قرآن

قرآن در مورد ازدواج با زينب به روشني مي‏فرمايد:ما او را........

قرآن در مورد ازدواج با زينب به روشني مي‏فرمايد:

ما او را به ازدواج تو در آورديم [با اينكه كراهت داشتي و ...] تا بر مؤمنان راجع به ازدواج با همسرانِ مطلّقه پسرخوانده‏هايشان حرج و سختي‏اي نباشد.(1)

در آيه ديگر پس از بيان زناني كه بر پيامبر حلال شمرده شده و ايشان حق ازدواج با آنها را دارد، مي‏فرمايد:

لكيلا يكون عليك حرج (2)

پس ازدواج پيامبر با زينب نه يك امتياز بلكه تكليفي بود بر عهده رسول خدا تا سنت غلطي كه دست و پاي مؤمنان را مي بست، شكسته گردد و قبحش از بين برود. اجازه دادن‏ها در مورد رفتار با همسران هم براي برداشتن سختي و مشكل از پيامبر بود تا بهتر بتواند تكليف رسالت را بر دوش بكشد، نه براي خوشگذراني و رعايت هواي دل ايشان!

علاوه بر اين، در آيه قرآن اجازه ازدواج‏هاي مكرر به پيامبر با عنوان «نبوت» داده شده است، هم در ابتداي آيه از حضرت با عنوان «نبي» ياد كرده: «يا ايّها النبيّ ...» هم پس از بيان حلال بودن موهوبه( زني كه خود را به پيامبر بخشيده) مي‏فرمايد: «إنْ اراد النبيّ أنْ يستنكحها».

بدين جهت مخاطب را با عنوان «نبي» خطاب كرد تا اعلام كرده باشد اگر به ايشان اجازه ازدواج‏هاي متعدد داده‏ايم، و اگر محدوديت هايي را از ايشان برداشته ايم، به خاطر رعايت وجهه نبوت ايشان است و در جهت پيشبرد اهداف نبوت مي‏باشد، نه به جهت رعايت هواي دل پيامبر!

چقدر فرق است بين بيان قرآن و بيان آنان كه پيامبر را از دايره تنگ چشم خود مي‏بينند! خداوند مي‏فرمايد: اي رسولِ ما، تو براي مصالح اسلام و مسلمانان، نيز انجام بهتر وظايف رسالت و نبوت، لازم مي‏بيني با افرادي ازدواج كني و ما بر مسلمانان در مورد ازدواج، احكام محدودكننده نازل كرده‏ايم اما محدوديت‏ها را از تو برمي‏داريم و اجازه مي‏دهيم براي انجام بهتر رسالت و نبوت و رعايت مصالح اسلام و مسلمانان، آزاد باشي و به مشكل و بن‏بست گرفتار نشوي.

بنابراين مطابق بيان قرآن، خداوند در دادن اجازه ازدواج هاي مكرر و در برداشتن بعض محدوديت ها از حضرت، در صدد برآوردن خواهش دل پيامبر نبوده، بلكه به جهت رعايت مصلحت اسلام و مسلمانان، به ايشان آزادي عمل داده است.

"از زنان خود، هر كدام را كه مي‏خواهي، در نوبت مؤخر دار و هر كدام را مي‏خواهي، با خود نگه دار....(3)

نكته مهم آن است كه رسول خدا با وجود اين اجازه ويژه، در آيه 51 سعي بسيار داشتند در ارتباط با همسران، عدالت را رعايت كنند و با وجود اينكه اختيار تمام داشتند اما بر خود سخت مي‏گرفتند و عدالت را در نهايت درجه ممكن، در حق آنان رعايت مي‏كردند.

بنا بر اين رسول خدا چون مسؤوليت سنگين رسالت را بر عهده داشتند، هم تكاليف خاص داشتند و هم بعض محدوديت ها از ايشان برداشته شده بود تا بهتر بتوانند بار رسالت را بر دوش بكشند.

از طرفي نماز شب بر ايشان واجب مي شود تا ظرفيت روحي براي تحمل قرآن و اداي رسالت بيابند و از طرفي حقوق ويژه مي يابند تا محدوديت ها و تكاليف، مانع انجام رسالت نگردد.

وضع قوانين ويژه براي شرايط و افراد ويژه، تبعيض و خلاف عدالت نمي باشد. پيامبر شرايط و مسؤوليت ويژه دارد پس بايد شرايط و احكام و اجازه هاي ويژه داشته باشد. اما اين احكام و اجازه هاي ويژه بايد در راستاي تكليف و شأن ويژه اش باشد نه در راستاي مهيا كردن اسباب عيش و راحتي و بهره مندي او.

خلاصه آن كه يك رهبر بزرگ الهي همچون پيامبر (ص) آن هم در زماني كه در كوره حوادث سخت گرفتار است، و توطئه‏هاي خطرناكي از داخل و خارج براي او مي‏چينند، نمي‏تواند فكر خود را زياد مشغول زندگي شخصي و خصوصيش كند، بايد در زندگي داخلي خود داراي آرامش نسبي باشد تا بتواند به حل انبوه مشكلاتي كه از هر سو او را احاطه كرده است با فراغت خاطر بپردازد.

آشفتگي زندگي شخصي و دل مشغول بودن او به وضع خانوادگي در اين لحظات بحراني و طوفاني سخت خطرناك است.

با اينكه ازدواجهاي متعدد پيامبر (ص) غالبا جنبه‏هاي سياسي و اجتماعي و عاطفي داشته، و در حقيقت جزئي از برنامه انجام رسالت الهي او بوده، ولي در عين حال گاه اختلاف ميان همسران و رقابتهاي زنانه متداول آنها، طوفاني در درون خانه پيامبر ص برمي‏انگيخته، و فكر او را به خود مشغول مي‏داشته است.

اينجا است كه خداوند يكي ديگر از ويژگيها را براي پيامبرش قائل شده، و براي هميشه به اين ماجراها و كشمكشها پايان داد، و پيامبر (ص) را ازاين نظر آسوده خاطر و فارغ البال كرد.

مي‏دانيم يكي از احكام اسلام در مورد همسران متعدد آن است كه شوهر اوقات خود را در ميان آنها به طور عادلانه تقسيم كند، اگر يك شب نزد يكي از آنها است، شب ديگر نزد ديگري باشد تفاوتي در ميان زنان از اين نظر وجود ندارد، و اين موضوع را در كتب فقه اسلامي به عنوان" حق قسم" تعبير مي‏كنند.

يكي از خصايص پيامبر (ص) اين بود كه به خاطر شرائط خاص زندگي طوفاني و بحرانيش مخصوصا در زماني كه در مدينه بود و در هر ماه تقريبا يك جنگ بر او تحميل مي‏شد و در همين زمان همسران متعدد داشت، رعايت حق قسم به حكم آيه فوق از او ساقط بود، و مي‏توانست هر گونه اوقات خود را تقسيم كند هر چند او با اين حال حتي الامكان مساوات و عدالت را- چنان كه در تواريخ اسلامي صريحا آمده است- رعايت مي‏كرد.

ولي وجود همين حكم الهي آرامشي به همسران پيامبر (ص) و محيط زندگي داخلي او مي‏داد.

و براي اينكه همسران پيامبر نيز بدانند گذشته از افتخاري كه از ناحيه همسري با او كسب مي‏كنند با تسليم در برابر اين برنامه خاص در مورد تقسيم اوقات پيامبر (ص) يك نوع ايثار و فداكاري از خود نشان داده، و به هيچ وجه عيب و ايرادي متوجه آنها نيست، چرا كه در برابر حكم خدا تسليم شده‏اند اضافه مي‏كند:

" اين حكم الهي براي روشني چشم آنها و اينكه غمگين نشوند و همه آنها راضي به آنچه در اختيارشان مي‏گذاري گردند نزديكتر است (ذلِكَ أَدْني‏ أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ).

زيرا اولا اين يك حكم عمومي در باره همه آنها است و تفاوتي در كار نيست، و ثانيا حكمي است از ناحيه خدا كه براي مصالح مهمي تشريع شده، بنا بر اين آنها بايد با رضا و رغبت به آن تن دهند و نه تنها نگران نباشند بلكه خشنود گردند.

ولي در عين حال همانگونه كه در بالا نيز اشاره كرديم پيامبر ص حتي الامكان تساوي را در تقسيم اوقات خود رعايت مي‏كرد جز در مواردي كه شرائط خاصي عدم مساوات را ايجاب مي‏كرد، و اين خود مطلب ديگري بود كه موجب خشنودي آنها مي‏شد، زيرا مشاهده مي‏كردند كه پيامبر(ص) با اينكه مخير است سعي در برقراري مساوات دارد.

در پايان آيه مطلب را با اين جمله ختم مي‏كند:" خدا آنچه را در قلوب شما است مي‏داند، و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است، و در عين حال حليم است و در كيفر آنها عجله نمي‏كند" (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً).

آري خدا مي‏داند شما در برابر كدامين حكم قلبا رضا و تسليم داريد، و در برابر كدامين ناخشنود هستيد.

همچنين او مي‏داند چه كساني در گوشه و كنار مي‏نشينند و به اينگونه احكام الهي در مورد شخص پيامبر(ص) خرده‏گيري مي‏كنند، و در دل نسبت به آن معترضند و چه كساني با آغوش باز همه را پذيرا مي‏شوند.(4)

پي نوشت ها:

1. احزاب(33)، آيه37.

2. همان، آيه 50.

3. همان، آيه51.

4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ج 17، ص 387و 388. 

اين كه گفته ايد كه آيه نازل شد كه هر كس به زنان پيامبر تهمت بزند ...

اين كه گفته ايد كه آيه نازل شد كه هر كس به زنان پيامبر تهمت بزند ...، چنين چيزي در قرآن نداريم و چنين آيه اي نازل نشده است.

آنچه نازل شده، آيات افك است كه مربوط به تهمت زدن به زنان پاكدامن است:

مسلّماً كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند، گروهي (متشكّل و توطئه‏ گر) از شما بودند. امّا گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است، بلكه خير شما در آن است. آن ها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند دارند . از آنان كسي كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت ،عذاب عظيمي براي اوست! چرا هنگامي كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسي كه همچون خود آن ها بود) گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغي بزرگ و آشكار است؟! چرا چهار شاهد براي آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند.  اگر فضل و رحمت الهي در دنيا و آخرت شامل شما نمي‏شد، به خاطر اين گناهي كه كرديد ،عذاب سختي به شما مي‏رسيد! به خاطر بياوريد زماني را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مي‏گرفتيد، و با دهان خود سخني مي‏گفتيد كه به آن يقين نداشتيد و آن را كوچك مي‏پنداشتيد در حالي كه نزد خدا بزرگ است! چرا هنگامي كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم . خداوندا منزّهي تو، اين بهتان بزرگي است»؟ خداوند شما را اندرز مي‏دهد كه هرگز چنين كاري را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد!(1)

اين آيات ناظر به جرياني است كه زني مؤمن و پاكدامن از جانب جمعي به ظلم مورد بهتان واقع شده بود . مؤمنان هم به جاي اين كه اين اتهام را تكذيب كنند و  حسن ظن و گمان داشته باشند، به نقل و پخش اين شايعه اقدام نمودند. خداوند در اين آيات با شدت اين اتهام زني و سكوت يا شركت در پخش آن را تقبيح مي كند .

عالمان سني و جمعي از عالمان شيعه اين آيات را در شأن عايشه از همسران رسول خدا مي دانند. عالمان اهل سنت نزول اين آيات را به عنوان "بزرگ ترين فضيلت " عايشه ذكر مي كنند.

در اغلب كتاب‏هايي كه در زمينه شرح حال عايشه نوشته شده است، مشابه اين عبارت به چشم مي خورد:

اگربراي عايشه فضيلتي جز واقعه افك نبود، همين براي اثبات فضل و بزرگواري او كافي بود، زيرا در شأن او آيه‏اي نازل شد كه تا قيامت خوانده مي‏شود. (2)

 به يكي از همسران يا ام ولدهاي (3) رسول خدا صلي الله عليه و آله تهمت زده شد . افرادي از منافقان  تهمت را بين مردم منتشر كردند و قضيه دهان به دهان نقل شد، سپس آياتي از سوره نور نازل شد . خداوند، ضمن تقبيح و توبيخ كساني كه اين شايعه را ساخته و منتشر كردند، حكم افك را نيز بيان كرد.

در كتاب‏هاي روايي اهل سنت، از عايشه نقل شده است كه پيامبر در سفري براي جنگ، به قيد قرعه مرا همراه خود برد. چون دستور حجاب نازل شده بود،  در هودجي سوار شده، منزل گرفتم. به هنگام بازگشت، در يكي از منزلگاه‏ها براي قضاي حاجت از هودج خارج شدم .بعد از قضاي حاجت متوجه شدم كه گلوبندم افتاده است. به دنبال آن مي گشتم كه لشكر حركت كرد . مأمورين به خيال اين كه من درون هودج هستم، آن را بر پشت شتر گذاشتند و حركت كردند. وقتي گلوبندم را يافتم و برگشتم، لشكر رفته بود و من در آن جا به انتظار افراد ماندم تا خوابم برد.

صفوان بن معطل سلمي كه مأمور بود ،از عقب لشكر حركت كند، مرا ديد و شناخت و به همراه خود به مدينه آورد (تا آخر حديث).

اما در مورد اين روايات و فضيلتي كه براي عايشه مدعي شده‏اند، بايد گفت:

 روايات مربوط به اين واقعه كه در كتب حديث اهل سنت فراوان است، متضمن تناقضات آشكاري است كه صحت آن روايات را جدّاً مورد ترديد قرار مي دهد. (4)

 آيات سوره نور (آيه 11- 20) فقط شاهد برائت شرعي متهم است، آن هم از آن گناه خاص، نه طهارت و پاكي او از هر گناه و اين اثبات فضيلت براي متهم نيست، بلكه نفي رذيلت خاص از او است.

 اين آيات بيش تر ناظر به ردّ تهمت از ساحت پيامبر(ص) است . مي‏خواهد ساحت مقدس آن بزرگوار را از اين كه دامن خانواده اش به ناپاكي آلوده باشد، منزّه بشمارد.  آيات اثبات كننده فضيلت براي رسول خداست، نه براي عايشه.

غالب عالمان شيعه معتقدند كه آيات افك در شأن ماريه قبطيه نازل شده كه از طرف بعضي از همسران رسول خدا و چند نفر ديگر مورد تهمت قرار گرفت كه با مأبور كه پيرمردي مجبوب بود، (5) زنا كرده است . پيامبر بعد از شنيدن اين تهمت‏ها ، براي اين كه برائت واقعي ماريه ثابت شود، به امام علي عليه السلام دستور داد تا جريان مابور را پيگيري كند .  امام موظف شد اگر دليلي بر بي گناهي مأبور يافت، او را نكشد. وقتي امام علي به طرف  او رفت، او فرار كرد و از نخل بالا رفت. امام ناخودآگاه مشاهده كرد كه او اصلًا آلتِ تناسلي ندارد . اتهامي كه به او زده شده، نمي تواند واقعيت داشته باشد. از طرف ديگر، آيات هم نازل شد و تهمت زنندگان را به شدت توبيخ كرد.

بنا بر اين آيات نازل شده تهمت زننده به زن مؤمن را گناهكار مي داند .تهمت زننده به زن پيامبر با توجه به وظيفه حرمت نگهداري نسبت به پيامبر گناهكار تر است.

چه آيات افك در باره عايشه نازل شده باشد يا نه، در هر حال ايشان و ديگر همسران پيامبر از اين جهت پاكدامن بودند و تهمت زدن به آنان از بزرگ ترين گناهان است.

پي نوشت ها:

1. نور (24) آيه 11- 17.

2. در المنثور في طبقات ربات الخدور،زينب فواز عاملي، ص283.

3. "ام ولد" به كنيزي گفته مي شود كه از مولايش صاحب فرزند شده باشد.

4.  حديث الفك، جعفر مرتضي عاملي؛ ترجمه الميزان، ج15،ص137-148.

5. "مجبوب" به كسي گفته مي شود كه هيچ كدام از آلت تناسلي مردانه و زنانه را ندارد. 

در آيه ششم سوره احزاب پس از اين كه ولايت مطلقه پيامبر بر مؤمنان يادآوري مي‏گردد، تصريح مي‏شود: «همسران پيامبر مادران مؤمنانند» . (و ازواجه امهاتهم)

در اين سوره و سوره مجادله با اشاره به سنت جاهلي «ظهار» تصريح مي‏كند: هر گاه مردي همسرش را «ظهار» كرد و او را به منزله مادر خودش شمرد، اقدام او بي‏ اثر است و همسر به منزله مادرش نمي‏گردد؛ بعد در سوره مجادله اضافه مي‏كند: « إنْ أُمَّهاتُهُم إِلاّ اللاّئي وَلَدْنَهُم ؛ (1) مادران‏شان فقط زناني هستند كه آنان را به دنيا آورده ‏اند».

بنا بر اين آيه، تمام احكام مادري فقط براي زني ثابت است كه انسان را به دنيا آورده، هيچ زن ديگري در اين حكم با وي شريك نمي‏گردد. خداوند چون قانون گذار است، مي‏تواند كسان ديگري را به «منزله مادر» معرفي كند. وقتي كسي به منزله مادر معرفي مي‏شود، معنايش اين است كه بعضي آثار مادري در حق وي جاري مي‏گردد.

آيات سوره احزاب همسران پيامبر را به منزله مادر معرفي مي‏كند. با توجه به سياق آيات كه در صدد معرفي شأن و مقام رسول خداست و همسرانش به خاطر نسبت همسري با وي مورد توجه قرار گرفته ‏اند، معلوم مي‏شود معرفي آنان به عنوان «مادران مؤمنان»، نه به عنوان شأني معنوي، بلكه فقط براي حفظ حرمت و احترام رسول خداست. رسول خدا چنان پيش خدا مقام دارد كه «اهل بيت» آن بزرگوار مورد عنايت خاص قرار مي‏گيرند و برگزيده مي‏شوند؛ نيز محبت خويشاوندان حضرت به عنوان اجر رسالت معرفي مي‏گردد و همسران وي به عنوان "مادر" شمرده مي‏شوند، كه واجب‏ الاحترام مي‏باشند.

اما مادر، ( مادري كه انسان را به دنيا آورده) هم واجب ‏الاحترام است و هم به فرزندان خود مَحرم است و بر او لازم نيست در برابر فرزندان، پوشش كامل داشته باشد و فرزندان مي‏توانند اگر مادر بدون پوشش كامل بود، به وي نگاه كنند. همچنين ازدواج با مادر حرام است و بين او و فرزندانش ارث بردن وجود دارد، ازدواج فرزندان او كه خواهر و برادرند، با  هم حرام مي‏باشد.

حالا كه همسران پيامبر (ص) به عنوان مادر معرفي شده‏اند، كدام يك از احكام بالا در مورد آن ها جاري است؟

حكم اوّل كه قطعا جاري است، زيرا اوّلين چيزي كه در باره مادر به ذهن مي‏رسد، وجوب احترام اوست. وقتي به خاطر رعايت حرمتِ رسول خدا، همسرانش به عنوان مادر معرفي مي‏گردند، پس وجوب احترام همسران قطعي است، از اين‏رو اين مطلب در هيچ آيه ديگري تكرار نشده، مسلّم فرض شده است.

اما اين آيه هيچ حكم ديگري را در مورد آن ها ثابت نمي‏كند ؛ زيرا آيه در مقام وا داشتن مؤمنان به حفظ حرمت رسول خدا و خانواده ‏اش مي‏باشد، و اين مقام با جواز كشف حجاب زنان رسول خدا و با حكم ارث‏بري دو سويه آنان و مؤمنان، سازگاري و مناسبت ندارد.

علاوه بر آن در آيه حجاب و آيه پوشش، زنان رسول خدا به رعايت پوشش بلكه بالاتر از آن به رعايت حجاب و حائل (پرده و مانع) هنگام رويارويي با مؤمنان مأمور شده ‏اند، همچنان كه مؤمنان به رعايت اين حائل هنگام مواجهه با همسران رسول خدا، ملزم شده‏ اند. پس مادر بودن آن ها نه تنها لزوم پوشش را نفي نكرد و مَحرميت را اثبات ننمود، بلكه حفظ حرمتِ بيشتري را طلب كرد و آنان و مؤمنان موظف به رعايت حجاب و حائل هنگام رويارويي گشتند.

ارث‏بري هم به حكم ادامه همين آيه «و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب اللّه‏» نفي شد. همسران رسول خدا از مؤمنان ارث نمي‏برند، همچنان كه مؤمنان از آنان ارث نمي‏برند.

فرزندانِ همسران رسول خدا نيز برادر و خواهر مؤمنان حساب نمي‏شوند و با آنان محرم نيستند، از اين‏رو مؤمنان در صورت نبودن رابطه محرميتي ديگر، مي‏توانند با آن ها ازدواج كنند، همچنان كه امام علي (ع) با حضرت زهرا ازدواج كرد.

وقتي محرميت در بين نباشد، به نظر مي‏رسد پس از وفات رسول خدا يا بعد از طلاق دادن زنان توسط ايشان، مي‏توان با آن ها ازدواج كرد، چه اين كه حكم مادري فقط براي حفظ حرمت پيامبر بود، و ظاهرا چون   به منزله مادر بودن، حرمت ازدواج استفاده نمي شود، حرمت ازدواج با آنان، جداگانه ذكر مي‏شود: «و لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدَا» .(2) (در ادامه وجه اين حرمت را ذكر مي كنيم).

وقتي حكم مادري فقط بزرگداشت و احترام و حرمت‏گذاري همسران را لازم مي‏گرداند و ربطي به حرمت ازدواج با آنان ندارد (و حرمت ازدواج دليل جداگانه دارد)، پس اين حكم، كلي و عام است و مخاطب آن همه مردان و زنان مؤمن هستند. همسران پيامبر، مادر همه مردان و زنان مؤمنند . بر همه آنان (از زن و مرد) حفظ حرمت و احترام همسران پيامبر به عنوان «مادر» لازم و واجب است و آنان فقط نسبت به مردان مؤمن حكم مادري ندارند.

البته "مادر مؤمنان بودن" براي همسران رسول خدا فقط يك اعتبار دنيوي بود . هيچ مقام و شرافت معنوي و اخروي براي آنان ثابت نمي‏كرد. اين اعتبار بدان جهت لحاظ شد تا حرمت و حريم رسول خدا محفوظ و محترم بماند، از اين‏رو اين حكم ، به صورت مطلق بيان شد و قيدي در آن ذكر نشد (و ازواجه امهاتهم).

اگر شرافت و مقام معنوي بود، به صالح بودن آنان مقيد مي‏گشت.

اين زنان تا وقتي كه همسر رسول خدا باشند و حضرت آنان را طلاق نداده و يا نكاح آنان را فسخ نكرده باشد، واجب‏ الاحترام مي‏باشند و وجوب احترام آن ها حتي پس از مرگ پيامبر هم تداوم دارد.

اين مادران حتي اگر مادران صالحي نباشند و مرتكب ستم و گناه شوند، باز عنوان مادري براي آنان ثابت است و حفظ حرمت‏شان بر همه مؤمنان واجب. همچنان كه نسبت به مادر واقعي، حفظ حرمت و احترام لازم است، حتي اگر گناهكار يا كافر باشد. قرآن در باره حفظ حرمت پدر و مادر كافر مي‏گويد:

« وَ وَصَّيْنا الإِنسانَ بِوالِدَيْهِ ... وَ إِنْ جاهَداكَ عَلي أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما و صاحِبْهُما فِي الدُّنيا مَعرُوفا ؛ (3) به انسان در باره پدر و مادرش [= حفظ حرمت و احترام آنان] سفارش كرديم ...  اگر كوشش كردند تا چيزي را بدون علم، شريك من قرار دهي [در اين مورد] از آنان پيروي مكن. اما در دنيا با آنان به شايستگي همنشيني كن ! » .

پس همچنان كه حفظ حرمت و بزرگداشت مادرِ واقعي، با گناهكار بودنش ساقط نمي‏شود، همسران پيامبر هم كه به منزله مادر هستند، تا زماني كه اين عنوان به طلاق يا فسخ، از بين نرفته، حكم گراميداشت آنان وجود دارد، پس مقيد كردن عنوان مادري مؤمنان و وظيفه بزرگداشت «مادامي كه صالح باشند»، دليل محكم ندارد و قابل قبول نيست.

بنا بر اين : عايشه و ديگر همسران رسول خدا كه به بيان قرآن "مادران مؤمنان" معرفي شده اند، واجب الاحترامند. همه مسلمانان موظفند در زمان حيات و بعد از مرگ آنان، حرمت شان را حفظ كنند، ولي اين بدان معنا نيست كه در تاريخ دخل و تصرف بيجا كنيم . اگر مرتكب خلافي شده اند، آن را كتمان كنيم و به آنان تقدسي بالاتر از آنچه داشته اند، ببخشيم .

قرآن كه همسران پيامبر را "مادران مؤمنان" معرفي مي كند و آنان را واجب الاحترام مي شمارد، در مورد بعضي از  همسران مي فرمايد:

« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغي‏ مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم ‏؛ (4) اي پيامبر! چرا چيزي را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مي‏كني؟!  خداوند آمرزنده و رحيم است؟ » .

« وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِه‏ ؛ (5) (به خاطر بياوريد) هنگامي را كه پيامبر يكي از رازهاي خود را به بعضي از همسرانش گفت، ولي هنگامي كه وي آن را افشا كرد...» .

« إِنْ تَتُوبا إِلَي اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ ؛ (6) اگر شما (دو همسر پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دل هاي شما دو نفر از حق منحرف گشته . اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كاري از پيش نخواهيد برد). زيرا خداوند ياور اوست. همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند» .

« عَسي‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكارا ؛ (7)اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاي شما همسراني بهتر براي او قرار دهد، همسراني مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت‏ كننده، زناني غير باكره و باكره! » .

« ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلينَ؛ (8) خداوند براي كساني كه كافر شده ‏اند، به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستي دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولي به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودي به حال شان (در برابر عذاب الهي) نداشت، و به آن ها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كساني كه وارد مي‏شوند!» .

در اين آيات به صراحت سخن از بعضي زنان پيامبر رفته كه با سخت گيري بر پيامبر، ايشان را وادار كردند براي جلب رضايت شان عملا و با قسم ، حلال خدا را بر خود حرام كند كه خدا به دفاع از پيامبر وارد شده و ايشان را به شكستن آن قسم امر مي كند .

همچنين صراحت دارد كه ايشان رازي را با يكي از همسرانش در ميان گذاشته، ولي آن همسر راز پيامبر را افشا كرده است.

به صراحت مي فرمايد : دو نفر از همسران رسول خدا از حق منحرف شده و عليه رسول خدا همدست شدند . خداوند اعلام مي كند كه در قبال آنان، خودش و جبرئيل و صالح مؤمنان پشتيبان پيامبر است . آن دو را به توبه فرا مي خواند . به آن دو و بقيه همسران پيامبر كه بر ايشان منت مي گذاشتند و طلبكارانه برخورد مي كردند، مي گويد : اگر پيامبر شما را طلاق دهد، خداوند زناني دوشيزه و بيوه كه مطيع و تسليم خدا و پيامبر باشند، روزي اش مي كند .  در آخر هم براي هشدار به آن دو، دو نفر از همسران پيامبران پيشين يعني نوح و لوط را مثل مي زند كه با اين كه همسر پيامبر بودند ، ولي همسري پيامبر دردي از آنان دوا نكرد و از جهنميان گرديدند.

در آياتي ديگر باز هم خطاب به همسران رسول خدا مي فرمايد:

« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيما يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرا وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريما يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ قَرْنَ في‏ بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَه؛‏ (9) اي پيامبر! به همسرانت بگو: «اگر شما زندگي دنيا و زرق و برق آن را مي‏خواهيد ، بياييد با هديه‏اي شما را بهره‏مند سازم . شما را به طرز نيكويي رها سازم!  اگر شما خدا و پيامبرش و سراي آخرت را مي‏خواهيد، خداوند براي نيكوكاران شما پاداش عظيمي آماده ساخته است.» اي همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براي خدا آسان است.  هر كس‏ از شما براي خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت. روزي پرارزشي براي او آماده كرده‏ايم. اي همسران پيامبر! شما هم چون يكي از زنان معمولي نيستيد . اگر تقوا پيشه كنيد ، به گونه‏اي هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند،  سخن شايسته بگوييد!  در خانه‏هاي خود بمانيد،  همچون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد،  نماز را برپا داريد،  زكات را بپردازيد، و خدا و رسولش را اطاعت كنيد» .

بنا بر اين : از ديدگاه قرآن ، زنان پيامبر گر چه به خاطر انتساب به ايشان واجب الاحترامند، اما خودشان به خودي خود انسان هايي هستند كه ممكن است خطا و گناهي مرتكب شده باشند . آن ها معصوم نيستند و بالاتر از چون و چرا نمي باشند.

طبيعي است كه بيان تاريخ زندگي آن ها منجر به سخن گفتن از خوبي ها و بدي هاي آنان مي شود و اين بيان واقعيت و تاريخ است و بي احترامي نيست.

بي احترامي به عايشه يا ديگري و بهتان زدن به او و دشنام دادن به او و كتمان فضايل او و ... - كه ما هيچ كدام از اين كارها را در مورد هيچ مسلماني جايز نمي دانيم  چه رسد به اين كه او همسر پيامبر و مادر مؤمنان و واجب الاحترام باشد - به هيچ وجه جايز نيست.

پرسشگر محترم ! ما شيعيان به حكم قرآن همه همسران پيامبر را "مادر" و "واجب الاحترام" مي دانيم، گر چه به شهادت قرآن و روايات و تاريخ، بعضي از آنان مادران خوبي نبوده اند، ولي خوب نبودن مادر مجوز بي احترامي به او نمي شود. مؤمن بايد مادر را حتي اگر كافر باشد، احترام كند و با او به خوبي رفتار نمايد.

ما گر چه ام المؤمنين عايشه را به خاطر تقابل او با امير المومنين و خليفه ي بر حق پيامبر و به راه انداختن جنگ خونين و پر خسارت جمل ، مادر نامهرباني براي امت مي دانيم ، ولي خود را موظف به حفظ حرمت او دانسته، كساني را كه به ايشان يا هر كدام از ديگر همسران پيامبر بي حرمتي كنند، شايسته مذمت و محكوميت مي شماريم .

پي نوشت ها:

1. مجادله (58) آيه2.

2. احزاب (33) آيه53.

3. لقمان (31) آيه15.

4. تحريم (66) آيه1.

5. همان ، آيه3.

6. همان ، آيه4.

7. همان ، آيه5.

8. همان ، آيه10.

9. احزاب (33) آيه28-33.

« يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ »(1)

« يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ »(1)

اى گروه جن و انس اگر مى‏توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد، ولى هرگز قادر نيستيد مگر با نيرويى (الهى).

خطاب به گروه جن و انس در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق استفاده مى‏شود از خطابهاى روز قيامت است، و خطابى است تعجيزى، يعنى مى‏خواهد بفرمايد: روز قيامت هيچ كارى نمى‏توانيد بكنيد.

 و منظور آيه اين است كه اى گروه جن و انس اگر توانستيد از حساب و كتاب قيامت بگريزيد، اين شما و اين نواحى آسمانها و زمين، ولى به هر طرف بگريزيد بالأخره به ملك خدا گريخته‏ايد، و شما نمى‏توانيد از ملك خدا درآييد، و از مؤاخذه او رها شويد.

" لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ" يعنى قادر بر نفوذ نخواهيد بود، مگر با نوعى سلطه و قدرت كه شما فاقد آن هستيد. و منظور از سلطان، قدرت وجودى است، و سلطان به معناى برهان و يا مطلق حجت است، و به معناى ملك نيز هست.(2)

بنابراين اين آيه شريفه بيان مي کند که جن و انس در روز قيامت از قلمرو حکومت و فرمانروايي خداوند نمي توانند خارج شوند.

اما آيه 33 احزاب:

« وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »(3)

 و در خانه ‏هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد، و نماز را بر پا داريد و زكاة را ادا كنيد، و خدا و رسولش را اطاعت نمائيد، خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.

 با توجه به مطالب زير ثابت مي شود که انتهاي آيه يعني « انما يريد الله...» درباره اهل بيت نازل شده است:

1- ضميرهايى كه در آيات قبل و بعد آمده عموما به صورت ضمير" جمع مؤنث" است، در حالى كه ضمائر اين قسمت از آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) همه به صورت" جمع مذكر" است، و اين نشان مى‏دهد معنى ديگرى در نظر بوده است.

2- روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه درباره شان نزول « انما يريد الله...» وارد شده بيان مي کند که:مخاطب در آيه فوق منحصرا پنج نفرند: پيامبر (ص)، على  و فاطمه و حسن  و حسين عليهم السلام.(4)

3- مرحوم علامه طباطبايي صاحب تفسير " الميزان" آورده:" ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جمله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ ... همراه اين آيات نازل شده است، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى‏شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، اما به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر به دستور ايشان در كنار اين آيات قرار داده شده است.(5)

ايشان در ادامه اضافه مي کند: رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده تاييد مى‏شود، چه در آن روايت آمده كه آيه شريفه در شان رسول خدا (ص) و على و فاطمه و حسن و حسين (ع) نازل شده است، و احدى در اين فضيلت با آنان شركت ندارد.

و اين روايات بسيار زياد، و بيش از هفتاد حديث است، كه بيشتر آنها از طرق اهل سنت است.(6)

اما سؤالى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه چگونه در لابلاى بحث از وظايف زنان پيامبر ص مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر (ص) نمى‏شود.

پاسخ اين سؤال را مفسر بزرگ مرحوم" طبرسى" در" مجمع البيان" چنين مى‏گويد:" اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى‏كنيم كه در كنار هم قرار دارند و اما از موضوعات مختلفى سخن مى‏گويند، قرآن پر است از اين گونه بحث ها، همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه‏هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است".(7)

همچنين چون قرار گرفتن اين قسمت آيه که نزول مستقل داشته در کنار آيات مربوط به همسران پيامبر چون به دستور ايشان بوده حکمت هاي ديگري هم دارد مثل قرار گرفتن آيه اکمال دين که مربوط به نصب علي بن ابيطالب به خلافت است، ميان آيه اي که مربوط به حرمت گوشت ها است(8) که آن هم به دستور پيامبر و بخاطر حکمت هايي از جمله حفظ اين آيات از دستبرد مخالفان مي باشد.                   

پي نوشت ها:

1. الرحمن(55)آيه33.

2. طباطبايي، تفسير الميزان،(ترجمه)انتشارات جامعه مدرسين، ج‏19، ص 179.

3. احزاب(33)آيه33

4. مکارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏17، ص295.

5و6. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)،انتشارات جامعه مدرسين، ج16، ص465.

7. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، انتشارات ناصر خسرو،ج8، ص560.

8. مائده(5)آيه3.

قرآن هنگامي كه مي‏خواهد در مورد ازدواج پيامبرش محدوديت ايجاد كند مي‏فرمايد:

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ وَ كانَ اللَّهُ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رَقيباً (احزاب/52)

از اين به بعد حق ازدواج جديد و جايگزين كردن همسرانت با همسر جديد را نداري، اگر چه [به فرض محال] از زني هم خوشت بيايد.

در اينجا با آوردن حرف شرط «لو» (كه امتناعي و محالي است) اعلام مي‏كند كه رسول خدا به هيچ زني دلبسته نمي‏گردد و ازدواجش با هيچ زني به خاطر عشق و دلدادگي نيست، زيرا دلبسته خداست و پروردگار همه قلبش را فرا گرفته، جز به خدا و اراده و امر او تعلق خاطر ندارد اما اگر از آن پس، به فرض محال به زني متمايل شود، باز هم حق ازدواج با او را ندارد.

گذشته از اين كه در آيه واژه جمال نيامده، بلكه از كلمه حُسن استفاده شده كه به معناي نيكو بودن است و نيكويي هميشه به معناي زيبايي نيست.(و لو اينكه زني مومنه و صالحه هم باشد باز حق ازدواج با او نداري)

در ده ها آيه راجع به معصوم بودن چشم و گوش و زيان و..پيامبر صحبت شده و در آيات متعدد تمجيدي از پيامبر شده كه از هيچ پيامبري نشده، پس قطعا مراد و منظور آيه آن چيزي كه در ذهن شماست نيست.

در زمان نزول قرآن و بعثت پيامبر، كنيز و غلام (برده) در همه جامعه ها از جمله در حجاز امري رايج و شايع بود

در زمان نزول قرآن و بعثت پيامبر، كنيز و غلام (برده) در همه جامعه ها از جمله در حجاز امري رايج و شايع بود و بردگان به وفور خريد و فروش مي شدند. حالا پيامبر مبعوث شده و قرآن دارد نازل مي شود. پيامبر و قرآن يا بايد با اين مساله رايج و شايع برخوردي مصلحانه پيش گيرند كه به تدريج و در گذر ايام اين مساله ناخوشايند جمع شود يا بايد قاطع و يك باره با آن مبارزه كرده و آن را منع كننند يا آن را به طور كامل بپذيرند.

قرآن و اسلام راه سوم را قبول نمي كرد. زيرا تاييد كامل بردگي و اجازه دادن راه هاي برده گرفتن و ... با عدل و انسانيت همخواني ندارد و اسلام دين عدل و داد است.

مبارزه قاطع هم نتيجه بخش نبود. زيرا اولا هنوز اسلام مورد قبول قرار نگرفته و در حجاز هم همه با قدرت با آن مبارزه را شروع كرده بودند و لغو برده داري فقط به پذيرندگان اسلام ضربه مي زد. زيرا مجبور بودند بردگان خود را به يكباره آزاد كنند و اين حكم مانع اسلام آوردن بسياري مي شد زيرا با اسلام آوردن مجبور مي شدند بردگان خود را آزاد كنند ومتحمل ضرر سنگين گردند.

برده ها هم از لحاظ روحي و اقتصادي، قدرت زندگي مستقلانه را نداشتند و اگر بدون به وجود آمدن زمينه هاي لازم، آزاد مي گشتند، معنايش رها شدن آنان بدون سرپناه و نان و زندگي بود كه به نابودي آنان منجر مي گشت. و يك مشكل بزرگي براي جامعه اسلامي مي شد

از اين رو اسلام راه مبارزه تدريجي و آرام را پيش گرفت و راه هاي برده شدن را به شدت محدود كرد و در مقابل راه هاي فراوان قهري، وجوبي و استحبابي براي آزاد شدن قرار داد و چون اين مبارزه در گذر ايام نتيجه مي داد و اصل مسأله تا مدت مديدي ادامه مي يافت، پس چاره اي نبود جز اين كه براي برده ها و كنيزان احكامي وضع شود، از اين رو از برده و كنيز و كنيزان پيامبر سخن به ميان آمده و كتابي كه براي هدايت بشر به سعادت دنيا و آخرت نازل شده، نمي تواند نسبت به مسأله رايجي مثل برده و كنيز ساكت باشد.

اما سمت و سوي احكام قرآن در اين باره به سوي آزاد شدن و هدايت بردگان است از اين رو ما "كتاب العتق= كتاب آزاد شدن بردگان" داريم نه كتاب بردگان.

پيامبر هم يك انسان است مثل ديگر انسان ها و همين طور كه صاحب كنيز مي تواند كنيزش را به ديگري ببخشد و ديگري حق دارد اين هبه را قبول كند، پيامبر هم اين گونه است و ديگران مي توانند به وي كنيزي را ببخشند يا مي تواند كنيزي را بخرد يا اگر زناني در ميدان جنگ اسير شده اند و مصلحت در به بردگي گرفتن آنها است، مي تواند كنيز ميدان جنگ را تصاحب كند. اين ها احكام عمومي هستند و پيامبر هم به عنوان يك فرد مانند ديگران مي تواند مصداق و مورد اين احكام باشد.

احكام قرآن راجع به بردگي و بردگان احكامي و معقول و عادلانه است و طريق صحيح برخورد با مساله اي است كه علي رغم خواست ما وجود دارد.

اگر نسبت به اين احكام و سمت و سوي كلي آن كه به سوي از بين رفتن بردگي است، ايرادي داريد، مطرح كنيد تا توضيح دهيم.

مساله بعد اين كه پيامبراكرم(ص) با رفتار خويش با كنيزان طريقه برخورد با آنها را به مسلمانان گوشزد مي كردند از اين رو مي بيينيم با برخورد صحيح برخي مسلمانان چه شخصيتهايي برجسته اي از ميان اين برده ها و كنيزان تربيت شدند امثال: فضه، جون غلام ابوذر كه از شهداي كربلاست. در ضمن مادر چند امام معصوم هم از ميان همين كنيزان بودند.

روشن است كه پيامبر (ص) قبل از رسيدن به مقام نبوت و رسالت فاقد اين فيض الهي بود

قبل از پاسخ به پرسش شما ذكر اين مقدمه لازم است:

خداوند منان مي فرمايد: «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوي‏ وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي‏ وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْني(1) آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! و تو را گمشده نيافت و هدايت كرد، و تو را فقير نيافت و بي‏نياز نمود.» در جاي ديگر مي‏فرمايد:

ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا: (2)" تو نه كتاب را مي‏دانستي و نه ايمان را (از محتواي قرآن و اسلام قبل از نزول وحي آگاه نبودي) ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگانمان را بخواهيم هدايت مي‏كنيم".

روشن است كه پيامبر (ص) قبل از رسيدن به مقام نبوت و رسالت فاقد اين فيض الهي بود، خداوند دست او را گرفت و هدايت فرمود، و به اين مقام نشاند، چنان كه در اين آيه مي‏خوانيم: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ: (3)"ما بهترين داستان ها را براي تو از طريق وحي اين قرآن بازگو كرديم، هر چند پيش از آن از غافلان بودي".

مسلما اگر هدايت الهي و امدادهاي غيبي دست پيامبر (ص) را نمي‏گرفت او هرگز به سر منزل مقصود راه نمي‏يافت.

ما جهت پاسخ به سوال شما بايد معني ضالّ را توضيح بدهيم تا به پرسش شما هم پاسخ داده شود:

1- منظور از" ضلالت" در اينجا نفي ايمان، توحيد، پاكي و تقوي نيست، بلكه به قرينه آياتي كه در بالا به آن اشاره شد نفي آگاهي از اسرار نبوت، و قوانين اسلام، و عدم آشنايي با اين حقايق بود، همان گونه كه بسياري از مفسران گفته‏اند، ولي بعد از بعثت به كمك پروردگار بر همه اين امور واقف شد و هدايت يافت (دقت كنيد).

خداوند در آيه ديگر، هنگام ذكر فلسفه تعدد گواهان در مساله نوشتن سند وام ها، مي‏فرمايد: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْري‏: (4) " اين به خاطر آن است كه اگر يكي از آن دو گمراه شود و فراموش كند ديگري به او ياد آوري نمايد".

در اين آيه" ضلالت" فقط به معني فراموشي آمده است به قرينه جمله" فتذكر".

در اينجا تفسيرهاي متعدد ديگري نيز براي آيه ذكر شده، از جمله اين كه:

منظور آن است كه تو بي نام و نشان بودي و خداوند آن قدر به تو از مواهب بي نظير عطا كرد كه همه جا شناخته شدي.

يا اين كه: تو چند بار در دوران طفوليتت گم شدي (يك بار در دره‏هاي مكه، آن گاه كه در حمايت عبد المطلب بودي، بار ديگر زماني كه مادر رضاعيت" حليمه سعديه" بعد از پايان دوران شير خواري تو را به سوي مكه مي‏آورد تا به عبد المطلب دهد، در راه گم شدي، و مرتبه سوم در آن هنگام كه با عمويت" ابو طالب" در قافله‏اي كه به سوي شام مي‏رفت در يك شب تاريك و ظلماني راه را گم كردي) و خداوند در تمام اين موارد تو را هدايت كرد و به آغوش پر مهر جد يا عمويت رسانيد.

قابل توجه اين كه" ضال" از نظر لغت به دو معني آمده است :" گمشده" و" گمراه" مثلا گفته مي‏شود: الحكمة ضالة المؤمن:" دانش گمشده انسان با ايمان است".

و به همين مناسبت به معني مخفي و غائب نيز آمده، كما اين كه اين كه مي‏خوانيم: منكران معاد مي‏گفتند: أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ: (5) "هنگامي كه در زمين پنهان و غائب شديم در خلقت نويني قرار خواهيم گرفت"؟.

اگر" ضال" در آيه مورد بحث به معني" گمشده" باشد مشكلي پيش نمي‏آيد، و اگر به معني" گمراه" باشد منظور نداشتن دسترسي به راه نبوت و رسالت قبل از بعثت است، و يا به تعبير ديگر پيامبر در ذات خود چيزي نداشت، هر چه داشت از سوي خدا بود، بنا بر اين در هر دو صورت مشكلي پيش نمي‏آيدو اشتباهي صورت نگرفته است .(6)

2- مراد از" ضلال" در اينجا گمراهي نيست بلكه مراد عدم هدايت است، و منظور از هدايت نداشتن رسول خدا (ص)، حال خود آن جناب است، و يا صرف نظر از هدايت الهي مي‏خواهد بفرمايد اگر هدايت خدا نباشد تو و هيچ انساني ديگر از پيش خود هدايت نداريد، مگر به وسيله خداي سبحان، پس رسول خدا (ص) هم نفس شريفش با قطع نظر از هدايت خدا ضاله و بي راه بود، هر چند كه هيچ روزي از هدايت الهي جدا نبوده و از لحظه‏اي كه خلق شده بود ملازم با آن بود. (7)

پي نوشت:

1. ضحي ( 93) آيه 6 تا 8.

2. شوري (42 ) آيه 52.

3. يوسف ( 12) آيه 3.

4. بقره (2) آيه 282.

5. سجده ( 32) آيه 10.

6. مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، نوبت اول، ج‏27، ص 103.

7. علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني، ناشر دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، نوبت پنجم، ج‏20، ص 523.

آيت الله جوادي آملي درباره هبوط حضرت آدم نظرشان اين است كه اين هبوط و نزول در زمين با حفظ كرامت و منزلت ايشان بوده و از مقام و منزلت حضرت آدم كم نكرده است:

آيت الله جوادي آملي درباره هبوط حضرت آدم نظرشان اين است كه اين هبوط و نزول در زمين با حفظ كرامت و منزلت ايشان بوده و از مقام و منزلت حضرت آدم كم نكرده است:

هبوط ابليس سقوط از منزلت بود. ولي هبوط آدم با حفظ كرامت نزول در زمين بود يعني استقرار در زمين مشترك بين آدم و ابليس بود ليكن ابليس با فقد درجه پيشين وارد زمين شد و آدم با حفظ مرتبت قبلي در زمين مستقر شد. هبوط آدم از سنخ هبوط ولايت و خلافت بود نه از سنخ هبوط تحقير و اذلال.(1) هبوط از مقام بالا به پايين گاهي بر اثر از دست دادن منزلت عالي است. نظير آنچه دامنگير ابليس شد كه با رجم و صغار و « مذموما مدحورا» فرود آمد و گاهي با حفظ كرامت براي دستگيري ديگران تنزل حاصل مي شود كه هيچ گونه غباري بر دامن جلال و جمال چنان عالي نمي نشيند. مانند آنچه در سفر از حق به خلق آدم (ع) ظهور يافت غرض آنكه برخي از هبوط ها نه تنها مايه وهن هابط نمي شود. بلكه سبب كرامت مهبط مي گردد.(2)

هبوط آدم همراه با پذيرش توبه و نيز قرين هدايت است از اين رو آواي امر به هبوط در سامعه آدم پيام خلافت، ولايت بلكه ضمنا نبوت و رسالت را ابلاغ مي كند.(3)

حضرت علي (ع) نيز در حديثي هدف از هبوط آدم را چنين بيان مي كنند:«فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَي‏ عِبَادِهِ»(4)؛ «خداوند او را بعد از توبه از بهشت فرو فرستاد تا با كمك نسل خود، زمين را آباد سازد، و حجّت را بر بندگانش، اقامه كند».

درباره مقام حضرت آدم و ارتكاب گناه و فريب شيطان را خوردن و خوردن از درخت ممنوعه بحث هاي مفصلي در كتب كلامي و تفسيري شده كه به صورت اجمال عرض مي كنيم: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ»(5)

 خطيئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پيامبر هم گناه مي‏كند؟ در پاسخ از اين سؤال مي‏گوئيم، آنچه در بدو نظر از آيات ظاهر مي شود، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده، مانند جمله «فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ»از اين درخت نخوريد كه از ستمگران مي شويد و نيز جمله « وَ عَصي‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي‏»(6) آدم پروردگار خود را نافرماني كرد، و در نتيجه گمراه شد. و نيز اعترافي كه خود آن جناب كرده و قرآن آن را حكايت نموده فرموده« رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا، وَ تَرْحَمْنا، لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ»(7)پروردگارا به خود ستم كرديم، و اگر ما را نيامرزي، و رحم نكني، از زيانكاران خواهيم بود.

 اين آن مطلبي است كه از نظر خود اين ظواهر، و قطع نظر از رسيدگي به دقت همه آيات داستان، بنظر مي‏رسد، اما اگر در همه آيات داستان تدبر كنيم، و نهي از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم، يقين پيدا مي‏كنيم كه نهي نامبرده نهي مولوي نبوده، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد، بلكه تنها راهنمايي و خير خواهي، و ارشاد بوده، و خداي تعالي خواسته است مصلحت نخوردن از درخت و مفسده خوردن آن را بيان كند، نه اينكه با اراده مولوي آدم را وادار به نخوردن از آن كند.

دليل اين معنا چند چيز است، اول اينكه خداي تعالي هم در آيه مورد بحث و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهي كرده و فرموده: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ، فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ» و آن گاه در سوره طه اين ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده « فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقي‏ »(8)مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند، و گر نه بدبخت مي شويد.

آن گاه اين بدبختي را در چند جمله كه به منزله تفسير است بيان كرده و فرموده:« إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْري‏ وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحي‏»(9) تو در اين بهشت نه گرسنه مي شوي و نه تشنه و نه عريان و نه گرمازده. خداوند با اين بيان روشن كرده كه مراد به شقاوت، شقاوت و تعب دنيوي است، كه از لوازم جدا ناشدني زندگي زميني است، چون در زمين است كه انسان به گرسنگي و تشنگي و لختي، و امثال آن گرفتار مي شود.

پس معلوم شد خدا آدم را نهي كرد تا گرفتار اينگونه عوارض نشود، و هيچ علت ديگري كه باعث نهي مولوي باشد، بيان نكرد، پس به اين دليل نهي نامبرده ارشادي بوده، و مخالفت نهي ارشادي گناه نيست، و مرتكب آن را خارج از رسم عبوديت نمي‏شمارند.

حال كه مسلم شد نهي مزبور ارشادي بوده، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طوري معنا كنيم، كه به نافرماني و معصيت سر در نياورد، و آن اين است كه بگوئيم: مراد از آن، ظلم بنفس، و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است، نه ظلم بحقوق خدا، كه در باب مسئله ربوبيت و عبوديت، از منافيات شمرده مي شود.(10)

پي نوشت ها:

1. جوادي آملي، تسنيم،مركز نشر اسراء، ص383.

2. همان، ص489.

3. همان،ص 408.

4. نهج البلاغه، خطبه 91.

5.بقره(2)، آيه35.

6. طه(20)، آيه121.

7. اعراف(7)، آيه23.

8و9. طه، آيه117-119.

10. طباطبايي، محمد حسين، الميزان،(ترجمه) انتشارات جامعه مدرسين،ج1، ص207.

در قرآن مجيد جمعي از پيامبران بزرگ  به عنوان" صدیق" توصيف شده‏ اند و در باره إِبْراهِيمَ (ع) آمده: إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (1) و در باره" ادريس" پيامبر نيز همين تعبير آمده است

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (2)

پي نوشت ها:

1. سوره مريم، آيه 41.

2. همان، آيه 56.

اين ازدواج در بعضي كتب و از جمله تفسير نمونه آمده است. ولي اين كه به صورت جوان در آمده در كتب معتبري ذكر نشده

اين ازدواج در بعضي كتب و از جمله تفسير نمونه آمده است. ولي اين كه به صورت جوان در آمده در كتب معتبري ذكر نشده و تاييد نشده است:

« حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ اسْتَأْذَنَتْ زَلِيخَا عَلَي يُوسُفَ فَقِيلَ لَهَا إِنَّا نَكْرَهُ أَنْ نُقَدِّمَ بِكِ عَلَيْهِ لِمَا كَانَ مِنْكِ إِلَيْهِ قَالَتْ إِنِّي لَا أَخَافُ مَنْ يَخَافُ اللَّهَ فَلَمَّا دَخَلَتْ قَالَ لَهَا يَا زَلِيخَا مَا لِي أَرَاكِ قَدْ تَغَيَّرَ لَوْنُكِ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً وَ جَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً ...»؛

همسر عزيز مصر (كه نامش" زليخا" يا" راعيل" بود) هر چند در كار خود گرفتار بدترين شكست ها شد؛ ولي اين شكست در مسير گناه باعث تنبه او گرديد، وجدان خفته ‏اش بيدار شد و از كردار ناهنجار خود پشيمان گشت و روي به درگاه خدا آورد.

 داستاني كه در احاديث در باره ملاقاتش با يوسف (ع) پس از آنكه يوسف(ع) عزيز مصر شد نقل شده نيز شاهد اين مدعا است؛ زيرا رو به سوي او كرد و گفت: «الحمد للَّه الذي جَعَلَ العَبيدَ مُلُوكا بِطاعَتِه و جَعَلَ المُلُوكَ عَبِيدا بِمَعصِيَتِهِ : حمد خداي را كه بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش پادشاه ساخت و پادشاهان را به خاطر گناه برده گردانيد".

 و در پايان همين حديث مي‏خوانيم كه يوسف(ع) سرانجام با او ازدواج كرد». (1)

پي نوشت:

1. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران،سال 1374 ش ،نوبت اول، ج‏9، ص 436؛ علامه مجلسي، بحار الانوار،ترجمه سيد ابو الحسن موسوي همداني‏،ناشر كتابخانه مسجد ولي عصر، چاپ تهران‏، سال چاپ، نوبت اول‏، (ترجمه جلد 67  و 68 ) ج 2، ص77؛ قمي شيخ عباس، سفينه البحار و مدينه الحكم و الاثار،ناشر دارالاسوه ،طبع سوم،سال 1422ق،ج 3 ص 484؛ علل الشرائع، شيخ صدوق‏، ناشر داوري‏، چاپ قم‏، نوبت اول،‏ ج‏1، ص 56.

       

صفحه‌ها