پرسش وپاسخ

کتاب «آیات شیطانی» یک کتاب تاریخی و علمی نیست بلکه یک رُمان خیالی با الهام از افسانه ها و مجعولات یهودی برای توهین به پیامبر اسلام و یاران و خانواده ایشان است.
نقد علمی کتاب «آیات شیطانی» یا تهدید نویسنده به مرگ

پرسش:

کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی به طور استدلالی به نقد آیات قرآن پرداخته یا بدون استدلال به آیات قرآن هجمه وارد کرده است؟ اگر به شیوه استدلالی قرآن را نقد کرده، چرا اینقدر با او به شکل خشن برخورد می کنید و به جای نقد علمی استدلال های او، او را تهدید به مرگ می کنید؟!

پاسخ:

مقدمه:

کتاب «آیات شیطانی» نوشته سلمان رشدی، نویسنده‌ای هندی‌الاصل است که در جوانی تبعیت بریتانیا را گرفته بود و از چهارده سالگی در مدارس و دانشگاه های غربی درس خوانده بود.(1) این کتاب در سال 1988م به سفارش «گیلون رینکن» مدیر یهودی انتشارات «وایکنیگ» منتشر شد و پس از مدتی به زبان های مختلف ترجمه گشت. این کتاب به سبب محتوای اسلام‌ستیزانه‌اش، واکنش های مختلفی را به دنبال داشت. برخی از موسسات غربی برای دیده شدن کتاب و انتشار آن به شکل گسترده، به تبلیغ این کتاب اقدام کردند و جوایز متعددی به آن دادند و به شکل گسترده اخبار مربوط به آن را انتشار دادند؛(2) و در تقابل با این جریان، بسیاری از موسسات و نهادهای اسلامی و عالمان مسلمان، به  نقد و مخالفت با این کتاب و نویسنده آن اقدام کردند.(3) در ادامه، در قالب چند نکته، توضیحات بیشتری تقدیم می شود:

نکته اول:

کتاب «آیات شیطانی» کتابی علمی با استدلال های قوی یا ضعیف نیست بلکه رمانی است که نویسنده از طریق شخصیت‌پردازی های خیالی، به توهین علیه شخصیت های اسلامی می پردازد و بسیاری از باورهای مذهبی را زیر سوال می برد. بخشی از کتاب ناظر به حوادث تاریخی صدر اسلام است و بخشی از آن ناظر به دوران معاصر است. در بخشِ ناظر به حوادث تاریخیِ صدر اسلام، نویسنده گاهی اسامی تاریخی را تغییر داده و رویدادها را دگرگون ساخته است و تخیل را با واقعیت می آمیزد و در این کار هیچ قانون و ضابطه اي را رعایت نمی کند و از این طریق، درباره حضرت محمد صلی الله علیه و آله و یاران و زنان ایشان، مطالب نادرست و توهین آمیزی را بیان می کند. در بخشِ ناظر به دوران معاصر نیز نویسنده علیه شخصیت های اسلامی توهین کرده و تعالیم دینی را زیرسوال می برد.(4) وی بلال حبشی را هیولای سیاه عظیم الجثه معرفی می کند یا سلمان را شرابخوار می داند که عمدا در آیات قرآن دست می برد یا در بخش های پایانی کتاب،(5) وقتی از روسپی ها حرف می زند، آنها را با نام های همسران پیامبر نامگذاری می کند.(6) سلمان رشدی در بخشی از کتاب، از پیامبر اسلام با عنوان ماهوند/ محوند(Mohound) یاد می‌کند؛ نامی به معنای تجسم شیطان یا پیامبر دروغین که مسیحیان در قرون وسطا برای اتهام دروغین بودن پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله به کار می بردند.(7) تصویری که او از ماهوند ارائه می کند، مردی شهوتران و غوطه ور در مسائل جنسی است که اشتباهات زیادی داشته و گاهی آیات شیطانی را آیات الهی می دانست.

نکته دوم:

با توجه به اهمیت فراز آخر -هم برای نویسنده کتاب که آن را «آیات شیطانی» نامگذاری کرده و هم برای مسلمانان که این فراز را گمراه‌کننده‌ترین بخش کتاب می دانند-  این مطلب را بیشتر توضیح می دهیم.

نویسنده  در بخش دوم کتاب «آیات شیطانی» آورده است که ماهوند، که منظورش حضرت محمد صلی الله علیه و آله است،  یکبار آیاتی را برای همه خواند که در آنها از بت های مشرکان ستایش می کند و آنها را شفیع به حساب می آورد. مشرکان بعد از شنیدن این آیات خوشحال شدند و وحدتی میان ماهوند و مشرکان شکل گرفت. اما مدتی بعد، جبرئیل پس از کُشتی گرفتن با پیامبر، به دروغ به ایشان گفت، آن بار من نبودم بلکه شیطان بود که آن آیات را برایت خواند:

«ماهوند در غاری در پانصد پایی قله کوه حرا با جبرئیل دست و پنجه نرم می کند... دیگر جایی نمانده که دست نبرده باشد ... همینطور به هم می پریم و غلت می زنیم و چنگ می اندازیم. او کمی زخم و زیل شده، اما پوست من مثل پوست نوزادان صاف است. امکان ندارد بتوان فرشته ای را روی یکی از این بوته های بدمصب خار گیر انداخت، یا به سنگی کوبیدش و لِه و لورده اش کرد ... بعد از اینکه ساعت ها، بلکه هم هفته ها کُشتی گرفتند؛ فرشته، ماهوند را بر زمین میخکوب کرد... پس از کُشتي با جبرئیل ملک مقرب، ماهوندِ پیغمبر، هلاک از خستگی به خوابی که همیشه بعد از مکاشفه دست مي دهد، فرو مي رود ولی این بار زودتر از همیشه سر حال می آید... اهمیت خبر به حدی است که از جا می پرد. به صدای بلند، خطاب به فضای خالی می گوید: "آن شيطان بود و با بیانش آن را به حقیقت می پیوندد. "  "آن دفعه شیطان بود. "  ... شیطان حیله به کار زده و در هیبت جبرئیل بر او ظاهر شده. به این خاطر آیاتی که از بَر کرده بود، همان هایی که در چادر شعرا خوانده بود، آیات واقعی نبودند، بلکه نقطه ی مقابل و شیطانیِ آیات بودند. نه خدایی، بلکه شیطانی. با شتاب هر چه تمامش به شهر باز می گردد تا بطلان آن آیاتی را که بوی تند گوگردشان آدم را خفه می کند، اعلام کند ... فقط یک چیز خیلی کوچک که در اینجا کار دست آدم می دهد. این که: هر دو دفعه خودم بودم بابا، بار اول من بودم، بار دوم هم خودم بودم. هر دو سلسله ابیات، هم ابیات اولی و هم ابیات سری دوم در ردّ آن ها، بیت و ضد بیت، ابیات بد و ابیات خوب ... ماهوند شتابان در راه جاهليه [منظورش مکه است] زیر لب می گوید: "بار اول کار شیطان بوده اما این بار فرشته بود. شک ندارم. خودش بود که مرا در کُشتی زمین زد."»(8)

نکته سوم:

همانطور که پیداست، نویسنده، داستانی خیالی را درباره جبرئیل و حضرت محمد صلی الله علیه و آله می پروراند تا از این طریق، هم پیامبر و جبرئیل را تحقیر کند و هم اعتبار قرآن و اسلام را زیرسوال ببرد. در این فراز، وی به شکل استدلالی این مطلب را مطرح نکرده و صراحتا برای مطالب دروغین‌اش، مستندی بیان نکرده است؛ اما همانطور که محققان متذکر شده اند، وی این داستان را با الهام از افسانه غرانیق، پرورانده است. از این رو، لازم است این افسانه را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.

افسانه غرانیق، داستانی است که طبری و برخی دیگر از مورخان و مفسران مسلمان، در برخی از آثار خود به آن اشاره کرده اند. بنا بر آنچه طبری نقل کرده، بعد از فشار مشرکان مکه به پیامبر و یارانشان، ایشان انتظار داشت تا خداوند آیاتی نازل کند که میان مشرکان و مسلمانان نزدیکی ایجاد شود تا اینکه پیامبر آیاتی را دریافت و ابلاغ کرد و بنا بر آن آیات، بت های مشرکان نیز مورد ستایش قرار گرفته و دارای مقام شفاعت دانسته شدند. بعد از قرائت این آیات، مشرکان و مسلمانان با هم سجده گذاردند و میانشان آشتی شد. اما همان شب جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به او متذکر شد که این آیات را شیطان به او القاء کرده است و باید آنها را تکذیب کند.(9)

محققان مسلمان در نقد افسانه غرانیق، به مطالب متنوعی اشاره کرده اند؛ از جمله اینکه:

اولا این مطلب با آیات قرآن در تعارض است چرا که بنا بر این افسانه، شیطان بر پیامبر مسلط شده و او را به اشتباه انداخته است و آیاتی را به اشتباه به خدا نسبت داده است؛ در حالیکه بنا بر آیات قرآن، شیطان بر بندگان خاص خدا سلطه ای ندارد(10) و پیامبر غیر از آنچه بر او وحی شده، چیزی نمی گوید.(11)

ثانیا طبری این افسانه را به نقل از محمد بن کعب قرظی، از یهودیان بنی قریظه می داند، و روشن است که نقل یک یهودی، چندان معتبر نیست؛ چرا که یهودیان، پیامبر اسلام را پیامبر دروغین می دانستند و انگیزه زیادی برای جعل تاریخ به منظور تحقیر پیامبر و تضعیف اسلام داشتند.

ثالثا این روایت در هیچ یک از منابع معتبر روایی اهل سنت (مثلا صحاح سته) و شیعه امامیه (کتب اربعه) نیامده است و این امر، نشانگر این مهم است که راویان مسلمان، افسانه بودن این داستان را به خوبی درک کرده و حتی از گزارش این روایت به عنوان روایت ضعیف نیز خودداری کردند.

رابعا اگر این داستان واقعی می بود، باید بسیاری از مورخانی که مقدم بر طبری بودند، به آن اشاره می کردند؛ در حالیکه ابن اسحاق از مورخان نامدارِ جهان اسلام، هیچ اشاره ای به این داستان و افسانه نکرده است.

خامسا سلسله ی نقل این حدیث به هیچ کدام از اصحاب پیامبر نمی رسد و نهایتا به تابعان می رسد یعنی کسانی که پیامبر را مستقیما ندیده اند و شاهد این داستان نبوده اند.(12)

با این توضیحات، مشخص می شود که داستان غرانیق، افسانه ای است که یهودیان برای فتنه‌اندازی جعل کرده اند و برخی از مورخان مسلمان، با ساده انگاری، آن را در کتاب های خود نقل کرده و همین امر، بهانه ای شد برای سوءاستفاده سلمان رشدی برای بازتولید این افسانه و تضعیف اعتبار قرآن و آموزه های اسلامی.

نکته چهارم:

بعد از نقد مهمترین فراز از کتاب «آیات شیطانی»، اینک به اختصار، چرایی نظر امام خمینی و بسیاری از فقیهان مسلمان، درباره «اعدام» سلمان رشدی را توضیح می دهیم.(13)

سلمان رشدی چون از خانواده ای مسلمان بوده و پس از مسلمانی، از اسلام خارج شده و در جبهه اسلام‌ستیزان قرار گرفته و با الهام از افسانه یهودی و با کمک ناشر یهودی، رُمانی علیه اسلام نگاشته است،(14) از زمره دشمنان اسلام و جامعه اسلامی به حساب می آید و چون از نظر فقهی نیز «مرتد فطری» می باشد که از روی دشمنی از اسلام خارج شده، مستحق «اعدام» می باشد.(15)

اینکه در تقابل با او، به نقد علمی بسنده نمی کنیم، به این جهت است که اساسا سلمان رشدی و جریان حامیِ او، صرفا درصدد اظهارنظر علمی درباره اسلام نبودند تا با نقد علمی آن کتاب، کار به پایان برسد؛ بلکه سلمان رشدی و کتابش، بخشی از جریان فتنه علیه اسلام و جامعه اسلامی بودند که اگر برخورد کوبنده امام خمینی ره و اعتراضات مسلمانان نبود، این جریان مراحل بعدی فتنه خود را با شدت و قدرت بیشتر، پیش می بُرد.

نتیجه:

کتاب «آیات شیطانی» یک کتاب تاریخی و علمی نیست بلکه یک رُمان خیالی با الهام از افسانه ها و مجعولات یهودی برای توهین به پیامبر اسلام و یاران و خانواده ایشان است. این کتاب با هدف دشمنی با اسلام نوشته شده و به همین جهت از سوی بسیاری از نهادهای غربی مورد توجه و تشویق قرار گرفت و جایزه های متعددی دریافت نمود. با توجه به اینکه نقد این کتاب به شکل کامل در این نوشتار ممکن نبود، به اختصار به نقد افسانه غرانیق پرداختیم و نشان دادیم چطور یک افسانه دروغین که برساخته یهودیان بوده، دستمایه سلمان رشدی شده تا از این طریق، اعتبار تعالیم دین اسلام را تضعیف نماید. برخورد کوبنده با سلمان رشدی، به سبب ارتداد و دشمنی او با اسلام و همراهی با جریان فتنه است و تاثیر بسزائی در جلوگیری از اقدامات مشابه داشت و خواهد داشت.

کلمات کلیدی: کتاب «آیات شیطانی»، سلمان رشدی، افسانه غرانیق، مرتد فطری.

پی نوشت ها:

  1. زاغیان، مریم، هجمه سلمان رشدی و ادامه استراتژی اسلام ستیزی در غرب، فصلنامه 15خرداد، 1388ش، شماره 19، ص85.
  2. زاغیان، هجمه سلمان رشدی و ادامه استراتژی اسلام ستیزی در غرب، ص89-90؛ رضوانی، علی اصغر، بررسی حکم امام خمینی قدس سره درباره سلمان رشدي، قم، مسجد مقدس جمکران/ مرکز تحقیقات رایانه‌ای قائمیه اصفهان، 1388ش، ص108.
  3. برای نمونه، امام خمینی ره، سلمان رشدی را محکوم به اعدام دانستند.(امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب کفرآمیز آیات شیطانی‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص263)
  4. برای مطالعه بیشتر، رک: رضوانی، بررسی حکم امام خمینی قدس سره درباره سلمان رشدي، ص 108
  5. رشدی، سلمان، آیه های شیطانی، ترجمه روشنک ایرانی، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ج2، ص290.
  6. رضوانی، بررسی حکم امام خمینی قدس سره درباره سلمان رشدی، قم، ص103-105.
  7. پارسا، فروغ، روحانیت مسیحی و تداوم رویکرد جدلی نسبت به قرآن کریم، در مجله بینات، تابستان ۱۳۸۹ش، شماره 66، ص146.
  8. رشدی، آیه های شیطانی، ج1، ص92-93.
  9. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، موسسه الاعلمی، بی‌تا، ج2، ص75.
  10. سوره حجر، آیه 42: « بر بندگانم تسلّط نخواهى يافت؛ مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى‏كنند.»
  11. سوره حاقه، آیات 44-47: « اگر او سخنى دروغ بر ما مى‏بست،  ما او را با قدرت مى‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏كرديم، و هيچ كس از شما نمى‏توانست از(مجازات) او مانع شود.»
  12. تابان، جعفر، توطئه غرانیق، فصلنامه دین و سیاست، زمستان 1383ش، شماره 2، ص80-81.
  13. امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب کفرآمیز آیات شیطانی‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص263.
  14. زاغیان، هجمه سلمان رشدی و ادامه استراتژی اسلام ستیزی در غرب، ص85-90.
  15. قدردادن قراملکی، محمدحسن، پاسخ هاى متفاوت به حکم مرتد، مجله علوم سیاسى، 1381ش، شماره 18؛ امام خمینی، روح الله، تحریر الوسیله، ترجمه علی اسلامی، تهران، دفتر انتشارات اسلامى، ج 4، ص11-12 و ص243.

دین اسلام با مسیحیان و یهودیان و حتی کافران، همزیستی مسالمت آمیز دارد و آزادی عقیده را نیز پاس می دارد و با نظریه داعش مخالف است.
شباهت میان مجازات مرتد و تکفیرهای داعش

پرسش:

با سلام و احترام آیا حکم امام خمینی در مورد اعدام سلمان رشدی صحیح است؟ این که همان طریقت داعش است که هر که مخالف عقیده ماست کلا کافر است و باید کشته شود!

پاسخ:

مقدمه:

کتاب «آیات شیطانی» به قلم سلمان رشدی، رُمانی است با مضامین ضد دینی که افزون بر توهین به پیامبر اسلام و یاران و همسران ایشان، به تضعیف باورهای اسلامی می پردازد و الهی بودن آیات خداوند را انکار کرده و با طرح افسانه یهودی غرانیق،  اعتبار قرآن را زیرسوال می برد.(1) پس از انتشار این رمان در 1988م در انگلستان، اعتراضات مسلمانان جهان به این کتاب آغاز شد و چند ماه بعد، یعنی 25بهمن 1367ش، امام خمینی ره، حکم سلمان رشدی را  اعدام دانسته و از جهانیان خواستار قتل او شدند.(2) با توجه به اینکه در سال های اخیر، داعش به بهانه تکفیر، به قتل و غارت جوامع اسلامی پرداخته است، شاید این ذهنیت پیش بیاید که تکفیر سلمان رشدی و اعلام حکم اعدام او، مشابه به شیوه داعش است که به بهانه تکفیر مخالفان را می کشد. از این رو، لازم است مبنای حکم امام خمینی ره مشخص شود تا تفاوت نظر ایشان با عملکرد داعش آشکار شود.

نکته اول:

درباره مبنای فقهی حکم اعلام شده توسط امام خمینی درباره سلمان رشدی، به عناوین مختلفی مثل «سابّ النبی» (توهین به پیامبر صلی الله علیه و آله) و «ارتداد» اشاره می شود.(3) در اینجا به توضیح « ارتداد» بسنده می کنیم. مرتد دارای اقسام مختلفی است و هر یک از این اقسام، احکام مخصوص به خود را دارد. با توجه به اینکه موضوع پرسش حاضر، سلمان رشدی است، از میان اقسام مرتد، به توضیح «مجازات مرتد فطری مرد» بسنده می کنیم چرا که سلمان رشدی، تحت عنوان «مرتد فطری مرد» قرار می گیرد؛ به این دلیل که وی مردی مسلمان‌زاده بود که از اسلام خارج شد و با آن دشمنی ورزید و هم‌راستا با دشمنان اسلام و با حمایت آنها، با انتشار رمان «آیات شیطانی» به توهین و تضعیف اسلام اقدام کرد.(4) وی در این کتاب، افزون بر تحقیر جبرئیل و پیامبر اسلام و یاران و همسران ایشان به صورت آشکار و ضمنی، اعتبار اسلام را نیز آشکارا زیرسوال بُرد و پیامبر را شخصی دانست که قادر به تشخیص آیات الهی از آیات شیطانی نیست.(5)

نکته دوم:

فقیهان درباره اینکه چه کسی شایسته عنوان مرتد فطری و مجازاتش است، دیدگاه های مختلفی دارند. دیدگاه فقهی امام خمینی این است که مرتد فطری مرد، مردی است که «يكى از پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او، مسلمان باشد سپس بعد از بلوغش اظهار اسلام نمايد و پس از آن از اسلام خارج شود»؛ چنین فردی، مرتد فطری است(6) و به قتل می رسد.(7)

با این حال، گروهی از فقیهان بر این باورند که مجازات مرتد برای کسی است که خروجش از اسلام،به سبب عِناد و لجاجت با اسلام یاپیامبر باشد، اما اگر کسی ارتدادش، محصول شک، شبهه، جهل و یا تحقیق ناقص و به اصطلاح علم ظاهرى و ناصواب است، مستحق قتل نیست. بلکه فراتر از این، گروهی از فقیهان معتقدند که هر مرتد عِنادی، مستحق مرگ نیست و تنها در صورتی مستحق مرگ است که دست به انواع توطئه علیه اسلام بزند و به انتشار افکار انحرافی خود به منظور تضعیف باورهاى دینى مسلمانان اقدام کند یا اقدام مسلحانه انجام دهد.(8)

با توجه به اینکه سلمان رشدی با انتشار رُمان «آیات شیطانی» همین هدف را داشت و در این کتاب، به طرح انواع توهین، افترا، دروغ و خیال پردازی های زشت علیه شخصیت های اسلامی پرداخت؛ روشن می شود که وی نزد همه فقیهان، مستحق مجازات مرگ است، چرا که مرتدی بوده که افزون بر خروج از دین، به مقابله با اسلام پرداخته و به انتشار کتاب «آیات شیطانی» دست زده و ایمان جامعه دینی را به خطر انداخته است.

نکته سوم:

اما درباره این فراز از پرسش که این، «همان طریقت داعش است که هر که مخالف عقیده ماست کلا کافر است و باید کشته شود»، گفتنی است:

به باور ما، هر که مخالف ما است، حتی اگر کافر باشد، تا زمانی که علیه اسلام و جامعه اسلامی، دشمنی و جنگ نورزد، جان و مالش محترم است؛ تنها در صورتی جان و مال کافر محترم نیست که علیه اسلام و جامعه اسلامی دشمنی بورزد و جنگ نماید. اما کافرانی که تحت حکومت اسلامی هستند و جزیه (چیزی شبیه به مالیات) می پردازند یا کافرانی که تحت حکومت اسلامی نیستند اما با آنها عهد و پیمان دارند و به عهد خویش وفادارند یا کافرانی که نه تحت حکومت اسلامی هستند و نه پیمانی با آنها دارند اما با این حال، علیه حکومت اسلامی جنگ ندارند؛ هر سه دسته، جان و مال آنها محترم است و کُشتنِ آنها جایز نیست. بنابراین، به باور ما کشتن مخالفان، حتی اگر از کافران باشند، جایز نیست؛ چه برسد به این که مخالف ما مسلمان و از سایر مذاهب اسلامی باشد.(9)

اما درباره قتل مرتد نیز باید این توضیح را داد که مرتد کسی است که به صورت آشکار، از اسلام خارج می شود و صراحتا خودش را کافر می داند. بنابراین، او خودش کفر را بر می گزیند، نه اینکه ما او را کافر بدانیم. اما اینکه گفته شد، «هر کافری باید کشته شود» نیز به صورت مطلق، صحیح نیست؛ بلکه کافری کشته می شود که در جنگ با مسلمانان است یا ارتدادش با دشمنی و لجاجت همراه است و به فتنه‌انگیزی مشغول است؛ همانطور که سلمان رشدی چنین بود.

به روشنی، این دیدگاه در تقابل با دیدگاه داعش است که حتی مسلمانان را به بهانه های واهی می کشد و هیچ احترامی برای مذاهب اسلامی قائل نیست؛ چه برسد به کافران.

نتیجه:

سلمان رشدی به سبب نگارش کتاب «آیات شیطانی» و توهین هایی که در آن نسبت به مقدسات اسلامی داشت، مصداق بارز مرتد عنادی از نوع دوم است و به همین جهت، طبق فتوای همه محققان، مستحق مرگ می باشد. روشن است این مطلب، غیر از آن چیزی است که از داعش نقل قول فرمودید: «هر که مخالف عقیده ماست کلا کافر است و باید کشته شود!» دین اسلام چنین عقیده ای ندارد و با مسیحیان و یهودیان و حتی کافران، همزیستی مسالمت آمیز دارد و آزادی عقیده را نیز پاس می دارد؛ اما در عین حال، نسبت به توطئه دشمنان، آگاه و فعال بوده و با در نظر گرفتن مجازات سنگین، مانع از تکرار توطئه های شومی از این دست می شود.

کلمات کلیدی: سلمان رشدی، آیات شیطانی، مجازات مرتد، مرتد فطری.

پی نوشت ها:

  1. رشدی، سلمان، آیه های شیطانی، ترجمه روشنک ایرانی، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ج1، ص 92-93.
  2. امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب کفرآمیز آیات شیطانی‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص263؛ امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: اطلاعیه دفتر امام خمینی در مورد وجوب قتل سلمان رشدی و تکذیب شایعات‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص268.
  3. برای مطالعه در این زمینه، رک: مومنی، مهدی، تحلیل حقوقی فتوای امام خمینی در مورد سلمان رشدی، پرتال امام خمینی، کد مطلب: ۱۸۵۹۶۲، 22/05/1401، لینک: http://www.imam-khomeini.ir/fa/n158048/؛ درویشی، فرهاد، اصول علمی حاکم بر سیره عملی امام خمینی در باب فتوای ارتداد، پرتال امام خمینی، کد مطلب: ۱۷۲۲۰۸، 17/05/1397، لینک: http://www.imam-khomeini.ir/fa/n144294/؛ جواهری، محمدرضا،  مباني قرآني حكم امام خميني بر اعدام سلمان رشدي، روزنامه جمهوری، 27/01/1388، لینک: https://quran.isca.ac.ir/fa/Article/Detail/4253.
  4. طلاس، مصطفی، ردّ شیطان، ترجمه سعید خاکوند، تهران، مطلع الفجر، ۱۳۷۲ش، ص ۳۹-۴۱.
  5. رشدی، سلمان، آیه های شیطانی، ترجمه روشنک ایرانی، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ج1، ص92-93.
  6. امام خمینی، روح الله، تحریر الوسیله، ترجمه علی اسلامی، تهران، دفتر انتشارات اسلامى، ج 4، ص11-12.
  7. همان، ص243.
  8. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردادن قراملکی، محمدحسن، پاسخ هاى متفاوت به حکم مرتد، مجله علوم سیاسى، 1381ش، شماره 18؛ سروش، محمد، آزادی، عقل و ایمان، دبيرخانه مجلس خبرگان، مركز تحقيقات علمی، ١٣٨١ش.
  9. مکارم شیرازی، ناصر، اقسام کافر ذمی و حربی و معاهد و بی طرف، استفتائات آیت الله العظمی مکارم شیرازی، سایت هدانا، 28/08/1395؛ همچنین، رک: مهاجر میلانی، امیر، حرمت جان کافر بی طرف با تأکید بر آیات قرآن، مجله آموزه‌های فقه مدنی (دانشگاه علوم اسلامی رضوی)، پاییز و زمستان ۱۳۹۵ش، شماره ۱۴.

پذیرش توبه مرتد فطری -به فرض آنکه به شکل راستین، توبه کند- تاثیری در مجازات دنیوی او ندارد.
توبه مرتد فطری مرد و مجازات مرگ

پرسش:

امام خمینی ( ره) پس از آنکه حکم اعدام سلمان رشدی رو صادر فرمودن زمزمه هایی درباره معذرت خواهی سلمان رشدی به گوش رسید ولی در جایی امام فرمودند: سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال و تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند. حالا اینکه سلمان رشدی از سر نجات جان خود پوزش خواست یا خیر کاری نداریم ولی چرا اگر سلمان رشدی توبه کند و زاهد زمان هم گردد باز باید کشته شود مگر توبه همیشه پذیرفته نیست ؟؟

پاسخ:

مقدمه:

سلمان رشدی، نویسنده کتاب «آیات شیطانی» است که در این کتاب، ضمن طرح مطالب دروغین علیه اسلام، به توهین علیه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سایر شخصیت های دینی پرداخته است و بر همین اساس، امام خمینی ره، در اطلاعیه ای ایشان را «محکوم به اعدام» دانسته اند و  از مسلمانان جهان خواسته اند که در صورت مشاهده وی، سریعاً او را اعدام نمایند.(1) پس از اینکه در بنگاه های خبری خارجی اینطور شایعه شد که اگر سلمان رشدی توبه کند بخشیده می شود، امام خمینی در اطلاعیه ای اعلام فرمودند: «این موضوع صد در صد تکذیب می‏ گردد. سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به دَرک واصل گرداند.»(2)

از این رو، این مسئله پدید می آید که چرا توبه سلمان رشدی پذیرفته نمی شود با اینکه خداوند در آیات متعدد قرآنی، از قبول توبه خبر داده و می فرماید: « اما كسى كه توبه كند، و ايمان آورد و عمل صالحى انجام دهد، اميد است از رستگاران باشد.»(3) در این راستا، چند نکته تقدیم می شود:

نکته اول:

درباره اینکه مبنای نظر امام خمینی در زمینه مجازات اعدام سلمان رشدی، چه چیزی است، به مبانی مختلفی اشاره شده است که یکی از آنها «ارتداد» است.(4) توضیح مطلب اینکه،

فقیهان امامیه، مرتد را به معنای «کسی که از دین اسلام خارج شده» دانسته و آن را به دو دسته «مرتد ملی» و «مرتد فطری» تقسیم کرده اند و حکم هر یک را مستند به آیات و روایات، مستقلا مورد بررسی قرار داده اند.

در این راستا، امام خمینی ره در کتاب تحریرالوسیله درباره مرتد می نویسند: «مرتد فطرى كسى است كه يكى از پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او، مسلمان باشد سپس بعد از بلوغش اظهار اسلام نمايد و پس از آن از اسلام خارج شود. و مرتد ملى كسى است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او كافر باشند سپس بعد از بلوغ اظهار كفر نمايد پس كافر اصلى شود و پس از آن اسلام بياورد سپس بر كفر برگردد، مانند نصرانى اصلى كه اسلام بياورد سپس به نصرانيتش- مثلا- برگردد. پس مرتد فطرى اگر مرد باشد زوجه‌اش از او جدا مى‌شود ... و اموال او كه در وقت ارتداد مال او بوده، بعد از اداى ديون او، بين ورثه‌اش تقسيم مى‌شود، ... توبه و رجوعش به اسلام در برگشتن زوجه و مالش به او، فايده ندارد. البته توبه‌اش باطنا، و نيز ظاهرا نسبت به بعضى از احكام، قبول مى‌شود. پس بدنش پاك و عباداتش صحيح مى‌شود و اموال جديدى را كه به اسباب اختيارى به دست آورده، مالك مى‌شود مانند تجارت و حيازت و (نيز) به اسباب قهرى مانند ارث، مالك مى‌گردد. و برايش جايز است كه با زن مسلمان ازدواج نمايد بلكه حق دارد بر زوجه سابقش، تجديد عقد نمايد...»(5)

به نظر امام خمینی، پذیرش توبه مرتد فطری اگرچه بدون آثار اخروی یا دنیوی نیست که در متن بالا به برخی از آنها اشاره شد؛ اما با این حال، تغییری در مجازات مرتد فطری مرد که همان مرگ است، ایجاد نمی شود. امام خمینی در این زمینه در فراز دیگری از کتاب تحریرالوسیله می نویسند: «مرتد فطری اسلامش ظاهراً قبول نمی شود و اگر مرد باشد به قتل می رسد؛ و زن مرتد، ولو اینکه فطری باشد، به قتل نمی رسد، بلکه به زندان ابد می افتد... و توبه اش قبول  می شود. پس اگر توبه نماید از زندان بیرون آورده می شود و مرد مرتد ملی توبه داده می شود...»(6)

با این توضیحات مشخص می شود، امام خمینی ره، فقیه و مرجع والامقام، مستند به آیات و روایات، بر این باورند که مرتد فطریِ مرد، محکوم به قتل است؛ حتی اگر توبه کند و توبه او واقعی باشد و به تعبیر امام خمینی، از زاهدان زمان ما گردد. توبه او تاثیری در این مجازات ندارد؛ چنانکه توبه قاتل تاثیری در مجازاتش ندارد، حتی اگر توبه او واقعی باشد و از اولیای الهی گردد. با این حال، توبه مرتد فطری مرد، بدون آثار اخروی یا دنیوی نیست که در فتاوای امام خمینی به آنها اشاره شد؛ اما این آثار، محدود و مشخصند و سبب تغییر در مجازات او نمی شوند و اگر در آیات قرآن به پذیرش توبه اشاره شده، ناظر به بخشش گناه و رفع آثار اخروی گناه  و اصلاح رابطه خدا-انسان و بازگشت معنوی شخص گناهکار به سوی خدا است؛ اما این توبه، سبب بخشیده شدن حق الناس یا بخشیده شدن مجازات های تعیین شده در قانون نیست.(7)

نکته دوم:

با عنایت به توضیحاتی که در نکته اول آمد، روشن می شود چرا سلمان رشدی، محکوم به مرگ شد و چرا توبه او طبق فتوای امام خمینی، تاثیری بر بخشیده شدن او ندارد.

سلمان رشدی در سال ۱۹۴۷م در شهر بمبئی متولّد شد. پدر و مادرش هندی و مسلمان بودند. سلمان رشدی تحصیلات ابتدایی را در مدارس مسیحی گذراند. بلافاصله، خانواده وی به انگلستان مهاجرت نمودند. او ۱۳ سال داشت که وارد مدرسه اشرافی «روگبی» شد، سپس وارد دانشگاه «کمبریج» گردید و در رشته «تاریخ اسلام»، مدرک کارشناسی گرفت. در سال ۱۹۶۸م به پاکستان رفت و پس از یک سال دوباره به انگلستان برگشت. این بار تابعیت انگلیسی را پذیرفت و بعد از چند سال کتاب ۵۴۷ صفحه ای آیات شیطانی را با حمایت یک ناشر یهودی در سال ۱۹۸۸م منتشر ساخت. این کتاب رمانی است ناشی از تخیّلات و اندیشه های واهی نویسنده که در آن، به دشمنی علیه مقدّسات اسلام از جمله قرآن کریم و پیامبر صلی الله علیه  و آله، و همسران و یاران ایشان پرداخته و در صدد وارونه جلوه دادن ارزش های اسلامی است. در این کتاب، سلمان رشدی نسبت های ناروا به پیامبران داده و به ساحت مقدّس مقام رسالت و نبوّت توهین نموده است. در کتاب مزبور، حتی برخی جرایم مستلزم حد به پیامبر صلی الله علیه و آله، نسبت داده شده است.(8)

وی با نگارش این کتاب و توهین های صریح در آن، ارتداد و خروج خود از اسلام را عیان ساخت  و با توجه به اینکه از خانواده مسلمان بود، مرتد فطری به حساب آمد و طبق فتوای امام خمینی ره و سایر فقیهان شیعه، مرتد فطری مرد، محکوم به مرگ است حتی اگر توبه کند؛ خصوصا اینکه ارتدادش از روی عناد و دشمنی باشد و به دنبال توطئه و تضعیف ایمان دینی مسلمانان باشد.(9)

این مطلب هیچ منافاتی با پذیرش توبه از سوی خداوند ندارد؛ یعنی اگر توبه راستین کند و اشتباه خویش را جبران نماید، توبه اش پذیرفته می شود. اما با این حال، پذیرش توبه از سوی خدا، سبب بخشیده شدن مجازات اخروی او می شود نه مجازات دنیوی او؛ چنانکه توبه قاتل یا دزد، اگر واقعی باشد، از خداوند پذیرفته می شود اما هر یک از آنها همچنان مشمول مجازات هستند و توبه آنها تاثیری در مجازاتشان ندارد. چرا که اساساً یکی از اغراض مهم در مجازات دنیوی گناهان بازدارندگی اجتماعی آنهاست.

نتیجه:

سلمان رشدی به سبب نگارش کتاب «آیات شیطانی» و توهین هایی که در آن نسبت به مقدسات اسلامی داشت، خروج خود از اسلام را آشکار ساخت و چون از خانواده مسلمان بود، «مرتد فطری مرد» به حساب آمده و مجازاتش اعدام است حتی اگر توبه کند و از زاهدان و اولیای الهی شود. پذیرش توبه او -به فرض آنکه به شکل راستین، توبه کند- تاثیری در مجازات دنیوی او ندارد؛ چنانکه مجازات دنیوی او، به معنای نپذیرفتن توبه و بازگشت معنوی او به سوی خدا و بخشیده شدن مجازات اخروی او نیست. این دو (بخشیده شدن مجازات اخروی و بخشیده نشدن مجازات دنیوی) منافاتی با هم ندارند و با اندکی توجه، سازگاری آنها با یکدیگر مشخص می شود.

در پایان، باید به این نکته تاکید کرد که محققان در توضیح فتوای امام خمینی درباره سلمان رشدی، به مبانی دیگری همچون «سابّ النبی» نیز اشاره کرده اند که در اینجا از ذکرشان پرهیز شد. همچنین، باید متذکر شد که ادله و فلسفه و حکمت مجازات مرتد و شرایط آن، و همچنین، رابطه مجازات مرتد و آزادی عقیده، از جمله موضوعات مهم و مرتبط با پرسش حاضر هستند که در این نوشتار، به بررسی آنها نپرداختیم و باید آنها را در مجال دیگری پی گرفت.

کلمات کلیدی: سلمان رشدی، آیات شیطانی، مجازات مرتد، مرتد فطری.

پی نوشت ها:

  1. امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب کفرآمیز آیات شیطانی‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص263.
  2. امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: اطلاعیه دفتر امام خمینی در مورد وجوب قتل سلمان رشدی و تکذیب شایعات‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص268.
  3. سوره قصص، آیه 67.
  4. برای مطالعه در این زمینه، رک: مومنی، مهدی، تحلیل حقوقی فتوای امام خمینی در مورد سلمان رشدی، پرتال امام خمینی، کد مطلب: ۱۸۵۹۶۲، 22/05/1401، لینک: http://www.imam-khomeini.ir/fa/n158048/؛ درویشی، فرهاد، اصول علمی حاکم بر سیره عملی امام خمینی در باب فتوای ارتداد، پرتال امام خمینی، کد مطلب: ۱۷۲۲۰۸، 17/05/1397، لینک: http://www.imam-khomeini.ir/fa/n144294/؛ جواهری، محمدرضا،  مباني قرآني حكم امام خميني بر اعدام سلمان رشدي، روزنامه جمهوری، 27/01/1388، لینک: https://quran.isca.ac.ir/fa/Article/Detail/4253.
  5. امام خمینی، روح الله، تحریر الوسیله، ترجمه علی اسلامی، تهران، دفتر انتشارات اسلامى، ج 4، ص11-12.
  6. همان، ص243.
  7. دیدگاه امام خمینی درباره عدم پذیرش توبه مرتد فطری مرد، منطبق بر دیدگاه مشهور است اما برخی از فقیهان معاصر، معتقدند که توبه مرتد فطری مرد نیز، در صورتی که ارتدادش از روی عناد و دشمنی نباشد، پذیرفتنی است و مجازات از او ساقط می شود.( برای مطالعه بیشتر، رک: قدردادن قراملکی، محمدحسن، پاسخ هاى متفاوت به حکم مرتد، مجله علوم سیاسى، 1381ش، شماره 18)
  8. طلاس، مصطفی، ردّ شیطان، ترجمه سعید خاکوند، تهران، مطلع الفجر، ۱۳۷۲ش، ص ۳۹-۴۱.
  9. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردادن قراملکی، محمدحسن، پاسخ هاى متفاوت به حکم مرتد، مجله علوم سیاسى، 1381ش، شماره 18.

در دین اسلام، آزادی انتخاب دین از مسلمانان سلب نشده است؛ اما چون دین اسلام دین حق است، روی برگرداندن از آن، شایسته نیست.
مجازات مرتد و آزادی عقیده در انتخاب دین

پرسش:

چرا با وجود اینکه در قرآن اکراه در دین نفی شده است فرزندان در جامعه اسلامی مجبور به انتخاب اسلام می شوند و چاره ای جر انتخاب این دین ندارند و اگر بخواهند از اسلام خارج شوند و مسیحی بشوند، گرفتار مجازات ارتداد یعنی اعدام می شوند ؟

پاسخ:

مقدمه:

آزادی عقیده در اسلام، از مسلمات مذهبی است که  در مقایسه با برخی از احکام و فروعات فقهی، همچون مجازات مرتد، پرسش های مختلفی را پدید آورده است. در این مجال، به چیستی و اقسام و شرایط مرتد و انوع مجازاتش نمی پردازیم و صرفا به طرح نکاتی درباره آزادی عقیده در دین اسلام و نسبت آن با مجازات مرتد، بسنده می کنیم:

نکته اول:

آدمی از آن جهت که کودک است و به لحاظ عقلی به بلوغ نرسیده، متاثر از چارچوب فرهنگی خاصی است که والدین، تربیت فرزند را در آن چارچوب رقم می زنند. این امر، پدیده ای اجتناب ناپذیر است و راهی به رهایی از آن نیست چرا که در این مرحله، کودک هنوز به بلوغ عقلی نرسیده تا انتخاب عقلانی داشته باشد بلکه همواره در آن چارچوبی رشد می کند که دیگران برایش تعیین کرده اند؛ فرقی ندارد که این چارچوب، اسلامی باشد یا مسیحی یا سکولار.  این مطلب منحصر به پرورش دینی و رفتاری نیست. در حوزه تغذیه و بهداشت فردی فرزند نیز ماجرا به همین شکل است. والدین با تحقیق و تجربه ای که دارند، آنچه را که درست می دانند، انجام می دهند و فرزند اختیاری در آن سنین ندارد.

نکته دوم:

بسیاری از انسانها متاثر از تربیت خانوادگی و فرهنگ پیرامونی دوران کودکی، بعد از بلوغ عقلی نیز همان سبک فکری و رفتاری را دنبال می کنند و هیچ گاه آن نظام تربیتی و فکری را مورد چالش قرار نمی دهند؛ تا جایی که برخی از نظریه پردازان به این باور غلط رسیدند که انسانها به جبر محیطی مبتلا هستند و هر کاری که انجام می دهند، معلول شخصیت و عاداتی است که در دوران کودکی به آنها تلقین شده است.

روشن است چنین دیدگاهی قابل قبول نیست.(1) شاهدش کسانی است که در محیط مسیحی پرورش یافتند ولی بعد از مدتی مطالعه و تحقیق، به دین اسلام گرویدند. برای نمونه، پروفسور لگنهاوزن، استاد فلسفه غرب در آمریکا، که بعد از مدتی بواسطه آشنایی با دین اسلام، مسلمان شدند. بنابراین، تغییر کیش و آئین، خودش شاهدی است بر این که ما انسانها مختاریم و قادر هستیم بر عوامل محیطی غلبه یابیم و انتخاب دیگری داشته باشیم.

نکته سوم:

اینک، باید دید که در دین اسلام، آزادی انتخاب و تغییر دین، به رسمیت شناخته شده است یا خیر.

در دین اسلام، دین موروثی امری مذموم و ناپسند است. خداوند در آیات مختلفی، با مذموم دانستن تبعیت کافران از والدین شان، بر این امر تاکید کرده که علم و عقل محوریت دارند نه تبعیت از والدین: «و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى‏گويند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى‏نماييم. آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى‏فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟»(2)

در آیه 104 سوره مائده نیز همین مضمون مورد توجه قرار گرفته است.

لحن نکوهش آمیز و مذمت گونه قرآن نشان می دهد که باید به جای تبعیت از والدین، از عقل و علم پیروی کرد. همچنین، آیات و روایاتی در دست است كه در آنها پیروی از ظن و گمان نكوهش شده و در عوض، بر پیروی از علم و حقیقت تاکید شده است؛ مانند: « و بيشتر آنها، جز از گمان(و پندارهاى بى‌‏اساس)، پيروى نمى‌‏كنند؛ (در حالى كه) گمان، هرگز انسان را از حقّ بى‏‌نياز نمى‏‌سازد(و به حق نمى‌‏رساند).»(3)

گذشته از این که تحمیل عقیده نیز ممنوع بلکه اساسا نشدنی است؛ چنانکه آیه «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»(4) نیز به این حقیقت اشاره دارد.(5) به تعبیر شهید مطهری، «اینكه قرآن می گوید در دین اجبار نیست، نمی خواهد بگوید دین را می شود با اجبار تحمیل كرد ولی با اینكه می شود با اجبار تحمیل كرد شما تحمیل نكنید بگذارید مردم بدون اجبار دیندار باشند، بلكه از این باب است كه دین را با اجبار نمی شود تحمیل كرد. آنكه با اجبار تحمیل بشود دین نیست.»(6)

بنابراین، در دین اسلام، دین موروثی امری مذموم است و تحمیل عقیده نیز ممنوع بلکه نشدنی است؛ همچنین، محوریت در دین اسلام با علم و حقیقت است نه ظن و تقلید.

نکته چهارم:

اما در این صورت، ممکن است این اشکال به ذهن برسد که اگرچه دین اسلام با علم و تحقیق و امکان تغییر دین، مخالفت نکرده اما بواسطه مجازاتی که برای شخص مرتد در نظر گرفته، مانع از تحقیق راستین و تغییر دین می شود.

در پاسخ به این پرسش گفتنی است که دین اسلام نیز می پذیرد که امور اعتقادی از قبیل امور قلبی هستند و با زور و جبر بدست نمی آیند: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ».(7) از این رو، شخصی که تحقیق کرده اما به جهات مختلف، از اسلام روی برگردانده و به ارتداد رسیده است، اگر ارتداد خودش را اظهار نکند و باورهای دینی دیگران را تضعیف نکند، هیچ مجازات دنیوی و اخروی ندارد چرا که:

مجازات اخروی برای مرتدی است که عالم به حقانیت اسلام باشد ولی از آن روی برگرداند اما کسی که جاهل قاصر است مبتلا به عقوبت نمی شود: « خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش، تكليف نمى‏‌كند.»(8)

مجازات دنیوی نیز به نظر مشهور، برای مرتدی است که ارتدادش را اظهار کرده است. چون اظهار ارتداد دارای آثار اجتماعی منفی (تضعیف باورهای دینی مردم که نتیجه اش، عدم پایبندی در اجرای قوانین دینی و بر هم خوردن نظم جامعه اسلامی است) است، در نتیجه، واکنش اسلام نیز این است که برای چنین شخصی مجازات در نظر بگیرد. بنابراین، تا زمانی که شخص تغییر دین را اعلام نکند، هیچ مجازاتی در دنیا، متوجه او نیست.(9)

بنابراین، دین اسلام با این که خود را حق و عقلانی می داند، اما این آزادی را به مسلمانان داده که خودشان دین شان را انتخاب کنند و در این زمینه آزادند بلکه به این امر سفارش کرده هر کسی بر اساس علم و تعقل، دینش را برگزیند و از تقلید کورکورانه پرهیز نماید.

نکته پنجم:

البته درباره مجازات دنیوی مرتد، دیدگاه ها و فروعات دیگری نیز مطرح شده است که در ادامه، به برخی از آنها اشاره می کنیم. توجه به این دیدگاه ها از این جهت مهم است که نشان می دهد محققان در تفسیر و توضیح متون دینی در زمینه مجازات مرتد، دیدگاه های مختلفی دارند؛ از جمله اینکه:

برخی محققان معاصر، احکام مرتد را مخصوص اهل جحود دانسته اند به این معنا که اگر فردی حقیقت را فهمید اما باز هم آن را از رویِ دشمنی انکار کند، مستحق مجازات مرتد است؛ اما فردی که اسلام را حق نیافته و به همین جهت در حالت شک یا انکار است، او مستحق مجازات مرتد نیست، حتی اگر اصطلاحا او را کافر و خارج شده از اسلام بدانیم.(10) برخی از محققان نیز بر این باورند که مجازات مرتد از تعزیرات و حکم ولایی و حکومتی و تغییرپذیر است که در صدر اسلام برای مقابله با فتنه و فریبکاری گروهی کفار و منافقان برای ضربه زدن به ایمان مومنان و گسست پیوند اجتماعی و ضربه به نظام سیاسی، از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله در نظر گرفته شد؛ اما به صورت کلی، مجازات مرتد بر اساس مصالح جامعه اسلامی و وابسته به شرایط محیطی است و به تشخیص حاکم بستگی دارد. چه بسا در زمانی، مرتد به آن شکل باید تعزیر شود و در زمان دیگر، به شکل دیگر و یا اصلا مجازات نشود و به حال خودش رها گردد.(11)

نکته ششم:

اما درباره رابطه اسلام و مسیحیت و خروج از اسلام به مسیحیت نیز گفتنی است: اگرچه هر دو دین، خاستگاه الهی دارند اما مسیحیت به مرور زمان به تحریف دچار شد و آموزه های باطل فراوانی در آن راه یافت. توضیح مطلب اینکه، حضرت عیسی به تصدیق حواریون و یاران ویژه اش، فرستاده خدا به سوی مردم بود؛ اما پولس که حضرت عیسی را ندیده بود و روزگاری مخالف جریان مسیحیت بود و مسیحیان را آزار می داد، بعد از مدتی اعلام می کند مسیحی شده است و می بایست مسیحیت را تبلیغ نماید. او با تفسیر الوهی از حضرت عیسی، این دین الهی را تحریف کرد و حضرت عیسی را نه نماینده و فرستاده خدا، بلکه تجسدیافته خدا دانست که برای نجات بشر از گناه ارثی حضرت آدم، پا به زمین گذاشته تا با فدا کردن خودش و به صلیب آویخته شدنش، انسانها را از پلیدی ذاتی و آن گناه ارثی نجات دهد! وی بر این باور بود که اگر هر کسی به این سرگذشت خدا، معتقد باشد و توحید را در عین تثلیث بپذیرد، نجات یافته است و نیازی به اجرای شریعت موسوی/یهودی نیست چرا که شریعت مربوط به عهد قدیم خدا با انسان بود و حالا خداوند عهد جدیدی با انسانها بسته است! او با طرح این تفسیر اسطوره ای و افسانه ای از حضرت عیسی، طرفداران زیادی میان رومیان یافت و تفسیر او از حضرت عیسی، قرن ها بعد، توسط کنستانتین، امپراتور روم، به عنوان قرائت اصلی و رسمی از مسیحیت رواج یافت و متاسفانه تاکنون نیز جریان غالب در جهان مسیحیت است.(12)

بنابراین، همانطور که ملاحظه می فرمایید مسیحیت به عنوان یک دین الهی، به مرور زمان به عقاید باطل و تناقض‌آمیز (مثلا موجودی هم خدا باشد و هم انسان؛ خدا هم واحد باشد و هم سه تا) گرفتار شد و از مسیر حق منحرف شد و به همین جهت، خداوند در آیات فراوانی از قرآن، به نقد باورهای نادرست مسیحیان پرداخته است.(13)

نتیجه:

با عنایت آنچه گذشت، روشن می شود:

در دین اسلام، آزادی انتخاب دین از مسلمانان سلب نشده است؛ اما چون دین اسلام دین حق است، روی برگرداندن از آن، شایسته نیست؛ خصوصا آنکه از اسلام خارج شویم و به مسیحیت وارد شویم؛ مسیحیتی که به سبب تحریفات پولُس، به آموزه های باطل آمیخته شده و خروج از اسلام و ورود به مسیحیت، خروج از راه مستقیم و ورود به بیراهه های گمراه‌کننده است.

اما به هر حال، اگر کسی فرضاً  اسلام را دین حق نیافت و به مسیحیت ایمان آورد، وی تا زمانی که آن را علنی نکند، مستحق عذاب دنیوی یا اخروی نیست؛ بلکه به باور برخی از محققان معاصر، حتی اگر آن را علنی کند، چون از روی دشمنی نیست، مستحق مجازات نیست؛ بگذریم از اینکه، به باور برخی از محققان، مجازات مرتد از تعزیرات وابسته به نظر حاکم است و چه بسا زمانی لازم باشد و زمانی لازم نباشد و اینکه سابقا پیامبر در شرایط فتنه، چنین مجازات سنگینی را در نظر گرفت، لازم نمی کند که هر حاکم اسلامی، برای هر مرتدی، چنین مجازاتی را در نظر بگیرد بلکه باید شرایط را سنجید و متناسب با آن، تصمیم گرفت.

کلمات کلیدی: ارتداد، آزادی عقیده، تغییر دین، مسیحیت.

پي نوشت ها:

  1. بصیری، حمیدرضا و مریم گوهری، نقش وراثت در سرنوشت انسان از منظر قرآن و حدیث، فصلنامه سراج منیر، زمستان 1392ش، دوره 4، شماره 13، ص 105-128.
  2. سوره بقره، آیه 170.
  3. سوره یونس، آیه 36.
  4. سوره بقره، آیه 256.
  5. درباره این آیه، تفاسیر مختلفی گفته شده است. برای مطالعه تفاسیر موجود درباره این آیه، رک: سروش، محمد، آزادی، عقل و ایمان، دبيرخانه مجلس خبرگان، مركز تحقيقات علمی، ١٣٨١ش، ص 147-159.
  6. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1388ش، ج20، ص326.
  7. سوره بقره، آیه 256.
  8. سوره بقره، آیه 286.
  9. برای مطالعه بیشتر، رک:  سروش، محمد، آزادی، عقل و ایمان، دبيرخانه مجلس خبرگان، مركز تحقيقات علمی، ١٣٨١ش، ص270-273.
  10. همان، ص273-274.
  11. در مجازت تعزیزی، همیشه باید شرایط را در نظر گرفت: مرتد گاهی از روی شک و جهل و تحقیق مرتد می شود و گاهی از روی دشمنی؛ گاهی منشا فکری دارد و گاهی منشا سیاسی؛ گاهی فردی است و گاهی گروهی؛ گاهی در دوران تاسیس حکومت اسلامی است و گاهی در زمان تثبیت؛ گاهی مرتد در سرزمین اسلامی می زیسته و گاهی به جهت حضور در سرزمین کفار مرتد شده؛ گاهی حاکم برای اجرای حکم مبسوط الید است و گاهی نه؛ مرتد گاهی علیه حکومت می ایستد و گاهی عملا در همان چارچوب زندگی می کند؛ گاهی ارتدادش در جامعه بسیار موثر است و گاهی تاثیر چندانی ندارد؛ گاهی ارتداد به جهت فضای مسموم رسانه ای برای گروهی از مردم پیش می آید؛ گاهی ارتداد برای کسی پیش می آید که ورودش به اسلام به جهت اکراه و جبر آشکار و پنهان بوده؛ گاهی مجازات مرتد به شیوه سابق، مفاسد دیگری به دنبال دارد و گاهی نه. همه اینها به جهت تناسب جرم و کیفر، باید در مصلحت‌سنجی حاکم و اجرای تعزیر و میزان و مقدار مجازات لحاظ شود.(همان، ص302- 305)
  12. برای مطالعه بیشتر، رک: خواص، امیر، پولس و الوهیت عیسی مسیح، مجله معرفت ادیان، بهار 1389ش، شماره2؛ آریا، جواد و مجید ملایوسفی، نقدی بر قرائت پولس از مسیحیت، جستارهای فلسفه دین، پاییز و زمستان 1391ش، شماره 2؛ اسدی، علی، خداي سه گانه: سیر پیدایش و تحول عقیده تثلیث و نگرش انتقادي قرآن کریم به آن، مجله معرفت ادیان، پاییز 1389ش، شماره 4.
  13. سوره نساء، آیه 171.

مرتد به معنای خروج از دین اسلام، دارای اقسام و احکام مختلفی است که محققان آن را از قرآن و روایات استنباط کرده اند.
دلایل مچازات مرتد در آیات و روایات

پرسش:

در قرآن تنها مجازات مرتد، «حبط اعمال» بوده است؛ پس به چه دلیلی برای مرتد مجازات های سنگین در نظر می گیرید؟! وقتی حکمی در قرآن نیامده، چرا از پیش خود اینقدر خشن با مرتدان برخورد می کنید؟

پاسخ:

مقدمه:

مرتد به معنای برگشت از دین اسلام و انکار آن یا انکار برخى از آموزه هاى مسلم و ضرورى آن است. فقیهان، مرتد را به سبب سابقه مسلمانی وی، بر دو دسته فطری و ملی تقسیم کرده و احکام و مجازات هر یک را مستقلا مورد بررسی قرار داده اند. بنا بر نظر گروهی از فقیهان،  مرتد فطری مرد، برخلاف مرتد فطری زن و مرتد ملی زن و مرد، محکوم به مرگ است و بازگشت او به اسلام نیز تاثیری در این مجازات ندارد.(1)

یکی از اشکالاتی که به مجازات مرتد وارد شده، ناسازگاری آن با سیاق آیات و عدم ابلاغ آن در آیات قرآن است؛ یعنی نه تنها در قرآن بیان نشده است بلکه برخلاف سیاق آیات است. در ادامه در قالب چند نکته به بررسی این اشکال می پردازیم:

نکته اول:

قرآن کتابي است که در بسیاری از موضوعات، به بيان کليات مي پردازد و به جزئیات نمی پردازد یا به صورت حداقلی و موردی به برخی از جزئیات اشاره می کند(2) و تفسیر و تفصیل بیشتر را به پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت ایشان واگذار می کند. پیامبر از طریق وحی(3)، و اهل بیت علیهم السلام نیز افزون بر تحدیث و ارتباط با ملائکه و دریافت معارف الهی از این طریق، میراث‌دار سنت نبوی هستند و بسیاری از روایات به جا مانده از پیامبر را ابلاغ می کنند.(4)

برای تقریب به ذهن، قرآن مشابه قانون اساسی است که عمدتا به بیان کلیات و خطوط اصلی می پردازد و از ورود به جزئیات خودداری می کند و بیان جزئیات را به نهادهای قانونی دیگر واگذار می کند. به همین جهت است که بسیاری از جزئیات نماز و حج و غیره، در قرآن بیان نشده است و توسط پیامبر و اهل بیت ایشان، تبیین شده اند و ما نیز با رجوع سنت نبوی و بیانات اهل بیت علیهم السلام، آن احکام را استنباط می کنیم.

نکته دوم:

مجازات مرتد و سایر احکام آن، از جمله اموری است که تفصیل آن در قرآن نیامده است و توسط پیامبر و اهل بیت ایشان، تبیین شده است. با این حال، در آیاتی از قرآن، به مجازات دنیوی و اخروی مرتد اشاره شده است:

  • یکی از آیاتی که به حبط اعمال و عذاب اخروی مرتد اشاره کرده است، آیه 217 سوره مبارکه بقره است: «مشركان، پيوسته با شما مى ‏جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيين‌تان برگردانند؛ ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك(گذشته) او، در دنيا و آخرت، بر باد مى ‏رود؛ و آنان اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.» این آیه، به مجازات دنیوی مرتد اشاره نکرده و صرفا از مجازات اخروی آن خبر داده است. 
  • به باور برخی از محققان، مجازات دنیوی مرتد، در آیه 74 سوره مبارکه توبه بیان شده است: «... قطعاً سخنان كفرآميز گفته‏اند؛ و پس از اسلام‏آوردنشان، كافر شده‏اند ... (با اين حال،) اگر توبه كنند، براى آنها بهتر است؛ و اگر روى گردانند، خداوند آنها را در دنيا و آخرت، به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد ...» این آیه اگرچه به مجازات دنیوی مرتد اشاره می کند، اما نوع آن را مشخص نمی کند.(5)

اما مجازات مرتد در روایات بازتاب زیادی داشته که در این مجال نمی شود به همه آنها پرداخت(6) و در ادامه، به یک نمونه که درباره مرتد فطری مرد است، بسنده می شود:

در موثقه عمار از امام باقر علیه السلام آمده است: « هر مسلمانى در جمع مسلمانان از اسلام خارج شود و پيامبرى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و اله را انكار و آن بزرگوار را تكذيب كند، به راستى كه خون او براى هركس كه شنواى ادّعاى او بوده حلال است. در همان روزى كه مرتد شده است، همسرش از او جدا و اموالش در بين وارثانش تقسيم مى‌شود. همسرش عدّۀ وفات نگه مى‌دارد. اگر مرتد را نزد حاكم بياورند بايد او را بكشد و توبه‌اش ندهد. »(7)

نکته سوم:

اما این فراز از پرسش « ناسازگاری حکم سنگین مرتد با سیاق آیات ... »، خالی از ابهام نیست. معلوم نیست کدام آیه یا آیات، مورد نظر است تا متناسب با آنها به توضیح مطلب بپردازیم.

اگر منظور از سیاق آیات، آیاتی است که درباره مجازات مرتد وارد شده است، سابقا گفته شد که این آیات درباره نوع مجازات دنیوی مرتد سخن نمی گوید و به ذکر کلیاتی درباره مجازات دنیوی و اخروی مرتد بسنده کرده است. سکوت این آیات، به معنای نفی مجازات سنگین مرتد نیست.

اگر منظور از سیاق آیات، آیاتی مثل «لا إِكْراهَ فِي الدِّين»(8) است، گفتنی است، مجازات دنیوی نیز به نظر مشهور، برای مرتدی است که ارتدادش را اظهار کرده است. چون اظهار ارتداد دارای آثار اجتماعی منفی (تضعیف باورهای دینی مردم که نتیجه اش، عدم پایبندی در اجرای قوانین دینی و بر هم خوردن نظم جامعه اسلامی است) است، در نتیجه، واکنش اسلام نیز این است که برای چنین شخصی مجازات در نظر بگیرد. بنابراین، تا زمانی که شخص تغییر دین را اعلام نکند، هیچ مجازاتی در دنیا، متوجه او نیست. بنابراین، آزادی عقیده برای افراد محترم شمرده شده است اما این آزادی عقیده نباید به صورت علنی اعلام گردد و ایمان مردم و بالتبع، نظم جامعه ایمانی را تضعیف نماید. بگذریم از اینکه، به باور برخی از محققان، مجازات مرتد، شامل هر کسی که ارتدادش را اعلام کرده، نمی شود بلکه شرایط دیگری نیز لازم است تا شخص مستحق مجازات سنگین شود. از این رو، برخی از محققان، میان مرتد عنادی و مرتد اعتقادی فرق گذاشته اند و بر این باورند که مرتد معاند که غرض از ارتدادش، عناد و لجاجت با اسلام یاپیامبر است، مستحق قتل است؛ اما مرتد اعتقادى که هدفش عناد نیست و ارتدادش محصول شک، شبهه، جهل و یا تحقیق ناقص و به اصطلاح علم ظاهرى و ناصواب است، مستحق قتل نیست. حتی گروهی از محققان، فراتر از این، معتقدند که هر مرتد عنادی، مستحق مرگ نیست و تنها در صورتی مستحق مرگ است که دست به انواع توطئه علیه اسلام بزند و به انتشار افکار انحرافی خود به منظور تضعیف باورهاى دینى مسلمانان اقدام کند یا اقدام مسلحانه انجام دهد؛(9) چنانکه سلمان رشدی با انتشار رُمان «آیات شیطانی» همین هدف را داشت و در این کتاب، به طرح انواع توهین، افترا، دروغ و خیال پردازی های زشت علیه شخصیت های اسلامی پرداخت.(10)

نتیجه:

مرتد به معنای خروج از دین اسلام، دارای اقسام و احکام مختلفی است که محققان آن را از قرآن و روایات استنباط کرده اند. اگرچه قرآن درباره نوع مجازات دنیوی مرتد سخن نگفته است، اما این امر، لطمه ای به اعتبار حکم مجازات مرتد وارد نمی سازد چرا که اساسا قرآن درصدد ارائه تمامی احکام و جزئیات نیست و تفصیل شریعت را به پیامبر و اهل بیت ایشان واگذار کرده است. از این رو، مشخص می شود چرا مجازات مرتد که ریشه در روایات معتبر اسلامی دارد، از احکام معتبر اسلامی است. البته مجازات مرتد دارای شرایط و ضوابطی است و با سیاق آیاتی همچون «لا إِكْراهَ فِي الدِّين»(11) منافاتی ندارد.

کلمات کلیدی: مجازات مرتد، ارتداد در قرآن، ارتداد در روایات، مرتد فطری، مرتد ملی.

پی نوشت ها:

  1. امام خمینی، روح الله، تحریر الوسیله، ترجمه علی اسلامی، تهران، دفتر انتشارات اسلامى، بی تا، ج 4، ص11-12 و 243.
  2. سوره نحل، آيه 44: : «و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى.»
  3. سوره نجم، آیات 3-4: « و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد؛ آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.»
  4. اهل بیت از منابع مختلفی در تفسیر و تفصیل احکام دینی برخوردارند. برای آگاهی از این منابع و ادله آنها، به این اثر مراجعه شود: هاشمی، سیدعلی، ماهیت علم امام، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1396ش، ص160-309.
  5. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردادن قراملکی، محمدحسن، پاسخ هاى متفاوت به حکم مرتد، مجله علوم سیاسى، 1381ش، شماره 18.
  6. برای آگاهی از این روایات، رک: https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/115018/related
  7. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1407ق، ج7، ص258.
  8. سوره بقره، آیه 256.
  9. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردادن قراملکی، محمدحسن، پاسخ هاى متفاوت به حکم مرتد، مجله علوم سیاسى، 1381ش، شماره 18؛ سروش، محمد، آزادی، عقل و ایمان، دبيرخانه مجلس خبرگان، مركز تحقيقات علمی، ١٣٨١ش.
  10. به همین جهت، امام خمینی ره، سلمان رشدی را مرتد و مستحق مرگ دانستند. (امام خمینی، سید روح الله، صحیفه امام: فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده کتاب کفرآمیز آیات شیطانی‏، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص263 و 268)
  11. سوره بقره، آیه 256.

امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار وجوب هجرت در مواقع لازم؛جهاد در راه خدا
مستند قرآنی قیام عاشورا

پرسش
آیا قیام عاشورا و حرکت امام حسین ازنظر قرآن مستندی دارد؟
 

مقدمه:

وجود مبارک امام حسین علیه‌السلام از آغاز نهضت تا پایان آنکه منجر به شهادت ایشان و عزیزانشان در کربلا شد، در فرمایشاتشان از آیات فراوانی بهره گرفته‌اند، چه در محاجّه با فرماندار مدینه، چه هنگام خروج از مدینه، چه هنگام ورود به مکه، چه هنگام خروج از مکه، چه در بطن الرمّه (بین مکه و کوفه)، چه هنگام شنیدن شهادت قیس بن مسهر، چه هنگام احتجاج با عبیدالله بن حرّ الجعفی، چه در شب عاشورا، چه در خطبه روز عاشورا و چه درجاهای دیگر (1)؛ اما به نظر می‌رسد سؤال پرسشگر محترم ناظر به آیاتی است که اصل قیام را تشریع و تأیید می‌کند.

مستندات قرآنی قیام عاشورا:

بهترین مستند قرآنی قیام امام حسین علیه‌السلام را می‌شود از وصیت‌نامه ایشان به برادرشان «محمد حنفیه» و سایر سخنان ایشان برداشت کرد؛ اما وصیت‌نامه:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی‏ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی یَا أَخِی إِلَیْکَ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ این است آن وصیتی که حسین بن علیّ بن أبی طالب به برادرش: محمّد که معروف به ابن حنفیّه است می‌نماید؛ حقّاً حسین بن علیّ گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز خداوند نیست؛ اوست یگانه که انباز و شریک ندارد؛ و به‌درستی که محمد صلی‌الله علیه و آله، بنده او و فرستاده اوست که به حقّ از جانب حقّ آمده است؛ و این‌که بهشت و جهنّم حقّ است و ساعت قیامت فرامی‌رسد و در آن شکّی نیست؛ و اینکه خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند برمی‌انگیزاند. من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج؛ و نه از برای استکبار و بلند منشی و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد. من می‌خواهم امربه‌معروف نمایم و نهی از منکر کنم؛ و به سیره و سنّت جدّم و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی طالب علیه‌السلام رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و به قبولِ حقّ قبول کند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ؛ و هر که مرا در این امر ردّ کند و قبول ننماید، پس من صبر و شکیبایی پیشه می‌گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت، حکم به حقّ فرماید؛ و اوست که از میان حکم کنندگان مورد اختیار است؛ و این وصیت من است به تو ای برادر! و تأیید و توفیق من نیست مگر از جانب خدا؛ بر او توکّل کردم و به سوی او بازگشت می‌نمایم. (2) امام حسین علیه‌السلام در این وصیت‌نامه چند علّت را برای قیامشان برشمرده‌اند که همه آن‌ها مستندات قرآنی دارد:

1. اصلاح امت جدّشان پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله

در این باره می‌توان به این آیه استناد کرد: «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً»؛ در بسیارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه) آن‌ها خیر و سودى نیست مگر کسى که (به این وسیله) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند و هر کس براى خشنودى پروردگار چنین کند پاداش بزرگى به او خواهیم داد. (3)

بنابراین آیه، درگوشی صحبت کردن که مذموم است اگر در راستای اصلاح بین مردم اتفاق بیفتد، ارزشمند و مستحقّ پاداش الهی خواهد بود، چه رسد به اینکه این کار بخواهد از طریق شهادت بهترین اولیای خدا اتفاق بیفتد.

2. امر به معروف و نهی از منکر

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم»؛ مردان و زنان با ایمان ولى (و یار و یاور) یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر می‌کنند و نماز را بر پا می‌دارند و زکات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏نمایند، خداوند به زودى آن‌ها را مورد رحمت خویش قرار می‌دهد خداوند توانا و حکیم است. (4)

در این آیه امر به معروف و نهی از منکر به‌عنوان یکی از ویژگی‌های مؤمنین یاد شده است؛ و حتی در آیه دیگری یکی از دلایل بهترین امت بودن امت اسلام همین امر به معروف و نهی از منکر بیان شده است: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛ شما بهترین امتى بودید که به سود انسان‌ها آفریده شدید (چه اینکه) امر به معروف می‌کنید و نهى از منکر و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب (به چنین برنامه و آئین درخشانى) ایمان آورند به سود آن‌ها است (ولى تنها) عده کمى از آن‌ها با ایمان‌اند و اکثر آن‌ها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى‏باشند. (5) و آیات دیگر (6)

3. پیمودن سیره پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه‌السلام

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. (7)

در این آیه مراد از اولی الامر کسانی هستند که اطاعتشان در کنار اطاعت از رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله به صورت مطلق واجب است. اینان جز اهل‌بیت علیهم‌السلام نمی‌توانند کس دیگر باشند، زیرا این سرمایه عصمت که اطاعت بی‌چون و چرا از اولی الامر را لازم کرده است تنها درباره آن‌ها از قرآن کریم قابل اثبات است. (8)

در بعضی آیات به صراحت به ولیّ بودن (سرپرستی که واجب الاطاعه است) امیر مؤمنان اشاره شده است (9) که همه این‌ها مستندی است بر اینکه از این دو بزرگوار باید اطاعت کرد و سنّت این‌ها را باید احیاء کرد، نه سنّت دیگران را که مخالف سنّت این دو است و اطاعتشان اطاعت طاغوت محسوب می‌شود. (10)

غیر از مفاد این وصیت نامه، سخنان دیگری از حضرت ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام وارد شده است که می‌تواند ما را به آیات دیگری رهنمون کند که حضرت به‌عنوان مستندات قیام خویش استفاده کرده‌اند:

4. وجوب قیام علیه ستمکار

درآیات قرآن کریم، از تکیه و اعتماد بر ظالمان نهی شده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ‏ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏»؛ و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت و یارى نمی‌شوید. (11)

امام حسین علیه‌السلام نیز یکی از دلایل خود را وجوب قیام علیه سلطان ستمگر دانسته، می‌فرماید: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، عهد الهی را نادیده گرفته، با‌ روش پیامبر صلی‌الله علیه و آله مخالفت و در میان مردم، به ظلم و گناه عمل می‌کند و علیه او سخنی نگوید و شورشی نکند، بر خدا لازم است که او را به جایگاه خود [جهنم] ببرد. (12)

5. وجوب هجرت در مواقع لازم

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً»؛ کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن‌ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن‌ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا بااینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آن‌ها [فرشتگان‏] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»؟ آن‌ها (عذرى نداشتند و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند. (13)

امام حسین علیه‌السلام هنگامی که متوجه شدند حاکم مدینه طبق فرمان یزید موظّف است ایشان را ترور نماید، شبانه از مدینه خارج شدند و هنگامی که در مکّه نیز نقشه ترور امام مطرح می‌گردد، ایشان از آن شهر نیز خارج می‌شوند و به سمت عراق رهسپار می‌گردند، (14) و علّت خروج خود را از مدینه این‌گونه بیان می ‌فرمایند: «إِنَّ بَنِی‌أُمَیَّهَ أَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبْت»؛ بنی‌امیه مالم را خواستند، پس صبر کردم؛ به آبرویم توهین کردند، پس صبر کردم و هنگامی‌که خونم را مطالبه کردند، هجرت نمودم. (15)

6. جهاد در راه خدا

«الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفا»؛ کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می‌کنند و آن‌ها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیان گر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آن‌ها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است. (16)

در این آیه به صراحت به جهاد علیه اولیاء شیطان اشاره شده است و چه ولی شیطانی بالاتر از یزید در زمان خود که کمر به نابودی دین بسته بود. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ باید فاتحه اسلام را خواند وقتی امت به حاکمی مثل یزید گرفتار شده‌اند؛ (17) بنابراین قیام امام حسین علیه‌السلام دین خدا را احیاء کرد.

و آیات دیگری که مجالی برای بیان آن‌ها نیست.

نتیجه:

آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان از وصیت‌نامه حضرت اباعبدالله علیه‌السلام به برادرشان «محمد حنفیه» و سخنان دیگر ایشان برداشت کرد. عناوین این آیات عبارت‌اند از: اصلاح امّت اسلام؛ امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار؛ وجوب هجرت در مواقع لازم؛ جهاد در راه خدا؛ و... .

کلیدواژه:

قرآن، امام حسین علیه‌السلام، مستندات قیام امام حسین، مستندات عاشورا، قرآن و کربلا، دلیل قرآنی عاشورا.

پی‌نوشت‌ها:

1. سید رضی قادری، مهرداد دیو سالار، مقاله: تحلیل قیام عاشورا با استناد به آیات قرآنی، دو فصل‌نامه علمی-ترویجی سیره پژوهی اهل‌بیت علیهم‌السلام، سال پنجم، شماره نهم، پاییز و زمستان 1398، صفحات 61-75.

2. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 44، ص 329.

3. سوره نساء، آیه 114.

4. سوره توبه، آیه 71.

5. سوره آل‌عمران، آیه 110.

6. سوره آل‌عمران، آیه 104 و 114؛ سوره حج، آیه 41؛ سوره لقمان، آیه 17.

7. سوره نساء، آیه 59.

8. سوره احزاب، آیه 33.

9. سوره مائده، آیه 55.

10. سوره نحل، آیه 36.

11. سوره هود، آیه 113.

12. بحارالانوار، بیروت، ج 44، ص 382.

13. سوره نساء، آیه 97.

14. همان، ص 312.

15. شیخ صدوق، امالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، ص 153.

16. سوره نساء، آیه 76.

17. بحارالانوار، ج 44، ص 326.

در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام،فراهم نبوده وچه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم وعدم یاری کوفیان،منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود
ترور امام حسین علیه السلام در راه کوفه

پرسش:
اگر قصد یزید کشتن امام حسین علیه السلام بود، چرا نیروهای او در میان راه مکه به کوفه ایشان را ترور نکردند؟
 

پاسخ:

قرائن و شواهد تاریخی حاکی از این است که خواست یزید از ابتدا، این بود که امام حسین علیه السلام یا باید بیعت کند و یا کشته شود؛ اما سیر حوادث و مجموع شرایط، به گونه‌ای رقم خورد که امام بیعت نکرد و کشتن او نیز تا چند ماه به تأخیر افتاد.

دستور کشتن امام:

بر اساس گزارش یعقوبی، در نامه‌ای که یزید برای ولید بن عتبه بن ابی سفیان حاکم مدینه فرستاد، ضمن اعلان خبر درگذشت معاویه، برای او نوشته بود: «هرگاه این نامه به دستت رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنان [ برای من] بیعت بگیر. اگر خودداری کردند، گردن آنان را بزن و سرشان را نزد من بفرست. از مردم نیز بیعت بگیر…». (1) در نقل خوارزمی نیز این تعبیر آمده است که «از حسین بن علی و… بیعت بگیر و هر کدام از آنان که خودداری کردند، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست». (2) ابن اعثم نیز همین عبارت را در انتهای نامه یزید به ولید بن عتبه آورده است. (3)

اما امام حسین علیه السلام به شرحی که می‌دانیم، شبانه مدینه را ترک کرد و به مکه رفت و در آن جا به روشن گری بر ضد یزید پرداخت. مکه، خانه امن الهی شمرده می‌شد و تعرّض به امام در آن جا، به سادگی میسّر نبود؛ اما قرائن و شواهد تاریخی حاکی از آن است که یزید دست از سر امام بر نمی‌‌ داشت و در پی کشتن آن حضرت بود. تلاش مأموران یزید برای کشتن امام، در چندین گفت وگوی نقل شده از آن حضرت، انعکاس یافته است. از جمله این‏که درباره بنی امیه فرمود: «آنان مرا رها نخواهند کرد تا این‏که روحم را از بدنم جدا کنند و آن گاه که این کار را کردند، خداوند متعال کسی را بر آنان مسلط خواهد  کرد که آنان را ذلیل و خوار کند…». (4) به همین دلیل بود که امام در پاسخ فرزدق که پرسید چرا عجله داری و برای حج درنگ نمی‌‌ کنی؟ فرمود: «لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْت‏؛ اگر شتاب نکنم، دستگیر می‌شوم». (5)

 همچنین آن حضرت در پاسخ به پیشنهاد عبدالله بن زبیر برای ماندن در مکه فرمود: «به خدا سوگند اگر یک وجب بیرون حرم کشته شوم، برایم خوش تر از آن است که یک وجب داخل حرم کشته شوم. به خدا سوگند اگر من در سوراخ خزنده‌ای از خزندگان باشم، آنان مرا بیرون خواهند آورد تا به خواسته‌ای که درباره من دارند (گرفتن بیعت یا کشتن من) برسند. به خدا سوگند در حقّ من تعدّی خواهند کرد؛ همان گونه که یهود در روز شنبه [از حقّ خود] تجاوز کردند». (6)

 بعدها نیز ابن عباس در نامه‌ای به یزید نوشت: «من فراموش نمی‌‌ کنم که چگونه حسین را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله راندی و این ‏که به مأمورانت دستور دادی تا او را [در حرم] به قتل برسانند». (7)

اجرا نشدن حکم تا عاشورا:

اما چرا دستور یزید، در مکه و در میانه راه کوفه اجرا نشد و تا عاشورا به تأخیر افتاد؟

 برای یافتن پاسخ، باید به چند نکته توجه داشت:

1 _ همان شب اول که امام حسین علیه السلام را به خانه حاکم مدینه احضار کردند، تنها نرفت؛ بلکه «جمعی از موالی خود و اهل خاندان خود» را نیز همراه برد و به آنان فرمود: «من وارد خانه می‌شوم. اگر شما را فراخواندم یا صدای ولید را شنیدید که بلند شده، همه با هم به یاری من بیایید. وگرنه، همین جا بمانید تا نزد شما برگردم». (8) این نشان می‌دهد که آن حضرت از همان ابتدا، تدابیر امنیتی لازم را می‌اندیشیده و کشتن آن حضرت، کار ساده‌ای نبوده است. خروج شبانه ایشان از مدینه نیز حاکی از هم احتیاط و تدبیر است.

2 _ هرچند مأموران یزید در مکه نیز در پی کشتن امام حسین علیه السلام بودند؛ ولی به هر حال مکه حرم امن بود و عزیمت عبدالله بن زبیر به مکه نیز برای بهره مندی از همین محیط امن بود. پس کشتن امام در آن جا، برای حاکم مکه و همه دستگاه اموی سنگین و پر هزینه بود. از این رو، می‌بایست امام را مخفیانه بکشند و گویا تا پیش از مراسم حج، شرایط این کار، فراهم نبوده است.

3 _ هر کسی حاضر به اجرای دستور یزید و کشتن امام نبود. در منابع معتبر تاریخی آمده است که وقتی ولید بن عتبه حاکم مدینه، امام حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فرا خواند و امام آن شب را مهلت گرفت و رفت، مروان او را سرزنش کرد که چرا اجازه دادی برود و باید مجبورش می‌کردی و اگر نمی‌‌ پذیرفت، گردنش را می‌زدی! ولید در پاسخ گفت: « دوست ندارم همه آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند از آنِ من باشد در حالی که حسین را کشته باشم»؛ و به نقلی دیگر گفت: «سبحان الله! حسین را فقط به این خاطر بکشم که می‌گوید بیعت نمی‌‌ کنم؟! به خدا سوگند، به پ ندار من، کسی که در روز قیامت، به خاطر خون حسین بازخواست شود، ترازوی عملش نزد خداوند سبک خواهد  بود». (9) این در حالی است که ولید، پسر عموی یزید و فردی از خاندان بنی امیه بود که کدورت و کینه آنان نسبت به اهل بیت آشکار بود و با این حال، حاضر به کشتن آن حضرت نشد. روشن است که در میان دیگر مردم نیز کم‏تر کسی حاضر بود دست به چنین کاری بزند. چنان که وقتی یزید، ولید را عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را حاکم مکه و مدینه کرد، او برادرش یحیی بن سعید را مأمور کرد که جلوی خروج امام از مکه را بگیرد ؛ ولی او هم بعد از یک درگیری مختصر و رد و بدل شدن چند ضربه تازیانه، از ادامه درگیری با امام خودداری کرد و به اعتراض زبانی و سرزنش امام بسنده کرد. (10) گویا درگیری جدی و آشکار با امام را به صلاح نمی‌‌ دید.

4 ـ ممکن بود مأموران یزید در مکه بتوانند مخفیانه (مثلاً در لباس احرام) امام را ترور کنند؛ ولی با خروج امام از مکه، دیگر چنین فضایی فراهم نبود و کار کشتن ایشان سخت تر شد. به علاوه، تعداد همراهان امام در این مقطع، بیش‏تر بود و افزون بر آنان که از مدینه یا مکه با امام همراه شده بودند، گروهی از اعضای کاروان یمنی هم که امام کاروان‌شان را مصادره کرده بود، به امام پیوستند (11) و این نیز کار ترور امام را مشکل تر می‌کرد.

5 ـ افراد مختلفی امام حسین را از حرکت به سوی کوفه باز می‌داشتند. برای نمونه، ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی به امام گفت: «دیدی مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند؟…». عبدالله بن جعفر نیز امام را از مردم کوفه بر حذر داشت و عبدالله بن عمر هم گفت: «به راستی که مردم عراق مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند». (12) از مجموع این نصایح، چنین برداشت می‌شود که آنان مردم کوفه را محرّک امام می‌دانستند و فکر می‌کردند اگر بدعهدی کوفیان را تبیین کنند، امام منصرف خواهد  شد. چه بسا حاکمان اموی نیز گمان می‌کردند امام حسین با شنیدن خبر شهادت مسلم و نومیدی از یاری کوفیان، از ادامه حرکت منصرف شود و تن به بیعت با یزید بدهد . این گزینه، برای آنان بسیار مطلوب بود؛ زیرا هم به خواستشان می‌رسیدند و هم دستشان به خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آغشته نمی‌‌ شد. از این رو، بعید نیست که تعلّل عمدی هم داشته‌اند تا بلکه امام ناامید و تسلیم شود که هرگز نشد! مؤید این احتمال این است که عبیدالله بن زیاد نیز وقتی فهمید که مسلم وصیت کرده پیکی از سوی او نزد امام حسین علیه السلام برود و او را از آمدن به کوفه منصرف کند، مانع اجرای وصیت نشد؛ بلکه تلویحاً عمر سعد را به اجرای وصیت مسلم تشویق کرد و به نقل ابو مخنف گفت: « اگر حسین به سوی ما نیاید، با او کاری نداریم؛ ولی اگر بیاید، از او دست نخواهیم کشید». (13)

نتیجه:

خلاصه این‏که مأموران یزید دستور داشتند که در صورت خودداری امام حسین از بیعت، او را بکشند؛ ولی تدبیر امام در خروجِ به هنگام از مدینه و اقامت ایشان در مکه و رعایت تدابیر لازم، کار را برای آنان دشوار کرد؛ و چون با فرا رسیدن ایام حج، محیط مکه ناامن شد، امام به سرعت مکه را ترک کرد و به نظر می‌رسد در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام، فراهم نبوده و چه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم و عدم یاری کوفیان، منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود.

 

کلید واژه:

سیره امام حسین علیه السلام، نهضت عاشورا، بیعت با یزید، ترور امام حسین، خروج امام حسین از مکه به کوفه.

 

پی نوشت ‏ها:

1. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 241.

2. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 180 (نقل در: یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 82، پاورقی 1).

3. ابن اعثم، ابو محمد احمد بن اعثم الکوفی، کتاب الفتوح، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 10.

4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387 ھ.ق/ 1967 م، ج 5، ص 394.

5. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ھ. ق، ج 2، ص 66.

6. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. این عبارات با اندکی تفاوت در منابع دیگر نیز آمده است. از جمله: بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417 ق/ 1996 م، ج 3، ص 164 (چاپ ‏زکار، ج ‏3، ص 375).

7. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفدهم، 1396 ش، ج 1، ص 858. (به نقل از: سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 128).

8. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 339.

9. یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 86، پاورقی 5.

10. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. برای جزئیات بیش‏تر ماجرا، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 1، ص 619 و 625 _ 626.

11. طبری، همان جا.

12. برای آگاهی از سخنان مخالفان حرکت امام به سوی عراق، ر.ک: ر.ک: محمدی ری‏شهری، محمد و همکاران، شهادت‏نامه امام حسین بر پایه منابع معتبر (برگرفته از: دانش نامه امام حسین علیه السلام)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارال حدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 321 _ 332.

13. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 377.

امام حسین علیه السلام فرزندی به نام «عبدالله» داشته ولی معلوم نیست که این کنیه، برگرفته از نام آن فرزند باشد.
کنیه ابا عبدالله

پرسش:
کنیه اباعبدالله برای امام حسین(ع)به چه دلیل است؟
 

پاسخ:

احتمال می‌رود کنیه «ابوعبدالله» را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) برای امام حسین انتخاب کرده باشد ؛ زیرا از یک سو، بر اساس گزارش‌های متعدّد، نام امام حسین (علیه السلام) را جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انتخاب کرد. (1) از سوی دیگر، این رسم هم وجود داشت که در همان هنگام تولّد و هم زمان با انتخاب نام، کنیه نیز برای نوزاد انتخاب می‌کردند؛ (2) چنان‏ که دیگر ائمه نیز از کودکی کنیه داشته‌اند و در موارد دیگری نیز انتخاب هم زمان نام و کنیه، در سیره اهل بیت گزارش شده است. برای نمونه، نقل شده که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ولادت محمد حنفیه را پیش گویی کرده، به امام علی (علیه السلام) فرموده بود: « اگر صاحب پسری شدی، نامش را هم نام من و کنیه‌اش را هم کنیه من انتخاب کن»؛ و امام علی نیز بعد از آن‏که از خوله حنفیه صاحب پسر شد، او را محمد نامید و ابوالقاسم کنیه داد و او همان محمد حنفیه معروف است. (3) شایان گفتن است که مرحوم مجلسی عبارتی را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) خطاب به امام حسین نقل کرده که آن حضرت در روز هفتم ولادت وی و بعد از عقیقه و دیگر آداب روز هفتم نوزاد، «او را در دامن گذاشت گفت:‌ای اباعبدالله چه بسیار گران است بر من کشتن تو! پس بسیار گریست…». (4) این خبر که دلالت بر پیش گویی شهادت امام حسین (علیه السلام) توسط پیامبر دارد ، اگر دقیق نقل شده باشد ، آشکارا دلالت دارد بر این‏که کنیه «ابوعبدالله» را پیامبر برای امام حسین (علیه السلام) انتخاب کرده است. ولی خبر مذکور به این شکل، در منابع دیگر و حتی در دیگر آثار مرحوم مجلسی یافت نشد و ممکن است ایشان از باب نقل معنا این تعبیر را از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به کار برده باشد . به هر حال بعید نیست که انتخاب «ابوعبدالله» به عنوان کنیه امام حسین (علیه السلام) توسط پیامبر خدا بوده باشد ؛ اما وجه این انتخاب، چندان روشن نیست. شایان توجه است که انتخاب کنیه برای افراد، با انگیزه‌های مختلفی صورت می‌گیرد ؛ اما گاهی وجه روشنی برای انتخاب یک کنیه ذکر نشده و علّت استفاده از یک کنیه، نا معلوم می‌ماند. بسیاری از کنیه ‏ها، برگرفته از نام یکی از فرزندان فرد ـ و معمولاً پسر ارشد وی ـ هستند. امام حسین (علیه السلام) نیز فرزندی به نام عبدالله داشته که در کربلا به شهادت رسید (5) و ظاهراً همان طفل شیرخواری است که به «علی اصغر» شهرت یافته است. (6) منتها، این فرزند در روز عاشورا و یا چند ماهی قبل از عاشورا به دنیا آمده بود، در حالی که امام حسین از سال ‏ها قبل ـ و احتمالاً از دوران کودکی ـ، به این کنیه شهرت داشته است. پس نمی‌‌ توان کنیه امام حسین را برگرفته از نام این فرزند دانست؛ مگر این‏که بگوییم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) چون علم غیب داشت و می‌دانست که امام حسین در آینده صاحب فرزندی به نام عبدالله خواهد  شد و بر این اساس، کنیه «ابوعبدالله» را برای وی برگزید. اشاره به این نکته نیز بد نیست که برخی، کنیه «ابوعبدالله» را اشاره به مقام عبودیت و بندگی امام حسین (علیه السلام) دانسته و نوشته اند: «به جهت اوج و شکوه و عبودیت عاشقانه او است که با خون خویش ترسیم کرد». (7) این سخن، ظاهراً تأویلی ذوقی است و هیچ مستندی ندارد . در پایان، شایان گفتن است که برخی «ابوعبدالله» را تنها کنیه امام حسین (علیه السلام) دانسته اند؛ (8) ولی برخی دیگر «ابوعلی» را نیز کنیه خاصّ ایشان ذکر کرده‌اند (9) که اگر درست باشد ، به اعتبار فرزندان آن حضرت است که علی نام داشته اند. (10) کنیه‌های دیگری مانند «ابو¬الشهداء»، «ابو الاحرار»، «ابو¬المساکین» و «ابو¬ال ائمه» نیز برای آن حضرت ذکر شده که در واقع، اوصاف آن حضرت هستند و نه کنیه به معنای اصطلاحی.

نتیجه این‏که کنیه امام حسین (علیه السلام) «ابوعبدالله» بوده، از مسلمات تاریخ است و احتمالاً همان طور که نام ایشان را رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انتخاب کرد، کنیه ایشان نیز به انتخاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است. ولی این‏که چرا این کنیه برای ایشان انتخاب شده، پاسخ روشنی برای آن نیافتیم و پاسخ‌هایی که به این سؤال داده می‌شود، مستندی ندارند. البته ایشان فرزندی به نام «عبدالله» نیز داشته ولی معلوم نیست که این کنیه، برگرفته از نام آن فرزند باشد ؛ زیرا آن فرزند در روزها یا ماه‌های پایانی عمر امام حسین (علیه السلام) به دنیا آمد.

 کلید واژه:

زندگی امام حسین، سنّت نام گذاری، انتخاب کنیه، کنیه امام حسین.

 پی نوشت ‏ها 1 ـ محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانش نامه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارال حدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 179 ـ 195.

 2. مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب نکاح، ابواب احکام اولاد، با بی را با این عنوان آورده است: «باب 27 ـ بَابُ اسْتِحْبَابِ وَضْعِ الْکُنْیَهِ لِلْوَلَدِ فِی صِغَرِهِ وَ وَضْعِ الْکَبِیرِ لِنَفْسِهِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ أَنْ یُکَنَّی الرَّجُلُ بِاسْمِ وَلَدِه (استحباب انتخاب کنیه برای فرزند در کودکی‌اش و این‏که بزرگ سال اگر کنیه ندارد ، برای خودش کنیه انتخاب کند هرچند فرزندی نداشته باشد و این ‏که مرد با نام فرزندش کنیه بگیرد )». (حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 21، ص 397)

3. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، لبنان ـ بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ھ.ق، ج 42، ص 99.

 4. همو، جلاء العیون، تحقیق سید علی امامیان، قم، انتشارات سرور، چاپ دوازدهم، 1386 ھ.ش، ص 481.

5. در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه آمده است: «السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ الطِّفْلِ الرَّضِیعِ الْمَرْمِیِّ الصَّرِیع…‏». (بحارالانوار، ج 45، ص 66)

6. محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانش نامه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارال حدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 304 و 344.

7. https://www.pasokh.org/fa/Book/View/11/1099 8

8. محمد بن طلحه نصیبی شافعی، می‌نویسد: «کُنیتُه (علیه السلام) ابو عبدالله لا غیر و أما ألقابُهُ ف کثیرهٌ…». (مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1419 ھ.ق، ص 248). مرحوم اربلّی نیز تعبیر مشابهی را از شیخ کمال الدین نقل کرده که احتمالاً منظورش همین ابن طلحه است. (اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 3)

9. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 78.

10. امام حسین (علیه السلام) دست کم دو فرزند به نام علی داشته است: امام زین العابدین (علیه السلام) و برادرش که در کربلا به شهادت رسید و در میان ما به «علی اکبر» معروف است. افزون بر این دو، در برخی منابع طفل شیرخوار امام که در کربلا به دست حرمله به خون غلتید نیز علی نام داشته و از این رو، در محافل شیعی از او با عنوان «علی اصغر» یاد می‌شود. در این صورت، امام حسین (علیه السلام) سه فرزند به نام علی داشته است.

برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند.
عدم حضور برخی از نزدیکان امام حسین علیه السلام در قیام کربلا

پرسش:
چرا برخی از بستگان نزدیک امام حسین  علیه السلام و حتی برادران ایشان در کربلا حضور نداشتند؟

پاسخ:

مقدمه:
این سؤال از دیرباز مطرح بوده که چرا برخی از افرادی که از آنان توقع می‏رود امام حسین علیه السّلام را یاری کرده باشند، در کربلا حضور نداشتند؟ محققان با استفاده از شواهد و قرائن تاریخی، به بررسی و تحلیل پرداخته‏اند و برای برخی از آنان عذر و بهانه‏هایی آورده‏اند و درباره برخی سکوت کرده‏اند.
حقیقت این است که اطلاعات ما درباره همه آنان به یک اندازه نیست؛ ولی همین قدر می‏دانیم که نمی‌‌‏توان درباره همه به یک گونه سخن گفت. برخی از آنان به راستی معذور بوده و برخی دیگر کوتاهی کردند. درمجموع، چندین نکته دراین باره مطرح شده است:

1 _ زندانی شدن
 برخی مانند مختار ثقفی، در زندان بودند. با توجه به جوّ امنیتی شدیدی که با ورود ابن زیاد بر کوفه حاکم شده بود، این احتمال وجود دارد که ابن زیاد برخی دیگر از هواداران اهل بیت را نیز زندانی کرده باشد تا نتوانند به کاروان حسنی ملحق شوند. مؤیّد این احتمال، این است که یزید بعد از دریافت خبر کشته شدن مسلم و هانی، در نامه‏ای به عبیدالله دستور داد ایستگاه‏های بازرسی و دیده‏بانی بر پا کند و افراد مظنون را دستگیر کرده، به زندان بیندازد. (1) آیا این دستور فقط درباره مختار و چندنفری که نامشان در تاریخ ذکرشده، اجرا شد؟ بعید است؛ بلکه به نظر می‏رسد افراد دیگری نیز به زندان افتاده‏اند، هرچند نامشان در تاریخ ثبت نشده است.

2 ـ مرعوب شدن
ابن زیاد بعد از به شهادت رساندن مسلم، افرادی مانند عبد الاعلی بن یزید کلبی و عُماره بن صَلخَب را به جرم یاری مسلم گردن زد و عِریف‏‏ها (متصدّیان توزیع مقرّری هر قبیله) را مسئول هرگونه اغتشاش دانست و آنان را تهدید کرد که اگر خبری را از او مخفی نگاه دارند، مجازاتشان اعدام است. به مردم نیز هشدار داد که هر کس مظنون به پشتیبانی و حمایت از حسین  علیه السلام باشد ، بدون محاکمه به دار آویخته می‏شود و خانه و اموالش نیز سوزانده و مصادره می‏شود. (2) بدین سان، بسیاری از شیعیان کوفه براثر تبلیغات و تهدیدات ابن زیاد، به راستی مرعوب شدند. ترس و رعب، یکی از مهم‏ترین عوامل شکست است. همان گونه که خداوند در جنگ بدر و غزوه بنی قریظه و بنی نضیر (3) با «رعب» سپاه اسلام را یاری کرد، در مقابل نیز اگر رعب بر دل مؤمنان چیره شود، آنان را از انجام وظیفه بازمی دارد و باعث شکست آنان می‏شود. برخی سران شیعه در کوفه نیز چون مرعوب و بی‏اراده شده بودند، دست از یاری امام کشیدند؛ به ویژه بعد از شهادت مسلم، نبود رهبری متفکّر و شجاع در کوفه، شیعه را با بحران مواجه کرد و از این رو، شیعیان در این مقطع، سیاست سکوت و انتظار را در پیش گرفتند و تن به تقدیر سپردند. مهم‏ترین دلیل و شاهد این مطلب، سخنان توّابین در جریان قیامشان است. (4)

3 ـ بی ‏بصیرتی
قلّت معرفت و نداشتن بصیرت، یکی دیگر از عوامل بود که باعث شد برخی نتوانند شرایط را درک کنند و به ضرورت یاری و همراهی امام پی ببرند. برخی از این گونه افراد، با آن‏که هوادار و خیرخواه امام بودند، نه تنها وی را همراهی نکردند، بلکه ایشان را نصیحت می‏کردند که دست به قیام نزند!
«حقیقت این است که حتّی در میان خواص شیعه و بزرگان بنی هاشم، شخصیت‏هایی بودند که نمی‌‌‏توانستند حرکت امام را در آن موقعیت زمانی، به درستی درک و تحلیل کنند. آنان قیام الهیِ امام را با محاسبات معمول خود، ارزیابی می‏کردند و آن را محکوم به شکست می‏پنداشتند. البته امام هیچ یک از شیعیان و نزدیکان خود را مجبور به شرکت در این قیام نکرد و تنها کسانی امام را همراهی کردند که بصیرت کافی و ایمان و اخلاص حقیقی و روح ولایت‏پذیری داشتند». (5)
این عامل درباره آن دسته از برادران امام حسین که در کربلا حضور نداشتند نیز قابل ذکر است و عدم یاری آنان را می‏توان به حساب بی‏بصیرتی آنان گذاشت.
4 ـ بیماری و ناتوانی جسمی
این، عذری است که درباره برخی گفته شده است. برای نمونه، گفته شده که عبدالله بن جعفر بیش از هفتادسال سن داشت و توانایی جسمی برای یاری امام نداشت. (6) برخی نیز گفته‏اند که در آن زمان نابینا شده بود؛ (7) ادّعایی که صحّت آن به شدّت مورد تردید است. عذر بیماری، درباره محمد بن حنفیه نیز مطرح شده (8) و برخی بیماری او را آسیب از ناحیه دست (9) و یا بیماری چشم (10) ذکر کرده‏اند.
عذر عبدالله بن عبّاس نیز نابینایی بوده و به این مطلب در منابع بسیاری تصریح شده است. (11) گویا به همین دلیل، با این‏که در مکه آمادگی خود را برای فرمان‏برداری از امام اعلام کرد، امام او را به مدینه فرستاد و از او خواست حوادث آن جا را به اطلاع امام برساند. (12)
5 ـ وجود مانع برای حضور در کربلا
عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه، تدابیر امنیتی شدیدی اندیشید تا نگذارد کسی به کاروان حسینی بپیوندد. ازجمله، دستور داد همه راه‏های بین واقصه به طرف جاده شام تا جاده بصره را زیر نظر بگیرند و اجازه ندهند کسی وارد یا خارج شود. (13) همین تدابیر بود که مانع پیوستن گروه هفتادنفری بنی اسد به امام شد. (14)

6 ـ تواکل و خوش‏گمانی به پایان ماجرا
تواکل یعنی کاری را انجام ندادن به این امید که دیگری انجام خواهد  داد. به نظر می‏رسد که این عامل نیز یکی از عوامل کوتاهی علاقه‏مندان اهل بیت در یاری امام حسین بوده است. بعد از قیام مسلم در کوفه، ابن زیاد به دسیسه پرداخت و با دروغ و تهدید، خانواده‏‏ها را وا داشت که جوانان خود را از گرد مسلم پراکنده کنند. زنی می‏آمد و دست پسر یا برادرش را می‏گرفت و به او می‏گفت: «مردم به جای تو هستند و نیازی به کمک تو نیست». (15) علامه مجلسی نقل می‏کند که علامه حلّی درباره برخی، این احتمال را مطرح کرده که نمی‌‌‏دانستند سرنوشت امام چه شده و کار به کشتار کشیده و گمان می‏کردند که با توجه به نامه‏هایی که به امام رسیده، حتما ً دیگران او را یاری می‏رسانند. (16) کسانی که به این سبب در یاری امام کوتاهی کردند، همان کسانی هستند که با شنیدن خبر فاجعه کربلا، شوکه شدند و بسیاری از آنان بعدها در قیام توّابین و قیام مختار حضور یافتند تا شاید اندکی از خطای خود را جبران کنند؛ و چه جبران کردنی؟!
7 ـ نداشتن روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی
این، فرضیه‏ای است که برای عدم حضور محمّد بن حنفیه در کنار امام حسین  علیه السلام مطرح شده است. او حرکت امام را مشروع می‏دانست؛ ولی خودش روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی نداشت و چون امام او را مکلّف به همراهی با خود نکرد، در مدینه ماند تا اطلاعات مدینه را به امام گزارش کند. (17) این فرضیه درباره برخی دیگر از یاران و بستگان امام مانند عبدالله بن جعفر نیز قابل طرح است؛ کسانی که به لحاظ اعتقادی آن حضرت را «امام» می‏دانستند، ولی روحیه لازم برای جان‏فشانی در کنار وی را نداشتند و چون امام هیچ کس را وادار به همراهی با خود نکرد، آنان هم احساس مسئولیت نکردند.
نکته‏ای فراگیر:
امام حسین علیه السّلام در مسیر کربلا و یا هنگامی که به کربلا رسید، نامه‏ای به برادرش محمد بن حنفیه نوشت که در آن آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی إلی بنی هاشم. امّا بعد، فإنّه مَن لَحِقَ بی منکم استَشهَدَ معی و تخلّف لم یبلغ الفتح. والسلام. (18)
به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی به بنی هاشم. هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت خواهد  رسید و هر که از همراهی من بازبماند، به «فتح» دست نمی‌‌‏یابد. والسلام.
این نامه به دست ابن حنفیه رسیده، ولی مخاطب آن، همه بنی هاشم اند. هرچند از عمومیتی که در تعبیر امام ن هفته ، می‏توان برداشت کرد که شامل حال همه شیعیان و ارادتمندان امام می‏شود؛ اما نکته اصلی در تعبیر «فتح» است که دست نیافتن به آن، یعنی چه؟ آیا فتح یعنی آرزوهای دنیوی؟ یا منظور رستگاری دنیا و آخرت است؟ یا منظور فوز شهادت است؟ محققان دراین باره سخن گفته ‏اند؛ (19) ولی یک چیز قدر مشترک این برداشت‏‏ها است و آن این‏که غایبان، توفیق جهاد در رکاب ولی خدا را از دست دادند و به فیض شهادت نیز نرسیدند؛ چه آنان که عذر داشتند و چه آنان که عذر نداشتند؛ و این همان مضمونی است که اهل دل خطاب به یاران شهید اباعبدالله بر زبان می‏آورند که: «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». (20) کاش همراه شما بودیم تا به رستگاری بزرگ دست می‏یافتیم!
نتیجه:
خلاصه این‏که دلایل مختلفی برای عدم یاری امام حسین علیه السّلام از سوی یاران و بستگان ایشان ذکرشده نمی‌‌‏توان برای همه یک عذر و دلیل آورد؛ برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند و به هرحال، هیچ کدام از اینان به فیض همراهی با قافله حسینی نرسیدند.
کلیدواژه:
یاران امام حسین، فرزندان امام علی، شیعه در زمان امام حسین، یاری نکردن امام حسین.
پی نوشت ها:
1. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ‏الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387 ق/ 1967 م، ج 5، ص 381.
2. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 522. نیز ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 359 و 379 و 397.
3. ر.ک: آیه 12 سوره انفال و آیه 26 سوره احزاب و آیه دوم سوره حشر و تفاسیر ذیل هر یک.
4. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 543 ـ 544.
5. همان، ج 2، ص 526.
6. همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: جمعی از محققین گروه تاریخ، تحقیقی در نهضت عاشورا، ص 34).
7. همان جا (به نقل از: پاورقی محمدحسن آل طالقانی در: عمده الطالب، ص 37).
8. مجلسی، بحارالانوار، بیروت _ لبنان، مؤسسه الفداء، ج 42، ص 110 (به نقل از مرحوم علامه حلّی).
9. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: حکایه المختار فی اخذ الثار، چاپ شده در پایان کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 33).
10. همان، ص 527 (به نقل از: مقتل مقرّم، ص 135).
11. برای نمونه: ابن اثیر، عزالدین أبو الحسن علی بن محمد الجزری (م 630)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، 1409 ق/ 1989 م، ج 3، ص 190.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 26.
13. طبری، همان، ج 5، ص 392.
14. ابن اعثم کوفی، همان، ج 5، ص 90.
15. طبری، همان، ج 5، ص 371.
16. مجلسی، همان، ج 42، ص 110.
17. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 533.
18. صفّار قمی، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، قم، کتاب خانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ھ.ق، ص 481، ح 5.
19. نامه مذکور با اندکی تفاوت، در منابع مختلفی نقل شده است. برای نقل‌های مختلف این نامه و تفاسیر متفاوت آن، ر.ک: گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 530 ـ 532.
20. این جمله یا مشابه آن، در برخی از زیارت نامه‌های مأثور خطاب به شهدای کربلا و یا سیدالشهدا  علیه السلام آمده است. ازجمله: صدوق، محمد بن بابویه، کتاب من لایحضره الفقیه، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1413 ھ.ق، ج 2، ص 594؛ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 4، ص 577.
 

اثبات حقانیت پیامبر، حسنین علیهماالسلام، فرزندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده‌اند و امام علی علیه السلام جانشین به حق رسول خداست،

پرسش:

چه نتایج و ابعادی از داستان مباهله به دست می‌آید و تأثیر آن بر جامعه و مردم چگونه باید باشد و چه درسی از این واقعه مفهوم می‌گردد؟

پاسخ:

مباهله، آفتابی هم چون غدیر بود که روزی طلوع کرد و برای همیشه چراغ راه شیعه در طول تاریخ شد. پس از نپذیرفتن مباهله از سوی مسیحیان نجران، دفتر مباهله هیچ گاه بسته نشد، بلکه اوراق پرافتخار آن فرا روی تاریخ گشوده ماند. با این که مباهله‌ای انجام نشد، ولی اعتقادی بلند به یادگار ماند که صاحبان آن اهل‌بیت علیهم‌السلام بودند و استفاده از مفاهیم آن، درس فکری شیعه شد. در طول تاریخ، از یک سو، اهل‌بیت علیهم‌السلام در مقاطع مختلف با ذکر این ماجرا و آیه مباهله، ناآگاهان مستضعف را هدایت و دشمنان مغرض را سرکوب کردند و از سوی دیگر، دشمنان در بین خود یا در مجالس عمومی و خصوصی به این فضیلت اهل‌بیت علیهم‌السلام اقرار کرده‌اند.

در این جا به برخی آثار مباهله اشاره می‌شود:

1. حقانیت پیامبر اسلام.

یکی از مهم‌ترین نتایج مباهله، اثبات حقانیت پیامبر است. اگر حضرت به حقانیت خود اطمینان و ایمان نداشت، هیچ گاه همراه عزیزترین افراد خانواده‌اش به میدان مباهله نمی‌‌رفت. به همراه داشتن اهل‌بیت علیهم‌السلام در این جریان بدان معناست که پیامبر به راست‌گویی خود اطمینان و یقین کامل داشت. از این‌رو، با جرئتی خاص، عزیزترین و محبوب‌ترین کسان خود را در معرض هلاک قرار داد. وجود اهل‌بیت علیهم‌السلام در این جریان بزرگ، خود، دلیل محکمی بر اثبات حقانیت پیامبر است؛ چنان که اسقف اعظم نجرانیان نیز به این امر اشاره کرد.

وعده عذاب، نیز دلیل حقانیت آن حضرت است.

 پیامبر به انجام گرفتن مباهله اهتمام می‌ورزید و در عین حال به نجرانیان خبر داد که چنان چه با آن حضرت مباهله کنند، عذاب حق‌تعالی بر آن‌ها نازل خواهد شد. اگر حضرت به حقیقت خویش یقین نداشت، هیچ‌گاه این‌گونه اصرار نمی‌‌کرد و اهتمام نمی‌‌ورزید؛ و وعده نزول عذاب نمی‌‌داد.

 می‌توان گفت: که نجرانیان، هم حقیقت ادعای پیامبر را می‌دانستند، وگرنه از مباهله منصرف نمی‌‌گردیدند.

خودداری نجرانیان از مباهله با حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله، نشان از اعتقاد آنان به پیامبری حضرت دارد. اگر نصارا به پیامبری حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله یقین نداشتند، از مباهله کردن خودداری نمی‌‌ورزیدند و هم دیگر را از مباهله باز نمی‌‌داشتند. اگر آن‌ها به بر حق بودن پیامبر علم نداشتند، نباید از نفرین آن حضرت و معدودی از اهل‌بیت او می‌ترسیدند و باید رتبه و مقام خویش را در میان قوم خود حفظ می‌کردند؛ چنان‌که برای حفظ شأن و مقام خود جنگ‌ها کردند. پس به طور طبیعی نباید ذلت و خواری جزیه دادن را برای خود هموار و شکست مفتضحانه را با جان و دل اختیار می‌کردند.

2. اثبات فرزندی حسنین علیهماالسلام

جریان مباهله، بیان‌کننده این است که حسنین علیهماالسلام، فرزندان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده‌اند؛ زیرا حق‌تعالی در آیه مباهله، جمله «وَابنائنا» را ذکر کرده که به معنای «پسران ما» است و بر اساس نظر همه مسلمانان، هنگام نزول این آیه، پیامبر، پسری جز امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام نداشت. از این‌رو، پیامبر نیز هنگامی‌که آیه مباهله نازل شد و حضرت در مقام مباهله برآمد، فرمود: «پسران مان و پسران تان را بیاوریم» و آن گاه امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام را همراه خود در جریان مباهله شرکت داد. حضرت امام رضا علیه‌السلام به همین آیه برای اثبات این‌که اهل‌بیت فرزندان پیامبر هستند استدلال می‌کند. (1)

 3. اثبات فضیلت آل کسا علیهم‌السلام

واقعه مباهله، این مطلب را اثبات کرد که امام علی علیه‌السلام و حضرت فاطمه سلام‌الله علیها و امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام پس از پیامبر، نزد خدا، شریف‌ترین آفریده‌ها و نزد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، عزیزترین مردم بودند؛ زیرا پیامبر به فرمان الهی همراه امام علی علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها و امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام برای مباهله بیرون آمد همراه بردن آل کسا در جریان مباهله، به معنای آن است که آیه مباهله بر ثبوت فضیلت آل کسا دلالت دارد؛ این افراد که همراه حضرت به مباهله رفتند، پاک‌ترین و برترین افراد از نظر کمالات انسانی بودند که برای این کار مهم برگزیده شدند و اگر افرادی برتر از آنان در جامعه اسلامی وجود داشت، آن حضرت با آنان برای مباهله می‌رفت.

4. اثبات برتری امام علی علیه‌السلام

در آیه مباهله، واژه «وانفسنا» در حقیقت بر این دلالت دارد که امام علی علیه‌السلام از همه پیامبران و اولیا و اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله برتر است؛ چون در حدیث مباهله، به جز امام، کسی نبود که مشمول آن عبارت باشد. پیامبر خدا به نجرانیان فرمود: «بیایید فرزندان و زنان و جانمان را دعوت کنیم که در میدان مباهله حاضر شوند»، در حالی که از مردان به جز امام علی علیه‌السلام، کسی را همراه نیاورد. پس امام علی علیه‌السلام پس از پیامبر، از همه برتر است. امام رضا علیه‌السلام ضمن استدلال به این آیه، برای برتری امام علی علیه‌السلام می‌فرماید... این امتیازی است که کسی در آن پیشی نخواهد گرفت و فضیلتی است که بشری به آن نخواهد رسید، و شرافتی است که فردی به آن سبقت نگرفته است، زیرا پیامبر صلی‌الله علیه و آله، علی را چون نفس خود معرفی نمود. (2)

 5 اثبات خلافت علی علیه‌السلام.

از این آیه می‌توان استفاده کرد که امام علی جانشین به حق رسول خداست، چون او به منزله نفس آن حضرت است و از نظر علم و دانش و معرفت نسبت به معرف اسلامی و کمالات انسانی و اخلاق، نزدیک‌ترین فرد به رسول خدا بود و در بین مسلمین هیچ کس به مقام و مرتبه او نمی‌‌رسید و چنین فردی است که می‌تواند راه و مسیر رسول خدا را به خوبی ادامه دهد. امام رضا علیه‌السلام در پرسش مأمون که دلیل برخلاف جدت حضرت علی علیه‌السلام چیست؟ فرمود: آیه (انفسنا). (3)

تأثیر آیه بر جامعه، آگاهی آنان از حقانیت نبوت پیامبر و جایگاه رفیع اهل‌بیت و علی علیه‌السلام، در پیشگاه خدا و رسول خداست و این‌که مردم وظیفه دارند که برای آگاهی از معارف اسلامی و احکامی دینی و آشنایی با قرآن، به ائمه و اهل‌بیت علیه‌السلام، مراجعه نمایند و آنان را مرجع علمی خود قرار دهند و از رجوع به غیر آنان، پرهیز نمایند. (4)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ترجمه تفسیر المیزان، ج 3، ص 396-397.

2. همان، ص 396.

3. همان، ص 397.

4. رک تفسیر المیزان، ترجمه، ج 3، ص 394-409؛ ذیل آیه 61، سوره آل‌عمران؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 439-446؛ فراز‌هایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفر سبحانی، ص 499-502؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 111-112، کلمه بهل.

صفحه‌ها