از امامت تا شهادت

در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام،فراهم نبوده وچه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم وعدم یاری کوفیان،منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود
ترور امام حسین علیه السلام در راه کوفه

پرسش:
اگر قصد یزید کشتن امام حسین علیه السلام بود، چرا نیروهای او در میان راه مکه به کوفه ایشان را ترور نکردند؟
 

پاسخ:

قرائن و شواهد تاریخی حاکی از این است که خواست یزید از ابتدا، این بود که امام حسین علیه السلام یا باید بیعت کند و یا کشته شود؛ اما سیر حوادث و مجموع شرایط، به گونه‌ای رقم خورد که امام بیعت نکرد و کشتن او نیز تا چند ماه به تأخیر افتاد.

دستور کشتن امام:

بر اساس گزارش یعقوبی، در نامه‌ای که یزید برای ولید بن عتبه بن ابی سفیان حاکم مدینه فرستاد، ضمن اعلان خبر درگذشت معاویه، برای او نوشته بود: «هرگاه این نامه به دستت رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنان [ برای من] بیعت بگیر. اگر خودداری کردند، گردن آنان را بزن و سرشان را نزد من بفرست. از مردم نیز بیعت بگیر…». (1) در نقل خوارزمی نیز این تعبیر آمده است که «از حسین بن علی و… بیعت بگیر و هر کدام از آنان که خودداری کردند، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست». (2) ابن اعثم نیز همین عبارت را در انتهای نامه یزید به ولید بن عتبه آورده است. (3)

اما امام حسین علیه السلام به شرحی که می‌دانیم، شبانه مدینه را ترک کرد و به مکه رفت و در آن جا به روشن گری بر ضد یزید پرداخت. مکه، خانه امن الهی شمرده می‌شد و تعرّض به امام در آن جا، به سادگی میسّر نبود؛ اما قرائن و شواهد تاریخی حاکی از آن است که یزید دست از سر امام بر نمی‌‌ داشت و در پی کشتن آن حضرت بود. تلاش مأموران یزید برای کشتن امام، در چندین گفت وگوی نقل شده از آن حضرت، انعکاس یافته است. از جمله این‏که درباره بنی امیه فرمود: «آنان مرا رها نخواهند کرد تا این‏که روحم را از بدنم جدا کنند و آن گاه که این کار را کردند، خداوند متعال کسی را بر آنان مسلط خواهد  کرد که آنان را ذلیل و خوار کند…». (4) به همین دلیل بود که امام در پاسخ فرزدق که پرسید چرا عجله داری و برای حج درنگ نمی‌‌ کنی؟ فرمود: «لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْت‏؛ اگر شتاب نکنم، دستگیر می‌شوم». (5)

 همچنین آن حضرت در پاسخ به پیشنهاد عبدالله بن زبیر برای ماندن در مکه فرمود: «به خدا سوگند اگر یک وجب بیرون حرم کشته شوم، برایم خوش تر از آن است که یک وجب داخل حرم کشته شوم. به خدا سوگند اگر من در سوراخ خزنده‌ای از خزندگان باشم، آنان مرا بیرون خواهند آورد تا به خواسته‌ای که درباره من دارند (گرفتن بیعت یا کشتن من) برسند. به خدا سوگند در حقّ من تعدّی خواهند کرد؛ همان گونه که یهود در روز شنبه [از حقّ خود] تجاوز کردند». (6)

 بعدها نیز ابن عباس در نامه‌ای به یزید نوشت: «من فراموش نمی‌‌ کنم که چگونه حسین را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله راندی و این ‏که به مأمورانت دستور دادی تا او را [در حرم] به قتل برسانند». (7)

اجرا نشدن حکم تا عاشورا:

اما چرا دستور یزید، در مکه و در میانه راه کوفه اجرا نشد و تا عاشورا به تأخیر افتاد؟

 برای یافتن پاسخ، باید به چند نکته توجه داشت:

1 _ همان شب اول که امام حسین علیه السلام را به خانه حاکم مدینه احضار کردند، تنها نرفت؛ بلکه «جمعی از موالی خود و اهل خاندان خود» را نیز همراه برد و به آنان فرمود: «من وارد خانه می‌شوم. اگر شما را فراخواندم یا صدای ولید را شنیدید که بلند شده، همه با هم به یاری من بیایید. وگرنه، همین جا بمانید تا نزد شما برگردم». (8) این نشان می‌دهد که آن حضرت از همان ابتدا، تدابیر امنیتی لازم را می‌اندیشیده و کشتن آن حضرت، کار ساده‌ای نبوده است. خروج شبانه ایشان از مدینه نیز حاکی از هم احتیاط و تدبیر است.

2 _ هرچند مأموران یزید در مکه نیز در پی کشتن امام حسین علیه السلام بودند؛ ولی به هر حال مکه حرم امن بود و عزیمت عبدالله بن زبیر به مکه نیز برای بهره مندی از همین محیط امن بود. پس کشتن امام در آن جا، برای حاکم مکه و همه دستگاه اموی سنگین و پر هزینه بود. از این رو، می‌بایست امام را مخفیانه بکشند و گویا تا پیش از مراسم حج، شرایط این کار، فراهم نبوده است.

3 _ هر کسی حاضر به اجرای دستور یزید و کشتن امام نبود. در منابع معتبر تاریخی آمده است که وقتی ولید بن عتبه حاکم مدینه، امام حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فرا خواند و امام آن شب را مهلت گرفت و رفت، مروان او را سرزنش کرد که چرا اجازه دادی برود و باید مجبورش می‌کردی و اگر نمی‌‌ پذیرفت، گردنش را می‌زدی! ولید در پاسخ گفت: « دوست ندارم همه آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند از آنِ من باشد در حالی که حسین را کشته باشم»؛ و به نقلی دیگر گفت: «سبحان الله! حسین را فقط به این خاطر بکشم که می‌گوید بیعت نمی‌‌ کنم؟! به خدا سوگند، به پ ندار من، کسی که در روز قیامت، به خاطر خون حسین بازخواست شود، ترازوی عملش نزد خداوند سبک خواهد  بود». (9) این در حالی است که ولید، پسر عموی یزید و فردی از خاندان بنی امیه بود که کدورت و کینه آنان نسبت به اهل بیت آشکار بود و با این حال، حاضر به کشتن آن حضرت نشد. روشن است که در میان دیگر مردم نیز کم‏تر کسی حاضر بود دست به چنین کاری بزند. چنان که وقتی یزید، ولید را عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را حاکم مکه و مدینه کرد، او برادرش یحیی بن سعید را مأمور کرد که جلوی خروج امام از مکه را بگیرد ؛ ولی او هم بعد از یک درگیری مختصر و رد و بدل شدن چند ضربه تازیانه، از ادامه درگیری با امام خودداری کرد و به اعتراض زبانی و سرزنش امام بسنده کرد. (10) گویا درگیری جدی و آشکار با امام را به صلاح نمی‌‌ دید.

4 ـ ممکن بود مأموران یزید در مکه بتوانند مخفیانه (مثلاً در لباس احرام) امام را ترور کنند؛ ولی با خروج امام از مکه، دیگر چنین فضایی فراهم نبود و کار کشتن ایشان سخت تر شد. به علاوه، تعداد همراهان امام در این مقطع، بیش‏تر بود و افزون بر آنان که از مدینه یا مکه با امام همراه شده بودند، گروهی از اعضای کاروان یمنی هم که امام کاروان‌شان را مصادره کرده بود، به امام پیوستند (11) و این نیز کار ترور امام را مشکل تر می‌کرد.

5 ـ افراد مختلفی امام حسین را از حرکت به سوی کوفه باز می‌داشتند. برای نمونه، ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی به امام گفت: «دیدی مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند؟…». عبدالله بن جعفر نیز امام را از مردم کوفه بر حذر داشت و عبدالله بن عمر هم گفت: «به راستی که مردم عراق مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند». (12) از مجموع این نصایح، چنین برداشت می‌شود که آنان مردم کوفه را محرّک امام می‌دانستند و فکر می‌کردند اگر بدعهدی کوفیان را تبیین کنند، امام منصرف خواهد  شد. چه بسا حاکمان اموی نیز گمان می‌کردند امام حسین با شنیدن خبر شهادت مسلم و نومیدی از یاری کوفیان، از ادامه حرکت منصرف شود و تن به بیعت با یزید بدهد . این گزینه، برای آنان بسیار مطلوب بود؛ زیرا هم به خواستشان می‌رسیدند و هم دستشان به خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آغشته نمی‌‌ شد. از این رو، بعید نیست که تعلّل عمدی هم داشته‌اند تا بلکه امام ناامید و تسلیم شود که هرگز نشد! مؤید این احتمال این است که عبیدالله بن زیاد نیز وقتی فهمید که مسلم وصیت کرده پیکی از سوی او نزد امام حسین علیه السلام برود و او را از آمدن به کوفه منصرف کند، مانع اجرای وصیت نشد؛ بلکه تلویحاً عمر سعد را به اجرای وصیت مسلم تشویق کرد و به نقل ابو مخنف گفت: « اگر حسین به سوی ما نیاید، با او کاری نداریم؛ ولی اگر بیاید، از او دست نخواهیم کشید». (13)

نتیجه:

خلاصه این‏که مأموران یزید دستور داشتند که در صورت خودداری امام حسین از بیعت، او را بکشند؛ ولی تدبیر امام در خروجِ به هنگام از مدینه و اقامت ایشان در مکه و رعایت تدابیر لازم، کار را برای آنان دشوار کرد؛ و چون با فرا رسیدن ایام حج، محیط مکه ناامن شد، امام به سرعت مکه را ترک کرد و به نظر می‌رسد در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام، فراهم نبوده و چه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم و عدم یاری کوفیان، منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود.

 

کلید واژه:

سیره امام حسین علیه السلام، نهضت عاشورا، بیعت با یزید، ترور امام حسین، خروج امام حسین از مکه به کوفه.

 

پی نوشت ‏ها:

1. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 241.

2. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 180 (نقل در: یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 82، پاورقی 1).

3. ابن اعثم، ابو محمد احمد بن اعثم الکوفی، کتاب الفتوح، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 10.

4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387 ھ.ق/ 1967 م، ج 5، ص 394.

5. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ھ. ق، ج 2، ص 66.

6. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. این عبارات با اندکی تفاوت در منابع دیگر نیز آمده است. از جمله: بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417 ق/ 1996 م، ج 3، ص 164 (چاپ ‏زکار، ج ‏3، ص 375).

7. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفدهم، 1396 ش، ج 1، ص 858. (به نقل از: سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 128).

8. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 339.

9. یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 86، پاورقی 5.

10. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. برای جزئیات بیش‏تر ماجرا، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 1، ص 619 و 625 _ 626.

11. طبری، همان جا.

12. برای آگاهی از سخنان مخالفان حرکت امام به سوی عراق، ر.ک: ر.ک: محمدی ری‏شهری، محمد و همکاران، شهادت‏نامه امام حسین بر پایه منابع معتبر (برگرفته از: دانش نامه امام حسین علیه السلام)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارال حدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 321 _ 332.

13. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 377.

برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند.
عدم حضور برخی از نزدیکان امام حسین علیه السلام در قیام کربلا

پرسش:
چرا برخی از بستگان نزدیک امام حسین  علیه السلام و حتی برادران ایشان در کربلا حضور نداشتند؟

پاسخ:

مقدمه:
این سؤال از دیرباز مطرح بوده که چرا برخی از افرادی که از آنان توقع می‏رود امام حسین علیه السّلام را یاری کرده باشند، در کربلا حضور نداشتند؟ محققان با استفاده از شواهد و قرائن تاریخی، به بررسی و تحلیل پرداخته‏اند و برای برخی از آنان عذر و بهانه‏هایی آورده‏اند و درباره برخی سکوت کرده‏اند.
حقیقت این است که اطلاعات ما درباره همه آنان به یک اندازه نیست؛ ولی همین قدر می‏دانیم که نمی‌‌‏توان درباره همه به یک گونه سخن گفت. برخی از آنان به راستی معذور بوده و برخی دیگر کوتاهی کردند. درمجموع، چندین نکته دراین باره مطرح شده است:

1 _ زندانی شدن
 برخی مانند مختار ثقفی، در زندان بودند. با توجه به جوّ امنیتی شدیدی که با ورود ابن زیاد بر کوفه حاکم شده بود، این احتمال وجود دارد که ابن زیاد برخی دیگر از هواداران اهل بیت را نیز زندانی کرده باشد تا نتوانند به کاروان حسنی ملحق شوند. مؤیّد این احتمال، این است که یزید بعد از دریافت خبر کشته شدن مسلم و هانی، در نامه‏ای به عبیدالله دستور داد ایستگاه‏های بازرسی و دیده‏بانی بر پا کند و افراد مظنون را دستگیر کرده، به زندان بیندازد. (1) آیا این دستور فقط درباره مختار و چندنفری که نامشان در تاریخ ذکرشده، اجرا شد؟ بعید است؛ بلکه به نظر می‏رسد افراد دیگری نیز به زندان افتاده‏اند، هرچند نامشان در تاریخ ثبت نشده است.

2 ـ مرعوب شدن
ابن زیاد بعد از به شهادت رساندن مسلم، افرادی مانند عبد الاعلی بن یزید کلبی و عُماره بن صَلخَب را به جرم یاری مسلم گردن زد و عِریف‏‏ها (متصدّیان توزیع مقرّری هر قبیله) را مسئول هرگونه اغتشاش دانست و آنان را تهدید کرد که اگر خبری را از او مخفی نگاه دارند، مجازاتشان اعدام است. به مردم نیز هشدار داد که هر کس مظنون به پشتیبانی و حمایت از حسین  علیه السلام باشد ، بدون محاکمه به دار آویخته می‏شود و خانه و اموالش نیز سوزانده و مصادره می‏شود. (2) بدین سان، بسیاری از شیعیان کوفه براثر تبلیغات و تهدیدات ابن زیاد، به راستی مرعوب شدند. ترس و رعب، یکی از مهم‏ترین عوامل شکست است. همان گونه که خداوند در جنگ بدر و غزوه بنی قریظه و بنی نضیر (3) با «رعب» سپاه اسلام را یاری کرد، در مقابل نیز اگر رعب بر دل مؤمنان چیره شود، آنان را از انجام وظیفه بازمی دارد و باعث شکست آنان می‏شود. برخی سران شیعه در کوفه نیز چون مرعوب و بی‏اراده شده بودند، دست از یاری امام کشیدند؛ به ویژه بعد از شهادت مسلم، نبود رهبری متفکّر و شجاع در کوفه، شیعه را با بحران مواجه کرد و از این رو، شیعیان در این مقطع، سیاست سکوت و انتظار را در پیش گرفتند و تن به تقدیر سپردند. مهم‏ترین دلیل و شاهد این مطلب، سخنان توّابین در جریان قیامشان است. (4)

3 ـ بی ‏بصیرتی
قلّت معرفت و نداشتن بصیرت، یکی دیگر از عوامل بود که باعث شد برخی نتوانند شرایط را درک کنند و به ضرورت یاری و همراهی امام پی ببرند. برخی از این گونه افراد، با آن‏که هوادار و خیرخواه امام بودند، نه تنها وی را همراهی نکردند، بلکه ایشان را نصیحت می‏کردند که دست به قیام نزند!
«حقیقت این است که حتّی در میان خواص شیعه و بزرگان بنی هاشم، شخصیت‏هایی بودند که نمی‌‌‏توانستند حرکت امام را در آن موقعیت زمانی، به درستی درک و تحلیل کنند. آنان قیام الهیِ امام را با محاسبات معمول خود، ارزیابی می‏کردند و آن را محکوم به شکست می‏پنداشتند. البته امام هیچ یک از شیعیان و نزدیکان خود را مجبور به شرکت در این قیام نکرد و تنها کسانی امام را همراهی کردند که بصیرت کافی و ایمان و اخلاص حقیقی و روح ولایت‏پذیری داشتند». (5)
این عامل درباره آن دسته از برادران امام حسین که در کربلا حضور نداشتند نیز قابل ذکر است و عدم یاری آنان را می‏توان به حساب بی‏بصیرتی آنان گذاشت.
4 ـ بیماری و ناتوانی جسمی
این، عذری است که درباره برخی گفته شده است. برای نمونه، گفته شده که عبدالله بن جعفر بیش از هفتادسال سن داشت و توانایی جسمی برای یاری امام نداشت. (6) برخی نیز گفته‏اند که در آن زمان نابینا شده بود؛ (7) ادّعایی که صحّت آن به شدّت مورد تردید است. عذر بیماری، درباره محمد بن حنفیه نیز مطرح شده (8) و برخی بیماری او را آسیب از ناحیه دست (9) و یا بیماری چشم (10) ذکر کرده‏اند.
عذر عبدالله بن عبّاس نیز نابینایی بوده و به این مطلب در منابع بسیاری تصریح شده است. (11) گویا به همین دلیل، با این‏که در مکه آمادگی خود را برای فرمان‏برداری از امام اعلام کرد، امام او را به مدینه فرستاد و از او خواست حوادث آن جا را به اطلاع امام برساند. (12)
5 ـ وجود مانع برای حضور در کربلا
عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه، تدابیر امنیتی شدیدی اندیشید تا نگذارد کسی به کاروان حسینی بپیوندد. ازجمله، دستور داد همه راه‏های بین واقصه به طرف جاده شام تا جاده بصره را زیر نظر بگیرند و اجازه ندهند کسی وارد یا خارج شود. (13) همین تدابیر بود که مانع پیوستن گروه هفتادنفری بنی اسد به امام شد. (14)

6 ـ تواکل و خوش‏گمانی به پایان ماجرا
تواکل یعنی کاری را انجام ندادن به این امید که دیگری انجام خواهد  داد. به نظر می‏رسد که این عامل نیز یکی از عوامل کوتاهی علاقه‏مندان اهل بیت در یاری امام حسین بوده است. بعد از قیام مسلم در کوفه، ابن زیاد به دسیسه پرداخت و با دروغ و تهدید، خانواده‏‏ها را وا داشت که جوانان خود را از گرد مسلم پراکنده کنند. زنی می‏آمد و دست پسر یا برادرش را می‏گرفت و به او می‏گفت: «مردم به جای تو هستند و نیازی به کمک تو نیست». (15) علامه مجلسی نقل می‏کند که علامه حلّی درباره برخی، این احتمال را مطرح کرده که نمی‌‌‏دانستند سرنوشت امام چه شده و کار به کشتار کشیده و گمان می‏کردند که با توجه به نامه‏هایی که به امام رسیده، حتما ً دیگران او را یاری می‏رسانند. (16) کسانی که به این سبب در یاری امام کوتاهی کردند، همان کسانی هستند که با شنیدن خبر فاجعه کربلا، شوکه شدند و بسیاری از آنان بعدها در قیام توّابین و قیام مختار حضور یافتند تا شاید اندکی از خطای خود را جبران کنند؛ و چه جبران کردنی؟!
7 ـ نداشتن روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی
این، فرضیه‏ای است که برای عدم حضور محمّد بن حنفیه در کنار امام حسین  علیه السلام مطرح شده است. او حرکت امام را مشروع می‏دانست؛ ولی خودش روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی نداشت و چون امام او را مکلّف به همراهی با خود نکرد، در مدینه ماند تا اطلاعات مدینه را به امام گزارش کند. (17) این فرضیه درباره برخی دیگر از یاران و بستگان امام مانند عبدالله بن جعفر نیز قابل طرح است؛ کسانی که به لحاظ اعتقادی آن حضرت را «امام» می‏دانستند، ولی روحیه لازم برای جان‏فشانی در کنار وی را نداشتند و چون امام هیچ کس را وادار به همراهی با خود نکرد، آنان هم احساس مسئولیت نکردند.
نکته‏ای فراگیر:
امام حسین علیه السّلام در مسیر کربلا و یا هنگامی که به کربلا رسید، نامه‏ای به برادرش محمد بن حنفیه نوشت که در آن آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی إلی بنی هاشم. امّا بعد، فإنّه مَن لَحِقَ بی منکم استَشهَدَ معی و تخلّف لم یبلغ الفتح. والسلام. (18)
به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی به بنی هاشم. هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت خواهد  رسید و هر که از همراهی من بازبماند، به «فتح» دست نمی‌‌‏یابد. والسلام.
این نامه به دست ابن حنفیه رسیده، ولی مخاطب آن، همه بنی هاشم اند. هرچند از عمومیتی که در تعبیر امام ن هفته ، می‏توان برداشت کرد که شامل حال همه شیعیان و ارادتمندان امام می‏شود؛ اما نکته اصلی در تعبیر «فتح» است که دست نیافتن به آن، یعنی چه؟ آیا فتح یعنی آرزوهای دنیوی؟ یا منظور رستگاری دنیا و آخرت است؟ یا منظور فوز شهادت است؟ محققان دراین باره سخن گفته ‏اند؛ (19) ولی یک چیز قدر مشترک این برداشت‏‏ها است و آن این‏که غایبان، توفیق جهاد در رکاب ولی خدا را از دست دادند و به فیض شهادت نیز نرسیدند؛ چه آنان که عذر داشتند و چه آنان که عذر نداشتند؛ و این همان مضمونی است که اهل دل خطاب به یاران شهید اباعبدالله بر زبان می‏آورند که: «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». (20) کاش همراه شما بودیم تا به رستگاری بزرگ دست می‏یافتیم!
نتیجه:
خلاصه این‏که دلایل مختلفی برای عدم یاری امام حسین علیه السّلام از سوی یاران و بستگان ایشان ذکرشده نمی‌‌‏توان برای همه یک عذر و دلیل آورد؛ برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند و به هرحال، هیچ کدام از اینان به فیض همراهی با قافله حسینی نرسیدند.
کلیدواژه:
یاران امام حسین، فرزندان امام علی، شیعه در زمان امام حسین، یاری نکردن امام حسین.
پی نوشت ها:
1. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ‏الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387 ق/ 1967 م، ج 5، ص 381.
2. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 522. نیز ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 359 و 379 و 397.
3. ر.ک: آیه 12 سوره انفال و آیه 26 سوره احزاب و آیه دوم سوره حشر و تفاسیر ذیل هر یک.
4. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 543 ـ 544.
5. همان، ج 2، ص 526.
6. همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: جمعی از محققین گروه تاریخ، تحقیقی در نهضت عاشورا، ص 34).
7. همان جا (به نقل از: پاورقی محمدحسن آل طالقانی در: عمده الطالب، ص 37).
8. مجلسی، بحارالانوار، بیروت _ لبنان، مؤسسه الفداء، ج 42، ص 110 (به نقل از مرحوم علامه حلّی).
9. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: حکایه المختار فی اخذ الثار، چاپ شده در پایان کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 33).
10. همان، ص 527 (به نقل از: مقتل مقرّم، ص 135).
11. برای نمونه: ابن اثیر، عزالدین أبو الحسن علی بن محمد الجزری (م 630)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، 1409 ق/ 1989 م، ج 3، ص 190.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 26.
13. طبری، همان، ج 5، ص 392.
14. ابن اعثم کوفی، همان، ج 5، ص 90.
15. طبری، همان، ج 5، ص 371.
16. مجلسی، همان، ج 42، ص 110.
17. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 533.
18. صفّار قمی، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، قم، کتاب خانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ھ.ق، ص 481، ح 5.
19. نامه مذکور با اندکی تفاوت، در منابع مختلفی نقل شده است. برای نقل‌های مختلف این نامه و تفاسیر متفاوت آن، ر.ک: گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 530 ـ 532.
20. این جمله یا مشابه آن، در برخی از زیارت نامه‌های مأثور خطاب به شهدای کربلا و یا سیدالشهدا  علیه السلام آمده است. ازجمله: صدوق، محمد بن بابویه، کتاب من لایحضره الفقیه، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1413 ھ.ق، ج 2، ص 594؛ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 4، ص 577.
 

کساني که معتقدند سر بريده امام حسين ع به بدن مبارك آن حضرت ملحق شده است،بدون نقل هيچ روايت مستندي، آن را در روز اربعين و توسط امام سجادعليه السلام میدانند

پرسش:

چرا برخي از روز اربعين با عنوان «مَرَدُّ الرأس» ياد کرده اند؟ آيا اهميت زيارت اربعين براي الحاق سر بريده امام حسين به بدن است؟

پاسخ:
 به روز بازگرداندن سر امام حسين عليه السلام به کربلا، «‌مَرَدُّ الرَأس» گفته مي‌شود. عده‌اي بر اين باورند كه در اربعين حسيني، سرها از شام به كربلا بازگردانده شد و يکي از رخداد‌هاي مهم در روز اربعين، الحاق سر مطهر امام حسين عليه السلام به بدن آن حضرت بود كه توسط امام سجاد عليه السلام صورت گرفت.(1)
از نويسندگان پيشين، تنها ابوريحان بيروني، اشاره‌اي کلي به اين ماجرا کرده و گفته است كه در بيستم صفر سال 61ه.ق، خاندان امام حسين عليه السلام که از شام به كربلا ‌آمدند، سر آن حضرت را بر تنش ملحق کردند: «و في العشرين ردّ رأس الحسين الي مجثمه حتي دفن مع جثّته و فيه زيارة الاربعين».(2) او اشاره‌اي به جزئيات اين ماجرا نکرده است. 
علامه مجلسي مي‌نويسد: «ذَكَرَ الْمُرْتَضَى فِي بَعْضِ مَسَائِلِهِ‏ أَنَّ رَأْسَ الْحُسَيْنِ (ع) رُدَّ إِلَى بَدَنِهِ بِكَرْبَلَاءَ مِنَ الشَّامِ وَ ضُمَّ إِلَيْهِ وَ قَالَ الطُّوسِيُّ وَ مِنْهُ‏ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ؛(3) سيد مرتضي ذكر كرده است كه سر مبارك امام حسين عليه السلام، به كربلا بازگردانده شد و به بدن مبارك آن حضرت، الحاق گرديد. به گفته شيخ طوسي، زيارت اربعين از همين رو صورت مي‌گيرد».
سيد بن طاووس مي‌نويسد: «فَأَمَّا رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) فَرُوِيَ أَنَّهُ أُعِيدَ فَدُفِنَ‏ بِكَرْبَلَاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّرِيفِ (ع) وَ كَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى الْمُشَارِ إِلَيْه‏؛(4) «روايت شده است كه سر امام حسين عليه السلام بازگردانده شد و به بدن شريفش ملحق گرديد و عمل شيعيان نيز، بر همين عقيده استوار است». 
البته درباره سر مطهر سيد الشهدا عليه السلام، رواياتي هست كه اين سخن را رد مي‌كند و تصريح دارد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام به بدن بازگردانده نشد و بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام دفن گرديد. از اين رو، مستحب است كه سر امام حسين عليه السلام در اين مکان زيارت شود. مرحوم شيخ حر عاملي در کتاب وسائل الشيعه و محدث نوري در كتاب مستدرک، بابي را به همين عنوان اختصاص داده‌اند؛ يعني: «بَابُ‏ اسْتِحْبَابِ‏ زِيَارَةِ رَأْسِ‏ الْحُسَيْنِ‏ عليه السلام عِنْدَ قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ‏».(5) روايات مذکور در اين باب، چند دسته است:
1. در سه روايات ـ به نقل از ابان بن تغلب و مبارک خباز و ابو الفرج سندي ـ آمده است که امام صادق عليه السلام در کنار قبري كه محل دفن سر بريده امام حسين عليه السلام بود و بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام قرار داشت، دو رکعت نماز خواند.
2.  در دو روايت ـ به نقل از طلحه نهدي و يزيد بن عمر بن طلحه ـ آمده است که حضرت صادق عليه السلام به فرزندش اسماعيل فرمود: «در نجف، کنار قبر سر بريده، نماز بخوان». اسماعيل سؤال کرد: «مگر سر بريده امام حسين عليه السلام به شام نرفت؟». حضرت فرمود: «بله؛ اما يکي از شيعيان ما، آن سر را ربود و در بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام دفن کرد».
3. صفوان بن مهران، به سيف بن عميره عبدي گفت که با امام صادق عليه السلام به نجف رفتيم و امام حسين عليه السلام را بالاي سر اميرالمؤمين عليه السلام زيارت کرديم.
4.زيارت‌نامه‌اي از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه با «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه‏» آغاز مي‌گردد. اين زيارت‌نامه، زيارت مخصوص سر بريده امام حسين عليه السلام است و در بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام خوانده مي‌شود.(6) 
5. در روايت يونس بن ظبيان آمده است كه امام صادق عليه السلام در نجف اشرف، در کنار قبري کوچک نماز خواند و تصريح كرد که محل دفن سر بريده سيد الشهدا عليه السلام است. و در ادامه فرمود: «فَصَيَّرَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَدُفِنَ؛ با اراده الهي، سر بريده امام حسين عليه السلام در نزد امير مؤمنان عليه السلام دفن شد».(7) در اين روايت، تصريح شده است که سر امام حسين عليه السلام و بدن امير مؤمنان عليه السلام در کنار يکديگر قرار دارند: «فَالرَّأْسُ مَعَ الْجَسَدِ وَ الْجَسَدُ مَعَ الرَّأْس‏».(8) 
6.    در برخي روايات، تصريح شده است که محل دفن سر بريده در نجف اشرف، همانند قبري کوچک، قابل مشاهده بوده است. امام صادق عليه السلام به يکي از اصحاب خود فرمود: «رَأَيْتَ قَبْرَيْنِ قَبْراً كَبِيراً وَ قَبْراً صَغِيراً فَأَمَّا الْكَبِيرُ فَقَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الصَّغِيرُ فَرَأْسُ الْحُسَيْنِ؛(9) وقتي به نجف رفتي، دو قبر در آنجا مي‌بيني: قبري کوچک و قبري بزرگ. قبر بزرگ، قبر امير مؤمنان عليه السلام و قبر کوچک، محل دفن سر بريده امام حسين عليه السلام است».
کساني که معتقدند سر بريده امام حسين عليه السلام به بدن مبارك آن حضرت ملحق شده است، بدون نقل هيچ روايت مستندي، آن را در روز اربعين و توسط امام سجاد عليه السلام مي‌دانند؛ در حالي که از راويان متعدد، نقل شده است كه امام صادق با تعابير گوناگون، تصريح مي‌فرمايد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام در نجف اشرف مدفون است. البته اقوال ضعيفي نيز مبني بر دفن سر امام حسين عليه السلام در مصر و حلب و شام و مدينه وجود دارد كه قابل اعتنا نيست.
پي نوشت ها:
1. قاضي طباطبايي، تحقيقي درباره اول اربعين.
2. ابو ريحان بيروني، الاثار الباقيه، ص 331.
3. مجلسي محمد باقر، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏44، ص 199.
4. سيد بن طاووس حلي، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 195.
5. شيخ حرّ العاملي، وسائل الشيعه، ج ‏14، ص 398؛ نوري، حسين بن محمدتقي، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏10، ص 225.
6. ابن المشهدي، المزار الكبير، ص 517.
7. شيخ حرّ العاملي، وسائل الشيعه، ج ‏14، ص 403.
8.همان.
9. همان، ص 402.
 

جابر بن عبدالله انصاري اولين زاير اربعين حسيني است و کسي که به فوز عظيم زيارت مخصوص سيدالشهداء در بيستم صفر 61 هـ.ق نايل شد.

پرسش:

 نخستين زائر امام حسين(ع) در اربعين چه کسي بود؟

 

پاسخ: 
جابر بن عبدالله انصاري از ياران حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) و مريد فرزندان گرامي ايشان بود. او آخرين صحابه پيامبـر بود که در مدينه وفـات کرد(1) و سلام رسول اکرم را به پنجمين وصي ايشان، حضرت امام محمد باقر رساند.(2) او به قولي در 94 سالگي در مدينه در حالي که نابينا شده بود در گذشت.(3) او اولين زاير اربعين حسيني است و کسي که به فوز عظيم زيارت مخصوص سيدالشهداء در بيستم صفر 61 هـ.ق نايل شد.
شيخ جليل القدر عماد الدين، ‌ابوالقاسم آملى، در کتاب ""بشاره المصطفى"" مى‌نويسد:
عطيه عوفى از اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌گويد: ""با جابر بن عبدالهي انصارى براى زيارت قبر شريف سالار شهيدان راهى کربلا شديم. زمانى که به کربلا رسيديم، جابر در نهر فرات غسل کرد؛ لباسى چون لباس احرام پوشيد؛ خود را خوشبو ساخت و با قدم‌هاى آرام به طرف قربآن گاه حسينى راهى شد و در هر قدم ذکر خدا را بر زبان مى‌آورد. چون نابينا بود، از من خواست تا دست او را روى قبر مولا قرار دهم؛ پس از اين کار ‌از شدت غصه بى‌هوش شد و افتاد. او را به هوش آوردم. ‌وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فرياد زد: «يا حسين!» سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه! اى عزيز دلم،‌ آيا جواب دوست خود را نمى‌دهي؟» و در پاسخ به خويشتن گفت: «‌چگونه حسين(عليه السلام) که در خون خودش آغشته شده و بين سر و پيکر نازنينش جدايى انداخته‌اند، جواب تو را بدهد؟!»
سپس با ادب خطاب به حضرت گفت: «گواهى مى‌دهم که تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنان هستي،‌تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب کسا؛ تو فرزند سرور پيشوايان و فرزند فاطمه سيد بانوان هستى؛ ‌چرا چنين نباشد؟ چرا که دست سيّد المرسلين(صلي الله عليه و آله) تو را غذا داده و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از سينه ايمان شير خوردى و پاک زيستى و پاک رخت بربستى و قلب مؤمنان را از فراق خود اندوهگين کردى؛ پس سلام و رضوان پروردگار بر تو باد! گواهى مى‌دهم که تو بر همان راهى رفتى که برادرت يحيي بن زکريا رفت و شهيد گشت».
آن گاه ديگر شهيدان دشت نينوا را مخاطب قرار داد و گفت : «سلام بر شما اى ارواحى که در کنار حسين نزول کرده و آرميده ايد! ‌گواهى مى‌دهم که شما نماز را برپا داشتيد و زکات را ادا نموديد و امر به معروف و نهى از منکر کرديد و با ملحدان جهاد کرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد».(4)
منابع تاريخي زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) را توسط جابر دو گونه، گزارش کرده اند. گزارش نخست از طبري شيعي است که زيارت جابر را همراه با عطيه عوفي، به طور مسند و با تفصيل گزارش کرده ، اما در آن، سخني از ملاقات وي با اهل بيت امام حسين(عليه السلام) به ميان نياورده است. گزارش دوم از سيد ابن طاووس است که زيارت جابر را بدون همراهي عطيه و به اختصار ، بيان کرده و به دنبال آن، ملاقات جابر را با اسراي اهل بيت(عليهم السلام) که از شام بازگشته اند، آورده است. ابتدا گزارش طبري و سپس گزارش ابن طاووس را بررسي مي کنيم.
عماد الدين طبري (متوفاي 525 ق) در بشارة المصطفي به سندش از عطية بن سعد بن جناده کوفي جدلي نقل کرده که گفت: با جابر بن عبدالله به قصد زيارت امام حسين(عليه السلام)حرکت کرديم ، چون به کربلا رسيديم جابر به سوي فرات رفت و غسل کرد، سپس پارچه اي به کمر بست و پارچه اي به دوش انداخت و عطر زد ، سپس ذکرگويان به سوي قبر امام(عليه السلام) رفت. 
وقتي نزديک قبر شد، گفت: دستم را بگير و روي قبر بگذار. من دستش را روي قبر گذاشتم. جابر خود را به روي قبر انداخت و آن قدر گريه کرد که بي هوش شد. بر او آب پاشيدم تا به هوش آمد. 
آن گاه سه بار گفت: اي حسين! 
سپس گفت: دوست پاسخ دوستش را نمي دهد. بعد ادامه داد: تو چگونه جواب دهي در حالي که رگ هاي گردنت را بريدند و بين سر و بدنت جدايي انداختند. گواهي مي دهم که تو فرزند خاتم پيامبران و پسر سرور مؤمنان و هم پيمان تقوا و از نسل هدايت و پنجمين نفر از اصحاب کسايي ; فرزند سرور نقيبان و پسر فاطمه (عليها السلام) سرور زناني و چرا چنين نباشي که سالار پيامبران با دست خويش غذايت داده و در دامان متقين تربيت شده اي و از سينه ايمان، شير خورده اي و از دامان اسلام برآمده اي. خوشا به حالت در حيات و ممات. اما دل مؤمنان در فراق تو ناخرسند است و شک ندارد که آن چه بر تو گذشت، خير بوده است. سلام و خشنودي خدا بر تو باد. شهادت مي دهم که تو همان راهي را رفتي که برادرت يحيي بن زکريا پيمود.
آن گاه نگاهي به اطراف قبر افکند و گفت: سلام بر شما اي جان هاي پاک که در آستان حسين(عليه السلام) فرود آمديد. گواهي مي دهم که شما نماز را بر پا داشته و زکات پرداختيد ، امر به معروف و نهي از منکر کرديد و با ملحدان جهاد نموديد و خدا را پرستيديد تا آن که مرگ شما را فرا رسيد. سوگند به خدايي که محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق فرستاد ، ما در راهي که رفتيد ، شريک شماييم.
عطيه گفت: به جابر گفتم: چگونه با آنان شريکيم در حالي که نه [با آنان] دشتي پيموديم و نه از بلندي و کوه بالا رفتيم و نه شمشير زديم، اما اينان سر از پيکرهاي شان جدا شد، فرزندان شان يتيم گشتند و همسران شان بيوه شدند؟
جابر گفت: اي عطيه! از حبيبم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم که مي فرمود: هر کس گروهي را دوست دارد در عمل آنان شريک است. سوگند به آن که محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق به پيامبري فرستاد نيت من و نيت يارانم همان است که حسين(عليه السلام) و اصحابش داشتند. 
مرا به سوي خانه هاي کوفيان ببر. چون مقداري راه رفتيم، به من گفت: اي عطيه! به تو وصيتي بکنم؟
گمان نکنم پس از اين سفر ، ديگر تو را ببينم. دوست دار خاندان محمد (صلي الله عليه وآله) را دوست بدار تا وقتي در دوستي باقي است ، دشمن خاندان محمد(صلي الله عليه وآله) را تا زماني که دشمن است، دشمن بدار، هر چند اهل نماز و روزه بسيار باشد. 
با دوست دار آل محمد(عليهم السلام) مدارا کن; او هر چند به سبب گناهانش بلغزد، اما گام ديگرش با محبت اين خاندان ثابت مي ماند. دوست دار آل محمد(عليهم السلام)به بهشت مي رود و دشمنان شان به دوزخ.(5)
اما سيد ابن طاووس جريان زيارت جابر را اين گونه، گزارش کرده است:
چون اهل بيت حسين(عليهم السلام) از شام به عراق آمدند، به راهنماي کاروان گفتند که ما را از کربلا عبور بده. آنان چون به قتل گاه رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از بني هاشم و مردان خاندان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ملاقات کردند که براي زيارت قبر حسين(عليه السلام)آمده بودند. همه شروع به گريه و ناله نمودند و بر صورت هاي شان سيلي مي زدند و به گونه اي عزاداري و نوحه سرايي مي کردند که جگرها را آتش مي زد. زنان منطقه عراق نيز نزد اهل بيت(عليهم السلام) آمده و آنان نيز چند روزي عزاداري کردند.(6)

پي نوشت ها:
1. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 169.
2. صدوق، امالي، ص 353 ؛  مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، ج 46، ص 223.
3.ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 1، ص 219.
4.  شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 620.
5. عمادالدين ابوجعفر محمد بن ابى القاسم طبرى، بشارة المصطفى، ص 125 و126.
6.  سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 114.
 

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

پرسش:

چه شخص يا اشخاصي بدن مطهر امام حسين(ع) را دفن نمودند؟ آيا امام سجاد(ع) كه در زندان كوفه بسر مي بردند در تدفين حاضر شدند؟

پاسخ:

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

الف: بني اسد

در برخي از منابع حديثي و تاريخي گفته شده؛ وقتي عمر سعد از كربلا به طرف كوفه حركت كرد و از آن مكان دور شد، گروهي از قبيله بني اسد كه ساكن قريه ""غاضريه"" بودند آمدند و بر حسين(ع) و اصحابش نماز خواندند و دفن كردند و حسين(ع) را در همين مكاني كه هم اكنون مرقد مطهرش مي باشد به خاك سپردند و علي بن حسين را پائين پاي آن حضرت دفن كردند و براي ديگر شهداي اهل بيت و اصحاب كه در آن حوالي بودند حفره اي كندند از جانب پاي آن حضرت و همه را با هم در يك جا به خاك سپردند و عباس بن علي را در آن جا كه به شهادت رسيده بود در راه ""غاضريه""(1) دفن كردند و اكنون قبر او در آن مكان قرار دارد.

ب: امام سجاد(ع)

نخست لازم است بيان كنيم كه برخي از احاديث شيعه متضمن اين معنا است كه لازم است هر امامي را هنگام كفن و دفن امام بعدي تجهيز و تدفين و نماز بخواند.

در احتجاج امام رضا بر واقفيه است كه علي بن حمزه به آن حضرت گفت: ""ما از پدران تو روايت كرده ايم كه متولي امر امام نمي شود مگر امامي مثل او، حضرت در جواب فرمودند: مرا خبر ده كه حسين(ع) امام بود يا نبود گفت: امام بود، امام فرمود متولي امر او كه شد؟ علي بن حمزه گفت: علي بن حسين(ع) امام فرمودند: علي بن حسين كجا بود؟ او كه در زندان و محبوس به دست عبيدالله بود! علي گفت: پنهان و پوشيده از كسان عبيدالله بيرون رفت و متولي امر پدر شد و بازگشت، امام فرمود: آن كسي كه علي بن حسين را قدرت داد كه به كربلا آمده و عهده دار دفن و كفن شهدا باشد، قدرت مي دهد صاحب اين امر به بغداد آمده و وظيفه كفن ودفن پدربزگوار خودرا انجام دهد، در حالي كه نه در زندان بود و نه اسير. (2) و آن حضرت را بدون غسل دفن كردند. چون شهيد نيازي به غسل ندارد.

پي نوشت ها:

1. شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ج2، ص114.

2. مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسين(ع)، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1399ق، ص 319 و 320.

حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت

پرسش:

 آيا اين نقل صحيح است كه شب عاشورا، امام حسين(ع) تمامي ياران خود از جمله اباالفضل العباس(ع) را مخير به رفتن نموده اند؟

پاسخ:

مورخان نوشته اند:

در شب عاشورا حضرت امام حسين(ع) اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

 اُثْني عَلَي اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ... ؛ ثنا مي كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي كنم او را بر شدّت و رخاء، اي پروردگار من ! سپاس مي گذارم تو را بر اين كه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس ما را از شكر گزاران خودقرار ده!

پس فرمود: امّا بعد؛ همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر نمي دانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگري در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم؛ اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست؛ لذا بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته؛ آن را شتر سواري خود قرار دهيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و به هر سو كه خواهيد برويد؛ چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند به غير من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادر زادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض كردند: براي چه اين كار را بكنيم؟ آيا براي آن كه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم.

و اوّل كسي كه به اين كلام ابتدا كرد، عبّاس بن علي بود، پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود:

شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است؛ زياده بر اين مصيبت مجوئيد! من شما را رخصت دادم؛ هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوييم؟ بگوييم دست از بزرگ و سيّد و پسر عّم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او به كار بريم، نه به خدا سوگند! ما چنين كار ناشايسته را نخواهيم كرد! بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند آن زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.

اين وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض كرد:

يا بن رسول اللّه ! آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم؟ پس به كدام حجّت درنزد حقّ تعالي اداي حقّ تو را عذر بخواهيم، لا واللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه هاي دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشير در دست من باشد به آنان بزنم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان نبرد خواهم كرد، سوگند به خدا! كه ما دست از ياري تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حقّ تو رعايت نموديم، به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه اي مي باشم كه اگر بدانم كشته مي شوم، آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من به جاي آورند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابديّه است. برخي ديگر نيز در حمايت از امام و رها نكردن آن حضرت سخناني بيان داشتند. (1)

پي نوشت:

1. شيخ مفيد، ارشاد مفيد، ج2، ص93-95، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، ا نتشارات علميه اسلاميه؛  دمع السجوم، ص 243-244، ناشر ذوي القربي، 1378، چاپ اول؛ ترجمه نفس المهموم؛ ابو الحسن شعراني؛ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 1، ص 632 -634، ، قم، انشارات هجرت، 1378، چاپ سيزدهم."

گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين(ع)در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.

پرسش:

 چرا سرشناساني چون: عبدالله بن عباس، عدي بن حاتم و حتي عبدالله بن جعفر بن ابي طالب در واقعه كربلا امام حسين را ياري نكردند؟

پاسخ:

 با توجه به نقش خواص در شكل گيري واقعه عاشورا چرا خواص خاص شيعه مثل عدي بن حاتم طايي و جابر بن عبدالله انصاري و عبدالله بن عباس و حتي محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر بن ابي طالب سعادت همراهي و توفيق حضور در حادثه كربلاي 61 هجري با امام حسين عليه السلام نصيبشان نشد؟ حتي در اين مواقع بيماري و كهولت سن را هم نمي شود بهانه كرد، چون هم پيرمرد در كربلا بود هم كودكاني كه به بلوغ نرسيده بودند و حتي تازه مسلمانان هم اين افتخار نصيبشان شد ولي چرا اين ها نبودند؟

همان گونه كه بيان داشتيد بسياري از خواص توفيق همراهي با امام حسين(ع)را نداشتند. اما پاسخ چرايي اين مطلب را از كلام صاحب تنقيح المقال بيان مي داريم:

وي معتقد است امام حسين(ع) در مدينه يا مكه فردي را مكلف به همراهي نكرد. او مي نويسد: امام حسين(ع)هنگامي كه از حجاز به طرف عراق حركت كرد، خود مي دانست كه به فيض شهادت خواهد رسيد، ولي به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حركت نكرد، تا بر همه ي مكلفين واجب شود كه به عنوان جهاد، با او همراه شوند؛ بلكه بر اساس وظيفه ي خود، يعني به دست گرفتن رهبري ظاهري و پيشوايي مردم، كه حضرتش را دعوت كرده بودند، حركت كرد. در اين صورت بر ديگران واجب نيست كه با او هم سفر شوند و اگر كسي هم همراهي نكند، گناهي را مرتكب نشده است. آري گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين(ع)در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.

اما كساني كه در حجاز بودند و از همان اول با امام نيامدند، از ابتدا مكلف به حركت و همراهي با امام نبودند و عدم همراهي آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نيست. مامقاني پس از بيان اين مقدمات مي گويد:

بنا بر اين، تعدادي از صالحان و خوبان بودند كه در آن هنگام، شرف شهادت براي آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شكي نيست كه احدي در عدالت آنان ترديدي نداشته است. پس نيامدن محمد حنفيه و عبدالله جعفر به علت سرپيچي يا انحراف ايشان نبوده است. (1)

علامه مجلسي نقل مي كند كه:

امام حسين، قبل از شهادتش به بني هاشم چنين نوشته است:

  من الحسين بن علي الي بني هاشم، اما بعد، فانه من لحق بي منكم استشهد معي و من تخلف لم يبلغ الفتح و السلام؛ اما بعد، هركس از شما با من بود به شهادت خواهد رسيد و افرادي كه با من نيامدند، به درجه ي فتح نايل نشدند! .

وي بعد از ذكر روايت فوق چنين مي نويسد:

جمله ي:  به فتح نايل نمي شود   اين احتمال را مي رساند كه امام(ع) ديگران را بين آمدن به كربلا و نيامدن مخير كرده بود؛ پس چون آمدن آنان امر واجبي نبود، بلكه تخييري بود، تخلف از آن، گناه محسوب نمي شود. (2)

لازم به توجه است كه:

برخي مانند حبيب بن مظاهر كه به امام ملحق شدند، در كوفه بودند و در آغاز راه از مدينه يا مكه تعداد اندكي همراه امام بودند.

پي نوشت ها:

1. مامقاني، عبدالله،تنقيح المقال في علم احوال الرجال، ص‏112، بي جا، مطبعه الحيدريه؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81.

2. مجلسي، بحار الأنوار، ج 44، ص 233- 298، سال چاپ: 1403 - 1983 م، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان."

امام صادق(ع) به ام سعيد احمسيّه (كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود) فرمود: آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان كيست؟ حسين بن علي(ع) است.

پرسش:

 چرا امام حسين(ع) را سرور سالار شهيدان مي‌گويند؟

پاسخ: 
از معروف‌ترين لقب‌هاي امام حسين(ع) ـ كه در روايات و زيارتنامه‌ها بيان شده و مستند به امامان مي‌باشد ـ لقب سيدالشهدا است. (1)
گرچه اين لقب ابتدا از آنِ حضرت حمزه، عموي پيامبر بود، كه در جنگ احد به شهادت رسيد، اما حماسه و فداكاري امام حسين(ع) چنان سترگ و والا بود، كه او را سرآمد همه شهدا ساخت و بر تمامي شهيدان تاريخ سروري داد.
امام صادق(ع) به  ام سعيد احمسيّه  (كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود) فرمود:  آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان كيست؟ حسين بن علي(ع) است. او سيد الشهداء است . (2)
پيامبر اين مقام بزرگ را براي حضرت حسين(ع) درخواست كرده بود. در آن زمان كه از شهادت فرزندش خبر مي‌داد، دعا كرد:  اللهم فبارك له في قتله واجْعله مِن ساده الشهداء؛ خدايا قتلش را موجب بركت گردان و او را از بزرگان شهدا قرار ده .(3)
پي نوشت ها:
1. جواد محدثي‏، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف‏، چ دوم، 1417ق، ص234. (نرم افزار سيره معصومان)
2. ابن قولويه قمي، كامل الزيارات، نجف، انتشارات مرتضويه، 1356ق، ص110؛ مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 98، ص36؛ محدث نوري، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسه آل البيت، 1408ق، ج10، ص 260. (نرم افزار جامع الاحاديث2)
3. صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1395ق‏، ‏ج1، ص259؛ بحار، ج36، ص253. (نرم افزار سيره معصومان)
 

همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و نهضت عاشورا احياگر اسلام بوده است.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) به القابي چون ثارالله و اباعبدالله شهرت يافته اند؟ منابعي را براي مطالعه در خصوص زندگي حضرت معرفي كنيد؟

 

پاسخ:

 ثار  از ريشه  ثَأر  و  ثُؤره  به معناي انتقام و خونخواهي و نيز به معناي خون است. (1) براي  ثارالله  بودن امام حسين(ع) معاني مختلفي ذكر شده كه هر يك تفسير خود را مي‏طلبد.

أ) گروهي ثارالله را به معناي كسي كه انتقام خونش را خداوند مي گيرد مي دانند. (2) خداوند، وليّ دم حضرت است. خود او خونبهاي آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مي‏كند؛ چرا كه ريختن خون سيدالشهدا در كربلا، تجاوز به حريم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت كه اهل بيت(ع)  آل الله  هستند، شهادت امامان، ريخته شدن خونِ خداوند است. (3) اگر چه اين واژه در قرآن نيامده است، اما مي‏توان آن را با آيات اين گونه توجيه نمود. خداوند مي‏فرمايد:  مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه ‏سلطاناً؛(4) آن كس كه مظلوم كشته شد، براي وليّ‏اش سلطه(و حق قصاص) قرار داديم . بنابراين  ثارالله  به اين معنا است كه خونبهاي امام حسين(ع) از آنِ خدا است. اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت.

ب) بعضي لفظ اهل را در تقدير گرفته و گفته اند ثارالله يعني اهل ثارالله؛ اهل خونخواهي الهي كه خداوند انتقام خونش را مي گيرد. (5)

ج) برخي گفته اند: ثارالله يعني كسي كه در دوران رجعت مي آيد و انتقام خونش را مي گيرد.(6)

در ضمن اگر  ثار  به معناي خون باشد، مراد از  ثارالله  معناي حقيقي نيست؛ بلكه يك نوع تشبيه، كنايه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نيست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس اين تعبير از باب تشبيه معقول به محسوس است؛ يعني همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و نهضت عاشورا احياگر اسلام بوده است.

اباعبدالله:

در تحليل كنيه  اباعبدالله  براي امام حسين(ع)، دو نكته قابل ذكرمي باشد:

1. در ميان اعراب خصوصا بزرگان قبائل مرسوم بود كه در بدو تولد براي نوزادان خود خصوصا نوزاداني كه به جهت جايگاه خانوادگي مقامي خاص داشتند علاوه بر اسم، كنيه اي نيز تعيين مي شد، كه در همين راستا پيامبر اكرم(ص) كنيه  اباعبدالله  را از همان سنين كودكي براي نواده خود حضرت سيد الشهداء برگزيدند. (7)

2. بر اساس برخي اقوال تاريخي امام حسين(ع) فرزندي به نام عبدالله داشت كه در كربلا به شهادت رسيد. برخي عبد الله را نام ديگر علي اصغر دانسته اند. اما بر اساس برخي از اقوال ديگر عبدالله، نوزادي است كه در كربلا به دنيا آمد و مادرش رباب بود. كه نشان مي دهد او فرزندي غير از علي اصغر(ع) بوده است. (8)

پي نوشت ها:

1. فخر الدين طريحي، مجمع البحرين، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.

2. علي سعادت پرور، فروغ شهادت، بي تا، بي جا، ص 305.

3. اصغر عزيزي تهراني، شرح زيارت عاشورا، ص 35، دفتر تبليغات اسلامي.

4. اسراء(17)، آيه 33.

5. جواد محدثي، فرهنگ عاشورا، ص 124، نشر معروف، 1378ش.

6. علامه مجلسي، بحارالانوار، مجلسي، الوفاء بيروت، 1404ق، ج 99، ص 151.

7. همان، ج44، ص 251.

8. ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، 1379 ق، ج 2، ص 181.

گرچه هيچ كتابي كامل و بي عيب و نقص نيست، اما برخي از منابع و كتاب‌هايي تحقيقي معتبر معرفي مي‌شود.

پرسش:

منابعي معتبري درباره جريان عاشورا و حوادث كربلا معرفي نماييد؟

پاسخ:
 گرچه هيچ كتابي كامل و بي عيب و نقص نيست، اما در ادامه برخي از منابع و كتاب‌هايي تحقيقي معتبر معرفي مي‌شود:
1ـ فرهنگ عاشورا، از جواد محدثي.
2ـ قصه كربلاي، از آقاي نظري منفرد.
3ـ تأملي در نهضت عاشورا، از رسول جعفريان.
4ـ دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، تحقيق و ترجمه علامه شعراني.
5ـ نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه وقعه الطف يوسفي غروي، مترجم جواد سليماني.
6ـ عاشورا، ريشه‌ها... رويدادها... از سعيد داودي و مهدي رستم‌نژاد.
7ـ ارشاد شيخ مفيد (جلد دوم بخش زندگاني امام حسين عليه السلام)، ترجمه رسول محلاتي.
8ـ لهوف سيد بن طاووس، ترجمه عزيزي.
9ـ درسي كه حسين(ع) به انسان‌ها آموخت، از شهيد هاشمي‌نژاد.
10ـ نگاهي نو به جريان عاشورا، ‌جمعي از پژوهشگران از پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.
11- تاريخ قيام و مقتل جامع سيد الشهداء، دو جلد، نوشته گروه محققين زير نظر استاد مهدي پيشوايي.
 

صفحه‌ها