انسان شناسي

علاقه به فلسفه، شرط لازم براي مطالعه فلسفه است، اما کافي نيست. بايد ابتدا مهارت فلسفيدن و تفکر انتقادي را آموخت.

پرسش: 
سوال يه دانش آموز 12 ساله عاشق فلسفه که کتاب دنياي صوفي که نظريات افلاطون هست رو چند بار خونده اينه که از کجا بدانيم الان خوابيم يا بيدار؟؟شايد خوابيم فکر مي کنيم بيداريم و شايد بيداريم فکر ميکنيم خوابيم
 

پاسخ: 
ابتدا لازم است به اين نکته اشاره کنيم که علاقه به فلسفه، شرط لازم براي مطالعه فلسفه است، اما کافي نيست. بايد ابتدا مهارت فلسفيدن و تفکر انتقادي را آموخت و سپس به بررسي ديدگاه هاي مختلف فلسفي و مطالعه تاريخ فلسفه پرداخت. کسي که شناختي از منطق و تفکر انتقادي و انواع مغالطات ندارد، نمي تواند درک درستي از فلسفه داشته باشد و در مواجهه  با آراي مختلف فلسفي، حيران و سردرگم مي شود و به شکاکيت گرفتار مي شود؛ در حالي که تقريبا هيچ فيلسوفي از شکاکيت مطلق دفاع نمي کند و حتي هيوم که معروف به فيلسوف شکاک است و فلسفه خودش را فلسفه شکاکانه ناميده، در کتاب «پژوهشي در باب فهم آدمي» تصريح مي کند که شکاک مطلق، يک مفهوم بدون مصداق است و هيچ کسي را نمي شناسد که از شکاکيت مطلق دفاع کند.
بنابراين، براي مطالعه فلسفه، بايد مهارت فلسفيدن را ابتدا آموخت و سپس با آراي فلسفي روبرو شد و با تفکر انتقادي آنها را مورد نقد و بررسي قرار داد و نقاط قوت آنها را حفظ و نقاط ضعف آنها را نقد کرد و کنار زد.
اگر بخواهيم براي تقريب به ذهن، مثالي بزنيم، بايد به نوجوان يا جواني اشاره کنيم که عاشق رانندگي است. آيا عشق او به رانندگي، کافي است تا او پشت فرمان ماشين بنشيند و گاز بدهد و ماشينراني کند؟! پاسخ روشن است: نه. ابتدا او بايد  تحت مراقبت مربي کاردان، آموزش ببيند و مهارت رانندگي بياموزد و بعد از موفقيت در امتحان نهايي، ماشينراني کرده و گاز بدهد و در خيابان رانندگي کند.
مطالعه تاريخ فلسفه نيز به همين شکل است. ابتدا بايد مهارت فلسفيدن را بياموزيد و سپس با آراي مختلف فلسفي روبرو شويد؛ وگرنه با مسائلي روبرو مي شويد که قادر به حل آنها نيستيد. 
حالا که چندبار کتاب دنياي صوفي را خوانده ايد، پيشنهاد مي کنم از پيگيري کتاب هاي فلسفي پيچيده ديگر پرهيز کنيد و در اين مرحله، هر سوال آزاردهنده اي که در ذهن داريد را با ما در ميان بگذاريد تا در گفتگو با يکديگر، فلسفيدن را با هم تمرين کنيم و راهي براي حل مسائل فلسفي بيابيم.
اما درباره پرسشي که مطرح فرموديد، گفتني است:
يکي از ادله شکاکان براي انکار جهان واقعي، استناد به امکان خواب است؛ يعني طرح اين احتمال که ما خوابيده ايم. توضيح مطلب اين که: در خواب خيلي از وقايع و حوادث را تجربه مي کنيم در حاليکه آنها واقعي نيستند و وقتي بيدار مي شويم متوجه مي شويم آنها تصورات ما بوده اند نه اشيايي خارج از ذهن ما. از اين رو، اين احتمال پيش کشيده مي شود که شايد الان که بيداريم نيز خواب باشيم و اينطور وانمود شده که بيداريم. در اين صورت آنچه واقعي مي دانيم نيز تصورات ذهني ما است و آنها را اشتباهي واقعي به حساب مي آوريم.
براي نقد اين اشکال، بايد به چند نکته اشاره کرد:
يکي اين که دقيقا اين اشکال به دنبال تخريب چه چيزي است: آيا مي خواهد اصل واقعيت را زير سوال ببرد يا واقعيت خارج از ذهن را؟ 
اگر منظور شکاک، فرض اول باشد، در اين صورت پاسخ مي دهيم: حتي اگر هميشه خواب باشيم، باز هم واقعيت به کلي انکار نمي شود چرا که من و تصورات رويايي، همگي واقعي هستند و منشا لذت و رنج ما در خواب مي باشند. 
اما اگر منظور شکاک، فرض دوم باشد، در اين صورت پاسخ مي دهيم: الفاظي همانند خواب، چون جهانشمول نيستند و فقط بر برخي از مصاديق صادقند، معنادار مي باشند؛ يعني خواب چون در برابر بيداري است، معنادار است. اما اگر گفته شود که همه چيز خواب است، در اين صورت، بيداري بدون مصداق است و هيچ درکي از آن نداريم تا وانگهي گفته شود که از خواب درکي داريم.  به ديگر سخن، «خواب» يعني «نه بيداري». اگر همه چيز خواب باشد، در اين صورت، بيداري هيچ مصداقي ندارد و چون معنا، امري منتزع از مصاديق است، پس لفظ خواب که بدون مصداق است، معنا نيز ندارد. بنابراين، خواب که مرادف با «نه بيداري» است نيز بي معنا مي گردد. به همين جهت، بايد پذيرفت که نمي توان همه امور را خواب دانست. اين که برخي امور در خواب هستند، نشان مي دهد که برخي امور نيز در بيداري رخ مي دهند.
بگذريم از اين که استدلال مذکور، اثبات نمي کند که ما در حال حاضر، در خواب به سر مي بريم، بلکه مي خواهد اين احتمال را پيش بکشد که ما خوابيم. در اين صورت، با دو گزينه روبرو هستيم: اينکه حالا که بيداريم، در خواب به سر مي بريم و آنچه واقعي مي دانيم چيزي جز تصورات ما نيست(احتمال اول)، يا اينکه حالا که بيداريم، حقيقتا بيداريم و آنچه درک مي کنيم، خارج از تصورات ما است(احتمال دوم). وقتي اين دو احتمال را در نظر مي گيريم، بي درنگ احتمال دوم را برجسته تر مي يابيم. در اين صورت، اگرچه احتمال اول همچنان در گوشه ذهن ما باقي است اما در طول زندگي آن را ناديده مي گيريم و بي اهميت مي شماريم. از اين رو، در شکاکيت فرو نمي افتيم و از اعتقاد به جهان خارج دفاع مي کنيم. 
اميدوارم نکات ذکر شده براي شما راهگشا و مفيد باشد. 
مطلب آخر اينکه در حوزه معرفت شناسي، کتاب هاي متعددي نگاشته شده است اما يکي از کتاب هاي مفيد و مختصر، کتابي به قلم دکتر معلمي است: 
معلمي، حسن، نگاهي به معرفت شناسي در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي. 
اگرچه اين کتاب نيز فلسفي و پيچيده است، اما حالا که با آراي فلاسفه غرب آشنا شده ايد، خالي از لطف نيست به اين کتاب مراجعه کنيد تا متوجه شويد که بسياري از آراي فيلسوفان غرب، خالي از اشکال نيست.
 

اگر اين­چنين باشد تکليف فطرت چه ميشود؟!
بعد از توضيح معناي عام و خاص فطرت، روشن می‌شود که گرايش به آزادي، از امور فطري به معناي عام و خاص است. اما گرايش به لذت از امور فطري به معناي عام است اما ...

آيا طبع اوليه بشر طالب اين است که آزادي مطلق داشته باشد؟

اگر اين­چنين باشد تکليف فطرت چه ميشود؟!

آيا طبع اوليه مخالف فطرت است؟

چگونه است که انسان خواهان لذت است و اين عمومي است اما ما ميگوييم فطريات هم عمومي و ثابت و جاودانند!

خب آن تمايلات هم عمومي هستن!

حتي مؤمن هم به ذهنش شايد خطور کند که فلان لذت را به دست آورد اما عواملي مانعش می‌شوند!

به نام خدا با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

پرسش شما از چند بخش تشکیل‌شده است. براي پاسخگويي به آن‌ها نکاتي را تقديم می‌کنیم:

1. مقدمتا درباره فطرت بايد به اين نکته اشاره کرد که فطرت داراي دو معناي عام و خاص است.

2. فطرت در معناي عام همان معناي عرفي و لغوي است. در لغت عربي، فطرت به معناي جدا شدن از طول و يا به معناي ايجاد و ابداع است. وقتي هم گفته می‌شود که «فطر الله الخلق» نيز همين معنا موردنظر است چراکه خلق به‌منزله آن است که از خداوند ظهور يافته است و خداوند آن را ايجاد کرده است. در لغت فارسي نيز فطرت را به اين معاني توضيح داده‌اند: آفرينش، ضمير، جبلت، سرشت، ابداع و اختراع صفتي که هر موجود در آغاز خلقتش دارد. ازاین‌رو، واژه «فطري» در موردي به کار می‌رود كه چيزي مقتضاي «فطرت» يعني نوع آفرينشِ موجودي باشد. ازاين‌رو امور فطري داراي چند ويژگي هستند: يكي آنكه نيازي به تعليم و تعلّم ندارند، ديگري آنكه قابل‌تغییر و تبديل نيستند. ويژگي سومي را نيز مي‌توان بر آن‌ها افزود و آن اينكه فطرياتِ هر نوعي از موجودات، در همه افراد آن نوع يافت مي‌شود، هر‌چند قابل ضعف و شدت باشند. در اين کاربرد، فطرت شامل طبيعت و غريزه نيز می‌شود و محدود به انسان نيست.(1)

3. اما فطرت به معناي خاص که در مورد انسان به کار می‌رود، در مقابل طبيعت و غريزه است. اموري كه در مورد انسان به ‌نام «فطري» ناميده مي‌شود، به دودسته كلي قابل‌تقسیم است: يكي شناخت‌هايي كه لازمه وجود انسان است، و ديگري ميل‌ها و گرايش‌هايي كه مقتضاي آفرينش وي مي‌باشد. گاهي گفته مي‌شود خداشناسي امري فطري است كه از قسم اول از امور فطري محسوب مي‌گردد بدين معنا که شناخت خداوند را لازمه وجود انسان می‌دانند؛ و گاهي گفته مي‌شود خداجويي و خداپرستي مقتضاي فطرت او است، كه از قبيل قسم دوم به‌ شمار می‌رود بدين معنا که گرايش به شناخت خداوند و پرستش او لازمه وجود انسان است. به باور برخي از محققان، فطرت به معناي خاص، داراي نوعي قداست است و در برابر امور طبيعي است؛ يعني ناظر به اموري است که زمينه تعالي انسان به‌سوی خدا است.(2) از اين منظر، در مورد تفاوت غريزه و طبيعت و فطرت (به معناي خاص) چنين گفته‌شده است که اگرچه اين امور داراي وجوه اشتراک (تغييرناپذيري و عموميت و ...) هستند اما اختلافاتي نيز باهم دارند: طبيعت به معناي چيزي است که در موجودات بی‌جان منشأ اثر است؛ مثلاً طبيعت آتش سوزاننده است. غريزه به معناي چيزي است که در حيوانات منشأ هدايت آن‌ها در زندگي آن‌ها است و منشأ اثر است؛ مثلاً حيوانات به‌حکم غريزه از خطر گريزانند يا به‌حکم غريزه براي تأمین غذا تلاش می‌کنند يا به‌حکم غريزه براي خودشان آشيانه می‌سازند.  اما فطرت در مورد انسان به کار می‌رود و خودآگاهي بيشتري دارد و فراتر از نيازهاي مادي انسان است و بُعد معنوي و روحاني و قدسي نيز دارد؛ مثل خداجويي و حقیقت‌طلبی.(3)

4. بعد از توضيح معناي عام و خاص فطرت، روشن می‌شود که گرايش به آزادي، از امور فطري به معناي عام و خاص است. اما گرايش به لذت از امور فطري به معناي عام است اما به معناي خاص نيست. اين دو، فطري به معناي عام هستند چراکه نحوه خلقت انسان هستند و هر انساني این‌گونه سرشته شده است که ميل به آزادي و لذت دارد. اما گرايش به آزادي(نه آزادي مطلق و ولنگاري)، فطري به معناي خاص است چراکه مخصوص انسان است و ناشي از بُعد روحاني انسان است، ولي ميل به لذت ناشي از بُعد مادي و بدني انسان است و با ساير حيوانات نيز مشترک است.

5. بنابراين، ميل به لذت نيز در تمامي انسان‌ها وجود دارد و این‌طور نيست که مؤمنان به سمت لذت گرايش نداشته باشند. اما آيا ميل به لذت، در تقابل با فطرت است؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد به اين نکته توجه کرد که از منظر اسلامي اساساً ميل به لذت امري مذموم و ناپسند و در تقابل با ابعاد روحي و معنوي نيست. در دين اسلام، ميل به لذت سرکوب نمی‌شود بلکه به‌واسطه قوانيني مديريت و مهار می‌شود(چنانچه که آزادی‌خواهی محکوم نمی‌شود، بلکه در مسير درستي قرار می‌گیرد تا به آزادي حقيقي که همان آزادي معنوي و رهايي از بند شهوات است منتهي گردد). خداوند هیچ‌گاه از مؤمنان چنين نخواسته که رهبانيت پيشه کنند و تمامي لذت‌های فطري و عمومي را طرد کنند بلکه از آن‌ها خواسته تا اين لذت‌های فطري و عمومي را در سايه هدایت‌های فطري و معنوي تدبير کنند و از لذت محوري و آزادي مطلق (ولنگاري) دوري گزينند. درواقع، دين اسلام، دين تعادل است و از انسان مؤمن می‌خواهد تا قواي شهواني و غضبي و اميال جنسي و نيازهاي معنوي و روحاني خودش را در يک برنامه متعادل، تأمین نمايد و يکي را به خاطر ديگري سرکوب نکند. از منظر اسلامي، ميل جنسي بايد در قالب ازدواج صورت بگيرد نه زنا و ولنگاري؛ ميل به ثروت بايد از طريق کسب مشروع باشد نه ربا. اين برنامه مدوّن به انسان مؤمن کمک می‌کند تا تمامي ابعاد روحي و معنوي و فطري و طبيعي خودش را هماهنگ باهم دنبال کند و يکي را به خاطر ديگري سرکوب و مطرود نسازد. کسي که شريعت الهي را پاس بدارد و به آن پايبند بماند و حريم فطرت الهي را حفظ کند، نه‌فقط ميل به لذت را سرکوب نمی‌کند بلکه باتدبیر درست، نيازهاي جنسي خودش را تأمین می‌کند بی‌آنکه اسير شهوات گردد و زندگي خودش را فداي بُعدي محدود از ابعاد متنوعش نمايد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. نگارش، حميد، مقاله «خداشناسي فطرت دل يا عقل»، فصلنامه پيام، شماره 83.

2.همان.

3. محمدرضايي، محمد و ديگران، برهان فطرت بر اثبات خدا، قبسات، سال پانزدهم، 1389.

اما خداوند می دانسته و می داند كه بنده ناشكر است
هر فردي از انسانها كه تلاش كند و سعي كند و از هدايت الهي خود را برخوردار كند و به اين مقام شريف نيست،‌دست پيدا كند يقينا اشرف مخلوقات خواهد شد.

خداوند به بنده  خود ارزش بالایی  داده است و از روح خود در بنده دمیده است و او را تا خدا بودن بالا برده است و اشرف مخلوقات كرده است  اما خداوند می دانسته و می داند كه بنده ناشكر و در بعضی از موقعیت های پست بودن هم پیش می رود، این همه لطف خدا نسبت به بنده ناشی از چیست؟

دو نكته در پاسخ به اين سوال بايد مد نظر قرار بگيرد.

1- جمله « و او را تا خدا بودن بالا برده است » بهتر است به اين صورت بيان شود « و او را تا خدائي شدن بالا برده است ». انسان مي تواند موجودي خدائي شود ولي خدا نمي شود.

2- آنچه كه از ارزش و شرافت بر مخلوقات براي انسان ملاحظه مي كنيم كه خداي متعال به او عنايت كرده است ناظر به فرد فرد افراد انسان اعم از مومن و كافر نيست بلكه اين شرافت و والائي، متعلق به مقام انسانيت است كه تجلي آن به وسيله انسان كامل تحقق مي پذيرد.

به اين معني كه خداي متعال براي انسان مقامي در نظر گرفته است كه  موجودات ديگر اعم از ملائكه و غير ملائكه ،توان رسيدن به اين مقام را ندارند ولي انسان مي تواند با حركت در مسير صحيح و راهي كه خداي متعال پيش روي او مي گذارد به آن مقام دست پيدا كند.

« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً » " ما امانت (تعهّد، تكليف، و ولايت الهيّه) را بر آسمانها و زمين و كوه‏ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسيدند. امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود، (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد).(1)

جعل اين مقام و دادن اين امكان به همه انسانها كه در صورت خواستن و تلاش كردن ، به آن بتوانند دست پيدا كنند، نشان از ارزشي است كه خداي متعال به انسان داده است. بنابراين اين ارزش بالفعل مخصوص مقام انسانيت است و بالقوه مخصوص فرد فرد انسانها است. هر فردي از انسانها كه تلاش كند و سعي كند و از هدايت الهي خود را برخوردار كند و به اين مقام شريف و والا كه بالاتر از آن مقامي بين سائر موجودات، متصور نيست،دست پيدا كند يقينا اشرف مخلوقات خواهد شد. مانند انسانهاي كامل و در راس آنها حضرت رسول اكرم محمد بن عبدالله (ص)كه اشرف مخلوقات مي باشد و به مقام قاب قوسين او ادني رسيدن (2)كه ملائكه نيز عاجز از رسيدن به اين مقام هستند.

اما اگر قدر اين مقام را ندانست و در مسر مخالف آن حركت كرد و خود را دچار ضلالت و گمراهي نمود و به جاي رشد در مسير كمال در مسير رشد اميال حيواني و هواهاي نفساني حركت كرد به جائي مي رسد كه به تعبير قرآن «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ » " به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلها [عقلها] يي دارند كه با آن (انديشه نمي‏كنند، و) نمي‏فهمند و چشماني كه با آن نمي‏بينند و گوشهايي كه با آن نمي‏شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه‏گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند) (3)

بنابراين خداي متعال براساس رحمت واسعه اش، همه انسانها را به خاطر اينكه توان رسيدن به مقامات بالاي شرافت را دارند، مشمول هدايت خود مي كند، او را صاحب عقل و خرد مي كند و از فطرت الهي او را برخوردار مي سازد و كتابهاي آسماني به وسيله پيامبران الهي براي او مي فرستد، اگر انسان به اين هدايت اوليه جواب دهد و آن را بپذيرد به مراحل بعدي هدايت رهنمون مي شود تا جائي كه بتواند قله هاي انسانيت را كه بالاتر از همه قلل عالم وجود است فتح كند. ولي اگر انساني با اختيار خودش به اين هدايت خداي متعال پاسخ مثبت ندهد و برعكس از وسوسه هاي شيطان و هوی و هوس هاي نفساني تبعيت كند در صحراي جهل و ناداني مانده و در دره هاي پست تر از مقام حيواني نيز سقوط مي كند و مستحق عذاب الهي مي شود.

براي مطالعه بيشتر مراجعه كنيد به :

1-كتاب كرامت و تكریم، نوشته مصطفی دلشاد تهرانی.

2-كتاب كرامت در قرآن، نوشته آیت الله جوادی آملی .

پي نوشت ها :

1. احزاب (33)،آيه 72.

2. نجم (53)، آیه 9.

3. اعراف (7)، آيه 179.

ملاك اشرفیت انسان چیست؟
انسان موجودی دو ساحتی است؛ یكی مادی كه همان بدن است و ساحت دیگر آن فرا مادی كه نفس و دارای مراتب است.

ملاك اشرفیت انسان چیست؟

در ابتدا باید اشاره شود كه:

انسان موجودی دو ساحتی است؛ یكی مادی كه همان بدن است و ساحت دیگر آن فرا مادی كه نفس و دارای مراتب است.

برتری انسان بر سایر موجودات مربوط به ساحت جسمانی او نخواهد بود، چون ممكن است موجودات دیگر در عالم باشند كه از نظر جسمی پیچیدهتر از بدن انسان باشند، پس برتری و شرافت انسان بر سایر موجودات به لحاظ ساحت روحی و قوای نفس ناطقه، نظیر عقل و معرفت قلبی خواهد بود.  انسان به اعتبار ساحت روحانی خود میتواند خلیفه خدا در زمین باشد.  خلافت كه به معنای مظهریت اسما، و صفات الهی است، ملاك برتری و شرافت انسان است، نه جنبه جسمانی او. چه بسا ویروس كه ریزترین موجود است و حتی با چشم دیده نمیشود،  جسم انسان را از پای در آورد. در این باره مطالعه كتاب «انسان كامل در نگاه امام خمینی» مفید است. (1)

برتری و فروتری انسان نسبت به سایر موجودات از جمله جنیان مربوط به جنبه روحی است، حال باید در تحلیل ملاك برتری انسان بر سایر موجودات گفت:

خاستگاه برتری انسان مقام خلافت الهی اوست. این مقام است كه او را نه تنها بر جن، بلكه بر همه ما سوا الله و حتی بر فرشتگان برتر نموده است. (2)

واژه خلافت به لحاظ كاربردهای مختلف معانی متفاوتی را میرساند، ولی در معنای جانشینی و نیابت، شهرت و كاربرد بیش تری دارد، اما در باره مفهوم عرفانی و وحیانی خلافت الهی گفته شده:

حق تعالي ذاتاً بینیاز از عالم است، ولی اسمای الهی هر كدام مظاهری دارند كه آثار آن اسما به وسیله آن ها ظاهر میگردد، بنا بر این لازم است مظهر اسم الله جامع جمیع اسما و صفات حق تعالی و خلیفه خدا در عالم باشد تا به وسیله او همه عالم به كمال لایقشان برسند. مظهر و خلیفه، انسان كامل است كه یكی از افراد نوع انسان است؛ بنا بر این خلیفه خدا در زمین نه همه انسان ها، بلكه انسان كامل است كه اسما و صفات الهی در او تجلی یافته است.

 بنا بر این خلافت الهی در واقع تعبیری دیگری از مظهریت اسما و صفات الهی است و گرنه خداوند كه «بكلّ شیء محیط» (3) و «علی كلّ شیء شهید» (4) است، از هیچ جا و از هیچ نشئه و عالمی غایب نیست تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد. پس مراد از خلافت الهی انسان این است كه مظهر اسما و صفات خداوند و آیت وجود او در عالم است.

خلافت الهی انسان امر تكوینی و واقعیتی عینی در نظام وجود و جهان هستی است. این امر كه هیچ یك از موجودات حتي موجوداتی نظیر فرشتگان مقرب الهی - كه از سعه وجودی بسیار بالای برخوردارند - نتوانستند به این مقام راه یابند و ردای خلافت را دربر كنند، شگفتآور و تأمل برانگیز است. این خود بر اسرار آمیز بودن مسأله دلالت دارد.

 چگونه فرشتگان مقرب كه بهرهمند از كمالات والایند و اسما و صفات حق در آنها به روشنی جلوهگر است و جلوههای كاملتری از جمال و جلال حق را نشان میدهند، نتوانستهاند به این مقام بار یابند؟ فهم این نكته كه فرشتگان چرا و چگونه نتوانستند حق خلافت را ادا كند، نیازمند دقت و تأمل بیشتر از حد معمول است.

مراد از خلافت الهی انسان همان جلوه جامع بودن اوست. از طرفی فرشتگان با وجود این كه آیینه شفاف صفات حقاند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آن ها متجلی گردد. از این رو انسان كه از گسترده وجودی و جامعیت كامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.

بنا بر این یكی از اسرار اختصاص مقام خلافت الهی به انسان این است كه آدمی به دلیل جامعیت - كه در عرفان از آن به كون جامع یعنی وجود جامع تعبیر شده - شایسته مقام خلافت است؛ یعنی آدمی اگر درست عمل كند، میتواند همه اسما و صفات خدا را در وجود خود متجلی كند و مظهر همه اسما شود، گرچه این امر عملاً تنها در وجود انسان كامل (انبیا و اولیای معصوم) تحقیق مییابد، ولی به هر حال انسان از این جامعیت برخوردار است، بر خلاف سایر موجودات و حتي فرشتگان كه تنها میتوانند مظهر برخی اسمای الهی باشند و نه همه اسما.

با توجه به معنای خلافت الهی حال باید گفت:

خلافت الهی یعنی مظهر اسمای الهی شدن، مراتب تشكیكی دارد. حد نصاب تام آن برای انسان كامل است، ولی سایر آدمیان نیز هر یك به اندازه پاكی و كمالات وجودی خود می توانند مظهر اسمی از خداوند باشند. به همین میزان از خلافت الهی بهرهمند گردند، از این رو میتوان گفت: هر كسی به اندازة كمال خود خلیفه خدا محسوب می شود. به عنوان نمونه هر كسی به اندازة علمی كه دارد، به همان اندازه مظهر اسم علیم خواهد بود. به همان میزان خلیفه خدا محسوب می شود. از این طریق می توان به خلافت و مظهریت او پی برد. (5)

 گفتنی است كه:

 غیر از بیان یاد شده دلایل دیگر در باره برتری انسان وجود دار د. مثلا در آیات متعددی از قرآن به اشرف بودن انسان و افضیلت او اشاره شده است: «و لقد كرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی كثیر ممن خلقنا تفضیلاً ؛ (6) ما فرزندان آدم را كرامت بخشیدیم و بر دریا و خشكی سوار كردیم و از چیزهای پاك و پاكیزه روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتریشان نهادیم». در خصوص آیه شریفه توجه به چند نكته ضروری است:

1- در آیه، هم تكریم و هم تفضیل و برتری دادن ذكر شده است. در تفضیل شخص با دیگران جهات اشتراك هم دارد؛ اما تكریم اختصاص دادن به شرافتی است كه در دیگران نیست.

2- آن خصوصیتی كه سبب تكریم انسان شده یكی این است كه انسان می تواند به تجرد عقلی برسد، ولی جن فراتر از تجرد مثالی نمی تواند داشته باشد. البته چون علاوه بر تكریم انسان بر دیگر موجودات تفضیل و برتری نیز داده شده است، بنا بر این در سایر خصوصیات و صفات نیز بر دیگران برتری دارد؛ یعنی هر كمالی كه در سایر موجودات است، حد اعلای آن در انسان وجود دارد؛ مثلاً شیوه‏هایی كه انسان در زندگی فردی خود از قبیل: خوراك، لباس، مسكن و ازدواج دارد و نیز فنونی كه در نظم و تدبیر اجتماع به كار می‏برد، در هیچ موجود دیگری نمی‏بینیم؛ به علاوه انسان برای رسیدن به هدف‏هایش سایر موجودات را استخدام می‏كند.

و در جای دیگر در باره آفرینش انسان خداوند بر خود آفرین گفته و فرمود: «ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقین؛ (7) سپس او را آفرینش و خلقت دیگری دادم و بزرگ است خدایی كه برترین آفریدگار است».

و در آیه دیگری در باره مقام برین آدمی - كه همان مقام خلافت است - فرمود: «إذ قال ربّك للملائكة إنّی جاعل فی الأرض خلیفه.. .  ؛ (8) زمانی كه خدا به فرشتگان فرمود: من در زمین جانشینی خلق می كنم. . . ».

و نیز فرمود: ما از روح خود به انسان دمیدم؛ «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ؛ (9) پس وقتي آن را درست كردم و از روح خود در آن دمیدم» ؛ البته خدا نه جسم دارد و نه روح. 

خدا در قرآن فرمود:

 «نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در او دمیدم »،  باید توجه داشت كه این اضافه تشریفی است و دلیل بر این است كه روحی بسیار با عظمت در كالبد انسان دمیده شده، همان گونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش "بیت الله" می خوانند. ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش "شهر الله" (ماه خدا) می نامند، زیرا می دانیم همه ماه ها و همه مكان ها از آن خدا است. لیكن وقتی گفته می شود خانه خدا، یعنی خانه ای كه از نظر شرف و منزلت چنان با عظمت است كه هیچ طرف نسبتی غیر از خداوند ندارد.

بر این اساس مفهوم آیه این می شود كه در او روحی كه از نظر شرافت، اهمیت و توانمندی، به من قابل انتساب است، دمیدم.

 مقصود این است كه روح آدمی از ویژگی هایی برخوردار است كه باعث شرافت آن می شود، كه آن را از دیگر موجودات ممتاز می سازد.

با این ویژگی انسان می تواند از ملائك برتر شود. چه رسد به جن.  روح الهی است كه با استعدادهای فوق العاده ای كه در آن نهفته است، می تواند تجلّی گاه انوار خدا باشد. خداوند به او این همه عظمت بخشیده، به گونه ای كه می تواند با استفاده صحیح از اختیار در راه الهی قدم بر دارد. تمام ابزار و امكانات و حتی عضو مادی خود را در این راه صرف نماید و از فرشتگان نیز برتر شود.

پس بطور كلی می توان گفت كه:

انسان به خاطر وسعت وجودی و توانمندی روحی بالايي كه نسبت به ملائكه و اجنه دارد، می تواند به بالاترین مراتب وجودی دست پیدا كند و برترین ان ها شود. و در نتیجه انسان به مفهوم واقعی كلمه نه تنها بر جنیان بلكه بر فرشتگان نیز برتر اند و ملاك اشرفیت او همان مقام خلافت اوست.

همچنین از آیات استفاده می‏شود: بر خلاف تصور مردم كه آن‏ها را «از ما بهتران» میدانند، انسان برتر از جن است، به دلیل این كه تمام پیامبران الهی از میان انسان‏ها برگزیده شدند. جنّیان به پیامبر اسلام كه بشر بود، ایمان آوردند و از او پیروی كردند. اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان (كه بنا به تصریح قرآن از بزرگان طایفه جن بود). (10) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جن میباشد.

پینوشتها:

1. محمد امین صادقی، انسان كامل، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم، 1388 ش.

2. محمد امین صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1368ش. ص 172،

3.  فصلت (41) آیه 54.

4. نساء (4) آیه 33.

5. محمد امین صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 175، نشر پیشین.

6.  اسراء (17) آیه 70.

7.  مؤمنون (23) آیه 14.

8.  بقره آیه 30.

9.  حجر (150) آیه 29.

10. كهف (18) آیه 50.

با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد
مشكل اصلي سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده ...

چرا خدا با توجه به اينكه مهربان است و از آخرت ما خبر دارد، افرادي كه به عنوان مثال جهنمي هستند رو خلق مي كنه؟

مشكل اصلي  سوال شما آن است كه هدف آفرينش انسان ها را تنها شكل گيري و رشد انسان هاي صالح و بهشتي فرض كرده، در نتيجه خلقت افرادي را كه به اين سرانجام نمي رسند، به نوعي مغاير با فلسفه آفرينش دانسته ايد، در حالي كه حقيقت امر اين گونه نيست.

البته بايد گفت معيار و ميزان تعيين صلاح و فساد در افراد بسيار مختلف است و نمي توان به گمان اين كه برخي از افراد به اسلام و هدايت انبيائ الهي راه نيافتند آن ها را اهل فساد دانست؛ زيرا چه بسا بسياري از اين افراد در زمره مستضعفان فكري بوده و در نهايت به سعادت ابدي و بهشت راه يابند، حتي كساني كه در ظاهر گنهكار و بدكار محسوب مي شوند و در زمره مسلمانان فاسد آن ها را قلمداد مي كنيم در نهايت با اندكي عذاب جهنم تطهير شده و اهل سعادت ابدي گردند كه با اين فرض خلقت آن ها اصلا غير حكيمانه و به دور از مهرباني و لطف خداوند محسوب نمي شود.

اما اگر فرض كنيم كه بسياري از بندگان در نهايت نيز اهل عذاب و جهنم ابدي گردند و هيچ زمينه و بستري براي بازگشت و هدايت آن ها باقي نمانده باشد، آيا مي توان گفت. چرا خداوند كه از اين عاقبت اينان آگاه بود، باز مانع خلقتشان نشد؟

در پاسخ لازم است كه نگاهي به اصل فلسفه آفرينش بيندازيم ؛ فلسفه آفرينش انسان همانند هر موجود ديگري بر اساس فياضيت مطلق خداوند تعريف مي شود، يعني خداوند به واسطه فيض مطلق خود هر موجودي را كه لايق خلقت بوده و امكان آفريده شدن داشت و خلقت او به زيبايي و شكوه جهان خلقت مي افزايد، از نعمت وجود محروم ننموده، او را خلق مي كند.(1)

 اما در عين حال حكمت خداوند اقتضا دارد كه خلقت، حكيمانه و هدفمند و داراي سرانجام و مسيري معين براي مخلوق باشد. بر اين اساس تكامل انسان و رسيدن به مراتب بالاي حيات بهشتي، هدف خلقت او بيان مي شود .

در نتيجه براي هر انساني مسيري معين و ابزاري لازم براي رسيدن به آن سعادت ابدي و تكامل عميق روحي و معنوي تعريف مي شود. امتحانات لازم و متناسب با ظرفيت هاي خاص خودش براي او در نظر گرفته مي شود. نمي توان قبل از برگزاري آزمون فرد را از فرصت حضور در آزمون محروم ساخت. تنها به اين دليل كه نتيجه عملكرد او براي ما روشن است.

علم و آگاهي پيشين خداوند از نحوه برخورد افراد با اختيار و حق انتخابي كه به آن ها داده شده، در خصوص همه افراد يكسان است. همان گونه كه كفر و عصيان و ظلم بندگان و در نتيجه جهنمي شدن آن ها ضرري به حال خداوند ندارد، عبادت و تقوا و بندگي آنان و در نتيجه بهشتي شدن شان هم فايده اي به حال خداوند ندارد تا خداوند تنها بهشتيان را در  آزمون سرنوشت ساز حاضر سازد و رفوزه ها را از ابتدا از اين فرصت محروم نمايد.

در فلسفه آفرينش و شكوه داستان خلقت تنها با بهشتي شدن انسان ها يا خلقت كساني كه با حسن انتخاب هاي خود اهل بهشت مي شوند، شكل نمي گيرد، بلكه زيبايي و شكوه داستان به آن است كه همه افراد به طور مساوي از فرصت خود بهره ببرند و هيچ كس نداند كه چه نتيجه اي در برابر او قرار دارد، اگر قرار بود كه تنها اهل بهشت و اهل صلاح در دنيا خلق شوند، ديگر آزمون دنيا، آزموني صوري و نمايشي بود و همه به نوعي مي دانستند كه در هر صورت اهل بهشت خواهند شد.

 درست است كه در علم خداوند بوده كه مثلا عده زيادي از افراد اگر آفريده شوند، در نهايت ناصالح خواهند شد، ولي فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست؛ يعني بايد به دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي«بشويم». ظرف وجود ما با حضور در دنيا و طي مراحل علمي و عملي و گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. بنابراين تا به دنيا نياييم پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند.

اساساً اختيار آدمي، زمينه پاداش و جزا را در جهان فراهم مي نمايد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، اختيار و حق انتخاب معنا نداشت. تا راه كج وجود نداشته باشد كه عده‏اي دچار آن شوند، انتخاب راه درست معنا ندارد. نيك و خوب بودن در كنار بدي‏ها معنا مي يابد.

در واقع آنچه خداوند آفريد، موجود انساني است و انسان با اختيار و حق انتخاب معنا مي يابد. اگر انتخاب و اختيار او نباشد، فرقي با مثلاً فرشتگان ندارد، يعني اگر فقط انسان پاك آفريده مي شد، چيزي جز فرشته نبود، در حالي كه انسان موجود و نوعي جداي از فرشته است. چون چنين است و پاي اختيار و انتخاب به ميانآمد، بايد راه نيك و بد هر دو وجود داشته و هر يك از اين دو راه نيز براي خود رهرواني داشته باشد. اگر قرار باشد كه راه بدي از همان ابتدا به جهت علم ازلي خدا بسته باشد، ديگر اختيار نيك از ميان نيك و بد معنا نداشت.

در واقع علم خداوند به سرنوشت افراد به معناي تعيين مسير حركت و رقم خوردن ازلي سرنوشت براي آن ها نيست و اين علم خداوند مانع عملكرد اختياري خود بندگان نمي شود زيرا علم پيشين غير از تقدير و تعيين سرنوشت قطعي از ازل است .

 به علاوه اين علم مانع فيض خداوند در حق بندگان هم نخواهد شد، همان طور كه آموزگاري قبل از امتحان يا حتي از ابتداي سال مي داند كه كدام دانش آموز موفق و كدام يك رفوزه خواهد شد، اما نه در طول سال در تدريس و آموزش آن ها تفاوتي قائل مي شود و نه در وقت امتحان فرصت را از برخي دريغ مي نمايد؛ اين لازمه يك آزمون مهم و كامل است.

پس در فلسفه آفرينش هيچ تفاوتي بين انسان هاي گوناگون در استفاده از فرصت خلقت نيست. خداوند به دليل علم به سرانجام افراد نمي تواند برخي را از فيض وجود محروم نمايد، زيرا محروم كردن فرد از يك نعمت به خاطر جرمي است كه مرتكب نشده است.

 از طرف ديگر به يقين دنيا محل آزمون براي همه انسان هاست (2)؛ اما بزرگي و زيبايي و شكوه آزمون دنيا براي همه افراد در اين است كه خداوند به هر فرد امكان شكست را بدهد و به علاوه اين فرصت به افراد داده شود كه بتوانند از نحوه رفتار و عملكرد ديگران درس عبرت بگيرند ، زيرا عملكرد افراد گمراه و بدكار مهم ترين آزمون ديگر انسان ها در برابر گزينه هاي امتحانات الهي است. در نتيجه مي توان گفت بدون وجود اين افراد و اين فضا در آزمون دنيا حتي بهشتي شدن بهشتيان هم ارزش چنداني ندارد. اگر قرار باشد كه همه انسان‏ها خوب باشند يا تنها انسان‏هاي خوب آفريده شوند، انتخاب درست و صحيح معنا يا ارزش نداشت.

در نتيجه مي توان دريافت كه خلقت انسان ها با لطف و مهرباني مطلق خداوند هم منافاتي ندارد. زيرا كمك و لطفي به مجموعه انسان ها و عامل مهمي در مسير شكل دادن به ساختار عظيم و جدي آزمون دنيا است. به كمال رسيدن همه انسان ها در خلال اين آزمون مهم و جدي و پر از عبرت و سرشار از خطر شكل گرفته سامان مي يابد. البته در اين ميان لطف و رافت و مهرباني خداوند در هزاران شكل و صورت شامل حال بندگان حتي گنهكاران و اهل عذاب مي شود و بسياري از ايشان در نهايت به سعادت و نجات مي رسند و خالدين در جهنم بسيار اندكند .

پس وجود افرادي كه راه نادرست را مي روند، به خاطر حقيقت وجودي نوع بشر و انسان است كه تركيبي از حيوان و فرشته، يا تركيبي از ماده و ملكوت، تركيبي از شهوت و عقل است و به طور كاملاًممكن و طبيعي بايد در هر دو چهره افرادي وجود داشته باشند، اما اين افراد به انتخاب خود به آن مسير مي روند.

هر انسان كه امكان زندگي و رشد و رسيدن به كمال براي او متصور باشد، از نعمت وجود و خلقت خداوند بيبهره نميماند. خداوند از اعطاي كمال وجود به او خودداري نميكند؛ اما لازمه رسيدن با اختيار و آزادانه به يك سعادت ابدي، پشت سر گذاشتن مراحل سخت آزمون و انتخاب گزينههاي درست از غلط در زندگي است. افراد مختلف در برابر امتحانات نتايج متفاوتي به دست ميآورند؛ عدهاي به كمك عقل و فطرت و هدايتهاي بيروني انبيا و اولياي الهي و راهنماييهاي ظاهري و باطني خداوند مسير صحيح و سعادت را در پيش ميگيرند، ولي عدهاي تحت تأثير هواهاي نفساني و شهواني و غرائز، عقل و فطرت خود را به كنار گذاشته، در مسير باطل قدم برميدارند.

پينوشتها:

1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، ص 115 و 116، نشر معارف، تهران، 1381 ش.

2.  ملك (67)، آيه 2.

شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است و به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و بي اساس است.

به طور كلي شك سه قسم است:
1- شك منطقي؛
گاهي مواقع ذهن انسان در باره ارتباط ميان موضوع و محمول يك قضيه مردد و براي اثبات آن وارد عمل مي شود . براي مسير علمي و براي يافتن واقع اين شك طبيعي بوده و موجب برطرف شدن احتمالات اضطراب آميز است. به همين خاطر است كه گفته مي­شود يقين­هاي اصيل و مفيد، آن سوي پل شك و ترديد است.
چنين شكي كه انسان را به يقين مي­رساند، مطلوب است. به مراتب بهتر از ايمان ظاهري و تقليدي و بي اساس است.
2- شك بيماري؛
اين شك ناشي از ناتواني ذهن از رويارويي با مدعاها، دلايل، تجزيه، تحليل و. . . در باب واقعيات است. در واقع ملاك اين بيماري وحشت ذهن از بررسي واقعيات و تفكيك آن ها از خيالات و حقيقت نماها مي­باشد. يكي از اساسي ترين مختصات شك بيماري جستجوي آسايش فكري در فرار از فعاليت هاي مغزي است. اين شك در واقع ضد معرفت مي باشد و ناپسند و بايد آن را درمان كرد.
گاهي نيز يك نوع بيماري فكري است كه انسان در هر چيزي دچار شك و ترديد شده‌ يا ناخواسته حتي به چيزهايي كه اعتقاد دارد، دچار شك مي­شود. سوالات گوناگون ناخواسته و به صورت تلقين شيطاني در ذهن وارد مي­شود، اين ها علائم نوعي بيماري است كه به‌آن بيماري وسواس فكري مي گويند.
3- شك حرفه اي؛
برخي افراد براي نشان دادن اوج قدرت فكري خود مدعي مي شوند به مقامي از مراحل درك و شناخت رسيده­ايم كه جز شك و ترديد راهي ديگر نمي بينيم. اين در نهايت منجر به انكار اصل واقعیت مي شود. فرد مبتلا مجبور به انكار هر واقعيت و باوري مي شود كه البته خود نوعي بيماري علمي است. البته با تامل علمي و بحث علمي قابل رفع است.
در اين بين آن شكي كه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، به شك بيماري و شك حرفه اي اشاره دارد.(1)
بر همين اساس شك در باورها و اعتقادات مانند شك در اصل وجود خداوند اگر از نوع بيماري و يا حرفه اي باشد كه علت و ريشه آن مشخص است و بايد ريشه آن را درمان كرد، اما گاهي از قبيل شك منطقي است. انسان به ويژه در اوائل جواني در مورد پذيرش باورهاي بنيادين ديني مانند خداوند دچار شك و تردد مي شود. در اين موارد شك گذرگاه خوبي است، ولي توقفگاه خوبي نيست. اگر نسبت به امري شك كرد و پيرامون آن تحقيق و مطالعه و سؤال و تفكر كرد تا حقيقت را بيابد، رشد خواهد كرد و معرفت و ايمان او مستحكم خواهد شد، ولي اگر در باره آن به تحقيق نپرداخت، به مرور زمان نسبت به آن بي‌اعتماد مي شود و ايمانش را به آن از دست مي دهد و دچار بحران روحي و گاهي انحراف مي گردد.(2)
بسياري از مردم عادي خدا را باور دارند، لكن ايمان آن ها كاملا از سر شناخت و معرفت نيست، بلكه برخي از آن ها ايمان شان تقليدي است. برخي هنوز خودشان با تفكر و استدلال خدا را نيافته اند و فقط تحت تاثير اطرافيان به اين باور رسيدند. طبيعي است كه اين افراد با اين ايمان هاي نه چندان عميق وقتي دچار چالشي در زندگ مي شوند، مثلا در يك مشكل و گرفتاري قرار مي گيرند و از خداوند طلب چيزي مي كنند و جواب نمي گيرند، دچار ترديد مي شوند.
چنين شكي ناشي از عدم شناخت واقعي خداوند است ،زيرا مؤمن حقيقي مي داند كه خداوند قادر و حكيم بر اعطاي هر حاجتي به انسان قادر است. اما حكمت او اقتضا مي كند اين بخشش او هم در مسير رشد و كمال انسان باشد.
البته شرائط خاص زماني و مكاني در انسان نيز تاثير غير قابل انكاري در بروز اين گونه شك و ترديدها دارد مانند ورود انسان به محيط بي ديني يا تشكيك و ترديد در دين مانند فضاهاي مجازي و يا محيط هاي علمي خاص؛ همچنين تمايلات دروني انسان براي انجام برخي رفتارها كه از جانب دين مذموم تلقي مي شود و مانند آن هم بسترهايي براي شكل گيري انواع شك و ترديدها در اصل وجود خدا و باورهايي از اين دست هستند.
در هر حال براي خلاصي از شك و ترديد در مورد خداوند متعال بايد ماهيت اين شك و ترديد را شناخت و از راه صحيح به مقابله با آن برخاست كه در مورد شما تقريبا ماهيت اين امر روشن است كه همان كشف حقيقت و پاسخگوي عقلاني به سوالات ذهني است؛
در هر حال آن چه مسلم است اين شك و ترديد نه امري نامطلوب و مذموم، بلكه امري مطلوب و ممدوح اسه به شرطي كه از آن بهترين استفاده در مسير انتقال به شناخت عميق و رسيدن به ايماني كامل و اطمينان بخش بشود، لازمه اين امر حركتي صحيح و منطقي، از اين شك و ترديد به سمت يقين و باور اطمينان بخش است .
اما از آنجا كه در مورد محتواي شبهات و ترديد هايي كه با آن مواجه شديد توضيحي نداديد نمي توانيم وارد بحث شويم چون اين پرسش ها از تنوع و تكثر قابل توجهي برخوردارند و پاسخگويي پراكنده و يك جا به همه آن ها چندان ممكن و منطقي به نظر نمي رسد .
در هر حال پيشنهاد مي كنيم ابتدا به مطالعه مباني و منايع معتبر ديني اسلام بپردازيد تا بتوانيد منظومه فكري اسلام را به طور روشن دريابيد و سپس بر مواردي كه كماكان مبهم و ناشناخته باقي مانده متمركز شويد كه در اين صورت دوستان شما در مركز ملي پاسخگويي مي توانيد به خوبي پاسخگوي دغدغه ها و سوالات شما باشند؛ در شروع كار پيشنهاد مي كنيم اين دو كتاب را مورد مطالعه قرار دهيد:
- مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، شهيد مطهري، نشر صدرا
- آموزش عقايد، آيه الله مصباح يزدي، انتشارت بين الملل سازمان تبليغات اسلامي
پي نوشت ها:
1. علامه محمد تقي جعفري، شناخت از ديدگاه علمي و ديدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامي تهران، ارديبهشت 1360، ص 312 - 310.
2. آيت الله عبدالله جوادي آملي، قرآن در قرآن (تفسير موضوعي قرآن كريم )، مركز نشر اسرا قم، چاپ اول 1378، ج 1، ص 362 - 361.

دنيا داراي نظامي است متناسب با هدف خلقت كه همان ابتلا و امتحان و به فتنه انداختن و رشد دادن است.

دنيا داراي نظامي است متناسب با هدف خلقت كه همان ابتلا و امتحان و به فتنه انداختن و رشد دادن است.

خداوند بشر را خلق كرده تا در كوره هاي امتحان و فتنه رشد يابد و توانايي هاي تكويني اش را فعليت بخشد و خوب از بد متمايز شود:

الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (1)

آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مي‏كنيد.

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ(2)

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رها مي‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟!

اعمال انسان هم در اين نظام به طور طبيعي تاثير هاي مثبت و منفي دارد و اين لازمه خلقت است. سيل ويران مي كند، آتش مي سوزاند، باران حيات مي بخشد و ...

رفتار پدر و مادر هم به طور طبيعي و مطابق نظام علت و معلول در فرزندان بخصوص در دوران حمل و جنيني و شيرخوارگي و كودكي تاثير گذار است. پدري كه مشروب مي خورد و در حال مستي با مادر گناهكار همبستر مي شود و در اين همبستري نطفه فرزندي بسته مي شود و فرزندانش را با لقمه حرام بزرگ مي كند، به طور طبيعي زمينه هاي ميل به گناه و فساد در اين فرزند زيادتر شده و زمينه هاي اصلاح و نيك بودن در او كمتر مي شود و بر عكس پدر و مادري كه از لقمه حلال ارتزاق كرده و با ياد خدا و طهارت آميزش مي كنند و ...، طبيعي است كه زمينه فساد و گناه در اين فرزند كمتر بوده و زمينه هاي عبادت و بندگي در او بيشتر مي باشد گر چه در هيچ كدام اين زمينه ها به حدي نيست كه آنان را به خوب بودن يا نبودن و بد بودن يا نبودن مجبور كند و هر كدام در نهايت اختيار و توانايي دارد بر خلاف اين زمينه ها عمل كند و اين زمينه ها را تضعيف كرده و زمينه هاي مقابل را در خود به وجود آورد ولي به طور طبيعي فرزند پدر و مادر فاسد به فساد ميل بيشتري دارد و فرزند پدر و مادر صالح به صلاح.

اينها اقتضاهاي طبيعي نظام خلقت و دنيا و دار امتحان و فتنه و عمل است و از بين بردن آنها يعني به هم زدن اين نظام و در هم ريختن آن. پس اين تاثير گذاري ها و تاثير پذيري ها طبيعي و لازمه خلقت است و چاره اي از آن نيست و همه مطابق حكمت خدا و به اذن او بوده و خداوند بر همه آگاه است. 

در نظام كيفر و پاداش هم خداوند عادل است و با هر كس مطابق سرمايه، توانايي ها و زمينه هاي مثبت و منفي اي كه دارد، عمل مي كند. كسي كه سرمايه زيادتر دارد، مسئوليتش هم زيادتر است و كسي كه سرمايه كمتر دارد، انتظار كمتري هم از او مي رود.

از طرف ديگر پدر و مادر و ديگراني كه در ما تاثير مثبتي گذاشته و با عمل به وظايف انساني و دستورهاي پروردگار باعث ايجاد زمينه هاي مثبت در ما شده اند، براي اين تاثير مثبت گذاري مستحق پاداش مي شوند و ما هم بايد قدردان آنان باشيم چون در حقيقت بدانان بدهكاريم و بر ما حق نعمت و منت دارند و كساني كه با ظلم، تجاوز از حدود خدا و ارتكاب گناه در ما زمينه هاي منفي ايجاد كرده اند، نسبت به ما ستمگرند و متناسب با تأثيرگذاري منفي اي كه در ما نهاده اند، از بار گناهان ما به دوش آنها است. زيرا آنان سبب غير مستقيم گناه ما مي باشند گر چه ما هم گناه تصميم و انتخاب بد خود را بايد بدهيم.

در اينجا گناه ما تا حدودي به انتخاب و اختيار خود ما مربوط است كه به پاي خودمان نوشته مي شود و تا حدودي به زمينه هاي منفي اي كه آنان ايجاد كرده اند منسوب است كه به پاي آنها نوشته مي شود و ما هم بابت اين زمينه هاي منفي كه در ما ايجاد كرده اند، از آنان طلبكار مي شويم كه خداي عادل در محكمه قسط و عدلش به همه اينها عالم است و رسيدگي مي كند و حق هر ذي حقي را تمام و كمال به او مي پردازد.

خداوند مي فرمايد:

ٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري(3)

هيچ كس، عمل (بدي) جز به زيان خودش، انجام نمي‏دهد و هيچ گنهكاري گناه ديگري را متحمّل نمي‏شود.

پس تأثير منفي گناهان پدر و مادر زمينه اي براي امتحان ما ايجاد مي كند و گناهش به عهده ما نيست، بلكه گناهش فقط به عهده خودشان است و ما هم در آن صحنه امتحان و اختبار متناسب با تصميم و اراده خود پاداش يا كيفر مي شويم.

وجود اين تاثيرها طبيعت و لازمه اين جهان است تا افراد در شرايط مختلف امتحان شوند و استعدادهايشان ظهور كند. اما گناه و كيفر اينها فقط به انجام دهندگانشان بر مي گردد و كسي بار گناه ديگري را به دوش نمي كشد.

طبيعي است كه فرزندي كه داراي زمينه هاي منفي و گرايش به گناه است كه اين زمينه ها و گرايش ها نتيجه گناهان والدين اوست، به اندازه تاثير گذاري اين زمينه ها، از والدين طلبكار است و به همين اندازه از بارگناهانش به دوش والدين اوست كه اين زمينه ها را در او ايجاد كرده اند و اين گناه تا اين اندازه نتيجه كار آنها بوده است و اين فرد اگر بر عكس اين زمينه ها و گرايش ها عمل كند، عمل او پاداش بسيار عظيم تري از عمل كسي كه داراي زمينه هاي مثبت است، دارد زيرا او براي خوب بودن تلاش و جهاد عظيمي كرده كه فرد داراي زمينه هاي مثبت به اين تلاش و جهاد عظيم نياز نداشته و با تلاش كمتري اين عمل را انجام داده است.

خداوند عادل در نظام كيفر و پاداش به تمام اين عوامل و زمينه ها علم و آگاهي داشته و همه را مد نظر دارد و هر كدام را به اندازه واقعي اش حساب مي كند.

براي اطلاع بيشتر و استدلالي تر شما را كتاب عدل الهي از استاد شهيد مطهري ارجاع مي دهيم.

پي نوشت ها:

1. ملك(67) آيه 2. 

2. عنكبوت(29) آيه2.

3. انعام(6) آيه 164.

ضمن تشكر از تماس شما با اين مركز..........

ضمن تشكر از تماس شما با اين مركز محدوده فعاليت اين مركز پاسخگويي به شبهات و سؤالات ديني و قرآني است و انجام تحقيق مذكور از محدوده فعاليت اين مركز خارج است.

براي بررسي مسئله عالم ذر و نقد و بررسي رواياتي كه به آنها استناد شده مي توانيد به منابع  زير مراجعه نماييد.

ا. كتاب فطرت در قرآن تأليف آيت الله جوادي آملي ، بخش دوم، فصل سوم

2. تفسير منشور جاويد تأليف آيت الله سبحاني ، جلد دوم، بخش دوم.

3. تفسير نمونه تأليف آيت الله مکارم شيرازي، جلد 7، ص 3

4. تفسير  الميزان تأليف علامه طباطبايي،  جلد ‏8، ص 306

 

بعدازکامل شدن خلقت جنین،روح در وی دمیده می شود

اينكه ايجاد روح در بدن دقيقا در چه زماني است مستفاد از آيات قرآن و روايات اين است كه بعد از كامل شدن خلقت بدن است و مدت معيني را در قرآن ذكر نكرده است. بلكه در آياتي كه درباره مراحل خلقت انسان بحث شده بعد از انعقاد نطفه و تبديل آن به علقه و تبديل آن به مضغه و تشكيل استخوان و روييدن گوشت بر استخوان كه شكل ظاهري انسان كامل شده است، در مرحله بعد روح به جنين دميده مي شود. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين‏»(1)؛ و به يقين، انسان را از عصاره‏اي از گِل آفريديم. سپس او را [به صورت‏] نطفه‏اي در جايگاهي استوار قرار داديم. آن گاه نطفه را به صورت علقه درآورديم. پس آن علقه را [به صورت‏] مضغه گردانيديم، و آن گاه مضغه را استخوانهايي ساختيم، بعد استخوانها را با گوشتي پوشانيديم، آن گاه [جنين را در] آفرينشي ديگر پديد آورديم. آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

در تفاسير منظور از «ثم انشاناه خلقا آخر» مرحله دميدن روح در جنين تفسير شده است: «در مراحل پنجگانه‏اي كه براي آفرينش انسان در آيات فوق ذكر شده همه جا تعبير به" خلق" شده است، اما هنگامي كه به آخرين مرحله مي‏رسد تعبير به" انشاء" مي‏كند. اين تعبير نشان مي‏دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل (مرحله نطفه و علقه و مضغه و گوشت و استخوان) كاملا متفاوت است مرحله‏اي است مهم كه قرآن از آن سر بسته ياد كرده و تنها مي‏گويد:" سپس ما به آن آفرينش تازه‏اي داديم" و بلا فاصله پشت سر آن" فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" مي‏گويد.

 اين همان مرحله‏اي است كه جنين وارد مرحله حيات انساني مي‏شود، حس و حركت پيدا مي‏كند، و به جنبش در مي‏آيد كه در روايات اسلامي از آن تعبير به مرحله" نفخ روح" (دميدن روح در كالبد) شده است.»(2)

آيه ديگري كه درباره خلقت انسان و دميدن روح در او آمده چنين است:

 «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ...»(3)؛ سپس [تداوم‏] نسل او را از چكيده آبي پست مقرّر فرمود آن گاه او را درست ‏اندام كرد، و از روح خويش در او دميد.

در اين آيه هم مي فرمايد بعد از كامل شدن خلقت ظاهري انسان، روح در او دميده شد.

در رواياتي كه در باب كيفيت خلقت انسان در كتب روايي آمده است، هر يك از مراحل شكل گيري جنين از نطفه به بعد را چهل روز شمرده است كه از آنها استفاده مي شود دميدن روح در جنين وقتي است كه چهار ماه او كامل شود. به عنوان نمونه در روايتي آمده است:

«قال أبو جعفر(ع) إن النطفة تكون في الرحم أربعين يوما ثم تصير علقة أربعين يوما ثم تصير مضغة أربعين يوما فإذا كمل أربعة أشهر بعث اللَّه ملكين خلاقين....»(4)؛ امام باقر(ع) فرمودند نطفه چهل روز در رحم است سپس در مدت چهل روز تبديل به علقه مي شود و سپس در مدت چهل روزديگر مضغه مي شود. پس هر گاه چهار ماه كامل شد، خداوند دو ملك خلق را مي فرستد ... 

مرحوم علامه مجلسي هم در شرح روايتي در اين باب مي نويسد:«النطفة تبقي في‏ الرحم‏ أربعين‏ يوما ثم تصير علقة أربعين يوما ثم تصير مضغة أربعين يوما ثم تتصور في أربعين يوما و تلجها الروح في عشرين يوما»(5)؛ نطفه در رحم چهل روز باقي مي ماند سپس در مدت چهل روز تبديل به علقه مي شود، سپس در مدت چهل روز ديگر تبديل به مضغه مي شود و در مدت بيست روز روح در او دميده مي شود.

علاوه بر اينكه رواياتي كه دستوراتي را براي مراقبت والدين براي فرزند صالح داشتن و دعا كردن براي فرزند را در ماه چهارم بيشتر تاكيد كرده اند و اين بخاطر همين است كه جنين صاحب روح شده است.

بنابراين از منظر قرآن و روايات زمان دميدن روح در جنين وقتي است كه خلقت ظاهري و جسمي انسان، كامل شود بعد از آن صاحب روح مي شود كه اين مدت بعد از چهار ماه كامل است و علم پزشكي هم همين مطلب را تاييد كرده كه بعد از چهار ماه جنين داراي حركاتي مي شود كه نشان دهنده پديد آمدن روح در اوست.

پي نوشت ها:

1. مومنون(23)آيات13و14.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج‏14، ص 212 و نيز؛ طباطبايي، الميزان، انتشارات جامعه مدرسين، ج15، ص21.

3. سجده(32)آيات8و9.

4. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، انتشارات اسلاميه، ج6، ص13؛ فيض كاشاني، محسن، الوافي، ج23، ص1280.

5. مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج‏40، ص 233.

 

از آيات فوق بر مي آيد كه در آدمي جز بدن، چيز بسيار شريف نيز وجود دارد كه مخلوق خداست و تا آن چيز شريف در انسان به وجود نيايد، آدمي، انسان نمي گردد و در حضرت آدم به وجود آمد، شاني يافت كه فرشتگان در برابر او خضوع كردند و عبارت «انشأناه خلقاً آخر» نشان از خلقت مي دهد كه فعل و انفعالات طبيعي و مادي در آن نيست. و انشاء به معني ايجاد كردن چيزي توام با تربيت آن است. اين تعبير نشان مي دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل، كاملاً متفاوت است. اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مي گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است.

بنابراين نفخ روح چه معنا دارد؟ در پاسخ بايد گفت: زماني كه نطفه منعقد مي شود تنها داراي يك نوع «حيات نباتي» (گياهي) است يعني؛ فقط تغذيه و رشد و نمو دارد. ولي از حس و حركت كه نشانه «حيات حيواني» است و هم چنين قوه ادراكات كه نشانه «حيات انساني» است و در آن خبري نيست (ما تكامل نطفه در رحم به مرحله اي مي رسد كه شروع به حركت مي كند و تدريجاً قواي ديگر انساني در آن زنده مي شود اين همان مرحله اي است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مي كند.

مهم ترين اتفاقي كه پس از ماه سوم براي جنين پيش مي آيد، حركت و فعاليت قلب و رشد سريع جنين و شكل گيري اندام هاي خارجي است در ماه سوم و ابتداي ماه چهارم به دليل عصب دار شدن اندام ها، حركت جنين آغاز مي شود و زن باردار در ماه چهارم حركت جنين را كاملاً احساس مي كند.

شكي نيست كه انسان از روي اراده و اختيار مسير سعادت خود را انتخاب مي كند

شكي نيست كه انسان از روي اراده و اختيار مسير سعادت خود را انتخاب مي كند. چنانكه خداند متعال فرموده:« إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(1) «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!»

اما اگر كسي شكر گزار باشد خداوند متعال وعده داده كه زمينه هدايت بيشتر وي رو فراهم مي كند. چنانكه فرموده:« وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ» (2) «و (همچنين به خاطر بياوريد) هنگامي را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزاري كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسي كنيد، مجازاتم شديد است!»

بنابراين توفيق و عدم توفيق الهي گزاف و بي حساب نيست تا خارج از اختيار انسان باشد. بلكه كسي كه مشمول توفيق الهي يا محروم از توفيق الهي مي گردد. بايد قابليت و زمينه لازم را داشته باشد. چنانكه خداوند متعال فرموده:« فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين»(3) « هنگامي كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت و خدا فاسقان را هدايت نمي‏كند.»

از اين تعبير استفاده مي‏شود كه هدايت و ضلالت، هر چند از ناحيه خداوند است. اما زمينه‏ها و مقدمات و عوامل آن، از ناحيه خود انسان است.

در روايتي از  جابر بن يزيد جعفي نقل شده كه مي گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم معناي «لا حول و لا قوّة الّا باللَّه ...» چيست؟

حضرت فرمود:« مَعْنَاهُ لَا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا عَلَي طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»(4) « معناي آن اين است كه توان روي گردانيدن از معصيت پروردگار نيست. جز آنكه او مدد فرمايد، و هيچ نيرويي بر فرمانبرداري از خداي تعالي وجود ندارد. مگر آنكه پروردگار خود ياري فرمايد».

البته اين روايت در مقام نفي اختيار از انسان نيست. بلكه روايت ناظر به مسئله توفيقات الهي است. يعني اين خداست كه توفيق انجام كارهاي خير و دفع بلاها را به مومنان مي دهد و چنانكه گفتيم اين توفيق هم بيهوده و بي دليل نيست. بلكه اين توفيق به افراد لايق، كساني كه خواهان و طالب هستند، افرادي كه گام برداشته و خود را در معرض توفيقات قرار داده اند، داده مي شود.

پي نوشت ها:

1. إنسان(76) آيه 3.

2. ابراهيم(14) آيه 7.

3. صف(61) آيه 5.

4. شيخ صدوق، توحيد صدوق، قم، جامعه مدرسين، 1398، ص 305، ص242.

صفحه‌ها