآن کریم مبنی بر حرکت زمین بسان حرکت ابرها، چون درگذشته تصور می‌کردند خورشید به دور زمین می‌گردد و زمین ثابت و محور جهان است؛ در هیئت بطلمیوسی این تصور وجود داشت و چندین قرن بعد گالیله و یا به نظر برخی ابوریحان بیرونی پرده از حرکت زمین برداشتند و امروز می‌دانیم که زمین با سرعت ده هزار کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند.

دسته دیگر «معجزات علمی» است؛ معجزه به چیزی می‌گویند که خارق عادت باشد، از مدعی نبوت و منصب الهی صادر شود، همراه با تحدی باشد برخلاف کرامات و قابل‌تعلیم و تعلم نباشد و اعجاز علمی نیز باید این خصوصیات را داشته باشد به همین دلیل حرکت زمین بااینکه از خبرهای قرآنی است و در زمانی که جمهور مردم تصور بر ثابت بودن زمین داشته‌اند از سوی قرآن بیان‌شده جزء اعجاز نمی‌دانیم.

بنابراین فقط این پنج مورد جزء معجزات علمی قرآن کریم به شمار می‌آیند:
1. نیروی جاذبه درجایی که فرموده است که آسمان با ستون‌هایی که شما نمی‌بینید رفیع شده‌اند و امام رضا علیه‌السلام نیز در ذیل این آیه روایتی فرموده‌اند که آسمان ستون دارد، اما ما نمی‌توانیم ببینیم یعنی از جنس نیرویی است.
2. حرکت خورشید که در آیه ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها﴾؛ (6)  فرموده است و برخی مفسران تا 36 حرکت برای خورشید بیان کرده‌اند و نوع بیان قرآن در جاری بودن خورشید نشان‌دهنده این است که خورشید گلوله محکم و سفتی نیست که حرکت کند بلکه از درون دچار انفجار و زیر و زبر می‌شود.
3. زوجیت عام که امروز کشف‌شده همه ذرات عالم زوج خلق‌شده‌اند.
4.لقاح ابرها توسط باد.
5. مراحل خلقت انسان. (7)   

نتیجه:
دیدگاه‌های مختلفی در مورد استخراج علوم بشری از قرآن کریم وجود دارد که بعضی افراطی و بعضی تفریطی و بعضی معقول است، لذا نمی‌توان به‌صورت قطعی تعداد مشخصی را برای اعجاز علمی قرآن کریم بیان کرد؛ اما بعضی با توجه به کشفیات علمی موجود تعداد این معجزات را 14 مورد و بعضی 5 مورد معرفی کرده‌اند.

 

 

پی نوشت: 
1  . سوره نحل، آیه 89.
2 . سوره شعراء، آیه 80.
3 . سوره اعراف، آیه 189.
4 . ر.ک: رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ج 1، ص 31.
5 . رضایی اصفهانی، محمدعلی، رضایی آدریانی، ابراهیم، بررسی چهارده اعجاز علمی قرآن در تفسیر نمونه.
6 . سوره یس، آیه 38. 
7 . سلسله جلسات پاسخگویی به شبهات جدید قرآنی در دارالقرآن علامه طباطبایی (ره).
 

برخی داستانی از گفتگوی نضر بن حارث و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله مطرح کرده و آن را دلیل بر عدم اعجاز قرآن و عدم پیامبری ایشان می دانند در حالی که ...
داستان نضر بن حارث و پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله)

پرسش:
نضر بن حارث برای مبارزه با محمد چند سوال از او پرسید که پیامبر جوابی برایش نداشت و قرار شد دو روز بعد بیاید و جواب بدهد. رفت و بعد از دو هفته برگشت و جوابش درباره روح این بود: «و در باره روح از تو مى پرسند بگو روح از دستورات پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است». همچنین درباره تعداد اصحاب کهف نیز این جواب را داد: «خواهند گفت که سه تن بوده اند و چهارمین آنها سگشان بود و مى گویند پنج تن بوده اند و ششمین آنها سگشان بود تیر در تاریکى مى اندازند و عده ای مى گویند هفت تن بوده اند و هشتمین آنها سگشان بود بگو پروردگارم تعدادشان را میداند.»

این پاسخها چیزی جز شکست در برابر نضر بن حارث نیست. حالا چگونه این قرآن را بدون مبارز می دانید و از اعجازش سخن می گویید و آن را گواه بر ارتباط پیامبر با خدا می دانید؟! قرآن کلام محمد بود و چون او درس نخوانده بود، اطلاعاتش کم بود و نتوانست درباره نضر بن حارث پیروز شود!
 

پاسخ:
در مورد سؤال‌هایی که بنا بر فرمایش شما «نضربن حارث» از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله پرسید و حضرت نتوانستند جواب قانع‌کننده‌ای را بدهند باید بگوییم:

اولاً: سند و اعتبار قرآن کریم آن‌قدر محکم و قوی است که صحت این‌گونه داستان‌ها با آن سنجیده می‌شود نه اینکه صحت قرآن کریم با این‌گونه داستان‌ها سنجیده شود.

ثانیاً: چنین داستانی به این کیفیتی که شما نقل کردید در هیچ جا نیامده است.

ثالثاً: شبیه به این داستان به دو صورت تنها در بعضی کتاب‌ها آمده است و از جهت سندی اعتبار لازم را ندارد و نمی‌شود قرآن کریم را با آن داستان‌ها تفسیر کرد.

اما داستان اول:
«آورده‌اند که کفار عرب «نضر بن حارث» و «ابى بن خلف» و «عتبه ابن ابى معیط» را به مدینه فرستادند تا از دانشمندان یهود مدینه درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تحقیق کنند. چون با ایشان ملاقات کردند، یهود متعجب شده گفتند اى بزرگان عرب ما دانسته‌ایم که زمان ظهور پیغمبرى نزدیک است. شما به جهت آزمایش از او بپرسید آن که زمين را دور زد و به شرق و غرب رسيد که بود؟ و احوال جوانانى که در زمان پیشین گم شدند چگونه است؟ و روح چیست؟ اگر هر سه سؤال را جواب دهد یا هیچ‌کدام را جواب ندهد بدانید که او پیغمبر نیست و اگر دو تا را جواب دهد و از روح هیچ نگوید پیغمبر است زیرا ما در کتاب خود چنین یافته‌ایم. 
ایشان به مکه آمده مجلسی تشکیل دادند و از آن حضرت سؤال کردند. حق‌تعالی در باب مفقودان و گم شدگان آن زمان این آیه فرستاد که ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً﴾؛ و در باب آنکه در شرق و غرب عالم سیر کرد این آیه آمد که ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً﴾؛ و در باب روح فرموده که «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» و می‌پرسند تو را از کیفیت روح، ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ بگو روح از امر پروردگار من است و مخصوص است به علم خدا و غیر حق‌تعالی به آن دانا نیست...» (1)   

این داستان به‌هیچ‌وجه تأییدکننده شبهه نیست زیرا:

اولاً: یهودیان به این سه نفر گفتند: که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله اگر هر سه سؤال را جواب بدهد یا هیچ‌کدام را جواب ندهد بدانید که او پیغمبر نیست و اگر دو سؤال را جواب بدهد و از روح هیچ‌چیزی نگوید پیغمبر است پس یکی از علائم پیغمبری ایشان که در کتب یهود ذکرشده این بوده است که سؤال در مورد روح را جواب ندهد.

ثانیاً: سؤال از تعداد اصحاب کهف نبوده، بلکه سؤال از احوال جوانانى بوده که در زمان پیشین گم شدند و قرآن بر اساس آنچه می‌خواستند جواب داده است.

اما داستان دوم:
در جای دیگر این داستان این‌گونه آمده است:
 طبرى: عکرمه از ابن عباس نقل کرده است: قریش «نضر بن حارث» و «عقبه ابن أبى معیط» را به مدینه فرستادند تا با علماى یهود ملاقات کند و اخلاق و گفتار پیغمبر را براى آن‌ها نقل کنند و آن‌ها درستى و نادرستى دعواى آن حضرت را روشن کنند، علماى یهود که این را شنیدند گفتند: شما از او بپرسید سرگذشت شگفت‌آور آن جوانان که به روزگار نخستین رفتند و مردند چه بوده است؟ و نیز آن مرد که به همه‌جا می‌رفت تا مشرق و مغرب زمین را دید که بود و چه کرد؟ و باز بپرسید که روح چى است؟ اگر جواب این پرسش‌ها را گفت او پیغمبر است پیرو او شوید وگرنه دروغگو است خود دانید با او. 
آن دو عرب به مکه برگشتند و به یاران خود گفتند و همگی پرسش‌ها را به پیغمبر عرضه داشتند. آن حضرت فرمود بامداد پاسخ شما را می‌گویم و ان‌شاءاللّه بر زبان نیاورد، آن‌ها رفتند و پیغمبر پانزده روز از رسیدن جبرئیل و شنیدن وحى محروم شد و نتوانست جواب اعراب را بگوید. آن‌ها آغاز بدگوئى و زشتى کردند و آن حضرت سخت آزرده‌دل بود که جبرئیل این سوره‌ اصحاب کهف را براى پیغمبر آورد و خبردارش کرد که اندوه بر کفر و انحراف اعراب نیکو نیست و قصّه جوانان و آن مرد جهانگرد را براى او روشن کرد و در تعریف روح گفت «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی.» (2) 

داستان دوم از جهت اعتبار بسیار ضعیف است چون اولاً: از عکرمه نقل‌شده، که شخص قابل‌اعتمادی نیست. ثانیاً: از کتاب طبری نقل‌شده که پر از روایت‌های اسرائیلی است. ثالثاً: اختلاف‌هایی با داستان اول دارد که در بعضی جاها با آن متناقض است.
برفرض قبول داستان دوم، این داستان نمی‌تواند دلالتی بر شبهه‌ واردشده داشته باشد، زیرا تأخیر در جواب پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله به دلیل نگفتن ان‌شاءالله بوده است و خداوند متعال می‌خواسته به ایشان بگوید که گفتن ان‌شاءالله را فراموش نکن و به همین دلیل جواب سؤال‌ها را با تأخیر ارسال کرده است؛ پس معلوم می‌شود که پیامبر از خودش جواب نمی‌داده و هر آنچه می‌گفته سخن خداوند متعال بوده است.

نتیجه:
بنا بر مطالبی که گفته شد روشن می شود که:
1.چنین داستان‌هایی در صورت اختلاف با قرآن کریم آن اعتبار لازم را ندارند که در مقابل این کتاب آسمانی بایستند.
2.چنین داستانی با این کیفیت در هیچ کتابی نیامده است.
3.دو داستان شبیه به چیزی که پرسشگر محترم بیان کرده است در منابع تفسیری وجود دارد که هیچ‌کدام مؤیّد شبهه مطرح‌شده نیست.

منابع بیشتر جهت مطالعه:
1.حسین بن علی کاشفی، تفسیر حسینى (مواهب علّیه)، سراوان، کتاب‌فروشی نور، ص 628.
2.اسماعیل بن مصطفی حقی برسوی، تفسیر روح البیان‏، بیروت: دارالفکر، ج 5، ص 196.

 

پی نوشت:
1 . ر.ک: کاشانی، فتح‌الله، منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ج‏5، ص 300-301.

2 . عاملی، ابراهیم، تفسیر عاملى‏، ج 5، ص 490.

وجود آیه «لا اکراه فی الدین» در قرآن کریم تعارضی با آیات مربوط به لزوم دین داری و اسلام آوردن ندارد زیرا محل بحث هر کدام با دیگری فرق می کند.
آیه «لا اکراه فی الدین» و تعارض در قرآن

پرسش:
سلام اگر قرآن معجزه است و می گوید هیچ اختلافی در آن نیست پس چرا یکجا آمده در دین هیچ اجباری نیست و در جای دیگر آمده هیچ دینی از شما پذیرفته نمی شود بجز دین اسلام؟! بالاخره انتخاب دین اختیاری است یا اجباری؟ آیا این تعارض نیست؟ آیا این با معجزه بودن سازگار است؟
 

پاسخ:
خداوند متعال در آیه‌الکرسی می‌فرماید: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ...﴾؛ در قبول دین، اکراهى نیست، (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن‌شده است. (1) 
 اکراه در این آیه شریفه به معناى آن است که کسى را به‌اجبار وادار به کارى کنند. در جمله: ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ دین اجبارى نفی‌ شده است، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد و جامع همه آن معارف، یک کلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات» و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد، چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهرى است که عبارت است از حرکاتى مادى و بدنى (مکانیکى) و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب دیگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد. (2)   
در جای دیگر خداوند متعال می‌فرماید:  ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِین﴾؛ و هر که جز اسلام دینى بطلبد هرگز از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران است. (3) 

حال سؤال این است که آیا این دو آیه باهم منافات دارند یا نه؟ در جواب باید گفت خیر، زیرا در آیه اول، اجبار و اکراه تکوینی نفی‌ شده است. (4)   یعنی خداوند متعال به‌ اجبار مکانیکی کسی را به‌سوی دین نمی‌کشد، اما این به این معنا نیست که از جهت تشریعی نیز کسی را مکلّف به دین‌داری و مسلمان شدن نکند، زیرا هدف از خلقت انسان و جن چیزی جز عبودیت آن‌ها نیست ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾؛ و من جن و انس را نیافریدم مگر براى اینکه عبادتم کنند (5)  و این عبودیت تنها با پذیرش دین الهی محقق می‌شود.
ضمن اینکه معنای﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾؛ این است که نمی‌توان یک اعتقاد را به ‌اجبار به کسی قبولاند؛ ولی دلالتی بر این معنا ندارد که پس هر دینی را خواستید می‌توانید انتخاب کنید.
از طرفی در هر زمان، یک دین حق وجود دارد و معنای «لا اکراه» این نیست که در هر زمان، دین حق، متعدد است و هرکدام را خواستید می‌توانید انتخاب کنید.

بنابراین؛ بین این دو آیه تعارضی نیست.

نتیجه
1. «لا اکراه» اجبار تکوینی در پذیرش دین را رد می‌کند؛ ولی ازنظر تشریعی قبول دین الهی واجب است.
2. «لا اکراه» اجبار در قبولاندن دین را رد می‌کند؛ ولی دلالتی بر این معنا ندارد که پس هر دینی را خواستید می‌توانید انتخاب کنید.
3. در هر زمان تنها یک دین حق است و با آمدن اسلام، تنها دین حق، دین اسلام است.

منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- آیت‌الله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، قم ، انتشارات اسراء، 1388 ش، ج 12، ص 165 به بعد.
2- آیت‌الله مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 2، ص 279.
3- بانو سیده نصرت امین اصفهانی، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران: نهضت زنان مسلمان، 1361 ش، ج‏2، ص 397.

پی نوشت:
1  . سوره بقره، آیه 256.
2 . ر.ک: علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج ‏2، ص 524-525.
3 . سوره آل‌عمران، آیه 85.
4 . ر.ک: علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج 2، ص 524.
5 . سوره ذاریات، آیه 56.

یهودیان خود را قوم برگزیده خدا می دانند که حتما به بهشت می روند و دیگران را جهنمی می پندارند اما قرآن با استدلالی ساده، دروغ بودن ادعایشان را اثبات می کند.
قرآن و ادعای برگزیده بودن قوم یهود

پرسش:
 شبهه: در آیه 94 و 95 سوره بقره به یهود و نصارا می‌گوید اگر راست می‌گویید از خدا درخواست مرگ کنید! این چه استدلالی برای اثبات نظریه خویش است؟ اگر آیینی بر حق باشد باز هم چنین تقاضایی و طلب مرگ معقول نیست. 
دوما به فرض که اهل کتاب تقاضای مرگ کردند اگر می مردند پیامبر می‌گفت چون بر خطا بودند خدا آن‌ها را کشت. اگر نمی‌مردند پیامبر می‌گفت چون بر خطا بودند خدا دعایشان را مستجاب نکرد. لذا در چه صورتی ادعای پیامبر ثابت می‌شد؟ 
سوم اینکه اهل کتاب می‌توانستند همین استدلال را به پیامبر برگردانند و بگویند اگر بر حق هستی از خدای طلب مرگ کن. 
به نظر این استدلال منطقی و عاقلانه‌ای نیست و اگر قرآن کلام خدا بود چنین استدلالی مطرح نمی‌کرد؟ 
 

پاسخ:
مردی خدمت امام حسن مجتبی علیه‌السلام عرض کرد: چرا ما از مرگ بدمان می‌آید و آن را دوست نداریم؟ حضرت فرمودند: به خاطر این‌که شما دنیایتان را آباد و آخرتتان را ویران کرده‌اید و طبیعی است که دوست نداشته باشید از آبادی به خرابه بروید. (۱) اگر کسی مدعی باشد که بین او و بهشت تنها مرگ فاصله است، نه‌تنها نباید از مرگ بدش بیاید، بلکه باید آن را نیز دوست داشته باشد؛ چراکه مرگ مقدمه رسیدن او به بهشت است؛ بنابراین، اگر ثابت شود که این مدعی نه‌تنها مرگ را دوست ندارد، بلکه از آن بدش می‌آید، مشخص می‌شود که او برخلاف ادعایش، خودش را بهشتی نمی‌داند!

مخاطب آیه‌های 94 و 95 سوره بقره
توجه به آیه‌های قبل و بعد این دو آیه به ما کمک می‌کند که بفهمیم خداوند در این دو آیه چه کسانی را مورد خطاب قرار داده است. در آیه 92 خطاب به آنان آمده است که حضرت موسی علیه‌السلام با آن ‌همه معجزه برای شما آمد، اما شما گوساله‌پرست شدید. سپس در آیه 93 به ماجرای کوه طور اشاره می‌شود. در آیه 97 موضوع دشمنی با جبرئیل علیه‌السلام بیان‌شده است. همان‌طور که مشخص است همه این قضایا مربوط به یهودیان است؛ بنابراین، به قرینه سیاق و همچنین به قرینه موضوع این دو آیه که حرص شدید به زنده ماندن است، متوجه می‌شویم که مخاطب این دو آیه فقط بنی‌اسرائیل یا همان یهودیان هستند و نه مسیحیان. (2)

چرا خداوند از یهودیان می‌خواهد که آرزوی مرگ کنند؟
یهودیان مدینه برای فریب مسلمانان مدام ادعا می‌کردند که فقط ما 
هدایت‌شده هستیم (۳) و درنتیجه تنها ما بهشتی می‌شویم. از نگاه آنان مابقی مردم ـ ازجمله مسلمانان ـ هرگز وارد بهشت نخواهند شد و همگی جهنمی می‌شوند!(۴) یهودیان مدعی بودند که پسران خدا و دوستان او هستند و به خاطر همین، خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد!(5) یهودیان ادعا می‌کردند: ما هر گناهی که انجام دهیم، حتی تحریف کتاب مقدس، یا اصلاً جهنمی نمی‌شویم یا اگر هم جهنمی شویم، تنها چند روز محدود و کوتاه در آنجا خواهیم بود و بعد خیلی زود وارد بهشت می‌شویم. (6)
خدا در مقام رد این ادعاهای یهودیان از پیامبرش می‌خواهد که به آنان بگو: ﴿ قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَهُ عِنْدَ اَللّٰهِ خٰالِصَهً مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ﴾؛ (۷) بگو: اگر سرای آخرت نزد خدا ویژه شماست نه مردم دیگر، پس چنانچه راستگویید مرگ را آرزو کنید.
در حقیقت، خداوند به یهودیان می‌گوید: اگر واقعاً راست می‌گویید که شما پسران و دوستان من هستید و به خاطر همین، شما هر گناهی هم که مرتکب شوید، من شما را به جهنم نمی‌برم، اگر در ادعای خود صادق هستید که تنها شما هدایت‌شده‌اید، سرای آخرت ویژه و خاص شما است و غیر از شما کسی وارد بهشت نمی‌شود و سایر مردم (دون الناس) همگی جهنمی هستند، پس چرا از خدا برای خود مرگ نمی‌خواهید تا هرچه زودتر وارد بهشت شوید؟ مگر می‌شود کسی مطمئن باشد که بلافاصله پس از مرگ وارد بهشت می‌شود اما برای مردن شتاب و آرزوی مردن نداشته باشد؟(۸) 
بعد خداوند خطاب به مسلمانان می‌فرماید: ﴿ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ ﴾؛ (۹) و آنان به سبب گناهانی که مرتکب شده‌اند، هرگز مرگ را آرزو نمی‌کنند؛ و خدا به ستمکاران داناست.
یهودیان هرچند در مقابل شما مسلمانان ادعا می‌کنند که بندگان ویژه خدا هستند و به خاطر همین، خداوند آنان را به جهنم نمی‌برد و حتماً بهشتی خواهند شد، اما خودشان بهتر از همه می‌دانند که این ادعاهایشان دروغ است و خداوند آنان را به دلیل گناهانی همچون تحریف کتاب مقدس و کتمان حقایقی همچون نبوت حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله (در حالی که به خاطر بشارت‌های پیامبران بنی‌اسرائیل ایشان را همچون پسرانشان می‌شناسند، (۱۰)) حتماً عذاب خواهد کرد و به همین دلیل، نه‌تنها برای مردن عجله ندارند بلکه هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد. (11)
مطابق آیه بعدی، یهودیان به خاطر علم به اینکه مردن همانا و گرفتار عذاب الهی و جهنم شدن هم همانا، حریص‌ترین مردم به زنده ماندن هستند: ﴿ وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلىٰ حَیٰاهٍ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ اَلْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ ﴾؛ (۱۲) و یقیناً آنان را حریص‌ترین مردم به زندگی [درازمدت] خواهی یافت و [حتی حریص‌تر] از مشرکان. هر یک از آنان آرزومند است که ای کاش هزار سال عمرش دهند، ولی آن عمر طولانی دورکننده او از عذاب نیست؛ و خدا به آنچه انجام می‌دهند، بیناست.
آنان حتی نسبت به مشرکانی که منکر معاد هستند (و معتقدند جهان دیگری وجود ندارد و درنتیجه، مردن همانا و نیستی و نابودی برای همیشه هم همانا و مرگ را پایان همه‌چیز می‌دانند، (۱۳)) نسبت به زنده ماندن و نمردن حریص‌تر هستند. 
خداوند در ادامه به علت این حرص یهودیان به زنده ماندن اشاره می‌کند و می‌گوید: آنان چون می‌دانند که مردن همانا و جهنمی شدن نیز همانا دوست دارند که همیشه زنده باشند، اما حتی اگر هزار سال نیز زندگی کنند، این زندگی طولانی نمی‌تواند آنان را از عذاب الهی نجات دهد و بالاخره به سزای اعمال بدشان خواهند رسید.
پس هدف این نبود که یهودیان آرزوی مرگ بکنند و بعد اگر مردند، حقانیت دین اسلام و اگر نمردند، حقانیت دین یهود ثابت شود؛ بلکه هدف این بود که مسلمانان بفهمند که یهودیان در این ادعا که مردن آنان همانا و وارد بهشت شدنشان هم همانا، صادق نیستند و حتی خودشان نیز واقعاً به چنین چیزی باور ندارند؛ نشان به این نشان که مگر می‌شود کسی خودش را قطعاً بهشتی بداند و مرگ را دروازه بهشت بداند اما حرص شدیدی نسبت به دنیا داشته باشد و از مرگ بدش بیاید؟(14)

حال پاسخ این قسمت از سوال هم مشخص می شود که آیا یهودیان نیز می‌توانند استدلال آرزوی مرگ را علیه مسلمانان مطرح کنند؟
پاسخ منفی است؛ چراکه مسلمانان مدعی نیستند که به‌ محض مردن مستقیماً وارد بهشت می‌شوند تا یهودیان بخواهند به آنان بگویند: اگر واقعاً به بهشتی بودن خود یقین دارید، پس آرزوی مرگ کنید. البته این عدم اطمینانِ مسلمانان به بهشتی بودن، بدین معنا نیست که آنان معتقد به حقانیت دین اسلام نیستند؛ چراکه مسلمانان به‌خوبی می‌دانند صرف داشتن اعتقاد صحیح و ایمان به دین حق، باعث این نمی‌شود که شخص حتماً بهشتی شود؛ بلکه افزون بر ایمان درست، افعال آدمی نیز در سعادت یا شقاوت و درنتیجه بهشتی یا جهنمی شدن شخص، مؤثر است. به همین دلیل، در هیچ آیه‌ای از آیات قرآن نیامده است که کسی به‌صرف ایمان داشتن، بهشتی می‌شود؛ بلکه همیشه اموری همچون رعایت تقوا و انجام عمل صالح در کنار ایمان قرارگرفته‌اند: ﴿ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّهِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ﴾؛ (۱۵) و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، اهل بهشت‌اند و در آن جاودانه‌اند.

نتیجه:
اولاً مخاطب آیه‌های 94 و 95 سوره بقره یهودیان هستند و نه مسیحیان؛ 
ثانیاً بحث بر سر حق بودن یا نبودن دین اسلام نیست تا گفته شود چه ارتباطی بین حقانیت دین اسلام و آرزوی مرگ نکردن یهودیان است؟ بلکه بحث بر سر مدعای یهودیان ـ مبنی بر بهشتی بودن خود و اینکه هر گناهی که بکنند یا اصلاً به جهنم نمی‌روند یا اگر بروند چند روز بیشتر طول نخواهد کشید ـ است.
قرآن در مقام نقد این مدعای یهودیان می‌گوید: اگر واقعاً یقین دارید که مردن همانا و وارد بهشت شدن هم همانا، پس چرا نه‌تنها  از خدا آرزوی مرگ نمی‌کنید، بلکه حریص‌ترین مردم نسبت به زنده ماندن هستید؟ چرا به‌شدت از مرگ می‌ترسید و دوست دارید هزار سال زندگی کنید؟ مگر می‌شود کسی مرگ را دروازه ورود به بهشت بداند اما از مرگ متنفر باشد؟(16)
بنابراین، آیه اصلاً در مقام بیان این نکته نیست که اگر یهودیان آرزوی مرگ بکنند، حتماً می‌میرند! بلکه می‌خواهد بگوید چون شما یهودیان از مرگ متنفر هستید، هیچ‌گاه آرزوی مرگ نمی‌کنید و این آرزو نکردن شما بهترین دلیل مبنی بر این است که شما خودتان هم به‌خوبی می‌دانید که به خاطر کارهای بدی که از پیش فرستاده‌اید، حتماً جهنمی خواهید شد و به خاطر همین، از مرگ متنفر هستید.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، ‏معانی الأخبار، محقق: علی‌اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ اول، 1403 ق، ص 390.
2. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، محقق: عبدالله محمود شحاته، بیروت، دارإحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏1، ص 124؛ سمرقندى، نصر بن محمد، بحر العلوم، محقق: عمر عمروی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1416 ق، ج‏1، ص 75.
3. سوره بقره، آیه 135.
4. سوره بقره، آیه 111.
5. سوره مائده، آیه 18.
6. سوره بقره، آیه‌های 79 و 80.  ثعلبى، احمد بن محمد، الکشف و البیان المعروف تفسیر الثعلبی، محقق: نظیر ساعدی، بیروت، دارإحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1421 ق،‏ ج‏1، ص 237.
7. سوره بقره، آیه 94.
8. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دارالکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م،  ج‏1، ص 209.
9. سوره بقره، آیه 95.
10. سوره بقره، آیه 146؛ سوره انعام، آیه 20.
11. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج‏1، ص 124؛  طبرانى، التفسیر الکبیر: 
تفسیر القرآن العظیم، ج‏1، ص 209.
12. سوره بقره، آیه 96.
13. سوره جاثیه، آیه‌ 24.
14. ماتریدى، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه (تفسیر الماتریدى)، محقق: مجدی باسلوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1426 ق، ج‏1، ص 513.
15. سوره بقره، آیه 82.
16. طبرسى، فضل بن حسن‏، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، محقق:
 فضل‌الله یزدی طباطبایی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372 ش، ج‏1، ص 320.
 

احتمال دارد مراد از «متوفّیک» در آیه 55 آل‌عمران، رحلت حضرت عیسی (علیه‌السلام) بعد از ظهور حضرت حجت (علیه‌السلام) باشد.

پرسش:

در آیه 117 مائده حضرت عیسی به خداوند می‌گوید تا موقعی که زنده و میان قومم بودم شاهد و مراقبشان بودم و از زمانی که مرا از میانشان گرفتی، تو شاهد و گواه بودی. در آیه 159 نساء آمده که هیچ اهل کتابی نیست، مگر این ‌که عیسی در روز قیامت شاهد و گواه اوست! در دو آیه قبل هم آمده که عیسی کشته نشده، بلکه خدا او را به ‌سوی خود بالا برده است. این آیات چگونه با هم سازگار می‌شوند؟ بالاخره عیسی تا کی شاهد و گواه اهل کتاب است؟ سؤال دیگر این که طبق قرآن بالاخره زنده بودن عیسی را قبول کنیم یا توفّی و مردن او را؟ چگونه توفّی بدون موت برای حضرت عیسی امکان‌پذیر است؟

 

پاسخ:
مقدمه:
قرآن کریم بزرگ‌ ترین معجزه پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) است که ابعاد اعجازی متعددی دارد؛ یکی از آن ابعاد اعجازی قرآن کریم، عدم تنافی و¬عدم تناقض بین آیات است؛ خود قرآن کریم نیز به صراحت بیان می‌دارد که بین آیات قرآن، اختلاف و ناسازگاری وجود ندارد: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً»؛ آیا درباره قرآن نمی‌اندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن می‌یافتند. (1)
بله ممکن است برخی از آیات در نگاه ظاهری و یا در نگاه ابتدایی، متعارض دیده شوند، ولی با تأمل و دقت روشن می‌شود که هیچ ناسازگاری و تعارضی بین آن‌ها نیست.
آیات مربوط به شاهد و یا زنده بودن حضرت عیسی (علیه‌السلام) از¬همین موارد است که در ادامه بدان‌ها پرداخته می‌شود.
ـ عدم تضاد بین آیات درباره حضرت عیسی (علیه‌السلام)
خداوند متعال در آیه 117 مائده، کلام و گفته عیسی (علیه‌السلام) را چنین بیان می‌فرماید: «... وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ»؛ و تا در میان ایشان بودم شاهد اعمالشان بودم، پس از ¬این ‌که مرا به سوى خود خواندى، تو خودت مراقب و شاهد بر آنان بودى و تو بر هر چیز شاهدى.
از طرفی در آیه 159 نساء آمده: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدا»؛ هیچ فردى از اهل کتاب نیست، مگر آن که قبل از مرگش به‌ طور حتم به عیسى ایمان می‌آورد و عیسى در قیامت علیه آنان گواه خواهد بود.
حال این سؤال پیش می‌آید که طبق آیه 117 سوره مائده، مسیح (علیه‌السلام) گواهى و شهادت خود را در روز قیامت منحصر به زمانى می‌کند که در میان امت خویش می‌زیسته است و نسبت به بعد از آن، این گواهى را از خود سلب می‌نماید؛ درحالی‌ که در آیه 159 نساء می‌خوانیم مسیح (علیه‌السلام) در روز قیامت نسبت به همه آنان اعم از کسانى که در عصر او بودند یا نبودند، گواهى می‌دهد.
دقت در مضمون این دو آیه نشان می‌دهد که آیه 159 نساء درباره گواهى بر تبلیغ رسالت و نفى الوهیت از مسیح است، ولى آیه 117 مائده مربوط به گواهى بر عمل می‌باشد. توضیح این‌ که: آیه 159 نساء می‌گوید عیسى (علیه‌السلام) بر ضد تمام کسانى که او را به الوهیت پذیرفتند، اعم از کسانى که در عهد او بودند یا بعداً به وجود آمدند، گواهى می‌دهد که من هرگز آن‌ها را به چنین چیزى دعوت ننمودم، ولى آیه 117 سوره مائده می‌گوید: علاوه بر این که من تبلیغ رسالت به طرز صحیح و کافى کردم تا زمانى که در میان آن‌ها بودم، عملاً از انحراف آنان جلوگیرى کردم و بعد از من بود که موضوع الوهیت من را مطرح کردند و راه انحراف را پیمودند، من آن روز در میان آن‌ها نبودم تا گواه اعمال آن‌ها باشم و از آن جلوگیرى کنم. (2)
نکته قابل‌ توجه درباره آیه 159 نساء این است که تمام اهل کتاب به حضرت مسیح (علیه‌السلام) پیش از-«رحلت ایشان» ایمان می‌آورند، یهودیان او را به نبوت می‌پذیرند و مسیحیان دست از الوهیت او می‌کشند و این به هنگامى است که مسیح (علیه‌السلام) طبق روایات اسلامى در موقع ظهور مهدى (عجل الله تعالی فرجه) از آسمان فرود می‌آید و پشت سر او نماز مى‏گزارد و یهود و نصارا نیز او را می‌بینند و به او و مهدى (علیه‌السلام) ایمان می‌آورند و روشن است که مسیح (علیه‌السلام) به حکم این‌ که آئینش مربوط به گذشته بوده وظیفه دارد در این زمان از آئین موجود یعنى آئین اسلام که مهدى (علیه‌السلام) مجرى آن است پیروى کند. طبق این تفسیر، ضمیر «قبل موته» به «مسیح» برمی‌گردد نه به اهل کتاب. در بسیارى از کتب اسلامى این حدیث از پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «کیف أنتم اذا نزل فیکم ابن مریم و امامکم منکم»؛ چگونه خواهید بود هنگامی ‌که فرزند مریم در میان شما نازل گردد در حالى که پیشواى شما از خود شما است. (3)
در تفسیر «على بن ابراهیم» از «شهر بن حوشب» نزول حضرت عیسی (علیه‌السلام) و نمازخواندن ایشان پشت سر حضرت مهدی (علیه‌السلام) و ایمان آوردن همه اهل کتاب به ایشان، از امام باقر (علیه‌السلام) روایت شده است. (4)
اگر هم بگوییم ضمیر «قبل موته» به «اهل کتاب» برمی‌گردد، منظور آیه این است که یهودیان و مسیحیان قبل از مرگشان، به حضرت عیسی (علیه‌السلام) ایمان می‌آورند، زیرا کافر وقتى در آستانه‏ مرگ قرار می‌گیرد، پرده‌ها از جلوى چشمش کنار می‌رود و بسیارى از حقایق را می‌بیند، ازجمله مقام عیسى (علیه‌السلام) را مشاهده می‌کند و به او ایمان می‌آورد، هرچند ایمان در آستانه‏ مرگ سودى ندارد.
بنابراین؛ یک آیه به عنوان گواه بر نفی الوهیت از حضرت عیسی است و یک آیه ناظر به انحراف و عمل اهل کتاب است و هیچ‌ کدام با دیگری تعارض و تضادی ندارد.
ـ زنده ‌بودن یا نبودن حضرت عیسی (علیه‌السلام)
اما سؤال دوم این است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) بر اساس آیات و روایات زنده‌اند یا رحلت کرده‌اند؟
آنچه از روایات برمی‌آید این است که ایشان زنده‌اند؛ (5) اما الفاظی در قرآن کریم وجود دارد که ممکن است انسان در نگاه ابتدایی تصور کند غیر از این است، آن الفاظ عبارت‌اند از کلمه «رفعه» در آیه «... وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ... وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیما»؛ و حال آن‌ که وى را نکشتند و او را بردار نیاویختند، ولیکن (امر) بر آنان مشتبه شد... و یقیناً او را نکشتند، بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا، شکست‌ناپذیری فرزانه است؛ (6) و کلمه «متوفّیک» در آیه «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَی...»؛ هنگامى را که خدا گفت: اى عیسى در حقیقت من تو را برگرفته و تو را به‌ سوی خویش بالا می‌برم؛ (7) بر اساس این آیات خداوند متعال حضرت عیسی (علیه‌السلام) را بعد از توفّی بالا برده است.
برای فهم درست این آیات باید در معنای «توفّی» و استعمالات آن در قرآن کریم بیشتر دقّت کرد. «توفّی» در لغت از ماده «وفی» است و به معنای کامل کردن، تمام کردن، مردن، گرفتن و... استفاده شده است. (8) استعمال این کلمه در قرآن کریم نشان می‌دهد این واژه گاهی به معنای مرگ استعمال شده (9) و گاهی به معنای گرفتن روح در خواب است: «وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون»؛ او کسى است که شبانگاهان روح شما را به وقت خواب می‌گیرد و آن چه را در روز [از نیکى و بدى‏] به دست می‌آورید، می‌داند سپس شما را در روز [با برگرداندن روح به جسم تان از خواب‏] برمی‌انگیزد تا اجل مُعّین سر آید؛ (10) بنابراین درست است که واژه «توفى» گاهى به معنى مرگ آمده و «متوفى» به معنى مرده است، ولى حتى در این‌ گونه موارد نیز حقیقتاً به معنى مرگ نیست، بلکه به معنى تحویل گرفتن روح می‌باشد و اصولاً در معنى «توفى»، مرگ نیفتاده و ماده «فوت» از ماده «وفى» به‌ کلی جدا است. لذا معنای آیه این می‌شود که خداوند می‌فرماید: اى عیسى! تو را برمی‌گیرم و به ‌سوی خود می‌برم (البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است). (11)
«علامه طباطبایی» در این زمینه می‌گویند:
کلمه «توفى» در قرآن به معناى مرگ نیامده، بلکه اگر در مورد مرگ استعمال شده، تنها به عنایت گرفتن و حفظ کردن بوده؛ به عبارتى دیگر کلمه «توفى» را در آن لحظه‌ای که خداى تعالى جان را می‌گیرد، استعمال کرده تا بفهماند جان انسان‌ها با مردن باطل و فانى نمی‌شود و این‌ها که گمان کرده‌اند مردن، نابود شدن است جاهل به حقیقت امرند، بلکه خداى تعالى جان‌ها را می‌گیرد و حفظ می‌کند تا در روز بازگشت خلایق به‌ سوی خودش دوباره به بدن‌ها برگرداند و اما در مواردى که این عنایت منظور نیست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ «موت» را می‌آورد نه لفظ «توفى» را، ... پس کلمه «توفى» از این جهت صراحتى در مردن ندارد. (12)
هم چنین در آیه 55 آل‌عمران می‌تواند مراد از «یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ» رحلت ایشان و بالا رفتن روح ایشان بعد از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) باشد؛ یعنی کسی حضرت عیسی (علیه‌السلام) را نکشت، ولی ایشان به صورت عادّی بعد از ظهور حضرت و فرارسیدن عمرشان رحلت می‌کنند و روحشان بالا می‌رود. (13)
نتیجه:
1. دقت در آیه 159 نساء نشان می‌دهد این آیه درباره گواهى بر تبلیغ رسالت و نفى الوهیت از مسیح است، ولى آیه 117 مائده مربوط به گواهى بر عمل هست.
2. آن چه که از روایات برمی‌آید این است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) زنده است.
3. آن چه از قرآن کریم به دست می‌آید این است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) یقیناً کشته نشده‌اند.
4. در مورد رحلت حضرت عیسی (علیه‌السلام) دلیل قطعی نداریم، چون لفظ «توفّی» همیشه به معنای مردن نیست.
5. احتمال دارد مراد از «متوفّیک» در آیه 55 آل‌عمران، رحلت حضرت عیسی (علیه‌السلام) بعد از ظهور حضرت حجت (علیه‌السلام) باشد.
کلمات کلیدی:
حضرت عیسی، متوفّیک، رافعک، شاهد بودن حضرت عیسی، کنت علیهم شهیدا.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیه 82.
2. ر.ک: آیت‌الله مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج ‏4، ص 206-207.
3. همان، ص 204.
4. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، دارالکتاب، 1363، ج 1، ص 158.
5. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفا، 1404 ق، ج 14، ص 344.
6. سوره نساء، آیه 157-158.
7. سوره آل‌عمران، آیه 55.
8. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414 ق، ج 15، ص 398 – 399-400.
9. سوره نساء، آیه 97؛ سوره محمد، آیه 27؛ سوره یونس، آیه 46؛ سوره سجده، آیه 11.
10. سوره انعام، آیه 60.
11. آیت‌الله مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج‏2، ص 569.
12. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین، 1374 ش، ج 3، ص 324 و 325.
13. ر.ک: ملأ فتح‌الله کاشانی، خلاصه المنهج، تهران، انتشارات اسلامیه، 1373 ق، ج 1، ص 357 و 358.
 

دقت در ترجمه و ملاحظه شأن و فضاي نزول اين آيات نشان مي دهد که خداوند متعال القابي را به کفّار و مشرکين نسبت مي دهد که حقيقتاً متّصف بدان هستند.

پرسش:

چرا پبامبر در آيات هشت تا شانزده سوره قلم به کافران و مشرکان القاب بدي نسبت ميدهد؟

پاسخ:

سوره قلم رسول خدا صلي الله عليه و آله را به دنبال تهمت‏ هاى ناروايى كه مشركين به وى زده و او را ديوانه خوانده بودند، تسليت و دلدارى مى‏ دهد، و به وعده‏ هاى جميل و پاسدارى از خلق عظيمش دلخوش مى‏ سازد، و آن جناب را به شديدترين وجهى از اطاعت مشركين و مداهنه با آنان نهى نموده، امر اكيد مى‏ كند كه در برابر حكم پروردگارش صبر كند[1]

ترجمه آيات 8تا 16 سوره قلم که مدّ نظر شماست اينچنين است:

حال كه چنين است از تكذيب‏ كنندگان اطاعت مكن! (8)

آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق)! (9)

و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى‏ كند و پست است اطاعت مكن، (10)

كسى كه بسيار عيب جوست و به سخن چينى آمد و شد مى‏ كند، (11)

و بسيار مانع كار خير، و متجاوز و گناهكار است (12)

علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است! (13)

مبادا بخاطر اينكه صاحب مال و فرزندان فراوان است (از او پيروى كنى)! (14)

هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى ‏شود مى‏گويد: «اينها افسانه ‏هاى خرافى پيشينيان است!» (15)

 (ولى) ما بزودى بر بينى او علامت و داغ ننگ مى‏ نهيم! (16)[2]

دقت در ترجمه و ملاحظه شأن و فضاي نزول اين آيات نشان مي دهد که خداوند متعال القابي را به کفّار و مشرکين نسبت مي دهد که حقيقتاً متّصف بدان هستند، نه اينکه اين نسبت غير و اقعي باشد. بنابر اين خداوند متعال روايتگر خصوصيات زشت و ناپسند کفّار و مشرکين است اعم از :1.تکذيب کردن رسول مکرّم اسلام؛2. نرمش توأم با انحراف از مسير حق؛3.سوگند زياد خوردن؛ 4.پست بودن؛5.عيب جو؛6.سخن چين؛ 7. بسيار منع کنند از کار خير؛ 8.متجاوز؛ 9. گنه کار؛ 10. کينه توز؛ 11. پر خور؛ 12. خشن؛ 13.بدنام؛ و.... مطالعه تاريخ اسلام و سير پيشرفت آن بخصوص در فضاي مکه مي تواند کمک بسياري در فهم اين آيات داشته باشد.

پي نوشت

1.محمد حسين طباطبايي،الميزان، ترجمه محمد باقر موسوي، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ پنجم، 1374ش، ج19، ص 615.

2.قرآن کريم ، ترجمه آيت الله مکارم شيرازي.

صفحه‌ها