قرآن

   اين كه در سوره مبارك مائده سخن از اكمال دين و اتمام نعمت به ميان آمده، علامه طباطبایی ره  در تبيين تفاوت مسئله گفته است: كلمه "اكمال" و كلمه "اتمام" معنايي نزديك به هم دارند. كمال هر چيزي، عبارت است از اين كه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناي كلمه "تمام" گفته شده كه تمام بودن هر چيز، منتهي شدن آن به حدي است كه ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نباشد؛ به خلاف ناقص كه محتاج به چيزي خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند.

و شما خواننده محترم مي‏توانيد از راهي ديگر معناي اين دو كلمه را تشخيص دهيد و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است؛ يك نوع از موجودات وقتي اثر خود را مي‏بخشند كه همه اجزاي آن جمع باشد، مانند معجون و دارو كه اجزايي دارد و زماني اثربخش است كه همه آن اجزاء موجود باشد؛ زيرا اگر يكي از آن اجزاء نباشد، معجون و دارو اثر خود را نمي‏بخشد. و يا مانند روزه كه مركب است از اموري كه اگر يكي از آن ها نباشد، روزه محقق نمي‏شود؛ مثلاً اگر كسي در همه اجزاي روزه از خوردن و ساير محرمات امساك كند، ولي در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد و جرعه‏ اي آب فرو ببرد، روزه‏ اش روزه نيست. از جمع شدن اجزاء اين گونه امور به تماميت تعبير مي‏كنند و قرآن كريم مي‏فرمايد: «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيْلِ؛ (1) سپس روزه را تا به روز تمام كنيد. و يا مي‏فرمايد: «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا؛ (2) كلمه پروردگارت در حالي كه صدق و عدل است، تمام گرديد».

و نوع ديگر، قسمتي از اشيا هستند كه اثر بخشيدن آن ها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاي آن جمع باشد؛ بلكه اثر مجموع اجزاء، مانند مجموع آثار اجزاء است؛ هر جزئي كه موجود شود، اثرش هم مترتب مي‏شود؛ البته اثري به مقدار خود آن جزء. اگر همه اجزاء جمع شود. همه اثر مطلوب حاصل مي‏شود، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيري، اثر يك روز را دارد، و اگر سي روز بگيري اثر سي روز را دارد، تماميت را در اين قسم "كمال" مي‏گويند و نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه: "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي"، امروز دين را بر شما تكميل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم. اين آموزه قرآني مي‏فهماند كه مراد از دين، مجموع معارف و احكام تشريع شده است؛ ولي چيزي كه هست اين است كه امروز مطلبي بر آن معارف و احكام اضافه شده و دين كامل تر شده است، و مراد از "نعمت" هر چه باشد، امري معنوي و واحد است؛ و گويا آن نعمت ناقص بوده است؛ يعني اثري كه بايد داشته باشد، نداشته است. ولي امروز آن نعمت ناقص تمام شد و در نتيجه، پيام آيه اين است كه امروز آن معارف و احكام الهي اثر تامي كه بايد داشته باشند، دارا شده اند. (3)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)، آيه 187.

2. انعام (6)، آيه 115.

3. علامه طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 288، نشر انتشارات اسلامي، قم، بي تا.

ما امامان را به استناد آيات قرآن و روايات فراوان از پيامبران ديگر برتر مي دانيم .

سوال:آيا امامان از پيامبران بالاتر هستند؟چرا؟ وآيا آيه59نساء كه ميفرمايد:"ياايهاالذين امنوا اطيعوا الله واطيعوالرسول واولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردّوه الي الله و الرسول و ان كنتم..." مي بينيم كه اگر مردم در موردي با هم منازعه كردند پس كافي است به خدا و پيامبر رجوع كنيم و نيازي به رجوع به امام نيست. كما اينكه در نهج البلاغه اميرالمومنين با اين مضمون مي فرمايد اي مردم اگر در موردي با من مخالفيد پس به آيات قرآن و رسولش مراجعه كنيد. پس آيا معلوم مي شود كه احتمال خطا هم در امامان است؟ پاسخ: ما امامان را از پيامبران ديگر برتر مي دانيم به استناد آيات قرآن و روايات فراوان كه شرح همه وقت زياد مي خواهد و به يك موارد اشاره مي كنيم: در اين كه رسول اكرم خاتم پيامبران است و افضل مخلوقات خداست و بر همه انسان ها از پيامبران و غير پيامبران برتر است، شكي نيست و در قرآن حضرت امير ، "نفس رسول خدا" خوانده شده (1) همچنان كه پيامبر حضرت زهرا و امامان را "بضعه" (2) و پاره تن خود مي خواند و اين دلالت دارد كه آنان هم پايه پيامبر و برترين خلايق بعد از پيامبرند. اما آيه 59 سوره نسا چنين است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الي الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر». در آيه بالا مؤمنان به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول و اولوالامر موظف شده اند. اگر در آيه بالا دقت عقلي كنيم ،بسياري از مطالب روشن مي شود. 1- ابتدا به اطاعت از خدا و اطاعت از پيامبر و اولي الامر دستور مي دهد تا بعد نتيجه بگيرد كه بايد در موارد نزاع به حكم خدا و پيامبر گردن نهند. 2- پيامبر دو حيثيت و جنبه دارد: يكي تشريع گري كه جزئيات احكام را تشريع مي كند ،همان كه خدا فرمود: «انا انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم». (3) دوم حكومت و قضاوتي كه خدا به او داده است و دستوري كه به اين جهت صادر مي كند: «لتحكم بين الناس بما اراك الله». (4) با كمي توجه معلوم مي شود كه چرا كلمه "اطيعوا " تكرار شده است. اندكي تامل ما را متوجه مي كند كه اطاعت از پيامبر در مواردي كه ايشان جزئيات احكام را تشريع مي كند، اطاعت از خداست. اگر منظور از اطاعت پيامبر، اطاعت از بيانات تفسيري و تبييني ايشان بود، احتياج به تكرار لفظ " اطيعوا " نداشت. اما اطاعت از ايشان در موارد احكام حكومتي و قضايي غير از اولي است و گرچه آن هم به امر خدا واجب شده و اطاعت از خداست، ولي جا دارد كه با امر جداگانه واجب شود. اگر كسي گمان كند كه منظور از تكرار فقط تاكيد است، نه توجه دادن به اين دو حيثيت، مي گوييم ترك تكرار بيشتر مفيد تاكيد بود و بايد مي فرمود :"اطيعوا الله و الرسول...". با توجه به همين نكته است كه وجه عطف اولي الامر به رسول معلوم مي شود،چون اطاعت از اولي الامر و رسول يك گونه است و هر دو در امور حكومتي و قضايي است، زيرا اولي الامــــر ( هر كه باشند) سهمي از وحي و تشريع ندارند. 3- اولي الامر در وحي و تشريع سهمي نداشت ،ولي رسول خدا، هم شان تشريعي داشت و هم شان حكومتي. به همين جهت مسلمانان موظف شدند موارد نزاع را به خدا و پيامبر كه صاحبان وحي و تشريع هستند بر گردانند. اولي الامر حق ندارند حكم جديد تشريع كنند يا حكم ثابتي از قرآن و سنت را نسخ نمايند. اگر اولي الامر را چنين حقي بود، بايد مومنان را در هر عصر براي حل نزاع به ولي امر آن عصر ارجاع مي داد. خدا مي فرمايد: «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا بعيدا». (5) بنا بر اين جز خدا و پيامبر ،هيچ كس حتي اولي الامر حق جعل حكم تشريعي ندارد .اولي الامر فقط حق دارند در مواردي كه ولايت دارند ،حكم كنند يا در قضايا و موضوعات حكم خدا و رسول را بيان نمايند. به همين جهت هنگام تعيين تكليف مرجع مومنان براي رفع اختلاف ، رد حكم را به شارع يعني خدا و رسول واجب شمرد و نامي از اولوالامر نبرد. 4- "اولو الامر " هر كه باشند، بايد معصوم باشند، زيرا اطاعت از آنها در رديف اطاعت از رسول خدا قرار گرفته, پس همچنان كه اطاعت از رسول خدا مطلق است و هيچ قيدي بر نمي دارد، اطاعت از آنان هم هيچ قيدي برنمي دارد و اطاعت بي قيد و شرط فقط از معصوم جايز است. ممكن است گفته شود در اين جا اطاعت از اولو الامر مقيد به قيد عقلي است؛ يعني عقل حكم مي كند اطاعت از اولو الامر در مواردي كه حكمشان مخالف قران و سنت نباشد، واجب است ،همچنان كه رسول خدا هم به عنوان يك قاعده كلي فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق». (6) در رد اين توهم عرض مي شود : اطلاق وجوب اطاعت از اولي الامر ،نه در اين آيه و نه در هيچ آيه ديگري قيد نخورده و مشروط به شرطي نشده است، با اين كه خدا در مواردي كه به مراتب از اهميت كمتري برخوردار بوده ،اگر امر به اطاعت كرده ، از جمله روايتي كه گذشت، قيد آن را هم ذكر كرده و به تقييد عقلي يا تقييد به عمومات قرآن و سنت ، بسنده نكرده است. مثلا وقتي وجوب اطاعت از پدر و مادر را بيان مي كند ، مي فرمايد: «و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما». (7) آن وقت چگونه ممكن است در موردي به اين اهميت به تقييد عقلي و عمومات قران و سنت اكتفا كند؟! علاوه بر اين، اولي الامر به رسول عطف شده كه عصمت او قطعي است. اگر اولو الامر معصوم نباشد، هم عطف پسنديده نيست و هم لزوم ذكر قيد و شرط بيشتر است تا توهم عصمتي را كه از عطف حاصل شده ، بزدايد.بنا بر اين امر به اطاعت از اولو الامر مطلق است. آنان نيز همانند رسول معصوم هستند. 5- مخاطب آيه مومنان هستند. آنان مامور شده اند كه مطيع خدا و رسول و اولي الامر باشند. ضمير در "تنازعتم" به مومنان بر مي گردد؛ يعني اگر بين شما(نه بين شما و اولي الامر) در امور اجتماعي يا در تفسير قرآن و سنت اختلاف افتاد و نزاع در گرفت، براي حل، آن را به خدا و رسول يعني حكم صاحب شريعت بر گرديد. اما نزاع آنان با اولي الامر معنا ندارد، زيرا اطاعت از اولي الامر به طور مطلق واجب است. اگر اولوالامر در امور اجتماعي و حكومتي امري مي كند يا در تفسير قران و سنت رايي مي دهد، اطاعت از او واجب بوده و نزاع با او با وجوب اطاعت سازگاري ندارد. بنا بر اين وقتي اولو الامر بگويد حكم خدا و رسول در اين مسئله اين است، كسي حق نزاع و مخالفت با او را ندارد ،زيرا واجب الاطاعه است. اين وجوب به هيچ قيدي مقيد نشده است.پس گفتار اولو الامر قطعا به كتاب و سنت بر مي گردد و او از خود چيزي بر آن نمي افزايد. 6- موضوع مورد اختلاف ، مي تواند همين موضوع اولوالامر باشد، بنابراين كاملاً منطقي است كه در تعيين اولو الامر به خدا و پيامبر مراجعه شود و نه به اولو الامر ؛ زيرا اين كه "اولو الامر كيست؟"، محل اختلاف است، پس نمي شود به خود اولو الامر مراجعه شود. به اين معنا، خود اولو الامر نيز در اين نزاع حضور دارند اما نه از آن جهت كه در عصمت آنها خدشه است، بلكه از آن جهت كه تعيين مصداق نزد مسلمانان مجهول است، بايد به خدا و پيامبرش رجوع كنند. 7- ممكن است كه گفته شود خدا تصريح دارد اولو الامر از شما هستند (منكم)، يعني آنان افراد معمولي هستند كه گاهي خطا و اشتباه مي كنند. در جواب مي گوييم "منكم " مثل همان تصريحايي است كه در مورد پيامبر آمده: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم ». (8) «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم». (9) يعني پيامبر و اولي الامر مانند شما انسانند، نه اينكه فرشته باشند، ولي نفي عصمت آنان را نمي كند. 8- بسياري از علماي اهل سنت تصريح كرده اند كه آيه بر عصمت اولي الامر دلالت دارد. چون به نظرشان بعد از پيامبر افراد معصوم را يافت نكرده اند، آن را بر "اهل حل و عقد"تطبيق كرده اند؛ يعني گفته اند منظور از اولي الامر مجموع اهل حل و عقد در هر زمان است؛ يعني مجموعه افراد موجه امت. ولي مجموعه اي كه تك تك افراد آن غير معصوم باشند ،به هيچ وجه مجموعه معصوم نمي شود زيرا مجموعه چيزي جز تك تك افراد نيست و وجودي جدا از وجود افراد ندارد. اگر بخواهند بگويند خدا به لطف و اعجاز چنين مجموعه اي از جامعه اسلامي را از خطا در امان مي دارد و حديث "لا تجتمع امتي علي خطاء" (10) به اين عنايت دلالت دارد، مي گوييم اين حديث به فرضي كه از پيامبر صادر شده باشد، بر مطلب شما دلالت ندارد، بلكه ناظر بر اين است كه هيچ گاه همه افراد امت بر امر خطا و امر اشتباهي اجتماع نمي كنند. هميشه گروهي هر چند كم _ حتي يك نفر _ بر حق پافشار و استوارند. ديگر اين كه امت به معناي همه افراد است ،نه گروه خاص. علاوه بر آن اهل حل و عقد به خودي خود معصوم نيستند،مگر اينكه لطف خاص خدا شامل امت اسلام شده، آنان را نگه دارد؛ اگر چنين لطف و كرامتي در حق امت اسلام صورت گرفته ، چرا خدا و پيامبر ،وظيفه اين هيات و افراد آن و حوزه نفوذ راي و نظر آنان را معين نكرده اند؟ مسلمانان هم بايد اين مسائل را از پيامبر پرسيده و سؤال و جواب ها ثبت شده باشد، ولي چرا از آنها خبري نيست، در حالي كه كتب روايي پر است از سوال هاي اصحاب از امور كم اهميت ؛ بايد بعد از رسول خدا براي حل امور به اين عنوان متمسك مي شدند و در احتجاج ها بدان احتجاج مي كردند، در حالي هيچ سخني از اين عنوان و احتجاج بدان نيست؟! بنا بر اين مردم بايد مطيع اولي الامر باشند و نزاع با اولي الامر با اطاعت از آنها منافات دارد. البته اولي الامر در امور اجتماعي مثل پيامبر حاكم است و در امور دين فقط بيان كننده قرآن و سنت پيامبر مي باشد و ما بيان قرآن و سنت را بايد از اولي الامر بگيريم نه از غير و اگر تفسير كسي از قرآن و سنت با تفسير اولي الامر متفاوت بود ، تفسير اولي الامر معتبر است. اينها همه از لوازم وجوب اطاعت بدون قيد و شرط است كه در آيه بدان تصريح شده است. در آخر متذكر مي شويم كه يكي از موارد مهم نزاع كه شديدا هم اتفاق افتاده نزاع راجع به مصداق اولي الامر است؛ آيا در اين نزاع صحيح است به خود اولي الامر مراجعه شود ؟ يقينا خير از اين رو مي فرمايد به خدا و رسول مراجعه كنيد. پي نوشت ها: 1. آل عمران (3) ايه 61. 2. قاضي نعمان مغربي ، قاهره ، دار المعارف ، ج2، ص 214؛ صدوق ، امالي، بيروت، اعلمي ، ص 119. 3. نحل (16) آيه 44. 4. نساء (4) آيه 105. 5. احزاب (33) آيه 36. 6. شيخ صدوق ،الفقيه، قم ، انتشارات اسلامي ، ج4، ص381. 7. عنكبوت (29) آيه 8. 8. جمعه (62) آيه 2. 9. بقره (2) آيه 129. 10. ابن ماجه ، سنن ، بيروت ، دار الفكر ،ج2،ص 1303.

تركيب "اهل البيت" در قرآن دو بار آمده كه يك بار مربوط به اهل بيت حضرت ابراهيم است (1) و يك بار هم مربوط به اهل بيت حضرت رسول مي باشد (2).

تركيب "اهل البيت" در قرآن دو بار آمده كه يك بار مربوط به اهل بيت حضرت ابراهيم است (1) و يك بار هم مربوط به اهل بيت حضرت رسول مي باشد (2). از آيه "اهل بيت" كه مشهور به "آيه تطهير" و مربوط به اهل بيت حضرت رسول است، نمي توان مصداق ها را شناسايي كرد . فقط مي توان به مشخصه هاي مصداق ها پي برد . با توجه به اين آيه معلوم مي شود كه: 1. اراده تكويني (نه تشريعي ) خدا بر دفاع از اهل بيت و دور كردن رجس و پليدي از آن ها است، زيرا در اين آيه آمده : "انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يهركم تطهيرا" اين عبارت مي رساند كه اراده "اذهاب رجس و بردن پليدي ها" اراده خاص خدا و منحصر در اهل بيت است، در حالي كه اراده تشريعي خدا بر پاك كردن بندگان با فرستادن وحي و پيامبر و تشريع احكام و... ، اراده اي عمومي است. خداوند در باره ارده تشريعي اش بر پاك كردن عموم بندگان بعد از بيان حكم وضو و غسل و تيمم مي فرمايد: ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُم‏ ؛(3) خداوند نمي‏خواهد مشكلي براي شما ايجاد كند ،بلكه مي‏خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام گرداند. پس اين اراده تشريعي نيست ، زيرا اراده تشريعي خدا عام است و منحصر در بعض افراد نمي باشد. البته اين عنايت خاص خدا به آنان مي باشد كه پليدي ها را از آنان دور مي سازد ،نه اين كه آن ها را از پليدي دور گرداند، زيرا آنان خود به جهت ايمان و معرفت و محبت به خدا، از پليدي ها بيزار و فراري اند . ساحت شان از پليدي ها منزه است و به هيچ وجه ميل به پليدي نمي كنند . از طرف ديگر اگر خدا آنان را از پليدي ها منصرف كند و برگرداند كه فضيلتي نيست تا بخواهد با ذكر آن ، آنان را مدح كرده و بزرگ بدارد. 2. درست است كه اين آيه در ضمن آيات مربوط به همسران واقع شده است، ولي به جهات مختلف با توجه به خود اين آيات منظور از اهل بيت رسول خدا همسران ايشان نيست زيرا: الف_از همسران در قبل و بعد از اين آيه با ضماير جمع مؤنث ياد شده ،در حالي كه ضماير موجود در اين عبارت همگي جمع مذكر هستند. ب_ چون اراده در اين آيه تكويني است ، پس قطعا واقع شده و اهل اين بيت، مطهر و معصوم مي باشند، در حالي كه همسران پيامبر نه خود ادعاي عصمت كرده و نه ديگران آنان را معصوم شمرده اند. ج. همه مفسران اتفاق نظر دارند كه بعد از يكي از جنگ ها، وقتي پيامبر(ص) با غنيمت برگشت، همسران آن جناب انتظار داشتند كه رسول خدا مقداري از غنايم را جهت بهبود زندگي آنان هزينه كند، ولي ديدند رسول خدا خواسته آنان را اجابت نكرد. خشمگين شدند و به حضرت اعتراض كردند كه گمان كرده‏اي اگر ما را طلاق دهي، ديگر همسر مناسبي براي ما پيدا نمي‏شود؟! خداي متعال از اين سخن آنان در خشم شد و پيامبر را دستور داد از آنان كناره‏گيري كند تا براي طلاق آماده گردند. آنگاه آيات قبل (4) نازل شد و آنان را بين انتخاب زندگي پيامبر با سختي هايش يا گرفتن طلاق مخيّر كرد. لحن خود آيات نيز حاكي از توبيخ و مذمت است . وعده‏هايي هم كه به آنان داده شده، همه مشروط است؛ در حالي كه لحن آيه تطهير مدح است و در آن هيچ قيد و شرطي ديده نمي‏شود. هم چنين خداوند دراوايل سوره مباركه تحريم برخي از زنان پيامبر را مذمت مي كند كه با مطهر و معصوم بودن آنان سازگاري ندارد. چ- هيچ كدام از همسران پيامبر ادعا نكرده اند كه مصداق آيه تطهيرند . چ_ همسران رسول خدا ساكنان "بيوت" و خانه هاي مسكوني رسول خدايند ،ولي "بيت" در اين آيه خانه مسكوني نيست، زيرا اگر منظور منزل مسكوني آن جناب و همسرانش بود، بايد با لفظ جمع مي‏آمد. همچنان كه در آيات قبل و بعد از اين آيه با لفظ «بيوتكن» به آن ها اشاره شده است. بعضي از علماي عامه گفته‏اند، گرچه اين خانه‏ها به اعتبار همسران «بيوت» است، ولي چون همه آن ها خانه رسول خداست، پس اطلاق لفظ مفرد بر آن ها صحيح است. ولي اين حرف با سياق قرآن سازگار نيست، زيرا در قرآن بر اين خانه‏ها به اعتبار ساكنانش، يعني همسران رسول خدا و هم به اعتبار صاحب شان، يعني شخص رسول خدا، لفظ جمع اطلاق شده است. در آيات قبل و بعد از آيه تطهير بر اين خانه‏ها به اعتبار ساكنان شان لفظ «بيوت» اطلاق گرديده و در آيه 53 همين سوره نيز بر اين خانه‏ها به اعتبار صاحب شان كه پيامبر است ، لفظ «بيوت» اطلاق شده است: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ اِلاّ اَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ؛ اي مؤمنان به خانه‏هاي رسول خدا وارد نشويد ، مگر اينكه به شما اذن داده شود. ح_ اگر بخواهيم منظور از "اهل بيت" را معناي عرفي بدانيم ،يعني همين افرادي كه در خانه فرد زندگي مي كنند ، اين واژه به همه افرادي كه تحت تكفل فرد بوده و در خانه وي هستند، از پدر ، مادر ، فرزندان، همسران، خواهر و برادراني كه تحت تكفلش هستند ، غلامان و كنيزانش و... اطلاق مي شود، در حالي كه منظور از اهل بيت در آيه قطعا اين گروه نيستند . خ-با توجه به موارد فوق ما نمي توانيم مصداق هاي "اهل بيت" را شناسايي كنيم . جز مراجعه به پيامبر و پرسيدن از ايشان راهي براي شناسايي مصداق هاي اهل بيت نداريم. د_ بنا بر روايات فراوان كه شيعه و سني نقل كرده اند، اين آيه جدا از آيات مربوط به همسران نازل شده و پيامبر سعي بليغ داشته كه مصداق هاي آن را معرفي كند . با جمع كردن مصداق هاي مورد نظر( امام علي، امام حسن، امام حسين و حضرت زهرا) زير كسا و پيچاندن كسا به دور آنان، منحصر بودن اهل بيت در آن جمع را تصريح كرده است. بعضي از همسران ايشان كه حاضر بودند ، اجازه ورود به زير كسا را خواستند، ولي حضرت ضمن دعا براي شان، اجازه ورود نداد . بدين وسيله هم مصداق ها را تعيين كرد و هم انحصار مصداق هاي موجود در افراد مورد نظر را نشان داد. علاوه بر آن، بعد از نزول آيه هم به صورت هاي مختلف در صدد معرفي اين افراد به عنوان تنها مصداق هاي اهل بيت بود از جمله نقل شده از زمان نزول اين آيه به مدت طولاني و به نقلي تا پايان عمر به هنگام طلوع فجر بر در خانه دخترش زهرا (س) مي آمد . با صدا كردن آنان براي نماز و خواندن اين آيه ، آنان را به عنوان اهل بيت معرفي مي نمود.(4) ذ_ در مورد مصداق هاي اهل بيت، مفسران اهل سنت نظر هاي ديگري داده اند كه هيچ كدام به دلايل محكم از قرآن يا حديث مستند نمي باشد و همه برداشت هاي غير متقن افراد است. پي نوشت ها: 1. هود (11) آيه73. 2. احزاب (33) آيه 33. 3. مائده (5) آيه 6؛احزاب، آيات 28 به بعد . 4. در المنثور، ج5،ص199.

جايگاه و نقش اهل‏بيت (ع) در ترويج و توسعه فرهنگ قرآني همزمان با نقش تاثيرگذار رسول خدا (ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران‏قدري از صحابه، از حضرت علي (ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاه‏ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مي‏شود. علي‏ بن ابي‏طالب (ع) به عنوان يك شاگرد ويژه رسول خدا، چنان كه خود فرمود :« عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَاب‏ (1) ؛ پيامبر هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب، هزار باب ديگر گشوده مي‏شود» .
كه تمام مسائل وحي و شريعت را از رسول خدا (ص) آموخته بود، به تربيت مفسران پرداخت و به گونه‏ اي در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ‏ يك از صحابه داراي هر دانش و منصبي كه بودند، خود را بي‏ نياز از وي نمي‏ديدند.
بزرگ‏ترين مفسران صحابه پس از حضرت علي (ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابي بن كعب، به علم بي‏نظير آن حضرت اعتراف كرده‏ اند، بلكه در بسياري از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مي‏دانند.
ابن عباس مي‏گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از علي بن ابي‏طالب (ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوي و رابطه فكري با علي (ع)، آموزه‏ هاي خود را متاثر از دانش و معلومات او مي‏داند و مي‏گويد: «من تفسير را از علي (ع) برگرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بي‏شك علي (ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل‏بيت (ع) ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران‏هاي بعد نيز اين تلاش‏ها ادامه مي‏يابند و پيشوايان اهل‏بيت (ع) به گسترش فرهنگ قرآني مي‏پردازند. خانواده علي بن ابي‏طالب نيز اين كار را انجام مي‏دادند و حتي حضرت زينب (س) به بانوان قرآن مي‏آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير امامان (ع) ادامه‏دهنده اين راه بوده‏اند، نمونه هايي ازتفسيرهاي معتبر نقل شده از اهلبت (ع) مي پردازيم كه شيعيان بخصوص به آن استناد مي كنند،مثل،233سوره بقره كه مي فرمايد: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ ، و آيه 15 سوره احقاف، كه مي فرمايد: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ، امير مؤمنان بين اين دو آيه جمع كرده و استفاده كرده كه حداقل دوران بارداري بانوان شش ماه است ، و بر همين اساس حكم رجم راكه براثر اتهام به بزهكاري به آن متهم شده بود برداشتند، وهمچنين حضرت جواد(ع) با ضميمه كردن آيه، وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ .... (3) به آيه وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (4) حد سارق را قطع انگشتان دست دانسته اند در حالي كه افراطيون از خوارج با استناد به خصوص آيه دوم استناد مي كردند و معتقد بودند كه دست دزد را بايد از شانه قطع شود. و نيز آيه وضو، آيه قصر در سفر، آيه خمس، آيه تحريم خمر، آيه كيفرقتل مؤ من، سه طلاقه كردن زن، متعه حج، رجعت وبداء، از اين امور است. (5)
گفتني است چند تفسير هم كنون منسوب به امامان معصوم (ع) از جمله امام صادق(ع) به ما رسيده است كه به دليل طولاني شدن جاي ذكر آن نيست. براي اطلاع بيشتر به ترجمه تفسير الميزان ج 1 ص 19. و تفسير تسنيم ج 1 ص 69 مراجعه نماييد .
پي نوشت ها:
1.محمد هادي معرفت، تفسير و مفسران،قم ، ذوي القربي،سال 1385. ج 1، ص 467.
2. المتقي الهندي، كنز العمال،بيروت، مؤسسه الرساله ،سال 1409. ج 13،ص 114.
3. جن ،(74) آيه 18.
4. مائده (5) آيه 38.
5. عبدالله جوادي، تفسير تسنيم ، قم ، نشر اسراء ج 1، ص 69.

وقتي از برتري دو چيز نسبت به يكديگر سخن به ميان مي آوريم. بايد جهت برتري را هم ذكر كنيم

وقتي از برتري دو چيز نسبت به يكديگر سخن به ميان مي آوريم. بايد جهت برتري را هم ذكر كنيم. يعني بايد مشخص كنيم كه اگر يكي از اين دو چيز بر ديگري برتري دارد اين برتري از چه جهت مي باشد. زيرا اين دو چيز ممكن است ابعاد مختلفي داشته باشند كه هر يك از اين ابعاد نياز به مقايسه و نسبت سنجي داشته باشد. مثلا وقتي مي پرسيم طلا برتر است يا انسان؟! بايد مشخص كنيم كه از كدام جهت بدنبال برتري هستيم؟ آيا از جهت ارزش مالي بحث مي كنيم؟ يا از جهت زيبايي و يا جهت ماندگاري و يا از ساير جهات مقايسه بين قرآن و عترت نيز همين حالت را دارد. يعني قرآن و عترت جنبه ها و جهات مختلفي دارند كه مي توان به نسبت هر يك از اين جهات مقايسه نمود و ممكن است از بعضي جهات قرآن و از برخي جهات ديگر اهل بيت برتر از قرآن باشند. بررسي تفصيلي همه جهات و جنبه هاي قرآن و عترت فرصت ديگري را مي طلبد و در اينجا به اين سخن آيت الله جوادي آملي اشاره مي كنيم كه در تفسير تسنيم فرموده اند: « عترت طاهرين گرچه به لحاظ مقام هاي معنوي و در نشئه باطن از نظر بزرگان دين مانند صاحب جواهر و كاشف الغطاء از قرآن كمتر نيستند و سخن بلند اميرالمؤمنين(ع)« مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي‏»(1) نيز گواه اين مدعاست. اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دين قرآن كريم ثقل اكبر و آن بزرگواران ثقل اصغرند و در اين نشئه جسم خود را نيز براي حفظ قرآن فدا مي كنند.»(2) بنابراين اگر از جهت ظاهري و در مدار تعليم و تفهيم، قرآن و عترت را مقايسه كنيم. قرآن كريم ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر است و ممكن است اين برتري بدان سبب باشد كه طبق حديث ثقلين(3)، مسلمانها به تمسك و پيروي از ثقلين (قرآن و عترت) دعوت شده اند و روشن است كه تبعيت از كلام و فعل خالق و خدا بر تمسك و پيروي از كلام و فعل ولي خدا از لحاظ رتبه تقدم و برتري دارد. و حقيقت قرآن نيز، كلام و فعل خداست. لذا بر كلام و فعل ولي خدا و عترت پيامبر (ص) برتري دارد. اما از لحاظ اينكه كداميك از اين دو آيه و نشانه برتر پروردگار هستند. بايد بگوييم كه همانطور كه كلمات و جملات قرآن آيه و نشانه وجود پروردگار هستند رفتار و سيره عترت نيز نشانه وجود پروردگار هستند آن هم نشانه و علامتي ناطق و لذا به قرآن ناطق مشهور شده اند و طبق عبارتي كه حضرت علي (ع)‌فرموده (4) عترت مي تواند آيه و نشانه برتري نيز باشد. پي نوشت ها: 1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية‌، 1407 ه‍ ق‌، ج‏1، ص 207. 2. آيت الله جوادي آملي، تفسير تسنيم، قم، انتشارات اسراء، 1371ش، ج 1، ص 76. 3. « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ » (شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، سال 1409 هـ.ق، ج 27، ص 34). « من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شود كتاب خدا و عترت و اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.» 4. « مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي‏» «آيه و نشانه اي بزرگ تر از من براي خدا نيست.»

«إن الذين تدعون من دون الله عباد أمثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم إن كنتم صادقين»

«إن الذين تدعون من دون الله عباد أمثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم إن كنتم صادقين»؛ (1) ( غير خدا هر آنكس را كه شما مي خوانيد به حقيقت همه مثل شما هستند اگر در دعوي خود راستگوييد از آنها بخواهيد تا مشكلات و حوائج شما را روا كنند.) يكي از روش هاي تفسير آيات قرآن توجه به سياق آيات مي باشد، يعني توجه به آيات قبل و بعد آن آيه اي كه در صدد فهم آن هستيم بكنيم و آيه را به تنهايي معنا و تفسير نكنيم و اين روش را مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان زياد بكار برده اند و در تفسير آيات توجه به سياق آيات داشته اند. در مورد اين آيه شريفه هم ما اگر اين آيه را با آيات قبل و بعدش ببينيم، دچار سوء فهم و برداشت نادرست نمي شويم؛ چرا كه يكي از آيات قبل اين آيه چنين است: « أ يشركون ما لا يخلق شيئا و هم يخلقون »؛ (2)( آيا براي خدا شريك قرار مي دهند چيزي را كه خلق نمي كند چيزي را و حال آنكه خود آنها خلق شده خدا هستند) و اين آيه ظاهر است در نهي مشركان از پرستش بتها و جمادات همانگونه كه مرحوم علامه مي فرمايند : « ذيل آيات ظاهر در اين است كه منظور شرك به بت و آلهه متخذه از جمادات است چون مي فرمايد اين بت ها قدرت ندارند كه خودشان را و پرستش كنندگان خود را ياري كنند و دعا كردن و نكردن ايشان را نمي فهمند».(3) بنا بر اين اولا اين آيه شريفه مربوط به بحث توسل به امامان و حاجت خواستن از آن ها نيست چرا كه منظور از « الذين تدعون من دون الله » جمادات و بت هاي سنگي هستند. ثانيا ما با حاجت خواستن و توسل به امامان معصوم از خدا خواسته ايم و آن ها را واسطه اي قرار داديم بين خود و خداوند (در حالي كه آيه مي فرمايد: اينها غير خدا را به نحو مستقل مي خوانند و از او طلب مي كنند) چرا كه توسل به ائمه نه تنها شرك نيست؛ بلكه خداوند خود آن ها را وسيله تقرب به خود قرار داده است « وابتغوا اليه الوسيله »؛ (4) مفسران شيعه در ذيل اين آيه شريفه آورده اند كه: مراد از وسيله در اينجا اهل بيت عليهم السلام هستند و اگر امامان معصوم حاجتي را برآورده مي كنند يا مريضي را شفا مي دهند، به اذن خدا انجام مي دهند؛ همانطور كه در آيات شريفه قرآن در مورد حضرت عيسي آمده كه به اذن خدا مريضان را شفا مي داد و مردگان را زنده مي كرد. (5) ثالثا : اگر قرار باشد با اين آيه توسل را زير سوال بيريم بايد بگوييم تمام انسان ها در طول تاريخ مشرك بوده اند!! چون همه آن ها در طول زندگي خود از غير خدا كمك گرفتند؛ مثلا حداقل براي مرض خود به پزشك مراجعه كرده اند. براي آشنايي بيشتر در مورد بحث توسل به امامان معصوم مطالب را در ذيل مي آوريم: در بسياري از مشكلات به اوليا متوسل شده، از اين طريق به دنبال حل مشكلات خود بر مي آييم؛ اما نتيجه گيري معمولا به دو شكل متصور است ؛ گاهي تنها اين بزرگواران را واسطه و شفيع بين خود و خدا قرار مي دهيم ، يعني از خداوند مي خواهيم كه به حق اين بزرگواران و به احترام ايشان مشكل ما را برطرف نمايد، چنان كه در ابتداي دعاي توسل مي گوييم : «اللهم اني اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبي الرحمه ..؛ خدايا ! از تو درخواست مي كنم و به تو توجه مي نمايم ،به حق نبيت كه پيامبر رحمت بود ... ؛ در اين صورت كه اغلب توسلات ما را در بر مي گيرد ، از خداوند درخواست حل مشكل مي كنيم و خداوند مشكلات را برطرف مي نمايد . اما در صورت ديگر از حضرات معصومين در خواست رفع مشكلات و برآورده شدن حاجات را مي نماييم. بارها ديده شده كه در اين توسلات بسياري از مشكلات برطرف مي گردد. افرادي كه مثلا به حرم امام رضا عليه السلام رفته، شفاي بيماريشان را از آن حضرت مي طلبند، شفا يافته و يا حاجات گوناگون خود را دريافت مي نمايند. اين گونه توسلات و حل مشكلات نظير شفاي بيماران و ... به وسيله امامان يا پيامبر در فرهنگ ديني ، معجزه يا كرامت محسوب مي­شود. آيا معجزه يا كرامت هايي اين گونه، فعل مستقيم خدا است يا فعل پيامبر يا امام به اذن خدا ؟ دو نظريه مطرح است كه به توضيح آن مي‌پردازيم: أ ) برخي بر اين باورند كه معجزه يا كرامت فعل مستقيم خدا است و اوليا تنها واسطه تحقق اين امر هستند. ب) در مقابل برخي ديگر معتقدند كه اين امر با قدرت و اراده پيامبر يا امام صورت مي‌گيرد، يعني داراي قدرت و اراده فوق العاده مي‌شود كه با قدرت و اراده، هر چه را كه بخواهد، انجام مي‌دهد، ولي با اذن خدا اين كارها را انجام مي­دهد. قدرت را خدا به او داده است و در نتيجه او اراده مي‌كند كه فلان كار انجام بگيرد و انجام هم مي‌گيرد. مانند اين كه خداوند اين اثر را در آتش قرار داد كه بسوزاند يا آب آتش را خاموش و سرد كند؛ بنا بر اين خداوند در نفس انسان كامل مانند امام معصوم يا پيامبر اين اثر را قرار داد كه بيمار را شفا دهد و در علت هاي عالم تأثير گذارد. اين گروه به آياتي استناد مي‌كنند كه قرآن اين معجزات را به پيامبر نسبت مي‌دهد، ولي همواره تكيه‌اش اين است كه اين كار باذن الله صورت مي‌گيرد. فعل پيامبر يا امام است، ولي با اذن الهي، زيرا در قرآن آمده است : هرگز نمي‌توانيم معجزه‌اي جز به فرمان خدا بياوريم. (6) نظريه دوم با رجوع به آيات و روايات صحيح تر به نظر مي­رسد. نيز با توجه به عقيده شيعيان كه امامان معصوم داراي ولايت تكويني هستند. معناي ولايت تكويني نيز اين است كه مي توانند در نظام و علل عالم تأثير بگذارند، اما هميشه اين مسئله به اذن خداوند صورت مي گيرد. بر اساس حقيقت توحيد فاعلي هر آنچه در عالم رخ مي دهد، به قدرت الهي و از منشا فاعليت او انجام مي پذيرد؛ اما همانند كارهاي عادي ما كه هر چند در حقيقت به خاطر اعطاي قدرت الهي به ما به خداوند منسوب است، ولي در عين حال فعل خود ما به حساب مي آيد. كرامات معصومين هم در عين اين كه ناشي از اعطاي قدرت الهي به آن ها و از طرف خداست؛ اما كار خود اين بزرگواران به حساب مي آيد. مي توان گفت: امام به اذن الهي از طريق قدرتي كه خداوند به او اعطا نموده ، مشكل ما را حل مي نمايد. براي توضيح بيشتر، ر. ك ،به: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 4، ص 484 - 464. پي نوشت ها : 1. اعراف (7) آيه 194. 2. همان آيه 191. 3. علامه طباطبايي، الميزان، انتشارات جامعه مدرسين قم، ج8، ص 377. 4. مائده (5) آيه 35. 5. همان آيه 110. 6. ابراهيم (14) آيه 11. پرسش: &&

درموردشفاعت درقرآن توضیح دهید،آیا اهل بیت درقیامت می توانند شیعیان را شفاعت کنند یا خیر؟

در اين زمينه آيات الهي را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:

دسته اول :

آيات مختلفي است كه در بعضي موارد اصل شفاعت و در بعضي موارد اثر آن را نفي مي‏كنند:

آيه اي كه اصل شفاعت را نفي مي كند اين است : يوم لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ ؛(1 )روزي بيايد كه در آن نه داد و ستدي باشد و نه دوستي و شفاعتي.  

و اما آياتي كه بي تاثير بودن شفاعت را بيان مي كنند:

 -و لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ ؛ (2 ) و هيچ شفاعتي از كسي پذيرفته نشود و به جاي او عوضي قبول نكنند

-وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ؛ (3 )و از هيچ كسي فدايي  پذيرفته نشود و شفاعت كسي سودمند نباشد.

- فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ؛ (4 )پس (در آن روز) شفاعت شيعيان (در حق آنان) هيچ سودشان نبخشيد.                                      

ازمجموع اين آيات معلوم مي‏شود شفاعت هست، ولي براي عده اي  فايده و نفع و اثري ندارد. اما راجع به ديگران نافع خواهد بود.

اما دسته دوم:

بر اساس برخي آيات، شفاعت از آن خداوند دانسته شده و از ديگران نفي گرديده است :

- لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ؛ (5 )جز خدا، آن ها را ياور و شفيعي نيست.    

- ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ ؛(6) هيچ سرپرست ( و ياور)  و شفاعت كننده‏اي براي شما جز او نيست. آيا متذكّر نمي‏شويد؟!»                

-"قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً ؛ (7) بگو اي پيامبر كه شفاعت همه از آن خداوند است.  

اما دسته سوم :

ولي قران كريم در آيات ديگر وجود شفيعان و دادرساني را ثابت مي كند كه با اجازه خدا شفاعت مي كنند :

- «ما مِنْ شَفيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِه ؛ (8) هيچ شفاعت كننده‏اي، جز با اذن او نيست». 

- «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ؛(9)كيست كه نزد خدا شفاعت كند، مگر به اذن او.»   

نتيجه اين كه شفاعت براي بعضي غير ممكن است يا بي اثر است و اين مغاير با اين نيست كه  شفاعت به دست خود خداست يا شفاعت به وسيله بندگان برگزيده خدا كه به اذن و اجازه او براي كساني كه او مي پسندد و صلاحيت دارند، صورت مي گيرد.

البته شفاعت در روز رستاخيز بي حساب و بي قيد و شرط نيست؛ بلكه برنامه دقيقي دارد، هم در مورد شفاعت شونده و هم در مورد نوع جرمي كه فرد گنهكار مرتكب گرديده ؛ تا استحقاق و شايستگي در افراد براي شفاعت كردن و شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنا نخواهد داشت. از اين رو طبق آيات قرآن كريم شفاعت شامل حال افرادي مي‌گردد كه راه حق را با تلاش و كوشش پيموده اند، ولي ممكن است در اين مسير گرفتار لغزش هايي شده باشند كه موجب يأس و نااميدي در آنان گردد. در نتيجه از ادامه راه حق باز مانند.

در منطق قرآن و اسلام، شفاعت به عنوان نيرويي محرك، انسان ها را ترغيب مي‌كند تا از ادامه راه حق مأيوس نگردند. به مؤمن گنه كار نويد مي‌دهد كه اگر لغزشي از شما سر زد، شفيعاني هستند كه به اجازه خداوند رحمان شما را شفاعت كنند. بنا بر اين اعتقاد به شفاعت اهل بيت هر گز با آيات قرآن در تنا قض نيست؛ بلكه كاملا هماهنگ است و اساسا دليل اين اعتقاد آموزه هاي وحياني است.

پي نوشت:

1. بقره(2)آيه 254.   

2. همان، آيه 48. 

3. همان،آيه 123.    

4. مدثر( 74)آيه 48 .   

5. انعام(6 ) آيه 51 .

6.سجده (32) آيه 4.

7.زمر (39) آيه 44.

8.يونس (10) آيه 3.

9.بقره(2)،آيه 255.

شيوه قرآن مجيد در رابطه با ائمه هدي (عليهم السلام) به ويژه اميرالمومنين(ع) اين است كه به معرفي« شخصيت» ممتاز آنان پرداخته نه به معرفي«شخص» و لذا به اصل امامت ايشان در قرآن كريم در آياتي مانند آيه ولايت(1)، آيه تبليغ(2)، آيه اكمال دين(3)، و اولي الامر(4) و ...اشاره شده، ولي نام ايشان ذكر نشده و اين شيوه حكمت‏هاي متعددي مي تواند داشته باشد كه به چهار مورد از آنها به اختصار اشاره مي شود.

1. بناي قرآن در اكثر موارد بر اين است كه مسائل را به صورت كلي و به شكل اصل و قاعده بيان كند و تبيين و تشريح جزئيات آن را بر عهده رسول خدا (ص) قرار دهد چنان كه خداوند متعال فرموده :« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(5)

 «و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي»

در مسئله امامت هم گرچه به جزئيات مسئله امامت همانند نام و تعداد ايشان تصريح نشده و بر عهده رسول خدا (ص) قرار داده شده، ولي به اصل اين مسئله در آيات مذكور اشاره شده است. و اسامي و تعداد آنها توسط رسول اكرم (ص) در احاديثي همچون حديث منزلت(6)، حديث ثقلين(7)، حديث سفينه نوح(8)، حديث غدير(9) و ... تبيين شده است.

اين جوابي است كه امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال ابوبصير بيان داشتند و او را قانع كردند.

در اين حديث ابوبصير از امام صادق(ع) سؤال مي‌كند: آيه «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ » (10) درباره چه كساني نازل شد؟ امام(ع) فرمود: اين آيه در شأن علي(ع) و دو فرزندش حسن(ع) و حسين(ع) نازل شد. ابوبصير مي‌گويد: باز از حضرت سؤال كردم كه مردم مي‌گويند، از چه جهت خداوند نام علي(ع) و خاندانش را نبرده است؟ امام صادق(ع) فرمود: در پاسخ به مردم بگوييد: دستور نماز خواندن بر رسول خدا نازل شد، در حالي كه سخني از سه ركعت و چهار ركعت در ميان نبود، و اين رسول خدا(ص) بود كه ركعات نماز را تفسير كرد. دستور پرداخت زكات نازل شد، اما در آن نيامده بود كه از چهل درهم يك درهم بپردازيد، و اين رسول خدا(ص) بود كه نصاب زكات را تفسير كرد. دستور حج نازل شد در حالي كه در آن نيامده بود كه هفت نوبت طواف كنيد، و اين رسول خدا(ص) بود كه مراسم طواف را تفسير كرد.(11)

2. در مانند چنين مسأله‏اي كه احتمال مخالفت زياد است، مصلحت درآن است كه قرآن به صورت غير صريح مطلب را بيان كند؛ زيرا احتمال دارد كه دامنه مخالفت با مسأله امامت اميرالمؤمنين علي (ع) تا خود قرآن مجيد نيز كشيده شود و اين مسلماً به صلاح مسلمانان نمي‏باشد، و گرچه قرآن كريم مي‏فرمايد: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»(12) « به درستي كه ما قرآن را نازل كرديم و محققا خود حافظ آن هستيم.» اما بايد توجه داشت كه يكي از راه‏هاي صيانت قرآن از تحريف و كم و زياد شدن همين است كه به شكلي بيان شود كه انگيزه تحريف از منافقان مسلمان نما گرفته شود، تا فردي يا گروهي، به خاطر هوا و هوس و اختلاف و وجود انگيزه‏ي قوي براي تحريف يا تغيير، لااقل قرآن را طبق نظر و سليقه خود تغيير ندهد و از اين رهگذر ارزش و حرمت قرآن هتك نگردد.

3. در تشريع احكام الهي و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلي امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهي الهي ـ كه در نهايت به تكامل آنها منجر مي شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مي توانست از ابتدا به پيامبر اكرم (ص) بگويد كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار مي دهد و آن گاه پس از مدتي آن را تغيير مي دهد. در تبيين فلسفه اين كار، خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

«وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي‏ عَقِبَيْهِ»(13)

«و ما، آن قبله‏اي را كه قبلا بر آن بودي، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي‏كنند، از آنها كه به جاهليت بازمي‏گردند، مشخص شوند.»

يعني اين آزمايشي الهي بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعي و كساني كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر(ص) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كساني تسليم امر و نهي خداوند هستند و چه كساني قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيري اند. 

از اين رو در بيان مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسياري از موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمي كند. طبيعت امتحان همين است كه بايد با اندكي ابهام توأم باشد و اگر تمام مسايل روشن و واضح باشد امتحان معنا پيدا نمي كند. در مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز حكمت امتحان اقتضا كرده تا اين مسأله كاملا صاف و بدون هيچ پيرايه نباشد، و اگر در آيات مربوط به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نام آن حضرت صريحاً ذكر مي شد با اين حكمت منافات داشت.(14)

4. پاسخ ديگر اين است پرسشگر تصور مي‌كند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن مي‌آمد، اختلاف از بين مي‌رفت، در حالي كه اين اصل كليّت ندارد؛ زيرا خود قرآن موردي را بيان مي كند كه در آنجا از سوي پيامبر آن عصر تصريح به نام شده بود ولي اختلاف نيز به وجود آمده بود.(15)

 بني‌اسرائيل، از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمين‌هاي غصب‌شده خود را باز ستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند:

« إِذْ قَالُواْ لِنَبيِ‏ٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فيِ سَبِيلِ اللَّهِ»(16) « آنان به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمان‌روايي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم.»

پيامبر آنان به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرده، گفت:

« وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً»(17)

« و پيامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براي زمامداري شما مبعوث كرده است.»

با وجود اينكه نام فرمانروا به صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند:

« قَالُواْ أَنيَ‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَال»(18)

« گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايسته‏تريم، و او ثروت زيادي ندارد؟!»

اين آيه، دلالت بر آن دارد كه صرف ذكر نام براي دفع و رفع اختلاف كافي نيست، و آنانكه قصد اختلاف افكني داشته باشند به هر نحو ممكن بهانه جوئي مي كنند و اگر  خداوند در قرآن نام ائمه (عليهم السلام) را نيز ‌آورده بود آيا‌ پيراوان سقيفه حاضر بودند كه بپذيرند ؟  آيا همان‌هايي كه به پيامبر اسلام (ص) نسبت هذيان دادند و گفتند: ان الرجل ليهجر.(19) اگر نام حضرت علي در قرآن هم آمده بود، نمي‌گفتند: ان جبرئيل قد هجر؟

ما معتقد هستيم كه حتي اگر نام امام علي (ع) هم در قرآن مي‌آمد، پيروان سقيفه حاضر نبودند كه بپذيرند؛ چنانچه در بار? بسياري از احكام ديگر همانند متعه نپذيرفتند، مگر دربار? متعه در قرآن آي? صريح نداريم كه فرمودند :« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً»(20) « و زناني را كه متعه [ازدواج موقت‏] مي‏كنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد.»

آي? متعه در زمان رسول خدا نازل شد و مسلمانان در زمان رسول خدا به آن عمل مي‌كردند و آيه ديگري هم كه هم بر حرمت‌ آن نازل نگرديد و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نكرد.  اما عمر بن خطاب با رأي و ميل خودش آن را تحريم كرد و اهل سنت مي‌گويند كه جناب عمر صلاح ديد كه متعه را حرام كند. اگر اسم ائمه (عليهم السلام) هم در قرآن مي‌آمد ، هيچ ضمانتي وجود نداشت كه اهل سنت آن را بپذيرند.

ابوبكر با آوردن حديثي كه تنها خود شاهد صدور آن از پيامبر اكرم (ص) بود بر خلاف آيات ‏شريفه « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد»(21) و « فَهَبْ ليِ مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا(*) يَرِثُنيِ وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ يَعْقُوبَ»(22)  ارث بردن از پيامبران را انكار و فدك را از حضرت فاطمه(ص) ‏پس گرفت.‏

وي همچنين بر خلاف صريح آية 41 سورة انفال: « وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي‏ وَ الْيَتامي‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل»(23) از پرداخت خمس به حضرت فاطمه (س) و اولاد او سرباز زد و احدي بدو ‏اعتراض نكرد.

بنابراين چنانكه ملاحظه مي نمائيد موارد متعددي مشاهده شده كه خلفاي ‏سه گانه بر خلاف صريح قرآن عمل كرده اند و اگر به نام حضرت علي (ع) تصريح هم مي شد باز هم مي توانستند با ساختن احاديث جعلي قائل به نسخ آن آيات شده و به اهداف خود برسند.

پي نوشت ها:

1. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» (مائده (5) آيه 55) «سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند.»

2. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس» (مائده(5) آيه 67) «اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان! و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي! خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم، نگاه مي‏دارد»

3. «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا» (مائده(5) آيه 3) «امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.»

4. «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْليِ الْأَمْرِ مِنكمُ‏ْ  فَإِن تَنَازَعْتُمْ فيِ شيَ‏ْءٍ فَرُدُّوهُ إِليَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»(نساء(4) آيه 59.

«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر را و هر گاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد.»

5. نحل، (16) آيه 44.

6. « يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏ » (شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش، ج2، ص 572.

« ‏اي علي منزلت تو نسبت به من همانند جايگاه و منزلت هارون است نسبت به موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد بود.»

7. « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ » (شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، سال 1409 هـ.ق، ج 27، ص 34).

 « من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شود كتاب خدا و عترت و اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.»

8 .« إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق‏»( علامه مجلسي، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، سال 1404 هـ ق، ج 23، ص 105).

« مثل اهل بيت من در ميان شما چون كشتي نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد»

9 .« مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه‏»(شيخ صدوق، امالي، بيروت، اعلمي، 1400 ق، ص 574.

« هر كه من مولاي او هستم پس اين علي نيز مولاي اوست؛ بار خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن دار»

10 . نساء (4) آيه 59.

11 . كليني، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 286 .

12. حجر(15) آيه 9

13. بقره(2) آيه 143

14. محمدتقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1383، ص 67.

15. آيت الله سبحاني، راهنماي حقيقت، تهران، مشعر، 1387ش، ص 295

16.  بقره(2) آيه 246.

17. همان، آيه 247.

18. همان.

19. وقتي كه حضرت رسول (ص) در هنگام ارتحال به عالم قدس بود دوات و قلم طلبيد كه نامه‏اي براي امّت بنويسد كه هرگز گمراه نشوند عمر بن خطاب گفت: «انّ‏ الرّجل ليهجر حسبنا كتاب اللّه» يعني: «اين مرد هذيان مي‏گويد، كتاب خدا ما را كافي است».

20. نساء(4) آيه 24.

21.  نمل(27) آيه 16 « و سليمان وارث داوود شد.»

22. مريم(19) آيه 5و6 « تو از نزد خود جانشيني به من ببخش (*) كه وارث من و دودمان يعقوب باشد.»

23. بدانيد هر گونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خدا، و براي پيامبر، و براي ذي القربي و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است.

لقب معروف امام موسي بن جعفر (ع) كاظم است كه اين كلمه در آيه 134 سوره آل عمراه به صيغه جمع آمده است و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحب المحسنين.

اسم پيامبر در قرآن چهار بار با نام "محمد" آمده به شرح زير :

آل عمران (3)، آيه 144.

احزاب (33)، آيه 40 .

محمد (47)، آيه 2.

فتح (48)، آيه 29 .

و يك بار با نام " احمد" در آيه زير:

صف (66)، آيه 6.

اما نام هيچكدام از امامان در قرآن نيامده است.

 

صفحه‌ها