كلام

چرا هر انسانی نمی تواند پیامبر خود باشد تا به سعادت برسد؟
فلسفه بعثت انبیا، آشنا كردن بشر به خواست‌های فطری آنان و شكوفایی عقل آن ها بوده است. عقل و فطرتی كه به دلایل و انگیزه های مختلف، یا خاموش می­شوند و یا از مسیر..

چرا خداوند برای هدایت انسان ها پیامبرانی را فرستاده است؟ چرا هر انسانی نمی تواند پیامبر خود باشد تا به سعادت برسد؟

سؤال شما از دو بخش تشكيل شده است:

نخست این كه چرا خداوند براي هدایت انسان ها پیامبرانی را فرستاده است؟

برای پاسخ به این پرسش باید گفت كه بر اساس آموزههای وحیانی، انسان از اول با فطرت توحیدی خلق شده است: «كلّ مولودٍ یولد علي الفطرة»؛ (1) «همه مردم بر فطرت پاك توحیدی خلق میشوند». بنابراین، آدمی در عمق جان، رابطه خود را با خدا میتواند درك كند. شخصی به امام صادق(ع) عرض كرد: خدا را به من آن گونه معرفی كن كه گویی او را میبینم. حضرت از او سؤال كرد: «آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت كردهای؟» گفت: آری. حضرت فرمود: «اتفاق افتاده است كه كشتی در دریا بشكند؟» گفت: بلی، اتفاقاً در سفری چنین قضیهای واقع شد. امام فرمود: «به جایی رسیدی كه امیدت از همه چیز قطع شود و خود را مشرف به مرگ ببینی؟» گفت: بلی، چنین شد. حضرت فرمود: «در آن حال، امیدی به نجات داشتی؟» گفت: آری. «به چه كسی امیدوار بودی؟» آن شخص متوجه شد كه در آن حال، گویا دل او با كسی ارتباط داشت؛ در حدی كه گویی او را میدیده است. (2)

حال اگر آدمی فطرتاً خداپرست و در مسیر تكامل است، چه نیازی به انبیا دارد و انبیا برای چه مأمور هدایت شدهاند؟

خداوند بعد از آفرینش ملائكه كه فقط او را عبادت و بندگی می كنند، اراده نمود موجودی بیافریند كه حق اختیار و انتخاب در بندگی داشته باشد. در عین حال كه در ذات این موجود كشش به  خدا و بندگی او وجود دارد، اختیار و انتخاب نیك و بد نیز در او وجود داشته باشد. خداوند موجودی آفرید كه خداپرستی او از روی اختیار است، نه اجبار. این موجود، انسان است. هنگامی كه پای اختیار به میان آمد، برخی به بیراهه رفته و از بندگی خدا سر برتافتند. از این رو، پیامبر برای هدایت انسان ها و دعوت  به راه اصلی و خلقت اصلی كه خدا پرستی است، مبعوث شد. امیر مؤمنان (ع) سخن زیبایی در این باره دارد. ایشان فرموده:

«خداوند پیامبرانی را از فرزندان آدم برگزید و از آنان در ابلاغ و امانتداری در رساندن دستورات الهی به مردم پیمان گرفت؛ در زمانی كه بیش تر مردم چیزی دیگری به جای آن نشانده بودند و حق او را نشناخته و برای خدا شریك قرار داده و شیاطین آنان را از معرفت به او باز داشته، رشته پرستش خدا را بریده بودند. در چنین زمانهای بود كه خداوند رسولان خود را برانگیخت و پیامبرانش را پی در پی به سوی مردم فرستاد، تا از آنان بخواهند كه عهد فطرت الهی را ادا نمایند و نعمتهای فراموش شده خدا را به یادشان آورند و با ابلاغ احكام الهی یا ارائه دلایل، حجت را برایشان تمام كنند و توانمندیهای پنهان عقلهای آنان را برانگیزانند و آیات با عظمت الهی را به آنان بنمایانند؛ همچون آسمان بلند كه مانند سقفی بر بالای سرشان برافراشته و زمین كه چون گهوارهای زیر پای آنان گسترده و معیشتهایی كه ایشان را زنده میدارد». (3)

فلسفه بعثت انبیا، آشنا كردن بشر به خواستهای فطری آنان و شكوفایی عقل آن ها بوده است. عقل و فطرتی كه به دلایل و انگیزه های مختلف، یا خاموش می­شوند و یا از مسیر خود به انحراف كشیده می شوند.

اما در خصوص پاسخ به این سؤال كه چرا هر انساني نمي تواند پيامبر خود باشد، می گوییم كه دنيا محل تكامل انسان ها است. سنت الهي، بر اين قرار گرفته است كه آدمی با بهره گيري از اختيار خود، به جايگاه مطلوب مورد نظر خداوند نايل شود. اگر خداوند بعضي از كمالات را به طور جبري در اختيار انسان قرار دهد، مقام انسان را پايين آورده است؛ چرا كه تكامل آگاهانه كه فلسفه آفرينش انسان است، از نظر ارزش، قابل مقايسه با تكامل جبري نيست؛ به عبارت ديگر، اگر خداوند به طور قهري به انسان كمالاتي عنايت كند، در اين صورت فرشته آفريده، نه انساني كه به فرشته دستور سجده بر او را به وي داده است.

افزون بر این، بايد گفت انسان ها با ظرفيت هاي گوناگوني آفريده شده اند و هر انساني اين جايگاه و ظرفيت را ندارد تا وحي الهي را دريافت نمايد. اين موقعيت ممتاز از طرف خداوند، صرفاً به بعضي از انسان ها عطا مي شود. گزینش اولیای الهی و علم و اراده و عصمت خدادادی‏شان از سوي خداوند، معلول شایستگی‏های آنان بوده است؛ یعنی علم خداوند به این كه آنان در شرایط عادی و پیش از عطای "علم و اراده و عصمت" ویژه، حداكثر ظرفیت استعدادهای خود را كه در نهاد هر انسانی وجود دارد، در طاعت و بندگی و تقرّب به خدا به كار می‏گیرند، سبب شده تا از میان همه انسان‏ها برگزیده شوند. اگر چه در این مسیر، بیش تر انبیا مورد آزمایش های گوناگونی قرار گرفتند، اما در برخی موارد عده ای نیز از كودكی به این مقام نایل شدند؛ زیرا نوع انتخاب مسیر و چگونگی حركت آن ها از علم خداوند مخفی نبود؛ «الله أعلم حیث یجعل رسالته»؛ (4) «خداوند بهتر می داند كه رسالت خود را در چه كسی و كجا قرا دهد».

گوهر پاك بباید كه شود قابل فیض       ورنه هر سنگ و كلوخ لؤلؤ و مرجان نشود

پینوشتها:

1. عوالی اللئالی، نشر سید الشهدا، قم 1403ق، ج 1، ص 35.

2. نقل از: معارف قرآن، ص 30، نشر مؤسسه در راه حق، قم 1367ش.

3. نهج البلاغه، خطبه 1.

4. اعراف (7) آیه 23.

حكمت بعثت پيامبران تبليغي چيست؟
در ابتدا بايد اشاره شود: پيامبران الاهي دو دسته‌اند: دسته‌اي از آنها داراي شريعت مستقل هستند كه تعداد آنها از تعداد انگشتان يك دست تجاوز نمي‌كند ...

حكمت بعثت پيامبران تبليغي چيست؟

در ابتدا بايد اشاره شود: پيامبران الاهي دو دستهاند: دستهاي از آنها داراي شريعت مستقل هستند كه تعداد آنها از تعداد انگشتان يك دست تجاوز نميكند كه عبارت اند از: حضرت نوح، حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت عيسي (ع) و حضرت محمد بن عبدالله (ص)كه به آنان پيامبران « اولوالعزم و تشريعي » اطلاق ميگردد. دسته ديگري از پيامبران -كه بيشتر آنها را تشكيل ميدادند- داراي شريعت مستقل نبوده، بلكه مُبلّغ شريعت پيشين بودند و غبار تحريف را از شريعت قبل از خود برميداشتند و مروج آن بودند كه به اين دسته از پيامبران « پيامبران تبليغي » اطلاق ميگردد. اسلام وقتي ختم نبوت را اعلام كرد. نه تنها به نبوت تشريعي، بلكه به نبوت تبليغي هم خاتمه داد.

 پس فلسفه نبوت تبليغي در امّت هاي گذشته، به ويژگيهاي امت هاي آن عصر بر مي گردد. پيامبران تبليغي در عصري بودند كه بشر هنوز قادر به تبليغ شريعت زمان خود نبوده و توان اين را نداشت كه درباره شريعت خود تجزيه و تحليل نمايند. عقل و علم بشر آن زمان قادر به چنين عملي نبود. به همين دليل بود كه كتاب هاي آسماني انبياي گذشته به مرور زمان از بين مي رفت و آثاري از آنها باقي نمي ماند و منجر به تحريف ميشد.  براي حفظ آموزه هاي ديني آنها انبيا ي تبليغي از سوي خداوند مي آمدند، ولي امت پيامبر خاتم (ص) به درجهاي از علم و شناخت رسيد كه توانست (با رعايت اموري) اصول دينشان را حفظ كرده و در آن تفقه نمايند؛ از اين رو، ديگر نياز به انبياي تبليغي نداشتند. امت هاي انبيا گذشته  همانند كودك مكتبي  بوده اند  كه توان نگه داري كتاب خود را ندارد و پس از مدت كوتاهي آن را پاره پاره ميكند.(۱) بنابراين، از حكمتهاي بعثت پيامبر تبليغي حفظ و صيانت محتواي دعوت پيامبر قبلي، از تحريف و نابودي است با توجه به رشد علمي و عقلي امت پيامبر خاتم (ص) و تربيت يافتن عالمان ديني،پيامبري تبليغي هم خاتمه يافته و عالمان دين جانشين پيامبران تبليغي شدند.

پي نوشت:

۱. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا. 1378 ش، ج ۳، ص ۱۷۵.

سبحان ، احد و واحد یعنی چه؟
انسان‌ها هر چند دارای فكر عمیق و دقیق باشیم، موجوداتی محدود و ضعیف هستیم. قلب و عقل ما محدودتر از آن است كه به عظمت پایان‌ناپذیر خدا احاطه یابد ...

 چرا نمی توان به ذات خداوند علم پیدا كرد؟ سبحان ، احد و واحد یعنی چه؟

انسانها هر چند دارای فكر عمیق و دقیق باشیم، موجوداتی محدود و ضعیف هستیم. قلب و عقل ما محدودتر از آن است كه به عظمت پایانناپذیر خدا احاطه یابد، پس مانند شناگری میمانیم (گرچه این مثال هم با آن حقیقت بینهایت فاصله دارد) كه به اقیانوس زده باشد. او هر چند در شناگری قوی و ماهر باشد، بالاخره در وسعت بیپایان اقیانوس گم شده  هلاك میگردد، زیرا محدودتر از آن است كه بر آن گسترة بیمنتها سلطه یابد.

امیر مؤمنان (ع) در نهج البلاغه بیان زیبایی در این باره دارد: «الذی لا یدركه بُعد الهمم ولا ینالُه غوص الفِطن؛ (1) خدایی كه صاحبان همتهای بلند به كنه ذات او نرسند و هوشهایی غوّاص به او دست نیابند».

 دستیابی به ذات حق تعالي میسور هیچ كسی نیست و از همین روست كه امام خمینی در آغاز كتاب گرانسنگ «مصباح الهدایه» با اشاره به حدیث رسول خدا(ص) كه فرمود: «ما عرفناك حق معرفتك؛ آن گونه كه شایسته است ما تو را نشناختهایم» تصریح نمود: معرفت ذات حق تعالي برای حضرت ختمی مرتبت نیز امكانپذیر نیست. امام خمینی آن گاه به این سخن حافظ اشاره كرده كه میگوید:

عنقا شكار كس نشود ، دام باز چیـن                     كاینجا همیشه باد بدست است دام را

***

  بر آستان تو مشكل توان رسید ، آری                     عروج بر فلك سروری به دشواری است(2)

بنا بر این جای تردید نیست كه معرفت ذات حضرت حق تعالي میسور كسی نیست.

 سبحان مصدر است به معنای پاك و منزه دانستن خداوند از هر عیب و نقصی. چون هر نوع عیب ونقصی بیانگر نوعی كمبود وعدم كمال است ؛ زیرا همه كمالات وخوبی ها ونیكی ها نوعی دارایی ومرتبه ای از وجود هستند . نبودن این مقدار وجود از ذات واجب الوجود محال است ؛ پس در می یابیم كه خداوند نمی تواند هیچ نقص ونداری و عیب كه  عدم كمال باشد ، دارا باشد ؛ پس یقینا  موجودی كه خدای حقیقی عالم است ، از هر نوع عیب ونقصی مبراست .

 نقص داشتن یك موجود ، به معنای نداشتن و فاقد بودن برخی كمالات وجودی است . معنای این سخن آن است كه این موجود ، محدود به حد خاصی از وجود است. حدی از وجود را ندارد (چون كمالات وجود چزی جز خود وجود و هستی نیست.) بدین ترتیب موجود فرض شده اولاً باید محدود باشد ، نه نامحدود و نامتناهی. ثانیاً باید نیازمند باشد ، چون برای دارا شدن آن حد از وجود، نیاز به غیر خود دارد. هیچ یك از این دو در مورد خداوند درست نیست و لذا خداوند موجود بی نیاز و نامتناهی است.

اما در مورد واحد و احد خداوند؛ واحد بودن خداوند يعني اينكه خدا شريك و مثل ندارد و دو تا نيست. احد بودن خداوند هم بدين معناست كه او داراي وجودي بسيط است و مركب نيست.يعني از چند جزء تشكيل نشده است. برای وحدانیت و یكتایی خدا دلایل فراوانی می توان اقامه كرد  كه در ذیل برای هر كدام به یك دلیل بسنده می كنیم:

1. كمال مطلق و نامحدودیت خداوند:

 ذات خداوند، نامتناهی، كامل و مطلق است وهیچگونه محدودیتی در آن تصور نمیشود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا میكند كه ذات الهی فاقد هیچكمالی نباشد؛ چرا كه فقدان كمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجبالوجود بودن سازگاری ندارد.

حال اگر دو خدا (واجب الوجود) فرض كنیم، لازم است بین آن دو تمایز باشد؛ زیرا با انتفای هر گونه تمایزی، فرض «دو» بودن منتفی خواهد شد. در این صورت، با دو احتمال مواجهیم (و احتمال سومی تصور نمیشود):

احتمال اول : یكی از دو خدای مفروض،كامل مطلق و نامحدود و  دارای همه كمالات اما دیگری ناقص و محدود و فاقد برخی كمالات خدای اول باشد. در این صورت، معلوم است كه خدای حقیقی همان اولی است و دومی به دلیل نقص و محدودیت نمیتواند خدا باشد. بدین ترتیب، احتمال اول، به جای تعدد  خداوند به توحید (وحدت خداوند) میانجامد.

اما احتمال دوم آن است كه هر یك از دو خدای مفروض دارای كمالی باشد كه دیگری فاقد آن است. نتیجه این احتمال آن است كه هیچ یك از آنها خدا نباشد و این خلاف فرض است. دلیل  مطلب این است كه بر اساس احتمال دوم، دو خدای مفروض، از وجود و عدم (عدم برخی كمالات وجودی) تركیب مییابند؛ حال آن كه  ذات خداوند از هر گونه تركیبی مبرّاست.

بدین ترتیب، فرض تعدد واجب الوجود در یك صورت به توحید میانجامد و در صورت دوم، مستلزم امری محال (تركیب ذاتی واجب) است. در نتیجه فرض تعداد خدا فرض معقولی نخواهد بود.

ممكن است گفته شود كه احتمال سومی نیز وجود دارد كه در استدلال بالا مورد توجه قرار نگرفت و آن احتمال این است كه دو خدای مفروض، هر دو  دارای همه كمالات وجودی نامحدود باشند.

در پاسخ به اعتراض بالا یادآور میشویم : همان گونه كه در آغاز استدلال گفته شد، فرض تعدّد، مستلزم وجود نوعی فرق و تمایز است؛ بنابر این، اگر دو واجب الوجود مفروض هر دو  دارای همه كمالات باشند، دیگر تمایزی بین آن دو نخواهد بود و این با فرض اولیه ما (یعنی فرض وجود دو خدا) سازگار نیست. لذا خداوند واحد یعنی یكی است و شریك ندارد. (3)

2. نفی تركیب از ذات خداوند: به طور خلاصه می توان ذكر كرد همین كه اگر یك چیز را مركب از دو یا چند چیز بدانیم ، این یعنی نیازمندی ، چون كه چنین موجودی برای وجود داشتن نیاز به اجزای خود دارد و نیازمندی با بی نیازی واجب الوجود سازگار نیست. این یك نوع تناقض است كه هم یك مجموعه مركب را بی نیاز فرض كنیم و هم او را مركب از اجزا و  نیازمند به اجزا ، چون تا اجزا نباشند ،آن چیز نیست و این معنای نیازمندی است. بنابراین خداوند متعال از هر گونه تركیب منزه  و ذات بسیط و دارای توحید ذاتی است، یعنی احد می باشد و تنها او در جهان دارای این صفت است.

 

پینوشتها:

1. سيد رضي، نهج البلاغه، دارالهجره، قم، بي تا، خطبه اول.

2. امام خمینی، سید روح الله، مصباح الهدایة إلي الخلافة والولایة، نشر مؤسسه آثار امام، تهران، 1378ش، ص 2 .

3. سعیدی مهر، محمد، آموزش كلام اسلامی ،نشر طه، قم،1377 ش،ج1 ،ص79 .

چه علومی باعث هدایت انسان می شوند؟
در ابتدا باید اشاره شود كه «علم» یك مفهوم بديهي است و تعريفي نمي­توان براي آن ارائه داد و اساسا علم قابل تعريف نيست ...

علم یعنی چه؟ و چه علومی باعث هدایت انسان می شوند؟

در ابتدا باید اشاره شود كه «علم» یك مفهوم  بديهي است و تعريفي نمي­توان براي آن ارائه داد و اساسا علم قابل تعريف نيست، همه ما وقتي صحبت از «علم» و «دانايي» مي­شود  منظور از آن را مي­فهميم و تفاوت آن را با «جهل» و «ناداني» تشخيص مي­دهيم. همه ما «عالم بودن» را براي خود كمال و «جاهل بودن» را نقص مي­دانيم. پس علم و جهل واقعيّاتي هستند كه هم خود آنها و هم ارزش آنها را مي­توانيم تشخيص دهيم .

 با توجه به این نكته باید گفت همه علوم  از آن نظر كه نوعی شناخت است و پدیده ای را به ما می  شناسد می تواند به عنوان راه كار مسیر هدایت مورد استفاده قرار گیرد. گرچه در این بین باید توجه داشت كه همه علوم  در یك مرتبه از اهمیت نیستند برخی در تامین هدف مورد نظر نقش بیشتر  و مستقیمی دارند نظیر  علوم اسلامی مثل علم كلام، فلسفه، عرفان ، فقه ومانند آن  كه اساسا هدف اصلی آن ها هدایت انسان به سوی صراط مستقیم الهی است یعنی  ماموریت اصلی این گونه علوم  این است كه آدمی را در مسیر  درست كمال یابی و معرفت الهی  رهنمایی كند.

وبرخی دیگر  از علوم  در مقیاس كمتر در هدایت انسان ها نقش دارد. مانند علوم تجربی و علوم انسانی  كه می تواند  به عنوان یك راه كار غیر از رسالت اصلی خود، انسان را با آفرید گار هستی آشنا سازد و موجب هدایت او گردد. گرچه عملا امروز در بسیاری از علوم متداول این جنبه ار بسیاری از علوم مورد غفلت بوده، بلكه در جهت  مخالف  مسیر هدایت مورد استفاده قرار می گیرد. ولی فارغ از این كه بشر تا كنون چگونه از علم و معرفت های گوناگون استفاده نموده به طور كلی در تبیین مسله باید گفت:

 در  این باره در آموزه های دینی نكته های معنا داری بیان شده؛ مثلا در حديثي از رسول اكرم مي خوانيم: «العلم ثلاث: آیة محكمه، فریضة عادله أو سنة قائمه؛ (1) علم بر سه گونه است: آیت محكم  و فریضه  معتدل، سنت استوار».

آيه محكمه:‏

نشانه استوار (علم اصول عقائد كه آيات و نشانه‏هاي آن استوار است).

فريضه عادله‏:

واجب بين افراط و تفريط (علم اخلاق كه خوبش از روي عقل و بدش از روي جهل است. بر هر كس واجب است آنچه را از روي عقل است بپذيرد . آنچه را از روي جهل است نپذيرد).

سنّت قائمه:

احكام برپا و هميشه (مسائل حلال و حرام كه تا روز قيامت تغييرپذير نيست؛ احكام ).

 حدیث دیگری از پیامبر اسلام (ص) وارد شده كه علم بر دو قسم است: و در حدیث دیگری می خوانیم : «العلم علمان: علم الأدیان و علم الابدان». (2)

 علم الادیان:

علم اديان و كيش ها.

علم الابدان:

علم بدن‏ها (علوم تجربی در مورد انسان).

در حدیث اول، پیامبر اكرم (ص) در مقام تقسیم علوم دینی بوده است. با نگاه بر اقسام  علوم دینی به سه قسم آن اشاره نموده؛  یعنی در مقام بیان شمارش علوم دینی مورد نیاز انسان بوده، ولی در حدیث و تقسیم بندی دوم نیاز انسان را بر اساس جسم و روح تقسیم نموده است. علم مورد نیاز جسم نیز علوم مختلف انسانی و آنچه مر تبط به جنبه جسمانی انسان است.(3)

در مجموع  از نظر آموزه های دینی علم وسیله است، نه هدف؛ آن هم وسیله‏ای كه انسان را به كمال می‏رساند. دنیا و آخرت او را آباد می‏كند.  بنا بر این ارزش هر علم به ارزش موضوع آن  است. در این جهت علوم الهی و دینی (با توجه به موضوع آن ) از سایر علوم اشرف و برتر است؛ ولی این بدین‏ معنا نیست كه علوم دیگر بی‏اهمیت و بدون ارزش است و علم نیست. در نگاه كلی قرآن، هر علمی كه انسان را به دنیاپرستی سوق دهد، به چنگال مادیات بسپرد، فهم و شعور او را به طرف خواب و عیش و نوش بكشاند، هدف نهایی او را تنها وصول به مادیات قرار دهد، چیزی جز ضلالت و گمراهی نیست، هر چند علمی باشد كه به طور مستقیم با عقاید و احكام دینی سر و كار داشته باشد.

قرآن فرمود: «ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي‏؛ (4) حال كه چنين است، از كسي كه از ياد ما روي مي‏گرداند و جز زندگي مادي دنيا را نمي‏طلبد، اعراض كن! ».

پس این آخرین حد آگاهی آن ها است. خداوند به حال آن كه از راه حق گمراه شده، آگاه است.

علوم بشری نیز می‏تواند نقش‏آفرین بوده و موجبات سعادت آدمی را فراهم كند. این در صورتی است كه هدف تلقی نشود، بلكه وسیله پیشرفت و رسیدن به كمال باشد.

ولی علمی كه در روایات و آیات بر آن تأكید شده و از آن ستایش گشته و به عنوان برترین علوم محسوب می گردد، علم خداشناسی است، زیرا معلومات این علم از معلومات سایر علوم برتر است.

امام موسی ابن جعفر سلام الله علیه فرمود:

علم واقعي آن است كه از نزد عالم ربّاني رسيده باشد. (5)

در عین حال، هر علمی به اندازه معلومات خود ارزش دارد. روشن است كه كسب معرفت و جهان بینی و خداشناسی منحصر به یك رشته نیست. شخصی ممكن است از علم شیمی چنان خدا را بشناسد كه از مطالعه كتاب های دینی نشناسد. پس آن چه مهم است، شناخت كیمیای هستی است. البته باید پذیرفت بعضی از علوم و رشته ها به این هدف نزدیك تر و كم واسطه ترند.

بنا بر این همه علوم اگر برای خدا باشد،  برای انسان مفید وهدایت گر  است؛ ولی در عین حال  علوم خدا شناسی و امور دینی جای خاص خود را دارد و در دنیا و آخرت چون چراغی فرا روی انسان است.

 

پی نوشت ها:

1. محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران  1388 ق، ج1، ص33.

2. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، نشر دار الاحیا اتراث  العربی  بیروت  1403 ق، ج1، ص220.

3. محسن قرائتی،  تفسير نور، نشر موسسه فرهنگی درس های از قرآن،  ج‏6، ص 385.

4. نجم (53) آیه 30.

5. محمد رضا حكیمی،  الحياة با ترجمه احمد آرام، نشر علمی فرهنگی تهران، 1365 ش، ج‏1، ص 70.

چگونه می توانیم او را حس كنیم؟
قرآن مي فرمايد: «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛ هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

ارتباط خدا با ما چگونه است و ما چگونه می توانیم او را حس كنیم؟

بايد توجه كنيم كه ما اگر خدا را نمي بينيم بدانيم كه خدا ما را مي بيند،

شخصي از پيامبر پرسيد:

«يَا رَسُولَ اللَّهِ حَدِّثْنِي مَا الْإِحْسَانُ قَالَ الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل‏ لِلَّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏؛ (1)يا رسول اللَّه به من بگو از احسان؟ فرمود: كه براي خدا چنان كار كني كه گويا او را مي‏بيني، و اگر نبيني ،او تو را مي بيند».

قرآن مي فرمايد:

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم؛  (2) هر جا كه باشيد، خدا همراه شماست».

در آیۀ دیگر می فرماید:

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد؛ (3)ما آدمي را آفريده‏ايم و از وسوسه‏هاي نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش (رگ دل) به او نزديك‏تريم».

پس بايد ايمان و اعتقاد به خدا داشت و نيازي نيست كه خدا را حس كنيم؛ چون خدا حس كردني نيست، اما اگر خوب بنگريم و مقداري فكر كنيم مي بينيم خدا به ما خيلي نزديك است طوري كه ممكن است فكر كنيم نكنه خدا در دل ما پنهان است؟!

یار نزدیك تر از من به من است                     وین عجب تر كه من از وی دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست                در كنار من و من مهجورم

اگر مقداري به آسمان و زمين و موجودات اطراف بنگريد مي يابيد كه اينها خود بخود بوجود نيامده اند و حتماً بوجود آورنده اي دارند.

در حالات خود تفكر كنيد ببينيد خودتان چه هستيد؟چه كسي هستيد؟اگر خودتان را بشناسيد خدا راهم شناخته ايد زيرا در حديث آمده:پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (2) هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است».  علما فرمودند:خودشناسي بهترين راه براي خدا شناسي است‏. (4)

 قرآن می فرماید:«وَ في‏ أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون؛ (5) و در خود شما ،پس مگر نمي‏بينيد».

اگر به نداهاي دروني و صداي فطرت خود ،كه شما را به سوي كمال مي خواند توجه كنید،كم كم خدا را با تمام وجود احساس خواهيد كرد.

اگر به تفكر بنشيني  خواهي ديد كه:

سال ها دل طلب جام جم از ما می كرد             آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می كرد.

 

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 56، ص 216، اسلاميه‏، تهران‏، مكرر.

2. حدید (57) آیه 4.

3. ق (50) آیه 16.

4. عبد الواحد تميمي آمدي،تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص232، دفتر تبليغات اسلامی‏، قم‏.

5. ذاريات (51) آيه 21.

خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم
در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:1.ذهن شما به حقیقت نزدیك است، لكن به جهت خلط یك مطلب اندكی به خطا رفتید.2.آنچه را بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه..

خدا مجبور بود ما را خلق كند. اگر خلق نمی كرد نمی توانست خالق باشد. مثلاً در مورد خالق بودن، ما برای ارضای صفت خالق بودن خدا باید وجود داشته باشیم؟ خدا ما را مختار كرد تا اشتباه كنیم و از او عذر بخواهیم تا صفت رحمان بودن او بروز یابد.

در جواب می توان به چند نكته اشاره نمود:

1.ذهن شما  به حقیقت نزدیك است،  لكن به جهت خلط یك مطلب  اندكی به خطا رفتید. عامل اصلی خلقت  عالم با همه عظمت و وسعتش  به  خداوند برمی گردد ؛ راز اساسی خلقت  محبت و علاقه خداوند به ذات خویش می باشد ؛ذات او دارنده همه كمالات در اوج خود می باشد ؛  كمال مطلق باعث می شود كه  حب و علاقه به ذات خویش داشته باشد ، به دنبال علاقه و محبت برای اینكه تجلی كمالات خود را مشاهده نماید ،خلق می كند .تجلی كمالات خویش را در مخلوقاتش مشاهده می كند . هر آنچه كه مخلوقاتش ظرفیت پذیرش دارند، از كمالات خود به آنها  می بخشد.  زمانی كه اشرف مخلوقات را با داشتن بالاترین ظرفیت وجودی به عنوان خلیفه خود در عالم امكان خلق نمود و بیش ترین تجلی كمالات خود را در او مشاهده نمود ،خود را تحسین نمود و به خویش تبریك گفت : فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (1).

2.آنچه را  بیان فرمودید، مبنی بر اینكه فلسفه خلقت انسان و ویژگی های خلقت او به هدف ارضای خداوند می باشد ،با آنچه كه در نكته بالا بیان شد ، تفاوت زیادی  دارد .لازمه  و مفهوم سخن شما در مورد ارضا شدن خداوند با خلقت انسان و ... ،وجود نوعی نیاز و احتیاج در وجود خداوند می باشد.با خلقت انسان و مختار قرار دادن او و ... خداوند می خواهد این احتیاج و نیاز  خود را برطرف نماید.وجود چنین احتیاجی در خداوند حاكی از یك نوع نقص و كمبود می باشد .با شناخت قطعی كه در مورد خداوند داریم، سازگاری ندارد ،زیرا اگر كوچك ترین نقصی در مورد خداوند تصور شود ،دیگر واجب الوجود نخواهد بود . خود برای خلقتش محتاج دیگری خواهد بود (2 ).در  حالی كه  حب ذات خداوند به ذات خویش، نه تنها نقصی برای او نمی باشد ،بلكه برآمده از كمال ذاتی او خواهد بود.

3.هدف انسان در زندگی رسیدن به كمال نهائی است. خداوند ظرفیت رسیدن به آن را در او ایجاد نموده است . كسب رضایت الهی نیز در همین راستا می باشد ،چون رسیدن به كمال و سعادت ابدی  جز  از طریق رفتن به مسیری كه خالق انسان  و آگاه ترین فرد به احوالات و نیازهای او به او معرفی می نماید نیست .رضا و غضب الهی موضوعیت ندارد ،بلكه رضایت الهی حاكی از طی كردن مسیر درستی است كه خداوند  ترسیم نموده و غضب الهی نماد انحراف از مسیر هدایت است .(3)  ملاك و محور رضا و غضب الهی چیزی جز جایگاهی كه فرد خود را در آن قرار داده است نمی باشد.

4.با توجه به عدم نیاز خداوند به هیچ یك از انتخاب های ما ،اعم از درست و غلط و عدم نیاز خداوند به عذرخواهی ما،نیز  بی نیازی مطلق او نسبت به نافرمانی و یا اطاعت كردن ما این حقیقت به دست می آید كه راز این همه برنامه های به نظر زیركانه چیزی جز علاقه خداوند به هدایت و رشد و تكامل و بهره مندی هر چه بیش تر او از نعمات و فیوضات الهی نمی باشد.

 اگر هم همه انسان ها نسبت به خداوند متعال كفر بورزند و نافرمانی كنند، بر دامن كبریائیش ننشیند گرد . ذره ای محتاج آن ها نخواهد بود ، چون ذاتا غنی و بی نیاز است:«وَ قالَ مُوسي‏ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ؛

 موسي (به بني اسرائيل) گفت: «اگر شما و همه مردم روي زمين كافر شويد، (به خدا زياني نمي‏رسد، چرا كه) خداوند، بي‏نياز و شايسته ستايش است! (4)

5. خلق انسان و دادن اختیار و فطرت و نیاز و شعور و ... از جانب خدا  می باشد. نیازها و امیال و خرد و عقل را  در او ایجاد نموده است كه جریان كلی حركت انسان به سوی هدایت قرار گیرد . هر آنچه كه برای رسیدن به كمال و هدایت لازم بود ،به انسان داده و حتی هر آنچه  را  كه می تواند به انتخاب بهتر وی كمك كند، از باب لطف ویژه در مسیر او قرار داد(5) ، همه این توجهات ویژه به معنای مجبور نمودن انسان در انتخاب راه هدایت نمی باشد. دلیل واقعی بودن اختیار ،وجود افراد متعددی است كه به رغم همه هدایت ها  هوای نفس را بر شعور و عقل و خرد الهی خویش مقدم می كنند ! راه نافرمانی را تا آخر عمر بر می گزینند. هیچ كدام از  عذاب های وجدان و ... نیز در او اثر گذار نیست.

این برنامه ای كاملا منسجم و جامع است. اگر چه در نگاه كلی از ازل تا  ابد ادامه دارد، ولی هر انسان فقط یك بار در زمان تولد در آن وارد می شود . فرصتی محدود و بسیار اندك ولی كافی می یابد  تا در زندگی خویش و در سایه انتخاب ها و تلاش ها و حركت های  خود استحقاق رسیدن به بهترین نعمت ها و لذت ها را بیابد . سرنوشت یك حیات جاویدان و ابدی را برای خویش رقم زند. با پایان این فرصت در دنیا و فرا رسیدن مرگ ،آن حیات ابدی را در عالم آخرت  آغاز نماید.

 

پی نوشت ها:

1.مؤمنون (23) آیه 14.

2.آیت الله مصباح،آموزش عقائد،ص59 ،نشر بین الملل،1381ش.

3.طه (20) آیه 81.

4.ابراهیم (14) آیه 8.

5.لقمان (31) آیه 20.

چطور می توان رازدار حضرت مهدی (عج) بود و ياريش نمود؟
برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود : ...

چگونه مي توان حضرت مهدي را به يقين شناخت و رازدار حضرت بود و ياريش آنطور كه ايشان مي خواهند نمود؟

برای شناخت امام در هر عصر و زمانی را ه های متعددی بیان شده است كه به بعضی اشاره می­شود :

1. مطالعه تاریخ زندگی یكی از راه های شناخت امامان از جمله امام زمان مطالعه تاریخ زندگانی؛ سرگذشت و سیره آنان؛ خصوصاً در باره فضایل، مناقب و خصوصیات - از قبیل: شجاعت، مردانگی، ایثار، تواضع، صبر، فرزانگی و. . . است.

این امر انسان را متوجه مقام والای آن بزرگواران می‏كند و جذبه و كشش خاصی بر روح انسان، حاكم می‏شود. در باره امام زمان صدها كتاب و آثار پژوهشی سامان یافته است كه خواندن آن ها موجب شناخت امام خواهند شد.

2. تأمل در آثار و تفكر در سخنان ایشان؛

اسلام تفكر را موجب آگاهی می داند. (1) امامان در زمینه های مختلف مطالب ارزشمند بیان كرده اند كه خواندن آن ها انسان را با جایگاه ومقام آنان آشنا می نمایند. مطالعه و تفكر در آثار فكری امامان، از جمله امام زمان هر چند كار مشكلی به نظر می‏رسد؛ ولی بسیار سودمند است. این امر علاوه بر آن كه باعث شناخت شخصیت آن بزرگواران و ایجاد محبت آنان در دل می‏شود؛ سرمایه معنوی بزرگی برای روح بشر به شمار می‏رود.

 3. ژرف اندیشی در خداشناسی.

 اگر خداوند و صفات و اسمای او را به طور حقیقی بشناسیم، می‏توانیم انسان‏های كامل راستین (امامان) را نیز بشناسیم؛ زیرا آنان آینه تمام‏نمای صفات جمال و جلال حضرت حق‏اند و در نامگذاری به اسمای الهی، از تمامی موجودات عالم امكان برترند.

بر این اساس، با شناخت خدا و صفات او، می‏توانیم به اوصاف و ویژگی‏های امامان نیز آگاه گردیم. شاید دعایی كه سفارش شده در زمان غیبت خوانده شود، ناظر به همین حقیقت باشد:

«اللهم عرفنی نفسك فانك ان لم تعرفنی نفسك لم اعرف رسولك. اللهم عرفنی رسولك فانك ان لم تعرفنی رسولك لم اعرف حجتك. اللهم عرفنی حجتك فانك ان لم تعرفنی حجتك ضللت عن دینی؛

خداوندا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانی، پیامبر را نمی‏شناسم؛

خدایا! پیامبرت را به من بشناسان كه اگر به پیامبرت معرفت پیدا نكنم، نمی‏توانم امامم را بشناسم؛

خدایا! حجت و امامت را به من بشناسان كه اگر امام را نشناسم، در دین خود گمراهم». (2)

 4. مطالعه آیات قرآن.

در باره امام زمان آیات متعدد تاویل و تفسیر شده است كه با خواندن و مطالعه آن ها نیز می توان امام را شناخت. تعداد آیات و روایات در باره امام زمان زیاد می باشد كه می توان به كتاب های مربوطه مراجعه كرد.

لازم است وظایفی را در عصر غیبت انجا م دهیم كه با انجام آن هم امام را یاری نمو ده ایم و هم زمینه ظهور امام را فراهم كرده ایم  كه بخشی از آن عبا رتند از:

1- اطاعت از دستورهاي دیني و پرهیز از گناهان،و تقوا را سرلوحة زندگي قرار دادن، و پرهیز از اعمالی كه خلاف رضای آنان است.

حضرت در این زمینه مي فرماید: « هر یك از شما باید به آن چه كه به وسیله آن به دوستي ما نزدیك مي شود عمل كند، و از آن چه موجب ناخشنودي و غضب ما مي شود، پرهیز نماید».(3)

2- انتظار فرج. پیامبر اكرم(ص) فرمود: «با فضیلت ترین اعمال امتم انتظار فرج است».(4)

3- دعا براي سلامتي و فرج حضرت ولي عصر(ع)، مانند خواندن دعاي فرج و دعاي عهد و ندبه.

4- صدقه براي حفظ وجودحضرت.

5- غمگین شدن به خاطر غیبت آن جناب.

6- انجام حج و عمره به نیابت حضرت.

7- برخاستن به جهت تعظیم هنگام شنیدن اسم مبارك «قائم»(ع).

8- دعا براي خود كه از شرّ فتنه ها در امان باشیم، نیز خواندن دعاي «اللهم عرّفني نفسك...».

9- استغاثه به آن جناب و استمداد از وجودش به هنگام گرفتاري ها.

 10- تأسیس حكومت اسلامي و حفظ آن، چرا كه اجراي دستور و احكام نوراني اسلام در زمان غیبت از مسلمانان خواسته شده است و پیاده نمودن برنامه هاي اجتماعي اسلام بدون تشكیل حكومت اسلامي ممكن نمي باشد.(5)

11- عمل به فریضه مهم امر به معروف و نهي از منكر، كه با رعایت آن ریشه هاي فساد قطع شده ، و زمینه حكومت جهاني دادگستر جهان فراهم مي گردد.

برای اگاهی بیشتر به كتاب، دادگستر جهان  ،ابراهیم امینی، مراجعه نمائید .

 

پی نوشت ها:

1.حكيمي، الحیات،ناشر فرهنگ اسلامي، ج 1، ص 8، ح‏3.

2. كافي ، شيخ كليني ، تحقيق : علي أكبر غفاري ، چاپ : چهارم ، سال چاپ : 1365 ش ، ناشر : دار الكتب الإسلامية - تهران، ج اول، ص 337،

3. علامة مجلسي ، بحار الأنوار، بيروت - لبنان،، ناشر : دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 176.

4. صافی گلپایگانی،منتخب الاثر،قم، موسسه السیده المعصومه ، ص 629، حدیث 5.

5. ابراهیم امینی، دادگستر جهان، قم، 1378، انتشارات شفق، چاپ هیجدهم، ص 264.

فرق بين امام و پيامبر چيست؟
در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست ...

به چه كسي پيامبر گفته مي شود؟  به چه كسي امام گفته مي شود؟ واينكه كلا فرق بين امام و پيامبر چيست؟ و ايا وحي مخصوص پيامبر مي باشد و فقط بر پيامبران نازل ميشده يا بر امامان هم نازل ميشده؟

درباره فراز اول پرسش بايد گفت كه صاحب نظران در اين باره ديدگاه هاي متفاوتي دارند كه به برخي از آن ها اشاره مي شود.

در نظر برخي، پيامبر تنها داراي هدايت تشريعي و به اصطلاح، ارائه كننده راه هدايت است. اما امام افزون بر آن، داراي هدايت تكويني نيز هست؛ يعني امام از نظر تأثير باطني و نفوذ روحاني كه اثر وجودي اش در قلب انسان مي‏تابد، او را هدايت مي‏كند. از اين رو، مقام امامت يك نوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن، كه توأم با هدايت مي‏باشد.(1)

برخي هم  گفته‏اند: فرق نبوت و امامت در اين است كه نبوت راهنمايي، ابلاغ و اخبار است؛ ولي امامت، رهبري است و علاوه بر رهبري اجتماعي، رهبري معنوي به سوي خدا هم هست.(2)

برخي ديگر  معتقدند: پيامبر  تنها مأمور به ابلاغ رسالت و دادن نويدها و بيم‏ها به مردم است؛ اما امام علاوه بر آن، پيشوايي است كه شخصاً داراي سمَت امر و نهي و تكليف و دستورات است و جامعه بشري را با مديريت صحيح به حد كمال مي رساند. (3)

در باره فراز دوم بايد گفت كه وحي داراي دو معنا است:

يكي، به معناي عام كه شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود؛ مانند وحي بر: مادر موسي، حضرت مريم و زمين كه در آيات قرآن بيان مي شود.

وحي در اين موارد، هدايتي است خاص كه پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.

دوم، معناي خاص از وحي كه تنها در مورد پيامبران الهي است و در اين معنا، بر امامان وحي نمي شود و ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.

اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد؛ زيرا آن ها داراي شريعت و آيين هستند و خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يك شريعت و آيين جديد، بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر انسانها ابلاغ مي كردند و با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز كه تنها بر پيامبران مي شد، قطع شده است. روشن است كه با وجود مسئله ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آيين و شريعت جديد نخواهد بود و بر هيچ انساني، حتي بر امامان نيز وحي نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر اكرم(ص) خاتم الانبياء نبود.

در عين حال، قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان كامل مانند امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي كنند. آن ها به جهت اين كه پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي كنند و داراي علم لدني الهي هستند. اين دريافت حقايق و علوم و دانش و اطلاع بر اسرار غيب را، وحي نمي گويند؛ بلكه به آن "الهام" مي گويند. بنابراين، اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي كه نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند و صداي غيب را مي شنوند؛ اما بر طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند؛ به خلاف پيامبر كه سخن فرشته را مي شنود و گاه خود ملك را نيز مي بيند.(4)

اين الهام، نظير الهامي است كه به حضرت خضر، ذوالقرنين، حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (5)

گاهي در قرآن كريم، از اين معنا تعبير به وحي گرديده كه البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.

حضرت رضا(ع) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود: هنگامي كه خداي متعال كسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر عطا مي كند و چشمه هاي حكمت را در دلش قرار مي دهد و علم را به وي الهام مي كند تا در پاسخ به هيچ سؤالي درنماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود. پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود.(6)

بايد توجه داشت امام كسي است كه از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد. از اين رو، باطن امام نيز همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.

امام نيز همانند پيامبر، واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است؛ امّا پيامبر نيست؛ يعني مقام و شأن و مسؤليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.

پينوشتها:

1. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايي، تفسير الميزان،نشر جامعه مدرسين قم، 1377 ش. ج 1، ص 372 تا ص 382.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1372 ش. ج 3، ص 318.

3. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، انتشارات توحيد، قم، 1360 ش. ج 5، ص 252.

4.  كليني اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق. ج 1، ص202.

5. كهف (18) آيه 65 - 98؛ آل عمران (3) آيه 42؛ مريم (19) آيه 17 - 21؛ طه (20) آيه 38؛ قصص (28) آيه 7.

6. اصول كافي،نشر پيشين.ج 1، ص 198 - 203.

اصلا می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟
شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه ...

آیا امكان دارد كه عقل اشتباه كند و در نتیجه دلایل عقلی اثبات خداوند مخدوش شود؟و یا اصلا  می توان به وجود خداوند یقین صد در صد عقلی پیدا كرد؟  برخی از فلاسفه غربی  یقین كامل را در هیچ موضوعی نمی پذیرند در این مورد نیز توضیح دهید

در پاسخ به اين سوال بايد گفت شكي نيست در اينكه در عقل و محاسبات عقلي امكان اشتباه وجود دارد. اما امكان اشتباه در بخشي از احكام عقلي دليل بر نفي و بطلان كل نيست چرا كه احكام عقلي

مختلف مي باشد بر اين اساس برخي از احكام عقلي انسان را به مرحله قطع و يقين صد در صدي مي رساند مانند آنچه كه در منطق از آن با عنوان بديهيات ياد مي كنند مثلاً هيچ كس در اينكه كل شيء بزرگ تر از جزء خودش است ، ترديد ندارد يا احدي در اينكه عدد چهار زوج است ترديدي ندارد و ... لذا برخي از احكام عقلي يقيني بوده كه به هيچ عنوان احتمال خلاف در آن ديده نمي شود بر اين اساس يقين داراي مراتبي است كه به برخي از انواع آن اشاره مي شود

الف) يقين منطقي كه در اصطلاح اهل منطق اينگونه بيان مي شود "تصدیق المطابق للواقع الثابت" (1) باور جزمي مطابق با واقع و غیرقابل زوال" حال از ویژگیهاي اين نوع از يقين آن است  كه نقیض گزاره مورد باور، هرگز و در هیچ زماني واقع نمي‏گردد. این ویژگي صرفا در گزاره‏هاي عقلي ضروري یافت مي‏شود.

ب) يقين روانشناختي كه این قسم از یقین عبارت است از جزم انسان به یك گزاره، به نحوي كه احتمال هیچ گونه شك یا خلافي داده نشود. البته نفي احتمال خلاف، در اینجا به معناي استحاله آن، آن گونه كه در یقین منطقي مطرح است، نیست  حال این اصطلاح از یقین، مفهومي عام است كه هرگونه باور جزمي اعم از یقین منطقي، جهل مركب، تقلید را در بر مي‏گیرد؛ لذا در اين نوع يقين امكان اشتباه وجود دارد.

بر اين اساس یقین منطقي ، برخلاف یقین روانشناختی، به تضمین نیاز دارد. بدینسان، یقین منطقي ، زمانی به دست مي آيد  كه فرد شواهد لازم را برای اثبات مدعای خود در اختیار داشته باشد؛ به گونهای كه جای هیچگونه تردیدی دربارة صدق محتوای گزارة مورد نظر باقی نماند. بنابراین، اگر چند گزاره داشته باشیم، گزارهای مزیت یقین  را دارد كه بیشترین شواهد را برای اثبات ادعای خود در اختیار داشته باشد و در معرض خطر شك نباشد حال در مورد خدا نيز داستان از اين قرار است چرا كه  با توجه به معلول بودن همه ممكنات و  نيازمندي همه آنها به علت، عقل ناگزير در اين ميان، موجودي را فرض مي كند كه علت براي تمامي موجودات ديگر بوده و خود به علت نياز مند نمي باشد و این حكم عقل یعنی نیازمندی ممكنات به علت مانند همان حكمی عقلی زوجیت چهار و ... می باشد كه احدی در آن تردید ندارد به علاوه آنكه اگر بنا باشد انسان به هیچ چیز یقین صد در صدی نداشته و در همه آنها احتمال اشتباه و خطا دهد، در خود اعتقاد این فلاسفه غربی مبنی بر اینكه" انسان به هیچ چیز یقین پیدا نمی كند" نیز باید احتمال خطا داد در حالی همین فلاسفه اگر در همه چیز شك داشته باشند در این جمله شك ندارند،  به این ترتیب خود ایشان حداقل به یك چیز یقین صد در صدی دارند یا خود ایشان به هیچ عنوان در اینكه موجودی زنده بوده و این اعتقاد از ایشان صادر شده است، شكی ندارند لذا نمی شود به صورت مطلق گفت انسان در همه چیز شك داشته و به یقین صد در صدی نمی رسد   

در نتیجه باید گفت:

اگر چه انسان در برخی از احكام عقلی بواسطه اشتباه در مقدمات آن ، دچار خطا می شود، اما خطا در بخشی از احكام دلیل بر خطا در كل احكام نیست كه البته نیازمندی وجود ممكنات به علت تامه كه خود معلول دیگری نبوده ، از جمله همان احكام عقلی است كه احدی در آن شكی ندارد و ما علت تامه را همان خدا می دانیم كه البته اثبات كیفیت وجودی ، صفات و ... از راه های دیگر قابل اثبات است .

   

پي نوشت:

1. عبدالله بن حسین یزدی، الحاشیه علی تهذیب المنطق، چ دفتر انتشارات اسلامي ، بي تا ، ص 111.

يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟
أشقیاء نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند ...

 الف)اينكه بيان مي شود ما عدم هستيم و خدا به ما از سر احسان وجود داده در مورد اشقيا چگونه معني پيدا مي كند؟يعني طرف بايد به خاطر اينكه درجهنم عذابش می كنند، خوشحال و شاكر باشد؟-البته با توجه به مطالب بالا كه در واقع طرف با اختيار خود به جهنم نمي رود و جايش همانجاست از اول- ب) آيا فياض بودن و محسن بودن و خالق بودن خدا برايش وظيفه ايجاد نمي كند كه وظيفه اش هست كه خلق كند نه احسانش و متقابلا براي ما طلب و حق ايجاد نمي كند كه طلبكار باشيم چرا اينقدر داد و آن را نداد؟

در باره فراز اول پرسش بايد گفت اصل ياد شده در پرسش در باره اشقيا نيز مطرح است. چون آنها نيز وجود شان از خداوند و مخلوق او هستند، ولي با سوء اختيار خود در مسير نا درست حركت نموده و جهنمي شده اند، بايد توجه داشت كه جهنمي شدند را خود آنها با اختيار خود بر گزيده اند و جبري در كار نبوده است. اما بايد متوجه اين نكته بود كه خداوند ابزارهاي لازم هدايت و رسيدن به سعادت جاودانه و ابدي را در اختيار انسان قرار داده است. عقل را در وجود انسان و پيامبران را از خارج وجود انسان براي هدايت و راهنمايي انسان ها به سوي سعادت و خوشبختي فرستاده و هيچ چيزي را در اين راه فروگذار نكرده است. اما اگر انساني با سوء اختيار خود، راه دوزخ را گرفت و به سوي جهنم رفت، عيب و نقص از جانب محبت خدا نيست، بلكه به خاطر سوء اختيار انسان است.  

سعدي مي گويد:

خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم     ديبا نتوان بافت از اين پشم كه رشتيم

 اعمال زشت و ناپسند انسان ها در دنيا، موجب عذاب آنها در آخرت خواهد شد و خداوند اعمال خودشان را برايشان قرار مي دهد. همين اعمال به صورت عذاب و دوزخ براي آنها تجسم مي يابد. پس دوست داشتن خداوند، به اين معنا نيست كه خداوند اعمال نيك و بد انسان ها را به آنها ندهد كه اگر چنين بود، بر خلاف حكمت و عدالت الهي بود.

خداوند مي فرمايد: آيا كساني كه زشتي ها و گناهان را انجام داده اند، خيال مي كنند كه همانند مومنان و نيكوكاران خواهند بود و زندگي و مرگ آنها يكسان است؟ (اگر چنين حكم مي كنيد) بد حكم و داوري مي كنيد.(1) 

بنا بر اين عذاب هاي جهنم پيامد و نتيجه قهري و طبيعي اعمال ناپسند خود آدمي است. در روايتي از پيامبر اسلام آمده است: «انما هي اعمالكم تردّ اليكم» اين عذاب همان اعمال و كردارهاي شماست كه به سوي شما برگردانيده  شده است.(2) پس جهنمي بودن انسان نتيجه عمل اوست  واز اول تعيين نشده است.

اما در باره فراز دوم بايد گفت ما هيچ حقي بر خداوند نداريم هرچه او به ما داده و مي دهد از باب لطف و رحمت اوست.

 و در واقع اين خدايي اوست كه اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است. هر وجودي خير است. لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است.(3)

هر چيزي كه اقتضاي وجود و هستي داشته يا امكان وجود داشتن آن باشد، فيض وجود از خدا دريافت مي كند. خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد، تا موجودي كه امكان وجود آن است، وجود را دريافت نكند.

جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حكمت و... خداست، به طوري كه بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند . هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه كه نمي تواند نور باشد. اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد. اما بخشش نداشته باشد!

بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است؛ در واقع هدف يا همان علت غايي در افعال الهي همان علت فاعلي و اقتضاي خداوندي خود اوست. خداوند فيض و بخشش دارد. لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند. چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.

پي نوشت:

1. جاثيه (45) آيه 21.

2. مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الاحيا التراث العربي، 1403 ق، ج3، ص90.

3. اسراء (17) آيه‏ 20.

صفحه‌ها